3- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را
عبد الله بن بکير از حمران بن اعين او گفت: بحضرتت ابى جعفر (امام
باقر) عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم من بمدينه رسيدم هميانى
بميان داشتم که هزار دينار در آن بود ومن با خدا عهد کرده ام که آن
هزار دينار را يکدينار يکدينار در خانه شما انفاق کنم يا آنکه پرسش
مرا پاسخ گوئي. فرمود: اى حمران بپرس که پاسخ خواهى شنيد
ودينارهايت را انفاق مکن. عرض کردم: شما را بحق خويشاوندى که با
رسول خدا داريد سوگند که شما صاحب اين امر وقائم بامر هستيد؟
فرمود: نه. عرض کردم: پدر ومادرم بفدايت پس او کيست؟ فرمود: او
شخصى است سرخ وسفيد چشمانش گود وفرورفته،برجسته پيشانى وشانه پهن
وبر سرش سبوسه وبر صورتش اثر است، خداوند رحمت کند موسى را.(1)
4- حديث کر د ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را
احمد ابن محمد بن رباح زهرى او گفت: حديث کرد ما را احمد بن على
حميرى او گفت: حديث کرد ما را حسن بن ايوب از عب الکريم بن عمرو
خثعمى واو ازاسحاق بن جرير واو از حجر بن زائده(2)
واو از حمران بن اعين که گفت: از ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام
پرسيدم، وعرض کردم، قائم تو هستي؟ فرمود: من فرزند رسول خدايم ومن
خونخواهى ميکنم وآنچه خدا بخواهد انجام ميدهم باز سئوالم را تکرار
کردم. فرمود: ميدانم فکرت بکجا رفته است صاحب تو شکمش بهن است
وعلاوه بر سرش سبوسه است وفرزند زيبارويان است (يعنى زيبائى را از
پدرانش بارث برده است) خداوند فلانى را رحمت کند.
5- حديث کرد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را
احمد بن محمد بن رباح زهرى او گفت: حديث کرد ما را احمد بن على
حميرى او گفت: حديث کرد ما راحسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو
خثعمى اوگفت: حديث کرد مرا محمد بن عصام او گفت: حديث کرد مرا وهيب
بن حفص از ابى بصير که گفت: حضرت ابو جعفر (امام باقر) عليه السلام
يا ابو عبد الله (امام صادق) عليه- السلام فرمود (ترديد از ابن
عصام است) اى ابا محمد قائم را دو نشانه است(3)
خالى در سر وبيمارى سبوسه در سرش باشد وخالى در ميان دو کتف از طرف
چپ زير کتف چپ ورقى است همچون ورق آس.
6- خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت ک حديث کرد ما را ابو
القاسم بن علاء همدانى (حديث را رسانده به)(4)
عبد العزيز بن مسلم که او گفت: در خدمت (مولايمان) امام رضا عليه
السلام در مرو بوديم نخستين روزها که بمرو رسيده بوديم ما واصحاب
ما در روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمديم وسخن از امامت بميان
آوردند واز اختلاف فراوانى که در آن شده ياد کردند، من بخدمت آقايم
(رضا) رسيدم وحضرتش رااز سخنهائى که گفته بودند آگاه نمودم. حضرت
لبخندى زد وفرمود: اى عبد العزيز مردم ندانسته گول راى هاى خود را
خوردند، همانا خداى تبارک اسمه پيامبرش را قبض روح نکرد تا آنکه
دين او را کامل فرمود وقرآنى بر او فرو فرستاد که تفصيل هر چيزى در
آن بود ودر آن قرآن حلال وحرام وحدود واحکام وهمه آنچه را که مردم
نيازمندش بودند بطور کامل بيان کرد،و فرمود ما فرطنا فى الکتاب من
شيى (در قرآن چيزى فرو گذار نکرديم) ودر حجه الوداع که در آخر عمرش
بود آيه (اليوم اکملت لکم دينکم واتممت
عليکم نعمتى ورضيت لکم الاسلام دينا) (مائده: 5) امروز دين
شما را براى شما کامل کردم ونعمت خودم را براى شما تمام کردم وراضى
شدم که اسلام دين شما باشد) را فرو فرستاد وموضوع امامت بستگى
بتماميت دين دارد وپيغمبر از دنيا نرفت تا آنکه براى امتش
دانستنيهاى دين را بيان کرد وراهشان را روشن فرمود وآنان را بر دين
حق باى گذاشت(5)
وعلى را بر ايشان راهنما وپيشوا بپاداشت وهيچ از نيازمنديهاى امت
نگذاشت مگر آنکه بيان کرد پس کسيکه گمان کند که خداوند دينش راکامل
نکرده است کتاب خدا را رد کرده وکافر است (بقرآن). آيا قدر امامت
وجايگاهش رااز امت ميشناسند تاآنان در اختيار امام مجاز باشند
همانا امامت قدرش بالاتر وشانش بزرگتر وجايگاهش بلندتر ومحيطش منيع
تر وغوطه ور شدن در آن دور دست تر از آن است که مردم بتوانند با
عقلهايشان بان برسند ويا با رايهايشان بان دست يابند يا باختيار
خودشان امامى بپا سازند. امامتهمان است که خداوند، ابراهيم خليل
عليه السلام را پس از نبوت وخلت با سومين رتبه مخصوصش فرمود
وفضيلتى بود که با آن مشرفش کرد ودر قرآنش بدان اشاره نموده
وفرمود: (انى جاعلک للناس اماما)-
بقره 124 (من تو را براى مردم امام قرار خواهم داد)، خليل از مسرتى
که باو دست داد عرض کرد: از ذريه من نيز امامقرار بده وخدا فرمود:
لا ينال عهدى الظالمين عهد من در دست رس ستمکاران قرار نميگيرد.
اين آيه امامت هر ستمگرى را باطل کرد (تا روز قيامت)(6)
ودر افراد بر گزيده قرار گرفت. سپس خداوند کرامت ديگرى باو داد که
امامت را در ذريه او که برگزيدگان وپاکان بودند قرار داد وفرمود: (ووهبنا
له اسحاق ويعقوب نافله وکلا جعلنا صالحين وجعلناهم ائمه يهدون
بامرنا واوحينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلوه وايتاء الزکوه
وکانوا لنا عابدين) (وباو (ابراهيم) اسحاق وفرزند زاده اش
يعقوب را عطا کرديم وهمه را صالح وشايسته گردانيديم وآنان را
امامان قرار داديم تا مردم را بامر ما رهبرى کنند وهر کار نيکو را
از انواععبادات وخيرات وبخصوص اقامه نماز واداى زکوه را بانان وحى
کرديم وآنان نيز بعبادت ما پرداختند). پس امامت همواره در ذريه او
بود که قرنهاى متوالى از يکى بديگرى بارث ميرسيد تا آنکه پيغمبر
اسلا صلى الله عليه وآله آن را بارث برد(7)
وخداى عز وجل فرمود: (انا اولى الناس
بابراهيم للذين اتبعوهوهذا النبى والذين آمنوا والله ولى المؤمنين):
(آل عمران 68) از مردم بابراهيم اوليتر کسانى هستند که از او پيروى
کنند واين پيامبر وکسانيکه اهل ايمانند وخدا دوستدار مومنان است).
پس امامت مخصوص پيغمبر گرديد وپيغمبر بامر خدا برسم همه فرائض الهى
قلاده امامت را بگردن على عليه السلام انداخت پس امامت در
برگزيدگان ذريه او قرار گرفت کسانى که خداوند بانان دانش وايمان
عطا کرد آنجا که فرمود: (وقال الذين اوتوا
العلم والايمان لقد لبثتم فى کتاب الله الى يوم البعث)- روم
56 (وآنان که بمقام علم وايمان رسيده اند (بان فرقه بدکار) گويند
شما تا روز قيامت که هم امروز است در عالم علم خدا مهلت يافتيد) پس
امامت تنها در فرزندان على است تا روز قيامت زيراپس از محمد صلى
الله عليه وآله پيغمبرى نخواهد بود پس اين نادانان کجا ميتوانند
(امامرا) برگزينند. همانا امامت مرتبه انبيا وارث اوصيا است همانا
امامت خلافت خدا وخلافت رسول خدا است ومقام امير المؤمنين وارثيه
حسن وحسين است همانا امامت سر رشته امور دين ونظام مسلمانان وصلاح
دنياوعزت مومنين است همانا امامت اساس اسلامى است که همواره در نمو
است وبلندترين شاخه درخت اسلام است (تمام بودن نماز وزکوه وروزه
وحج وجهاد وپخش در آمد وصدقه ها) وامضاء حدود واحکام وجلوگيرى سر
حدات وو کرانه هاى کشور اسلامى همگى بوسيله امام است. امام حلال
خدا را حلال وحرام او را حرام ميکند وحدود الهى را بر پا ميسازد
واز دين خدا دفاع ميکند وبراه خدا با حکمت وموعظه نيکو دعوت ميکند
ودليلى است رسا امام همانند خورشيد تابان است که جهان رابا نور خود
جلوه خاصى مى بخشد ودر افقى قرار دارد که دست ها وديده ها را بدان
راه نيست.
امام در شدت تاريکيها ودر دل شهرها وبيابانهاى بى آب وعلف ودرامواج
خروشان درياها ماهى است تابان(8)
وچراغى است پر نور ونورى است درخشان وستاره اى است راهنما امام آب
خوشگوار بر لب تشنگان است ونورى است راهنماو نجات بخش از هلاکت
امام همچون آتشى است که بر قله هاروشن کنند تا سرما زدگان از گرماى
آن بهره مند شوند وراهنمائى است در هلاکت گاهها که هر کس از او جدا
شود بهلاکت خواهد رسيد. امام يعنى ابر بارنده وباران تند ودرشت
وآفتاب نور افشان وآسمان سايه افکن وزمين پهناور وچشمه پر جوش
وآبگير پر از آب وگلستان پر از گل وريحان. امام يعنى دلارام رفيق
وپدر مهربان وشفيق وبرادر تني، ومادر نيکو کار نسبت بکودکش
وپناهگاه بندگان در مصيبت هاى بزرگ. امام يعنى امين خدا در ميان
خلقش وحجت او بر بندگانش وخليفه اش در شهرهايش ودعوت کننده بسوى
خدا ودفاع کننده از حريم هاى خداوندي. امام، يعنى پاکيزه از گناهان
ودور از عيبها وداراى دانش مخصوص ومتصف به بردبارى ووسيله نظام
يافتن دين وعزت مسلمين وخشم منافقين وهلاکت کافرين. امام يعنى
يگانه دوران که هيچکس هم افق شدن بااو نتواند وهيچ دانشمندى
بهمگانى با او نرسد وعوضى از براى او يافت نشود مو مثل ومانندى
براى او نباشد برترى مخصوصى دارد بدون آنکه بدنبالش رفته باشد ويا
در مقام کسبش بوده باشد بلکه اين ويژهگى از جانب خداى برترى بخش
وبخشاينده باو عنايت شده است. پس کيست که بتواند بشناسائى امام
برسد يا امکان گزينش امام را داشته باشد هرگز، هرگز، عقلها در باره
اش گم وافکار گمراه ومغزها حيران وديده ها خيره وبزرگان در برابرش
کوچک وحکيمان حيرانند وبردباران داراى قصورند وخطيبان زبان بسته
وخردمندان در باره او نادانند وشاعران لالند وادبا ناتوانند
وبليغان درمانده اند که شانى از شئون امام ويا فضيلتى از فضايل او
را بيان کنند وبناتوانى وتقصير خودشان معترفند. وچگونه ميتوان همه
اوصاف امام را گفتن، وکاملا توصيفش نمودن، ويا چيزى از امر امامت
را فهميدن ويا کسى را بقائم مقامى او يافتن که همچون او بى نياز
گرداند؟ نه، چگونه وکجا ممکن است وحال آنکه او همچون ستاره از دست
رس دست اندازها وتوصيف توصيف کنندگان بدور است اين کجا واختيار
کجا؟ اين کجا وخردها کجا؟ کجا مانند اين يافت شود؟ شما گمان ميکنيد
که چنين چيزى در غير آل رسول محمد صلى الله عليه وآله يافته ميشود؟
بخدا قسم که بر خودشان دروغ گفته اند وسخنان باطل بارزوهاى
دروغينشان کشانده است پس بجايگاه بلند ودشوار ولغزنده اى بر آمده
اند که پاهاشان لغزيده وبگودال خواهند افتاد،اينان خواستند با
خردهاى حيران وسرگردان وناقص خود وبا رايهاى گمراه ننده شان امام
بسازند وجز دورى از ساحت امام نيفزودند براستى که کار مشکلى را در
نظر گرفتند وبهتان بر زبان راندند وبگمراهى دور ودرازى گرفتار
آمدند ودر حيرت وسرگردانى افتادند که امام را با آنکه بچشم ميديدند
رها کردند وشيطان کارهاشانرا برايشان آرايش داد وآنان را از راه
بازداشت وباآنکه راه را ميديدند(9)
از آنچه خدا اختيار کرده بود ورسول خدا واهل بيتش اختيار کرده
بودند باختياريکه خود کرده بودند رو آوردند وحال آنکه قرآن
فريادشان ميزند که (وربک يخلق ما يشاء
ويختار ما کان لهم الخيره سبحان الله وتعالى عما يشرکون)-
القصص 68 آفرينش هر آنچه بخواهد واختيار مخصوص پروردگار تو است
وبراى آنان حق اختيار نيست خداوند منزه وبرتر است از آنچه براى او
شريک ميسازند).
وخداى عز وجل ميفرمايد: (وما کان لمؤمن ولا
مؤمنه اذا قضى الله ورسوله امرا ان يکون لهم الخيرة من امرهم)-
الاحزاب 36 (هيچ مرد وزن باايمان را در مورديکه خدا ورسول دستور
داده است حق اختيار در کارشان نيست). وفرمود: (ما
لکم کيف تحکمون، ام لکم کتاب فيه تدرسون، ان لکم فيه لما تخيرون،
ام لکم ايمان علينا بالغه الى يوم القيمه ان لکم لما تحکمون، سلهم
ايهم بذلک زعيم، ام لهم شرکاء فلياتوا بشرکائهم ان کانوا صادقين)-
القلم 36 تا 42 (شما را چه شده است چگونه حکم ميکنيد؟ يا کتابى مر
شما راست که از آن درس فرا ميگيريد وآنچه اختيار ميکنيد در آن کتاب
است؟ يا آنکه شما را بر ما پيمانهائى است که دامنه اش تا روز قيامت
کشيده شده است همه قضاوتهائى که ميکنيد بسود خود شمااست (نه
قضاوتهاى واقعى) از اينان بپرس که ضامن اجراى قضاوتها کداميکه از
آنان است ويا آنکه شريکانى براى ضمانت اجرا دارند پس شرکاشان را
نشان دهند اگر راست ميگويند). وفرمود: (افلا
يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها)- محمد: 24 (مگر قرآن
را نيکو نمى انديشند يا آنکه بر دلها قفلها زده شده است يا آنکه
خداوند بر دلهاى آنان مهر زده است وديگر نمى فهمند يا آنکه بزبان
ميگويند شنيديم ولى گوش فرا نميدهند). همانا بدترين جنبنده ها در
نزد خدا افراد بى عقلى هستند که از شنيدن حق کرد واز گفتن حق لالند
واگر خداوند ميدانست که خيرى در آنان هست آنان را شنوا ميکرد ولى
اگر شنوا هم ميکرد (چون خيرى در وجود آنان نبود) آنان باحالت اعراض
پشت بحق ميکردند(10)
يا آنکه گفتند شنيديم ونافرمانى کرديم(11)
بلکه آن فصلى است از طرف خدا که بهر کس که بخواهد عنايت ميکند
وخداوند داراى فضل بزرگ است. پس آنان چگونه ميتوانند امامرا
بگزينند؟ وحال آنکه امام دانشمندى است که نادانى باو راه ندارد
وشبانى استکه ضعف وسستى باو دست ندهدکان قد است وطهارت وعبادات
وزهد ورزيدن ودانش وپرستش است است پيغمبر را دعوتى خاص در باره او
بود واز نسل پاکيزه بتول اند نه در نسبشان جاى خرده گيرى هست ونه
آبرومندى تواند همطراز او شود در خاندان از قريش است واز رتبه بلند
هاشم وعترت رسول خدا وپسنيده از جانب خداى عز وجل است، باعث شرافت
شرافتمندان است وشاخه اى از شجره عبد مناف علمش همواره درفزونى
باشد وبردباريش در حد کمال آماده منصب امامت بود وآگاه بر سياست،
پيرويش واجب وبامر خداى عز وجل بر پا وبندگان خدا را پند آموز ودين
خدا را نگهدار است. همانا پيامبران وامامان (صلوات الله عليهم)
راخداوند توفيق عنايت ميفرمايد واز دانش وحکمت نهانيش بانان ميدهد
آنچه را که بديگران نداده است پس دانششان بالاتر از دانش اهل زمان
ميشود، چنانچه در آيه شريفه است (افمن يهدى
الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لکم کيف
تحکمون)- يونس 36 (آيا آنکس بسوى حق رهبرى ميکند سزاواتر
است که پيروى شود يا آن کسى که راه را نمييابد مگر آنکه راهنمائيش
کنند؟ شما را چه شده است چگونه قضاوت ميکنيد) ودر آيه شريفه است (ومن
يؤت الحکمه فقد اوتى خيرا کثيرا)- البقره 269 (آنکس که حکمت
باو داده شود خير فراوانى باو داده شده است). ودر باره طالوت
فرمايد: (ان الله اصطفاه عليکم وزاده بسطه
فى العلم والجسم والله يؤتى ملکه من يشاء والله واسع عليم)-
البقره: 247 (همانا خداوند او را بر شما برگزيد ودانش ونيروى بدنى
او را افزونى داد وخداوند ملک خود را بهر کس که بخواهد ميدهد).
وخداوند افزونى بخش ودانا است وبه پيغمبرش فرمود: (انزل
عليکم الکتاب والحکمه وعلمک ما لم تکن تعلم وکان فضل الله عليک
عظيما)- النساء: 113(12)
(خداوند کتاب وحکمت بر تو نازل کرد وآنچه را که تو نميدانستى بتو
آموخت) واين نشانه آنست که فضل خداوند در باره تو بزرگ بوده است.
ودر باره امامان از اهل بيت وعترت وذريه پيغمبرش صلوات الله عليهم
اجمعين فرمود: (ام يحسدون الناس على ما
آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الکتاب والحکمه وآتيناهم
ملکا عظيما فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه وکفى بجهنم سعيرا)
النساء: آيه 53 و54 (آيا بر مردم در آنچه خداوند شان از فضل خود
بانان داده حسد ميورزند؟ بتحقيق که ما فرزندان ابراهيم را کتاب
وحکمت داديم وبانان ملک با عظمتى عطا کرديم پس پاره اى از آنان باو
ايمان آوردند وبعضى از آنان از پيشرفت او جلو گيرى کردند ودوزخ
براى سوزاندن کافى است). وچون خداوند بنده اى را کارهاى بندگانش
برگزيند سينه اش را بهمين منظور گشاده ميکند وبر دلش چشمه هاى حکمت
مى سپارد ودانش را آنچنان الهامش ميکند که در هيچ پاسخگوئى برنج
نيفتد ودر جواب گوئى از حق وحقيقت محرف نشود او هميشه معصوم استو
مويد وموفق ومسدد واز خطاها ولغزش ها وسقوط ها در امان است واين
ويژه گى را خدا باو عنايت فرموده تا بر بندگانش حجت وبر خلقش گواه
باشد واين فضل الهى است که بهر کس بخواهد ميدهد وخدا داراى فضلى
است بزرگ. پس آيا چنين امرى آنان را توانائى هست که بر گزينند؟ ويا
اگر بر گزيدند برگزيدهشان داراى اين اوصاف باشد تا او را پيشوا
کنند؟ سوگند بخانه خدا که از حق تعدى کردند، وکتاب خدا را پشت سر
انداختن آنچنانکه گوئى نميدانند در حاليکه راهنمائى وشفا در کتاب
خدا بود وآنان او را بدو انداختند واز هواهاى خويش پيروى کردند از
اينرو خداوندشان سرزنش کرد وگنه کارشان خواند واز برايشان هلاکت
خواست وفرمود: (ومن اضل ممن تبع هواه بغير
هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين)(13)-
قصص: 50 (کيست گمراه تر از کسيکه هواى خود را که از سوى خدا
راهنمائى نشود پيروى کند؟ همانا خداوند مردم ستمکار را راهنمائى
نميکند) وفرمود: (فتعسا لهم واضل اعمالهم)-
محمد: 8 (مرگ بر آنان وبگمراهى انداخت اعمال آنان را) وفرمود: (کبر
مقتا عند الله وعند الذين آمنوا کذلک يطبع الله على کل قلب متکبر
جبار)- غافر: 35 (گناه بزرگى است نزد خدا ونزد آنانکه ايمان
آورده اند،اينچنين خداوند هر دلى را که سر کش وزروگو باشد مهر
ميکند).
7- و(14)
از محمد بن يحيى واو از احمد بن محمد بن عيسى واو از حسن بن محبوب
واو از اسحاق بن غالب واو از: ابى عبد الله (جعفر بن محمد) عليهما
السلام نقل ميکند که آنحضرت در ضمن خطبه ايکه حالات ائمه واوصاف
آنان را بيان ميفرمود: (فرمود) همانا خداوند تعالى بواسطه امامان
هدايت که از خاندان پيغمبرش صلى الله عليه وآله وسلم بود دينش را
واضح وآشکار فرمود واز راه روشن خود بوسيله آنان پرده برداشت واز
درون چشمه هاى علمش درى بر آنان باز کرد پس هر کس از امت محمد صلى
الله عليه وآله که حق واجب امام خودش را بشناسد مزه شيرينى امامش
را خواهد يافت وبرترى وزيبائى اسلامش را خواهد فهميد، زيرا خداى
تعالى امامرا نشانه اى از براى خلقش نصب کرده واو را بر فرمانبران
خود حجت قرار داده وتاج وقار بر سرش نهاده واز نور جباريت خود سرا
پاى پوشانده ميان او وعالم بالا ارتباطى بر قرار است که موادش بدون
انقطاع باو ميرسد(15)
وبانچه در نزد خدا است بجز از رهگذر اسباب کسى را دست رسى نيست
وخداوند عملهاى بندگان را بجز با معرفت امام نمى پذيرد پس امام
آنچه را که از مشکلات تاريک وسنت هاى مخفى وفتنه هاى مشتبه باو
برسد آگاه است. وهمواره خداوند امامان را از فرزندان حسين عليه
السلام يکى پس از ديگرى اختيار فرموده است واينچنين آنانرا برگزيده
است واز براى مردم بانان راضى شده وآنانرا براى خودش راضى نموده هر
امامى که از آنان از ايندنيا بگذرد خداى عز وجل امام ديگرى را براى
خلقش نصب ميکند تا نشانه اى باشد آشکار وراهنمائى نور بخش وپيشوائى
پايدار وحجتى دانا، امامانى از سوى خدا که بحق رهبرى کنند وبحق مى
گرايند، حجت هاى خدايند ودعوت کنندگان اويند وشبانان الهى هستند بر
خلقش بندگان براهنمائى آنان متدين گردند وبا نور آنان شهرها روشن
وببرکت آنان آثار ديرين نمو مييابد خداوند آنانرا مايه زندگى مردم
وچراغهاى تاريکيها وکليدهاى سخن وستونهاى اسلام قرار داده است اين
قلم تقدير حتمى الهى است که در باره آنان اينچنين جارى شده است. پس
امام همان برگزيده اى است که خداوند از او راضى شده است وراهنمائى
است که براى همين هدف برگزيده شده است(16)
وقائمى است که اميدها باو بسته است خداوند بخاطر همين برگزيدش ودر
عالم ذر هنگاميکه روحش را آفريد ودر عالم جسم هنگاميکه جسمش را
آفريد زير نظر خودش او را ساخت او پيش از آفرينش اش سايه اى بود در
سمت راست عرش خدا ودر علم غيب خداوندى حکمت باو داده شده بود
خداوند با آگاهى خود او را اختيار کرد وبخاطر پاکيزگيش برگزيد. او
يادگار آدم است واختيار شده از ذريه نوح وبرگزيده از فرزندان
ابراهيم وچکيده اى از خاندان اسماعيل وخلاصه اى از محمد صلى الله
عليه وآله وسلم، پيوسته منظور نظر الهى بوده وفرشتگان خدا نگهدارش
هستند وپيش آمدهاى نگوار شبهاى تار ونفس هاى افراد فاسق از او دفع
ميشود وتهمت هاى ناروا باو نمى چسبد از بيماريها درور واز آفتها در
حجاب واز لغزشها معصوم واز همه کردارهاى زشت محفوظ است، از او ان
بلوغش به بردبارى ونيکوکارى معروف ودر پايان عمرش بعفت ودانش
وبرترى منسوب است. دستور پدر بزرگوارش متوجه او است تا پدرش زنده
است او از گفتار خاموش است وچون مدت پدرش بپايان رسيد تقديرات الهى
در مشيت اش باو رسيد اراده حق در باره او از طرف خدا بمحبت او رسيد
وپايان زمان پدرش رسيد ودر گذشت وامر خدا پس از پدرش باو واگذار شد(17)
وخداوند دينش را بگردن او انداخت واو را حجت بر بندگان خودش قرار
داد ودر شهرهايش قيم نمود وبا روح خود او را تاکيد کرد وعلم خود را
باو عطا کرد وراز خود را بدو سپرد واو را براى بزرگ دستورش فرا
خواند واز بيان علمش که جدا کننده بين حق وباطل بود آگاهش ساخت واو
را براى خلقش نشانه نصب کرد وبر اهل عالمش حجت وبراى اهل دينش نور
بخش وبر بندگانش قيم قرار داد. خداوند بامامت او براى مردم راضى شد
واو را حافط علم خود ونگهبان حکمتش نمود واز او خواست که دين او را
رعايت کند وراههاى روشن خود وواجبات وحدودش را با او زنده کرد پس
بهنگاميکه مردم نادانان متحير بودند واهل جدل سرگردان او بوسيله
نور درخشنده وشفاى همگاني(18)
که داشت با حقى روشن وبيانى آشکار قيام بعدالت کرد بر آن راه روشنى
که پدران راستينش بر آن راه رفتند پس حق چنين دانشمند را بجز بدبخت
کس جاهل نشود وبجز گمراه انکارش نکند وبجز کسيکه بر خدا جرئت نموده
باشد رهايش نميکند).(19)
مادر آن حضرت ووصفش
(بودن آنحضرت)(20)
فرزند زن اسير وفرزند برگزيده از کنيزان
8- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد
ما را محمد بن مفضل بن قيس بن رمانه اشعرى وسعدان بن اسحاق بن سعيد
واحمد بن حسين بن عبد الملک ومحمد بن حسن قطوانى همگى گفتند: حديث
کرد ما را حسن ابن محبوب زراد از هشام بن سالم واو از يزيد کناسي(21)
که گفت: شنيدم ابى جعفر محمد بن على (امام باقر) عليهما السلام
ميفرمود: صاحب اين امر شباهتى بيوسف دارد فرزند کنيز سياه است
خداوند، کار او را در يک شب اصلاح ميفرمايد. (شرح: مقصود از شباهت
بيوسف (ويا سنت يوسف چنانچه در بعضى از نسخه ها است) غايب شدن
آنحضرت است).
9- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد
ما را احمد بن محمد بن رباح زهرى او گفت: حديث کرد ما را احمد بن
على حميرى او گفت: حديث کرد ما را حکم برادر مشمعل اسدي(22)
او گفت: حديث کرد مرا عبد الرحيم قصير که گفت: به ابى جعفر (امام
باقر) عليه السلام عرض کردم: مقصود امير المؤمنين از اينکه فرموده
است: (پدرم بفداى کسيکه فرزند برگزيده از کنيزان است) فاطمه است؟
فرمود: فاطمه برگزيده از زنان آزاده است مقصود امير المؤمنين آنکسى
است که شکمش پهن ورنگش سرخ وسفيد است خداوند فلانى رارحمت کند.
10- خبر داد ما را احمد بن محمد بن عيد او گفت: حديث کرد ما را
قاسم ابن محمد بن حسن بن حازم او گفت حديث کرد ما را عبيس بن هشام
از عبد الله بن جبله واو از على بن ابى المغيره واو از ابى الصباح
که گفت: بخدمت ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام رسيدم بمن
فرمود: چه خبر؟ عرض کردم خبر مسرت بخشى از عمويت زيد دارم که خروج
کرده وگمان ميکند که او همان (ابن سبيه) وقائم اين امت وفرزند
برگزيده کنيزان است فرمود: دروغ ميپندارد او آنچه گفته نيست اگر
خروج کند کشته خواهد شد.
11- حديث کرد ما را محمد بن همام ومحمد بن حسن بن جمهور هردوا از
حسن بن محمد بن جمهور واو از پدرش واو از سليمان بن سماعه واو از
ابى الجارود واو از قاسم بن وليد همدانى واو از حارث اعور همدانى
که گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود: (پدرم بفداى کسيکه فرزند
برگزيده از کنيزان است يعنى قائم که از اولاد او است- که آنان را
ذليل ميکند(23)
وکاسه تلخ بگلوشان ميريزد وبجز شمشير مرگ جيزى بانان نميدهد
اينهنگام تبه کاران قريش آرزو ميکنند که اى کاش دنيا وهر چه در
آنست از آن آنان بود وفدا ميدادند تا مگر از جرم آنان چشم پوشى شود
ولى دست بردار نخواهيم بود تا خداوند راضى شود
12- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را
على ابن حسن تيملى او گفت: حديث کرد ما را احمد ومحمد فرزندان حسن
از پدرشان واو از ثعلبه بن ميمون واو از يزيد بن ابى حازم که گفت:
از کوفه بيرون شدم چون بمدينه رسيدم بخدمت ابى عبد الله (امام
صادق) عليه السلام شدم وسلامش کردم از من پرسيد رفيقى بهمراهت بود؟
عرض کردم: آري. فرمود: صحبتى هم ميکرديد؟ عرض کردم: آري، مردى از
(مغيريه)(24)
همراه من شد. فرمود: چه ميگفت؟ عرض کردم: چنين مى پنداشت که محمد
بن عبد الله بن حسن همان قائم است ودليل بر اين آنکه نامش نام
پيغمبر ونام پدرش نام پدر پيغمبر است، ومن باو در پاسخ گفتم: اگر
دليلت فقط نام است اينک در فرزندان حسين نيز محمد بن عبد الله بن
على است. او بمن گفت: اين فرزند کنيز است يعنى محمد بن عبد الله بن
على واين فرزند آزاد زن است يعنى محمد بن عبد الله بن حسن بن
الحسن. (امام صادق) فرمود: چه جواب دادي؟ گفتم: جوانى نداشتم که
بدهم. فرمود: مگر نميدانيد که او فرزند زن اسير شده است يعنى قائم
عليه السلام.(25)
رفتار آن حضرت
13- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث
کرد ما را احمد بن محمد بن رباح او گفت: حديث کرد ما را احمد بن
على حميرى او گفت: حديث کرد مرا حسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو
او گفت: حديث کرد ما را احمد بن حسن بن آبان او گفت: حديث کرد ما
را عبد الله بن عطا: مکى از: شيخى از فقهاء که مقصودش ابا عبد الله
(امام صادق) عليه السلام بود گويد: از آنحضرت پرسيدم از رفتار مهدى
که رفتارش چگونه خواهد بود؟ فرمود: همان کند که رسول الله صلى الله
عليه وآله کرد اساس پيش از خود را ويران کند همانطور که رسول الله
صلى الله عليه وآله کار وبار دوران جاهليت را ويران کرد واسلام را
از سر نو شروع ميکند.
14- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد مرا محمد بن
يحيى عطار از محمد بن حسان رازى واو از محمد بن على کوفى واو از
احمد بن محمد بن ابى نصر واو ازعبد الله بن بکير واو ازپدر واو از
زراره واو از: ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام که گويد: بانحضرت
عرض کردم: نام يکى از شايشتگان را ومقصودم حضرت قائم بود براى من
بفرما. فرمود: نام او نام من است گفتم آيا همچون محمد صلى الله
عليه وآله رفتار ميکند؟ فرمود: هرگز هرگز اى زراره طبق رفتار او
رفتار نميکند. عرض کردم: فدايت شوم، چرا؟ فرمود: همانا رفتار رسول
خدا در امتش با (منت گذاشتن) بود(26)
حضرتش با مردم الفت داشت ولى رفتار امام قائم با کشتار است زيرا در
کتابيکه بهمراه دارد دستور چنين داده شده است که بکشتار رتار نمايد
وتوبه از کسى نپذيرد(27)
واى بحال کسيکه با او دشمنى ورزد.
15- خبر داد ما را على بن حسين بهمين اسناد از محمد بن على کوفى
واو از عبد الرحمن بن ابى هاشم واو از ابى خديثجه واو از): ابى عبد
الله (امام صادق) عليه السلام که آنحضرت فرمود: على عليه السلام
فرمود: مرا چنين حى بود که فراريان از جبهه جنگ را بکشم وزخمى ها
را کارشان يکسره کنم ولى اينکار بملاحظه آينده ياران نکردم باشد که
اگر آنان نيز زخمى شدند کشته نشوند وامام قائم راست که فراريان را
بکشد وکار زخمى رايکسره کند.(28)
16- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد
ما را على بن حسن از محمد بن خالد واو از ثعلبه بن ميمون واو از
حسن بن هارون که نمط فروش بود(29)
گفت: در محضر ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام نشسته بودم که
معلى بن خنيس از آنحضرت پرسيد امام قائم که قيام کرد مگر رفتارش بر
خلاف رفتار على عليه السلام خواهد بود؟ فرمود: آرى بجهت آنکه على
عليه السلام رفتارش منت نهادن ودست برداشتن (از مخالفين) بود، زيرا
ميدانست که پس از او شيعه اش مغلوب دست دشمن خواهد شد ولى امام
قائم که قيام کند رفتارش در ميان آنان با شمشير است واسير کردن چون
ميداند که پس از او شيعه آنحضرت هرگز مغلوب دست دشمن نخواهد شد.
پىنوشتها:
(1)
علامه ى مجلسى فرمايد: شايد معنايش اين باشد که پاره اى از
مردم گمان مى کنند که موسى بن جعفر عليه السلام قائم است
ولى نه چنين است ويا اينکه آن حضرت فرموده است (رحم الله
فلانا) چنانچه خواهد آمد يعنى خداوند فلانى را رحمت کند
وواقفيه آن کلمه را به موسى تعبير کرده اند.
ومن مى گويم: بعيد نيست که مقصود موسى بن عمران باشد وچون
آن حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) در پاره اى از اوصاف
مذکوره با موسى بن عمران شريک بوده چنين فرموده اند وخدا
دانا است.
(2)
در بعضى از نسخه ها (محمد بن زرارة) است وگوئى غلط است.
(3)
گوئى جمله (دو نشانه است) يا زيادى نوشته شده است ويا
(علامات: نشانه ها) بوده است که سهوا (علامتان) نوشته شده
است.
(4)
راوى ميان ابو القاسم وعبد العزيز برادر عبد العزيز قاسم
بن مسلم است چنانچه در کمال الدين است واين خبر وخبر بعد
از اين در پاره اى از نسخه ها نيست ولى علامه ى مجلسى در
مرآة اشاره فرموده است که اين دو خبر در غيبت نعمانى گفته
شده است.
(5)
کافي: (وترکهم على قصد سبيل الحق) آنان را در حالى گذاشت
که طريق درست وراه حق داشتند.
(6)
مابين دو قوس در هيچ نسخه به جز در کافى نيست.
(7)
در کافى چنين است: حتى ورثها الله تعالى النبى (صلى الله
عليه وآله وسلم) تا آنکه خداوند آن را به پيغمبر اسلام به
ارث داد.
(8)
در بعضى از نسخه ها به جاى (البدر المنير) نوشته شده است
(النذير البشير) وشايد به علت تشابه خطى اشتباه شده باشد.
(9)
احتمال مى رود که (ما کانوا مستبصرين) باشد يعنى ديده ى
بينا نداشتند وکلمه ى (ما) ساقط شده باشد.
(10)
(قالوا سمعنا وهم لا يسمعون، ان شر
الدواب عند الله الصم البکم الذين لا يعقلون ولو علم الله
فيهم خيرا لاسمعهم ولو اسمعهم لتولوا وهم معرضون)
(الانفال: 21 تا 23).
(11)
(قالوا سمعنا وعصينا)،
البقرة: 93.
(12)
آيه ى شريفه: (انزل الله عليک
الکتاب...). است وتغيير يا از امام
عليه السلام
است به عنوان نقل به معنى ويا سهوى است از راوي.
(13)
جمله ى (بغير هدى) به منزله ى هدى است زيرا گاهى شود که
هواى نفس مطابق با حق شود.
(14)
اين روايت نيز مانند روايت پيش در بعضى از نسخه ها نيست
ومصنف آن را از کلينى نقل کرده است.
(15)
مواد عالم بالا از قبيل فيض روح القدس والهامات وتوفيقات
شرح از مجلسي.
(16)
در مصدر (والهادى المنتجى) است وانتجى القوم يعنى با
همديگر در گوشى صحبت کردند وشايد آنچه در زيارت است السلام
على اهل النجوى اشاره به همين اسرار محرمانه باشد: مترجم.
(17)
مترجم گويد: عبارت متن چنين است (فاذا انقضت مدة والده
انتهت به مقادير الله الى مشيته وجائت الارادد من عند الله
فيه الى محبته وبلغ منتهى مدة والده عليه السلام فمضى صار
امرالله اليه من بعده) وترجمه اش که شد مطابق اين متن است
ولى اغتشاش متن روشن است به نظر مى رسد که حرف (واو) از
جمله انتهت ساقط شده و(واو) در کلمه ى (وصارت) زائد است
واحتمالا کلمه ى (محبته) نيز تصحيف (جنته) است که بنابراين
معناى عبارت چنين مى شود: هنگامى که مدت پدرش مى گذرد
وتقديرات الهى او را به مشيت اش مى رساند (کنايه از فرا
رسيدن زمان مرگ) واراده ى الهى درباره ى او به سوى محبتش
ويا (به سوى بهشتش) بنا به احتمالى که داديم مى آيد وپايان
مدت پدرش فرا مى رسد اين هنگام امر خدا پس از پدر به دست
او مى افتد چناکه ملاحظه مى شود بنابراين معناى عبارت
کاملا روشن وبدون تشويش است.
(18)
در مصدر به جاى (بالغ) کلمه ى (نافع) است.
(19)
در مصدر به جاى (لايدعه) کلمه ى (لايصدعنه) است يعنى از او
جلوگيرى نمى کند وسابقا گفتيم که اين خبر در بعضى از نسخه
ها نيست ولى علامه ى مجلسى در مرآة فرموده کمه اين خبر در
نسخه اى که نزد ايشان بوده نقل شده است.
(20)
مابين دو قوس در نسخه ها نبود وما به جهت روشن شدن مطلب
اضافه کرديم.
(21)
زيد کناسى که در پاره اى از نسخه ها است تصحيف وغلط است.
(22)
حکم بن سعد اسدى برادر مشمعل اسدى ناشرى است عربى است که
کمتر حديث کرده است با برادرش مشمعل در کتاب ديات شرکت
کرده ولى مشمعل از او بيشتر روايت دارد (النجاشى).
(23)
يسومهم خسفا اى يذلهم: (المنجد).
(24)
مغيريه: ياران مغيره ى بن سعيدند همان دروغ پردازى که به
حضرت باقر عليه السلام دروغ مى بست ومردم را در ابتداء کار
به محمد بن عبد الله بن حسن مى خواند وآنچه در پاره اى از
نسخه ها است که (معتزله) نوشته شده غلط است.
(25)
نسخه ها در ضبط (ابن سبيه) مختلف است بعضى (ابن سته) است
وبعضى (ابن سبيه) وبعضى ابن سته وظاهرا همان که در متن
است: (ابن سبيه) درست باشد يعنى فرزندان زن اسير شده علامه
ى مجلسى پس از آنکه در بحار (ابن ستة) ضبط کرده فرموده
است: شايد معنايش آن باشد که به هنگام امامت شش ساله بوده
است ويا آنکه پدرانش شش نام داشتند: محمد وعلى وحسين وجعفر
وموسى وحسن واين خصوصيت در هيچ يک از امامان نبوده است با
آنکه بعضى از راويان اين اخبار از واقفيه اند وروايات آنان
در آنچه موافق مذهبشان باشد پذيرفته نيست پايان نقل از
مجلسى واحتمال هست که ابن سته باشد که مخفف ابن سيده است
چنانچه هم اکنون در ميان عربها مصطلح است ومؤيد اين احتمال
روايت احتجاج است از امام حسن مجتبى که فرمود: او نهمين
فرزند برادر من است وفرزند (سيدة الاماء) است.
(26)
اقتباس از آيه ى شريفه است يعنى در جنگها به اسيران منت مى
گذاشت وبدون فدا آزادشان مى کرد: مترجم.
(27)
يعنى توبه ى دشمنانش را که با او در حال جنگند ومنافات
ندارد که توبه ى افرادى را کمه از روى ناآگاهى ايمان
نياورده اند وپس از آگاهى ايمان بياورند بپذيرد ودر بعضى
از نسخه ها به جاى (لايستتيب) کلمه ى (لايستتيب) است يعنى
نايب نمى پذيرد وخودش کارها را انجام مى دهد ولى مناسبتى
ندارد.
(28)
کلينى ونيز شيخ در تهذيب با سند از ابى حمزه ى ثمالى نقل
کرده اند که گويد: على بن الحسين عليه السلام را عرض کردم
رفتار على عليه السلام درباره ى اهل قبله برخلاف رفتار
رسول خدا درباره ى اهل شرک بود گويد: آن حضرت خشمناک شد
سپس نشست وفرمود: به خدا قسم رفتارش همان رفتار رسول خدا
در روز فتح مکه بود، همانا على عليه السلام به مالک که در
روز بصره در پيشاپيش سپاه بود نوشت که به جز کسى را که با
او روبرو مى شود، با نيزه نزند وفرارى را نکشد وکار زخمى
را نسازد وهر کس که در خانه اش را ببندد در امان است.
پس مالک فرمان را گرفت وپيش از آنکه آن را بخواند بر قربوس
زين گذاشت وفرمان داد که آنان را بکشيد سپاه نيز آنان را
کشتند تا آنکه فراريان را به کوچه هاى بصره داخل کرد آن
وقت فرمان را باز کرد وخواند ودستور داد جار بزنند وسپاه
را از مضمون فرمان آگاه کنند.
(29)
پارچه ى پشمينه اى که روپوش کجاوه اش مى کردند: المنجد.
(30)
کلينى در کافى در کتاب جهاد ج 5 ص 33 از قمى نقل مى کند
واو از پدرش واو از اسماعيل بن مرار واو از يونس واو از
ابوبکر حضرمى که گفت شنيدم که امام صادق عليه السلام مى
فرمود: همانا رفتار على عليه السلام درباره ى اهل بصره از
براى شيعيانش بهتر بود از آنچه خورشيد بر آن مى تابند زيرا
او دانست که آن مردم را حکومتى به دست خواهد افتاد اگر او
آنان را اسير مى کرد شيعيانش نيز اسير مى شدند.
عرض کردم: بفرمائيد بدانم آيا امام قائم عليه السلام هم
مانند على عليه السلام رفتار خواهد کرد؟ فرمود: نه، على
عليه السلام که در ميان آنان با منت نهادن رفتار کرد چون
از حکومت آنان واقف بود ولى قائم عجل الله فرجه برخلاف آن
رفتار خواهد کرد زيرا مى داند که آنان را حکومتى به دست
نخواهد افتاد.