باب 6
زکريا از عمر بن خطاب روايت کرده که گفت: ايها الناس از اصحاب راى
برحذر باشيد چونکه اصحاب راى دشمنان سنتند، اين افراد غافل وجاهلند
از اينکه سنت را حفظ کنند وسنت هم ا ز آنها برى وبيزار است که آن
ها حفظش نمايند تا اينکه اگر راجع بسنت از آنها سوال کنند بگويند
ما نمى دانيم و(بدين جهت) حيا کنند.
باب 7
عبد الله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: آنچه براى بنى اسرائيل پيش آمد براى امت من هم پيش آمد
ميکند حتى اينکه اگر کسى از آنها علنا با کنيزى زنا کرده باشد از
امت من هم اين کار را انجام خواهد داد، بنى اسرائيل هفتاد ودو فرقه
شدند، امت من نيز هفتاد ودو فرقه خواهند شد که غير از يک فرقه کليه
آن ها اهل جهنمند، پرسيدند: فرقه ناجيه کدامند يا رسول الله صلى
الله عليه وآله؟ فرمود: آن فرقه اى که تابع من واصحاب منند
باب 8
زکريا از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: نزديک
شده آتشى خارج شود که گردن شتران در بصرى (نام شهرى است در شام)
بوسيله آن نورانى شود ونظير شتر کند روى که شب ميخوابد وروز راه
ميرود سيرميکند بطورى که مردم ميگويند: آتش راه افتاد شما هم راه
بيفتيد آتش استراحت کرد شما هم استراحت کنيد،هر کس بچنگال آن بيفتد
او را ميخورد (مثل اينکه جملات اين روايت، تشبيه ورمز باشد. مترجم)
نيز از عمر بن خطاب روايت کرده که از رسول خدا صلى الله عليه وآله
شنيد که ميفرمود: قيامت قيام نميکند تا اينکه آتش از يکى از وادى
هاى حجاز سيللان کند وگردن شتر در بصرى بوسيله آن نورانى شود.
حذيفه از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: قيامت بپا نميشود تا اينکه آتشى از رومان روشن شود وبوسيله
آن گردن شتر بصرى نورانى شود.
باب 9
ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: در
ماه رمضان سر وصدائى بپا ميشود که اشخاص خواب را بيدار ميکند
وافراد بيدار را ترسان وناراحت خواهد نمود، پس از آن در ماه شوال
گروهى ظهور ميکنند، در ذى القعده جنگ وجدالى بوجود ميايد، در ذيحجه
حجاج را غارت ميکنند، در ماه محرم هتک حرمتهائى خواهد شد، در ماه
صفر نيز سر وصدائى خواهد شد، در ماه ربيع قبيله ها بمنازعه
ميپردازند ثم العجب کل العجب بين جمادى ورجب. بعد از آن ناقه اى که
روده بار آن کنند بهتر است از شهرى که صد هزار نفر در آن جاى گزين
شوند (کنايه از آن است که انسان اهل وعيال خود را بناقه اى سوار
کند وفرار نمايد). در روايت ديگر از ابو الحکم روايت کرده که گفت:
در ماه رمضانى فتنه وانقلابى ميشود. در شوال قبيله ها بجنگ مشغول
خواهند شد، در ذى حجه حجاج را غارت ميکنند، در محرم چه محرمى؟ اين
سخن را سه مرتبه اعاده نمود وگفت: کليه افراد ستمکار کشته خواهند
شد والعجب کل العجب بين جمادى ورجب. ودر روايت ديگر از انس بن مالک
ازرسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: رمضان قلب سال
است، موقعيکه رمضان سالم وبى سر وصدا باشد همه سال را آرامش خواهد
بود. کثير بن مره حضرمى ميگويد: براى حادثه ماه رمضان علامتى خواهد
بود گفتند: آن علامت کدامست؟ گفت: عمود آتشيکه از طرف مشرق در
آسمان ديده شود، موقعيکه آن عمود آتش را ديديد طعام يک سال را براى
اهل وعيال خود آماده کنيد.
باب 10
عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وهله روايت کرده که فرمود: از
علائم قيامت بلند شدن ماهها است (يعنى ماه شب اول مثل ماه شب دوم
است مثلا؟). در روايت ديگراست که آن حضرت فرمود: از علائم قيامت
اين است که ماه يکشنبه نظير ماه دوشنبه است وشخص در مسجد عبور
ميکند ولى دو رکعت نماز در آن نميخواند. مترجم گويد: يکى از
نمازهاى مستحبه اينست که انسان هر وقت در مسجدى عبور کند يا اينکه
براى نماز در آن مسجد رفته باشد دو رکعت نماز (تحيت مسجد) بجا
آورد، نماز تحيت مسجد مثل نماز صبحست با اين تفاوت که در نيت آن
بايد گفت: نماز تحيت مسجد بجا مياورم.
باب 11
سويد از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: حج
بجا آوريد قبل از اينکه نتوانيد حج کنيد، کان من نظر ميکنم بشخص
حبشى که - گوشهاى کوچک وسرى بى مو دارد - با کلنگ سنگ هاى کعبه را
يکى يکى خراب ميکند. سويد گويد: بانحضرت عرضکردم: اين راى خود شما
است يا از رسول الله صلى الله عليه وآله شنيدى؟ فرمود: قسم بان
خدائيکه حبه را ميشکافد وجنبندگان را خلق ميکند که من از خودم نمى
گويم بلکه از نبى شما شنيدم.
باب 12
زکريا از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اگر از
دنيا بيشتر از يک روز باقى نماند خدا آن روز را طولانى ميکند تا
مردى از اهل بيت من مالک قسطنطنيه شود. در روايت ديگر از آن حضرت
روايت کرده که فرمود: دنيا تمام نميشود تا اينکه مردى از اهل بيت
من که نامش نام من ونام پدرش نام پدر منست قسطنطنيه وکوه ديلم را
فتح کند. (مترجم گويد: اين روايت بر خلاف عقيده شيعه است).
باب 13
کثير بن عبد الله از جد خود نقل ميکند که گفت: در مسجد مدينه در
حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بوديم، آن بزرگوار فرمود:
شما بدون کم وزياد در مسلک امم سابقه خواهيد رفت حتى اگر آنها در
سوراخ سوسمار داخل شده باشند شما هم داخل خواهيد شد.
باب 14
عبد الله ميگويد: در آن بينى که ما نزد رسول خدا صلى الله عليه
وآله نشسته بوديم چند نفر جوان از آنجا عبور کردند ورنگ آنحضرت
تغيير کرد گفتيم: يا رسول الله ما ناراحتيم از اينکه هميشه شما را
نگران وگرفته مى بينيم؟ فرمود: ما اهل بيتى هستيم که خدا آخرت را
براى ما انتخاب کرده واهل بيت من بعد از من دچار بلا ومصيبت خواهند
شد تا اينکه قومى از طرف مشرق با بيرقهاى سياهى خروج کنند وحق را
مطالبه نمايند وبانها ندهند دوباره مطالبه ميکنند وحق را نخواهند
داد پس قتال خواهند کرد تا اينکه حق را بانها خواهند داد ولى آنها
براى خود قبول نميکنند بلکه حق را به مردى از اهل بيت من ميدهند که
زمين را پر از عدل وداد کند آن طورکه پر از ظلم وستم شده باشد،
کسيکه آن ها را درک کند لازم است که خود را بانها برساند اگر چه با
سينه از روى برف باشد.
باب 15
معقل بن يسار از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت
کرده که فرمود: بعد از من ظلم وستم دوامى ندارد مگر اندکى ولى بعدا
ظلم کاملا ظهور ميکند، آنگاه بان مقداريکه جور پيدا شود عدل از بين
ميرود تا اينکه عنصر مرد با جور آميخته ميشود وغير از ستم چيزى را
نخواهد شناخت. پرسيدند يا رسول صلى الله عليه و آله پس اهل عدل که
خواهد بود؟ فرمود: ما اهل بيت، گفتند: پس اهل جور کيانند؟ فرمود:
بنى اميه که دنيا بکام آنها خواهد شد. نيز معقل بن يسار از آنحضرت
روايت کرده که فرمود: بعد از من بزودى زمان جور فرا ميرسد، زمانى
از ظلم وستم ظهور نميکند مگر اينکه زمانى از عدل از بين ميرود، سپس
زمانى از جور بوجود نميايد مگر اينکه زمانى از عدل ريشه کن ميشود،
بنحوى خواهد شد که مردميکه در آن زمان متولد ميشوند غير از ظلم
وستم چيزى را نشناخته وبغير از جور وستم عمل نخواهند کرد. بعد از
آن خداى روف زمانه عدل را مامور ميکند که سر بلند کند پس زمانى از
عدل طلوع نميکند مگر اينکه زمانى از ظلم نظير آن غروب خواهد کرد،
نيز زمانى از عدل ظاهر نميشود الا اينکه زمانى از جور غائب شود،
سپس قرنى از عدل زنده نيمشود مگر اينکه قرنى از ستم نظير آن خواهد
مرد، بطوريکه مردم آنزمان غير از عدل چيزى را نشناخته وبغير از آن
عمل نخواهند کرد.
باب 16
ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اول
کسيکه سنت مرا تغيير ميدهد مردى است از بنى اميه. در روايت ديگر از
عبد الله روايت کرده که: هردينى آفتى دارد وآفت اين دين بنى اميه
بودند. روايات ديگرى در مذت بنى اميه وارد شده که قرآن کريم (ما را
از ذکر آنها) مستغنى کرده، زيرا در شان بنو اميه ميفرمايد:
(والشجره الملعونه فى القرآن).
باب 17
ابوذر از عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: دنيا تمام نخواهد شد تا اينکه مردى از اهل بيت من که نامش
نام من است عرب را مالک شود. در روايت ديگر است که آن حضرت فرمود:
اگر از دنيا بيشتر از يک روز باقى نماند خدا آن روز را طولانى
ميکند تا اينکه مردى از من يا از اهل بيت من که نام او نام من ونام
پدرش نام پدر من است مبعوث گردد. از طريق ديگر روايت کرده که آن
بزرگوار فرمود: دنيا بپايان نمى رسد تا اينکه مردى از اهل بيت من
که هم نام من است سلطنت نمايد.
باب 18
على بن حوشب از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که گفت:
برسول خدا صلى الله عليه وآله عرض کردم: ائمه هدا از ما خواهند بود
يا غير از ما؟ فرمود: بلکه از ما خواهند بود، دين بماختم ميشود
همان طور که بما افتتاح شد، مردم بوسيله ما از گمراهى فتنه ها نجات
مى يابند همان طور که از گم راهى شرک نجات يافتند، بواسطه ما است
که خدا الفت ومهربانى در دين را بعد از دشمنى بمردم عطا کرد همان
طور که بعد از عداوت شرک بين قلب ودين آنها ايجاد الفت کرد. ابو
سعيد خدرى از رسول معظم روايت کرده که فرمود: شما را بشارت ميدهم
که مهدى عليه السلام در موقع اختلاف وانقلاب امت من ظهور خواهد
کرد.
باب 19
محمد بن حنفيه از پدر بزرگوارش روايت کرده که فرمود: مهدى عجل الله
تعالى فرجه ازما اهل بيت است، خدا (کار) او را در يک شب اصلاح
خواهد کرد. ابو سعيد از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است. عبد الله بن رزين
غافقى گويد: از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: مهدى
عليه السلام از عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله است. سعيد بن مسيب
گويد: ابن عباس گفت: مهدى عليه السلام از قريش است گفتند: از کدام
قريش؟ گفت از بنى هاشم از فرزندان فاطمه عليهم السلام.
باب 20
ابو سعيد خدرى ميگويد: رسول الله صلى الله عليه وآله فرمود: مهدى
صلى الله عليه و آله مردى است که بينى کشيده وبلندى دارد، بسيار
خوش صورت وموى دو طرف پيشانى او ريخته است.
باب 21
نوف ميگويد: بر بيرق مهدى عليه السلام مرقوم است: بيعت فقط براى
خدا است.
باب 22
ابو طفيل از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده
که فرمود: امر (دين) بما افتتاح شد وبما هم ختم خواهد شد، بوسيله
ما خدا مردم را در اول زمان نجات داد وبواسطه ما در آخر الزمان عدل
اجرا خواهد شد، بوسيله ما است که زمين پر از عدل وداد ميشود آن طور
که پر از ظلم وستم شده باشد، حق مردم بواسطه مرديکه هم اسم من است
ونام پدرش نام پدر من است بانها پرداخته خواهد شد. (اين روايت بر
خلاف عقيده شيعه است - مترجم). آنگاه آن حضرت اوصاف مهدى عليه
السلام را بيان فرمود وموقعيکه زبان آن حضرت (از شدت انقلاب) ثقلى
پيدا ميکرد دست راست خود را بزانوى چپ ميزد.
باب 23
ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: مهدى عليه السلام در بين امت من خواهد بود وزمين را پر از
عدل وداد خواهد کرد آن طور که پر از ظلم وستم شده باشد وآسمان نظير
زمان حضرت آدم عليه السلام باران مى بارد وزمين برکت خود را خارج
ميکند. امت من در زمان آن حضرت طورى زندگى ميکند که قبل از آن هرگز
آن طور زندگى نکرده باشد. نيز ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله
عليه وآله روايت کرده که فرمود: شما را مژده ميدهم بمهدى عليه
السلام که در زمان انقلاب واختلاف امت من ظهور ميکند وزمين را پر
از عدل وداد ميکند آن طور که پر از جور وستم شده باشد، ساکنين
آسمان از او راضى هستند ومال را بطور صحيح تقسيم ميکند گفتيم: صحيح
کدام است؟ فرمود: بطور مساوى در اين مردم، خدا دل امت محمد صلى
الله عليه وآله را مستغنى خواهد کرد وعدالت آن حضرت شامل حال امت
محمد صلى الله عليه وآله خواهد شد. منادى را مامور ميکند تا ندا
کند: چه کسى احتياج دارد؟ کسى اظهار حاجت نميکند جز يک نفر، حضرت
باو ميگويد: برو نزدخازن وبگو: مهدى ميگويد: مالى بمن عطا کن خازن
گويد بگير ودامن او را پر ميکند آنگاه ميگويد: تو شجاعترين امت
محمدى، بعد از آن مال را بر ميگرداند ولى خازن قبول نميکند
وميگويد: ما چيزى را که بخشيديم پس نخواهيم گرفت. فرمود: مدت عمر
آنحضرت هفت يا هشت يا نه سال خواهد بود وبعد از آن بزرگوار خيرى در
زندگى يا فرمود: خيرى در حيات نيست.
باب 24
ابو سعيد خدرى از رسول بزرگوار صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: مهدى عليه السلام در ميان امت من خواهد بود اگر عمرش طولانى
شود ده سال خلافت ميکند واگر کوتاه باشد هفت يا هشت سال سلطنت
ميکند نيز ابو سعيد خدرى از آن حضرت روايت کرده که فرمود: اگر عمر
مهدى امت من کوتاه باشد هفت يا هشت يا نه سالست، زمين را پر از عدل
وداد ميکند آن طور که پر از ظلم وجور شده باشد وزمين گياهان خود را
خارج ميکند وآسمان باران خود را فرو مى ريزد وامت من در زمان
آنحضرت متنعم بنعمتى ميشوند که قبل از آن نشده باشند. کعب مى گويد:
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: نام مهدى عليه السلام نام من
است وسن آن بزرگوار در موقع خروج (51) سالست وهفت سال در بين مردم
خواهد بود.
باب 25
ابو سعيد خدرى از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت
کرده که فرمود: مهدى عليه السلام پس از انقضا زمانى در موقع ظهور
فتنه هائى خروج ميکند ومردى که او را سفاح مى گويند مال فراوانى
عطا ميکند. سيد بن طاووس مى گويد: لفظ سفاح در اين حديث بر خلاف آن
رواياتى است که زکريا وغير او روايت کرده اند، شايد لفظ سفاح را
خود زکريا ذکر کرده باشد زيرا ما سفاحى که از بنى عباس باشد ومالى
را بخشيده باشد سراغ نداريم (بلکه زکريا در کتاب فتن از ليث خلاف
اين را روايت کرده، زيرا که) ليث از طاووس روايت کرده که گفت: مهدى
عليه السلام مارا مى بخشد وبعمال خود سخت گيرى ميکند (که مال را
تلف نکنند) وبافراد مسکين مهربان خواهد بود.
باب 26
ابن عباس گويد: مهدى عليه السلام خروج نميکند تا اينکه آفتاب با
علامتى طلوع کند
باب 27
على بن زيد گويد: عبد الله بن عمر نامى از مهدى عليه السلام برد
اعرابى (که در آن جا بود) گفت: مهدى معاويه بن ابى سفيان است، ابن
عمر گفت: اينطور نيست که تو ميگوئى بلکه مهدى عليه السلام آنستکه
عيسى پشت سر او نماز ميخواند. ابو صادق از حضرت على بن ابيطالب
عليه السلام روايت کرده که فرمود: کسيکه بميرد وامامى براى او
نباشد مثل مردم جاهليت مرده است. معاويه بن ابى سفيان از حضرت محمد
بن عبد الله روايت کرده که فرمود: کسيکه بدون امام بميرد چون
مردمان جاهليت مرده است.
باب 28
على بن ربيعه ميگويد: على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: پيغمبر
خدا صلى الله عليه وآله با من عهد کرد که (بعد از آنحضرت) با سه
طايفه قتال نمايم: 1- ناکثين2- قاسطين 3- مارقين.
باب 29
ابو سعيد خدرى از رسول اکرم صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: وقتيکه ديديد معاويه در منبر خطبه ميخواند سر او را با
شمشير بکوبيد. عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده
که فرمود: وقتى که معاويه را بر منبر من ديديد او را بکشيد. حسن از
آنحضرت روايت کرده که فرمود: موقعيکه معاويه را بر منبر من ديديد
او را بقتل برسانيد.
باب 30
ابو سعيد خدرى از رسول اکرم صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: بعضى از شما هستيد که براى تاويل قرآن قتال ميکنيد آن طور
که براى نزول آن قتال کرديد، پرسيدند: او کيست يا رسول الله صلى
الله عليه وآله فرمود: آنکسى که نعل را بدوزد ونعلين را بعلى عليه
السلام داد که آن را دوخت واصلاح نمود. اسماعيل از پدرش روايت کرده
که گفت: مردى بعلى بن ابى طالب گفت: تو را بخدا قسم ميدهم آيا براى
نعل حديثى است؟ فرمود: خدايا تو ميدانى که رسول تو (راجع باينحديث)
بمن بشارت ميداد. نيز حديث سبع حدائق يعنى باغ را ذکر کرده که رسول
خدا صلى الله عليه وآله بعلى عليه السلام فرمود: در بهشت بهتر از
اينها براى تو خواهد بود وگريه کرد، على عليه السلام گفت: يا رسول
الله چرا گريه ميکنى؟ فرمود: براى آن بغض وکينه هائى که از تو در
سينه هاى گروهى است وآن ها را اظهار نميکنند مگر بعد از من. وحديثى
را ذکر کرده که پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله عائشه را از قتال با
على عليه السلام نهى فرمودو فرمود: سگهاى حوئب بعائشه حمله ميکنند.
وراجع بقتال طلحه وزبير واعتراف زبير بخطاى خود متذکر است واحاديث
زيادى درباره مذمت خوارج ومدح کسيکه آن ها را بکشد وکرامتهاى على
عليه السلام واينکه خوارج سگهاى اهل جهنمند ذکر کرده است. وذکر
کرده استدلال بر عليه خوارج را که همه مسلمين بر آن معتقدند
واحتياجى بذکر احاديث آن نيست. سيد بن طاووس گويد: ما کتابيه نامش:
کتاب اليقين فى اختصاص مولانا امير المؤمنين بامره المؤمنين است
نوشته ايم واز شيوخ وبزرگان اهل تسنن تعداد (197) حديث نگاشته ايم
وبعد از ان تعداد (216) حديث راجع باينکه آنحضرت را امير المؤمنين
گفته اند نوشته ايم وتعداد (18) حديث در باره اينکه آن بزرگوار را
امام متقين ميگويند نوشتيم وتعداد (25) حديث راجع باينکه آنحضرت را
يعسوب دين گفته اند نگاشته ايم.
باب 31
زکريا در کتاب فتن از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: زمينى است که آن را بصره يا بصيره ميگويند ودر جنب آن نهرى
است که آن را دجله ميگويندو داراى نخل زيادى است، بنوقنطورا د رآن
شهر وارد ميشوند ومردم بسه فرقه تفريق خواهند شد: 1- فرقه ايکه
باصل خود ملحق ميشوند وهلاک خواهند شد 2- فرقه ايکه بعظمت خود
مغرور شده وکافر ميشوند 3- فرقه ايکه فرزندان خود را بدوش گرفته
قتال ميکنند وکشته هاى آنان از شهدا خواهند بود وخدا فتح وفيروزى
را نصيب آن ها مى نمايد. مرد از انصار رسول الله صلى الله عليه
وآله ميگويند: نزديک شده که ملک عرب درهم پيچيده شود، سه مرتبه
اينسخن را گفت، پرسيدند: چه کسى ملک عرب را درهم مى پيچد؟ گفت:
بنوقنطورا، آن قومى که داراى صورتهاى عريض وبينى هاى پهن وچشمان
کوچکى هستند، کان صورتهاى آنان سپرهاى آهنين است. ميايند تا بقريه
اى نزديک خاک عرب بلکه آن قريه از عربست که آن را جبانه اللون
ميگويند پياده ميشوندو عرب با آن ها قتال شديدى خواهد کرد، آنگاه
طايفه ترک ميگويند: برادران عجمى ما را بما رد کنيد تا ما با شما
قتال نکنيم، عرب بموالى ميگويد: ببرادران خود ملحق شويد، موالى
ميگويند: واى بر شما بعد از اسلام وارد کفر شويم؟؟ راوى گويد:
آنگاه موالى با گروه بنوقنطورا قتال شديدى کرده آن ها را بقدرت خدا
شکست مى دهند بطورى که مخبرى از آن ها باقى نخواهد ماند وموالى
غنيمتها را تصرف ميکنند وعرب ميگويد: از اين غنيمتها بما بدهيد در
جواب مى گويند: بخدا قسم بشماچيزى نخواهيم داد زيرا شما ما را يارى
نکرديد.
باب 32
ام سلمه ميگويد: من درب اطاق نشسته بودم که امام حسين عليه السلام
بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وارد شد نگاه کردم ديدم که پيغمبر
صلى الله عليه وآله چيزى را در کف گرفته مى بوسد وامام حسين عليه
السلام هم در دامن آن حضرت بخواب رفته بود گفتم: يا رسول الله صلى
الله عليه وآله من نگاه کردم ديدم که شما چيزى در کف گرفته مى بوسى
وحسين عليه السلام در دامنت بخواب رفته وشما گريه ميکنى؟ فرمود:
جبرئيل از خاکى که حسينم را روى آن ميکشند براى من آورد ومرا خبر
داد که امتم او را خواهند کشت. عبد الله بن يحيا از پدرش روايت
کرده که گفت: با على بن ابى طالب مسافرت کردم ومن آفتابه دار
آنحضرت بودم وآنحضرت بسوى صفين ميرفت وقتيکه محاذى نينوا رسيديم آن
حضرت فرمود: يا ابا عبد الله در شط فرات صبر کن، پرسيدم: ابا عبد
الله کيست؟ فرمود: يک روز خدمت پيغمبر خدا رفتم ديدم که چشمان
آنحضرت گريان است گفتم: يا رسول الله صلى الله عليه وآله براى چه
گريه ميکنى آيا کسى بتو غضب کرده، چرا چشمهاى تو گريانند؟ فرمود:
يک ساعت قبل از اين جبرئيل نزد من بود بمن خبر داد: حسينم را بشط
فرات ميکشند، آنگاه بمن گفت: مايلى که تربت او را براى تو بياورم
تا ببوئيى گفتم: آرى پس دست خود را دراز کرد ويک مشت خاک براى من
آورد بعد از آن ديگر چشمم از اشگ خشگ نشد. عمار دهنى ميگويد: على
بن ابيطالب عليه السلام از نزد کعب عبود کرد وفرمود: يکى از
فرزندان اين کعب در آن گروهيکه عرق اسبهاشان خشگ نميشود تا بر حضرت
محمد صلى الله عليه وآله وارد شوند کشته خواهد شد ودر آن موقع امام
حسن عليه السلام از آنجا عبور کرد گفتند: (در گروه) اين؟ فرمود:
نه، بعد از آن امام حسين عليه السلام از آن جا عبور کرد گفتند: (در
گروه) اين؟ فرمود: آرى جعفر ميگويد: خاله ام ام سالم دختر مسلم
براى من گفت: وقتيکه امام حسين عليه السلام کشته شد آسمان بر خانه
وديوارهاى ما خون باريد، بعد از آن بما خبر رسيد که اين حادثه در
شام وکوفه وخراسان هم رخ داده است. ابن عباس ميگويد: رسول خدا صلى
الله عليه وآله را در خواب ديدم که شيشه اى پر از خون بدست دارد،
پرسيدم يا رسول الله صلى الله عليه وآله اينچه خونى است؟ فرمود:
اين خون حسين واصحاب او عليهم السلام استکه از آن روزيکه کشته شده
مرا عزادار کرده است. هرثمه بن سلمى ميگويد: با على عليه السلام
بسوى صفين خارج شديم تا اينکه بکربلا عبور کرديم ونماز عصر را
نزديک درختى با آنحضرت خوانديم، وقتيکه برگشت خاکى برداشت وبوئيد
وفرمود: واى بر تو خاک، زيرا گروهى بر روى تو کشته ميشوند که بدون
حساب داخل بهشت خواهند شد. وقتيکه على عليه السلام برگشت منهم با
او برگشتم، وبزنم که شيعه على عليه السلام بود گفتم: تعجب نميکنى
از مولاى خود على که عبورش بکربلا افتاد وبا ما نماز عصر را خواند
وموقعيکه برگشت خاکى را مقابل بينى خود آورده آن را بوئيد وفرمود:
واى بر تو خاک زيرا گروهى روى تو کشته ميشوند که بدون حساب داخل
بهشت ميشوند؟ زنم در جواب گفت: بخدا قسم که على از پيش خود چيزى
نميگويد بلکه (خدا ورسول باو گفته اند). راوى گويد: چند صباحى که
گذشت من با عبيدالله ومالهاى سوارى او (بسوى کربلا) خارج شديم
وحديث على عليه السلام را فراموش کرده بودم تااينکه عبور من بهمان
درخت افتاد ومن بياد آن موضوع آمدم واسب خود را راندم تا نزد حسين
عليه السلام آمدم وقصه را بعرض آن حضرت رساندم، فرمود: هرثمه تو بر
له مائى يا بر عليه؟ گفتم: نه بر له ونه بر عليه، فرمود: چرا؟
گفتم: من داراى بچه هاى کوچکى هستم وميترسم که ابن زياد آنها را از
بين ببرد، فرمود: برگرد وبانها ملحق شو زيرا کسيکه صداى غريبى
واستنصار ما را بشنود وما را يارى نکند خدا او را بصورت باتش جهنم
خواهد انداخت.
عبدالملک بن کردوس رفيق عبيد الله بن زياد ميگويد: با عبيدالله
داخل قصر شديم که ناگاه آتشى در قصر شعله ور شد وعبيد الله بوسيله
آستين خود آن آتش را از صورت دور ميکرد وبمن ميگفت: اين موضوع را
جائى نگوئى. عماره بن عمير ميگويد: سر عبد الله وياران او را ديدم
که در رحبه بالاى نيزه زده بودند ومارى آمد ودر بين سرها گردش کرد
تا آمد نزد سر عبيد الله وداخل سوراخ بينى او شد، آنگاه بيرون آمد
ومرتبه دوم - در حاليکه مردم ميگفتند: آمد آمد - داخل بينى او شد
وبيرون نيامد. دربان ابن زياد ميگويد: روزيکه سر حسين عليه السلام
را در حياطهاى دار الاماره آوردند من نگاه ميکردم وميديدم مثل
اينکه از سر آن حضرت خون سيلان ميکند ابن معمر گويد: روزى عبدالمک
مروان از جلسا مجلس خود پرسيد کدام يک از شماها ميدانيد که در روز
قتل حسين عليه السلام سنگهاى بيت المقدس چه عملى کردند؟ هيچکس را
در باره اين موضوع اطلاعى نبود ولى زهرى در جواب گفت: بمن رسيده که
در آن روز هيچ سنگى را بلند نميکردند مگر اينکه خون تازه در زيرآن
مييافتند. ابوبکر هذلى از زهرى نقل کرده که گفت: وقتيکه حسين بن
على عليهما السلام کشته شد هيچ سنگ ريزه اى را در بيت المقدس بلند
نميکردند مگر اينکه خون تازه در زير آن يافت ميشد. ابن شهاب گويد:
روز قتل امام حسين عليه السلام هيچ سنگى را حرکت نميدادند مگر
اينکه (زير آن پر) از خون بود.
سعيد بن مسيب گويد: عبدالملک مروان نامه اى بمن نوشت: آيا در روز
قتل امام حسين عليه السلام علامتى در کاربود؟ سعيد بن مسيب در
جوابش نوشت: آرى در بيت المقدس هيچ سنگ ريزه اى را حرکت نميدادند
مگر اينکه خون تازه در زير آن يافت ميشد. عبد الله بن بريده از
پدرش روايت کرده که روزى رسول الله صلى الله عليه وآله خطبه
ميخواند که ناگاه امام حسن وامام حسين عليهما السلام در حاليکه هر
کدام پيراهن قرمزى پوشيده بودند ميامدند وبزمين ميخوردند. راوى
گويد: پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله از منبر بزير آمد وآن دو
بزرگوار را بلند کرد وفرمود: خدا راست فرموده که: (انما
اموالکم واولادکم فتنه) من به ايندو کودک نظر کردم که
ميايند وبزمين مى خورند نتوانستم صبر کنم تا اينکه حمدم را قطع
کردم وايشان را بلند کردم.
باب 33
ابو عمار گويد: همسايه جابر بن عبد الله براى من نقلکرده که من از
سفر آمده بودم وجابر بديدن من آمده سلام کرد وبعد از آن تفرقه وبى
وفائى مردم را براى او گفتم واو شروع کرد بگريه وگفت: از رسول خدا
صلى الله عليه وآله شنيدم که ميفرمود: مردم فوج فوج داخل دين شدند
وفوج فوج هم از دين خارج خواهند شد.
باب 34
عمر بن خطاب از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت
کرده که فرمود:
بزودى اهل مکه از مکه خارج ميشوند وبعد از آن تحولى در کار نخواهد
بود مگر يک مختصرى تا اينکه (دوباره) پناهنده ومايل بمکه شوند،
آنگاه از مکه خارج ميشوند وابدا برنميگردند.
باب 35
ابو سالم ميگويد: ما در کوفه با امير المؤمنين على بن ابى طالب
عليه السلام بوديم، يکى از روزها که ما در خدمت او بوديم فرمود:
کدام سبط از اسباط استکه براى حق قتال ميکند تا حق را اقامه کند
ولى حق اقامه نخواهد شد وامر خلافت براى آن ها (بنى اميه) خواهد
بود وموقعيکه (بنى اميه) زياد شدند وبدنيا رغبت پيدا کردند وقربانى
خود را کشتند خدا قومى را از مشرق ميفرستد تا آن ها را يکى يکى
شماره کند وبکشد. بخدا قسم که آن ها يک سال سلطنت نميکنند مگر
اينکه ما دو سال سلطنت ميکنيم وآن ها دو سال سلطنت نميکنند مگر
اينکه ما چهار سال خواهيم سلطنت کرد، راوى گويد: بعضى از ياران خود
گفتم: جاى ماندن ما نيست زيرا على عليه السلام ميگويد: امر خلافت
براى بنى اميه خواهد بود، ياران من گفتند: پس ديگر چيزى در کار
نيست آنگاه از آن حضرت اجازه گرفتيم براى مصر، آن بزرگوار بهر
کسيکه خواست اجازه داد وبهر کدام از آن ها دو هزار درهم داد وعده
اى هم با آن حضرت ماندند.
باب 36
حرث بن سويد از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود:
اسلام بطورى ضعيف وناقص ميشود که نميتوان گفت: لا اله الا الله،
موقعيکه کار به اينجارسيد پادشاه دين با تابعين خود حرکت ميکند
وموقعيکه او حرکت کند خدا قومى را مبعوث ميکند که بدور او اجتماع
کنند آنطور که بدور جزع الخريف اجتماع ميکنند بخدا قسم که من اسم
امير ومحل خواباندن شتران آنها را ميدانم.
باب 37
جابر از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بهمين
زودى سوارى در جنب مدينه ميايد وميگويد: در اين شهر تلخ ميگذرد
وعده کثيرى از مؤمنين هم حضور دارند. رسول خدا صلى الله عليه وآله
فرمود: اهل مدينه مدينه را ترک خواهندکرد گفتند: پس چه کسى در آمد
مدينه را ميخورد؟ فرمود: پرندگان وچرندگانى که طلب رزق ميکنند،
آنگاه آنحضرت فرمود: زمانى بيايد که مردم جهت سعه معيشت مدينه را
ترک نمايند وباطراف روند وسعه معيشت هم نصيب آنها ميشود بعد از آن
ميايند واهل وعيال خود را هم ميبرند، ولى اگر بتوانند درک کنند
مدينه براى آنان بهتر است زيرا مدينه نظير کوره ودمه (آهنگران) است
(که جز آهن خالص چيزى در آن نخواهد ماند) طاعون ووبا ودجال در
مدينه نميايد، ملائکه مدينه را حفظ ميکنند، جابر گويد: از آنحضرت
شنيدم که ميفرمود: براى احدى حلال نيست که در مدينه اسلحه بياورد.
باب 38
ابن عمر گويد: بخدا قسم من ميدانم که چرا شما از مصر خارج ميشويد،
راوى گويد: من گفتم: دشمن ما را خارج ميکند؟ گفت: نه بلکه شما را
نيل خارج نميکند زيرا که آب نيل بطورى خشگ ميشود که قطره آبى در آن
باقى نمى ماند ودر عوض آب تپه هاى ريگ خواهد ماند.
باب 39
ابن سائب ميگويد: عبد الله بن عمر نزد ديوارى بود ومن پيش او رفتم
گفت: اهل کجائى؟ گفتم: اهل کوفه راوى گويد: ابن عمر قسم خورد وگفت:
بدون استثنا اهل کوفه خارج خواهند شد ومالک يک صاع يا يک مد حبوبات
نخواهند بود.
باب 40
وليد ميگويد: محمد بن حنفيه بمن گفت: اى ابا طفيل در اينمسجد اقامت
کن وچون يکى از کبوترهاى آن باش تا اينکه امر ما بيايد زيرا (صاحب)
امر ما مخفى وپوشيده نيست نظير آفتاب که هر وقت طلوع کند پوشيدگى
ندارد، مردم چه ميدانند که ميگويند: صاحب امر از طرف مشرق ميايد
شايد خدا او را از طرف مغرب بياورد ونيز آنها را ازکجا ميدانند که
از طرف مغرب ميايد شايد خدا او را از طرف مشرق بياورد تو چه ميدانى
شايد بهمين زودى بطرف ما بيايد آنطور که عروس ميايد تو چه ميدانى
شايد بهمين زودى بطرف ما بيايد آنطور که عروس ميايد (معنى کليه
اينجملات اينستکه معلوم نيست امام زمان چه موقع ظهور خواهد کرد).