آثار الصادقين ، جلد ۲۹

صادق احسانبخش

- ۴۵ -


(يوم الخلاص ص 279؛ ومنتخب الأثر ص 464؛ إعلام الورى ص 430):

قال رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم: (لا يخرج القائم إلاَّ في وتر من السنين سنة إحدى أو ثلاث أو خمس أو سبع أو تسع).

رسول خدا صلَّى الله عليه وآله وسلَّم فرمود: قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف خروج نمي نمايد مگر درسالهاي فرد مثل يک يا سه يا پنج يا هفت يا نه هر سالي که ظهور نمايند آنسال سال فرد است. (مثل 201 يا 203 يا 209 ومانند اينها).

(يوم الخلاص ص 322):

عن الصادق عليه السلام: (إنَّ الله ينزع الخوف من قلوب شيعته ويسکنه في قلوب أعدائه إذا قام قائمنا وظهر مهدينا کان الرجل أمضى من سنان وأجرأ من ليث يطعن عدوّه برمحه ويضربه بسيفه ويدوسه بقدمه).

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به هنگام ظهور مهدي عجل الله تعالى فرجه الشريف ترس را از دلهاي شيعيان بر مي دارد وبر دل دشمنان مآوي مي دهد وزماني که مهدي عجل الله تعالى فرجه الشريف ظهور کند مردم برنده تر از سرنيزه وبا جرأت تر از شير مي شوند دشمنان را با نيزهاي شان مي کوبد با شمشير مي زنند وآنها را زير پاي شان لگدکوب مي نمايند.

عن الصادق: (إنَّ قائمنا إذا قام استقبل من جهلة الناس أشدّ ممَّا استقبله رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم من الجاهلية)، فقيل له: کيف ذلک؟ فقال: (إنَّ رسول الله أتى الناس وهم يعبدون الحجارة والصخور والعيدان والخشب المنحوته وإنَّ قائمنا إذا قام أتى الناس وکلّهم يتأوّلون عليه کتاب الله ويحتجّ عليه به ويقاتله عليه أمَا والله ليدخلنَّ عليهم عدله جوف بيهوتهم کما يدخل الحر والقر).

امام صادق عليه السلام فرمود: زماني که قائم ما ظهور کند مواجه با مردم نادان مي شود شديدتر از زمان پيامبر صلَّى الله عليه وآله وسلَّم در عهد جاهليت به ايشان عرض کردند چگونه است قضيه فرمود: زماني که رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم مبعوث شد مردم سنگ وصخره ها وابزار موسيقي وچوب هاي سوراخ شده وتراشيده شده را پرستش مي کردند لکن زماني که حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف ظهور کند با کساني مواجه مي شود که قرآن را تاويل وبر کتاب خدا محاجه ومجادله مي کنند وبا امام با همان حجت مي جنگند وبه خداوند سوگند عدل امام در داخل خانه هايشان راه يابد چنانکه گرما وسرما راه مي يابند.

(يوم الخلاص ص 338):

قال الحجّة المنتظر عليه السلام لبعض من حظي برويته الکريمة: (علامة ظهور أمري کثرة الهرج والمرج والفتن وآتي مکّة فأکون في المسجد الحرام فيقول الناس: انصبوا لنا إماماً ويکثر الکلام حتَّى يقول رجل من الناس ينظر في وجهي: يا معشر الناس هذا هو المهدي أنظروا إليه فيأخذون بيدي وينصبوني بين الرکن والمقام فيبايع الناس بعد إياسهم منّي).

حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف به کسي که خطي از ديدار امام داشته باشد فرمود: علامت ظهور من زياد شدن هرج ومرج وفتنه در جامعه است به مکه مي آيم ودر مسجد الحرام جاي مي گيرم مردم مي گويند براي ما امامي را منصوب فرما وسخن در اين باره فراوان گفته مي شود تا اينکه يکي مي گويد: به صورت من يعني آنکه با شما صحبت مي کند بنگريد ومي گويد اي مردم اين همان مهدي عجل الله تعالى فرجه الشريف است به او نگاه کنيد آن وقت است مرا مي گيرند ومرا بين رکن ومقام نگه مي دارند وبا مردم بيعت مي نمياند بعد از آني که مردم مأيوس از من شده باشند.

قصيده سيد اسماعيل بن محمد الحميري:

من قصيدة السيّد إسماعيل بن محمّد الحميري يخاطب بها الصادق:

و لکن روينا عن وصيّ نبيّنا
بأنَّ وليّ الله يفقد لا يرى
فتقسم أموال الفقيد کأنَّما
فيمکت حيناً ثمّ يشرق شخصه
له غيبة لا بدَّ أن سيغيبها
فيمکث حيناً ثمّ يظهر عينه
  وما کان فيما قاله بالمکذّب
سنين کفعل الخائف المترقّب
تغيبه بين الصفيح المنصب
مضيئاً بنور العدل إشراق کوکب
فصلّى عليه الله من متغيّب
فيملأ عدلاً کلّ شرق ومغرب 

قصيده کمال الدين محمد بن طلحه شافعي:

ومن ذلک ما أورده لنفسه کمال الدين محمّد بن طلحة الشافعي في کتاب مطالب السؤول في مناقب آل الرسول صلَّى الله عليه وآله وسلَّم:

فهذا الخلف الصالح قد أيَّده الله
وذوا العلم بما قال إذا أدرک معناه
وقد أبداه بالنسبة والوصف وسمّاه
ولن يبلغ ما اوتيه أمثال وأشباه
  وقد قال رسول الله قولاً قد رويناه
يرى الأخبار في المهدي جاءت بمسمّاه
و يکفي قوله منّي لإشراق محياه
وإن قالوا هو المهدي ما ماتوا بما فاهوا

قصيده حسن بن راشد:

ومن ذلک قول الحسن بن راشد من قصيدة طويلة:

واعددت ذخر للمعاد قصايدا
بمدح الإمام القائم الخلف الذي
إمام له ممَّ جهلنا حقيقة
تولّد بين المصطفى ووصيّه
کأنّي بأفواج الملايک حوله
تؤمّ وصيّ الأوصياء ودونه
 
  تعطر منها في النشيد المجالس
بمظهره تحيي الرسوم الدوارس
وليس له فيما علمنا مجانس
ولا غرو أن يزکو هناک الغوارس
مسوّمة يوم الهياج تداعس
ملئکة غرّ وشوس أحامس
 

ومن ذلک قول ابن أبي الحديد من قصيدة يمدح بها أمير المؤمنين عليه السلام:

ولقد علمت بأنَّه لا بدَّ من
تحميه من جند الإله کتايب
 
  مهديکم وليومه أتوقّع
کالبحر أقبل زاخراً يتدفّع
 

قصائد واشعار حسينقلي سلطاني کرمانشاهي:

آن پري را آهن هندي زديبا خيزدا
شمش يک نوروز يلدا دارد از گشت بروج
زير وبالا گر شود مژگان او بر گرد چشم
اي که گفتي مردگان را داد جان نطق شيخ
چون خرامان آن مه خورشيد منظر بگذرد
گر به آتش متصل هر دود باشد پس چرا
مهدي غائب ابو القاسم که گاه بذل او
حجت قائم قوام ملت احمد که چرخ
با تولاي نياکانش خدا بخشد گناه
با تبري از بد انديشش دهد يزدان بهشت
در دل اسلاميان مهروي واجداد او است
کنيت ونام شه بطحا بدو بخشيد حق
اي خداوند خداوندان ترا شبه ومثل
  آهن از ديبا اگر خيزد چه زيبا خيزدا
وز دو زلف او بنوزوري دو يلدا خيزدا
راست گوئي اهواز مشک مطرا خيزدا
جان از آن شيرين دهان روح بخشا خيزدا
ديده بگشا کز نظر بازان چه غوغا خيزدا
آتش است آن چهره ودود از دل ما خيزدا
در سخا بنهفته گنج کان ودريا خيزدا
از پي تعظيم نامش بي مهابا خيزدا
هر گنه را بخشش آري زين تولا خيزدا
هر که را در خلد جاي از اين تبري خيزدا
گرز ترسا مهر شماس وبحيرا خيزدا
زان نخستين نعره ي کوسش زبطحا خيزدا
کي زبطن امهات وصلب آبا خيزدا

اشعار صفيعليشاه:

بر باد داده زلف مجعد را
گر پي بري به لعل روان بخشش
در پيرهن لطافت اندامش
روشن علامتي است رخش در زلف
قائم که حق زدود نخستين کرد
هرگز نبوده جز زخط سبزش
بر طي ونشر نيست جز او مالک
بر قبض وبسط نيست جز او حاکم
در ساحت تصرف وتقديرش
  در بند کرده عقل مجرد را
باور کني حساب مؤيد را
باشد گواه روح مجسد را
بر غيبت وظهور محمد را
دائر به وي ولايت احمد را
آرايش اين رواق زبرجد را
سطح زمان وکودن محدد را
عصر وجود وملک مخلد را
نبود تفاوت اقرب وابعد را

اشعار حاج ميرزا حبيب الله شهيدي خراساني در خطاب به امير المؤمنين:

يا من هو مظهر العجائب
يا من هو منجز المواعيد
يا من هو قاتل الطواغيت
اي تيغ تو همچو برق لامع
در وصف مدايح تو عاجز
در نعت فضائل توابکم
يا من هو دافع البلايا
جانم بلب آمد از ادعاي
قد ذاق من العدي الأحباء
بر جان ضعيف ما ببخشا
برگير بدست تيغ وبگذار
پور تو که در همه عوالم
يک بوسه بزن بچشم مستش
  يا من هو مظهر الغرائب
يا من هو منجح المطالب
يا من هو قامع الکتائب
وي تير تو چون شهاب ثاقب
صد صابي وصد هزار صاحب
صد صابر وصد هزار صائب
يا من هو عالم العواقب
روزم بشب آمد از نواصب
في غيبة ابنک المصائب
يا من هو طالب وغالب
بر دست مهين امير صاحب
بر مسند امر تست نائب
آن تيغ دو سر بده بدستش

اشعار فؤاد کرماني:

دوش مسيحا دمي به نغمه داود
کاين همه آواز يار پرده نشين است
کيست ولي خدا مسمى محمد
جلوه او برتر از غياب وحضور است
يار در آغوش خلق وخلق چون مجنون
از مژه نزديکتر بچشم تو دلدار
شرح دل ما حديث ماهي وآبست
ماه جمالي که مشرقش زح احمد
نور حسيني نژاد وبدر حسن روي
دايره ي دور علم ونقطه توحيد
جلوه رويش صفاي خلوت معراج
منصعق افتاده از شعاع جمالش
آنکه در آدم دميد نفحه ادراک
آنکه بفلکش چو نوح جسته تمسک
بدر اتم نور تام نير اعظم
آنکه بذيلش کليم کرده توسل
آنکه چو فراز دار يهودان
در طلبش سر نهاده خضر بهامون
معرفتش گر چه از اشاره برون است
شمش مضيئي که هر چه پرده کشندش
  دردم ناقوس ميزدي به کليسا
ورنه نخيزد ز پرده اين همه آوا
مخفي ونورش برون ز پرده ي خفا
نور خدا هر کجا بود توئي آنجا
در پي ليلا هميشه باديه پيما
وز دل ودلدار هر دو چشم تو اعمي
کو همه در اب وآبرا شده جويا
زهره حسيني که مطلعش دل زهرا
مظهر اسماء حق که آمده حسنى
مرکز پرگار عقل ونقشه امضاء
طره مويش سواد ليلة اسراء
موسى عمران فراز سينه سينا
کادم از او ربنا بگفت وظلمنا
صنعت کشتي به قلب او شده القاء
کرسي ذات البروج وکوکب انسى
وانکه خليلش زده است دم ز تولا
کرده توجه به او فؤاد مسيحا
تا مگرش جويد از جزيره خضراء
ما به اشارت بيان کنيم وبه ايما
راز جمالش فتد زپرده به افشاء

اشعار آية الله حکيم بارع کمپاني:

همره باد صبا نافه ي مشک ختن است
ديده ي دل شده روشن مگر اي باد صبا
شد مشام دل افسرده غمگين خوشبوي
يا مسيحا نفسي مي رسد از عالم غيب
اي نسيم سحري اين شب روشن چه شبي است
يوسف مصر حقيقت که دو صد يوسف حسن
منشي دفتر انشاء قلم صنع خدا
آنکه در کشور ابداع مليک است ومطاع
دل والا گهرش مخزن اسرار اله
اي سليمان زمان پادشه عرش مکان
اي هماي ملا قدس وحمام جبروت
اي رخت قبله توحيد ودرت کوي اميد
دل بدريا زده از شوق جمالت الياس
اي زروي تو عيان جنت ارباب جنان
اي که در ظل تو کند گردون جاي
اي زشمشير تو از بيم دل دهر دو نيم
اي ولي خداي عزَّ وجلَّ
سرو بستان حيدر صفدر
چون خدايت کسي نجسته نظير
حرف تو رشک لؤلؤ منظوم
راز هر کس به پيش علم تو فاش
با نوال تو خلد يک ارزن
اتقيا را توئي به علم اعلم
چهره بگشا زپرده ي غيبت
من شنيدم زاوستا دانم
شاهد گفته ام ز گفته ي حق
  يا نسيم چمن وبوي گل وياسمن است
همرهت پيرهن يوسف گل پيرهن است
مگر از طرف يمن بوي اويس قرن است
که دل مرده دلان تازه تر از نسترن است
مگر امشب مه من شمع دل انجمن است
نتوان گفت که آن در ثمين را ثمن است
ناظم عالم امکان به نظام حسن است
واندر اقليم بقاء مقتدر ومؤتمن است
ديده ي حق نگرش ناظر سر وعلن است
خاتم ملک تو تاکي به کف اهرمن است
تا بکي روضه دين مسکن زاغ وزغن است
تا بکي کعبه دلها همه بيت الوثن است
خضر از عشق تو سرگشته ي ربع ودمن است
بي تو فردوس برين بر همه بيت الحزن است
نوبت رايت اسلام برافراشتن است
گاه خونخواهي شاهنشه خونين کفن است
بي مثل را جلالت تو مثل
نور چشمان احمد مرسل
چون رسولش کسي نديده بدل
نطق تو متن ايت منزل
مشکل هر کسي به پيش تو حل
با جلال تو چرخ يک خردل
اصفياء را توئي رفضل افضل
باشد احکام تا به کي مختل
حرف خير الکلام قلَّ ودلَّ
زهق الباطل است وجاء الحق