(إثبات الهداة ج 3 ص 671):
عن أحمد بن فارس الأديب عن رجل من بني أسد من أهل همدان في حديث طويل أنَّه لمَّا
صدر من الحجّ وساد منازل في البارية نام في أواخر القافلة فانتبه ولم يرَ أحداً ولا
أثراً، فمشى غير طويل فرأى قصراً فأتاه فأدخله الخادم القصر فرأى المهدي عليه
السلام قال: فقال لي: (أتدري من أنا؟)، قلت: لا والله، فقال: (أنا القائم من آل
محمّد صلَّى الله عليه وآله وسلَّم أنا الذي أخرج في آخر الزمان فأملأ الأرض عدلاً
کما ملئت جوراً)، فسقطت على وجهي، فقال: (لا تفعل ارفع رأسک أنت فلان من مدينة
بالجبل يقال لها: همدان)، قلت: صدقت يا سيّدي، قال: (فتحبّ أن تؤب إلى أهلک؟)، قلت:
نعم، فأومى إلى الخادم فأخذ بيدي وناولني صرّة ومشي معي خطوات فنظرت إلى ظلال
وأشجار ومنارة مسجد، وقال: أتعرف هذا البلد؟ قلت: إنَّ بقرب بلدنا بلدة تعرف
بأسدآباد وهي تشبهها قال: فقال: هذه أسدآباد امض راشداً، فالتفتُّ فلم أرَه، ودخلت
أسدآباد فإذا في الصرّة أربعون أو خمسون ديناراً، فوردت همدان ولم نزل بخير ما بقي
معنا من تلک الدنانير.
بنقل از احمد بن فارس اديب از مردي از بني اسد از مردم همدان در ضمن حديث طولاني که
او چون از حج برگشت ومنزلها در بيابان طي کرد در اواخر قافله خوابيد چون از خواب
برخاست کسي واثري از چيزي نديد اندکي رفت قصري ديد بجانب قصر رفت خادمي او را به
قصر درآورده حضرت مهدي عليه السلام را ديد گويد: حضرت به من فرمود: آيا مي داني که
من کيستم؟ عرض کردم: بخدا قسم نمي دانم. فرمود: من قائم آل محمد عليه السلام مي
باشم من آنکس هستم که در آخر الزمان خروج مي کنم وزمين را پر از عدل مي سازم چنانکه
پر از ظلم شده باشد من برو در افتادم فرمود: اين کار مکن سرت را بردار تو فلاني
هستي واز شهر کوهستاني بنام همدان مي باشي عرض کردم: آري اي سيد من فرمود: دوست مي
داري که بسوي کسانت برگردي؟ عرض کردم: آري. حضرت به خادم اشاره فرمود او دستم را
گرفت وصره اي به من داد وچند گام با من راه آمد من نظر به سايه هاي درختها ومناره
مسجد نمودم. گفت: آيا اين شهر را مي شناسي؟ گفتم: در نزديکي شهر ما شهري است معروف
به اسدآباد واين شهر شباهت بدان دارد اين اسدآباد است برو وکامياب باش من توجه کردم
وکسي را نديدم ووارد اسدآباد شدم در صره چهل يا پنجاه دينار بود پس به همدان وارد
شدم وهميشه ما به خير بوديم تا وقتي که از آن دينارها با ما بود.
(إثبات الهداة ج 3 ص 671):
عن أحمد بن مسرور عن سعد بن عبد الله القمي في حديث طويل أنَّه دخل مع أحمد بن
إسحاق على أبي محمّد الحسن بن علي عليه السلام وعنده غلام فأخرج أحمد بن إسحاق
جراباً من طيّ کسائه فوضعه بين يديه فنظر عليه السلام إلى الغلام وقال له: (يا بني
قم ففص الخاتم عن هدايا شيعتک ومواليک)، فقال: (يا مولاي أيجوز أن أمدّ يداً طاهرة
إلى هدايا نجسة وأموال رجسة قد شيب أحلها بأحرمها؟)، فقال مولاي: (يا بن إسحاق
استخرج ما في الجراب ليميّز الحلال من الحرام منها، فأوّل صرّة بدأ أحمد بإخراجها
قال الغلام عليه السلام: (هذه لفلان بن فلان من محلّة کذا بقم تشتمل على اثنين
وستّين ديناراً)، ثمّ وصف جميع ما فيها وحلالها وحرامها ونقشها وعلّة التحريم،
فلمَّا فتحها وجدها کما قال عليه السلام وکذا فعل عليه السلام في ساير ما في ما في
الجراب وذکر أنَّه أخبر سعد بن عبد الله عن مسائل کان يريد أن يسأل عنها ابتداء قبل
أن يسأله ثمّ أجابة عنها بأحسن جواب.
بنقل از احمد بن مسرور از سعد بن عبد الله قمي در ضمن حديث طولاني که با احمد بن
اسحاق بخدمت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام رسيديم ودر نزد امام عليه السلام پسري
بود احمد بن اسحاق انباني از لابلاي روپوش خود بيرون آورد ودر نزد امام عليه السلام
نهاد حضرت به آن پسر نظر کرد وفرمود: اي پسر چانم برخيز مهر از هداياي شيعيان
ودوستانت بردرار پس عرض کرد: اي مولاي من آيا جائز است که دست پاک به هديه هاي نجس
ومالهاي پليد که حلالش با حرام مشوب شده برسد. امام عليه السلام فرمود: اي پسر
اسحاق آنچه در انبان است بيرون آور تا حلال از حرام اين اموال بازشناخته شود اولين
کيسه اي که احمد با بيرون آوردنش آشکار ساخت پسر عليه السلام فرمود: اين مال فلان
پسر فلان است از فلان محله قم که مشتمل بر شصت ودو دينار است سپس هر چه در انبان
بود وصف فرمود: از حلال وحرام ونقش وعلت حرام بودنش وچون احمد آنها را گشود اوصاف
را آنگونه که فرموده بود ديد واين عمل را در سائر اموالي که در انبان بود انجام داد
وبه سعد بن عبد الله مسائلي را که وي مي خواست بپرس بدوا وبدون پرسش به بهترين وجه
پاسخ داد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 673):
عن إسحاق بن يعقوب قال: سمعت الشيخ العمري يقول: صحبت رجلاً من أهل السواد ومعه مال
للغريم عليه السلام فأنفذه فردَّ عليه وقيل له: (أخرج حقّ ولد عمّک منه وهو
أربعمائة درهم) فبقي الرجل باهتاً متعجّباً ونظر في حساب المال وکانت في ديه ضيعة
لولد عمّه، وکان قد ردّ عليهم بعضها وزوي عنهم بعضها، فإذا الذي نصّ لهم من ذلک
المال أربعمائة درهم کما قال عليه السلام، فأخرجه وأنفذ الباقي فقبل).
بنقل از اسحاق بن يعقوب گفت: از شيخ عمري رحمه الله شنيدم مي گفت: با مردي از اهل
سواد که مالي از حضرت مهدي ارواحنا فداه با او بود همراه شدم آن مال را تقديم امام
عليه السلام کرد وامام عليه السلام آنرا برگردانيد وبه وي گفته شد حقوق پسر عموهاي
خود را که چهارصد درهم است بده آن مرد مبهوت وشگفت زده ماند وحسابرسي مال را کرد
ودر دستش دهي از پسر عموهايش بود که بخشي از حقوق آنها را داده وحقوق بخشي دگر را
نداده بد وآن مقداري که امام عليه السلام تصريح از آن مال فرموده بود همان چهارصد
درهم بوده است پس آن حقوق را کنا گذاشت وباقي را فرستاد وقبول شد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 672):
حدَّثنا أبو الأديان عن الحسن بن علي عليه السلام في حديث أنَّه لمَّا توفي خرج صبي
فصلّى عليه ثمّ دفن قال: فنحن جلوس إذ قدم نفر من قم فسألوا عن الحسن بن علي فعرفوا
موته، فقالوا: من نعزّي؟ فأشار الناس إلى جعفر بن علي فسلَّموا عليه وعزّوه وهنّوه
وقالوا: إنَّ معنا کتباً ومالاً فتقول ممَّن الکتب وکم المال؟ فقام ينفض أثوابه
وقال: تريدون منّا أن نعلم الغيب؟ قال: فخرج الخادم فقال: معکم کتب فلان وفلان
وهميان فيه ألف دينار عشرة دنانير منها مطلية فدفعوا إليه الکتب والمال وقالوا:
الذي وجَّه بک لأجل ذلک هو الإمام.
ابو الاديان به ما خبر داد ودر ضمن حديثي گفت که چون حضرت امام حسن عسکري عليه
السلام رحلت فرمود: پسري بيرون آمد بر بدن حضرت نماز گذارد وحضرت دفن شد. گفت: ما
نشسته بوديم که گروهي از قم آمدند واز امام عليه السلام پرسيدند چون دانستند رحلت
فرموده گفتند: به چه کسي تعزيت بگوييم؟ مردم اشاره به جعفر بن علي کردند. آنان به
او سلام کردند وتعزيت رحلت امام عليه السلام وتبريک جانشيني او گفتند وگفتند با ما
نامه ها ومالي است بايد بگويي که نامه ها از کيست وچه مقدار مال همراه داريم جعفر
از جا برخاست. وجامه ي خود را تکانيد وگفت: شما از ما علم غيب طلب مي کنيد؟ ابو
الاديان گفت: خادمي بيرون آمد وگفت: نامه هاي فلاني وفلاني وهمياني که در آن هزار
دينار است که ده دينار از آن مطلا است با شما مي باشد قوم نامه ها ومال را به خادم
دادند وگفتند: آنکس که تو را براي اين کار فرستاده او امام است.
(إثبات الهداة ج 3 ص 673):
عن علي بن سنان الموصلي عن أبيه في حديث أنَّ جماعة وفدوا من قم والجبال بأموال
فلمَّا دخلوا سامراء سألوا عن الحسن بن علي عليه السلام فقالوا: قد مات فلمَّا
خرجوا من البلد خرج عليهم غلام من أحسن الناس وجهاً کأنَّه خادم فنادى: يا فلان بن
فلان بن فلان أجيبوا مولاکم، قالوا: فسرنا معه حتَّى دخلنا دار مولانا الحسن بن علي
عليه السلام فإذا ولده القائم عليه السلام قاعد على سريره کأنَّه فلقة القمر، عليه
ثياب خضر، فسلَّمنا فردَّ علينا السلام ثمّ قال: (جملة المال کذا وکذا دينار حمل
فلان کذا وفلان کذا) ولم يزل يصف حتَّى وصف الجميع ثمّ وصف ثيابنا ورحالنا وما کان
معنا من الدواب فخررنا سجّداً لله شکراً لما عرفنا، وقبَّلنا الأرض بين يديه، ثمّ
سألنا عمَّا أردنا فأجاب فحملنا الأموال إليه.
به نقل از علي بن سنان موصلي از پدرش در ضمن حديث طولاني گفت: جمعي از قم وکوهستان
با مالهاي زيادي آمدند وچون به سامرا درآمدند از امام حسن عسکري عليه السلام
پرسيدند مردم گفتند: او رحلت فرموده. چون از شهر بيرون رفتند غلامي زيبا روي گوئيا
خادم بود به سوي آنان رفت وگفت: اي فلان پسر فلان واي فلان پسر فلان مولاي خودتان
را اجابت کنيد. قوم گفتند: ما با او رفتيم ووارد خانه مولاي ما امام حسن بن علي
عسکري صلوات الله وسلامه عليها شديم بناگاه فرزندش حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه
الشريف را ديديم که بر سرير نشسته گوئي پاره ي ما بود ولباس سبز در تن داشت به او
سلام عرض کرديم وجواب سلام ما را داد وفرمود: همه مال فلان دينار است فلان اين قدر
وفلان اين مقدار داده وپيوسته اوصاف مال را بيان مي فرمود: سپس اوصاف جامه ها
واسبابي که با ما بود وچارپاياني که همراه داشتيم همه را فرمود. ما براي سجده شکر
در پيشگاه خدا بخاک افتاديم زيرا حق را شناختيم ودر پيشگاه حضرت بوسه بر زمين زديم
سپس آنچه در دل داشتيم پرسيدم وجواب شنيديم واموال تسليم حضرت نموديم.
(إثبات الهداة ج 3 ص 680):
عن أحمد بن روح قال: سمعت محمّد بن الحسن الصيرفي المقيم بأرض بلخ يقول: أردت
الخروج إلى الحجّ وکان معي مال بعضه ذهب وبعضه فضّة، فجعلت ما کان معي من ذهب سبايک
وما کان من فضّة نقراً، وکان قد دفع ذلک المال إليَّ لاُسلّمه إلى الشيخ أبي القاسم
الحسين بن روح قدَّس الله روحه قال: فلمَّا نزلت سرخس ضربت خيمتي على موضع فيه رمل،
فجعلت أميّز تلک السبايک منّي وغاصت في الرمل وأنا لأ اعلم، قال: فلمَّا دخلت همدان
ميَّزت تلک السبايک والنقر مرّة أخرى اهتماماً منّي بها ففقدت سبيکة وزنها مائة
مثقال وثلاث مثاقيل _ أو قال: ثلاثة وتسعون مثقالاً _ فسبکت مکانها من مالي بوزنها
سبيکة وجعلتها بين السبايک فلمَّا وردت مدينة السلام قصدت الشيخ أبا القاسم الحسين
بن روح قدَّس الله روحه، فسلَّمت إليه ما کان معي من السبايک والنقر، فمدَّ يده من
بين السيايک إلى السبيکة التي سبکتها من مالي بدلاً ممَّا ضاع منّي، فرمى بها إليَّ
وقال: ليست هذه السبيکة لنا وسبيکتنا ضيَّعتها بسرخس حيث ضربت خيمتک في الرمل،
فارجع إلى مکانک وانزل حيث نزلت واطلب السبيکة هناک تحت الرمل، فإنَّک ستجدها وتعود
إلى هيهنا فلا تراني... الحديث. وفيه أنَّ ما أخبر به وقع کما ذکر.
به نقل از احمد بن روح گفت: از محمد بن حسن صيرفي مقيم بلخ شنيدم که مي گفت: قصد حج
کردم وهمراه من مالي بود که پاره اي از آن طلا وبخشي ديگر نقره بود آنچه طلا داشتم
شمش وآنچه نقره داشتم کنده کاري شده بود واين مال را به من داده بودند که تسليم شيخ
ابو القاسم حسين بن روح خداي روحش را مقدس کناد نمايم چون به سرخس رسيدم خيمه ام در
جايي که ريگزار بودم نصب کردم ودر خيمه آن شمش ها را از هم جدا مي کردم شمشي از آن
شمشها از دستم افتاد ودر ميان ريگها پنهان شد ومن نمي دانستم وچون وارد همدان شدم
بار دگر آن شمس ها را بررسي کردم چون اهتمام در حفظ آن داشتم شمش را که به وزن صد
مثقال ويک سوم مثقال بود نيافتم يا گفت به وزن نود وسه مثقال بود ناچار از مال خود
شمشي را به همان وزن در ميان شمش ها گذاشتم وقتي که به بغداد رسدم وبه خانه شيخ
ابوالقاسم حسين بن روح قدس الله روحه رفتم شمش هايي که با من بود به خدمتش تسليم
نمودم دست دراز کرد ودر ميان شمش ها شمشي را که من آن را به عوض شمش مفقود گذاشته
بودم آن را برداشت وبه سوي من افکند وفرمود: اين شما نيست شمش ما را در سرخس از دست
داده اي زماني که خيمه ات را در ريگزار زده بودي به جاي خود برگرد وهر کجا که فرود
آمده بودي فرمود آي وآن شمش را بجوي که در زير ريگها موجود است وبرگرد به اينجا
ومرا نمي بيني... الحديث. ودر اين حديث آمده آنچه آن جناب خبر داده بود به همان
گونه واقع شد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 682):
حدَّثنا أبو علي بن أبي الحسين الأسدي عن أبيه قال: ورد عليَّ توقيع من الشيخ أبي
جعفر محمّد بن عثمان العمري قدَّس الله روحه ابتداءً لم يتقدَّمه سؤال: (بسم الله
الرحمن الرحيم لعنة الله والملائکة والناس أجمعين على من استحلَّ من مالنا درهماً).
قال أبو الحسين الأسدي رضي الله عنه: فوقع في نفسي أنَّ ذلک فيمن استحلَّ من مال
الناحية درهماً دون من أکل منه غير مستحلّ له وقلت في نفسي: إنَّ ذلک عام في جميع
من استحلَّ محرَّماً فأيّ فضل في ذلک للحجّة عليه السلام على غيره؟ قال: فوَالذي
بعث محمّداً بالحقّ بشيراً لقد نظرت بعد ذلک في التوقيع فوجدته قد انقلب إلى ما وقع
في نفسي: (بسم الله الرحمن الرحيم لعنة الله والملائکة والناس أجمعين على من أکل من
مالنا درهماً حراماً)، قال: وأخرج إلينا هذا التوقيع حتَّى نظرنا وقرأنا.
ابو علي بن ابي الحسين اسدي از پدرش به ما خبر داد که توقيعي از شيخ ابو جعفر محمد
بن عثمان عمري قدس الله روحه به من رسيد که بدون مسئوول در آن نوشته بود: بسم الله
الرحمن الرحيم لعنت خدا وفرشتگان وهمه ي مردم بر کسي باد که درهمي از مال ما را
حلال بداند ابو الحسين گويد: به خود انديشيدم که اين حکم درباره ي کسي است که درهمي
از مال ناحيه مقدسه را حلال بداند نه آن کسي که از آن بخورد وآن را حلال نداند وفکر
کردم که اين حکم عام است در همه کساني حرامي را حلال بدانند واز براي مال حجت صلَّى
الله عليه وآله وسلَّم چه فضيلتي بر مال ديگران است؟ گفت قسم به آنکس که محمد صلَّى
الله عليه وآله وسلَّم را بحق بشير مبعوث فرمود: پس از آن به آن توقيع نظر کردم
ديدم در پشت آن هر چه انديشيده بودم نوشته: بسم الله الرحمن الرحيم لعنت خدا
وفرشتگان وهمه ي مردم بر کسي که درهمي از مال ما را از روي حرام بخورد گويد آن
توقيع را ابو الحسين بيرون آورد وما ديديم وخوانديم.
(بحار ج 51 ص 293):
جماعة، عن الحسين بن علي بن بابويه قال: حدَّثني جماعة من أهل بلدنا المقيمين کانوا
ببغداد في السنة التي خرجت القرامطة على الحاجّ وهي سنة تناثر الکواکب أنَّ والدي
رضي الله عنه کتب إلى الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح قدَّس الله روحه يستأذن في
الخروج إلى الحجّ فخرج في الجواب: (لا تخرج في هذه السنة)، فأعاد وقال: هو نذر
وواجب أفيجوز لي القعود عنه؟ فخرج في الجواب: (إن کان لا بدَّ فکن في القافلة
الأخيرة) وکان في القافلة الأخيرة فسلم بنفسه وقتل من تقدَّمه في القوافل الأخر.
جمعي از حسين بن علي بن بابويه قدس سره روايت کرده اند که جمعي از همشهريهاي قمي ما
که مقيم بغداد بودند خبر دادند در سالي که قرامطه بر حاجيان خروج کردند وهمانسال
تناثر وپراکنده شدن ستارگان بود که پدر بزرگوارم رضي الله عنه به شيخ ابوالقاسم
حسين بن روح قدس الله روحه نوشت وبراي رفتن به حج استنيدان نمود جواب رسيد که امسال
از رفتن به حج خودداري کن دوباره نوشت که اين حج به نذر واجب شده آيا جائز است که
نروم؟ جواب آمد اگر ناگزير از رفتن باي همراه قافله آخرين حرکت کن پدرم با آخرين
قافله رفت وسالم رفت وبرگشت وکساني که با قافله هاي پيشين رفته بودند به قتل
رسيدند.
(بحار ج 51 ص 293):
أبو جعفر المروزي قال: خرج جعفر بن محمّد بن عمر وجماعة إلى العسکر ورأوا أيّام أبي
محمّد عليه السلام في الحياة وفيهم علي بن أحمد بن طنين فکتب جعفر بن محمّد بن عمر
يستأذن في الدخول إلى القبر فقال له علي بن أحمد: لا تکتب اسمي فإنّي لا أستأذن فلم
يکتب اسمه فخرج إلى جعفر: (اُدخل أنت ومن لم يستأذن).
ابو جعفر مروزي گفت: جعفر بن محمد بن عمرو جمعي به سامرا رفتند وروزگار حيات حضرت
امام حسن عسکري عليه السلام را ديدند ودر جمع آنان علي بن احمد بن طنين بود جعفر بن
محمد بن نوشت واجازه خواست که داخل قبر شود علي بن احمد به وي گفت نام مرا در نامه
ياد مکن که من اجازه نمي خواهم او هم اسمش را ننوشت جواب به جعفر بن محمد رسيد: تو
با کسي که اجازه نخواسته داخل شويد.
(بحار ج 51 ص 294):
روى محمّد بن الحسين أنَّ التميمي، حدَّثني عن رجل من أهل أسترآباد قال: صرت إلى
العسکر ومعي ثلاثون ديناراً في خرقة منها دينار شامي فوافيت الباب وإنّي لقاعد إذ
خرج إليَّ جارية أو غلام _ الشکُّ منّي _ قال: هات ما معک. قلت: ما معي شيء فدخل
ثمّ خرج وقال: معک ثلاثون ديناراً في خرقة خضراء منها دينار شامي وخاتم _ کنت نسيته
_ فأوصلته إليه وأخذت الخاتم.
محمد بن حسين روايت کرده که تميمي از مردي استرابادي به من خبر داد که به سامرا
رفتم وبا من سي دينار بود که آنرا در پارچه اي گذارده بودم ويک دينار آن شامي بود
به در خانه (امام عصر عليه السلام) رسيدم ونشستم دختر يا پسري - ترديد از من است -
آمد وگفت: آنچه با خود داري بده گفتم: چيزي با من نيست او داخل خانه شد وبيرون آمد
وگفت: با تو سي دينار است که در پارچه ي سبزي گذارده ويک دينار آن شامي است
وانگشتري نيز با تست - که من آنرا فراموش کرده بودم - من آنرا به وي دادم وانگشتري
را گرفتم.
(بحار ج 51 ص 295):
عن محمّد بن شاذان قال: اجتمع عندي خمسمائة درهم ناقصة عشرين فأتممتها من عندي
وبعثت بها إلى محمّد بن أحمد القمي ولم أکتب کم لي منها فأنفذ إليَّ کتابه: (وصلت
خمس مائة درهم لک فيها عشرون درهماً).
بنقل از محمد بن شاذان گفت: در نزدم پانصد درهم بکسر بيست درهم جمع شد من از خودم
بيست درهم را به آن افزودم وتمام کردم وآنرا بنزد محمد بن احمد قمي فرستادم ولي به
او ننوشتم که چه مقدار از من است نامه اش به من رسيد که: پانصد درهم رسيد که از تو
در آن بيست درهم بود.
(بحار ج 51 ص 295):
روي عن أبي سليمان المحمودي قال: ولينا دينور مع جعفر بن عبد الغفّار فجاءني الشيخ
قبل خروجنا فقال: إذا أردت الري فافعل کذا فلمَّا وافينا دينور، وردت عليه ولاية
الري بعد شهر، فخرجت إلى الري فعملت ما قال لي.
روايت شده که سليمان محمودي گفت: با جعفر بن عبد الغفار دينور را پشت سر گذاشتيم
شيخ پيش از بيرون رفتن ما بنزد من آمد وگفت: اگر قصد ري داري اينگونه کار کن وقتي
که به دينور رسيديم حکومت ري پس از يک ماه به او رسيد من بسوي ري خارج شدم وآنچنان
که گفته بود عمل کردم.
(بحار ج 51 ص 297):
عن أبي عبد الله بن صالح قال: خرجت سنة من السنين إلى بغداد واستأذنت في الخروج فلم
يؤذن لي فأقمت اثنين وعشرين يوماً بعد خروج القافلة إلى النهروان ثمّ أذن لي
بالخروج يوم الأربعاء وقيل لي: اُخرج فيه، فخرجت وأنا آيس من القافلة أن ألحقها،
فوافيت النهروان والقافلة مقيمة فما کان إلاَّ أن علفت جملي حتَّى رحلت القافلة
ورحلت، وقد دعا لي بالسلامة فلم ألقَ سوءً والحمد لله.
بنقل از ابي عبد الله بن صالح گفت: سالي به بغداد رفتم واجازه بيرون آمدن خواستم
اجازه به من داده نشد. پس از رفتن قافله بسوي نهروان بيست ودور روز ماندم در روز
چهارشنبه اجازه صادر شد وبه من گفتند: بيرون برو ومن نوميد ومأيوس از ملحق شدن به
قافله بودم تا به نهروان رسيدم وقافله هنوز در نهروان اقامت داشت باندازه اي که
شترم را علف بدهم ماندم وقافله حرکت کرد ومن نيز کوچ کردم در حالي که دعاي سلامت در
حق من فرموده بود وبدي به من نرسيد وحمد وستايش خداي را.
(بحار ج 51 ص 306):
عن الحسين بن روح القمي أنَّ أحمد بن إسحاق کتب إليه يستأذنه في الحجّ فأذن له وبعث
إليه بثوب فقال أحمد بن إسحاق: نعي إليَّ نفسي فانصرف من الحجّ فمات بحلوان.
بنقل از حسن بن روح قمي احمد بن اسحق بخدمت حضرت مهدي عليه السلام نوشت واجازه سفر
حج خواست. اذن فرمود: پارچه اي هم براي او فرستاد. احمد بن اسحاق گفت: من احساس
کردم که در اين سفر مي ميرم. احمد از حج برگشت ودر حلوان از دنيا رفت.
(بحار ج 51 ص 306):
اجتمع علي بن الحسين بن بابويه رضي الله عنه مع أبي القاسم الحسين بن روح رضي الله
عنه وسأله مسائل ثمّ کاتبه بعد ذلک على يد علي بن جعفر بن الأسود يسأله أن يوصل له
رقعة إلى الصاحب عليه السلام ويسأله فيها الولد فکتب الله: (قد دعونا الله لک بذلک
وسترزق ولدين ذکرين خيّرين). فولد له أبو جعفر وأبو عبد الله من اُمّ ولد وکان أبو
عبد الله الحسين بن عبيد الله يقول: سمعت أبا جعفر يقول: أنا ولدت بدعوة صاحب الأمر
عليه السلام ويفتخر بذلک.
علي بن الحسين بن بابويه ابوالقاسم حسين بن روح رضوان الله تعالى عليهما در يکجا
جمع شدند وعلي بن الحسين مسائلي از او پرسيد وپس از آن با او مکاتبه کرد بدست علي
بن جعفر اسود واز شيخ ابو القاسم خواست که عريضه اش را بخدمت حضرت صاحب عليه السلام
برساند ودر آن عريضه تقاضا کرده بود که دعاء فرمايد تا خدا فرزندي به او کرامت
فرمايد. حضرت در جواب نوشت: ما درباره ي تقاضاي تو خدا را خوانديم وبزودي دو فرزند
ذکور ونيکوکار روزي تو مي شود پس براي ابن بابويه ابو جعفر محمد وابوعبد الله حسين
از ام ولد متولد گرديد. ابو عبد الله حسين بن عبيدالله مي گفت من از ابو جعفر (صدوق
رضوان الله عليه) شنيدم مي فرمود: من به دعاي حضرت صاحب الأمر عليه السلام متولد
شده ام وبدين موهبت افتخار مي کرد.
انکار حضرت مهدي در ايام غيبت:
(يوم الخلاص ص 49):
قال رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم: (من أنکر القائم من ولدي أثناء غيبته،
مات ميتة جاهلية).
رسول اکرم صلَّى الله عليه وآله وسلَّم فرمود: کسيکه قائم عليه السلام از فرزندان
مرا در ايام غيبتش انکار کند بمرگ جاهليت خواهد مرد.
(بحار ج 51 ص 160؛ يوم الخلاص ص 65):
قال العسکري عليه السلام: (کأنّي بکم وقد اختلفتم من بعدي بالخلف منّي ألا إنَّ
المقرّ بالأئمّة عليهم السلام بعد رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم المنکر
لولدي، کمن أقرَّ بجميع أنبياء الله ورسله ثمّ أنکر نبوّة رسول الله صلَّى الله
عليه وآله وسلَّم لأنَّ طاعة آخرنا کطاعة أوّلنا، والمنکر لآخرنا کالمنکر لأوّلنا).
حضرت امام حسن عسکري عليه السلام فرمود: گوئي شما را مي بينم که پس از من گرفتار
اختلاف درباره ي جانشين من مي شويد هان کسي که ائمة عليه السلام پس از رسول خدا
صلَّى الله عليه وآله وسلَّم را اقرار داشته ومنکر فرزندم عليه السلام شود مانند
کسي باشد که همه پيغمبران صلَّى الله عليه وآله وسلَّم ورسولان صلَّى الله عليه
وآله وسلَّم را اقرار کند ومنکر نبوت رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم باشد
زيرا اطاعت آخر ما مانند اطاعت اول ما ومنکر آخر ما مانند منکر اول ما است.
(بحار ج 51 ص 73؛ يوم الخلاص ص 168):
قال رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم: (والذي بعثني بالحقّ بشيراً إنَّ
الثابتين على القول به زمان غيبته لأعزّ من الکبريت الأحمر).
رسول اکرم صلَّى الله عليه وآله وسلَّم فرمود: قسم به آنکس که مرا بشارت دهنده
مبعوث فرمود: همانا کساني که بر عقيده بوجود مهدي عليه السلام در زمان غيبتش ثابت
باشند هر آينه گرامي تر از کبريت احمر خواهند بود.
(منتخب الأثر ص 205؛ بحار ج 51 ص 133؛ يوم الخلاص ص 170):
قال الحسين عليه السلام: (له غيبة يرتدُّ فيها أقوام ويثبت على الدين فيها آخرون
فيودون ويقال لهم: (مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ
صادِقِينَ)، أمَا إنَّ الصابر في غيبته على الأذى والتکذيب بمنزلة المجاهد
بالسيف بين يدي رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم).
حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: (براي مهدي عليه السلام) غيبتي است که گروهائي
در آن مرتد شوند وگروه هاي ديگر در دين ثابت مي مانند ودوستدار باشند وبه آنان گفته
شود (در چه وقتي اين وعده تحقق يابد اگر راستگو هستيد) هان کسيکه در غيبت مهدي عليه
السلام بر اذيت وتکذيب صبر کند بمنزلة کسي است که با شمشير در پيشگاه رسول خدا
صلَّى الله عليه وآله وسلَّم جهاد کرده باشد.
(منتخب الأثر ص 218؛ يوم الخلاص ص 178):
قال الکاظم عليه السلام: (لا بدَّ لصاحب هذا الأمر من غيبة حتَّى يرجع عن هذا الأمر
من کان يقول به إنَّما هي محنة من الله عزَّ وجلَّ امتحن بها خلقه ولو علم آباؤکم
وأجدادکم أصحُّ من هذا لاتَّبعوه).
حضرت امام کاظم عليه السلام فرمود: ناگزير صاحب الأمر عليه السلام غيبتي دارد که
حتَّى معتقدان به امر ولايت از آن بر مي گردند همانا اين امر محنتي از خداي عزَّ
وجلَّ است که خلق خود را مي آزمايد واگر پدران ونياکان شما صحيحتر از اين مي
دانستند متابعش مي کردند.
(إثبات الهداة ج 3 ص 608؛ عقد الدرر ص 42؛ منتخب الأثر ص 285):
عن أبي عبد الله الحسين بن علي عليه السلام أنَّه قال: (لو قام المهدي لأنکره
الناس، لأنَّه يرجع إليهم شاباً موفّقاً وإنَّ من أعظم البلية أن يخرج إليهم صاحبهم
شاباً وهم يحسبونه شيخاً کبيراً).
حضرت ابي عبد الله امام حسين بن علي عليه السلام فرمود: اگر مهدي عليه السلام قيام
کند مردم منکرش شوند زيرا او بمردم برمي گردد بصورت جواني موفق وهمانا از بزرگترين
گرفتاريها آنست که صاحب الامر عليه السلام بصورت جوان خروج کند در حالي که مردم او
را سالخورده پندارند.
(منتخب الأثر ص 274؛ يوم الخلاص ص 179):
قال العسکري عليه السلام: إنَّ ابني هو القائم من بعدي، وهو الذي تجري فيه سنن
الأنبياء بالتعمير والغيبة حتَّى تقسو القلوب لطول أمدها)، فقال صاحبه: يا بن رسول
الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم وإنَّ غيبته لتطول؟ قال: (إي وربّي، حتَّى يرجع
عن هذا الأمر أکثر القائلين به فلا يبقى إلاَّ من أخذ الله عهده بولايتنا وکتب في
قلبه الإيمان وأيَّده بروح منه).
حضرت امام حسن عسکري عليه السلام فرمود: همانا پسرم همان قائم عليه السلام پس از من
است واو است که سنت هاي پيغمبران عليه السلام را آباد مي سازد وعمر طولاني وغيبت در
او جاري مي شود تا حدي که سبب طول زمان غيبت سنگدلي مردم فراهم مي گردد. راوي به
امام عليه السلام عرض کرد: يابن رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم غيبت مهدي
عليه السلام طولاني مي شود؟ فرمود: آري قسم به پروردگارم تا آنجا که بيشتر کساني که
معتقد بوجود او باشند برمي گردند وباقي نمي ماند مگر کسي که خدا پيمان ولايت ما را
از او گرفته وايمان را در قلبش نوشته واو را بوسيله روح خود مؤيد فرموده باشد.
(عقد الدرر ص 134):
عن أبي عبد الله الحسين بن علي عليه السلام أنَّه قال: (لصاحب هذا الأمر يعني
المهدي عليه السلام غيبتان إحداهما تطول حتَّى يقول بعضهم: مات، وبعضهم: قتل،
وبعضهم: ذهب، ولا يطَّلع على موضعه أحد من وليّ ولا غيره إلاَّ المولى الذي يلي
أمره).
حضرت امام حسين بن علي عليه السلام فرمود: همانا براي صاحب الأمر يعني مهدي عليه
السلام دو غيبت باشد که يک غيبت طولاني است که در آن برخي گويند: مرده است وبعضي
گويند: کشته شده وبعضي گويند: رفته است واز مکان او هيچيک از دوستان ودشمنانش آگاه
نيست مگر آنکس که متصدي کارهاي او باشد.
(يوم الخلاص ص 229؛ بحار ج 52 ص 114):
عن الباقر عليه السلام: (والله لتميزنَّ، والله لتمحصنَّ، والله لتعزبلنَّ کما
يغربل الزوان من القمح)، وفي رواية عن الصادق عليه السلام بزيادة: (حتَّى لا يبقى
منکم إلاَّ الأقلّ ثمّ کفه تقليلاً...).
حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا قسم نميز کرده مي شويد. بخدا قسم خالص وپاک
مي شويد بخدا قسم غربال مي شويد همچنانکه دانه هاي غير گندم از گندم در موقع غربال
کردن جدا مي گردد.
(يوم الخلاص ص 237؛ بحار ج 52 ص 287):
قال الصادق عليه السلام: (لو قد خرج القائم عليه السلام بعد أن أنکره کثير من
الناس، يرجع إليهم شاباً موفّقاً _ أي مسدّداً _ رشيداً فلا يثبت عليه إلاَّ کلّ
مؤمن أخذ الله ميثاقه في الذر الأوّل).
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر قائم عليه السلام خروج کند بسياري از مردم
منکرش شوند. چون در قيافه جوان موفق مسدد محکم برمي گردد ودر عقيده به او فقط مؤمني
که خدا در عالم ذر از او پيمان گرفته باقي مي ماند.
(إثبات الهداة ج 3 ص 482):
عن الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام عن أبيه عليه السلام عن جدّه قال: قال رسول
الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم: (القائم من ولدي اسمه اسمي وکنيته کنيتي
وشمائلي، وسُنّته سُنّتي، يقيم الناس على ملَّتي وشريعتي ويدعوهم إلى کتاب الله
عزَّ وجلَّ، من أطاعه أطاعني، ومن عصاه عصاني ومن أنکره في غيبته فقد أنکرني، ومن
کذَّبه فقد کذَّبني ومن صدَّقه فقد صدَّقني إلى الله أشکو المکذّبين لي في أمره،
والجاحدين لقولي في شأنه والمضلّين لأمّتي عن طريقه (وَسَيَعْلَمُ
الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)).
امام صادق عليه السلام از پدر وجد
بزرگوارش عليه السلام فرمود: حضرت رسول اکرم صلَّى الله عليه وآله وسلَّم فرمود:
قائم عليه السلام از فرزندان من اسم او اسم من وکنيه او کنيه من وشمائل او شمايل من
وسنت وروش او سنت وروش من مي باشد مردم را بر ملت وشريعت من وادار مي سازد وآنانرا
به کتاب خداي عزَّ وجلَّ مي خواند هر کس اطاعت او کند اطاعت من کرده وهر که
نافرمانيش کند به من نافرماني کرده وهر کس در غيبتش انکارش کند مرا انکار کرده وهر
کس تکذيبش کند مرا تکذيب نموده وهر که تصديقش کند مرا تصديق کرده. من بسوي خدا
شکايت مي کني از کساني که در امر او مرا تکذيب کنند واز کساني که منکر گفتار من در
حق او شوند وامت مرا از راه او گمراه سازند (و بزودي ستمگران خواهند دانست که به
کجا منقلب شوند).
(إثبات الهداة ج 3 ص 483):
عن غياث بن إبراهيم عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قال رسول الله صلَّى الله
عليه وآله وسلَّم: (من أنکر القائم من ولدي فقد أنکرني).
بنقل از غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلَّى الله عليه
وآله وسلَّم فرمود: کسيکه قائم عليه السلام از فرزندان عليه السلام مرا انکار کند
محققا مرا انکار کرده است.
(إثبات الهداة ج 3 ص 532):
عن أبي حمزة الثمالي قال: کنت عند أبي جعفر محمّد بن علي الباقر عليه السلام ذات
يوم، فلمَّا تفرَّق من کان عنده قال لي: (يا أبا حمزة من المحتوم الذي لا تبديل له
عند الله قيام قائمنا فمن شکَّ فيما أقول لقي الله وهو به کافر، وله جاحد)، ثمّ
قال: (بأبي واُمّي المسمّى باسمي المکنّى بکنيتي السابع من ولدي، بأبي من يملأ
الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً).
بنقل از ابي حمزه ثمالي ره گفت: من در محضر حضرت امام باقر عليه السلام بودم وقتي
که حاضرين از مجلس متفرق شدند به من فرمود: اي ابو حمزه از امور حتمي که در پيشگاه
خدا تغيير وتبديل در آن نيست قيام قائم ما عليه السلام مي باشد کسي که در آنچه مي
گوييم شک کند به ملاقات خدا مي رود در حالي که کافر ومنکر خدا باشد سپس فرمود: پدر
ومادرم فداي کسي که همنام وهم کنيه من است وهفتمين فرزندم مي باشد پدر ومادرم فداي
کسي باد که زمين را پر از عدل وداد کند چنانکه پر از جور وظلم شده باشد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 536):
عن علي بن أبي حمزة عن أبي عبد الله عليه السلام قال: (لو قد قام القائم عليه
السلام لأنکره الناس لأنَّه يخرج إليهم شاباً موفّقاً لا يثبت عليه إلاَّ مؤمن قد
أخذ الله ميثاقه في الذر الأوّل).
بنقل از علي بن ابي حمزه از حضرت امام صادق عليه السلام فرمود، اگر قائم عليه
السلام قيام کند مردم منکرش شوند زيرا او جوان وموفق بسوي مردم برمي گردد فقط مؤمني
که خدا در عالم ذر از او پيمان گرفته در ولايت او ثابت مي ماند.