چرا نام امام زمان در قرآن نيامده است تا هر نوع
ابهامى رفع شود؟
پاسخ: قرآن کريم براى معرفى شخصيتهاى الهى از سه راه وارد مى شود،
ودر هر موردى طبق مصالحى از شيوه خاصى پيروى مى کند. گاهى معرفى با
اسم، گاهى معرفى با عدد، وگاهى نيز معرفى با صفت.
اگر نام حضرت مهدى (عليه السلام) در قرآن نيست، ولى صفات وخصوصيات
حکومت او در قرآن وارده شده است.
اصولا قرآن در معرفى افراد، مصالح عالى را در نظر مى گيرد. گاهى
مصالح ايجاب مى کند تنها به صفات افراد بپردازد، چنان که درباره
حضرت مهدى (عليه السلام) جريان از اين قرار است که:
اولا: تشکيل چنين حکومتى، در مواردى صريحا ودر موارد ديگر به طور
اشاره در قرآن وارد شده است. آياتى که در سوره (توبه) و(صف) از
انتشار وگسترش اسلام در سطح جهانى نويد مى دهد، مانند: (ليظهره
على الدين کله) يعنى تا آن را بر همه اديان پيروز سازد،
اشاره به تشکيل اين حکومت است. زيرا مفسران گويند: مضمون اين آيه
را که پيشگويى از گسترش فراگير وهمه جانبه اسلام در سطح جهان است،
هنوز تحقق نپذيرفته است.
از اين گذشته، در آيه 106 سوره انبياء مى فرمايد: (ما پس از ذکر،
در زبور نوشتيم که بندگان شايسته من، وارث زمين خواهند بود). آيه
شريفه نويد مى دهد که صالحان، وارثان زمين خواهند بود وحکومت جهان
را به دست خواهند گرفت. وبه اتفاق تاريخ بشر، هنوز اين وعده الهى
تحقق نپذيرفته است.
ثانيا: اگر نام اصلى امام زمان (عليه السلام) را نبرده، به خاطر
مصلحتى است که براى اهل فضل ودرک مخفى نمى باشد، زيرا به همان علت
که نام امام على (عليه السلام) را نبرده، نام آن حضرت را نيز ذکر
ننموده است. اگر نام اين پيشوايان گرامى را مى برد، کينه هاى
ديرينه (بدر واحد وحنين) بار ديگر زنده مى شد، ولذا مطلب را به
صورت کلى مطرح کرده وفرموده است: (بندگان شايسته من، وارث زمين
خواهند بود). نام بردن از گذشتگان، مانند لقمان وذى القرنين، قابل
قياس با افراد آينده نيست، درباره گذشتگان، حسدها وکينه ها تحريک
نمى گردد، وافراد سودجو وشهرت طلب نمى توانند از آن سوء استفاده
کنند، ولى بردن نام آيندگان اين محظور را دارد.
آيا شما فکر مى کنيد که تنها ذکر نام، دردى را دوا مى کند؟ آيا فکر
مى کنيد که اگر نام امام زمان (عليه السلام) در قرآن برده مى شد،
امکان نداشت که در طول تاريخ، شيادان وافراد شهرت طلب آنان سوء
استفاده نکنند، يا افرادى روى غرض هاى خاص، وجود او را انکار
ننمايند؟ تجربه تاريخى نشان داده است که اگر هم در قرآن صراحتا نام
آن حضرت برده مى شد، باز در طول تاريخ، شيادان ومدعيان دروغين
مهدويت پيدا مى شدند ونام خود را امام زمان ومهدى موعود مى
گذاشتند، تا از آب گل آلود ماهى بگيرند واز نام او وانتظار مردم
استفاده نادرست کنند. مگر نام پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله
وسلم) را در انجيل نبرده است؟ ولى گروههاى مغرض، از آن بهره بردارى
ناجوانمردانه کردند.
بنابراين، مساله مهم، بيان خصوصيات ديگر آن حضرت است که افراد دل
آگاه، با شناخت آنها، مهدى واقعى را از مدعيان قلابى مهدويت باز
شناسند.(1)
آيا در زمان غيبت ذکر نام اصلى حضرت جايز است؟
پاسخ: در اينکه آن حضرت را با کنيه يا يکى از القاب شريفش مانند:
حجت، قائم، مهدى، صاحب الزمان وغيره، ياد کنيم، شک وترديدى در جواز
آن نيست. ليکن در اينکه آيا مى توان به نام اصلى حضرت، يعنى
(م.ح.م.د) تصريح کرد يا نه، در بين علماى شيعه اختلاف نظر است.
واما تحقيق سخن در اين باره اين است که ياد نمودن نام شريف معهود
آن حضرت بر چند گونه متصور مى شود:
1- ياد کردن آن در کتابها، که در جايز بودنش ترديد نيست، زيرا
دلايل منع شامل آن نمى شود، ونيز شيوه علماى صالح وعامل از زمان
کلينى تا کنون بر اين بوده که نام آن حضرت را در کتابهاى خود ذکر
کرده اند، بدون اينکه کسى بر آنان اعتراض نمايد.
2- ياد کردن نام آن حضرت با اشاره وکنايه، مانند اينکه گفته شود:
اسم او، اسم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است، وکنيه اش،
کنيه آن حضرت مى باشد. واين نيز جايز است، به همان دلايلى که در
گونه اول گذشت. به اضافه روايات متعددى از طرق شيعه وسنى از پيغمبر
اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) که در آنها تصريح فرموده است:
(مهدى از فرزندان من است. نام او نام من وکنيه اش کنيه من مى
باشد).(2)
لازم به ذکر است که جايز بودن در اين دو مورد مذکور به غير حال ترس
اختصاص دارد، زيرا ترس، از جمله عناوين عارضى است که مايه حرام شدن
هر جايزى مى گردد.
3- ياد کردن آن حضرت در دعا ومناجات که ظاهرا در اين مورد نيز جايز
است.
4- ياد کردن آن حضرت در مجامع وغيره به طور سرى وبه عنوان درد دل،
که در اين صورت نيز جايز است، زيرا دلايل منع از اين قسم منصرف
است، پس اصل جواز ودلايل جواز بدون معارض باقى مى مانند. ضمن اينکه
در روايت نبوى آمده: (اوست کسى که نامش به طور آشکارا پيش از قيامش
نبرد مگر کافر به او).(3)
5- ياد کردن اين اسم شريف در مواقع ترس، مانند: محافل ومجالس
دشمنان دين که تقيه با آنان واجب است، ودر حرمت اين نوع هيچ
اختلافى وجود ندارد چنانکه در روايات متعددى بر اين حرمت تصريح شده
است.
6- ياد کردن نام آن حضرت در مجالس ومجامعى که ترس وتقيه اى در آنها
نباشد. اين مورد است که معرکه آرا وجاى بحث وگفتگو است. بعضى
گويند: اخبار گوناگونى در دست است که دلالت بر حرمت اين نوع دارد.
از جمله روايات، اين است که امام هادى (عليه السلام) فرمود:
(جانشين بعد از من پسرم حسن است، پس چگونه خواهيد بود در جانشين پس
از جانشين؟
راوى مى گويد: عرض کردم: خداوند مرا فداى شما گرداند، چرا؟ فرمود:
زيرا که شما شخص او را نمى بينيد وبردن نامش براى شما روا نيست.
گفتم: پس چگونه او را ياد کنيم؟ فرمود: بگوييد حجت آل محمد (صلى
الله عليه وآله وسلم)).(4)
ونيز در توقيع شريف آن حضرت است که: (ملعون است ملعون است کسى که
در محفلى از مردم اسم مرا ببرد..).(5)
وعده اى گويند: منظور از حرمت نام بردن اسم صريح امام، در مورد
تقيه است. زيرا رواياتى داريم که به جهت جايز دانستن ذکر نام آن
امام، در مقابل روايات حرمت قرار دارند، وتنها راه جمع بين روايات
حرمت وجواز همين است. ودلايل ديگرى هم مى آورند که منطقى مى نمايد.
در اين رابطه عالم بزرگ تشيع، على بن عيسى اربلى گويد: فتواى من
اين است که منع تلفظ به نام مهدى (عجل الله فرجه) از روى تقيه بوده
است، ولى اکنون اشکال ندارد.(6)
همان گونه که محدث کبير شيخ حر عاملى در وسايل الشيعه اختيار کرده
است.
پس با آنچه گذشت مى توان گفت: ذکر نام شريف حضرت مهدى (عليه
السلام) که عبارت از امام محمد فرزند امام حسن عسکرى عليهما السلام
مى باشد، در امثال زمان ما که تقيه لازم نيست، جايز است.(7)
چرا امام زمان از فرزندان امام حسين است نه امام
حسن؟
پاسخ: با استفاده از روايات اسلامى، قطعى ومسلم است که امام زمان
(عجل الله فرجه) از فرزندان امام حسين (عليه السلام) است. چنانکه
حذيفه، از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى کند که
فرمود: (اگر از دنيا بيش از يک روز باقى نمانده باشد، خدا آن روز
را طولانى گرداند تا مردى از اولاد مرا، که همنام من است برانگيزد،
سلمان عرض کرد: يا رسول الله! از کدام فرزندانت به وجود مى آيد؟
پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دست مبارکش را بر حسين زده
فرمود: از اين.(8)
ونيز ابو وائل گويد: حضرت على (عليه السلام) به فرزندش حسين (عليه
السلام) نگاه کرد وفرمود: اين پسرم آقا وسيد است چنانکه خدا او را
آقا وسيد ناميده! واز پشت او مردى همنام پيغمبر (صلى الله عليه
وآله وسلم) وشبيه آن حضرت در خلقت واخلاق بيرون آيد که در وقت غفلت
مردم، وضايع شدن حق وظهور ظلم وستم، خروج کند. به خدا سوگند، اگر
خروج نکند (وشمشير به دست نگيرد) گردنش را مى زنند. از خروجش
ساکنان آسمان خشنود شوند وزمين را از عدل وداد پر کند چنانکه از
ظلم وستم پر شده باشد).(9)
روايات اندکى نيز وجود دارد که امام زمان (عجل الله فرجه) از
فرزندان امام حسن مجتبى معرفى نموده اند. مثلا در همين روايت امير
المؤمنين (عليه السلام) جاى حسين، حسن آورده شده است. اما بعيد
نيست که احاديث حاکى از اينکه مهدى از اولاد امام حسن (عليه
السلام) است، ساختگى باشد. زيرا عوامل جعل آن به همان عوامل سياسى
شباهت دارد که بنى عباس را به جعل احاديثى مبنى بر اينکه مهدى از
اولاد عباس است وادار ساخته است.
يکى از عوامل اين است که فرزندان امام حسن (عليه السلام)، به منظور
تشکيل حکومت به استفاده از آن متوسل شدند. واما اينکه به چه دليل
حضرت مهدى (عجل الله فرجه) از فرزندان امام حسين (عليه السلام) است
نه امام حسن (عليه السلام)، واصولا چرا از فرزندان امام مجتبى
(عليه السلام) کسى به امامت نرسيد؟ در روايات نکات ودلايلى به چشم
مى خورد که بدان اشاره مى شود. ضمن اينکه بايد توجه داشت که اين
مسئله از مصالح الهى است. چنانکه امام رضا (عليه السلام) در پاسخ
به اين پرسش که: چرا امامت در فرزندان حسين قرار گرفت نه در
فرزندان حسن فرمود: (زيرا خداوند خواسته است که از فرزندان حسين
(عليه السلام) باشد واز فرزندان حسن (عليه السلام) نباشد وخداوند
هيچ گاه از آنچه انجام مى دهد مورد سؤال قرار نمى گيرد).(10)
در روايت ديگرى امام صادق (عليه السلام) به وضع موسى وهارون عليهما
السلام اشاره کرده وعلت اين مسئله را بدانها تشبيه نموده است.
چنانکه هشام بن سالم از آن حضرت سؤال کرد: امام حسن (عليه السلام)
افضل است، يا امام حسين (عليه السلام)؟ امام صادق (عليه السلام)
فرمود: حسن، عرض کرد: پس چرا امامت بعد از حسين در فرزندان او است،
نه فرزندان حسن (عليه السلام)؟ فرمود: خداوند متعال دوست داشت که
سنت موسى وهارون را در رابطه با حسن وحسين عليهما السلام نيز قرار
دهد. آيا نمى بينى که موسى وهارون هر دو پيامبر بودند، همان طورى
که حسنين (عليهما السلام) هر دو امام هستند؟ وخداوند عز وجل، نبوت
را در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسى، اگر چه موسى از
هارون برتر بود..)..(11)
واين روايت نيز بر مصلحت وحکمت الهى دلالت دارد.
نا گفته پيداست که هيچ يک از امامان معصوم عليهم السلام، بر ديگران
فضيلت وبرترى معنوى ندارد، هر چند براى امير المؤمنين (عليه
السلام) در برخى از روايات، نوعى برترى مشاهده مى شود؛ ولذا مراد
از برترى امام حسن از امام حسين (عليه السلام)، نمى تواند برترى
معنوى باشد.
وهمچنين از روايتى که پيرامون دلالت سيد الشهداء وارده شده، يک
نحوه ارتباط بين شهادت امام حسين (عليه السلام) وقرار دادن امامت
در فرزندان آن حضرت ديده مى شود. امام صادق (عليه السلام) مى
فرمايد:
(جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده عرض کرد:
اى محمد! خداوند تو را مژرده مى دهد به مولودى که از فاطمه (سلام
الله عليها) متولد شد، واو را امت بعد از تو به قتل مى رسانند،
پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اى جبرئيل سلام مرا به
آفريدگارم برسان وعرض کن مرا نيازى بر چنين فرزندى نيست.
جبرئيل به آسمان عروج نموده، ديگر بار هبوط کرد وهمين را گفت، وباز
همان جواب را شنيد، ديگر باره فرود آمد، عرض کرد: پروردگارت به تو
سلام مى رساند وتو را مژده مى دهد که خدا در ذريه اين پسر امامت
وولايت ووصايت را قرار مى دهد. پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
فرمود: راضى شدم.
پس از آن نزد فاطمه (سلام الله عليها) فرستاد، به او خبر داد که
خداوند مرا مژده مى دهد به مولودى که خدا به تو عطا مى فرمايد وامت
من بعد از من او را به قتل مى رسانند. فاطمه خدمت پدرش فرستاده،
عرض کرد: مرا نيازى به چنين مولودى نيست که امت تو بعد از تو او را
بکشند.
ديگر بار حضرت کسى را نزد فاطمه (سلام الله عليها) فرستاد وپيام
داد که خداوند در ذريه اين پسر امامت وولايت ووصايت را قرار مى
دهد. آنگاه فاطمه پيام به رضايت خود داد).(12)
ونيز امام صادق (عليه السلام) فرموده است: (خداوند متعال امام حسين
(عليه السلام) را به خاطر شهادتش پاداش داد به اينکه: امامت را در
ذريه او قرار دهد، ودر تربتش شفا باشد، ودعا کنار قبرش اجابت
گردد...).(13)
چگونه حضرت مهدى در پنج سالگى آمادگى کامل رهبرى را
يافته است؟
پاسخ: همان طورى که در روايات اسلامى آمده است، امام مهدى (عجل
الله فرجه) پس از شهادت پدر بزرگوارش، حضرت امام حسن عسکرى (عليه
السلام)، بلا فاصله به پيشوايى وامامت مسلمانان رسيد، يعنى هنوز
پنج سال از عمر شريفش سپرى نشده بود، که امام مسلمين شده وآنچه از
مايه هاى روحى وفکرى که براى امامت لازم بود، فراهم داشت.
زيرا امامى که در سنين کودکى به پيشوايى روحى وفکرى مردم مسلمان
رسيده ومسلمين حتى در کشاکش آن همه موج ويرانگر، باز خويشتن خويش
را به دوستى وپيروى از او گماشته اند، مسلما بايد از دانش وآگاهى
وگستردگى ديد، دانا بودن در فقه وتفسير وعقايد، بهره اى چشمگير
وزيادى داشته باشد. چون در غير اين صورت، نمى تواند مردم را به
پيروى از خويش ترغيب کند.
بارى، امامان ما در موقعيتهايى بودند که پيروانشان از کوچک وبزرگ
مى توانستند با ايشان بجوشند وبه آسانى، از بازتابهاى وجودشان بهره
گيرند؛ حال آيا امکان دارد که کودکى، مردم را به قبول امامتش
بخواند، واين دعوت را مدام در برابر چشم وگوش همگان انجام بدهد،
ومردم پنهان وآشکار به وى بگروند، وحتى در راه گرايش خويش، از بذل
جان ومال هم نهراسند، اما از چگونگى حال وروز امام آگاهى نداشته
باشند، ومسئله (امامت وپيشوايى در کودکى) مردم را به جستجو پيرامون
کشف حقيقت وارزيابى امام کودک وپرس وجو درباره او را ندارد؟ وآيا
ممکن است که سالها بر موضع گيرى پيشوايانه امام ورابطه هميشگى او
با مردم بگذرد، اما باز هم پرده از چهره حقيقت کنار نرود وچگونگى
انديشه ودانش امام - چه کودک وچه بزرگ - آشکار وروشن نگردد؟!
به فرض محال که مردم نتوانستند واقعيت امر را دريابند، خلافت
ونيروى حاکم که آن همه دشمنى علنى با آن حضرت داشت، چرا برنخاست،
وپرده از رخساره حقيقت نينداخت؟ آيا برايش امکان نداشت؟ وآيا اگر
امام کودک هم مثل همه کودکان بود واز سطح تفکر وانديشه اى بزرگ
برخوردار نبود، بهترين دستاويز براى بيان بى لياقتى ها وبى ارزشى
هاى امام به دست خلفاى غاصب وظالم نمى افتاد تا به پيروان امامان
عرضه کنند، وآن ستارگان درخشان را بکوبند؟ زيرا اگر اثبات بى
لياقتى يک انسان چهل پنجاه ساله که سرمايه هاى فروان علمى وتجربى
زمانش را داراست، به مردم عادى، مشکل باشد، اثبات عدم لياقت يک
کودک، در رهبرى مردم مسلمان کار مشکلى نخواهد بود.
اگر امام خرسال، از دانش وسطح تفکر عالى برخوردار نبود، خلفاى
معاصرش خيلى راحت مى توانستند جنجال به پا کنند ومردم را از
دورادور او پراکنده نمايند، اما سکوت آنها وتاريخ گواه وشاهد است
که امامت در سنين کم، پديده اى واقعى در زندگانى امامان معصوم
عليهم السلام بوده است، وخلفا نيز حقيقى بودن امامت اين بزرگواران
را، در مقام عمل وفکر، دريافته بودند ومى ديدند که چنانچه خردسالى
امام را هم بهانه کنند، باز پيروز نخواهند شد. زيرا حتى يک مورد هم
نشان نمى دهد که با وجود خردسال بودن، با پرسش ويا مشکل رو به رو
شوند ودر پاسخ آن به تنگنا افتاده باشند.
خلاصه، پيشوايى در سنين کودکى، پديده اى است که دو تن از نياکان او
نيز يعنى امام جواد وامام هادى عليهم السلام، در سن هفت وهشت سالگى
به آن رسيده اند. اما پديده امامت در کودکى، در زمان حضرت مهدى
(عجل الله فرجه) به اوج خود رسيد.
چه معجزات وکراماتى از امام زمان صادر شده است؟
پاسخ: معجزات وکرامات بسيارى از آن امام عزيز صادر شده است که ذکر
آنها نياز به يک کتاب جداگانه دارد، ولى در اينجا به چند نمونه
آنها اشاره مى کنيم:
1- مردى از اهالى عراق، مالى را براى امام زمان (عجل الله فرجه)
فرستاد، حضرت مال را برگرداند وپيغام داد که حق پسرعموهايت را که
چهارصد درهم است، از آن خارج کن. مزرعه اى در دست او بود که پسر
عموهايش در آن مزرعه شريک بودند، ولى حق آنها را نمى پرداخت. چون
حساب کرد، ديد که طلب آنها همان چهارصد درهم مى شود. پس از پرداختن
آن، باقيمانده را نزد حضرت فرستاد وقبول شد).(14)
2- ابن شاذان مى گويد: چهار صد وهشتاد درهم سهم امام نزد من جمع
شده بود، من نخواستم از پانصد درهم کمتر باشد، لذا بيست درهم از
مال خودم برداشته، به آن اضافه نموده وبراى اسدى (وکيل حضرت)
فرستادم، اما ننوشتم که مقدراى از اينها هم از من است. جواب آمد:
پانصد درهمى که بيست درهم آن از خودت بود رسيد.(15)
3- يکى از معجزات آن حضرت که در سالهاى اخير اتفاق افتاده، معجزه
اى است که براى همسر آقاى (متقى همدانى) رخ داده است، وى مى گويد:
روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر سال 1397 همسر اينجانب محمد متقى همدانى
بر اثر دو سال اندوه وگريه وزارى به خاطر داغ دو جوان خود که در يک
لحظه در کوههاى شميران جان سپردند، مبتلا به سکته ناقص شد. طبق
دستور پزشکان مشغول معالجه ومداوا شديم، ولى نتيجه اى بدست نيامد.
شب جمعه بيست ودوم ماه صفر، يعنى چهار روز پس از اين حادثه، حاج
مهدى کاظمى که از تجار ومحترمين تهران به شمار مى رود، به اتفاق
خواهر زاده اش از تهران آمده بودند که ايشان (خواهرش) را به وسيله
ماشين سوارى براى معالجه به تهران ببرند، ساعت يازده شب بود که با
خاطرى خسته ودلى شکسته به اتاقم رفتم که بخوابم، ناگهان متوجه شدم
که شب جمعه است، شب دعا ونيايش، شب توسل وتوجه. آن شب پس از قرائت
چند آيه از قرآن مجيد ونيز خواندن دعاى مختصرى از دعاهاى شب جمعه،
به حضرت بقيه الله (عجل الله فرجه) متوسل شدم وبا دلى پر از اندوه
به خواب رفتم. ساعت چهار بامداد طبق معمول بيدار شدم. ناگاه احساس
کردم که از اتاق پايين که همسرم آنجا بود، سرو صدا وهمهمه بلند
است، سر وصدا قدرى بيشتر شد وسپس ساکت شدند.
من گمان کردم ميهمان از همدان يا تهران آمده، اعتنايى نکردم، تا
اينکه صداى اذان صبح بلند شد، براى وضو گرفتن پايين رفتم، ديدم
چراغهاى حياط روشن است ودختر بزرگم که پس از مرگ برادرهايش خنده به
لبش نيامده بود، خوشحال ومتبسم قدم مى زد.
از او پرسيدم: چرا نمى خوابى؟ گفت: پدر جان! خواب از سرم رفت.
گفتم: چرا! گفت: به خاطر اينکه مادرم را ساعت چهار بعد از نيمه شب
شفا دادند. من منتظر بودم که بياييد وبه شما مژده بدهم. گفتم: چه
کسى شفا داد؟ گفت: مادرم ساعت چهار بعد از نيمه شب به شدت اضطراب
ما را بيدار کرد که برخيزيد، آقا را بدرقه کنيد! همگى بيدار شديم،
ناگهان ديديم مادرم با آنکه قدرت نداشت از جا حرکت کند، از اتاق
بيرون آمد. من که همراه مادرم بودم، به دنبال ايشان رفتم. نزديک
درب حياط به او رسيدم. گفتم: مادر جان! کجا مى روى؟ آقا کجا بود؟
مادرم گفت: (آقايى، سيد جليل القدر در لباس اهل علم به بالينم آمد
وفرمود: برخيز: گفتم: نمى توانم. با لحن تندترى گفت: برخيز! ديگر
گريه نکن ودوا هم نخور. من از هيبت آن بزرگوار برخاستم. فرمود:
ديگر گريه نکن، دوا هم نخور، همين که رو کرد به طرف در اتاق، من
شما را بيدار کردم وگفتم: از آقا تجليل کنيد وايشان را بدرقه
نماييد، ليکن شما دير جنبيديد، خودم ايشان را بدرقه کردم).
مادرم هنگامى که متوجه شد، نزديک درب حياط ايستاده، گفت: زهرا! من
خواب مى بينم يا بيدارم؛ من خودم تا اينجا آمدم؟ گفتم: مادر جان:
شما را شفا دادند، سپس مادرم را به اتاق آوردم.
آرى؛ با گفتن يک کلمه (گريه نکن) آن همه اندوه وغم از دل او بيرون
رفت).(16)
4- دانشمند فاضل، شمس الدين محمد بن قارون نقل مى کند که مردى به
نام (نجم) ملقب به (اسود) در دهکده معروف به (دقوسا) واقع در کنار
فرات زندگى مى کرد. وى مردى خير خواه ونيکوکار بود وزنى به نام
فاطمه داشت، او نيز زن صالح وباتقوايى بود ودو فرزند داشت.
از اتفاق، زن وشوهر، هر دو نابينا شده، سخت ناتوان گشتند، اين
حادثه در سال 712 اتفاق افتاد، زن ومرد مدت زيادى را بدين گونه
گذراندند، تا اينکه يکى از شبها، زن حس کرد دستى روى صورتش کشيده
شد وگوينده اى به او گفت: (خداوند نابينايى تو را برطرف ساخت.
برخيز وبرو نزد شوهرت ابو على ودر خدمتگزارى او کوتاهى مکن).
زن نيز چشم خويش را باز کرد وديد خانه پر از نور است، فهميد که
ايشان، قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) بوده است.(17)
جعفر کذاب کيست؟
پاسخ: امام هادى (عليه السلام) پنچ فرزند داشت (چهار پسر ويک
دختر)، به نامهاى امام حسن عسکرى (عليه السلام)، حسين، محمد، جعفر
وعليه، در ميان اين فرزندان امام، جعفر، انسانى بدکردار ودروغگو
بود. به طورى که لقب (کذاب) را گرفت. وى که برادر امام حسن (عليه
السلام) وعموى امام زمان (عجل الله فرجه) بود، ادعاى امامت داشت
وپس از درگذشت امام هادى (عليه السلام) مى گفت: امام مسلمين من
هستم نه برادرم؛ حتى پس از امام هادى (عليه السلام) نزد خليفه وقت
رفت وگفت: بيست هزار اشرفى براى تو مى فرستم واز شما خواهش مى کنم
که فرمان دهى تا بر مسند امامت بنشينم، واين مقام را از برادرم سلب
کنى!
واز آنجايى که امام عسکرى (عليه السلام) فرموده بود: (امام بعد از
من کسى است که بر جنازه ام نماز بخواند). بعد از درگذشت آن حضرت،
جعفر کذاب خواست بر پيکر برادر نماز بخواند، ناگهان پرده سفيدى که
در حجره آويزان بود بلند شد، وکودکى نورانى پيدا شد، رداى جعفر را
گرفت وفرمود: اى عمو! برو کنار، من سزاوارترم که بر جنازه پدرم
نماز بخوانم. جعفر مانند نقش بر ديوار هيچ نتوانست بگويد وکنار
رفت.
ابو الاديان گويد: چون حضرت عسکرى (عليه السلام) وفات کرد، کودکى
بيرون آمد وبر جنازه وى نماز گذاشت، واو را به خاک سپردند، ما
نشسته بوديم که عده اى از قم آمدند واحوال حضرت را پرسيدند، گفته
شد: از دنيا رفت. پرسيدند: جانشين او کيست وبه چه کسى بايد تسليت
بگوييم؟ مردم به جعفر کذاب اشاره کردند، آمدند سلام کردند وپس از
تسليت، مقام امامت او را تبريک گفتند واظهار نمودند که نامه ها
واموالى با خود داريم، بگو نامه ها از کيست واموال چقدر است؟ جعفر
برخاست وبا عصبانيت گفت: توقع داريد علم غيب داشته باشم؟! در اين
هنگام خادمى بيرون آمد وگفت: نامه هايى از فلان وفلان، وهميانى
محتوى يک هزار دينار که ده دينارش قلب است، همراه شماست، پس نامه
واموال را به وى دادند وگفتند: آن کسى که اين پيغام را به وسيله تو
فرستاده امام است).(18)
جعفر کذاب در سه زمينه، فعاليت انحرافى داشت وبا امام مهدى (عليه
السلام) در تضاد بود:
1- ادعاى امامت پس از برادرش امام حسن عسكرى (عليه السلام).
2- انکار وارث شرعى براى امام عسکرى (عليه السلام) واين ادعا که او
وارث امامت است.
3- وقتى امام مهدى به او اعتراض کرد مأمون دولتى را از احتمال وجود
او آگاه ساخت ودولت را وادار کرد تا براى تعقيب وبازرسى گسترده
خانه او عمل کنند.
پاورقى:
(1)
اقتباس از (پرسشها وپاسخها) جعفر سبحانى، ص 185.
(2)
کمال الدين وتمام النعمه، صدوق، ص 286.
(3)
مستدرک الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 2، ص 380.
(4)
اصول کافى، کلينى، ج 1، ص 328.
(5)
بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 53، ص 184.
(6)
کشف الغمه، علامه اربلى، ج 2، ص 520.
(7)
براى آگاهى بيشتر رجوع شود به کتاب (القواعد الفقهيه) ج 3،
ص 124. تأليف آيت الله مکارم شيرازى.
(8)
ذخائر العقبى، محب الدين طبرى، ص 136.
(9)
کتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 116.
(10)
الزام الناصب، شيخ حائرى يزدى، ج 1، ص 47.
(11)
کمال الدين واتمام النعمه، شيخ صدوق، ص 416.
(12)
الامالى، شيخ طوسى، ص 317.
(13)
الامالى، شيخ طوسى، ص 317.
(14)
اصول کافى، مرحوم کلينى، ج 1، ص 517.
(16)
شيفتگان حضرت مهدى (عجل الله فرجه)، ص 172.
(17)
بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 52، ص 74.
(18)
کمال الدين وتمام النعمه، شيخ صدوق، ص 475.