زندگانى پيامبر (ص)
( الدمعة الساكبة )

آيت الله بهبهاني
مترجم : ابراهيم سلطانى‏نسب

- ۱۷ -


فصل هفتم

در بيان عجايب و غرايب احوال ايشان پس از وفاتشان و معجزاتى كه نزد ضريح نورانى رسول‏اللَّه(ص) اتفاق افتاده است

 در بحار از بصائر از محمدبن حسن از جعفربن بشير از عبداللَّه‏بن سنان از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: روزى رسول‏اللَّه(ص) به اصحابشان فرمودند كه، حيات من براى شما خير است و در ممات و مرگ من نيز براى شما خير است، اصحاب عرضكردند يا رسول‏اللَّه اين حيات و زندگى توست كه ما خيرات آن را مى‏بينيم، پس چگونه در مرگ تو هم خير است )حال آنكه از دنيا رفته‏اى و جسمت به خاك تبديل شده(؟ حضرت فرمود: خداوند از بين بردن گوشت ما را بر زمين حرام كرده كه ذرّه‏اى از گوشت ما را متلاشى ننمايد و از بين نبرد.

 و نيز به همان سند از محمدبن عبدالجبار از عبدالرحمن‏بن حماد از قاسم‏بن عروة از عبدللَّه‏بن عمر مسلمى از رجل از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: حيات من براى شما خير است و در مرگ من نيز براى شما خير است. امّا حياتم، بدرستيكه خداوند شما را به‏وسيله من از ضلالت و گمراهى خارج ساخت و هدايت نمود و شما را از رفتار آتش دوزخ نجات بخشيد )فَأَنْقَذَكُمْ مِنْ شَفا حُفْرَةً مِنَ النَّارْ( و امّا مرگم پس اگر اعمال شما طبق اعمال و سنّت و سيره من بود اين چيزى جز حسنه و نيكى نيست و من از خداوند براى شما طلب فزونى آن را مى‏نمايم و اگر اعمال شما گناه و قبيح بود من از خداوند براى شما طلب بخشش و غفران مى‏نمايم. در اين هنگام مردى از منافقين به رسول‏اللَّه(ص) گفت: يا رسول‏اللَّه چگونه خواهد بود در حاليكه شما در خاك مدفون شده‏ايد و به خاك تبديل شده‏ايد؟ رسول‏اللَّه(ص) به او گفت: خداوند متعال گوشت ما را بر زمين حرام كرده و آن هم چيزى از گوشت بدن ما را از بين نمى‏برد و متلاشى نمى‏سازد.

 و به همان سند از احمدبن محمد از على‏بن الحكم از زيادبن ابى‏الحلال از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: پيكر و روح هيچ نبى و جانشين پيامبرى پس از وفات بيش از سه روز در زمين نمى‏ماند تا اينكه با روح و جسم خويش به آسمان عروج مى‏كند.

 در كافى و بصائر مسنداً از سماعة از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: چرا به رسول‏اللَّه(ص) بدى و اسائه مى‏نماييد؟ مردى به حضرت عرضكرد: فدايت شوم ما چگونه به پيامبر بدى مى‏كنيم؟ حضرت فرمود: آيا نمى‏دانيد اعمال شما به پيامبر عرضه مى‏شود و به نظر ايشان مى‏رسد، پس وقتى در اعمال شما معصيت خدا را ببيند آن معصيت به حضرت ناراحتى مى‏رساند و او را ناراحت مى‏نمايد پس به رسول‏اللَّه(ص) جفا و بدى نكنيد و او را با انجام اعمال نيك شاد و مسرور گردانيد.

 در بصائر به اسنادش از ابى يحيى صنعانى از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: حضرت فرمود: اى ابا يحيى ما در شبهاى جمعه موقعيت و مقامى داريم عرضكردم: فدايت شوم آن مقام چيست؟ فرمود: به ارواح انبياء و اوصيائى كه از پشتهاى شماست اذن داده مى‏شود تا به آسمان عروج نمايند و به نزد عرش خداوند بروند و هفت مرتبه آن را طواف نمايند و پيش يكى از ستونهاى عرش دو ركعت نماز بخوانند سپس به بدنهايى كه در آن بودند بازگردند پس انبياء و اوصياء در حالى صبح مى‏كنند كه مسرور هستند و وصى كه در پشتهاى شماست صبح مى‏كند در حاليكه به علمش زياد شده مثل اعيان و اشراف.

 در خرائج از محمدبن حسن صفار از حجال از حسن‏بن حسين مولوى از ابى‏سنان از على‏بن ابى حمزة از عمران‏بن أبى سعد حلبى از ابان تغلب از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: اميرالمؤمنين(ع) به ابابكر برخورد به او گفت: آيا رسول‏اللَّه(ص) به تو نفرمود كه امر خلافت مؤمنين را به من تسليم نمايى و تو مخالفت كردى و طغيان نمودى، ابوبكر گفت: من به آن كه تو گفتى شك نموده‏ام سپس گفت: بين من و خودت يك حَكَمْ قرار بده، حضرت فرمود: آيا راضى مى‏شوى كه رسول‏اللَّه(ص) بين من و تو قضاوت نمايد گفت: چگونه او بين من و تو قضاوت نمايد حال آنكه او از دنيا رفته است پس حضرت دست او را گرفت و به راه افتادند تا اينكه به مسجد قُبا داخل شدند، ناگاه ابوبكر ديد كه رسول‏اللَّه(ص) در محراب ايستاده است، رسول‏اللَّه(ص) به ابوبكر فرمود: مگر من به تو امر نكردم كه امر خلافت را تسليم على نمايى و تسليم اوامر او باشى و از او تبعيت نمايى؟ گفت: بله، حضرت فرمود: پس از مقام خود كناره بگير و امر خلافت را تسليم على نما و تسليم اوامر او باش و از او تبعيت نما. گفت: بله، وقتى كه از مسجد بازگشتند ابوبكر به دوستش برخورد و جريان را براى او تعريف كرد، او گفت: آيا جادوگرى و ساحرى بنى‏هاشم را از ياد بُرده‏اى و چيزهايى را براى او تعريف كرد و ابوبكر نيز از تحويل مقام و منصب خلافت به امام على(ع) امساك نمود و امر خلافت مسلمين را به‏دست گرفت و ادامه داد تا اينكه از دنيا رفت.

 و نيز به همان سند از عماربن سليمان از پدرش از هيثم بن أسلم از معاويةبن عمّار ذهبى از امام رض(ع) نقل است كه فرمود: روزى ابوبكر به نزد امام على(ع) آمد و به ايشان گفت: بدرستيكه رسول‏اللَّه(ص) پس از ايام غدير چيزى درباره امر امامت و خلافت تو به ما نگفت و با ما صحبتى نكرد و من شهادت مى‏دهم كه تو مولاى من هستى و به اين كه خلافت حق توست اقرار مى‏نمايم. من به تو تسليم كردم بر عهد رسول‏اللَّه(ص) امر خلافت را و رسول‏اللَّه(ص) به ما خبر داده بود كه تو وصى و وارث و خليفه او در خانواده و اهل‏بيت و زنانش هستى و ميراث او حقّ توست ولى به ما نگفت كه تو خليفه او در امّتش پس از او هستى و براى همين جرمى بين من و تو نيست و ما در ارتباط با تو و خداوند گناهى مرتكب نشده‏ايم، امام على(ع) به او گفت: آيا اگر رسول‏اللَّه(ص) را به تو نشان بدهم و او به تو بگويد كه من اولى‏تر از تو هستم به امر خلافت مسلمين و اگر تو دانستى و خود را معزول نساختى به تحقيق با خدا و رسولش مخالفت نموده‏اى، ابوبكر گفت: اگر من رسول‏اللَّه(ص) را ببينم و چيزهايى كه گفتى به من بگويد كفايت مى‏كند پس امام على(ع) به او فرمود: هنگام نماز مغرب تو را مى‏بينم و به تو او را نشان خواهم داد پس حضرت بعد از مغرب به سوى ابوبكر آمد و دست او را گرفت و به سوى مسجد قبا رفت، هنگامى كه وارد مسجد شدند ديدند كه رسول خدا (ص) در سمت قبله نشسته است پس فرمود: اى فلان مولاى تو على از جاى خود برخاسته و تو به جاى او نشسته‏اى در حاليكه آن مقام جايگاه پيامبر است كه كسى مستحق آن نيست جز على(ع)، چرا كه او وصى من است تو امر مرا بى‏اهميت شمردى و با آنچه كه درباره او به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خشم مرا برانگيختى پس اين پيراهنى را كه به غير حق بر تن نموده‏اى از تن خود بيرون بياور كه تو اهل و شايسته آن نيستى كه در غير اينصورت وعده تو آتش و عذاب الهى خواهد بود، ابوبكر وحشت‏زده از مسجد خارج شد تا امر خلافت را به على واگذار نمايد پس اميرالمؤمنين(ع) رفت و سلمان را ديد و جريان را براى او گفت سلمان به او گفت: ابوبكر اين جريان را به دوستش خواهد گفت و به او خبر خواهد داد اميرالمؤمنين(ع) لبخندى زد و فرمود: همانا كه ابابكر اين جريان را براى دوستش خواهد گفت و او نيز ابابكر را از تسليم امر خلافت به من منع مى‏نمايد، سپس سلمان گفت: نه بخدا آن دو هرگز اين جريان را تا وقت مرگ بازگو نمى‏كنند تا اينكه بميرند. راوى مى‏گويد: ابوبكر دوستش را ديد و جريان را براى او تعريف كرد و او گفت: اى ابابكر چقدر رأى و نظر تو ضعيف و قلب تو بُزدل است، مگر نمى‏دانى كه اين جريان مانند برخى از جادوگريهاى بنى ابن كبشة است آيا جادوگرى بنى‏هاشم را فراموش كرده‏اى پس بر آنچه كه هستى و امر خلافت باقى بمان.

 در معرّب‏الجلا از بصائر مسنداً از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: وقتى اميرالمؤمنين(ع) را به اجبار جهت بيعت با ابوبكر آوردند حضرت روبروى قبر رسول‏اللَّه(ص) ايستاد و گفت: )يَابْنَ اُمِّى اِنَّ الْقَوْمِ اسْتُضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِى(. پس ناگاه دستى از قبر رسول‏اللَّه(ص) خارج شد بطوريكه همه دانستند دست رسول‏اللَّه(ص) است و اشاره به ابوبكر نمود و نوشت: )أَكَفْرَتَ بِالَّذىِ خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً(.

 ثقةالاسلام در كافى به اسنادش از معاويةبن وهب نقل كرده كه گفت، شنيدم امام صادق(ع) مى‏فرمود: هنگامى كه معاويه در سال چهل و يك قصد انجام حج كرد پس نجّارى را با وسايل و آلاتش به مدينه فرستاد و به حاكم مدينه نوشت كه، منبر رسول‏اللَّه(ص) را درآورد وقتى نجار شروع به كار كرد تمام مسجد شروع به لرزيدن نمود، نجار هم دست از كار كشيدند، حاكم مدينه براى معاويه جريان را نوشت، معاويه در پاسخ نوشت كه دوباره كار را از سر بگيريد امّا اگر آن حادثه تكرار شد دست از كار بكشيد همان‏طور هم شد و آن حادثه دوباره رخ داد )از اين رو منبر رسول‏اللَّه(ص) تا زمان امام صادق(ع) در جاى خود بود(.

 در بحار در روايتى از ابى‏الجارود آمده كه گفت: براى اوّلين بار وقتى بالاى سر و پايين پاى قبر رسول‏اللَّه(ص) را اندكى سوراخ كردند تا مرمّت و بازسازى نمايند چنان بوى مشكى از آن حفره‏ها بيرون آمد كه همگان متحيّر از اين معجزه شده و براى همه يقين حاصل شد.

)وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُللَّهِِ رَبِّ الْعالَمينْ وَ صَلَّى‏اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرِينَ(