توتياى ديدگان زندگانى خاتم پيامبران ( صلى الله عليه و آله )

حاج شيخ عباس قمى ( رضوان الله عليه )

- ۸ -


قدرت او نابودكننده است و كمترين كمك او هلاك شدگان را از گرداب مهلكه مى رهاند.

سؤدد قارع الكواكب حتى   جاورت نيراته جوزاها
(او را) مجد و شرفى (است) كه ستارگان را در هم مى كوبد ؛ چندان كه آتش ضرباتش از ستاره جوزاى آسمان نيز مى گذرد.
مالك بن عوف - كه هوازن را براى جنگ با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جمع نمود و دارائيش گرفته و افراد خانواده اش به اسارت برده شدند - پس از پيوستن به پيامبر ، دارايى و خانواده اش را بدو بازگرداندند و يكصد شتر نيز به او دادند. او از مسلمانان خوب بود پس از مسلمان شدن چنين گفت :
ما ان راءيت و لا سمعت بمثله   فى الناس كلهم بمثل محمد
هرگز در ميان همه مردم كسى مانند محمد صلى الله عليه و آله نديده و نشنيده ام !
اوفى و اعطى للجزيل اذا اجتدى   و متى تشا يخبرك عما فى غد
هر گاه از او چيزى بخواهند فراوان مى دهد و هر زمان كه خواستى از آينده تو را آگاه مى گرداند.
و اذا الكتيبة عردت انيابها   بالسمهرى و ضرب كل مهند
آنگاه كه لشكر با نيزه هاى بلند و شمشيرهاى تيز ، نيشهاى خود را فرو كند ،
فكانه ليث على اشباله   وسط الهباءة خادر فى مرصد (319)
گويى مانند شيرى است كه در ميان غبارها از شير بچگان محافظت مى كند و در كمين دشمن نشسته است .
گويا سيد حميرى در قصيده اى كه در ستايش و مدح امير مؤمنان عليه السلام سروده از قول او (و اذا الكتيبة عردت ...) الهام گرفته و گفته است :
اقسم بالله و آياته (آلائه)   و المرء عما قال مسؤول
سوگند به خدا و آياتش آدمى نسبت به گفته هاى خويش مسؤول است .
ان على بن اءبى طالب   على التقى و البر مجبول
كه سرشت و طبيعت على بن ابيطالب عليه السلام با خوبى و پارسايى آميخته است .
كان اذا الحرب مرتها القنا   و احجمت عنها البهاليل
آنگاه كه نيزه ها در جنگ خونها مى ريختند و بزرگان سپاه نااميد و ناكام مى شدند.
يمشى الى القرن و فى كفه   ابيض ماضى الحد مصقول
به سوى دشمن پيش مى رفت با شمشير برنده و صيقل شده اى در دست ؛
مشى العفرنى بين اشباله   ابرزه للقنص الغيل
راه رفتنى همانند راه رفتن شير در ميان شير بچگان ؛ آنگاه كه از بيشه به شكار بيرون شده باشند.
ذاك الذى سلم فى ليلة   عليه ميكال و جبريل
او همان كسى است كه در يك شب ميكائيل و جبرئيل بر او سلام كردند.
جبريل فى الف و ميكال فى الف و يتلوهم سرافيل
جبرئيل در ميان هزار فرشته و ميكائيل در ميان هزار فرشته ؛ و به دنبال آنان اسرافيل .
حيا و اغضا
اغضاء يعنى چشم پوشى از آنچه انسان طبيعة دوست ندارد. آن حضرت در دو صفت در جايگاهى بس رفيع و در مكانى والا و شايسته قرار داشت . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
ان ذلكم كان يؤذى النبى فيستحيى منكم . (320)
(اين كار شما پيامبر را آزار مى دهد و او از شما شرم مى كند).
ابو سعيد خدرى گفت :
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار باحيا بود ؛ هر گاه از او چيزى خواسته مى شد آن را عطا مى فرمود. )) (321)
او گويد:
(( پيامبر صلى الله عليه و آله از دختران در پرده باحياتر بود و اگر از چيزى كراهت داشت ناخشنودى را در چهره آن حضرت مى ديديم . )) (322)
پوست بدن مبارك آن حضرت لطيف بود. ظاهرى مهربان و آرام داشت . از حيا و بزرگى سخنى ناخوشايند به كسى نمى گفت و اگر مى شنيد كسى چيزى گفته است كه حضرتش دوست نداشت ، نمى فرمود: چرا فلانى چنين گفته ؟ بلكه مى فرمود: (( چرا گروهى چنين مى كنند و چنان مى گويند؟ )) بدين ترتيب نامى از گوينده نمى برد ولى از كارش نهى مى نمود.
روايت شده است كه آن حضرت از شرم و حياء چشمان خويش را در چهره كسى خيره نمى كرد. از چيزهايى كه از گفتنشان كراهت داشت ولى بايستى مى فرمود به كنايه ياد مى كرد. (323)
خوشرفتارى و ادب و اخلاق پسنديده آن حضرت با اقشار مختلف
اخبار صحيحى در اين موارد از آن حضرت روايت شده است . امير مؤمنان عليه السلام در وصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
كان اجود الناس كفا ، و اجرء الناس صدرا ، و اصدق الناس لهجة ، و اوفاهم ذمة ، و الينهم عريكة ، و اكرمهم عشرة . من راه بديهة هابه ، و من خالطه فعرفه احبه . لم ار مثله قبله و لا بعده . (324)
(( از تمام مردم بخشنده تر و از همه شجاعتر و از همه راستگوتر و از همه به عهد و پيمان وفادارتر بود. اخلاقش ملايمتر از همه و در معاشرت بزرگوارترين بود. اگر كسى او را ناگهانى مى ديد از او مى هراسيد و اگر كسى با او همنشين مى شد و او را مى شناخت ، او را دوست مى داشت . قبل و بعد از او مانند او نديدم . ))
و چه زيبا سروده است : (325)
فما تطاول امال المديح الى   ما فيه من كرم الاخلاق و الشيم
دست آرمانهاى ستايشگر به بلنداى اخلاق پسنديده او نمى رسد.
و كل آى اءتى الرسل الكرام بها   فانه اتصلت من نوره بهم
هر آيتى كه پيامبران بزرگوار آورده اند از نور او به ايشان اتصال يافته است .
فانه شمس فضل هم كواكبها   يظهرن انوارها للناس فى الظلم
او خورشيد آسمان فضيلت است و آنان ستارگان آن كه نور آن را در تاريكى به مردم عرضه مى دارند.
و حكيم نظامى گويد:
اى ختم پيمبران مرسل   حلواى پسين و ملح اول
اى خاك تو توتياى بينش   روشن به تو چشم آفرينش ‍
اى سيد بارگاه كونين   نسابه شهر (( قاب قوسين ))
اى صدر نشين عقل و جان هم   محراب زمين و آسمان هم
اى شش جهت از تو خيره مانده   بر هفت فلك جنيبه رانده
سرخيل تويى و جمله خيلند   مقصود تويى ؛ همه طفيلند
سلطان سرير كائناتى   شاهنشه كشور حياتى
اى كنيت و نام تو مؤ بد   بوالقاسم (و) احمد و محمد صلى الله عليه و آله (326)
دانشمندان درباره اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله آورده اند:
(( آن حضرت مردم را پيوند مى داد و آنان را از خود دور نمى كرد. بزرگ هر قوم را احترام نموده امور آن قوم را به دست او مى سپرد و مى فرمود: اگر كسى از بزرگان قومى بر شما وارد شد ، او را گرامى بداريد. )) (327)
آن حضرت به مردم هشدار مى داد و خود از ايشان زنهار مى داشت ؛ بى آنكه لطف و محبت خود را از يارانش دريغ كند. از آنان سراغ مى گرفت . نصيب همه همنشينان را مراعات مى كرد و كسى گمان نمى نمود كه فردى را از او گراميتر مى دارد. هر كس براى حاجتى نزد او مى آمد با او مدارا مى نمود تا وقتى برخيزد و برود. هر كس از او چيزى مى خواست به او مى داد يا (دست كم) با او خوشرويى مى كرد. همه مردم مشمول كرم و بخشش آن حضرت بودند. براى آنان چون پدرى به حساب مى آمد و همگى در برابرش مساوى و يكسان بودند.
اگر كسى از او دعوت مى كرد دعوتش را مى پذيرفت . هديه را قبول مى كرد - هر چند كه پاچه گوسفندى بود - و آن را جبران مى نمود. براى پروردگار - عز و جل - خشمگين مى شد و هرگز براى خويشتن خشم نمى گرفت . حق را - حتى اگر به ضرر خود و اصحابش بود - اجرا مى كرد.
به حضرتش پيشنهاد كردند كه در جنگ با مشركان از گروهى مشرك ديگر كمك بگيرد ؛ با اينكه نياز شديدى حتى به يك نفر براى افزون شدن سپاهيانش داشت ، قبول نكرد و فرمود: (( ما از مشركى يارى نمى جوييم . ))
بشاش و خوشرو بود. اخلاقى ملايم داشت و مهربان بود. خشن و ترشرو و فريادگر و ناسزاگو نبود. از كسى عيبجويى نمى كرد. كسى را بسيار نمى ستود. از آنچه نمى پسنديد چشم پوشى مى كرد. هيچ كس از او نااميد نمى شد. خداوند متعال مى فرمايد:
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك . (328)
(به رحمت خداى با خلق مهربان و خوشخوى گرديدى و اگر تندخوى و سخت دل بودى مردم از گرد تو متفرق مى شدند.)
و مى فرمايد:
(ادفع بالتى هى احسن ...) (329)
(با نيكوترين نحوه (بدى را) پاسخ گوى .)
از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
(( يك يهودى چند دينارى از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب داشت . طلب خويش را تقاضا كرد. حضرت فرمود: اى يهودى ، چيزى ندارم كه به تو بدهم . يهودى گفت : اى محمد ، تا نپردازى از تو جدا نمى شوم . فرمود: پس من نزد تو خواهم نشست . حضرت در كنار او بود و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را در كنار او خواند. ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله مرد يهودى را تهديد كرده مى ترساندند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان نگاهى انداخت و فرمود: با او چه كار داريد؟ گفتند: اى پيامبر خدا ، يك يهودى شما را زندانى كند؟! فرمود: خداى - عز و جل - مرا مبعوث نكرده تا به اهل كتابى كه با ما عهد و پيمان دارد و يا غير آنان ظلم كنم ! چون روز بالا آمد ، مرد يهودى گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله . نيمى از مالم در راه خدا. )) (330)
انس گويد:
(( ده سال در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم . هرگز در اين مدت به من پرخاش نكرد و درباره كارى كه انجام داده بودم نفرمود: چرا انجام دادى ؟ و درباره كارى كه انجام نداده بودم نفرمود: چرا انجام ندادى ؟ )) (331)
و گفت :
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله يك آشاميدنى براى افطار و يكى براى سحر داشت . گاه براى هر دو وقت يك آشاميدنى داشت . چه بسا آن آشاميدنى شير و گاه اين خوردنى نان خيس كرده بود. شبى براى آن حضرت غذايشان را آماده كردم ولى تشريف نياوردند. گمان بردم كه يكى از اصحاب ، آن حضرت را دعوت كرده است . در غياب حضرتش غذا را خوردم . يك ساعت پس از وقت شام تشريف آوردند. از يكى از همراهانشان پرسيدم : آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جايى افطار فرموده اند؟ كسى ايشان را دعوت كرده بود؟ گفت : خير. آن شب را با غصه اى بسيار - كه جز خدا نمى داند - به سر آوردم ؛ از اين رو كه مبادا پيامبر ظرف غذا را از من بخواهد و آن را نيابد و شب را گرسنه بسر برد. ولى آن حضرت آن شب را گرسنگى كشيد و هرگز آن را مطالبه نفرمود و تا اين لحظه هم اسمى از آن نبرده است . )) (332)
و عايشه گويد:
(( كسى خوش اخلاق تر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نبود ؛ هيچكس از ياران و يا اهل بيتش نبود كه آن حضرت را دعوت كند جز آنكه دعوتش را مى پذيرفت . ))
جرير بن عبدالله گويد:
(( از هنگامى كه مسلمان شدم هرگز رسول خدا صلى الله عليه و آله از من دورى نكرد ؛ هر وقت مرا مى ديد لبخند بر لب مى آورد. )) (333)
پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب خود مزاح مى كرد. و با آنها مى نشست و صحبت مى كرد و با كودكانشان بازى مى نمود و آنان را در دامن خويش مى نشاند. دعوت آزاد و بنده و كنيز و فقير را مى پذيرفت . براى عيادت بيماران به دورترين نقاط مدينه مى رفت . پيكر مردگان را تشييع مى فرمود و پوزش عذرخواه را مى پذيرفت . هرگز در خوراك و پوشاك ، خويش را از بندگان و كنيزان خود برتر نمى داشت . هيچ آزاد يا بنده و يا كنيزى نبود كه براى حاجتى نزدش بيايد جز آنكه با او براى برآوردن حاجتش تلاش مى نمود. بداخلاق و تندخو و سخت دل نبود. در هنگام نشستن بر چيزى تكيه نمى داد. در خاموشى كسى بر او پيشى نمى گرفت . نگاهش را به چهره كسى نمى دوخت . هديه را مى پذيرفت ؛ حتى اگر يك جرعه شير بود. براى خداى خويش خشمگين مى شد نه براى خويشتن .
انس گويد:
(( پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اگر يكى از دوستان يا يارانش سه روز غيبت مى كرد احوال او را مى پرسيد. اگر غائب بود براى او دعا مى فرمود و اگر حاضر بود به ديدن او مى رفت و اگر مريض بود او را عيادت مى كرد. )) (334)
و روايت شده :
(( پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه سواره بود. نمى گذاشت كسى در ركاب او پياده بيايد ؛ يا او را با خود سوار مى كرد يا - اگر شخص از سوار شدن خوددارى مى نمود - به او مى فرمود: جلوتر از من برو ؛ جاى قرار به من ملحق شو.
جماعتى از اهل مدينه غذايى براى ايشان و پنج تن از يارانشان تهيه كرده بودند. پيامبر دعوت آنان را پذيرفت . در راه شخص ششمى به آنها برخورد و با آنان به راه افتاد. چون به خانه آن جماعت رسيدند آن حضرت به شخص ششم فرمود: اينان تو را دعوت نكرده اند ؛ اينجا بمان تا آمدن تو را به آنها بگوييم و برايت اجازه بگيريم . )) (335)
از طريق غير شيعه روايت شده است كه :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسافرت بود. دستور داد گوسفندى را ذبح كنند. مردى از همسفران گفت : اى رسول خدا ، كشتن گوسفند به عهده من باشد. ديگرى گفت : در آوردن پوست آن با من . سومين مرد گفت : پختن آن به عهده من . آن حضرت فرمود: (( جمع كردن و گردآورى هيزم را هم من انجام مى دهم . )) گفتند: اى رسول خدا ، ما اين كار را انجام مى دهيم . فرمود: (( مى دانستم كه شما همه چيز را فراهم و تاءمين مى كنيد ولى من خوش ندارم كه ميان شما متمايز و مشخص باشم زيرا خداوند متعال نمى پسندد و خوش ندارد كه ببيند بنده اش در ميان دوستانش ‍ مشخص و متمايز شده باشد. )) آنگاه برخاست و هيزم جمع نمود.
در يكى از مسافرتها پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى نماز فرود آمد ؛ سپس مجددا برگشت . گفتند: اى رسول خدا ، كجا مى رويد؟ فرمود: (( شترم را ببندم . )) گفتند: ما مى بنديم . فرمود: (( سعى كنيد هيچيك شما از ديگران كمك نگيرد حتى به مقدار زائده غذا در بين دندانها. ))
انس گويد:
(( اگر كسى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد تا چيزى در گوش ‍ حضرتش بگويد ، آن حضرت آنقدر سر خود را نزديك او نگاه مى داشت تا او خود دور شود. و اگر كسى دست ايشان را مى گرفت ، پيامبر آنقدر نگاه مى داشت تا آن شخص دست خود را بكشد. اگر كسى نزد آن حضرت نشسته بود ، برنمى خاست تا آن شخص برخيزد. هيچكس نديد كه زانوان آن حضرت از همنشينانش جلوتر باشد با هر كس روبرو مى شد ابتدا سلام مى كرد و دست دراز مى كرد تا دست بدهد. هرگز ديده نشد كه پاهايش را مقابل يارانش دراز كند. كسى را كه بر او وارد مى شد احترام مى گزارد. گاه رداى خود را براى او پهن مى كرد و زيرانداز خويش را براى او مى گذاشت . اگر چنانچه آن شخص از قبولش خوددارى مى كرد پافشارى و اصرار مى فرمود. يارانش را با كنيه صدا مى كرد و آنان را براى احترام با نامى كه دوست داشتند مى خواند. سخن كسى را نيز قطع نمى كرد. ))
از سلمان فارسى روايت شده كه گويد:
(( بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم . بر روى تشكى نشسته بود. آن را براى من گذاشت و فرمود: سلمان ، اگر مسلمانى بر برادر مسلمانش وارد شود و او به عنوان احترام براى وى زيراندازى بگذارد ، خداوند او را خواهد آمرزيد. )) (336)
از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نگاههاى خود را ميان اصحابش تقسيم مى فرمود ؛ گاهى به اين و زمانى به آن به طور مساوى نظر مى افكند. )) (337)
و فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز پاهايش را در برابر يارانش دراز نمى كرد و اگر با كسى دست مى داد ، دست خويش را از دست او جدا نمى كرد تا اينكه آن شخص خود دست خود را جدا كند. زمانى كه اين مطلب را دانستند هر كه با ايشان مصافحه مى كرد خود دستش را پايين آورده از دست پيامبر جدا مى كرد. )) (338)
و روايت شده :
اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حال نماز بود و كسى در كنار او مى نشست حضرتش نماز را زودتر به پايان مى رسانيد و از نياز آن شخص ‍ سؤال مى فرمود و چون به كار او رسيدگى مى فرمود مجددا به نماز مى ايستاد. جز در زمانى كه وحى بر او نازل مى شد يا به هنگام پند و اندرز و ايراد خطبه ، بيش از همه مردم لبخند بر لب داشت و خوشخوترين ايشان بود.
و روايت شده :
زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را مى خواند خدمتكاران مدينه براى تبرك ، ظرفهاى آب خود را نزد حضرتش ‍ مى آوردند و پيامبر دست خود را در آن آب فرو مى برد ؛ با اينكه گاهى هواى صبح خيلى سرد بود.
(( پدران و مادران ، نوزادان خود را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى آوردند تا براى آنان دعا كند يا براى آنها تعيين نام فرمايد. آن حضرت براى احترام پدر و مادر ، نوزاد را در دامان خويش مى گذارد. بسا كودك دامن پيامبر خدا را نجس مى ساخت . كسانى كه اين صحنه را مى ديدند ، فرياد برمى آوردند ولى ايشان مى فرمود: كودك را نترسانيد! او صبر مى كرد تا بول كودك به پايان برسد ؛ آنگاه براى او دعا مى كرد يا نام تعيين مى فرمود و خانواده اش را خوشحال و مسرور مى گردانيد و هرگز نمى ديدند كه آن حضرت از عمل كودكشان ناراحت شود. همين كه آنها مى رفتند ، پيراهن خويش را مى شست .
شخصى وارد مسجد شد. پيامبر صلى الله عليه و آله - با اينكه تنها نشسته بود - براى او جا باز كرد. مرد گفت : اى رسول خدا ، جا فراوان است . فرمود: حق مسلمان بر مسلمان اين است كه اگر ديد كه او مى خواهد بنشيند براى او جا باز كند. )) (339)
و روايت شده :
(( اميرالمؤمنين عليه السلام با كافرى ذمى همراه بود. از آن حضرت پرسيد: بنده خدا ، كجا مى روى ؟ فرمود: به كوفه مى روم . چون مرد كافر راه خود را جدا كرد ، امام نيز با او رفت . مرد پرسيد: مگر قصد كوفه ندارى ؟ فرمود: چرا. گفت : راه را ترك كردى ! فرمود: مى دانم . گفت : چرا با اينكه مى دانى با من آمدى ؟ امام عليه السلام فرمود: همراهى نيكو اقتضا مى كند كه انسان زمانى كه قصد جدا شدن دارد مسافتى را با دوستش همراهى كند. پيامبرمان اين چنين به ما دستور داده است . (مرد با شگفتى) پرسيد: پيامبرتان چنين دستور داده است ؟ فرمود: آرى . گفت : بى شك يارانش به خاطر همين رفتار شايسته به دنبال او رفته اند. تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو شدم . پس مرد كافر با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگشت و چون امام عليه السلام را شناخت ، اسلام آورد. )) (340)
اى نفس لا يهتدى بهداه ؟   و هو فى كل صورة مقلتاها
كدامين انسان است كه به راه او هدايت نگردد؟ كه او در هر چهره (به سان) دو ديده آن چهره است .
لا تجل فى صفات احمد طرفا   فهى الصورة التى لن تراها
در ميدان صفات احمدى صلى الله عليه و آله ديدگان را جولان مده ؛ چرا كه اين صفات چهره اى است كه (حقيقت آن را) هرگز نمى بينى .
ما عسى ان اقول فى ذى معال ؟   علة الكون كله احداها
درباره اين صاحب بزرگيها چه مى توانم گفت ؟ (بزرگيهايى) كه علت همه آفرينش ، بودن يكى از آنهاست .
تلك نفس عزت على الله قدرا   فارتضاها لنفسه و اصطفاها
او انسانى است كه قدرش نزد خدا زياد است . او را براى خود پسنديد و برگزيد.
حاز قدسية العلوم ؛ فان لم   يؤتها احمد فمن يؤتاها؟ (341)
اوست كه شرافت دانشها را كسب كرد. اگر احمد صلى الله عليه و آله بدان دست نيافته باشد ، كه آنها را يافته است ؟!
شفقت و مهربانى و رحمت براى همه مردم
خداوند متعال درباره حضرتش مى فرمايد:
عزيز عليه ما عنتم ، حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم . (342)
(رنج كشيدنتان بر او گران است و او بر (ايمان) شما حريص است و با مؤمنان رؤوف و مهربان .)
و مى فرمايد:
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين . (343)
(و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم .)
گفته اند كه اين از فضيلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود كه خداوند متعال دو نام از نامهاى خود را به ايشان داده و فرموده است :
(بالمؤمنين رؤوف رحيم .)
روايت شده :
(( اعرابى اى نزد پيامبر آمد تا چيزى از حضرتش بگيرد. آن حضرت خواسته او را داد. آنگاه فرمود: آيا به تو احسان كردم ؟ گفت : خير ؛ خوبى هم نكردى ! مسلمانان خشمگين برخاستند تا توبيخش كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره فرمود كه : دست نگاه داريد. آنگاه از جاى برخاست و وارد منزل شد و چيزى براى اعرابى فرستاد. مقدارى هم بر آن افزود. پس ‍ فرمود: آيا به تو نيكى كردم ؟ اعرابى گفت : آرى ؛ خداوند به تو و عشيره ات خير و بركت عطا فرمايد. آن حضرت به اعرابى گفت : تو چيزهايى به زبان آوردى كه ياران من از تو ناراحت شدند. حال اگر دوست دارى ، سخنى را كه در برابر من گفتى در حضور آنان نيز تكرار كن تا كينه اى كه از تو در دل دارند بيرون رود. گفت : مى پذيرم .
صبحگاهان (يا شب هنگام) مرد آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين اعرابى آنچه را كه شنيديد گفت و ما هم به او داديم و اظهار داشت كه راضى شده است ، آيا چنين نيست اى اعرابى ؟ گفت : آرى ؛ خداوند به تو و خاندان و عشيره ات خير و بركت عطا فرمايد. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حكايت من و اين مرد مانند حكايت مردى است كه شترش فرار كرده بود و مردم براى گرفتن شتر ، او را دنبال كردند. اين عمل مردم ، شتر را بيشتر دور مى ساخت . صاحب شتر فرياد برآورد: مردم ! من و شترم را به حال خود واگذاريد. من بيش از شما به او محبت مى كنم و حال او را بهتر از شما مى دانم . آنگاه به طرف شتر رفت و مقدارى علوفه براى او برد و شتر را بازگردانيد. سپس بار خويش بر آن گذاشت و سوار شد. حال اگر من نيز شما و آن مرد را به خاطر گفته هايش به حال خود گذاشته بودم ، او را كشته بوديد و آن مرد به دوزخ مى رفت . )) (344)
از علاء بن حضرمى (345) روايت شده كه گفت :
به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتم : خويشانى دارم كه به آنان احسان و نيكى مى كنم ولى آنها با من بدى مى كنند. من به آنها مى پيوندم ولى آنها از من مى برند و دورى مى جويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك ... (346)
(به بهترين نحوه (بدى را) پاسخ ده ؛ آنگاه كسى كه بين تو و او دشمنى است ، دوست مى گردد.)
علاء گفت :
شعرى از اين بهتر سروده ام . فرمود: (( چه سروده اى ؟! )) علاء شعر خويش را خواند. آن حضرت فرمود: (( بعضى از شعرها پند و اندرز است و برخى گفته ها سحرانگيز است . شعر تو نيكوست ولى كتاب خدا نيكوتر است . ))
و روايت شده :
(( عربى از بنى سليم در بيابان مى زيست . سوسمارى از دستش رها شد. دنبالش كرد تا بار ديگر آن را گرفت و در آستين خود قرار داد به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله روانه شد. زمانى كه نزد آن حضرت ايستاد گفت : اى محمد! اى محمد!... تو جادوگر دروغگوئى هستى !! آسمان بر كسى سايه نيفكنده و زمين بر خود دروغگوتر از تو را حمل ننموده است !! ادعا مى كنى در اين دنيا خدايى وجود دارد كه تو را بر سياه و سفيد مبعوث گردانيده است . به لات و عزى سوگند اگر نه اينكه از قومم مى ترسيدم كه مرا شتابگر و عجول بنامند ، تو را با اين شمشير ضربه اى مى زدم كه بميرى و همه را ، گذشتگان و آيندگان را ، از تو آسوده مى گردانيدم .
عمر بن خطاب به شتاب از جا برخاست تا بر او حمله كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين ابوحفص . بردبار به پيامبرى نزديك است .
آنگاه حضرت رو به اعرابى كرد و فرمود: اى برادر بنى سليم ، عربها با ما چنين مى كنند! در مجالسمان به ما حمله مى كنند و سخنانى درشت در برابر ما مى گويند! اى اعرابى ! به خدايى كه مرا به حق مبعوث داشته سوگند ، آن كس كه در اين دنيا به من آسيب برساند فردا در آتش ‍ مى سوزد... )) (347)
از حضرتش روايت شده كه فرمود:
(( كسى از شما چيزى درباره اصحاب و يارانم به من نگويد ؛ زيرا دوست دارم با قلبى سالم و خالى از كينه با شما روبه رو شوم . )) (348)
از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( مردى يهودى به رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و گفت : سام عليكم . عايشه حاضر بود. رسول خدا فرمود: (( بر تو باد. )) پس ‍ ديگرى وارد شد و به همان ترتيب گفت : پيامبر نيز همان پاسخ را داد. عايشه با خشم گفت : مرگ و خشم و لعنت بر شما باد اى قوم يهود! اى برادران ميمون و خوك ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رو به عايشه كرد و فرمود: (( اى عايشه ، اگر فحش و ناسزا به صورت چهره اى درمى آمد ، چهره بدى داشت . مدارا بر هر چيز نهاده شود آن را زينت مى دهد و اگر از چيزى گرفته شود آن را بى مقدار و معيوب مى سازد. )) (349)
از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله وضو مى گرفت . گربه خانه به حضرتش ‍ پناه آورد. آن حضرت دانست كه گربه تشنه است . ظرف آب را نزديك گربه گذاشت تا آب بنوشد. سپس با باقيمانده آن آب وضو گرفت . )) (350)
اخلاق حضرت رسول صلى الله عليه و آله در وفا و پايبندى به پيمان و صله رحم
از انس روايت شده كه گفت :
اگر هديه اى به رسول خدا صلى الله عليه و آله داده مى شد. مى فرمود: (( آن را به خانه فلان بانو ببريد كه او دوست خديجه بود و خديجه او را دوست مى داشت . ))
از عايشه روايت شده كه گفت :
بر هيچ زنى به اندازه خديجه حسادت نكردم ؛ وقتى كه مى شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله از او ياد مى كرد. او هر گاه گوسفندى قربانى مى كرد آن را به دوستان خديجه هديه مى نمود.
از ابوقتاده روايت شده كه گفت :
هياءتى از طرف نجاشى آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله از آنان پذيرايى فرمود. ياران حضرتش گفتند: اجازه فرماييد ما اين كار را انجام دهيم . فرمودند: (( اينان از ياران ما با احترام پذيرايى كردند و من دوست دارم كه پاداش آن همه محبت را به آنها بدهم . ))
زمانى كه خواهر رضاعى آن حضرت ، شيماء ، را همراه با ديگر اسيران هوازن آوردند و خود را شناساند ، جامه خويش را براى او گسترد و فرمود: (( اگر دوست دارى مى توانى با كمال احترام و محبت نزد من بمانى و اگر مى خواهى تو را مجهز كنم و نزد قبيله ات بازگردانم . )) او قبيله خويش را انتخاب كرد و آن حضرت وسايل بازگشت او را فراهم فرمود.
ابو طفيل (351) گويد:
كودك بودم كه ديدم زنى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد. آن حضرت عباى خودش را براى او گسترد و زن بر آن بنشست . پرسيدم او كيست ؟ گفتند: مادرى است كه آن حضرت را شير داده است .
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد:
(( خواهر رضاعى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نزد ايشان آمد. چون او را بديد بسيار خوشحال گرديد و عباى خويش را براى او گسترد و او را بر آن بنشانيد. با او سخن گفت و بدو خوشرويى كرد. اندكى بعد از نزد حضرتش رفت و برادر رضاعيش آمد ولى حضرتش آنچه را كه براى خواهر انجام داده بود براى او انجام نداد. گفتند: اى رسول خدا ، آنچه را كه براى خواهرش انجام داديد براى او انجام نداديد در حاليكه او مرد است ! فرمود: براى اينكه او بيشتر از برادرش نسبت به پدر نيكى مى كند. )) (352)
از عمرو بن سائب (353) روايت شده كه گفت :
روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود. پدر رضاعيش آمد. يكى از پيراهنهايش را براى او پهن كرد و او را بر آن نشانيد. آنگاه مادر رضاعيش آمد. حضرتش گوشه اى ديگر از پيراهنش را باز كرد و او را بر آن جاى داد. سپس برادرش آمد. حضرت از جاى برخاست و او را در كنار خويش نشاند.
پيامبر براى ثوبيه كنيز ابولهب - كه به آن حضرت شير داده بود - هديه و لباسى مى فرستاد و زمانى كه ثويبه درگذشت پرسيد: (( از بستگان او چه كسى زنده است ؟ )) گفتند: هيچ كس .
از حضرت خديجه رضوان الله عليها روايت است كه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت :
(( مژده بادت ! به خدا سوگند كه خداوند هرگز تو را خوارى نخواهد داد زيرا كه صله رحم مى كنى و از بار ديگران مى كاهى . از بينوا دستگيرى مى كنى . ميهمان را گرامى مى دارى و گرفتاريهاى ديگران را برطرف مى سازى . )) (354)
فروتنى آن حضرت با همه علو منزلت و مقام
تواضعش از همه مردم بيشتر بود. كافى است بدانيم كه او بين اينكه پيامبرى باشد خاك نشين يا پادشاهى پيامبر - بى آنكه با انتخاب دومى از مقامش كاسته شود - نخستين را انتخاب كرد. (355)
و از ابو امامه (356) روايت شده كه گفت :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه بر عصاى خويش تكيه داشت بر ما وارد شد. براى ايشان از جاى برخاستيم . فرمود: (( مانند غير عربها - كه يكديگر را تعظيم مى كنند - برنخيزيد. ))
انس گويد:
(( (مردم) هيچكس را به اندازه رسول خدا صلى الله عليه و آله دوست نداشتند و هر گاه ايشان را مى ديدند - چون مى دانستند از اين كار كراهت دارد - از جاى برنمى خاستند. )) (357)
(( اگر آن حضرت به مجلسى وارد مى شد ، به هنگام ورود در نزديكترين (جاى) مجلس مى نشست . )) (358)
روى زمين مى نشست و روى زمين غذا مى خورد ؛ و مى فرمود:
(( من بنده اى بيش نيستم ؛ همانگونه كه يك بنده غذا مى خورد ، غذا مى خورم و آنچنانكه او مى نشيند ، مى نشينم . )) (359)
امام صادق عليه السلام فرمود:
(( از زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پيامبرى مبعوث شد تا آخر عمر ، براى فروتنى در مقابل خداوند عز و جل ، تكيه داده غذا نخورد. )) (360)
و فرمود:
(( روزى زن بد زبانى به آن حضرت - كه غذا مى خورد و بر روى زمين نشسته بود - گذشت و گفت : اى محمد! به خدا سوگند كه مانند بندگان غذا مى خورى و مانند آنان مى نشينى ! حضرتش پاسخ فرمود: (( چه مى گويى ؟! كدام بنده از من بنده تر است ؟! )) زن گفت : لقمه اى از غذايت به من بده . پيامبر صلى الله عليه و آله لقمه اى از غذاى خويش به او داد. گفت : خير ، به خدا بايد لقمه اى را كه در دهان دارى بدهى . آن حضرت لقمه را از دهان بيرون آورد و به او داد و آن زن لقمه را خورد. (امام عليه السلام فرمود:) آن زن تا هنگام مرگ هرگز بيمار نگرديد. )) (361)
و نيز مى فرمايد:
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوست مى داشت كه بر الاغ زين شده سوار شود و بر روى زمين با بندگان غذا بخورد و به دست خود به فقير كمك كند. )) (362)
رسول خد صلى الله عليه و آله بر الاغ سوار مى شد و غلام خويش و يا ديگران را پشت خود مى نشاند. بر هر چه فراهم بود سوار مى شد ؛ اسب يا قاطر يا الاغ . در جنگ بنى قريظه بر الاغى سوار بود كه طنابى از ليف درخت خرما بر گردن آن آويخته بودند و پالانى از (همان) ليف بر پشت الاغ بود.
از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله براى انجام كارى از خانه خارج شد و فضل بن عباس را بيرون خانه ديد. فرمود: اين جوان را پشت من قرار دهيد. (آنگاه) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با دست خويش از پشت آن جوان را نگه داشت و فرمود:
يا غلام ! خف الله تجده امامك . يا غلام ! خف الله يكفك ما سواه .
اى جوان ! از خدا بترس ؛ او را در برابر خود (در كارها) خواهى يافت . اى جوان ! از خدا بترس ؛ تو را از همه كس غير از خودش بى نياز مى كند. )) (363)
و روايت شده كه آن حضرت در حجة الوداع - زمانى كه از عرفات حركت فرمود - اسامه را پشت سر خود بر الاغ سوار نمود و زمانى كه از مشعر الحرام حركت فرمود فضل را همراه داشت . دميرى گويد:
(( حافظ ابن منده گفته است : كسانى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه خويش سوار نموده سى و سه تن بوده اند. )) (364)
سيره نويسان گفته اند: پيامبر خدا در خانه با اهل خانه كمك مى كرد. گوشت را تكه تكه مى نمود و بنده وار سر غذا مى نشست . انگشتان خويش ‍ را پس از پايان غذا مى ليسيد و هرگز پر نمى خورد. گوسفندش را مى دوشيد و پيراهن خويش را وصله مى كرد. نعلين خود را مى دوخت و كارهاى خود را شخصا انجام مى داد. خانه را جاروب مى كرد و شتر را مى بست و شتر آبكش خود را علوفه مى داد. با خدمتكار گندم آرد مى كرد و آن را خمير مى نمود. اشيايى را كه از بازار مى خريد شخصا حمل مى كرد و آب وضوى شبش را شخصا آماده مى نمود. با فقيران مى نشست و با بينوايان غذا مى خورد و با دست خويش به آنها غذا مى داد.
عدالت و امانت و عفت و راستگويى آن حضرت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين خصلتها در مرتبه اى قرار داشت كه مخالفان و دشمنان به آنها اعتراف دارند. پيش از مبعوث شدن به پيامبرى او را (( امين )) مى ناميدند و امانات خود را نزد حضرتش مى سپردند. روايت شده هنگامى كه حضرتش به مهاجرت از مكه به مدينه مصمم شدند ، حضرت اميرالمؤمنين صلى الله عليه و آله را جهت پرداخت بدهيها و تحويل اماناتى از مردم كه در نزدشان بود تعيين فرمودند.
زمانى كه قريشيان به هنگام بناى كعبه در مورد شخصى كه حجرالاسود را در مكان خود قرار دهد اختلاف پيدا كردند ، بر آن قرار گذاشتند كه نخستين كسى كه وارد بيت مى شود در اين كار داورى كند. چيزى نگذشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدند (اين ماجرا پيش از نبوت ايشان بود). همگى گفتند: اين محمد صلى الله عليه و آله است . او امين است . با او موافق هستيم .
از ربيع بن خثيم روايت شده كه گفت : در جاهليت پيش از اسلام ، مردم جهت قضاوت و داورى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رفتند.
در داستان دارالندوه و اجتماع قريشيان و نقشه ابليس جهت كشتن رسول خدا ، ابوجهل گفت :
(( ... محمد بن عبدالله در ميان ما بزرگ شد. او را به خاطر درستكارى و متانت و راستگويى اش (( امين )) ناميديم . ما او را گرامى مى داشتيم تا اينكه ادعا نمود كه : من فرستاده خدا هستم . )) (365)
و روايت شده كه ابوجهل به آن حضرت گفت : ما تو را دروغگو نمى دانيم ولى چيزهايى را كه آورده اى ، تكذيب مى كنيم . پس آيه :
(فانهم لا يكذبونك ...) (366)
(ايشان تو را تكذيب نمى كنند...)
نازل گرديد.
آورده اند كه اءخنس بن شريق (367) در جنگ بدر با ابوجهل روبرو شد. به او گفت : اى ابوالحكم ، كسى جز من و تو در اينجا نيست تا سخن ما را بشنود ؛ به من بگو محمد صلى الله عليه و آله راستگوست يا دروغگو؟ ابوجهل گفت : به خدا سوگند كه او راستگوست و هرگز دروغ نگفته است .
هرقل (368) از ابوسفيان پرسيد: آيا پيش از آنكه ادعاى پيامبرى كند ، او را به دروغگويى متهم مى كرديد؟ گفت : خير.
حضرتش به هنگام تقسيم كردن غنيمتهاى جنگ حنين به ذوالخويصره فرمود: (369) اى مرد ، اگر عدالت نزد من نباشد ، پس نزد چه كسى خواهد بود؟! (370)
از عمار رضوان الله عليه روايت شده كه گفت :
(( گوسفندان خانواده ام را به چراگاه برده بودم و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز گوسفندان را مى چرانيد. (اين پيش از بعثت بود) گفتم : اى محمد ، آيا مايلى كه گوسفندانمان را در فخ بچرانيم ؟ آنجا بسيار جاى مناسبى است . فرمود: آرى . روز بعد پيامبر پيش از من به چراگاه آمده بود ولى گوسفندان خود را از آن محل دور مى كرد. فرمود: چون به تو قول داده بودم نخواستم پيش از تو گوسفندان را به چرا بفرستم . )) (371)