تاكتيكهاى جنگى رسول خدا (ص)

سيد محمد نجفى يزدى

- ۳ -


فصل چهارم : رويدادهاى سال سوم و چهارم هجرت 
جنگ احد: بررسى جنگ احد از ابعاد سياسى و نظامى :  
پس از گذشت يك سال از دو پيروزى مهم جنگ بدر و بنى قينقاع ، جنگ احد آغاز شد، يكى از علل پيدايش جنگ احد شكست مشركين و يهود و در دو غزوه بدر و بنى قينقاع بود، شرك به صورت حقد و كينه در دلهاى آنان راه يافته بود.
پس از اينكه مشركين در جنگ بدر شكست خوردند و به سوى مكه بازگشتند ابوسفيان رئيس قريش مشركين را جمع نموده و بيانيه اى را بدين مضمون صادر كرد: كسانى كه در اين جنگ (بدر) كشته داده اند حق ندارند بر كشتگان خود عزادارى كنند و بر آنان اشك ماتم بريزند زيرا گريه بر كشتگان عقده ها را پاره مى كند و كينه هايى را كه از محمد و يارانش به دل گرفته ايم از دل بيرون خواهد آمد و روح انتقام جويى از مردم گرفته خواهد شد و آنان ديگر در جنگ عليه مسلمانان شركت نمى كنند.
سخن ابوسفيان در ميان قريش تاءثير به سزايى گذاشت بدين لحاظ قريش ‍ سخنان ابوسفيان را پذيرفته و در طول يك سال خود را جهت يك جنگ تمام عيار با تجهيزات و امكانات بالايى آماده نمودند و در پى اين تصميم نيروهاى جنگى خود را در تيپهاى مستقل و گردانهاى احتياط آماده نبر كردند و زمينه حمله گسترده را به يثرب - مدينة الرسول كه در آن عصر به مركز حكومت اسلامى تبديل شده بود - آماده نمودند.
در جلسه مشورتى كه سران مشركين در دارالندوه تشكيل داده بودند تصميم بر اين شد كه هزينه جنگ - كه حدود 50 هزار دينار تخمين زده مى شد - از سود تجارتى قافله ابى سفيان كه در سالهاى گذشته با موفقيت حاصل شده بود پرداخت گردد.
ابوسفيان هزينه سپاه را پذيرفت و به عنوان فرماندهى كل سپاه مشركين قريش انتخاب گرديد، چون او در ترتيب نيرو و تنظيم و فرماندهى نظامى بسيار زبر دست و زيرك و نيرومند بود و از اطلاعات نظامى و سياسى خاصى برخوردار بود و با فرماندهان زبده نظامى رابطه دوستى تنگاتنگى داشت .
نظريه : به نظر مى رسد كه دشمن در طى يك سال كه از جنگ بدر گذشت نيروهاى اطلاعاتى خود را جهت شناسايى مناطق آسيب پذير در مدينه به كار گرفته و از راههاى نفوذى به داخل مدينه كاملا آگاه شد و بر طبق اطلاعات صحيح و نقشه هاى نظامى دقيق به مدينه حمله نمودند.
بى جهت نبود كه سپاه مشركين در پشت كوههاى احد موضع گرفته بودند و فرماندهى نيروهاى زرهى خود را به خالد بن وليد كه يكى از زبده ترين فرماندهان سپاه مشركين بود واگذار كنند و در پشت سپاه اسلام مستقر نمايند.
بنابراين مسئولت فرماندهى در نظام اسلامى اين است كه پيش از آغاز عمليات از محل استقرار دشمن و راههاى نفوذى و رفع موانع ايذائى آن اطلاعات لازم را به دست آورده و با اصول سياسى و نظامى خاصى به دشمن حمله نمايند، زيرا در هر جنگى مساءله پيروزى و شكست مطرح است و شكست و پيروزى نظامى شكست و پيروزى سياسى را به دنبال دارد.
نقش زنان مشركين در جنگ احد 
مشركين در اين جنگ عده اى از زنان خويش را همراه خود، به جبهه آوردند، اين زنان نقشهاى مهمى را در جنگ ايفا مى كردند:
الف - كشته هايى را كه در جنگ بدر داده بودن را به ياد سپاهيان مى آوردند تا حس انتقام جويى آنان را تحريك و فزونى بخشيده و آنان را در ادامه جنگ ترغيب نمايند به طورى كه بتوانند در برابر سپاهيان اسلام شجاعانه ، به نبرد ادامه دهند و از زير بار جنگ شانه خالى نكنند.
ب - هر گاه شخصى از نيروهاى مشركين از ميدان جنگ عقب نشينى مى كرد سرمه دانهايى را كه به همراه داشتند به آنان مى داند، و اين نشانه آن بود كه هر كس از برابر دشمن فرار كند زن است ، پس بايستى در خانه بماند، اين حركت باعث مى شد كه نيروهاى مشركين در خود احساس غيرت نموده و از برابر سپاهيان اسلام عقب نشينى نكنند و تمام توان رزمى خود را در برابر سپاهيان اسلام به كار بندند.
ج - هرگاه نيروهاى دشمن نتوانستند مقاومت كنند و از ترس به عقب بازگشتند آنان را به استقامت وادارند.
د- مجروحين و زخم خوردگان در جنگ را پرستارى و مداوا نمايند(93).
به طور كلى نقش زنان در ميدان رزم بسيار با اهميت بود زيرا آنان به خاطر طبيعت ظريف و لطيفى كه داشتند اثر خاصى را در مردان مى گذاشتند و مردان را نسبت به اهدافشان تهييج مى نمودند و با استفاده از زيركى خاصشان وقايع جنگ را جهت آنان برخلاف واقع نشان مى دادند #((نكته جالب اين است كه جنس مرد در برابر لطافت زن دائما مقهور است و ممكن است به يك غمزه يا نگاه مرد را تا سر حد مرگ پيش ببرد، نمونه اين قضيه شهادت امير مؤ منان - حضرت على - عليه السلام - على است كه شرح آن در اينجا لازم نيست #)).
ابوسفيان و تقسيم نيرو:  
ابوسفيان بن حرب فرمانده سپاه مشركين نيروهاى تحت فرماندهى خويش ‍ را به سه دسته تقسيم نمود، دسته اى حدود 200 اسب سوار را تحت فرماندهى خالدبن وليد قرار داد تا در پشت دره هاى عينين مستقر شوند، وظيفه اين گروه اين بود كه پس از درگيرى و وقوع جنگ بين سپاه مشركين و اسلام به دفاع از نيروهاى پياده از پشت سر سپاه اسلام و حمله ور شده و سپاه اسلام را غافلگير كنند و آنان را به محاصره كامل درآوردند(94) دسته ديگر از سواره نظام ها را تحت فرماندهى عكرمة بن ابى جهل قرار داد تا در سمت چپ جبهه مستقر شده و جنگ را آغاز كنند(95).
دسته ديگرى از نيروهاى پياده نظام را تحت فرماندهى صفوان بن اميه قرار داد، اين دسته از قويترين نيروها بود بود و وظيفه آن پشتيبانى از كليه نيروهاى نظامى مستقر در جبهه (پياده نظام و سواره نظام ) بود، ابوسفيان كه فرماندهى كل قواى مشركين را به عهده داشت مقر فرماندهى را در وسط نيروها اتخاذ كرد و بدين ترتيب مقدمات جنگ را فراهم نمود.
جايگاه حفاظت و اطلاعات عباس بن عبدالمطلب :  
در فصل پيشين گفته شد كه پس از پيروزى سپاهيان اسلام در جنگ بدر، بخشى از نيروهاى دشمن به اسارت سپاهيان اسلام درآمد كه در ميان اين اسرا عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر هم به چشم مى خورد.
او بعد از اسارت به پيامبر ايمان آورد و به دستور پيامبر به مكه بازگشت لكن ايمان خود را از مشركين پنهان نگه مى داشت .
او در بين مشركين نقش يك ماءمور اطلاعاتى را داشت و مسائل مختلف و تصميماتى را كه دشمن عليه اسلام مى گرفت به حضرت اطلاع مى داد، لذا پس از آگاهى از نقشه مشركين در مورد حمله به مدينه ، موضوع را در نامه اى
محرمانه نوشته و توسط شخص مورد اعتمادش به مدينه فرستاد و در آن نامه شرح كاملى از نحوه حمله دشمن به شهر مدينه را نوشته بود كه تمام زوايا و خصوصيات و نقشه كامل جنگى دشمن را در برداشت .
فرستاده عباس بن عبدالمطلب به مدت سه روز راه بين مدينه و مكه را پيمود و هنگامى كه به محله قباء رسيد نامه را به پيامبر تسليم نمود، با توجه به اينكه پيامبر اكرم در مدينه محله بنى النجار زندگى مى كرد و در محله قبا نامه را از دست فرستاده عباس گرفت ، چنين برداشت مى شود كه پيامبر قبلا از اين موضوع باخبر بوده و بدان جهت محل ملاقات را در مسجد قبا قرار داده بود.
يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: در جنگ بدر پيامبر دو نفر از اسراى قريش ‍ به نامهاى عتبة بن ابى معيط و نضربن حارث را كشته و سپس از بقيه اسرا فديه گرفته و آنان را آزاد نمود، از جمله اين اسرا عباس بن عبدالمطلب و دو تن از برادرزاده هاى خود به نامهاى عقبل بن ابى طالب و نوفل بن حارث و عده اى ديگر از بنى هاشم بودند.
پيامبر از آنان تقاضاى فديه كرد، عباس گفت : فعلا مالى به همراه ندارم ، اگر مصلحت باشد از ديگران پولى قرض گرفته و خودم را آزاد مى كنم سپس ‍ دين خويش را به آنان ادا خواهم كرد، حضرت فرمود: پس آن پولى را كه پيش همسرت ام الفضل گذاشتى چه شد؟ عباس از اين سخن بسيار تعجب كرده و در جواب گفت : سوگند به آن خدايى كه تو را فرستاده ، هيچ كس جز من و همسرم از اين خبر اطلاع نداشت ، پس گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى . آنگاه هفتاد ادقيه به حضرت پرداخت و ساير حليفان را آزاد كرد(96).
مشورت و نتيجه آن :  
پس از گزارش عباس بن عبدالمطلب به پيامبر، حضرت اصحاب و يارانش ‍ را گرد آورد و گزارش را براى آن ها بازگو كرد و آنان از مقاصد شوم دشمن آگاه گردانيد، پس خطبه اى خواند و در ضمن آن خطابه مسلمانان را به جهاد ترغيب نمود و از سكونت در خانه ها و شانه خالى كردن از زير مسؤ وليت جهاد برحذر داشت ، آنگاه كيفيت دفاع را در ميان اصحاب به مشورت نهاد(97).
برخى از كسانى كه به جهاد تمايل نداشتند بهانه جويى نمودند، عبدالله بن ابى خزرجى (98) - نماينده قبيله خزرج - برخاسته و عرض كرد: يا رسول الله بهتر است كه در مدينه بمانيم و دشمن را به داخل شهر فرا خوانيم و در جنگ خيابانى بر دشمن پيروز خواهيم شد، زيرا اگر به اين طرح عمل شود از طرفى داخل منزلهايمان در سنگرهاى محكم و استوار قرار داريم و از طرفى ديگر زنان و فرزندان ما به عنوان نيروى پشتيبانى از ما دفاع خواهند كرد، و چون دشمن از وضع داخلى شهر آگاهى ندارد شكست خورده و با تحمل شكست منطقه را ترك مى كند (99).
نظريه : طرح اين نظريه به خاطر اين بود كه پيامبر اكرم را از رفتن به جبهه باز دارد و زمينه شكست سپاهيان اسلام را فراهم نمايد، چون اگر دشمن به شهر مدينه حمله مى نمود به طور حتم نواميس مسلمين و زنان و كودكان از تعرض دشمن در امان و امنيت باقى نمى ماندند.
كلام اميرمؤ منان - حضرت على - گوياى اين امر مى باشد كه مى فرمايد: ما غزى قوم فى عقردارهم الا ذلوا هيچ قومى نبرد به داخل خانه هاى آنها راه پيدا نكرد مگر اينكه با ذلت آنها همراه بود. بنابراين اگر جنگ به داخل شهر كشيده مى شد منافقين دست از يارى سپاهيان اسلام برمى داشتند كما اينكه اين مساءله در بسيارى از جنگها به وقوع پيوسته است .
آنگاه سعدبن معاذ - نماينده قبيله اوس - برخاسته و عرض كرد: يا رسول الله زمانى كه ما بت پرست بوديم هيچ قدرت عربى به ما طمع پيدا نمى كرد و از نيرومندى و شجاعت و جنگجويى ما بيم داشت ، اكنون كه اسلام آورده و آستان ربوبى را مى ستاييم و شخصيتى چون شما در بين ما است از آنان نمى هراسيم ، ما نظريه عبدالله بن ابى را نمى پسنديم ، و نظريه ما اين است كه از شهر خارج شده و در خارج شهر با دشمن درگير شويم ما تابع نظر و فرمان شما هستيم .
حضرت نظريه سعدبن معاذ را پسنديد و پذيرفت در نتيجه بين دو قبيله اوس و خزرج اختلاف درگرفت و قبيله خزرج در جنگ شركت نكردند حضرت با نيروى كمى به تعداد 700 نفر به جبهه عازم شد(100).
ترتيب سپاه  
رسول خدا صلى الله عليه و آله نيروها را به تناسب در مناطق مختلف نبرد مستقر كرد و دستورات لازم را به آنان گوشزد نمود و پرچم فرماندهى را به دست تواناى على - عليه السلام - داد، قبل از اينكه نيروها را در منطقه سوق الجيشى ، مستقر نمايد از منطقه عملياتى شناسايى كاملى انجام داد و مناطق آسيب پذير را بررسى كرده و راههاى نفوذ دشمن را به دست آورد سپس سپاهيان اسلام را در مقابل دشمن صف آرايى كرد.
ابوسفيان هم يك تيپ از نيروهاى زرهى خود را تحت فرماندهى خالدبن وليد در پشت دره هاى عينين مستقر كرد، اين منطقه از جمله مناطق حساسى بود كه دشمن مى توانست به داخل سپاه اسلام نفوذ پيدا كند، در اين منطقه دو تپه مشرف به هم قرار داشت كه با نيروى اندك جلوگيرى از نيروهاى زياد دشمن ممكن بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله يك گردان از نيروهاى خود به تعداد 50 نفر را به فرماندهى عبدالله بن جبير را در اين دره مستقر كرد و سفارشات لازم را نمود و فرمود: دره را به طور كامل حفاظت نموده و از نفوذ دشمن جلوگيرى كنيد، حتى اگر ديديد كه همه ما كشته شديم و دشمن تا مدينه ما را تعقيب نمود دفاع از تنگه را رها نكنيد و اگر هم دشمن را منهزم نموده و تا مكه به تعقيب آنان پرداختيم اين تنگه را ترك نكنيد (101).
نقش على - عليه السلام - در احد 
هنگامى كه جنگ شروع شد يكى از فرماندهان سپاه قريش به نام طلحة بن ابى طلحه العودى از اولاد عبدالذار به ميدان رزم آمده و در برابر سپاه اسلام جولان كرده و مرد جنگى را به مبارزه مى طلبيد، تنها كسى كه نداى او را پاسخ داد حضرت على - عليه السلام - بود.
طلحه نگاهى تمسخرآميز، به چهره حضرت انداخته و از كوچكى و جوانى او تعجب كرد و صدا زد: پسرم اسمت چيست ؟ در جواب فرمود: انا على بن ابى طالب - عليه السلام - طلحه گفت : من از اول فهميدم كه جز تو كه با شمشير كشته مى جنگى كسى ياراى مبارزه با من را نداشت .
آنگاه به خيال خام خود حضرت را غافلگير نموده و شمشير را به طرف حضرت فرود آورد، حضرت به وسيله سپر شمشير او را منحرف كرده و از خود دور ساخت پس از آن به يك ضربت شمشير هر دو پاى او را قطع كرد، طلحه به پشت افتاد و پرچم فرماندهى از كفش نقش بر زمين شد آنگاه حضرت بر روى سينه اش نشست كه گردن او را جدا كند، طلحه حضرت را به خويشاوندى نسبى كه بينشان بود سوگند داد حضرت خواهش او را پذيرفت و از كشتن وى صرف نظر كرد، مسلمين به وى اعتراض كردند كه چرا او را نكشتى ؟ حضرت در جواب فرمود: همين ضربه اى را كه به او وارد كردم تا آخر عمر او را از قدرت رزمى ساقط كرد(102).
پس از آن پرچم فرماندهى را فرزندش و به ميدان رزم آمد، حضرت على - عليه السلام - او را نيز نقش بر زمين كرد، سپس عثمان بن ابى طلحه پرچم را گرفت حضرت او را نيز از پاى درآورد، پرچم را حارث بن ابى طلحه برداشت حضرت او را نيز كشت .
پس از آن ابوعذير بن عثمان و عبدالله بن جميله و ارطاة بن شرحبيل و غلام طلحه هر يك از پس از ديگرى در برابر حضرت ظاهر شدند و به دست توانمند حضرت على - عليه السلام - به هلاكت رسيدند، سرانجام عمره دخت عقلمه از زنان قريش پرچم را برداشته و به علامت شكست درهم پيچيد و صحنه نبرد را ترك كرد (103).
بالاخره هنگامى كه جنگ شروع شد، مسلمانان با كمك و امدادهاى غيبى و با شجاعت بى نظير به دشمن حمله ور شدند، سپاه دشمن شكست سنگينى خورده و هر يك از سربازان دشمن پا به فرار گذاشته و به عقب باز مى گشتند و وسائل و تجهيزات جنگى را رها كرده و به دنبال محلى امن مى رفتند.
اين شكست به قدرى سنگين بود كه عتبه و هند دو تن از زنان قريش ‍ سرمه هايى را به دست گرفته و به هر كس كه از ميدان جنگ فرار مى كرد به سويش رفته و سرمه را به او تعارف مى كردند اين تعارف نشانه اين بود كه شما غيرت جنگ نداريد و براى اداره امور خانه سزاوار تريد، زيرا اداره جنگ و مقابله با سپاهيان اسلام به مردان نياز دارد در نتيجه در همان ابتداى جنگ سپاه مشركين شكست سخت و فاحشى را متحمل شدند و صحنه نبرد را ترك نمودند و به سوى كوهها و دره هاى احد پا به فرار گذاشتند. صحنه نبرد از دشمن تخليه شد و سپاهيان اسلام به جمع آورى غنائم پرداختند.
نتايج تخلف از دستورات فرماندهى  
همان طور كه قبلا گذشت گردان رزمى تحت فرماندهى عبدالله ابن جبير مسؤ وليت حفاظت از دره هاى عينين را به عهده داشت ، وظيفه اين نيرو نگهدارى از گلوگاه و تنها راه نفوذ دشمن بود كه بر اساس اصول نظامى براى پيروزى حفاظت از اين دره امرى لازم و ضرورى به حساب مى آمد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله هم نكات لازم و تاكتيكهاى نظامى را به آنان گوشزد كرده بود چون حضرت از اسرار نظامى و موقعيت استراتژى آن دره آگاه بود و فرمود: چه ما دشمن را شكست داديم و چه از دشمن شكست خورديم شما حق نداريد موضع خود را كه در آن مستقر هستيد ترك نماييد، علت اين سفارش پيامبر جزء اسرار نظامى بود كه هم پيامبر و هم دشمن به آن آگاه بود ولى آنرا از نيروهاى رزمى پنهان داشته بود.
سياست دشمن بدين گونه بود كه لشكرى دويست نفره زرهى را پشت دره هاى عينين مستقر كرده بود تا در هنگام درگيرى سپاه در دشت از سه محور عمليات را آغاز نموده و سپاهيان اسلام را به محاصره كامل درآورند.
هنگامى كه دشمن شكست خورد و عقب نشينى كرد مسلمين به جمع آورى غنائم پرداختند، بخشى از نيروهاى مستقر در دره هاى عينين كه از بلندى پيروزى سپاهيان اسلام را نظاره مى كردند به طمع جمع آورى غنائم منطقه مزبور را ترك نمودند و از دستورات فرماندهى تخلف كردند.
دشمن بر اساس اطلاعاتى كه از منطقه استقرار آنان داشت حمله را آغاز كرد، عده كمى چون عبدالله بن جبير - كه در محل مستقر بودند - به دفاع پرداختند، ليكن نتوانستند در برابر اين نيروى قوى و كار آزموده مقاومت كنند، پس نيروهاى دشمن به فرماندهى خالد بن وليد از پشت به سپاه اسلام حمله نموده و آنان را محاصره كردند و با قدرت زائدالوصفى به سپاهيان اسلام حمله ور شدند (104).
نسيبه زن فداكار اسلام :  
نسيبه يكى از زنان فداكار اسلم بود كه به قصد مداواى مجروحين در جبهه احد شركت داشت ، به هنگام فرار مسلمين از صحنه نبرد، تنها زنى بود كه جبهه را ترك نكرد و با تمام توان وجودى از پيامبر الهى به دفاع برخاست .
نسيبه فرزندى به نام مازنى داشت كه در جنگ احد شركت داشت ، هنگامى كه از برابر دشمن پا به فرار گذاشت مادرش او را خطاب كرد: چرا جبهه را ترك كرده واز رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت نمى كنى برگرد، پس ‍ او را به جبهه برگردانيد و او تا توان داشت جنگيد و از جان رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت كرد، تا شهيد، شد هنگامى كه شمشيرش به زمين افتاد مادش شمشير را برداشته و قاتل فرزندش را به درك واصل كرد.
هجوم مشركين بسيار سنگين بود، و نسيبه جان خويش را سپر حفاظت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار داده بود، به طورى كه تمام سر و صورت و اندام و بدن او جراحت برداشته بود و جان رسول خدا صلى الله عليه و آله را خريد (105).
تعداد شهدا و مجروحين  
سرانجام در جنگ احد 70 نفر به شهادت رسيده و 150 نفر مجروح شدند، برخى از اين شهدا فرماندهان زبده نظامى چون حمزة بن عبدالمطلب ، مصعب بن عمير، در اين جنگ پيشانى و دندان پيامبر شكست و لب حضرت جراحت برداشت و حضرت على - عليه السلام - نيز در اين جنگ بيش از 70 جراحت سنگين برداشت (106).
پس از شايعه كشته شدند پيامبر، مشركين خوشحالى فراوان بر بالاى كوهها موضع گرفتند، ابوسفيان از بلندى شعار بت پرستى مى داد و بر بتهاى خود افتخار مى كرد و مى گفت : اعلى هبل ، اعلى هبل ، پيامبر به حضرت على فرمود: جوابش را بده ! على - عليه السلام - فرمود: الله اعلى و اجل ، سپس ‍ ابوسفيان على - عليه السلام - را قسم داد كه آيا محمد كشته شده است يا نه ؟ على - عليه السلام - فرمود: هم اكنون صدايت را مى شوند! ابوسفيان ابن قميته را لعنت كرد و گفت : او به من گفت كه محمد را كشتم ؟!
تدفين اجساد شهدا 
پس از پايان يافتن جنگ ، رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت على - عليه السلام - را به عنوان ماءمور اطلاعاتى به سوى دشمن فرستاد، حضرت دشمن را زير نظر گرفت و در هنگام حركت كاروان نتيجه اطلاعات را به رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش نمود، پس از اطمينان كامل از پايان نبرد سپاهيان اسلام بر محور رسول خدا صلى الله عليه و آله گرد آمدند.
پس حضرت سراغ شهدا و مجروحين را گرفت و احوال آنان را جويا شد و در ميان كشته ها گشته و جسد سعدبن ربيعه #(اولين كسى كه پيامبر احوال او را جويا شد سعدبن ربيعه از قبيله انصار بود كه جسد او را بين اجساد شهدا يافت )# و بدن مثله شده عمويش حمزه را پيدا كرد، هنگامى كه بدن مثله شده حمزه را مشاهده فرمود: هيچ وقت به اين اندازه ناراحت نشده بودم و هيچ بدنى به اندازه حمزه را مرا بى تاب نكرد، سپس فرمود: لمثل حمزة فاءلبيك البواكى (107).
اگر بر قريش ظفر يابم بدل از حمزه هفتاد نفر از آنان را مثله مى كنم ، پس آيه شريفه نازل شد كه : و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصابرين (108)
پس دستور داد كه اجساد و بدنهاى شهدا را جمع كردند و حضرت بر بدنهاى شهدا يك نماز خواند و در نماز بر بدنهاى شهدا پنج تكبير گفت # (از اين تاريخ به بعد نماز ميت بدين شكل تشريع گرديد)#.
عوامل شكست :  
عوامل شكست در جنگ احد را مى توان در سه عامل خلاصه كرد:
1 - تخلف نمودن از دستورات فرماندهى - زيرا نيروهاى تحت فرماندهى عبدالله بن جبير از دستورات فرماندهى سرپيچى كرده و محل استقرار خود را ترك نمودند و دشمن با يك هجوم برق آسا بر سپاه اسلام غلبه نمود.
2 - طمع داشتن به دنيا - زيرا هنگامى كه از بلندى مشاهده كردند كه مسلمين مشغول جمع آورى غنائم جنگى هستند به طمع رسيدن به مطامع دنيوى محل را ترك نموده و زمينه نفوذ دشمن را فراهم نمودند.
3 - به طمع افتادن مسلمانان در جنگ بدر - در جنگ بدر هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم گرفت كه اسراى دشمن را بكشد، مسلمانان براى رسيدن به دنياى بهتر از حضرت تقاضا كردند كه از كشتن اسراى مشركين صرف نظر نموده و آنان را در ازاى فديه آزاد نمايد.
خداوند متعال اين تقاضاى مسلمين را امضا كرد، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و پيامبر با مسلمانان شرط كرد كه اگر شما از مشركين فديه بگيريد بايد در سال آينده تاوان اين مساءله را متحمل شويد و آنان اين شرط را پذيرفتند كه به موجب اين پذيرش ، در احد حدود 70 نفر كشته و 150 نفر مجروح را متحمل شدند(109).
نقدى بر كتاب طلاس :  
مصطفى طلاس در كتاب آئين نبرد به نقل از كتاب تاريخ السير، مى نويسد: پس از گزارش خبر حمله مشركين ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در تاريخ 14 شوال سال سوم هجرت جلسه اى تشكلى داد كه اهل انديشه از اوس و خزرج در آن شركت داشتند، موضوع اين جلسه پيرامون جايگاه استراتژى مسلمانان در جنگ احد بود.
در اين شورا پيامبر اكرم نظرش اين بود كه در شهر مانده و از تاكتيك جنگ شهرى استفاده نمايد، لكن گروهى از جوانان اسلام به سركردگى ، حمزة بن عبدالمطلب دوست داشتند كه جنگ با مشركين را در خارج از شهر مدينه آغاز نمايند؛ عده زيادى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند از اين پيشنهاد استقبال نمودند و پيامبر اسلام هم به ناچار از راءى اكثريت پيروى نمود.
نكته : از اين بيان استفاده مى شود كه مصطفى طلاس پيامبر را تابع اجماع دانسته و به اين شيوه مى خواهد حجت راءى اكثريت و اجماع را ثابت كند.
اشكال اين نظريه در اين است كه راءى اكثريت در صورتى ملاك عمل واقع مى شود كه پيامبر اكرم به وحى متكى نباشد، ولى پيامبر اكرم از طريق ارتباط به مبداء متعال مسائل را دريافت مى كند وبه عبارت ديگر هر چه پيامبر مى گويد وحى است و در وحى خطا نيست ، همانطور كه در قرآن كريم مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى # ان هو الالله وحى يوحى# علمه شديد القوى # ذو مرة فاستوى (110).
سخن پيامبر به هواى نفس ارتباط ندارد و سخن او متكى به وحى است اگر سخن پيامبر به هواى نفس راه پيدا كند اشتباه و خطا در آن راه دارد، ولى چون به وحى متكى است در آن رشته خطا امكان پذير نيست .
ناگفته نماند كه گرچه حضرت در امور نظامى با سران سپاه مشورت مى كرد ولى هر راءى را كه اتخاذ مى نمود مطابق با واقع بود و از جانب وحى تصديق مى شد، چرا كه اختلاف آراء تمام اطراف مساءله خلاف واقع نيست بلكه يك راءى موافق با اصل نظامى و سياسى است و آن راءيى است كه حضرت بر آن توقف كرده و آن را تصديق مى نمايد.
نظير اين مساءله را در جنگ احزاب (خندق ) مى توان يافت ، در آن جنگ حضرت با سران نظامى در مورد نحوه جلوگيرى از نفوذ دشمن به مشورت پرداخت ، چون راءى سلمان مطابق با واقع بود، بنابراين خداوند حقانيت راءى او را توسط جبرئيل به پيامبر وحى فرمود.
نكته : پيامبر اكرم در بعضى از جنگها با فرماندهان نظامى به مشورت مى پرداخت ، اين مشورت به اين معنا نيست كه واقع قضيه و طرح عملياتى بر حضرت مجهول مانده باشد و از طريق آراء نظريات فرماندهان نظامى به آن واقف شود، بلكه مطرح كردن اين طرحهاى عملياتى به اين منظور بود كه منافقين آنچه را كه در دل خود پنهان دارند به مضنه ظهور درآوردند.
نقدى ديگر: نويسنده اين كتاب مى نويسد: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ احد در منطقه اى به نام سبخه اردو زد از موقعيت آن منطقه اطلاع كافى نداشت و شخصى از سپاه اسلام به نام ابوخيثمه كه از آن منطقه سوق الجيشى آشنايى كامل داشت حضرت را راهنمايى مى كرد و او را از مواضع دشمن آگاه مى گردانيد به گونه اى كه دشمن از آن آگاه نشود.
گرچه در سير و تواريخ عامه از شخصيت بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله بيش از يك نابغه استفاده نخواهد شد ولى آنان آب و هواى منطقه عربستان و جو سياسى كه در آن منطقه حاكم بود را در بعد فكرى حضرت مؤ ثر دانسته و از اين رو از پيامبر يك شخصيت نظامى قوى و كار آزموده ساخته اند.
گرچه اين صفات به نوبه خود از اوصاف كمال حضرت محسوب مى شود و ما منكر آن نيستيم ، ليكن اشكال در اين است كه شخصيت پيامبر اكرم را نمى توان در قالب اين اوصاف تفسير و توجيه نمود، زيرا اگر بنا باشد كه پيامبر اكرم را به عنوان يك فرد نظامى و آشنا به اصول و قوانين جنگى توجيه توجيه نماييم اين دليلى بر نبوت او زيرا به قول نويسنده ابوسفيان هم داراى همين خصوصيات و زيركى و نبوغ فكرى هم و نسبت به طرحها و نقشه هاى نظامى بسيار ماهرانه عمل مى كرد كه به نوبه خود از فرماندهان زبده نظامى عرب محسوب مى شد همچنين خالد بن وليد نيز داراى همين خصوصيات بوده است و از كسانى بوده كه در هر جنگى كه شركت مى نمود با پيروزى و سربلندى از آن جنگ بازمى گشت به طورى كه او را به فاتح عرب لقب داده بودند.
نقدى ديگر: اين نويسنده موقعيت حضرت على - عليه السلام - را ناديده گرفته و اسمى از آن به ميان نياورده است و اگر احيانا اسمى از او آورده باشد او را در عداد صحابه ديگر دانسته است اين شيوه برخورد تاريخ نسبت به حضرت على يك نوع ظلم نابخشودنى است كه بايد به آن جواب داد، زيرا موقعت حضرت على و شجاعت او در جنگها از مسائل انكارناپذير است ، او تنها كسى بود كه در تمام صحنه هاى نبرد در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله مى جنگيد و هيچگاه از دشمن روى برنمى گردانيد.
در جنگ احد بعد از حمله خالدبن وليد و شكست نسبى ، مسلمانان در برابر دشمن مقاومت نكردند و به كوه و دره ها فرار كردند، تنها سه نفر از سربازان اسلام از حضرت محافظت مى كردند و در برابر دشمن مقاومت مى كردند، براساس روايت على بن ابراهيم اين سه نفر ابودجانه انصارى ، سماك بن خرشه و على بن ابيطالب بودند.
حضرت على به گونه اى جنگيد كه شمشيرش شكست به خدمت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشت و عرضه داشت : يا رسول الله مرد به سلاح مى جنگد و من سلاح ندارم . حضرت ذوالفقار را به على داد على به صحنه نبرد بازگشت به گونه اى با دشمن جنگيد كه منادى از آسمان ندا داد: لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار
سرانجام جنگ با تمام طرفين ادامه يافت حضرت مشركين را هر يك پس از ديگرى از دم شمشير مى گذرانيد، اين شيوه به همين روش ادامه داشت به طورى كه مشركين از دستيابى به رسول خدا صلى الله عليه و آله ماءيوس ‍ شدند، زيرا هدف اصلى آنان دستيابى به حضرت بود كه آن حضرت را بكشند و در نتيجه از جبهه جنگ عقب نشينى كرده و به طرف مكه بازگشتند.
منن نظريه طلاس  
در كتاب مزبور مساءله را به عكس بيان داشته و مى گويد: كسانى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند و صحنه نبرد را ترك نكردند سه نفر بودند: ابودجانه انصارى ، سماك بن خرشه و على بن ابى طالب . آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به آنان فرمود: كدام يك از شما حاضر است مرا بگيرد و از من دفاع نمايد ابودجانه جواب مثبت داد و حضرت شمشيرش را به وى داد.
نظريه : به نظر مى رسد كه عمده نظر تاريخ نگاران بر اين بوده كه تاريخ را از مسير طبيعى خود منحرف نمايند، به همين خاطر از فضائل على سخنى به ميان نيامده و فضائل آن حضرت را به بى دجانه نسبت داده اند. او مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به آن فرمود: چه كسى مى تواند حق شمشير را ادا مى كند مردانى چند براى گرفتن شمشير از جاى برخاستند ولى حضرت به آنان توجهى نكرد، زيرا مقصود اصلى او ابى دجانه بود و شمشيرش را به وى عطا كرد.
يكى از ضعفهايى مهمى كه در اين كتاب مى باشد اين است كه از شهامت و شجاعت على سخن نگفته و گويا اصلا على در اين جنگ شركت نداشته است ، به عنوان نمونه يك بخش از سخنان ابى واثله شقيق بن سلمه را نقل مى كنيم كه مى گويد: روزى عمربن خطاب قدم مى زديم ناگهان حالت عجيبى به وى دست داد و با حالت نفس زنان از كنار من پا به فرار گذاشت به او گفتم : چرا ترسيدى ؟ در جواب گفت : مگر هربز را نمى بينى كه به اينجا مى آيد او غضيم پسر غضيم است و در شجاعت و دلاورى بالا دست ندارد و با دشمنان خود مى خروشد و آنان را از دم تيغ مى گذارند. نگاه كردم ديدم كه حضرت على است .
آنگاه عمربن خطاب يكى از شجاعتهاى حضرت على را بيان داشت و گفت : در جنگ احد ما همه با پيامبر بيعت نموديم مبنى بر اينكه صحنه نبرد را ترك نموديم و هر كس از ما فرار كند گمراه است و هر كس كه در صحنه بجنگد و كشته شود شهيد است فرماندهى سپاه اسلام به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.
ناگهان سپاهيان مشركين به سوى ما حمله ور شدند ما همه صحنه را ترك كرديم و پا به فرار گذاشتيم ، تنها كسى كه شجاعانه در برابر دشمن مقاومت مى كرد و از جان رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع مى نمود على بن ابى طالب بود هنگامى كه ما را در حال فرار از صحنه نبرد ديد مشتى خاك از زمين برداشته و به سوى ما ريخت و سپس فرمود: چهره هايتان سياه باد، چرا صحنه نبرد را ترك كرديد آيا مى خواهيد به آتش غضب خداوند گرفتار شويد؟ ولى ما برنگشتيم ، بار ديگر مشتى ريگ به طرف ما ريخت و همان مطلب را تكرار كرد.
در آن حال از شمشير و سپر حضرت خون مى چكيد و دو چشمانش همانند دو، كاسه خون مى درخشيد، حضرت فرمود: چرا بيعتتان را با رسول خدا صلى الله عليه و آله شكستيد، من فكر كردم كه على قصد دارد كه به ما حمله نمايد فورا به طرفش رفتم و گفتم : شما را به خدا سوگند به ما حمله ور نشويد، سيره عرب بر اين است كه گاهى فرار مى كند و وقتى زمينه را مساعد ديدند برگردند. حضرت شرم كرده و شرش را به پايين افكند، و هم اكنون كه زمان بسيارى از آن ماجرا مى گذرد هنوز آثار غضب و هيبت وى در اندام من مى باشد.
غزوه حمراء الاسد  
حموى مى گويد: حمراء الاسد مكانى است كه در هشت مايلى مدينه قرار گرفته و محلى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از پايان جنگ احد به تعقيب مشركين پرداخت (111).
هنگامى كه مسلمانان از جنگ احد بازگشتند عده زيادى از آنان شهيد و برخى هم جراحات سنگينى به تن داشتند، پيامبر اكرم دستور داد كه نيروهاى رزمى سپاه كه در جنگ مجروح شده اند سلاح خود را بر زمين نگذارند و به تعقيب دشمن بپردازند، اين تعقيب چند هدف را به دنبال داشت :
الف - دشمن پس از بازگشت به سوى مكه ، در منطقه حمراء الاسد توقف كردند و در آن جا با يكديگر به مشورت پرداختند و نقشه اى طراحى كردند كه در اين جنگ كار سپاه اسلام را يكسره سازند، بنابراين در صدد حمله مجدد به سپاه اسلام بودند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر اساس اطلاعاتى كه از دشمن به دست آورده بود، پيش از آنكه مشركين قريش نقشه خود را عملى سازند سپاه اسلام را آماده جنگ نمود، پس حضرت على - عليه السلام - را به ماءموريت فرستاد تا از وضعيت آنان اطلاعاتى كسب نمايد (112).
ب - پيامبر خدا براى تعقيب دشمن از نيروهاى زخمى استفاده نمود، زيرا پاداشى كه از طرف خداوند به آنان وعده شده بود با تكميل و اتمام عمل صورت مى گرفت ، و تكميل آن به اين بود كه از حمله احتمالى دشمن جلوگيرى شود، اين تعقيب سبب شد كه دشمن از تصميم حمله منصرف شود.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از احد به مدينه بازگشت جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله خداوند تو را امر مى نمايد كه با آن گروه كه در جنگ احد مجروح شده اند به تعقيب دشمن بپردازى (113).
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للدين احسنوا منهم واتقوا اجر عظيم (114).
در ذيل آيه فوق از ابن عباس و قتاده و سدى نقل شده كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه : هنگامى كه ابوسفيان به سوى حمراء الاسد بازگشت و از كرده خويش پشيمان شده و تصميم گرفت كه حمله را مجددا آغاز نمايد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و باقيمانده مسلمين را از پاى درآورد(115).
نكته : دنباله اين مطلب آمده است : و سمع بهم النبى فدعا اصحابه الى الخروج و قال : لايخرج معنا الا من حضرنا امس لقتال و من تاءخر عنا فلا يخرج معنا از كلمه سمع استفاده مى شود كه حضرت اين خبر را به واسطه ماءموران اطلاعاتى كه در داخل دشمن داشت استفاده كرد.
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: ولاتهنوا فى ابتغاء ان تكونوا تاءلمون فانهم ياءلمون كما تاءلمون و ترجون من الله ما لايرجون و كان الله عليما حكيما (116).
از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان داد نيروهايى كه در روز گذشته از جبهه احد بازگشته اند اگر چه مجروح و خسته هستند لكن بايد به تعقيب دشمن بپردازند پس قبل از اين كه دشمن بتواند تصميمات لازم را اتخاذ نمايد در حمراء الاسد موضع گرفت و نيروها را مستقر كرد، سپاه مشركين نيز در منطقه روحاء واقع در حمراء الاسد توقف كرده بودند.
عده اى از سران نظامى دشمن چون عكرمة بن ابى جهل ، حارث بن هشام ، عمروبن عاص و خالدبن وليد تصميم گرفته بودند كه بار ديگر حمله را به مدينه آغاز نمايند، پس نيروهاى خود را آماده كرده و به سوى مدينه رهسپار شدند، در بين راه به مسافرى برخوردند كه از مدينه مى آمد، او را گرفته و از وى اطلاعات كسب نمودند. شخص مسافر گفت : در بين راه كه از مدينه مى آمدم به حضرت محمد برخورد كردم كه همراه سپاهيانش در حمراءالاسد مستقر شده و قصد حمله به شما را داشتند.
اين گزارش در تصميم سران نظامى قريش خلل وارد كرد و آنان را از تصميمشان برگردانيد، ابوسفيان فرمانده كل سپاه مشركين خطاب كرد: محمد به ما حليه و نيرنگ زده و تصميم گرفته كه با نيرنگ وارد نبر شود و تقاص كشته هاى احد را از ما بگيرد. گرچه در آغاز ما بر آنان تجاوز كرديم و آنان را شكست داديم ، لكن طبيعت تاريخ عرب نشان داده است كه متجاوز هيچگاه ، در جنگ پيروزى به دست نخواهد آورد. پس بهتر است كه قبل از درگير شدن به آنان به سوى مكه بازگرديم (117).
ترس و وحشت زيادى بر دشمن حاكم شده بود، ابوسفيان به نعيم بن مسعود اشجعى - كه در مدينه زندگى مى كرد - برخورد كرد و گفت : اين پيام را از طرف ما به محمدبرسان و به وى اطمينان بده كه ابوسفيان مى گويد: همه هم پيمانان از ما جدا شده و قصد ندارند در جنگ ما را يارى كنند، ما تصميم داريم كه به مكه بازگرديم ، و قصد جنگ با شما نداريم . پس اگر پيامبر قبول كند و متقاعد شود و از جنگ منصرف شود ما ده بار شتر پر از خرما و كشمش به تو هديه مى كنيم .
نعيم بن مسعود در حمراء الاسد به خدمت پيامبر مشرف شد و پيام ابوسفيان را به حضرت گزارش كرد، لذا پيامبر تصميمش را تغيير داده و با سپاه اسلام به مدينه بازگشت (118) جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: خداوند در دل مشركين رعب و وحشت زيادى انداخته كه ديگر به شما حمله نخواهند كرد.
نتائج تعقيب :  
نتائجى كه در اين تعقيب حاصل مى شود در چند نكته خلاصه مى گردد:
الف - روحيه سپاهيان اسلام هميشه بايد زنده بماند و هيچگاه روحيه شكست را كه در نيرو به وجود آمده است نبايد باقى گذاشت و به هر وسيله ممكن روحيه پيروزمندانه را به سپاه بازگردانيد بر اين اساس است كه پيامبر با سپاهيانى كه در احد طعم شكست را چشيده بودند به تعقيب دشمن پرداخت .
ب - هيچ گاه نبايد از كيد دشمن غفلت داشت ، زيرا با توجه به اينكه سپاه قريش در اين نبرد پيروز شدند مع الوصف به طمع حمله مجدد افتاده و سپاه را آرايش نظامى دادند، لكن بر اساس اصول و قواعد سياسى و نظامى سپاهيان اسلام نقشه آنان عقيم ماند.
ج - براى ترس و ارعاب دشمن بايد از هر وسيله ممكن استفاده كرد، خداوند در اين باره مى فرمايد: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم (119) بنابراين در صورتى كه دشمن از ارعاب و وحشت مسلمين ترسيد دندان طمع را كشيده ، و جراءت حمله به سپاه اسلام را ندارد.
ه‍- با توجه به كيفيت آگاهى رسول خدا صلى الله عليه و آله از تصميم دشمن مبنى بر حمله به سپاه اسلام مشخص شد كه سازمان اطلاعاتى حضرت بسيار نيرومند عمل مى كرد و به گونه اى در داخل سپاه مشركين نفوذ مى كرد كه دشمن هم بدان واقف نبود.
استفاده از نيروهاى اطلاعاتى و گزارشگر سرى از مسائل رايج بوده و در اكثر جنگها از آن استفاده مى شود، زيرا تصميمات نظامى و سياسى بر اساس ‍ گزارشات اطلاعاتى انجام مى گرفت و در نتيجه استفاده از نيروى كيفى و كمى دائما مورد دقت و توجه مسؤ ولان نظامى و سياسى حكومت قرار داشت .
جنگ بنى النضير (اجلاء و اخراج بنى النضير)  
در مورد تاريخ و نحوه و علل اجلاء و اخراج بنى نضير بين مورخين اختلاف نظر وجود دارد، لكين ما اين حادثه را بر اساس تفسير مجمع البيان نقل كرده و نقاطى را نيز از تاريخ طبرى و الكامل و تبيان بدان ضميمه مى كنيم (120).
زهرى تاريخ وقوع اجلاء را شش ماه پس از جنگ بدر ذكر كرده است بنابراين نظريه واقعه بنى النضير بين دو جنگ بدر و احد روى داده است ليكن برخى از مورخين تاريخ وقوع آن را در بين ماههاى محرم و صفر سال چهارم هجرت ذكر كرده اند، بنابراين نظريه واقعه بنى النضير بعد از شكست مسلمين در جنگ احد روى داده است (121).
علت وقوع حادثه اجلاء  
پس از اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت نمود و دولت اسلامى را در مدينه تشكلى داد، يهوديان بنى النضريه خدمت حضرت مشرف شدند و با او قرار داد صلح امضا نمودند. شرائطى كه در اين قرار داد صلح ذكر شد مبنى بر اين بود كه :
1 - مادر كنار يكديگر به طور مسالمت آميز زندگى كرده و بر عليه يكديگر اقدامى نخواهيم كرد.
2 - هرگاه نياز به استعانت و كمك مالى شما پيدا كرديم شما نبايد از آن دريغ كنيد. (پيشنهاد پيامبر).
3 - بر عليه شما جنگ نكرده و در جنگ هم به شما كمك نخواهيم كرد (پيشنهاد بنى النضير).
پيامبر اكرم شرائط را پذيرفت و قرار داد صلح امضا شد(122).
پيروزى مسلمين در جنگ بدر - در سال دوم هجرت - موجب شد كه ظن يهوديان در مورد پيامبر به يقين مبدل گردد و دريافتند كه اين شخص همان پيامبر آخرالزمان است كه در مورد تورات و كتب آسمانى گذشته به ظهور او وعده داده شده است و هر پرچمى كه عليه او بلند شود سرنگون خواهد شد. اين پيروزى يهوديان بنى النضير را بر عمل به مفاد صلح نامه محكم استوار ساخت و آنان كاملا به شرائط ذمه علم مى كردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله هم با آنان مدارا و سازش مى كرد، اين شيوه به همين ترتيب ادامه يافت (123).
در سال بعد جنگ احد آغاز شد، مسلمين در اين جنگ شكست خوردند، اين شكست موجب شد، كه يهوديان بنى نضير نسبت به بقاء قرارداد صلح ترديد نموده و در نبوت حضرت شك نمايند.
عده اى از سران بنى النضير چون كعب بن اشرف معاهده و پيمان صلح را نقض كردند و به همراه چهل نفر از بزرگان بنى النضير جهت عقد پيمان با مشركين قريش به سوى مكه شتافتند. هنگامى كه قريش از ورود سران يهود بنى النضير آگاه شدند، چهل نفر از بزرگان قريش به رهبرى ابى سفيان در مسجد الحرام جمع شدند و در آنجا قرار داد و پيمان سياسى نظمى عليه دولت اسلامى منعقد نمودند، سپس يهوديان به همراه كعب بن اشرف به مدينه بازگشتند.
آگاهى پيامبر از معاهده يهوديان  
جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل گرديد و او را از پيمان و معاهده يهود با قريش آگاه ساخت ، به حضرت عرض كرد كه در كشتن كعب بن اشرف همت گمارد. حضرت محمد بن سلمه برادر رضاعى كعب بن اشرف را ماءمور ساخت تا كعب بن اشرف را ترور نمايند.
قبل از اينكه محمد به سلمه تصميم به قتل كعب بن اشرف بگيرد، براساس ‍ قرار داد گذشته كه بين بنى عامر و يهوديان بنى النضير حاصل شده بود، شخصى از بنى عامر از روى خطا دو نفر را كشت ، چون بنى عامر در اجاره دولت اسلامى بود ديه آن بر عهده دولت اسلامى بود.
حضرت به همراه عده اى از مسلمانان جهت اخذ وجه ديه به قلعه بنى النضير آمد و از آنان - طبق قرار داد صلح - تقاضاى كمك مالى نمود، آنان به حضرت جواب مثبت دادند ولى در واقع نقشه كشتن حضرت را كشيده بودند و در مورد اجراى نقشه ترور با يكديگر به تبادل نظر پرداختند و با هم گفتند: الان بهترين وقتى است كه مى توانيم به هدف خود رسيده و محمد را به قتل برسانيم .
قبل از اينكه نقشه آنان عملى شود جبرئيل بر حضرت نازل شد و او را از ماجرا آگاه كرد. حضرت به سرعت موضع و مكان خود را تغيير داد و از قلعه خارج شده و به سوى مدينه بازگشت و همراهان خود را در همان قلعه گمارد.
مراجعت حضرت به تاءخير افتاد و اين مساءله باعث تشويش خاطر اصحاب شد پس در پى حضرت به سوى مدينه بازگشتند، در بين راه به شخصى برخورد كردند و از حضرت سراغ گرفتند، او در جواب گفت : هنگامى كه از مدينه خارج مى شدم او به مدينه وارد شد، پس اصحاب به مدينه بازگشتند و به خدمت حضرت مشرف گرديدند.
حضرت مسلمانان را جمع كرد و نقشه ترورى را كه يهوديان بنى النضير براى او كشيده بودند را براى مسلمانان بازگو كرد، سپس به تجهيز و ترتيب سپاه پرداخت و آنان را صف آرايى كرده و به حالت آماده باش درآورد.