سيره نبوى

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۲ -


ضميمه 1 : تاريخچه زندگانى پيامبر (ص) و تحليل سخنانى از آن حضرت

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام علىعبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا ونبينا و مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذبالله من الشيطان الرجيم .
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم ( 1 ) .
روز ولادت رسول اكرم ( ص ) و همچنين روز ولادت امام ششم , امام صادق (ع ) است . امروز براى ما شيعيان قهرا روزى است كه عيد مضاعف است چوندو عيد است , دو ولادت بزرگ در اين روز واقع شده است . ولى يك گلايه از خودمان نمى شود نكردو آن اينكه با اينكه از نظر ما از آن جهت كه مسلمان هستيم , اين روز , روز ولادت پيغمبر اكرم است , و از آن جهت كه مسلمان شيعه هستيم , روز ولادت امام صادق است , ولى ابراز احساساتى كه ما مردم شيعه در اين روز به خرج مى دهيم نه با ابراز احساساتى كه مسيحيان در ولادت مسيح به خرج مى دهند برابرى مى كند ( و بلكه تناسب همندارد ) و نه با ابراز احساساتى كه دنياى تسنن در همين روزها به مناسبت ولادت رسول اكرم مى كند . مى دانيد كه دنياى مسيحيت , در ولادت مسيح ,چندين روز عيد رسمى خود را مى گيرد به طورى كه آثارش در ميان ما مسلمين هم ظاهر مى شود , و دنياى تسنن هم طولانى ترين عيدى كه براى خود مى گيرد كه تقريبا با عيد نوروز ما ايرانيها برابرى مى كند , همان ولادت رسول اكرماست كه تعطيل چند روزه دارند و عيد چند روزه است . البته آنها روزدوازدهم ربيع الاول يعنى پنج روز قبل از روز هفدهم را كه ما عيد مى گيريم روز ولادت رسول اكرم مى دانند , ولى عيد آنها از روز دوازدهم هم شروع مى شود و ظاهرا تا پنج روز بعد از هفدهم ادامه پيدا مى كند . آنچه براى ماعيد نوروز يعنى يك عيد عمومى طولانى است , در دنياى تسنن همان ايامولادت رسول خداست . ولى در ميان ما شيعيان كه عرض كردم اين گله را ازخودمان نمى شود نكرد - ولادت رسول خدا مىآيد و مى گذرد و بسيارى از مردم مااحساس نمى كنند كه چنين روزى هم بر آنها گذشت . و اگر تنها , مسئله تعطيل رسمى و تعطيل شدن بانكها و بيكار شدن كارمندان ادارى نبود , اساسا كوچكترين احساسى در جامعه ما رخ نمى داد , با اينكه عيد مضاعف است . حالااسم اين را چه مى شود گذاشت , من نمى دانم .
امروز من قصد دارم يك بحث خيلى مختصر درباره تاريخچه رسول اكرم درحدى كه براى جوانان دانش آموز و احيانا بعضى دانشجويان كه در اين زمينه اطلاعات كمى دارند مفيد باشد بكنم , بعد سخن خودم را اختصاص بدهم به قسمتى از كلمات رسول اكرم و تفسير بعضى از سخنان آن بزرگوار .

ولادت و دوران كودكى

ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است , گواينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را, به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روزولادت مى دانند . رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السيرة الحلبية مى نويسد : ولد فى فصل الربيع در فصل ربيع به دنيا آمد . بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى شود , به اين نتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى شود با بيستم آوريل , و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين . و قهرا هفدهم ربيع مطابق مى شودبا پنجم ارديبهشت . پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سى و يكم فروردين يا پنجم ارديبهشت . در چه روزىاز ايام هفته به دنيا آمده است ؟ شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمده اند , اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى ازشبانه روز به دنيا آمده اند ؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند , در بين الطلوعين .
تاريخچه رسول اكرم , تاريخچه عجيبى است . پدر بزرگوارشان عبدالله بن عبدالمطلب است . او پسر بسيار رشيد و برازنده اى است كه حالا داستان آن مسئله نذر ذبحش و اين حرفها بماند .عبدالله جوان , جوانى بود كه در همه مكه مى درخشيد . جوانى بود بسيار زيبا, بسيار رشيد , بسيار مؤدب , بسيار معقول كه دختران مكه آرزوى همسرى اورا داشتند . او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمارمىآيد , ازدواج مى كند . در حدود چهل روز بيشتر از زفافش نمى گذرد كه بهعزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج مى شود و ظاهرا سفر , سفربازرگانى بوده است . در برگشتن مىآيد به مدينه كه خويشاوندان مادر او درآنجا بودند , و در مدينه وفات مى كند . عبدالله در وقتى وفات مى كند كه پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است . محمد ( ص ) يتيم به دنيا مىآيديعنى پدر از سرش رفته است . به رسم آنوقت عرب , براى تربيت كودك لازم مى دانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا بهاو شير بدهد . حليمه سعديه ( حليمه , زنى از قبيله بنى سعد ) از باديه مىآيد به مدينه كه آن هم داستان مفصلى دارد . اين طفل نصيب او مى شود كه خود حليمه و شوهرش داستانها نقل مى كنند كه از روزى كه اين كودك پا بهخانه ما گذاشت , گويى بركت , از زمين و آسمان بر خانه ما مى باريد . اين كودك تا سن چهار سالگى دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور ازشهر مكه , در باديه در ميان باديه نشينان , پيش دايه زندگى مى كند . درسن چهار سالگى او را از دايه مى گيرند . مادر مهربان , اين بچه را در دامنخود مى گيرد . شما حالا آمنه را در نظر بگيريد , زنى كه شوهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ايدهآلى داشته است به نام عبدالله كه آن شبى كه با او ازدواجمى كند به همه دختران مكه افتخار مى كند كه اين افتخار بزرگ نصيب من شده است . هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست مى دهد .براى زنى كه علاقه وافر به شوهر خود دارد , بديهى است كه بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است , خصوصا اگر اين بچه پسرباشد . آمنه تمام آرزوهاى خود در عبدالله را , اين كودك خردسال مى بيند .او هم كه ديگر شوهر نمى كند . جناب عبدالمطلب پدر بزرگ رسول خدا ,علاوه بر آمنه , متكفل اين كودك كوچك هم هست . قوم و خويشهاى آمنه درمدينه بودند . آمنه از عبدالمطلب اجازه مى گيرد كه سفرى براى ديدارخويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد . همراهكنيزى كه داشت به نام ام ايمن با قافله حركت مى كند . مى رود به مدينهديدار دوستان را انجام مى دهد . ( سفرى كه پيغمبر اكرم در كودكى كرده ,همين سفر است كه در سن پنج سالگى , از مكه رفته به مدينه . ) محمد ( ص) با مادر و كنيز مادر بر مى گردد . در بين راه مكه و مدينه , در منزلى بهنام ابواء كه الان هم هست , مادر او مريض مى شود , به تدريج ناتوانمى گردد و قدرت حركت را از دست مى دهد . در همان جا وفات مى كند . اينكودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت , به چشم مى بيند . مادر را درهمانجا دفن مى كنند و همراه ام ايمن , اين كنيز بسيار بسيار با وفا - كهبعدها زن آزاد شده اى بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه وحسن و حسين را از دست نداد , و آن روايت معروف را حضرت زينب از همينام ايمن روايت مى كند , و در خانه اهل بيت پيامبر پيرزن مجلله اى بود برمى گردد به مكه . تقريبا پنجاه سال از اين قضيه گذشته بود , حدود سال سومهجرت بود كه پيغمبر اكرم در يكى از سفرها آمد از همين منزل ابواء عبور كند , پائين آمد . اصحاب ديدند پيغمبر بدون اينكه با كسىحرف بزند , به طرفى روانه شد . بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجامى رود . ديدند رفت و رفت , به نقطه اى كه رسيد , در آنجا نشست و شروعكرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و . . . ولى ديدند در تأمل عميقىفرو رفت و به همان نقطه زمين توجه خاصى دارد و در حالى كه با خودشمى خواند كم كم اشكهاى نازنينش از گوشه چشمانش جارى شد . پرسيدند : يارسول الله ! چرا مى گرييد ؟ فرمود : اينجا قبر مادر من است , پنجاه سالپيش من مادرم را در اينجا دفن كردم .
عبدالمطلب ديگر بعد از مرگ اين مادر , تمام زندگيش شده بود رسولاكرم , و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه , اين كودك را فوق العادهعزيز مى داشت و به فرزندانش مى گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد , اواز طرف خدا آينده اى دارد و شما نمى دانيد . وقتى كه مى خواست از دنيابرود , ابوطالب كه پسر ارشد و بزرگتر و شريفتر از همه فرزندان باقيمانده اش بود ديد پدرش يك حالت اضطرابى دارد . عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت : من هيچ نگرانى از مردن ندارم جز يك چيز و آن ,سرنوشت اين كودك است . اين كودك را به چه كسى بسپارم ؟ آيا تومى پذيرى ؟ تعهد مى كنى از ناحيه من كه كفالت او را به عهده بگيرى ؟ عرضكرد : بله پدر ! من قول مى دهم , و كرد . بعد از آن , جناب ابوطالب ,پدر بزرگوار اميرالمؤمنين على ( ع ) متكفل بزرگ كردن پيغمبر اكرم بود .

مسافرتها

رسول اكرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل ازدوره رسالت و به سوريه بوده است . يك سفر در دوازده سالگى همراهعمويش ابوطالب , و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدهابا او ازدواج كرد . البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهايىكرده اند . مثلا به طائف رفته اند , به خيبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصلهدارد و در شمال مكه است رفته اند , به تبوك كه تقريبا مرز سوريه است وصد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند , ولى در ايام رسالت از جزيرةالعرب هيچ خارج نشده اند .

شغلها

پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى , شغل و كارديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم . بسيارى از پيغمبران در دوران قبل ازرسالتشان شبانى مى كرده اند ( حالا اين چه از الهى اى دارد , ما درست نمى دانيم ) همچنانكه موسى شبانى كرده است . پيغمبر اكرم هم قدر مسلم ايناست كه شبانى مى كرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است , رعايت مى كرده و مى چرانيده و بر مى گشته است . بازرگانى هم كه كردهاست . با اينكه يك سفر , سفر اولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى (فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود ) . آن سفر را با چنان مهارتىانجام داد كه موجب تعجب همگان شد .

سوابق

سوابق قبل از رسالت پيغمبر اكرم چه بوده است ؟ در ميان همه پيغمبرانجهان , پيغمبر اكرم يگانه پيغمبرى است كه تاريخ كاملا مشخصى دارد . يكىاز سوابق بسيار مشخص پيغمبر اكرم اين است كه امى بود , يعنى مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از اين نكته ياد شده است . اكثرمردم آن منطقه در آن زمان , امى بودند . يكى ديگر اين است كه در همه آنچهل سال قبل از بعثت , در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستى بود , اوهرگز بتى را سجده نكرد . البته عده قليلى بوده اند معروف به ( حنفا) كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته اند ولى نه اينكه از اول تاآخر عمرشان , بلكه بعدا اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار , كار غلطىاست و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسيحى شدند . اماپيغمبر اكرم در همه عمرش , از اول كودكى تا آخر , هرگز اعتنائى به بت وسجده بت نكرد . اين , يكى از مشخصات ايشان است . و اگر يك باركوچكترين تواضعى در مقابل بتى كرده بود , در دوره اى كه با بتها مبارزهمى كرد به او مى گفتند : تو خودت بودى كه يك روز آمدى اينجا مقابل لات وهبل تواضع كردى . نه تنها بتى را سجده نكرد , بلكه در تمام دوران كودكى وجوانى , در مكه كه شهر لهو و لعب بود , به اين امور آلوده نشد . مكه دوخصوصيت داشت : يكى اينكه مركز بت پرستى عربستان بود و ديگر اينكه مركز تجارت و بازرگانىبود و سرمايه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند. اينها برده ها و كنيزها را خريد و فروش مى كردند . در نتيجه مركز عيش ونوش اعيان و اشراف هم همين شهر بود . انواع لهو و لعبها , شرابخواريها, نواختنها , رقاصى ها , به طورى كه مى رفتند كنيزهاى سپيد و زيبا را ازروم از همين شام و سوريه ) مى خريدند و مىآمدند در مكه به اصطلاح عشرتكدهدرست مى كردند و از اين عشرتكده ها استفاده مالى مى كردند كه يكى ازچيزهايى كه قرآن به خاطر آن سخت به اينها مى تازد , همين است , مى فرمايد:
و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا ( 2 ) .
آن بيچاره هاى بدبخت ( كنيزها ) مى خواستند عفاف خودشان را حفظ كنند ,ولى اينها به اجبار اين بيچاره ها را وادار به زنا مى كردند و در مقابل ,پولى مى گرفتند . خانه هاى مكه در دو قسمت بود , در بالا و پائين شهر بود. بالاها را اعيان و اشراف هميشه صداى تار و تنبور و بزن و بكوب و بنوشبلند بود . پيغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هيچ مجلسى از اين مجالسدائر مكه شركت نكرد .
در دوران قبل از رسالت , به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف ومشهور بود . او را به نام محمد امين مى خواندند . به صداقت و امانتشاعتماد فراوان داشتند . در بسيارى از كارها به عقل او اتكا مى كردند . عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پيغمبر اكرم سخت بهآنها مشهور بود به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود آيا شما تاكنوناز من سخن خلافى شنيده ايد , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مى شناسيم .
يكى از جريانهايى كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است , اين است كهوقتى خانه خدا را خراب كردند ( ديوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبهبسازند , حجر الاسود را نيز برداشتند . هنگامى كه مى خواستند دو مرتبه آنرانصب كنند , اين قبيله مى گفت من بايد نصب كنم , آن قبيله مى گفت منبايد نصب كنم , و عنقريب بود كه زد و خورد شديدى روى دهد . پيغمبر اكرمآمد قضيه را به شكل خيلى ساده اى حل كرد . قضيه , معروف است , ديگرنمى خواهم وقت شما را بگيرم .
مسئله ديگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ايشان هست , مسئله احساستأييدات الهى است . پيغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت , از كودكى خودشفرمود . از جمله فرمود من در كارهاى اينها شركت نمى كردم . . . گاهى هماحساس مى كردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد مى كند . مى گويد من هفت سالم بيشتر نبود , عبدالله بن جدعان كه يكى از اشراف مكه بود , عمارتىمى ساخت . بچه هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمك دادن به او مى رفتند ازنقطه اى به نقطه ديگر سنگ حمل مى كردند . من هم مى رفتم همين كار را مى كردم. آنها سنگها را در دامنشان مى ريختند , دامنشان را بالا مى زدند و چونشلوار نداشتند كشف عورت مى شد . من يك دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم دردامنم , مثل اينكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت , حس كردم كه من نبايد اين كار رابكنم , با اينكه كودكى هفت ساله بودم . امام باقر ( ع ) در رواياتى , ونيز اميرالمؤمنين - در نهج البلاغه - اين مطلب را كاملا تأييد مى كنند :
و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته , يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ( 3 ) .
امام باقر (ع ) مى فرمايد : بودند فرشتگانى الهى كه از كودكى او راهمراهى مى كردند . پيامبر مى فرمود من گاهى سلام مى شنيدم , يك كسى به منمى گفت السلام عليك يا محمد ! نگاه مى كردم , كسى را نمى ديدم . گاهى باخودم فكر مى كردم شايد اين سنگ يا درخت است كه دارد به من سلام مى دهد ,بعد فهميدم فرشته الهى بوده كه به من سلام مى داده است .
از جمله قضاياى قبل از رسالت ايشان , به اصطلاح متكلمين ( ارهاصات) است كه همين داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مىآيد . رؤياهاى فوقالعاده عجيبى بوده كه پيغمبر اكرم مخصوصا در ايام نزديك به رسالتشمى ديده است . مى گويد من خوابهايى مى ديدم كه : يأتى مثل فلق الصبح مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اينچنين خوابهاى روشنمى ديدم . چون بعضى از رؤياها از همان نوع وحى و الهام است , نه هررؤيايى , نه رؤيايى كه از معده انسان بر مى خيزد , نه رؤيايى كه محصول عقده ها , خيالات و توهمات پيشين است . جزء اولين مراحلى كه پيغمبر اكرم براى الهام ووحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى كرد , ديدن رؤياهايى بود كه بهتعبير خودشان مانند صبح صادق ظهور مى كرد , چون گاهى خود خواب براى انسانروشن نيست , پراكنده است , و گاهى خواب روشن است ولى تعبيرش صادقنيست , اما گاه خواب در نهايت روشنى است , هيچ ابهام و تاريكى و بهاصطلاح آشفتگى ندارد , و بعد هم تعبيرش در نهايت وضوح و روشنايى است .
از سوابق ديگر قبل از رسالت رسول اكرم يعنى در فاصله ولادت تا بعثت ,اين است كه - عرض كرديم - تا سن بيست و پنج سالگى دو بار به خارجعربستان مسافرت كرد .
پيغمبر فقير بود , از خودش نداشت يعنى به اصطلاح يك سرمايه دار نبود .هم يتيم بود , هم فقير و هم تنها . يتيم بود , خوب معلوم است , بلكه بهقول ( نصا ب) لطيم هم بود يعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند. فقير بود , براى اينكه يك شخص سرمايه دارى نبود , خودش شخصا كارمى كرد و زندگى مى نمود , و تنها بود . وقتى انسان روحى پيدا مى كند و بهمرحله اى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنويات مى رسد كه خواهناخواه ديگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مى ماند . تنهايى روحى ازتنهايى جسمى صد درجه بدتر است . اگر چه اين مثال خيلى رسا نيست , ولىمطلب را روشن مى كند : شما يك عالم بسيار عالم و بسيار با ايمانى را درميان مردمى جاهل و بى ايمان قرار بدهيد . ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزديكش باشند , او تنهاست . يعنى پيوند جسمانىنمى تواند او را با اينها پيوند بدهد . او از نظر روحى در يك افق زندگىمى كند و اينها در افق ديگرى . گفت : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است) . پيغمبر اكرم در ميانقوم خودش تنها بود , همفكر نداشت . بعد از سى سالگى در حالى كه خودشبا خديجه زندگى و عائله تشكيل داده است , كودكى را در دو سالگى از پدرشمى گيرد و مىآورد در خانه خودش . كودك , على بن ابى طالب است . تا وقتىكه مبعوث مى شود به رسالت و تنهائيش با مصاحبت وحى الهى تقريبا از بينمى رود , يعنى تا حدود دوازده سالگى اين كودك , مصاحب و همراهش فقط اينكودك است . يعنى در ميان همه مردم مكه كسى كه لياقت همفكرى و همروحى وهم افقى او را داشته باشد , غير از اين كودك نيست . خود على ( ع ) نقلمى كند كه من بچه بودم , پيغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خودسوار مى كرد و مى برد .
در بيست و پنج سالگى , معنى خديجه از او خواستگارى مى كند . البته مردمبايد خواستگارى بكند ولى اين زن شيفته خلق و خوى و معنويت و زيبايى وهمه چيز حضرت رسول است . خودش افرادى را تحريك مى كند كه اين جوان راوادار كنيد كه بيايد از من خواستگارى كند . مىآيند , مى فرمايد آخر منچيزى ندارم . خلاصه به او مى گويند تو غصه اين چيزها را نخور و به اومى فهمانند كه خديجه اى كه تو مى گويى اشراف و اعيان و رجال و شخصيتها ازاو خواستگارى كرده اند و حاضر نشده است , خودش مى خواهد . تا بالاخرهداستان خواستگارى و ازدواج رخ مى دهد . عجيب اين است : حالا كه همسر يك زن بازرگان و ثروتمند شده است , ديگر دنبال كاربازرگانى نمى رود . تازه دوره وحدت يعنى دوره انزوا , دوره خلوت , دورهتحنف و دوره عبادتش شروع مى شود . آن حالت تنهايى يعنى آن فاصله روحىاى كه او با قوم خودش پيدا كرده است , روز بروز زيادتر مى شود . ديگراين مكه و اجتماع مكه , گويى روحش را مى خورد . حركت مى كند تنها دركوههاى اطراف مكه ( 4 ) راه مى رود , تفكر و تدبر مى كند . خدا مى داند كهچه عالمى دارد , ما كه نمى توانيم بفهميم . در همين وقت است كه غير ازآن كودك يعنى على ( ع ) كس ديگر , همراه و مصاحب او نيست .
ماه رمضان كه مى شود در يكى از همين كوههاى اطراف مكه - كه در شمالشرقى اين شهر است و از سلسله كوههاى مكه مجزا و مخروطى شكل است - بهنام كوه ( حرا) كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور ( كوهنور ) خلوت مى گزيند . شايد خيلى از شما كه به حج مشرف شده ايد اين توفيقرا پيدا كرده ايد كه به كوه حرا و غار حرا برويد . و من دو بار اين توفيقنصيبم شده است و جزء آرزوهايم اين است كه مكرر در مكرر اين توفيق براىمن نصيب بشود . براى يك آدم متوسط حداقل يك ساعت طول مى كشد كه ازپائين دامنه اين كوه برسد به قله آن , و حدود سه ربع هم طول مى كشد تاپائين بيايد .
ماه رمضان كه مى شود اصلا به كلى مكه را رها مى كند و حتى از خديجه همدورى مى گزيند . يك توشه خيلى مختصر , آبى ,نانى با خودش بر مى دارد و مى رود به كوه حرا و ظاهرا خديجه هر چند روزيك مرتبه كسى را مى فرستاد تا مقدارى آب و نان برايش ببرد . تمام اينماه را به تنهايى در خلوت مى گذراند . البته گاهى فقط على ( ع ) در آنجاحضور داشته و شايد هميشه على ( ع ) بوده , اين را من الان نمى دانم . قدرمسلم اين است كه گاهى على ( ع ) بوده است , چون مى فرمايد :
و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحى .
آن ساعتى كه وحى نزول پيدا كرد من آنجا بودم .
از آن كوه پائين نمىآمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى كرد . اينكهچگونه تفكر مى كرد , چگونه به خداى خودش عشق مى ورزيد و چه عوالمى را درآنجا طى مى كرد , براى ما قابل تصور نيست . على ( ع ) در اين وقت بچه اىاست حداكثر دوازده ساله . در آن ساعتى كه بر پيغمبر اكرم وحى نازل مى شود, او آنجا حاضر است . پيغمبر يك عالم ديگرى را دارد طى مى كند . هزارهامثل ما اگر در آنجا مى بودند چيزى را در اطراف خود احساس نمى كردند ولىعلى ( ع ) يك دگرگونيهايى را احساس مى كند . قسمتهاى زيادى از عوالمپيغمبر را درك مى كرده است , چون مى گويد :

و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى .

من صداى ناله شيطان را در هنگام نزول وحى شنيدم .
مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى دارد , به پيغمبر عرض كرد : يا رسول الله ! آن ساعتى كه وحى داشت بر شما نازل مى شد , من صداى ناله اين ملعون را شنيدم . فرمودبله على جان !
انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى و لكنك لست بنبى .
شاگرد من ! تو آنها كه من مى شنوم , مى شنوى و آنها كه من مى بينم ,مى بينى ولى تو پيغمبر نيستى .
اين , مختصرى بود از قضاياى مربوط به قبل از رسالت پيغمبر اكرم كه لازممى ديدم براى شما عرض بكنم .

سيرى در سخنان رسول اكرم

چند تا از سخنان اين شخصيت بزرگوار را براى شما نقل مى كنم كه خودسخنان پيغمبر معجزه است ( قرآن كه سخن خداست به جاى خود ) مخصوصا باتوجه به سوابقى كه عرض كردم . كودكى كه سرنوشت , او را يتيم قرارداد دروقتى كه در رحم مادر بود , و لتيم قرارداد در سن پنج سالگى , دوران شيرخوارگيش در باديه گذشته است و در مكه سرزمين اميت و بيسوادى بزرگ شده و زير دست هيچ معلم و مربى اى كار نكرده است , مسافرتهايش محدودبوده به دو سفر كوچك , آن هم سفر بازرگانى به خارج جزيرة العرب , و باهيچ فيلسوفى , حكيمى , دانشمندى برخورد نداشته است , معذلك قرآن بهزبان او جارى مى شود و بر قلب مقدس او نازل مى گردد , و بعد هم سخنانىخود او مى گويد , و اين سخنان آنچنان حكيمانه است كه با سخنان تمام حكماىعالم نه تنها برابرى مى كند بلكه بر آنها برترى دارد . حالا اينكه مامسلمانها اينقدرها عرضه اين كارها را نداريم كه سخنان او را جمع بكنيم و درست پخش و تشريح بكنيم , مسئله ديگرى است .
كلمات پيغمبر را در جاهاى مختلف نقل كرده اند . من مخصوصا از قديم ترين منابع , قسمتى را نقل مى كنم . از قديمترين منابعى كه در دست است يالااقلمن در دست داشته ام كتاب ( البيان و التبيين) جاحظ است . جاحظ درنيمه دوم قرن سوم مى زيسته است , يعنى اين سخنان تقريبا در نيمه اول قرنسوم نوشته شده است . اين كتاب حتى از نظر فرنگيها و مستشرقين جزءكتابهاى بسيار معتبر است . اينها سخنانى نيست كه بگوئيد بعدها نقل كرده اند , نه , در قرن سوم به صورت يك كتاب در آمده است كه البته قبلاز قرن سوم هم بوده است , چون جاحظ اينها را با سند نقل مى كند . مثلا شماببينيد در زمينه مسؤليتهاى اجتماعى , اين شخصيت بزرگ چگونه سخن مى گويد؟ مى فرمايد : مردمى سوار كشتى شدند و دريايى پهناور را طى مى كردند . يك نفر را ديدند كه دارد جاى خودش را نقر مى كند يعنى سوراخ مى كند . يك نفراز اينها نرفت دست او را بگيرد . چون دستش را نگرفتند آب وارد كشتىشد و همه آنها غرق شدند , و اينچنين است فساد .
توضيح اينكه : يك نفر در جامعه مشغول فساد مى شود , مرتكب منكرات مى شود . يكى نگاه مى كند مى گويد به من چه , ديگرى مى گويد من و او را كه دريك قبر دفن نمى كنند . فكر نمى كند كه مثل جامعه , مثل كشتى است . اگردر يك كشتى آب وارد بشود , ولو از جايگاه يك فرد وارد بشود , تنها آنفرد را غرق نمى كند بلكه همه مسافرين را يكجا غرق مى كند .
آيا درباره مساوات افراد بنى آدم , سخنى از اين بالاتر مى توان گفت الناس سواء كاسنان المشط ( 5 ) ( حالا من نمى دانم شانه اى را هم درآورديا نه ؟ ) شانه را نگاه كنيد , دندانه هاى آن را ببينيد . ببينيد آيا يكىاز دندانه هاى آن از دندانه ديگر بلندتر هست ؟ نه . انسانها مانند دندانه هاى شانه برابر يكديگرند . ببينيد در آن محيط و در آن زمان ,انسانى اينچنين درباره مساوات انسانها سخن مى گويد كه بعد از هزار وچهارصد سال هنوز كسى به اين خوبى سخن نگفته است !
در حجة الوداع فرياد مى زند :
ايها الناس ! ان ربكم واحد و ان اباكم واحد كلكم لادم وآدم من تراب , لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى ( 6 ) .
ايها الناس ! پروردگار همه مردم يكى است , پدر همه مردم يكى است ,همه تان فرزند آدم هستيد , آدم هم از خاك آفريده شده است . جايى باقىنمى ماند كه كسى به نژاد خودش , به نسب خودش , به قوميت خودش و به اينجور حرفها افتخار بكند . همه از خاك هستيم , خاك كه افتخار ندارد .پس افتخار , به فضيلتهاى روحى و معنوى است , به تقواست . ملاك فضيلت فقط تقوا است و غير از اين چيز ديگرى نيست .
اين حديث را كه از رسول اكرم است , از كافى نقل مى كنم :
ثلاث لا يغل عليهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصيحة لائمةالمسلمين , و اللزوم لجماعتهم ( 7 )
سه چيز است كه هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص , چيز ديگرىنمى ورزد , يعنى در آن سه چيز محال است خيانت بكند . يكى اخلاص عمل براىخدا . يك مؤمن در عملش ريا نمى ورزد . ديگر , خيرخواهى براى پيشوايان واقعى مسلمين , يعنى خيرخواهى در جهت خير مسلمين , ارشاد و هدايت پيشوايان در جهت خير مسلمين . سوم مسئله وحدت و اتفاق مسلمين , يعنىنفاق نورزيدن , شق عصاى مسلمين نكردن , جماعت مسلمين را متفرق نكردن .
اين جمله ها را مكرر شنيده ايد :
كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته ( 8 ) .
المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده ( 9 ) .
لن تقدس امة حتى يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع (10) .
هيچ ملتى به مقام قداست نمى رسد مگر آنگاه كه افراد ضعيفش بتوانندحقوقشان را از اقويا مطالبه كنند بدون لكنت زبان .
ببينيد سيرت چيست و چه مى كند ؟ ! اصحابش نقل كرده اند كه در دورهرسالت , در سفرى خدمتشان بوديم , در منزلى پائين آمده بوديم و قرار بود كه در آنجا غذايى تهيه شود . گوسفندى آماده شده بود تاجماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتى بسازند و تغذيه كنند .يكى از اصحاب به ديگران مى گويد سر بريدن گوسفند با من , ديگرى مى گويدپوست كندن آن با من , سومى مثلا مى گويد پخت آن با من و . . . پيغمبراكرم مى فرمايد جمع كردن هيزم از صحرا با من . اصحاب عرض كردند : يارسول الله ما خودمان افتخار اين خدمت را داريم , شما سر جاى خودتان بنشينيد , ما خودمان همه كارها را انجام مى دهيم . فرمود بله , مى دانم ,من نگفتم كه شما انجام نمى دهيد ولى مطلب چيز ديگرى است . بعد جمله اىگفت , فرمود :
ان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه (11) .
خدا دوست نمى دارد كه بنده اى را ببيند در ميان بندگان ديگر كه براى خودامتياز قائل شده است . من اگر اينجا بنشينم و فقط شما برويد كار بكنيد ,پس براى خودم نسبت به شما امتياز قائل شده ام . خدا دوست ندارد كهبنده اى خودش را در چنين وضعى در بياورد (12) . ببينيد چقدر عميق است !
اين مسئله به اصطلاح امروز ( اعتماد به نفس) در مقابل اعتماد به انسانهاى ديگر حرف درستى است , البته نه در مقابل اعتماد به خدا .اعتماد به نفس سخن بسيار درستى است , يعنى اتكال به انسان ديگر نداشتن, كار خود را تا جايى كه ممكن است خود انجام دادن و از احدى تقاضا نكردن . ببينيد اين تربيتها چقدر عالىاست ! اين بعثت لاتمم مكارم الاخلاق معنيش چيست ؟ باز اصحابش نقلكرده اند (13) كه در يكى از مسافرتها در منزلى فرود آمديم . همه متفرقشدند براى اينكه تجديد وضويى بكنند و آماده نماز بشوند . ديديم كه پيغمبراكرم بعد از آنكه از مركب پائين آمد , طرفى را گرفت و رفت . مقداريكهدور شد , ناگهان برگشت . اصحاب با خود فكر مى كنند كه پيغمبر براى چهبازگشت ؟ آيا از تصميم اينكه امروز اينجا بمانيم منصرف شده است ؟ همهمنتظرند ببينند آيا فرمان مى دهد كه حركت كنيد برويم ؟ ولى مى بينيدپيامبر چيزى نمى گويد . تا مىآيد مى رسد به مركبش . بعد از آن خورجين ياتوبره روى آن , زانو بند شتر را در مىآورد , زانوى شترش را مى بندد و بازدو مرتبه راه مى افتد به همان طرف . اصحاب با تعجب گفتند : پيامبر براىچنين كارى آمد ؟ ! اين كه كار كوچكى بود ! اگر از آنجا صدا مى زد : آرىفلان كس ! برو زانوى شتر مرا ببند , همه با سر مى دويدند . گفتند يا رسولالله ! مى خواستيد به ما امر بفرمائيد , به هر كدام ما امر مى فرموديد , باكمال افتخار اين كار را انجام مى داد . ببينيد سخن , در چه موقع و در چهمحل و چقدر عالى است ! فرمود : لا يستعن احدكم من غيره و لو بقضمة منسواك تا مى توانيد در كارها از ديگران كمك نگيريد ولو براى خواستن يك مسواك . آن كارى را كه خودت مى توانى انجام بدهى , خودت انجام بده .نمى گويد كمك نگير و از ديگران استمداد نكن ولو در كارى كه نمى توانىانجام بدهى , خودت انجام بده . نمى گويد كمك نگير و از ديگران استمدادنكن ولو در كارى كه نمى توانى انجام بدهى . نه , آنجا جاى استمداد است .
اگر كسى اين توفيق را پيدا بكند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آورى كند و هم توفيق پيدا كند كه سيره پيغمبر اكرم را به سبك سيره تحليلى از روى مدارك معتبر جمع و تجزيه و تحليل بكند , آنوقت معلوم مى شود كه در همه جهان , شخصيتى مانند اين شخص بزرگوار ظهور نكردهاست . تمام وجود پيغمبر اعجاز است . نه فقط قرآنش اعجاز است , بلكهتمام وجودش اعجاز است . عرايض خودم را با چند كلمه دعا خاتمه مى دهم .
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .
پروردگارادلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان . انوار معرفت و محبت خودت را بر دلهاى ما بتابان . ما را شناساى ذات مقدس خودت قرار بده .ما را شناساى پيغمبر بزرگوارت قرار بده . انوار محبت پيغمبر اكرمت رادر دلهاى همه ما قرار بده . انوار محبت و معرفت اهل بيت پيغمبر را دردلهاى همه ما قرار بده . ما را آشنا با سيرت پيغمبر خودت و ائمه اطهارقرار بده . ما را قدردان اسلام و قرآن و اين وجودات مقدسه بفرما . اموات ما را مشمول عنايات و رحمت خود بفرما .

و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان .


پى‏نوشتها:

1 . سوره توبه , آيه 128 .
2 . سوره نور , آيه 33 .
3 . نهج البلاغه , خطبه 234 : قاصعه . و همانا خداوند از آغاز كودكىحضرت بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور وى ساخته بود كه او را بهراه مكارم و محاسن اخلاق عالم مى برد .
4 . كسانى كه مشرف شده اند مى دانند اطراف مكه همه كوه است .
5 . تحف العقول , ص 368 , از امام صادق عليه السلام .
6 . تاريخ يعقوبى , ج 2 , ص 110 با كمى اختلاف .
7 . اصول كافى , ج 1 , ص 403 .
8 . الجامع الصغير , ص 95 .
9 . اصول كافى , ج 2 , ص 234 .
10 . نهج البلاغه , نامه 53 .
11 . هدية الاحباب , ص 277 .
12 . اين داستان در كتب شيعه هست . مرحوم حاج شيخ عباس قمى رضوانالله عليه آن را در چندين كتاب خودش نقل كرده است .
13 . اين را هم مرحوم حاج شيخ عباس قمى رضوان الله عليه نقل كرده است . البته ديگران هم نقل كرده اند .