رسول الله (صلي الله عليه و آله) الگوي زندگي

حبيب الله احمدى

- ۶ -


2 - سيره انبياء
قرآن سيره مبارزه بسيارى از انبياء بزرگ و اولوالعزم و غير اولوالعزم را براى رهنمود ديـگـران تـحـليـل مـى كـنـد. سـيـره انـبـيـاء ستيز با طاغوت و دعوت به توحيد است . هيچ پـيـامـبـرى از ايـن رسـالت بـه دور نـيـسـت : و لقـد بـعـثـنـا فـى كـل امـة رسـولا ان اعـبـدو الله و اجـتـنـبـوا الطـاغـوت (245) (در هـر امـتـى پـيـامبرى بـرانـگـيـختم كه پيام او دعوت به توحيد و دورى از طاغوت مى باشد) توحيد بدون طاغوت زدايى ممكن نيست . و پيامبران كه تحقق توحيد با طاغوت مبارزه كردند و در اين راه بـسـيـارى رنـج هـا تـحـمـل كـردنـد. نـوح (عـليـه السـلام ) حـدود ده قـرن تـحـمـل زحـمـت نـمـود تا مشمول : (سلام على نوح فى العالمين ) شد. ابراهيم (عليه السـلام ) تـير دست گرفت تاشر طاغوت را كم كرد. موسى (عليه السلام ) جهاد كرد تا فرعون را به كام دريا غرق كنى و عيسى (عليه السلام ) با هوادارانش آن مقدار به ستيز بـا طـاغوت برخاست ، كه قرآن آنها را الگوى حتى ملت مسلمان معرفى مى كند: يا ايها الذيـن آمـنـوا كـونـوا انصار الله كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى الله (246) (اى مـومـنـان هـمانند حوارييون عيسى دين خدا را يارى نماييد.) اين سيره تـمـام انـبـيـا اسـت كـه در ايـن راه تـا حد شهادت پيش رفتند و بسيارى از آنها به شهادت رسيدند: و يقتلون النبيين بغير حق (247) (بسيار از انبيا را ناحق كشتند.) آيا انـبـيـا تنها مسئله و احكام به مردم مى آموختند كه كشته شدند؟! مسئله گويى بى تفاوت را كـدام جـاهـل بـه قـتل مى رساند؟! سيره انبياء مبارزه با طاغوطيان و سياست و سلطه جهنمى آنـان بـوده اسـت . تـا بـنـدگـان خـدا را از سـلطـه آنـان آزاد كـنـنـد: و كـايـن مـن نـبـى قـاتـل مـعـه ربـيون كثيرا(248) (چه بسا از پيامبرانى كه هواداران الهى آنان به هـمـراه آنـان جهاد كردند.) تا هنگامى كه از سلطه طاغوت رهاشدند خود نظام الهى بپا كـنـنـد. زيـرا نـمـى تـوان پـذيـرفـت كـه بـعـد از سـتـيـز بـا طـاغـوت مـردم را بـه حـال خـود رهـا كنند! در بيان رسالت موسى (عليه السلام ) نسبت به فرعون مى فرمايد سـخـن مـوسـى ايـن اسـت كـه بـنـدگـان خـدا را بـه مـن واگـذار: (ان ادوا الى عـبـادالله (249)) سـلطـه جـهـنـمـى خـويـش را از جـامـعـه كـوتـاه كـن ، (و انـا ربـكـم الاعـلى (250)) رهـا كـن تـا مـن مـردم را بـه رب و مـدبرشان راهنما باشم . تو شعار: قد افلح اليوم من استعلى (251) (سرفرازى به زور مدارى و غلبه بر ديگران است .) را رهـا كـن تـا مـن آنـان ر را رهـنـمـود كـنم به : (قد افلح من تزكى (252)) (سـرافـرازى در تـزكـيـه نـفس است .) موسى رهايى مردم را از سلطه فرعونى مى خـواهـد. سـلطـه و قـانون فرعون همان مديريت سياسى و اجتماعى جامعه است ، كه مى گفت قـانـون قـانـون مـن است : (اناربكم الاعلى ) (من مدبر شما هستم .) فرعون كه مـدعـى نـبـود كـه مـن خـالق شما هستم ، يا معبود شما هستم . او خود بت پرست بود و معبودها داشـت : اتـذر مـوسـى و قـومـه ليـفـسـدوا فـى الارض و يذرك آلهتك (253) (به فـرعـون گـفتند آيا موسى و همراهانش را رها نموده اى كه در زمين فساد بپا كنند و خدايان تـو را بـنـهـد (بـى اعتنايى كنند) يكى از عمده درگيرى موسى (عليه السلام ) با فـرعـون بـعد سياسى و اجتماعى آن است كه مى خواهد مردم را از زير سلطه فرعونى رها كند. و نظام الهى را جايگزين نمايد. اين كه وى مبارزه سياسى كند و فرعون را سرنگون نـمـايـد، آنـگاه تماشا كند كه چه كسى حاكم مى شود، هيچ هوشمندى اين سخنان را پذيرا نـخـواهـد بـود. ايـن قـبـيـل آيات كه در تحليل زندگى انبيا فراوان به چشم مى خورد به روشـنـى رهـنـمـود هـسـتـند كه امامت انبيا در بعد سياسى و اجتماعى از رسالت و نبوت آنان هيچگاه جدا انگاشته نشده است .
3 - آثار دينى
قـرآن در بـيـان اهـداف انـبيا مى فرمايد كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و مـنـذريـن و انـزل مـعـهـم الكـتـاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه (254) (مـردم يـك امـت بـودنـد. يـكـنـواخـت زندگى مى كردند، كه شايد اشاره باشد به دوران زنـدگـى فـردى انـسـان . آنـگـاه خـداى سبحان پيامبران بشارت دهنده و بيم دهنده از عذاب بـرانـگـيـخـت و با آنان كتاب آسمانى همراه نمود، تا اختلاف هاى مردم را داورى كنند). هـدف پـيـامـبران و كتاب هاى آنان رسيدگى به نزاعهاى مردم مى باشند. اختلاف هاى مردم گوناگون است . اختلاف در مورد عقيده و دين ، كه در كنار دين حق دين هاى ديگرى تراشيده مى شود.
و نـيـز اخـتـلاف هـاى ديـگـر حـقـوقـى ، كيفرى و... آيا آيه كريمه پيامبران را در خصوص اعـتـقـادات داور اخـتـلاف هـا مـى دانـد؟ كـه عـقـيـده حـق را از بـاطـل جـدا مـى نـمـايد. يا اين كه به طور شامل و مطلق سخن مى گويد كه پيامبران تمام اختلاف هاى بشر را حل و فصل مى كنند؟
وقـتـى پـيـام آيـه مـطـلق بـاشد، اگر اختلاف عقيدتى را بتوان با برهان تعيين نمود. اما سـايـر نـزاع هـا و درگـيـرى هـاى بـيـن مـردم را نـمـى تـوان بـا بـرهـان حـل و فـصل كرد. حل اختلاف هاى ديگر بدون تاءسيس نظام سياسى الهى ممكن نيست . زيرا بـا نـصـيـحت نمى توان متجاوزان را مهار نمود. تعبير آيه بسيار لطيف و گويا مى باشد. زيـرا سـخـن از حـكـم دارد. حـكـم هـمـان داورى و هـمـان حـل و فـصـل مـشـاجـرات مردم است ، كه با حكم پرونده ها خاتمه يافته و مختومه اعلان مى شود آيه بخوبى دلالت دارد كه پيامبران در بين مردم داورى مى كنند.
در مـورد رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) كه البته اختصاصى هم نيست مى فرمايد: انـا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين اناس بما اراك الله (255) (برتو كـتـاب حـق را فـرود فـرسـتـاديـم تـا بر اساس ديدگاه خدا بين مردم حكومت يادآورى كنى (لتحكم ) به معناى حكومت ياقضاوت كه همراه با حكومت است مى باشد.
در مـورد ديـگـر روشـن تر از اين هدف را تامين مى كند: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط(256) (ما پيامبران خويش را بابرهان هاى آشكار فرستاديم و با آنان كتاب و وسيله سنجش همراه نموديم تا مردم به عـدالت به پا خيزند) قيام مردم به عدالت و استقرار عدالت اجتماعى از جمله هدف هاى پـيـامـبـران و كـتـاب هاى آسمانى بيان شده است . اين آيه خيلى روشن اين هدف را تامين مى كند. زيرا به طور صريح عدالت را از اهداف انبياء بر مى شمارد. و معلوم است عدالت با التـماس و دعا و ارشاد استقرار نمى يابد. زيرا بسط عدالت گر چه تكيه بر توسعه فرهنگى دارد، ليكن عده اى متجاوز همواره وجود دارند كه با فرهنگ آشنايى ندارند! و به حـقوق ديگران و حريم دين الهى تجاوز مى كنند. گرچه برخى موارد متجاوزان را ارشاد و نـصـيـحـت راهگشا باشد، ليكن بيشتر متجاوزان به حق خود قانع نبوده ، با زور بايد جلو تـجـاوز آنـهـا را گـرفـت . آيـه مـبـاركـه جـالب و گـويـا اسـت كـه بـعـد از تحليل اين هدف مى فرمايد (و انزلنا الحديد)، (ما آهن آفريديم .) خلق آهن چه ارتـباطى با رسالت انبياء دارد!؟ ما پيامبر فرستاديم و كتاب هم همراه آنان نموديم و آهن هـم آفـريـديـم كـه مـثلا شما با آن ساختمان بسازيد!؟ چه ارتباط آن بين اين دو است ؟ آيا ارتـبـاط آن بـه رسـالت انـبـيـاء ايـن اسـت كه از آهن وسيله دفاع از حقوق مى سازيد و با شـمـشير و سلاح عدالت را بر پا مى داريد؟ با آهن با فساد و بزهكارى مقابله مى شود و ايـن مـسـئوليـت جـز بـا تـاءسيس نظام سياسى الهى ممكن نخواهد شد. الزانيه و الزانى فـاجـلدوا كـل واحد منهما ماة جلدة (257) (زن و مرد بزهكار را صد تازيانه ضربه بـزنـيـد.) السـارق و السـارقه فقطعوا ايديهما(258) (دست مردو زن دزد را بـگـيـريـد.) بـا آهـن دسـت تـجـاوز بـه حـريـم عـفـت و حـريـم امـوال بـريـده مـى شود. انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فـسـادا ان يـقـتـلوا(259) (كـيـفـر آنـان كـه بـه جـنـگ بـا خـدا و رسـول خـدا بـر مـى خـيـزنـد و در زمين جامعه فساد به پا مى كنند، كشته شدن است .) تـامـيـن امـنـيـت سـيـاسـى و اجـتماعى با تكيه برآهن صورت گيرد. آهن و شمشير نمود نهاد سياسى توانمند است .
مردم و عدالت اجتماعى
امـا ايـن كـه در آيـه مـبـارك مـى فـرمـايـد مردم عدالت را به پا كنند نه پيامبر: (ليقوم النـاس بـالقسط) ممكن است به اين جهت باشد كه تحقق عدالت با پذيرش ‍ مردم ممكن اسـت . يـعـنـى شـكـل گـيـرى حـاكميت سياسى الهى به خواسته مردم تكيه دارد. البته نه مـشـروعيت آن ، بلكه مقبوليت وتحقق خارجى آن . تا مردم خواهان نباشند نظام سياسى الهى پـا نـمـى گـيـرد و عـدالت هم تحقق نمى يابد. تا توسعه فرهنگى و آشنايى به آرمان انـبـيا و ارزش هاى انسانى شكل نگيرد، عدالت تحقق نمى يابدو اگر در زمان برخى انبيا يـا انـبـيـا يـا ائمه اين هدف تحقق نيافته است ، به لحاظ عدم حضور مردم در صحنه بوده اسـت نـه ايـن كه دين اين هدف را تامين نمى كند و يا ائمه نسبت به آن بى تفاوت بودند. تـامـردم در صـحـنـه حـاضـر نشوند نهاد سياسى الهى كه عدالت اجتماعى را توسعه دهد شكل نمى گيرد.
روايات و نهاد سياسى
روايـات اهل بيت (عليه السلام ) نيز همين موضع را تائيد مى كند، كه دين از سياست جامعه هـيـچـگـاه جـدا نـبـوده اسـت . رسـالت انـبـيـاء بـه ويـژه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـر تـغـيـيـر نـظـام هاى بشرى و جايگزين نمودن رسـالت الهـى مـى بـاشـد. در بـعـد امـامـت رهـبرى آنها مديريت بندگان خداست . تزكيه و تـربيت انسان هاست ، نه خصوص سياست بلاد و عمران آبادى زمين و سازندگى . گرچه آن هـم بـه بـهـتـريـن وجـه در سـايـه نـظـام الهى تحقق دارد.نظام الهى است كه مى تواند بـهـتـريـن شـيوه ها را در توسعه فرهنگى و سازندگى انتخاب نموده و پياده نمايد. امام صـادق (عـليه السلام ) مى فرمايد رسالت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مديريت دادن بـه مردم و سياست العباد است . و فوض امر الدين و الامة ليسوس عباده (260) (اخـتـيـار ديـن و اجراى آن را به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) واگذار نموده است تـا بـه بـنـدگـان خـدا مديريت بدهد و رهنمود باشد.) در (زيارت جامعه ) ائمه (عـليـه السـلام ) را (سـاسـة العـبـاد) مـعـرفـى مـى كـنـد: السـلام عـليـكـم يـا اهـل بـيـت النـبـوة و مـوضـع الرسـاله ... و سـاسـة العـبـاد (درود بـر شـمـا اهـل بيت نبوت و جايگاه رسالت الهى وسياستمداران مردم .) در مورد ديگر مى فرمايد: ان الامـامـة زمـام الديـن و نـظـام المـسـلمـين و صلاح الدنيا و عزالدين ان الامامة اس ‍ الاسلام النامى و فرعه السامى بالامامة تمام الصلوة و الزكاة و الصيام و الحج و امضاء الحدود و الاحـكـام و منع الثغور و الاطراف و...(261) (امام رضا عليه السلام ، امامت رهبرى ديـن و نـظـم دهـنـده جـامـعه مسلمانان و اصلاح دنيا و عزت دين است . با امامت فروعات دينى مـانـنـد نـمـاز و زكـات و روزه و حـج پـا مى گيرد. با امامت حدود و احكام اجرا مى شود، و از مرزهاى امت اسلامى حراست مى شود).
امامت همگام با رسالت
امامت همان مسئوليت حفظ و اجراى دين سياست مردم است كه هم انبيا و هم ائمه عهده دار آن بوده انـد. ايـنـهـا اهداف امامت امت است كه از رسالت جدا نيست همواره همگام با رسالت است . اگر امـامـت نـبـاشـد هـيـچ رسـالتـى كـامـل نـخـواهـد بـود. زيـرا رسـالت در صـورت اجـرا كـمـال مـى يـابـد، هـمـان حـقـيقتى كه در روز غدير خداى سبحان عنوان كرد. با تعيين امام و مـتـولى ديـن و ولى امـر مـردم ديـن را كـامـل اعـلام نـمـود ايـن اخـتـصـاص بـه رسـالت رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) نـدارد. رسـالت تـمـام انـبـيـا بـا امـامـت آنـهـا كـامـل مـى شـود. هـمـان حـقـيـقـتـى كـه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) تـحـقـق داد. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نظام سياسى جامعه را از زيربنا شروع كرد و تمام معادلات و معيارهاى بشر را كنار گذاشت . يك نظام الهى و سياسى به عنوان نمونه متبلور ساخت . سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در اين جهت آن مقدار آشكار است كه احدى را يـاراى انـكـار آن نـيـسـت . بـا توجه به سيره حضرت چگونه ممكن است كسى به زبان بـيـاورد كـه ديـن بـا سـيـاست و مديريت سياسى و اجتماعى جامعه كارى ندارد؟! دين براى آخـرت مـردم اسـت ! دين براى گوشه مسجدها مى باشد! اين سخنان كاملا بيگانه از دين و قرآن است . آيات و روايات و سيره انبيا و ائمه (عليهم السلام ) هممه اين ديدگاه را مـردود مـى دانـد. جـدا انگارى دين از سياست سخنان بيگانگان است ، كه براى ساكت و آرام نـگـه داشـتـن امـت اسـلامـى القـا مـى شـود. و عـده اى سـاده انـديـش آن را بـاور مـى كـنـنـد. حـال چـرا انـبيا در تحقق اين هدف همانند تزكيه عقايد موفقيت به دست نياوردند! و يا ائمه عـليـهـم السـلام چـرا در ايـن جـهـت كـمـتـر مـوفـق بـودنـد؟! نـكـتـه اش آن اسـت كـه شـكـل گيرى حكومت در صورتى ممكن است كه مردم هوادار باشند، وقتى مردم هوادار نباشند نظام سياسى الهى مقبوليت پيدا نمى كند. نظام زورمدارى جايگزين مى شود. وقتى انبيا و ائمـه در ايـن جـهـت كنار روند مردم دچار نظام سلطه مى شوند. وقتى ائمه كنار زده شوند، بـنـى امـيـه و بـنـى عباس و بنى پهلوى ها كه همه از يك تيره و تبار هستند جايگزين مى شوند!
البـتـه دود ايـن فـتنه به چشم خود مردم مى رود. اين روشمند بودن سنت الهى است . وقتى مـردم پـذيـراى نظام الهى نشدند تا دين الهى را حاكم ،و رضايت مردم را فراهم كند نظام زور مـدارى جـايـگـزيـن مـى شـود، تـا خواسته هاى حاكمان را تامين كند. آنگاه مردم آن چنان فرمانروايى كنند كه خود خواهند. رضايت خداوند و خواسته مردم مطرح نخواهد بود!
با اين بيان كه قدرى هم طولانى شد اين نكته به خوبى روشن است كه سياست يا تامين نـهـاد سياسى جامعه از اهداف بزرگ انبيا مى باشد. و مديريت مردم چيزى نيست از انديشه انسان ساخته باشد. انسان در اين بعد هم نياز به وحى دارد.زيرا چگونگى تزكيه انسان را وحـى بـايـد تـبيين كند و چگونگى شكوفا كردن وحى و اجراى آن را نيز وحى بيان مى كـنـد. و تـعيين مجرى و مدير جامعه نيز به عهده وحى است . ساختار نظام سياسى اسلام در زمـان پيامبر و امام معصوم بازمان غيبت امام معصوم هيچ گونه تفاوت ندارد. نظامى سياسى از جانب وحى و حاكم سياسى آن پيامبر و امام و فقيه مى باشد: النبى اولى بالمومنين من انفسهم و وظيفه مردم هم اطاعت از آرمان هاى الهى و انسانى چنين نظام است : اطيعوالله و اطـيـعـواالرسـول و اولواالامـر مـنـكـم (262) سـيـره انـبـيـاء بـه خـصـوص رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) و ائمـه بـهـتـريـن دليل اين مدعاست .
نظام ولايى و مشاركت مردم
البـتـه نـظـام ولايـى مـردمـى تـريـن نـظـام اسـت و مـردم در شكل گيرى و نيز سازمان دهى آن در ابعاد گوناگون مشاركت دارند. در سايه نظام ولايى حـقـوق اسـاسـى مـردم ، آزادى هـاى مـشـروع ، تـامـيـن مـعـاش و رفـاه مـردم شـكـل مـى گيرد. حضور و مشاركت مردم شالوده نظام ولايى است . مردم در ابعاد فرهنگى و عرصه هاى اجتماعى و مديريت هاى عمومى مشاركت دارند. به گونه اى كه مديريت ها از متن مردم شكل گرفته و همسو با تامين خواسته هاى مردم مى باشد. مردم در نظام ولايى متحد و يـك دسـت و هـم پـيـمـان رهبرى در تحقق آرمانهاى الهى مى باشند. همان گونه كه در نظام سـيـاسـى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله مـردم ايـن گـونه مشاركت نموده اند. و حتى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله بـارهـا بيعت مشاركت مردم را به صورت رسمى اجرا نـمـود. و خـداى سـبحان از آن سخن به ميان آورد لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تـحـت الشجرة (263) (خداى سبحان به بيعت و مشاركت مردم راضى شد هنگامى كه در زيـر آن درخـت بـا تو بيعت مى نمودند.) و در معرفى رسمى رهبرى و جانشينى خود نيز بيعت و مشاركت مردم را در سطح وسيعى مطرح نمودند.(264)
البته مشاركت مردم بايد آگاهانه و فراگير باشد. زيرا كه اگر مشاركت مردم باآگاهى و شناخت صحيح شكل نگيرد، خود موجب چالش و در نهايت تحزب و تفرقه خواهد شد. و چه بسا زمينه بهره ورى نابجا براى گمراهى مردم از مسير صحيح فراهم شود.
مـردم بـا آگـاهـى از نـقـش مـشـاركت خويش كه تثبيت نظام و رهبرى و تعيين سرنوشت است ، حضور مى يابند. نبايد دستخوش تحليل هاى ناصواب از مشاركت قرار گيرند.
باتحليل ديدگاه چهارم مبناى سوكولاريزم يعنى جداانگارى دين را سياست و نهاد سياسى را از اهـداف انـبـيـا جـداانـگـاشـتن ناصواب خواهد بود. و نيز ديدگاه دوم يعنى آخرت گرا بودن دين نيز مورد پذيرش نمى باشد. زيرا گرچه دين توجه شايان به آخرت انسان دارد و زنـدگـى پـايـدار و هـمـيـشگى انسان را را آخرت مى داند، ليكن سامان يافتن آخرت انـسـان ، بـا سـازمـان دهـى زنـدگـى دنياى وى امكان تحقق دارد. دين براى سامان دادن به آخـرت انـسان ابتدا زندگى دنياى ا را سامان بخشيده است . و در ابعاد گوناگون از جمله مـديـريـت سـيـاسـى دخالت نموده است . و اما ديدگاه سوم كه انتخاب مردم در مشروعيت نهاد سـيـاسـى و رهـبـرى جـامـعـه نـقش ايفا كند! دليل و شواهد دينى آن را تاييد نمى كند و اين ديـدگـاه هـمـاهنگ با ديدگاه (سقيفه بنى ساعده ) مى باشد كه با محورهاى بنيادى اعـتـقاد شيعه سازوار نمى باشد. اين ديدگاه كاملا با پيام (غدير) ناسازوار است . آنچه مى توان بر آن دليل طرح نمود اين است كه رهبرى و نهاد سياسى بر اساس امامت و امت است . در مشروعيت امامت امام و نيز در زمان غيبت در مشروعيت نهاد سياسى رهبرى ، گزينش ‍ مردم نقش و مشاركت مردم در زمينه هاى ديگر نهاد سياسى است كه با ابعاد آن اشاره شد.
سياست و تقدس !
مـمـكن است شبهه افكنى شود كه نهاد سياسى و حكومت نمى تواند از اهداف رسالت باشد زيـرا بـزرگـتـريـن رسـالت انـبـيـا توجه دادن مردم به معنويت و پاكى و تقوا است . با سـيـاست مدارى كه تواءم با انواع آلودگى ها باشد، سازوارى ندارد. و اصولا بازيافت سـياست مدارى متضاد با اهداف تقوا و تقدس انبيا دارد. زيرا فراخوانى به تقوا و تقدس اهم اهداف انبياست ، كه با سياست مدارى ناسزاوار است .
ايـن سخن به همين شكل در مورد روحانيت و تداوم راه انبياء نيز مطرح مى باشد، كه دخالت روحـانـيـت در امـور سـيـاسى با تقدس و زى مقدس آنها همخوانى ندارد! و اصولا وارد شدن روحـانـيـت در اين ميدان سابقه درخشان و مقدس آنها را مخدوش نموده و اعتبار و وجهه آنان را كـم فـروغ مـى نـمـايـد. زيـرا كـه انـبيا و روحانيت نماد تقدس و دين مدارى مى باشند. با آلودگـى هـاى سياسى ، ضربه كارى متوجه آن ها مى شود. حفظ آرمان ها ترجيح دارد به تـامـيـن اين هدف ! به ديگر سخن آن چه سبب نفوذ سخن انبيا و روحانيت مى باشد، تقدس و تـقـوا و پـاكـى آنـان اسـت ! اگـر ايـن فـضيلت از آنها گرفته شود همانند ساير نهادى اجتماعى اعتبار اصلى خويش را از كف مى دهند. اين توصيه از جانب بسيارى خير انديشان و برخى از روشنفكران و نيز دشمنان مطرح شده است و حتى به گونه ديگر از جانب روشن فـكـران در مـورد خـود آنـهـا نيز مطرح شده است ، كه روشن فكر اگر مى خواهد نفوذ سخن داشته باشد و طراح فرهنگى و معيار اعتقادى جامعه نقش ايفا كند، بايد از مسندهاى سياسى بـدور بـاشـد. اگـر بـدور از ايـن مـسند سياسى طرح فرهنگى اراده دهد، اعتبار و شخصيت خـويـش را بـاز مـى يـابد! و مى تواند از آن حراست نمايد و نفوذ كلام و قلم خويش را ارج نـهـد! در اين صورت آنان نيز حاكمان اجتماعى مى باشند. لذا از برخى قلم ها تراوش مى كـنـد كـه روشن فكران حاكمان بى مسند مى باشند. و بى مسند بودن سبب نفوذ سخن آنان است !
سياست مقدس
در پـاسـخ ايـن شبهه مى توان گفت اين سخن آميختگى بين سياست مدارى معمولى و سياست مـدارى و مـديـريـت ديـنـى اسـت . نـهـاد سـيـاسـى يـك شـكـل تـواءم با آلودگى دارد، كه به هر نحوى شد به چنگ آورند، و به هر قيمتى هم از آن حـراست كنند! اين نوع سياست مدارى ناسازوار با دين مدارى و تقوا و تقدس دارد. ليكن منظور از سياست مدارى دينى اين نوع نيست . سياستمدارى دينى يك مديريت صحيح جامعه و رهـنـمـود جـامـعـه و رهـنـمود جامعه به آرمانهاى الهى و شكوفايى فرهنگ و استعداد و تامين رفـاه و بـسـط عـدالت اجـتـمـاعى در ابعاد گوناگون است . اين نوع مديريت صحيح همگام بادين و تقدس است . همان گونه كه جهادش ، انفاقش همگام است . اگر دين دستور شمشير زدن و داد سخن از كشتن دارد، هرگز ناهماهنگ با تقدس ‍ نيست . بلكه شمشير و كشتن در راه حـق مـقـدس تـريـن در نـزد ديـن اسـت : ضـربـه عـلى خـيـر مـن عـبـادة الثقلين (265) (شمشير زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق برتر از عبادت جن و انس است .) اگر انـفـاق شـكـل مى گيرد ناهماهنگى با عبادت و تقدس ندارد. زيرا كه انفاق عين عبادت است : (و يـوتـون الزكـاة وهـم راكـعـون (266)) (در حال عبادت زكات مى پردازند.) و پرداخت زكات عين عبادت است . سياست مدارى با تامين ايـن هـدف اسـت ، تـمـام ابـعاد آن توام با خلوص وتقدس است . و اصولا تقدس دينى آنگاه ارزش بـه حـسـاب مـى آيـد كـه ارزش هـاى اجـتـمـاعـى و سياسى را متبلور كند برداشت هاى انـحـرافـى مـوجـب شبهه مى شود كه كسى توهم كند كه مسؤ وليت هاى اجتماعى و سياسى نـاسـازگـار بـا تـقـدس اسـت . تـقـدس يـا زهد اين است كه كسى خود را به امور سياسى نـيـالايـد، تـا قداست او مصون از هر گزند باشد. اين آميختگى بين تقدس و انزوا است . و ايـن گـونه انزوا و عزلت مورد تاييد و حى الهى نيست . زيرا اين موضع از دور دست بر آتـش داشـتـن اسـت كـه كـنـار گـود به تماشا بنشينى و طرف را تشويق به مصاف حريف بنمايى !
فرهنگ بنى اسرائيلى !
ايـن هـمـان روحـيه و فرهنگ بنى اسرائيل است كه وحى الهى به شدت از آن انتقاد مى كند. آنـان به رهبرى الهى خود (موسى عليه السلام ) مى گفتند تو با خداى خويش به جـنـگ فـرعـونـيان برويد ما تماشا مى كنيم و اگر بر آن پيروزى يافتيد، بر شما احسن خـواهيم گفت : اذهب انت و ربك فقاتلا نحن ههنا قاعدون (267) وحى الهى انسان ها را مـسـوول و مـتـعهد مى داند. انبيا و وارثان آنان (روحانيت ) نيز بر اساس رهنمود وحى متعهد مى باشند. انزوا در پيشگاه وحى تقدس ندارد. و مديريت جامعه هم همراه با آلودگى نـمـى بـاشـد. سـيـاسـت و مـديـريـت ديـنـى يـعـنـى مـديـريـت سـيـاسـى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) مـديـريت سياسى امام على عليه السلام . اگر اين گـونـه مـديـريـت هـا آلودگـى هـمراه دارند، چگونه افراد معصوم كارگزار آن هستند!؟ اين سـيـاسـت مـدارى آلودگـى ها نيست ، بلكه افتخار است . چه افتخارى برتر از اين كه با پـذيـرش مـسـووليـت هـاى مـهـم سياسى كارگشاى خلق خدابوده و در جهت تعالى و رشد و سـامـان دهـى زنـدگـى مـردم نقش ايفا نمايى !؟ اين شبهه افكنى ناشى از برداشت غلط از نـهـاد سـيـاسـت كـه آن را هـمـراه بـا آلودگـى مـى پندارد و نيز از تقدس كه آن را انزوا و گـوشه گيرى انگاشته ، مى باشد. هيچ كدام اين دو پندار بامعارف دينى سازگار نمى بـاشـد. سـيـاست دينى مقدس ‍ است ، همان گونه كه مسجد و معبد مقدس است . در مسند قدرت بـودن و پـروا از هـواى نفس داشتن در اعماق جهانها نفوذ نمودن هنر است ، نه در كنار گود ايستادن قلم فرسايى نمودن و شعار تقدس دادن !
تفاوت دو سياست
به همين جهت سياست مدارى انبياو پيروان آنان تفاوت عمده با سياست مدارى ديگران دارد. و آن ايـن كه انبيا در به چنگ آوردن حاكميت سياسى ارزش هاى الهى و انسانى را ناديده نمى گـيـرند و از راه ها و ترفندهاى ناصحيح بهره ورى نمى كنند. ونيز در حراست از حاكميت سياسى ارزش ها را پايمال نمى كنند. هدف آنها حفظ ارزش هاست و نهاد سياسى هم براى تـحـقـق هـمـيـن ارزش هـا مى باشد. خود مقصود و منظور نمى باشد. هيچ گاه بخاطر فراهم آوردن ويـا حـراسـت آن ارزش انسانى و الهى را ناديده نمى انگارند و اين تفاوت عمده بين دو گونه سياست مدارى مى باشد.
استبداد دينى !
شـبـهـه ديـگـرى كـه بيشتر از قلم روشن فكران غرب باور تراوش مى كند اين است ، كه نهاد سياسى مشاركت عموم به خصوص كارشناسان را مى طلبد. در حالى كه نهاد سياسى ولايـى مـبـتـنـى بر تصميم فرد است . از اين جهت نيز مورد انتقاد است كه تصميم فردى و فرد محورى فرجام تكروى و استبداد را در پى دارد. و ناهماهنگى با دموكراسى و مشاركت مردم در امر مديريت كه مورد پذيرش دنياى متمدن امروز است مى باشد! دنياى متمدن كنونى از بزرگترين دست آورد و تجارب اجتماعى اش استقرار نظام هاى دموكراسى در اكثر نقاط دنـيـا كـه براساس مردم سالارى و مشاركت مردم در تعيين سرنوشت خويش مى باشد. و اين شـيوه هماهنگ بافرهنگ بشر، و نيز روحيه آزادى خواهى انسان و بهره ورى از تمام امتيازها و آزادى هـاى خـدادادى وى مـى بـاشـد. نظام ولايى كه تعريف شد، با اين معيارها سازوارى نـدارد و پـى آمـد آن هـم خـوش آيـند نمى باشد. زيرا پس آمد آن سلطه فرد و همان استبداد دينى مى باشد!
خاستگاه استبداد
در پـاسـخ ايـن شبهه مى توان گفت استبداد ناشى از تصميم فرد نيست . خاستگاه استبداد بـى تـوجهى به خواسته هاى مردم و تصميم بر اساس ‍ خواهش هاى نفسانى و آزمندى هاى خـويش يا گروه خويش مى باشد؛ چه فرد و يا گروه و حتى نمايندگان برگزيده مردم تـصـمـيم بگيرند. تصميم اگر مبتنى بر خواسته ها در جهت رفاه و آزادى هاى مردم باشد تـصـمـيـم صـحـيـح خـواهد بود. چه فرد ناشى شود يا از جمع . حكومت ولايى كه تصميم نـهـايـى را بـر عـهده فرد شايسته گذاشته اين پى آمدها را ندارد. زيرا اولا تصميم هاى سياسى انبيا و ائمه كه افراد معصون از خطا و معصوم از گناه مى باشد هيچ گاه تصميم بر طبق خواهش نفسانى ندارد.
دو ديـگـر ايـن كـه سـياست مداران دينى خود فردى فرزانه و فرهيخته مى باشند و كاملا آشنايى به امور دارند. و با آگاهى صحيح تصميم بر خلاف مصالح عموم نخواهند داشت .
سـه ديـگـر ايـن كـه مـديـريـت آنـان نـيـز بـا مـشـاوره كـارشـنـاس هـا در زمـيـنه هاى مختلف شكل مى گيرد. مصاب و واقع گرا مى باشد.
در مـثـل ولى فـقـيـه هـم كه جانشين و وارث پيامبر و امام مى باشند، ويژگى هايى از فرد محورى مانع است . نخست اين كه بزرگترين ويژگى آن عدالت است . عدالت مانع تصميم بـر اسـاس خـواهـش نـفـسـانـى اسـت . دو ديـگـر اين كه ويژگى ديگر رهبرى فرزانگى و مـديـريـت اسـت كـه بـا آشـنـايـى لازم به مسائل تحت اشراف نظر مى دهد. اين نيز تصميم فردى را از استبدادى تك روى مصون مى كند. سه ديگر اين تصميم فردى را كارشناس ها در هـر زمـيـنـه تـمـام زمـيـنـه هاى استبداد را فرو مى ريزد. افزون اين كه مديريت سياسى تـمـركـز تـصـمـيم گيرى را همراه دارد. كه از بهترين شيوه مديريت است كه فرد صالح فـرهـيـخـته بر اساس كارشناسى و درك صحيح بر طبق مصالح عموم ابراز ديدگاه كند. حـتـى اگـر كـوچـكترين خطايى رخ دهد و از محور عدالت خارج و بر اساس خواهش نفسانى تصميم بگيرد، تصميم آن اعتبار قانونى و شرعى ندارد. و خود نيز از مقام رهبرى و ولايت معزول است .
بر اساس حكومت ولايى به تنها استبداد را پى آمد نمى باشد بلكه ويژگى مهم ديگرى را فراهم مى آورد؛ كه آن تمركز قدرت كه يكى ويژگى هاى بارز مديريت موفق است مى باشد. تمركز تصميم گيرى بر اساس كارشناس و ديدگاه صائب فرد آشنا و شايسته ، مديريت را از تشتت و سردرگمى بيرون مى آورد. زيرا مديريت شورايى يكى از ناموفق تـريـن مـديريتها در عرصه هاى اجتماعى و سياسى مى باشد. البته در حد كارشناسى و بـررسـى مـسـائل بـسـيـار شـايـسـته و موجب رشد و بالندگى خواهد بود. بر اين اساس امثال اين گونه شبهه افكنى در اطراف نظام ولايى كارساز نبوده و ناشى از ناآگاهى از ساختار نظام ولايى مى باشد. و اين مسؤ وليت مهم بدون شبهه از اهداف بزرگ انبيا الهى به شمار مى رود.
كليسا و استبداد دينى
البـتـه ايـنـگـونـه شـبـهه افكنى را نبايد تنها ناشى از كج انديشى افراد دانست . زيرا بـخـشـى از خـاسـتـگـاه اين شبهه مربوط به عمل كرد ناصواب متوليان دينى مانند دوران سـيـاسـت مـدارى كـليـسـا در قـرون وسطى مى باشد. متوليان دينى مسيحيت در اين دوره با بـرداشـت هـاى غـلط از ديـن بـا هـر گـونـه عـلم و فـضـيـلت بـا تمام توان به ستيز بر خـواسـتـنـد! و صاحبان فضيلت را از دم تيغ گذراندند و آزاديهاى مشروع مردم را زير پا نـهـادند! و در مجموع استبدادى به نام دين حاكميت دادند، كه موجب بدبينى جامعه به حكومت دينى شد. و سبب جداانگارى دين از سياست را فراهم آوردند!
ليـكـن پـر واضـح اسـت كـه ايـن گونه مديريت هيچ گونه شباهت به سياست مدارى دينى نـدارد. در سـيـاسـت مـدارى ديـنـى كـه نـمـونـه آن در سـيـره انـبـيـا بـه خـصـوص رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و على (عليه السلام ) متبلور است ، براى مردم آزادى هـاى مـشـروع ، و بـالنـدگـى و سـازنـدگـى فـراهـم مـى شـود. مـردم از سـيـاسـت مـدارى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) هـيـچ گـاه آزرده نـشـدند. و هيچ گونه محدوديت در خواسته ها و آزادى هاى آنان پديد نيآمد. رهبرى و متوليان سياسى دينى در هر زمان بايد شـيـوه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) را الگو قرار دهند. از محدود نمودن حقوق و آزادى هـاى مـردم دورى گـزيـنـنـد. بـراى مـردم فـرصـت شكوفايى استعدادها و زندگى و سرمايه گذارى و مشاركت در ابعاد گوناگون فراهم آورند، تا زمينه اين گونه تهمت ها فراهم نشود.
بخش سوم : رفتارهاى تربيتى و اجتماعى
تحقق آرمان وحى
انـبـيـا در تـامـيـن اهـداف خـويـش بـيـشـتـريـن موفقيت را بدست آورده اند. جامعه در بسترهاى گـونـاگـون بـهترين بهره را از پيام انبيا برده است . هر جا سخن از فضيلت است ، الهام گرفته از مكتب انبيا مى باشد. اكنون اكثريت جامعه در بعد اعتقادى به نحوى سخن از خدا، مـعـاد و نـبـوت پيامبران دارد. البته همان گونه كه شرك از مرتبه شرك خفى و ريا، تا مـرحـله بـت پـرسـتـى مـراتـب دارد، تـوحـيـد نيز مراحل دارد. همه انسان ها در يك سطح موحد نـيـسـتند، ناخالصى هايى در زمينه توحيد نيز وجود دارد. ليكن تعداد افرادى كه از خدا و نـبـوت بـطـور كـامـل غـافـل بـاشـنـد، انـدكـنـد. گـرچـه آنـان نـيـز از فـضـايـل انـسـانى كه بهره دارند، و غير مستقيم الهام گرفته اند از پيام انبيا مى باشد. بنابراين افرادى كه در بى خبرى از پيام انبيا، و معذور باشند بسيار اندكند.
در بـعـد سـيـاسـى و تـحقق نهاد سياسى الهى نيز صرف نظر از تحقق اين هدف به دست پـيـامـبـران الهـى بـه ويـژه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) و برخى ائمه عليهم السـلام ، فـضـايل و معيارهاى صحيحى كه در نظام هاى بشر به چشم مى خورد، از بركت رسالت انبياست . بنابراين با يك نگاه واقع گرا اين حقيقت به خوبى آشكار است كه با هـمـه مـفـاسـد و بـزهـكـارهايى كه در بين بشر مشاهده مى شود، اهداف اصلى انبيا در سطح بسيار خوبى در جامعه تحقق يافته است .
در تحقق اين اهداف الهى افزون بر تبيين مرام الهى با زبان گويا و رسا، روش ‍ و سيره انبيا و سيماى ملكوتى آنان نقش بسزايى به عهده داشته است . آنچه معيار موفقيت انبيا در تـحـقـق آرمان ها مى باشد از يك سو تبيين باورهاى فطرى بشر است . از سوى ديگر خود انـبـيـا نـماد و نمونه رفتارى اين باورها مى باشند. پيامبران بر باورهاى خود پاى بند بـودنـد كـه در طـول زنـدگـى انـدكـى از معيارهاى ارزشى فاصله نگرفته اند. در تمام شرايط متفاوت زندگى بر ارزش ها پافشارى داشتند.
پـيامبران مبين دين و دين باور بودند كه باورهاى آنها و نيز رفتار فردى و اجتماعى آنان هـمـگـون بـر پـيـامـبـر وحـى بـوده اسـت . بـه هـمين سبب با دين باوران به سوى قله هاى پـيـروزى پـرواز نـمودند. و به اوج عظمت و پيروزى رسيدند. از اين رو الگو گيرى از راهـبـران ديـنـى تنها به بخش اعتقاد توحيدى آنان بسنده نمى شود، بلكه به رفتارهاى آنـان پـيـونـد عـمـيـق دارد. كـه در ايـن بخش به تماشاى عقيده و سير و سلوك و رفتارهاى تربيتى و اجتماعى الگوى اسوه ها مى نشينيم . و بر اين باوريم كه در جان ها و فطرت هـاى زلال بـيـشـتـريـن تـاءثـيـر را بـه ارمـغـان آورد. قـبـل از پـرداخـت بـه تـحـليـل خـلق و خـوى و سـيـره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سه نكته ياد آورى مى شود.
الف : معيار صفات نيك
قـرآن خـلق و خـوى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) را چـنـين ستايش مى كند: (انك لعـلى خـلق عظيم )(268) (تو بر خلق و خوى بزرگى هستى .) خداى سبحان هـيـچ كـس را بـه ايـن عظمت نستوده است . رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را با عنوان نـيـكـوتـريـن انـسـان سـتـايـش مـى كـنـد. در تـبـيـيـن ايـن مـحـور مـهـم از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) چـنـيـن نقل شده است : حسن الخلق خلق الله الاعظم (269) (معيار خلق نيكو خلق الله است .) يعنى آن كسى خلق نيكو دارد كه متخلق به اخلاق الهى باشد. (و لله المثلى الاعلى )(270) (نيكوترين نامها و صفات از خـداسـت .) (و لله الاسـمـاء الحـسـنـى )(271) (نـام نـيكو از خداست .) صـبـغـه الله التـى و مـن احسن من الله صبغه (272) (چه رنگى نيكوتر از رنگ خدايى شدن .) نيكوترين جلوه اى كه انسان مى تواند به خود بگيرد، مظهر جلوه هاى الهـى شـدن اسـت . كـه انـسـان خـليـفـه و جانشين صفات خدايى شود. كه جانشين بايد به نـشـانـه هـاى خـداى سـبـحان متصف باشد. اگر خداى سبحان عطوف ، روف ، رحيم ، عليم ، كـريم ، عزيز، حكيم و غفور است ، جانشين او نيز نشانى از اين صفات بايد داشته باشد. خـداى سـبـحـان بـا اسماى حسنايش در قرآن تجلى يافته است و آن كسى كه در بالاترين مـرحـله بـه قـدر تـوان مـوجـود مـمـكـن مـتـخـلق بـه ايـن صـفـات اسـت ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى باشد. كه در مورد وى نيز گفته شده خلق و خوى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) قرآن است : (خلقه القرآن )(273) (قرآن خلق رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است ).
قـرآن خـلق عـظـيـم رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) را تـبـيين مى كند: لقد جائكم رسـول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم (274) (از بـيـن شما پيامبرى آمده كه آنچه شما را به سختى وا مى دارد بر او ناگوار است ، او به هـدايـت و سـعـادت شـمـا بـسـيـار عـلاقـه مـنـد اسـت و نـسـبـت بـه مـومـنـان روف و رحـيم است .)(275) فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفظوا من حولك (از لطـف و رحـمت الهى با مومنان نرم و مهربان شدى (كه اينطور عاشقانه دور ترا حـلقـه زده انـد) اگـر فـردى خـشـن بـودى از اطـراف تـو پـراكـنـده مى شدند) محمد رسـول الله والذيـن مـعـه اشـداء على الكفار رحماء بينهم (276) (محمد پيام رسان خداست . همراهان او نسبت به كفار شديد و نسبت به مومنان رحيم و مهربان مى باشند). اين ها جلوه هاى صفات الهى است كه در بنده مؤ من و خالص او تجلى نموده است .
ب : عقيده ، خلق ، رفتار
فـرق عـقـيـده و خـلق و نـيـز عـمـل ايـن است كه عقيده همان انديشه ها و باورهاى انسان است . انديشه نوع برداشت و تفكر انسان از مبدا و معاد و جهان هستى مى باشد. كه در واقع جهان بـيـنى انسان را شكل مى دهد. اما اخلاق و صفات عبارت از ملكاتى است كه در اثر استمرار رفتارى انسان در وجود انسان پديد مى آيد. عمل هم منظور رفتارهاى موردى است ولو بارها تـكـرار شـده بـاشـد. زيـرا تـا زمانى كه در نهاد انسان رسوخ نكند و جاى نگيرد رفتار گـفـتـه مـى شـود. وقـتـى رسـوخ نـمـود بـه طـورى كـه زايـل كـردن آن مـشـكـل شـد، آنگاه خلق يا ملكه از آن ياد مى شود. با اين بيان كوتاه فرق سه عنوان عقيده ، خلق و رفتار روشن شد. اين نكته نيز روشن است كه منظور از سيره همان خـلق و خـوى اسـت گـرچـه مـمـكـن اسـت از رفـتـار مـوردى نـيـز در تحليل سيره سخن به ميان آيد.
ج : پايه اخلاق و سيره
نـكـتـه مـهـم و اسـاسـى كه بايد توجه شود اين است كه ريشه خلق و سيره انسان عقيده و ايـمـان او مـى بـاشـد. سـاخـتـار هـويـت هـر شـخـصـى را انـديـشـه هـاى او شـكـل مـى دهد. لذا براى بدست آوردن خلق و خوى نيك و برخوردارى از صفات حسنه بايد بـه ريـشـه آن تـوجـه نـمـود و چـون ايـن مـطـلب مـهـم و اسـاسـى اسـت قـبـل از بـررسى صفات و سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به اين نكته بايد تـوجـه نـمـود كـه راه رسـيـدن بـه اخـلاق حـسـنـه كـه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از آن برخوردار بود، عقيده به خدا و توجه به مبدا كـمـالات مى باشد. و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه توانست اين چنين از سيره و اخلاق برتر بهره مند شود، از راه ايمان و عبادت توانست اين فضيلت را به دست آورد. و كسانى كه مى خواهند وى را الگوى زندگى خويش قرار دهند، بايد راه او را بپيمايند.
رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا تـوجـه كـامـل بـه مـنـشـاء كـمـالات و خـضـوع و تـواضع در برابر حق توانست هم معرفت و شناخت حـاصـل كـنـد، و هـم صـفـات حـسـنـه كـسـب نـمـايـد. زيـرا بـدسـت آوردن فـضـايـل مـشـروط بـه هـمـسـو شـدن به مبدا كمالات است . اگر خداى سبحان كسى را مورد تفضل و عنايت خاص قرار مى دهد، به اين لحاظ است كه از سوى بنده قدمى برداشته شده است . گر چه قدم اول از سوى خداست . ولى انسان با جلو نهادن اين قدم ، خود را شايسته دريـافـت فـيـض مى نمايد: الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(277) (كسانى كه بـه سـوى مـا تـلاش كـنـنـد مـا آنـهـا را رهـنـمـون خواهيم بود.) و ان لو استقاموا على الطـريـقـه لاسقيناكم ماء غدقا(278) (اگر در راه راست استوار باشند از آب جارى زنـدگـى فراوان آنها را بهره مى دهيم .) سيراب شدن از آب فراوان زندگى مشروط بـر اسـتـقـامت در راه مستقيم الهى است . در اين هنگام خداى سبحان و نيروهاى غيبى اش درهاى رحـمـت را بـاز مـى كـنـنـد و دسـت انـسان را گرفته به وى نورانيت مى بخشند: هو الذى يـصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور(279) (او خدايى است كه خـود و مـلائكـه اش بـر شما درود مى فرستند (شما را از توفيق هاى خاص بهره مند مى كـنـنـد) تـا شـمـا را از ظـلمـت هـا بـه نـور بـرسـانـنـد، بـه هـمـيـن جـهـت ابـتـدا سـيـره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در عبادت كه زمينه ساز دريافت نعمت ها و رمز موفقيت او مـى بـاشد، مورد توجه قرار داده ، آنگاه به بررسى سيره حضرت در ابعاد ديگر مى پردازيم .
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و پرستش و بالندگى
انسان استعداد كمال در نهاده او گنجانده شده است . اما شكوفا شدن اين استعدادها و بارور شدن اين زمينه به عبادت و همسويى به مبدا كمال پيوند دارد. ظرفيت وجودى هر انسان به ايـن حـقـيـقـت پيوند خورده است . هر مقدار اين پيوند عميق تر باشد، انسان از شكوفايى و بـالنـدگـى بـيـشـتـرى بـهـره مـنـد خـواهـد شـد: مـن كـان يـريـد العـزه فـان العزه لله جـمـيـعـا(280) (كـسـى كـه مـى خواهد عزيز باشد بايد عزت را از مبدا آن كه خداى سـبـحـان اسـت ، طـلب كـنـد). و عزت با سر نهادن به آستان قدس ربوبى فراهم مى شود.
رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) همان گونه كه در شناخت و معرفت نمونه است ، در پرستش نيز برتر از همگان مى باشد. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اولين كسى اسـت بـه حـق مـعـرفـت پـيـدا كـرده ، در بـراى او خـضـوع نـمـوده اسـت . كـنـت اول من اقر بربى جل جلاله و اول من اجاب (281) (من اولين كسى بودم كه به مبدا شـنـاخـت پـيدا كردم و اقرار به توحيد نمودم و اولين كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت نمودم .)
نماز و تهجد
نـمـاز كـه كـمـال خـضـوع بـنـده در بـرابـر حـق اسـت ، شـادابـى و فـروغ چـشـم رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) مى باشد: (قره عينى فى الصلوه )(282) قـرآن بـراى بـه كـمـال رسـانـدن حضرت در بعد عبادى اين چنين رهنمود مى دهد: يا ايها المـزمـل قـم الليـل الا قـليـلا نـصـفـه او انـقـص مـنـه قـليـلا اوزد عـليـه ورتـل القـرآن تـرتـيـلا انـا سـنـلقـى عـليـك قـولا ثـقـيـلا ان نـاشـئه الليـل هـى اشد وطئا و اقوم قيلا(283) (هان اى جامه به خود پيچيده چون تو را در روز مراوده فراوان است ، شب را جز اندك براى پرستش برخيز، خفتگى و استراحت شب به مـقـدار نـصـف شـب يـا كـمـتـر از نـصـف يـا بـيـشـتـر از نـصـف (بـه فـراخـور حـال ) بـاشـد. و قـرآن را بـه آرامـى قـرائت كـن به زودى به تو سخن و مسئوليت سنگين ارزانى خواهيم نمود.)

 

next page

fehrest page

back page