قصص الرسول يا داستانهايى از رسول خدا (ص)
(جلد دوم )

قاسم ميرخلف زاده

- ۱۳ -


پسر ابولهب داماد پيامبر بود

اولين سوره اى را كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با صداى بلند براى مردم خواند سوره ((عتبه)) پسر ((ابولهب)) كه داماد رسول اكرم بود ((البته قبل از ظهور اسلام)) فرياد زد:
((من كافرم به ((نجم)) و به ((خداى نجم)) و ((پيغمبر نجم)) و...
او آنقدر حرفهاى ركيك زد كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را نفرين نمودند ((معلوم مى شود كه رسول خدا از هدايت او مايوس بودند و در ضمن مى خواستند باعث عبرت ديگران شود))
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را نفرين كردند كه: ((خداوندا، حيوانى را بر او مسلط كن))
عتبه هم در پاسخ گفت:
((يا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)! دخترت را همين الان طلاق مى دهم))
بعد از اين واقعه عتبه با پدرش ابى لهب به مسافرت رفت، در راه در منزلى اقامت گزيدند.
راهبى ((از صومعه بيرون آمد)) نزد آنها رفت و گفت:
((مواظب خود باشيد، زيرا حيوانات خطرناكى در اين اطراف زندگى مى كنند)).
اهل كاروان گفتند: ما مراقب خودمان هستيم و شب محافظ مى گذاريم، در اين موقع ابولهب به ياد نفرين رسول خدا افتاد و لرزيد كه مبادا نفرين پيامبر، پسرش را بگيرد، به همين دليل، شب هنگام خوابيدن عتبه را در وسط قرار داده و همه اطراف او خوابيدند.
نصف شب شد، خداوند خواب را بر آنها مسلط فرمود، آنگاه شيرى آمد و بدون اينكه به كسى آسيب برساند به سراغ عتبه رفت و ضربتى به سر او زد و او را به قتل رسانيد و چون عتبه ((نجس العين)) بود ((شير)) بدون اينكه گوشتش را بخورد از آنجا دور شد بدين ترتيب عتبه به جهنم واصل گرديد.(119)
 
از آن بترس كه آه شبانه اى دارد   براى ناله و زارى بهانه اى دارد
تو اى ستمگر غافل، مگر نمى دانى   كه تيره آه چو آيد نشانه اى دارد (120)

مسجد الاقصى را به پيامبر نشان دادند

در كتاب شريف ((بحار الانوار)) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است:
وقتى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در شب معراج به ((بيت المقدس)) رفت و در آنجا نماز خواند و ارواح انبياء را ملاقات فرمودند، به هنگام بازگشت، قافله ((قريش)) را ديدند كه به ((مكه)) باز مى گشتند، آنها يكى از شتران خود را گم كرده بودند، ظرف آبى هم داشتند، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قدرى از آب را نوشيد و بقيه را به زمين ريختند.
صبح روز بعد، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، تفصيل معراج شب قبل را براى مردم ذكر نمودند. ((ابوسفيان)) و ((ابوجهل))، و ديگر مشركان به پيامبر گفتند:
((چه مى گوئيد؟ از اينجا تا بيت المقدس يك ماه راه است)).
حضرت فرمودند:
((براى اينكه بفهميد من راست مى گويم، دو نشانه برايتان ذكر مى كنم، اول اينكه شترى از قافله تان گم شده و ثانيا آنها ظرف آبى داشتند كه من مقدارى را نوشيده و بقيه را روى زمين مشركان باز هم باور نكردند و گفتند:
((اگر راست مى گويى كه شبانه به سفر رفته اى، بگو ((مسجد الاقصى)) چند ستون و چند قنديل داشت؟))
در همين وقت جبرئيل از جانب خداوند نازل شد و براى اينكه حجت را بر مشركان تمام كند، مسجد الاقصى را به پيامبر نشان داد، پيامبر نيز ستون و قنديل هايش را شمرده و به اطلاع مشركان رسانيد، ولى چون منظور آنان بهانه گيرى بود ايمان نياوردند.
يك ماه بعد، قافله قريش رسيد، مردم از آنها پرسيدند.
((در فلان شب چه حالى داشتيد و چه اتفاقى برايتان رخ داد؟))
كاروانيان پاسخ دادند:
((در آن شب، شترى از ما گم شد و ظرف آبى هم داشتيم كه صبح روز بعد آن را خالى يافتيم)).
با وجود اين معجزه واضح، باز هم مشركان ايمان نياوردند.(121)
 
از مطلع هستى و ظهور ذرات   تا مقطع عالم و قيام عرصات
يك يك ز لسان جمله موجودات   بر عارض پر نور محمد صلوات

نقره تبديل به طلا شد

زنى سيصد درهم نقره در كيسه اى گذاشت و آن را خدمت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) برد و عرض كرد:
((اى رسول گرامى! اين درهم ها را به مصرف فقراء برسانيد)).
حضرت به يكى از اصحاب كه آنجا حاضر بود فرمودند:
((اين كيسه زر را خالى كن)).
آن مرد كيسه را خالى كرد و ديد كه همه سكه ها طلا است، زن با ديدن اين صحنه گفت:
((به خدا سوگند، من پول نقره در كيسه ريخته بودم)).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
((تعجب مكن: من گفتم طلا و خداوند هم همه آنها را به طلا تبديل كرد)).
 
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند   آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند (122)
از ازل بر همه ذرات جهان تا عرصات   رسد از آبروى آل محمد بركات
وه چه بدبخت و سيه روست هر آنكس كه ز جهل   بشنود نام محمد نفرستد صلوات

پيامبر و سفارش به مردم

سال دهم هجرت بود، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مراسم حج آن سال ((در ما ذى حجه)) شر كت كرد كه آخرين حج پيامبر بود و به عنوان حجه الوداع شمرده مى شد.
بسيارى از مسلمين در آن شركت داشتند.
هنگامى كه پيامبر براى انجام بقيه مناسك حج به ((منى)) آمدند، در آنجا مردم را به دور خود جمع نمود و به سخنرانى پرداخت، پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به مردم چنين فرمودند:
اى مردم! چه روزى محترم ترين روزها است؟
گفتند: امروز ((روز عيد قربان)).
فرمود: چه ماهى بهترين ماهها است؟
گفتند: اين ماه ((ذى حجه)).
فرمود: چه شهرى مهمترين شهرهاست؟
گفتند: اين شهر ((مكه)).
فرمود: اى مردم! بدانيد كه خون هاى شما و اموال شما مسلمين مانند احترام اين روز در اين ماه و در اين مكه، احترام دارد، تا روزى كه خدا را ملاقات كنيد، و در آن روز ((قيامت)) خدا از اعمال شما بازخواست كند، آگاه باشيد آيا وظيفه خود را ابلاغ كردم؟
گفتند: آرى.
حضرت فرمودند: خدايا شاهد باش.
سپس حضرت فرمودند:
((اى مردم! بدانيد هركس كه در نزد او امانتى هست، آن را به صاحبش ‍ برگرداند، و بدانيد كه خون و مال مسلمانان حلال نيست مگر با رضايت خودش، به خودتان ستم نكنيد، و بعد از من روش كفار را پيشه خود نسازيد)).(123)
 
اى ستم پيشه ميازار خداجويان را   رنج بيهوده مبر مشت مزن سندان را
نيست در مذهب ما فرق سيه را ز سپيد   جز به تقوا نبود منزلتى انسان را
پيرو رهبرى عالم ربانى شو   رهبر خويش مگير اهرمن و شيطان را
مرد آزاده شو و تن به مذلت بسپار   بهر دنيا مده از كف شرف و ايمان را (124)

جان كندن جوان

به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر رسيد كه جوانى از مسلمين در حال جان كندن است حضرت بى درنگ كنار بستر او آمدند، و او را تلقين نمودند و فرمودند:
بگو لا اله االا الله.
زبان او گرفت و نتوانست اين جمله را بگويد، و اين موضوع چند بار تكرار شد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به حاضران فرمودند: آيا اين جوان مادر دارد؟
يكى از بانوان كه در آنجا بود گفت: آرى، من مادرش هستم.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا تو از پسرت ناراضى هستى؟
مادر گفت: آرى حدود شش سال است با او سخن نگفته ام.
حضرت به او فرمودند: آيا اكنون از پسرت راضى مى شوى؟
مادر گفت: خداوند به رضاى تو اى رسول خدا، از او راضى گردد.
آنگاه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به جوان فرمودند:
بگو لا اله الا الله.
جوان با كمال صراحت اين جمله را گفت.
حضرت فرمودند: چه مى بينى؟
جوان گفت: مرد سياه چهره زشت روئى را مى نگرم، كه لباس چركين بر تن دارد و بوى متعفن از او به مشام مى رسد، بالاى سر من آمده تا محل عبور نفسم را در حلقم بگيرد و مرا خفه كند.
حضرت فرمودند: بگو:
يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير، اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير، انك انت الغفور الرحيم.
((اى خداوندى كه عمل اندك را مى پذيرى و از گناه بسيار مى گذرى از من عمل نيك اندك را بپذير و گناه بسيار را ببخش، همانا تو آمرزنده و مهربان هستى))
جوان اين دعا را خواند، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ببين چه مى بينى؟
جوان گفت: مى بينم آن شخص بدبو و سياه چهره رفت و مردى زيبا و خوش سيما و خوش بو و خو ش لباس، به بالين من آمده است.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين دعاى يا من يقبل اليسير... را تكرار كن، جوان آن را تكرار كرد، آنگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چه مى بينى؟
جوان گفت: آن جوان خوش سيما را مى نگرم كه از من پرستارى مى كند، اين را گفت: و از دنيا رفت.(125)
 
روشن جهان ز نور جمال محمد است   خرم جهان ز خوشه هاى كمال محمد است
ما دست كى زنيم به دامان ديگران   تا دامن محمد (ص) وآل محمد است (126)

چهار كلمه حكمت

يكى از مسلمين در حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود:
((مى خواهى تو را به موضوعى راهنمائى كنم كه با انجام آن، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!))
او عرض كرد: چرا اى رسول خدا!
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: خداوند از آنچه به تو داده، تو هم (به نيازمندان) بده.
او عرض كرد: اگر خودم نيازمندتر از او باشم چه كنم؟
حضرت فرمودند: براى نادان، كارى انجام بده ((يعنى راهنمائيش ‍ كن)).
او عرض كرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چه كنم؟
حضرت فرمودند: فاصمت لسانك الا من خير ((زبانت را جز از سخن نيك خاموش دار)) آيا شادمان نيستى كه يكى از اين چهار ويژگيها را داشته باشى كه تو را به بهشت ببرد:
1- كمك به نيازمندان
2- اگر نتوانستى يارى مظلوم
3- اگر نتوانستى نادان را راهنمائى كن
4- اگر نتوانستى، زبانت را كنترل كن كه جز به خير حركت نكند.(127)
به قول سعدى:
 
دو چيز طيره عقل است، دم رو بستن   به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشى

ذكر گفتن پرنده كور

انس ابن مالك مى گويد: همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به بيابان رفتيم، پرنده اى در آنجا ديدم كه صداى مخصوصى از او شنيده مى شد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمودند: ((آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟))
عرض كردم: ((خدا و رسولش آگاهتر است))
حضرت فرمودند: مى گويد: يا رب اذهبت بصرى و خلقتنى اعمى فارزقنى فانى جائع
خداوندا! نور چشمم را از من گرفتى مرا كور آفريدى، روزى مرا به من برسان، من گرسنه ام.
ناگهان ديدم پرنده ديگرى كه ملخ بود، پرواز كنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده كور، ملخ را بلعيد.
در اين هنگام صداى پرنده بلند شد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمودند:
آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟
عرض كردم: خدا و رسولش آگاهتر است.
حضرت فرمودند: مى گويد: الحمد لله الذى لم ينس من ذكره
((حمد و سپاس خداوندى را كه ياد آورنده اش را فراموش نمى كند))
و در روايت ديگرى حضرت فرمودند، مى گويد: من توكل على الله كفاه
((كسى كه به خدا توكل كند، خدا او را كافى است))(128)
 
بگشاى درى كه در گشاينده تويى   بنماى رهى كه ره نماينده تويى
من دست به هيچ، دستگيرى ندهم   آنها همه فانيند، پاينده تويى

فرزند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) حسين است

شخصى مى گويد: از حضرت رضا (عليه السلام) شنيدم فرمودند: وقتى كه خداوند به ابراهيم فرمان داد كه ((در قربان گاه مكه)) قوچى را به جاى فرزندش اسماعيل (عليه السلام) ذبح كند، ابراهيم (عليه السلام)، آرزو كرد كه فرزندش اسماعيل را با دست خود قربانى نمايد، نه قوچ را به جاى اسماعيل، تا به قلب او ((اندوهى)) وارد شود كه به قلب پدرى كه عزيزترين فرزندش را ذبح مى كند، وارد مى گردد، تا در نتيجه شايسته عالى ترين درجات ((صاحبان پاداش بر مصائب)) گردد.
خداوند به ابراهيم (عليه السلام) چنين وحى كرد:
اى ابراهيم! محبوبترين خلق من نزد تو كيست؟
ابراهيم (عليه السلام) فرمود: پروردگارا نيافريدى خلقى را كه در نزد من محبوب تر از حبيب تو محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد.
خداوند به ابراهيم (عليه السلام) فرمود: محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
ابراهيم (عليه السلام) فرمود: محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را از جان خودم بيشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: فرزند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را بيشتر دوست دارى يا فرزند خودت را؟
ابراهيم (عليه السلام) فرمود: بلكه فرزند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را بيشتر از فرزند خودم دوست دارم.
خداوند فرمود: ذبح و كشته شدن فرزند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) به دست دشمنانش از روى ظلم براى تو دردناكتر است، يا قربان نمودن فرزندت به دست خودت، بخاطر اطاعت از فرمان من؟
ابراهيم (عليه السلام) فرمود: بلكه ذبح فرزند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) به دست دشمنانش برايم دردناكتر است از ذبح فرزندم به دست خودم.
خداوند فرمود: اى ابراهيم! جمعيتى كه ادعا مى كنند از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند به زودى از روى ظلم فرزند آن حضرت ((حسين (عليه السلام)))را ذبح مى كنند و گردن مى زنند چنانكه گوسفند را ذبح مى كنند، و در نتيجه آن جمعيت مورد غضب من واقع مى شوند.
ابراهيم (عليه السلام)، گريه كرد و قلبش پر از اندوه و غم شد و هم چنان براى مصائب امام حسين (عليه السلام) گريست.
خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وحى كرد كه: اى ابراهيم! گريه تو براى فرزند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ((يعنى حسين(عليه السلام)))را بجاى گريه تو بر فرزندت ((اسماعيل)) به فرض ‍ اينكه او را قربانى مى كردى و گريه مى نمودى قرار دادم، و عاليترين درجات پاداش ((صاحبان پاداش بخاطر مصائب)) را به تو عنايت كردم.(129)
 
گل نكند جلوه در جوار محمد (ص)   رونقگل مى برد، عذار محمد (ص)
گل شود افسرده از خزان، و ليكن   نيست خزان از پى بهار محمد (ص)
سايه ندارد ولى تمام خلايق   سايه نشيند در جوار محمد (ص)
سايه ندارد ولى به عالم امكان   سايه فكنده است اقتدار محمد (ص)
سايه نمى ماند از فروغ جمالش   هاله نور است در كنار محمد (ص)
شمس رخش همجوار زلف سيه فام   آيت الليل و النهار محمد (ص)
تا كه بماند اثر ز نكهت مويش   خاك حسين است يادگار محمد (ص)
تربت خوشبوى كربلاى معلاست   يك اثر از موى مشكبار محمد (ص)
رايت فتحش به اهتزاز در آمد   دست خدا بود چونكه يار محمد (ص)
من چه بگويم ((حسان)) به مدح و ثنايش   بس بودش مدح كردگار محمد (ص) (130)