قصص الرسول يا داستانهايى از رسول خدا (ص)
(جلد اول)

قاسم ميرخلف زاده

- ۴ -


اى مردم شاهد باشيد زيد فرزند من است

همچنان كه در داستان 35 گفته شد سومين مردى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان آورد زيدبن حارثه بود.
زيد از بردگانى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را آزاد كرد، او پسر خوانده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، بدين جهت او را زيد بن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم مى گفتند ولى وقتى كه آيه ادعوهم لابائهم (49) نازل گرديد از پس به زيدبن حارثه مشهور گرديد.
زيد مورد علاقه خاص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود و در بيشتر غزوات و جنگهاى آن زمان حضور داشت و در ((9)) نبرد مسئوليت فرماندهى به عهده او بود و او تنها يار رسول خداست كه نامش در قرآن آمده است .(50)
زيد در دوران كودكى همراه مادرش به ديدن بستگانش رفت ، طايفه ((بنى قين )) به فاميل و بستگان مادرش حمله بردند و آنها را غارت كردند و در اين ماجرا زيد به اسارت در آمد و به بازار ((عكاظ)) آوردند و به معرض ‍ فروش قرار دادند، شخصى بنام حكيم بن حزام او را براى حضرت خديجه (عليه السلام ) خريد و ايشان او را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بخشيد.
پدر زيد پس از مدتى از محل اقامت او مطلع شد و به همراه برادرش به مكه آمد و نزد ابوطالب رفت و گفت : فرزند من با برادرزاده شما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است به او بگو يا زيد را بفروشد يا آزادش ‍ كند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : زيد آزاد است هر كجا كه مى خواهد برود، سپس فرمود: زيد را احضار كنيد اگر شما را برگزيد بدون هيچ بهائى از شما مى باشد، اما اگر مرا برگزيد هرگز كسى را كه حاضر نيست از من جدا شود به كسى واگذار نمى كنم .
وقتى زيد را حاضر كردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود مرا مى شناسى اكنون مى توانى به ميل خود همراه پدرت به خانواده و قبيله خود برگردى يا نزد من بمانى .
زيد گفت : من از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جدا نمى شوم و هيچ كسى را بر او مقدم نمى دانم .
پدر زيد وقتى چنين ديد رو به اطرافيان و سران عرب كرد و گفت : اى مردم قريش شاهد باشيد كه زيد فرزند من نيست .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى چنين ديد دست زيد را گرفت و كنار كعبه برد و در اجتماع قريش چنين اعلام كرد: اى مردم ! شاهد باشيد كه زيد فرزند من است او از من ارث مى برد و من از او و بنا به نقلى چون پدر زيد از علاقه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او آگاه شد خوشحال و به محل خود بازگشت .(51)

گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شهادت زيد

زمانى كه خبر شهادت زيد و يارانش در نبرد موته به مدينه رسيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى دلجوئى به منزل زيد رفت نگاه دختر يتيم زيد به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) افتاد، چنان دختر زيد گريه دلسوزى كرد، و به سوى آن حضرت دويد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صدايش به گريه بلند شد و اشك از چشمان مباركش ‍ مى ريخت .
بعضى از ياران آن حضرت از روى دلسوزى عرض كردند: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )! اين چه گريه اى است ؟
حضرت فرمود: اين ناله ها از شدت علاقه و اشتياق يك دوست به دوستش ‍ سرچشمه مى گيرد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
هرگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه زيد و جعفر برادر على (عليه السلام ) كه پرچمدار و فرمانده جنگ موته بود و قبل از زيد ((شهيد شد)) وارد مى شد و بسيار مى گريست و مى فرمود: آن دو، برادر و هم سخن من بودند و با آنان انس گرفته بودم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در خواب ديدم كه جعفر ابن ابى طالب به صورت فرشته اى در بهشت پرواز مى كند و از نوك شمشيرهايش ‍ خون مى چكد و زيدبن حارثه را در درجه پايين ترى ديدم با خودم گفتم گمان نمى كردم زيد مقامش كمتر از جعفر باشد!
در آن موقع جبرئيل آمد و گفت : زيد كمتر از جعفر نيست لكن جعفر به خاطر خويشاوندى تو فضيلت و برترى بيشترى بخشيديم .(52)

حضرت حمزه پناه گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

يكى ديگر از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حضرت حمزه فرزند عبدالمطلب عموى گرامى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از نخستين ياران والامقام آن حضرت است او حتى پيش از اينكه به دين اسلام گرايش پيدا كند در برابر مخالفان و بد خواهان اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قاطعانه مى ايستاد و مانع اذيت و آزار آنان مى شد.
ابولهب برادر بزرگتر حمزه يكى از دشمنان سرسخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شماره مى رفت كه لحظه اى از اظهار دشمنى با اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فروگذار نمى كرد و پيوسته به آزار و اذيت آن حضرت و كارشكنى در برابر تلاشهاى تبليغى آن بزرگوار مى پرداخت تا جائيكه خداوند سوره اى در نكوهش او و همسرش ، نازل كرد.
ابولهب در همسايگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زيست و پيوسته زباله ها و اشياء گنديده را كنار خانه آن حضرت مى ريخت و با اين رفتار زشت آن حضرت را مى آزرد، روزى حضرت حمزه او را در آن حال يافت ، نجاسات را از دستش گرفت و بر سر او ريخت و با اين عمل همبستگى و پشتيبانى خود را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اثبات رساند.(53)

جعفر آئينه تمام نماى حمزه عليه السلام

چند سال پيش از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قحط سالى شديدى مكه را فراگرفت و قريش را در فشار گذاشت ، در ميان قريش آنهائى كه عائله مندتر بودند بيشتر سختى مى كشيدند و به ابوطالب يكى از آنها بود.
با پيشنهاد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عباس كه از ثروتمندان قريش ‍ به شمار مى رفت و حمزه و خود آن حضرت نزد ابوطالب رفتند و از وى خواستند كه به هريك از آنان يكى از فرزندانش را بسپارد و بدين گونه بارى از دوش وى برداشته شود.
ابوطالب در پاسخ آنان فرمود: عقيل را براى خودم بگذاريد و هريك از بقيه را كه خواستيد ببريد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) را برگزيد، عباس ‍ طالب را انتخاب كرد و حمزه پذيراى جعفر گرديد.
اين گزينش موفقيت آميز آثار عميق تربيتى از تربيت كنندگان در تربيت يافتگان به جا گذاشت ، جعفر آئينه تمام نماى حمزه بود همانگونه كه على (عليه السلام ) تجلى گاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
آرى جعفر وارث غيرت و شهامت و سلحشورى ، سازش ناپذيرى و شجاعت حضرت حمزه بود و در بيشتر موارد كه نام حمزه بر زبان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان معصوم (عليه السلام ) آمده از جعفر نيز ياد شده است .(54)

محبوب ترين نامها نزد من است

حضرت حمزه از محبوب ترين شخصيتهائى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيشترين محبت و علاقه را نسبت به آن ابراز مى كرد و پيوسته فضايل و برترى آنان را اعلام كرده و نام او را در رديف نام اميرالمومنين (عليه السلام ) ((كه روح و جان آن حضرت بود)) قرار داده است و شايد به دليل تقدم سنى حمزه و يا به دلايل ديگر نام او را مقدم بر نام آن بزرگوار بر زبان آورده است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بهترين مردم حمزه و جعفر و على (عليه السلام ) مى باشند.
از جابرابن عبدالله انصارى روايت شده كه يكى از ياران ما داراى فرزندى شد، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند كه چه نامى بر او بگذاريم .
حضرت فرمودند: محبوب ترين نامهائى كه نزد من است است نام بگذاريد نامش را حمزه بنهيد
اكنون جاى اين سوال باقى است كه اگر نام حمزه تا اين اندازه براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) محبوب است چرا آن حضرت نام هيچ يك از پسران فاطمه (عليه السلام ) را حمزه نگذاشت ؟
در روايتى چنين آمده است كه آن حضرت پس از تولد نخستين فرزند فاطمه (عليه السلام ) براى ديدن نوزاد به خانه على (عليه السلام ) رفت و پس از ديدار كودك از على (عليه السلام ) پرسيد: چه نامى براى فرزندم انتخاب كردى ؟
على (عليه السلام ) فرمود: من به خود اجازه ندادم كه پيش از شما نامى براى او معين كنم ولى من دوست داشتم كه نام او را حرب يا حمزه بگذارم .
در آن وقت فرشته وحى نام ((حسن )) را از جانب خداوند براى اين نوزاد فرخنده به ارمغان آورد.(55)

حمزه عليه السلام سر ابوجهل را شكست

تاريخ نگاران نوشته اند:
در يكى از روزهاى سال دوم بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در صفا بود كه ابوجهل از آنجا گذشت و آن حضرت را مورد ناسزاگوئى و آزار خود قرار داد و از آئين وى عيب جوى مى كرد و رسالتش را انكار نمود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ وى سكوت اختيار كرد ولى كنيز عبدالله ابن جدعان در خانه خود همه گفته هاى ابوجهل را شنيد، ابوجهل پس از جدا شدن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى كعبه رفت و در انجمنى كه قريش در آن شركت داشتند حضور يافت .
ديرى نگذشت كه حمزه بن عبدالمطلب در حالى كه كمانش روى دوشش ‍ بود از راه رسيد، وى از شكارگاه باز مى گشت چون او شكارچى ماهرى بود و هيچ گاه تيرش خطا نمى رفت ، او هميشه پس از بازگشت از شكار گرد خانه كعبه طواف مى كرد و سپس به انجمنهاى قريش مى رفت و به آنها سلام مى كرد و با ايشان به گفتگو مى نشست ، او محبوب ترين و با شهامت ترين مرد قريش بود.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه باز گشت بود كه حمزه از روبروى كنيزك گذشت ، وقتى چشم كنيزك به حمزه افتاد گفت : ابوعماره ((كنيه حمزه )) اى كاش بودى و اذيت و آزارهايى كه ابوجهل بر برادرزاده ات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) روا داشت مى ديدى همينجا نشسته بود كه ابوجهل به اذيت و آزار او پرداخت و به او دشنام داد و تا توانست در رنجاندن او كوشيد آنگاه از وى دور شد ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ گونه واكنشى نسبت به او نشان نداد.
سخنان كنيز سراپاى وجود حمزه را در آتش خشم شعله ور ساخت ، اراده خداوند بر آن شده بود كه حمزه مشمول كرامات الهى گردد از اين رو باگامهاى درشت به راه افتاد و با شتاب به جستجوى ابوجهل پرداخت كه او را به چنگ آورد، و سزاى كردارش را بدهد.
حمزه خود را به خانه خدا رساند در آنجا نگاهش به ابوجهل افتاد كه در ميان جمع نشسته بود، حمزه به طرف او رفت و وقتى كه در بالاى سرش ‍ قرار گرفت كمانش را بالا برد و محكم بر فرق ابوجهل زد به گونه اى كه سرش ‍ شكاف سختى برداشت و در آن هنگام به او گفت : محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دشنام مى دهى و حال آنكه من پيرو آئين اويم و به هرچه او ايمان دارد من نيز ايمان دارم ، اكنون تو با من طرف هستى اگر يارى روياروئى با من را در توان خود مى بينى زبان درازى كن .(56)

با گرايش حمزه به اسلام قريش فهميد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عزت يافته و قدرتمند شده

حضرت حمزه نه تنها يك مسلمان شده بود بلكه از آن هم گامى فراتر گذاشت و مراحلى از ايمان را نيز پيمود و با دلى در نهايت آرامش و درونى لبريز از اطمينان به پاسدارى از حريم اسلام و قرآن و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كمر همت بسته بود، او نه تنها از ياران ديروز خود بريد بلكه براى كشتن آنها نيز آمادگى كامل داشت .
وقتى عمر با شمشير برهنه به درب خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزديك مى شد و قصدش اين بود كه اظهار اسلام كند خبر به رسول خدا رسيد كه عمر با شمشير برهنه آهنگ خانه شما را دارد!
حمزه به آن حضرت عرض كرد: اجازه دهيد داخل شود اگر قصد نيكى داشته باشد هر آنچه در توان داريم از او دريغ نخواهيم داشت و اگر قصد بدى در سر داشته باشد با شمشير خودش او را خواهيم كشت ، حضرت حمزه با اين جملات بار ديگر ايمان عميق خود را نسبت به آئين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اظهار كرد و شهامت و فداكارى خود را در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام به اثبات رساند.
اسلام حضرت حمزه پيروزى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد و آنان را از مرحله انزوا و مخفى كارى و انفعال به سطح بالاترى ارتقاء بخشيد، از اين پس آنان در پايگاه مركزى خود ((خانه ارقم )) اجتماع مى كردند قرآن تلاوت مى نمودند و نماز جماعت به پا مى داشتند.
با گرايش حمزه به اسلام و مسلمانان ، قريش دريافت كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) عزت يافته و قدرتمند شده و از آن پس حمزه از وى پشتيبانى خواهد كرد، بدين ترتيب آنان از اذيت و آزارهاى خود كاستند و رفتارشان به شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ديگر مسلمانان روند ملايمترى يافت (57).

حمزه شير خدا و رسول خداست

نوشته اند: حضرت حمزه در احد با دو شمشير پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى جنگيد و مى گفت : من شير خدا هستم و به پيش ‍ مى تاخت و بر مى گشت ، رزم او با دو شمشير از ويژگيهاى او بشمار مى رود و جز او ديگرى را سراغ نداريم كه با دو شمشير نبرد كرده باشد.
نقل شده كه پيوسته حمله هاى خود را متوجه قلب سپاه دشمن مى كرد و تا اعمال آنان نفوذ مى نمود و پس از وارد آوردن ضربانى شكننده و سهمگين بر پيكر دشمن به پايگاه خود باز مى گشت او از چنان زور و بازوئى برخوردار بود كه ((وحشى )) قاتل او مى گويد:
به خدا سوگند من حمزه را زير نظر داشتم در حالى كه با شمشيرش مردم را مى شكافت و بر هيچ جنگ آورى نمى گذشت مگر اينكه او را مى كشت كه از آن جمله سباع بن عبدالعزى بود.
حمزه در اين نبرد قبل از شهادتش 31 تن از دشمنان را به هلاكت رساند، يكى از شاخص ترين القاب حمزه و يا در حقيقت تنها لقبى كه در طول زندگى پرجوشش خود بدان مشهور بود لقب ((اسدالله و اسدرسوله )) يعنى شير خدا و رسول بود.
رسول خدا پس از به شهادت رسيدن حمزه ، خطاب به عمه اش و دخترش ‍ فاطمه (عليها السلام ) چنين فرمود: مژده باد شما را اكنون جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه در هفت آسمان نوشته اند: حمزه بن عبد المطلب شير خدا و رسول خداست
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عمويش عباس فرمود: در روز قيامت به جز چهار تن هيچ كس سواره نيست ، اول خودم ديگرى صالح پيامبر و سوم على (عليه السلام ).
عباس پرسيد اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس چهارمين آنها كيست ؟
حضرت فرمود: عمويم حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد شهيدان بر شتر من غضباء سوار خواهد بود(58).

هند جگر خوار

در گير و دار جنگ احد پاى حضرت حمزه در جنگ لغزش پيدا كرد و با پشت بر روى زمين افتاد در اين حال زره از روى شكم مباركش كنار رفت و ناگهان وحشى حبشى با نيزه بر وى حمله ور شد پس از ابراز آن همه دليرى و رشادت در عرصه نبرد سرانجام لحظه موعود فرا رسيد و روح بلند حمزه به ملكوت اعلى خوانده شد.
پس از آنكه وحشى از جان سپردن حمزه اطمينان يافت به خود جراءت داد كه به پيكر شير به خون خفته نزديك شود، او نخست نيزه را از ميان بدن حمزه بيرون كشيد و بعد دست به يك جنايت هولناك ديگرى زد، او با دست هاى جنايت كار خود سينه حمزه را دريد و جگر او را از درون سينه خارج ساخت و سراسيمه به سوى همسر ابوسفيان ((هند)) مادر معاويه روان شد و از وى براى كشتن حمزه مژدگانى درخواست كرد.
وحشى رو به هند كرد و گفت : اگر امروز قاتل پدرت را كشته باشم مژدگانى من چيست ؟
هند در پاسخ وحشى گفت : هر چه بر تن دارم از پوشاك و زيور آلات همه مال تو.
وحشى در حالى كه دست هاى جنايت پيشه اش را به سوى هند دراز كرده بود گفت : بگير اين جگر حمزه است .
كينه و هيجان جنون آميز هند و آتش دشمنى اش نسبت به حمزه شعله ور شد و چنان سگى هار كه پاره سنگ يا كلوخ به وى پرتاب شده باشد با ولع تمام مى خواهد آن را فرو برد هند نيز دهان باز كرد و جگر حمزه را نيز به دهان برد و نيشهاى زهرآگين خود را در آن نشانيد و بخشى از آن را با دندان دريد و به جويدن آغاز كرد.
اما از آنجا كه خداوند نمى خواست كه چيزى از پيكر پاك حمزه با جسد پليدزنى چون هند آميخته شود لذا ريزه هاى آن عضو مطهر را از دهان خارج كرد و از آن پس به ((آكله الاكباد)) يا هند جگر خوار ملقب شد.
آنگاه هند تمام لباسها و زيور آلات خود را به وحشى بخشيد و به او گفت : هر گاه به مكه برگشتى نزد من بيا و از من ده سكه طلا بگير(59).

شباهتهاى حضرت حمزه با امام حسين عليهما السلام

ميان حضرت امام حسين و حمزه (عليهما السلام ) همگونى هاى زيادى وجود دارد كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود.
# حضرت حمزه و امام حسين و هر دو سيدالشهدا يا سرور و سالار شهيدانند.
على (عليه السلام ) فرمود: بلند مرتبه ترين خلق در روز رستاخير پيامبرانند و بهترين مردم پس از پيامبران شهيدانند و سالار شهيدان حمزه ابن عبدالمطلب است .
اما اين عنوان و مقام براى حمزه هميشگى نبود و با شهادت سرور شهيدان حسين به على (عليه السلام ) اين عنوان به آن حضرت منتقل شد.
# بدن حضرت حمزه را پس از شهادت برهنه كردند، و پيكر مطهر امام حسين (عليه السلام ) را نيز پس از شهادت بوسيله دشمن برهنه شد.
# دشمن بدن حمزه (عليه السلام ) را قطعه قطعه كرد و سينه او را شكافت ، بدن نازنين امام حسين (عليه السلام ) نيز زير سم اسبان قرار گرفت و نشانه هاى صدها زخم شمشير و خنجر بر بدن آن حضرت ديده مى شد.
# بدن حضرت حمزه (عليه السلام ) را نيز خواهرش صفيه در آغوش كشيد و بر او گريست ، حضرت زينب (عليها السلام ) نيز كنار پيكر صدچاك برادرش آمد و آن را در بغل گرفت و بر وى نوحه سرائى است .
# براى حمزه (عليه السلام ) كفنى كه همه بدن او را بپوشاند پيدا نشد و بخشى از تن او را با گياه پوشاندند، بدن امام حسين (عليه السلام ) را نيز به جاى كفن در حصير و بوريائى قرار دادند و به خاك سپردند.
# در شهادت حمز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گريه ها كرد و اشك ريخت و ناله ها از دل سر داد و به غم او در سوگ نشست ، در شهادت امام حسين (عليه السلام ) زمين و آسمان و همه موجودات جهان و امامان بزرگ (عليه السلام ) گريستند و مصيبت آن شهيد مظلوم بالاترين مصيبت ها است .
# جگر حمزه (عليه السلام ) بوسيله هند مادر معاويه دريده شد، قلب امام حسين نيز بوسيله مزدوران فرزند معاويه هدف تير سه شعبه قرار گرفت .
شباهتهاى حضرت حمزه و امام حسين (عليه السلام ) بيانگر اين حقيقت است كه خط شهادت خط راستين اسلام و قرآن است و پيوسته در يك امتداد بوده و از خصايص مشابهى برخوردار است و روشهاى وحشيانه و ددمنشانه دشمنان نيز پيوسته همسان بوده است .(60)

خاك قبر حضرت حمزه تسبيح حضرت زهرا عليها السلام بود

شهيد مطهرى مى فرمايد:
صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليها السلام ) وقتى كه پدرش تسبيحات معروف را به او ياد داد(61) سر قبر عموى بزرگوارش جناب حمزه رفت و از تربت آن شهيد براى خود تسبيح درست كرد.
چون خاك قبر شهيد محترم است و انسان براى اينكه بتواند اذكار و اوراد خود را بشمار نيازمند به تسبح است ، ولى اينكه چه فرقى مى كند كه دانه هاى تسبيح از سنگ باشد يا از چوب يا خاك و يا از هر خاكى برداريم ؟ برداشتن خاك تربت شهيد اين نوعى احترام به شهيد و شهادت و نوعى به رسميت شناختن قداست شهادت است .
فاطمه زهرا (عليها السلام ) خودش اقدام به تعمير و بازسازى قبر حضرت حمزه مى كرد، آن جناب پيوسته بر سر قبر حمزه مى رفت و آن را مرمت و اصلاح مى كرد.(62)

در بساط خويش دارد بهترين كالا شهيد   مى كند كالاى خود را با خدا سودا شهيد
بهر استقلال اسلام از خم چوگان مرگ   گوى سبقت را زميدان مى برد تنها شهيد
بسكه قدرش هست عالى نزد خلاق مجيد   بهترين فرد است بين مردم دنيا شهيد
مرگ او بنيانگذار خشت كاخ زندگى است   زانكه دين را مى كند با خون خود احيا شهيد(63)

معجزه از پيكر شهداى احد مخصوصا حضرت حمزه عليه السلام

پيكر پاك شهيدان احد ساليان بسيارى پس از شهادتشان ، تر و تازه بود، درست مانند موقعى كه به شهادت نائل آمده بودند و هيچ اثر و نشانه اى از گذشت زمان بر اجساد پاك آنان نبود، و شگفت آورتر اينكه هنوز خون تازه در رگهاى آنان وجود داشت .
46 سال بعد از ماجراى احد نهرى به دستور معاويه از قبور شهداى احد گذرانيدند كه موجب ظاهر شدن پيكر پاك شهداى احد گرديد، پيكرهايشان مانند غنچه هاى گل با كفنهاى تازه ظاهر شدند گويى كه ديروز دفنشان كرده اند.
معاويه به عامل خود در مدينه نوشت كه نهرى جارى نمائيد، وى در جوابش نوشت كه عبور اين نهر ممكن نيست مگر از قبور شهداى احد، معاويه گفت : ضرر ندارد انجام بدهيد.
پس منادى ندا كرد هر كس كه كشته اى در احد دارد او را منتقل كند، مردم بيرون آمدند و ديدند كه همه اجساد شهدا تر و تازه و بوى مشك از آنان ساطع است .
بعضى ، آنها را ديدند كه دست بر جراحت خود نهاده چون دست او را از جراحت مى گرفتند، خون تازه از آن بيرون مى آمد و چون دوباره دست را مى گذاشتند خون بند مى آمد، نوشته اند كه گلنگى به پاى حمزه اصابت كرد كه خوناز آن جارى شد(64).

بلال حبشى را در كوچه ها مى گرداندند

يكى ديگر از ياران رسول خدا (عليه السلام ) بلال حبشى بود؛ بلال كه بعدها مؤ ذن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد، غلام اميه بن خلف بود اميه از دشمنان سرسخت پيشواى بزرگ مسلمانان بود، او براى انتقام از غلام تازه مسلمان خود در ملاء عام او را شكنجه مى داد و او را در گرمترين روزها با بدن برهنه روى ريگهاى داغ مى خواباند و سنگ بسيار بزرگ و داغى روى سينه او مى گذاشت و مى گفت : دست از تو بر نمى دارم تا اينكه به همين حالت جان بسپارى و يا از اعتقاد به خداى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگردى و ((لات )) و ((عزى )) دو بت بزرگ را پرستش ‍ كنى ، ولى بلال در برابر آن همه شكنجه گفتار او را با دو كلمه كه بيانگر پايه استقامت او بود پاسخ مى داد و مى گفت ، احد احد خدا يكى است ! و هرگز به آئين شرك و بت پرستى بر نمى گردم استقامت اين غلام سياه كه در دست مرد سنگدلى اسير بود موجب اعجاب ديگران واقع گشت ، حتى ورقه بن نوفل بر وضع رقت بار او گريه كرد و به اميه گفت : به خدا سوگند هرگاه او را با اين وضع بكشيد من قبر او را زيارتگاه خواهم ساخت .
اميه ، گاهى شدت عمل بيشترى نشان مى داد و ريسمانى بر گردن بلال مى انداخت و به دست بچه ها مى داد تا او را در كوچه ها بگردانند.
نوشته اند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابابكر را ملاقات كرد و فرمود اگر چيزى مى داشتم بلال را از صاحبش خريدارى مى كردم ، ابابكر بلال را خريد و آزاد كرد ولى بلال على (عليه السلام ) را بيشتر احترام مى كرد.
به بلال اعتراض آوردند كه ابابكر تو را خريدارى و آزاد نمود با اين خصوصيت على را بيشتر احترام مى كنى ، بلال در جواب آنان گفت : على (عليه السلام ) بيشتر از ابابكر بر گردن من حق دارد زيرا ابابكر مرا از قيد بندگى و شكنجه آزاد كرد و نجات داد، در صورتيكه صبر و استقامت بر آن شكنجها و عذابها مى كردم وارد بهشت مى شدم در حالى كه على (عليه السلام ) مرا از عذابهاى ابدى و جهنم نجات داده ، بواسطه دوستى او و مقدم داشتنش بر سايرين سزاوار بهشت برين و نعمتهاى جاودانه اش ‍ گرديده ام .
بلال از كسانى بود كه ابابكر بعيت نكرد، عمر گريبان او را گرفت و گفت : بلال اينست پاداش كسيكه تو را آزاد كرد كه با او بيعت نكنى ؟
بلال گفت : من هرگز با كسى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را تعيين نكرده بيعت نمى كنم ، اما آن كس را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را جانشين خود قرار داده بيعتش تا روز قيامت بر گردن من است (65).