ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۱۸ -


از همه نيرومندتر كسى است كه وقتى به خشم آيد، خشم بر او چيره نشود، بلكه او بر خشمش چيره شود. خشم ، او را در راهى كه رضاى خدا نيست ، نيندازد و بر خشم خودش مسلط شود. آنگاه كه از چيزى خوشش مى آيد، آن خوش آمدن ، او را به غير رضاى خدا نيندازد و بتواند بر رضا و ميل و رغبت خودش مسلط شود(794).
قانون گرايى
احترام و رعايت قانون مايه استحكام و جاودانگى پايه هاى اجتماعى مى شود. گردن نهادن به قانون در شرايط سخت و دشوار نشان دهنده ميزان اعتقاد و پايبندى او به قانون است . مشى و منش قانون گذاران و بزرگان دين و اجتماع ، الگوى عملى مردم به شمار مى رود. ايجاد هر گونه استثنا در اين مسير، اجراى درست قانون را به مخاطره مى اندازد. رسول گرامى اسلام نيز با رفتار قاطعانه خود هميشه راه هر گونه استثناپذيرى را در قوانين مى بست .
در آخرين روزهاى زندگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، مردم شاهد صحنه اى شگفت بودند تا همگان براى هميشه بدانند كه در برابر قانون يكسانند. پيامبر خدا در آن روز در حالى كه بيمارى اش شدت يافته بود و فضل بن عباس و على بن ابيطالب زير بغلش را گرفته بودند، به سختى راه مى رفت . با اين حالت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرين سخنانش را با مردم چنين بيان كرد:
مردم ! من خدايى را كه جز او خدايى نيست ، در برابر شما مى ستايم . هر كه در ميان شما حقى بر من دارد، اينك من اگر بر پشت كسى تازيانه اى زده ام ، اين پشت من است ، بيايد و بر آن تازيانه بزند. اگر كسى را دشنام داده ام ، بيايد دشنامم دهد. زنهار كه دشمنى در سرشت من نيست و در شاءن من نيست . بدانيد كه محبوب ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد، از من بستاند يا مرا حلال كند تا خدا را كه ديدار مى كنم ، پاك و پاكيزه باشم . چنين مى بينم كه اين درخواست ، مرا كافى نيست و لازم است چند بار در ميان شما برخيزم و آن را تكرار كنم .
سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تكرار كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جلوه تام رحمت الهى بود. هرگز كسى را نيازرده و حقى را پايمال نكرده بود. برخلاف مساوات و عدالت عمل نكرده بود. در اجراى قانون ، ملاحظه اين و آن را نكرده و جز براى خدا خشمگين نشده بود. با اين حال ، اكنون به گاه پيوستن به رفيق اعلى ، اصرار داشت كوچك ترين حقى از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترين درجه اش تحقق بخشد. مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا! من سه درهم نزد تو دارم ! پيامبر فرمود: فضل ! به او بده . فضل آن را پرداخت و مرد نشست . آنگاه فرمود:
ايها الناس من كان عنده شى ء فليؤ ده و لا يقل فضوح الدنيا، اءلا و ان فضوح الدنيا اءيسر من فضوح الاخره (795).
مردم ! هر كس مالى از كسى نزدش هست ، بايد آن را بپردازد و نگويد رسوايى دنياست . بدانيد كه بى شك ، رسوايى هاى دنيا آسان تر از رسوايى هاى آخرت است .
مردى ديگر برخاست و گفت : اى رسول خدا! سه درهم نزد من است كه در راه خدا به كار زده ام . پيامبر فرمود: چرا به كار زدى ؟ گفت : بدان محتاج بودم . فرمود: فضل ! آن را از وى بستان . مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا! در فلان جنگ بر شكم من تازيانه اى زدى ! پيامبر پيراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بيايد و قصاص كند. مرد پيش آمد و خود را به سينه و شكم برهنه پيامبر افكند و جاى قصاص را بوسيد(796).
آن حضرت بدين وسيله نشان داد كه پيامبر خدا در برابر قانون هيچ امتيازى بر مردم عادى ندارد.
100 - پيش گيرى از تبعيض
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) در مسائل فردى و شخصى ، نرم و ملايم بود، ولى در مسائل اصولى و كلى و مسئوليت هاى اجتماعى ، نهايت درجه صلابت را داشت ؛ زيرا آن موضوع به قانون اسلام مربوط مى شد، نه خودش .
در فتح مكه ، زنى از اشراف قريش از قبيله بنى مخزوم دزدى كرده بود كه به حكم قانون اسلام ، بايد دست دزد بريده مى شد. وقتى قضيه ثابت گرديد و قرار شد حكم درباره او اجرا شود، وساطت هاى افراد گوناگون آغاز شد كه مى گفتند: يا رسول الله ! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد. اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است . آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود. هر چه گفتند، پيامبر فرمود: محال و ممتنع است . آيا مى گوييد من قانون اسلام را معطل كنم ؟ اگر همين زن يك زن بى كس بود و به فاميل اشرافى وابسته نبود، همه شما مى گفتيد: دزد است و بايد مجازات شود(797).
ايشان همان روز هنگام عصر در ميان مردم سخنرانى كرد و فرمود:
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند. هر گاه يكى از توانگران مرتكب جرم مى شد، معاف مى گشت و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد، به مجازاتش ‍ مى رسيد. سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، در اجراى ((عدل )) درباره هيچ كس سستى نمى كنم ، هر چند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد. حتى اگر فاطمه دختر محمد نيز دست به دزدى بزند، محمد دستش را قطع خواهد كرد.
بدين ترتيب ، دست زن مخزومى بريده شد(798).
101 - برخورد با حيف و ميل بيت المال
هر چند رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در اموال شخصى خويش ‍ سخت گير نبود و با سخاوت و بزرگ منشى از حقوق مالى خويش گذشت مى كرد، ولى نسبت به حيف و ميل بيت المال به شدت واكنش نشان مى داد و هيچ مسامحه اى را حتى به اندازه سر سوزن بر نمى تابيد. ايشان در اين مسائل ، نسبت به دوستان و اصحاب خويش شدت عمل بيشترى داشت .
مدعم از خدمت گزاران پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) بود كه در يكى از جنگ ها همراه پيامبر به جبهه رفت و به شهادت رسيد. مسلمانان كنار پيكر به خون تپيده او آمدند و با احساسات پاك به او مى گفتند: بهشت بر تو گوارا باد. در اين ميان ، پيامبر نه تنها سخنى نفرمود، بلكه خشمناك به نظر مى رسيد. حاضران علت خشم پيامبر را نمى دانستند. ناگهان پيامبر فرمود:
نه هرگز، سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست ، روپوش وى هم اكنون او را در ميان آتش شعله ور خود مى سوزد؛ چون او آن روپوش را از بيت المال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازين نظامى و رهبرى ) از روى خيانت برداشته و آن لباس را هم اكنون پوشيده است .
يكى از مسلمانان ، هنگامى كه اين سخن را شنيد و فهميد كه خيانت به بيت المال ، كيفر سختى دارد، به شدت تحت تاءثير قرار گرفت و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: من دو عدد بند كفش را برخلاف مقررات از بيت المال برداشته ام ، آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟ پيامبر در پاسخ فرمود: آرى ، به اندازه همين مقدار براى تو آتش دوزخ فراهم شده است (799).
حادثه عجيب بالا كه كشف گوشه اى از عالم برزخ در برابر چشم پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) است ، نشان مى دهد هر گونه حيف و ميل بيت المال و استفاده نابه جا از آن ، گناه بزرگ به شمار مى آيد و كيفر سختى دارد.
بنابراين ، مى توان گفت استفاده شخصى از امكانات دولتى و ادارى و آنچه برخلاف مقررات قانونى باشد، خيانت به بيت المال است . اين روايت ، هشدارى كوبنده در مورد افرادى است كه در حفظ بيت المال دقت نمى كنند.
در سال نهم هجرى ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله )، ابن الليثيه را براى گرفتن زكات به ميان طايفه اى از مسلمانان فرستاد. او پس از گرفتن زكات نزد پيامبر آمد و گفت : اين زكات اموال است و اين هم هديه اى است كه به من داده اند. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) پس از شنيدن اين جمله ، بالاى منبر رفت و فرمود: من گروهى را براى كارى كه خداوند مرا والى آن كرده است ، مى فرستم ، ولى يك مى آيد و مى گويد اين زكات است و اين هم هديه اى كه به من داده اند. چرا در خانه پدر و مادر خود نمى نشينيد تا ببينيد كه هيچ هديه اى براى شما نمى آورند. به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست ، هيچ كس چيزى از زكات برنگيرد مگر آنكه در روز قيامت ، آن را بر گردن خود برداشته باشد. اگر شتر باشد، شتر است و اگر گاو و گوسفند باشد، گاو و گوسفند است . (آنگاه دو مرتبه فرمود): خدايا من رسالتم را ابلاغ كردم (800).
پس از جنگ حنين ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سوار بر مركب خود شد و به راه افتاد، ولى بعضى از تازه مسلمانان به دنبال آن حضرت رفتند و خواستند هر چه زودتر غنايم تقسيم شود، به گونه اى كه عباى آن حضرت را مى گرفتند. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به آنها فرمود: سوگند به آن كسى كه جانم در دست قدرت او است ، اگر نزد من متاع بى حساب بود، آن را بين شما تقسيم مى كردم . پس مرا به عنوان بخيل يا ترسو ملاقات نمى كرديد.
پس برخاست و كنار شترى رفت و از كوهان آن اندكى پشم گرفت و بين دو انگشتانش قرار داد و فرمود: اى مردم ! سوگند به خدا كه از سهميه شما چيزى ، جز خمس آن ، براى من به اندازه اين ((پشم )) ارزش ندارد. خمس ‍ آن را نيز به شما برگرداندم . بنابراين ، هر كس از هر نوع از غنايم هر چند به اندازه نخ و سوزن باشد، از روى خيانت برداشته است ، برگرداند؛ زيرا در قيامت ، خيانت كار به بيت المال در ننگ و آتش و زشتى است .
مردى از انصار تحت تاءثير قرار گرفت . مقدار ناچيزى از نخ مويى به حضور آن حضرت آورد و عرض كرد: اين مقدار نخ مو را از غنايم بدون اجازه برداشتم تا جهاز شترم را با آن بدوزم . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من به مقدار حقم از آن را به تو بخشيدم . آن شخص گفت : حال كه كار به اينجا رسيده و حساب بيت المال دقيق است ، من به همين مقدار هم نياز ندارم و آن را دور انداخت (801).
102 - ستم ناپذيرى
نه تنها پس از بعثت ، بلكه پيش از آن نيز پيامبر گرامى اسلام هيچ گاه زير بار ستمى نرفت ، بلكه همواره كوشيد تا از مظلوم دفاع كند و حق او را بستاند. نمونه برجسته دوران پيش از بعثت ، واقعه مشهور حلف الفضول است . حضرت بيست سال بيشتر از عمرش نمى گذشت كه در حركت جوانمردانه و ستم ناپذيرى به نام حلف الفضول شركت كرد. گفته اند مردى از بنى زبيد در ماه ذى قعده وارد مكه شد و كالايى داشت . عاص بن وائل سهمى آن كالا را خريد، ولى از پرداخت بهاى آن خوددارى كرد. كار به مشاجره كشيد و مرد زبيدى نمى توانست حق خود را بگيرد. پس به ناچار بالاى كوه ابوقبيس رفت و دادخواهى كرد و آزادگان قريش را به دفاع از مظلوم و جلوگيرى از ستم فراخواند. وى گفت : اى مردان قريش ! به داد ستم ديده اى برسيد كه كالايش را در مكه به ستم گرفته اند و دور از طايفه و كسان خويش ‍ است . حرمت ، خاص كسى است كه حرمت نگه دارد و كسى كه جامه خيانت پوشيده است ، حرمت ندارد.
بنى هاشم ، بنى مطلب بن عبد مناف ، بنى زهره بن كلاب ، بنى يتم بن مره و بنى حارث بن فهد در خانه عبدالله بن جدعان يتمى گرد آمدند و پيمان بستند كه هر ستم ديده اى را يارى كنند و در گرفتن حق مظلوم هم داستان باشند و اجازه ندهند در مكه بر هيچ كس ستم رود(802). از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه پس از مهاجرت به مدينه فرمود:
لقد شهدت حلفا فى دار عبدالله بن جدعان لو دعيت الى مثله لاءجبت و مازاده الاسلام الا تشديدا(803).
در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت كنند، اجابت مى كنم و اسلام جز استحكام چيزى به آن نيفزوده است .
حسين بن على (عليه السلام) كه با خون خويش ، پرچم عدالت و دادخواهى را بر فراز گيتى جاودانه كرده است ، مى فرمايد:
اى مردم ! رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خداوند را حلال ساخته ، عهد و پيمان الهى را شكسته ، با سنت پيامبر مخالفت ورزيده است و با بندگان خدا با دشمنى و از سر گناه رفتار مى كند و بر او با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند(804).
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در سخنى ظريف و هشدار دهنده ، مردم را از يارى ستمگران باز مى دارد و مى فرمايد:
من مشى الى ظالم ليعينه و هو يعلم اءنه ظالم فقد خرج من الاسلام (805).
هر كه به سوى ستمگرى رود تا يارى اش كند و بداند كه او ستمگر است ، بى گمان ، از اسلام بيرون رفته است .
همچنين در نكوهش اين گروه كه آسياب ستم ظالمان به كمك آنان مى گردد، فرمود:
هر كه در محكمه اى ، متصدى دفاع از ستمگرى شود يا او را بر ستمش يارى كند، پس فرشته مرگ بر او فرود آيد و به او گويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش دوزخ و آن ، بد جايگاهى است (806).
103 - سازش ناپذيرى
حق گرايى و سازش ناپذيرى در برهه هاى حساس زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله )، نمود ويژه اى دارد. مشركان نيز به شيوه هاى گوناگون ، اين ويژگى را در وجود ايشان دريافته بودند. آنان از هر راهى كه تصور مى كردند، وارد شدند تا مقاومت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را در هم شكنند، ولى هر چه تلاش كردند، نتيجه اى براى آنان نداشت و قريش ‍ شكنجه و آزارهاى خود را به آخرين حد رسانده و راه هاى گوناگون تسليم شدن مسلمانان را آزموده بودند. با اين حال ، اين روش ها كوچك ترين تاءثيرى در اراده پولادين مسلمانان نگذاشت . آنان وقتى از روش هاى مستقيم و غير مستقيم خود نااميد شدند، در صدد تطميع و تهديد پيامبر برآمدند.
ابو وليد عقبه بن ربيعه از طرف قريش ماءمور شد تا با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) گفتگو كند. او به حضور آن حضرت رسيد و پيشنهادهايى به آن حضرت كرد و گفت : اى پسر برادر! آن چنان كه مى دانى ، تو در ميان ما از موقعيت و منزلتى در اصل و نسب برخوردارى و در اين خاندان جايگاه والايى دارى . اينك تو براى قبيله و قوم خود مسئله اى خطير به وجود آورده اى و بدان وسيله ، اجتماع آنان را پراكنده ساخته اى . انديشه هاى آنان را به سبكى و پوچى خوانده اى و از خدايان و دين مردم بدگويى مى كنى . اكنون از من بشنو تا امورى را بر تو عرضه دارم كه در آن بنگرى . شايد برخى از آنها را بپذيرى . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: بگو گوش فرا مى دهم . گفت : اگر بدانچه بر مردم آورده اى ، در پى ثروت هستى ، ما آنقدر از اموال و دارايى خود براى تو جمع مى كنيم و كنار مى نهيم كه اگر آنها را بپذيرى ، ثروتمندترين ما خواهى بود و اگر جوياى رياست هستى ، ما تو را پيشواى خود مى سازيم تا در مورد هيچ كارى مگر با اجازه تو تصميمى نگيريم . اگر نيز در پى سلطنتى ، تو را سلطان خود مى سازيم و گوش به فرمان تو خواهيم بود. وقتى عقبه سخنان خود را به پايان رساند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى ابو وليد! آيا سخنت را تمام كردى ؟ گفت : آرى . فرمود: اينك از من بشنو و سپس آيات زير را بر او خواند:
كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون بشيرا و نذيرا فاءعرض اءكثرهم فهم لا يسمعون و قالوا قلوبنا فى اءكنه مما تدعونا اليه و فى آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون قل انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين .(فصلت : 3 - 6)
كتابى است كه آيات جامع اش را بر زبان عربى فصيح براى دانشمندان مبين ساخته است . قرآنى است كه نيكان را بشارت مى دهد و بدان را مى ترساند، ولى بيشتر مردم اندرزهايش را نمى شنوند و مشركان مى گفتند: دل هاى ما از قبول دعوتت ، سخت محجوب و گوش ما از شنيدن سخنت ، سنگين و ميان ما و تو حجاب است . تو به كار دين خود بپرداز و ما هم البته به كيش خويش ‍ عمل مى كنيم . اى رسول ما! به امتت بگو كه من هم مانند شما بشرى هستم ، جز آنكه مرا وحى مى رسد كه پروردگار شما خداى يكتاى بى همتاست . پس همه مستقيم به راه دين او بشتابيد و از او آمرزش بخواهيد و واى به حال مشركان (807).
قريش براى آنكه كيش و آيين بت پرستى خود را حفظ كند و مانع نابودى آن شود، عده اى از سران و بزرگان خود را به نام هاى اسود بن مطلب ، وليد بن مغيره ، اميه بن خلف و عاص بن وائل نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرستادند. آنها گفتند: اى محمد! بيا با هم خداى تو را پرستش كنيم و سپس ‍ با هم خداى ما را بپرستيم و در يك امر مشترك باشيم . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) اين پيشنهاد باطل آنها را مثل پيشنهادهاى ديگرشان نپذيرفت .
104 - مبارزه با تبعيض نژادى
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) با عقل رشيد و وجدان سليم دريافته بود كه افراد بشر در اصل طينت و مواهب فطرى نظير يكديگرند و همه آنها داراى روح و اراده و عواطف و احساسات انسانى هستند. بنابراين ، تفاوت در نژاد، رنگ ، زبان و زادبوم و حتى امتياز در دانش نيز نمى تواند منشاء تبعيض در حقوق باشد. پس چرا بعضى از افراد بشر، بعضى ديگر را به بردگى مى گيرند و علاوه بر سلب آزادى ، آنها را از تمام حقوق بشرى ، محروم مى كنند؟ او نيك مى دانست كه زدودن يك فكر هزاران ساله كه در ذهن هر دو دسته اربابان و بردگان رسوخ كرده است ، جز با فرهنگ سازى ميسر نمى شود. با وضع ماده قانونى ، بدون ضمانت اجرا از درون آدمى ، يك نظام طبقاتى ريشه دار را نمى توان از ميان برداشت ؛ چون اربابان ، اين ستم فاحش را جزو حقوق اساسى خود مى پنداشتند. بردگان نيز به حكم عادت و مرور زمان ، نيروى اراده شان از كار افتاده و قدرت استقلال و حس ‍ آزادگى و آزاد زيستن در وجودشان تخدير شده بود و باور كرده بودند كه حق حياتشان در همين وضعيت مرگ آور است . پس بايد اين مشكل اجتماعى را به تدريج و با تدبيرى حكيمانه حل مى كردند. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ابتدا به هر مناسبتى به گوش هر دو طبقه مى خواند كه اربابان و بردگان برادر يكديگرند و همه آنها از يك نژاد هستند و خاستگاه اصلى همگى از همين خاك است (808).
ايشان مى فرمود:
سفيدپوستان را بر سياه پوستان هيچ گونه مزيت طبيعى نيست و بدترين مردم نزد خدا همانا آدم فروشانند(809). بردگان ، برادران شمايند كه زيردست شما قرار گرفته اند و داراى حقوق هستند. شما بايد از هر نوع غذا كه مى خوريد، به آنها بخورانيد و از هر آنچه به تن خودتان مى پوشيد، به آنها بپوشانيد و به كار طاقت فرسا وادارشان نكنيد و در كارهاى خودتان هم به آنها كمك كنيد(810). هرگاه آنها را صدا مى زنيد، ادب را رعايت كنيد و نگوييد ((بنده من ))، ((كنيز من )). همه مردان ، بندگان خدا و همه زنان ، كنيزان خدايند و مالك همگى اوست ، بلكه بگوييد ((پسرك من )) ((جوانك من ))(811).
اين منطق رسا و دلنشين كه از اعماق قلب يك انسان دوست واقعى به عنوان پيام الهى تراوش مى كرد، در شكستن كبرياى اربابان و از بين بردن عقده حقارت و زبونى از دل بردگان و در تحول فكرى و ايجاد ترديد در آنچه قرن ها آن را اصل مسلم مى پنداشتند، اثر فراوانى داشت . پس آنها را به تجديد نظر در گفتار و رفتارشان فرا مى خواند و كم كم به اين نتيجه مى رسيدند كه چرا بايد برادر، برادر خود و خواهر، خواهر خود را به اسارت و بندگى بگيرد.
سپس رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) با تدبيرهاى عملى ، مردم را به آزاد كردن برده ها فرا مى خواند؛ چه به وسيله تشويق و وعده ثواب ؛ چه به عنوان كفاره گناهان و گروگان قبول توبه يا به صورت بازخريد؛ بدين معنا كه بردگان مبلغ معينى به اقساط از دستمزد عمل خود به صاحبان خويش ‍ پرداخت مى كردند يا اين مبلغ از بيت المال عمومى به آنها داده مى شد.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) با اين روش ها، راه آزاد ساختن بردگان را گشود و از سوى ديگر، سرچشمه وارداتى آن را نيز بست تا به مرور زمان اين زشتى جامعه بشرى ريشه كن شود. خود ايشان پيش قدم شد و زيد بن حارثه ، غلام خود را كه همسرش خديجه به او بخشيده بود، آزاد كرد. همچنين براى اينكه حس حقارت و زبونى و زيردستى را از فكر او بيرون كند، در ميان جمع قريش ، او را پسرخوانده خود معرفى كرد. همين كه زيد به سن رشد رسيد، براى الغاى برترى نژادى كه دنياى آن روز به ويژه قبايل عرب به آن توجه خاصى داشتند، دختر عمه خود، زينب را به همسرى او درآورد تا قانون مساوات را پايه گذارى و براى ديگران الگو سازى كند.
در دوران جاهليت ، تبعيض نژادى رواج بسيارى داشت . پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) در خطبه اى كه پس از فتح مكه در كنار كعبه خواند، هر گونه تبعيض از جمله تبعيض نژادى را باطل اعلام كرد و فرمود: ملاك فضيلت تنها پرهيزگارى است ، نه عرب بر عجم برترى دارد، نه سفيد بر سياه و نه پولدار و فاميل دار بر بى پول و بى فاميل و... .
هنگام ظهر فرا رسيد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به بلال حبشى فرمود: بر بام كعبه برو و اذان بگو. بلال ، فردى غريب ، سياه چهره و بى پول و بى فاميل بود و پيامبر با اين دستور، بر تبعيض نژادى خط بطلان كشيد. بلال بر بام كعبه رفت و با صداى بلند اذان گفت . مشركان هر كدام در مورد بلال سخنى گفتند. بعضى گفتند: اگر زمين دهان باز كند و انسان در آن فرو رود، بهتر از اين است كه اين صدا را بشنود. ديگرى گفت : حمد و سپاس ‍ خداوندى را كه پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا اين صدا را بشنود. سهيل كه معتدل ترين فرد آنها بود، گفت : اين كعبه خانه خدا است و خدا اين منظره را مى بيند. اگر خدا بخواهد، اين منظره را (مثلا با هلاكت بلال ) دگرگون مى سازد. ابوسفيان گفت : من در اين باره چيزى نمى گويم ؛ چرا كه اگر سخنى بگويم ، گمان آن دارم كه اين ديواره ها سخن مرا به محمد خبر دهند.
پيامبر همه افراد معترض را احضار كرد و به يك يك آنها فرمود كه شما چنين گفته ايد. عتاب عرض كرد: يا رسول الله ! سوگند به خدا كه ما اين سخنان را گفته ايم ، ولى به درگاه خدا استغفار و توبه مى كنيم . عتاب همان دم آيين اسلام را قبول كرد و در راه اسلام همچنان استوار ماند تا اينكه پيامبر او را حاكم مكه كرد. به نقلى ، حارث بن هشام نيز اسلام اختيار كرد. ابوسفيان به پيامبر عرض كرد: تو مى دانى كه من سخنى نگفته ام . پيامبر فرمود: خداوندا! قوم مرا هدايت كن . اينها نادان هستند(812). بدين ترتيب ، پيامبر، ارزش هاى اسلامى را كه بر محور توحيد و تقوا است ، معرفى كرد:
يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عند الله اءتقاكم ان الله عليم خبير.(حجرات : 13)
اى مردم ! بى گمان ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را به تيره ها و قبايل گوناگون قرار داديم ، تا يكديگر را بشناسيد. بى گمان گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند، پرهيزگارترين شما است و بى گمان خداوند، دانا و آگاه است .
105 - رفتار با اسيران
پيامبر اسلام با اسيران با مدارا و نرمى رفتار مى كرد و پيوسته به ياران خود درباره اسيران دشمن سفارش مى كرد. در تاريخ آمده است اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمده بودند و در خانه هاى انصار نگه دارى مى شدند، گويا در ميهمانى به سر مى بردند، نه اسارت . البته اين گونه برخوردها در جوانمردى و بزرگوارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ريشه داشت . پس از جنگ بدر، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره اسيران با اصحاب خود مشورت كرد. يكى از ميان برخاست و گفت : گردنشان را بزنيد. حضرت از او رو برگردانيد. ديگرى گفت : بهتر است آنان را عفو كنيد. پيامبر خدا كه منتظر چنين پيشنهادى بود، آن را پذيرفت و با قبول فديه ، اسيران را آزاد كرد(813).
اگر اسيرى فديه اى نداشت كه در برابر آن آزاد شود، فرموده بود اگر به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد است (814). رسول رحمت هيچ گاه با زنان و كودكان دشمن وارد جنگ نمى شد و همواره به افرادش ‍ سفارش مى فرمود كه به زنان و بچه ها كارى نداشته باشند و آنان را نكشند، چنان كه در سريه اى ، عبدالله بن عتيك را از كشتن زنان و كودكان نهى كرد(815).