ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۱۲ -


روزى براى اصحاب تعريف كرد كه مردى تشنه كام در حالى كه عطش ، او را سخت كلافه كرده بود، به چاه آبى رسيد. به درون چاه رفت و از آب آن نوشيد. سپس بالا آمد. ناگهان سگى را ديد كه زبان خود را بيرون آورده است و از شدت عطش خاك مى خورد. مرد گفت : اين سگ نيز تشنه شده است . بار ديگر به درون چاه رفت و كلاه خود را پر آب كرد. آن را با دهان گرفت و بالا آمد و سگ را آب داد. خداوند به پاس اين محبت ، وى را مورد مغفرت قرار داد. اصحاب گفتند: اى پيامبر خدا! يعنى ما در برابر كمك به حيوانات نيز پاداش داريم ؟ پيامبر فرمود: آرى ، كمك به هر جاندارى پاداش ‍ دارد(520).
دايره رحمت و عطوفت پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) به اندازه اى وسيع بود كه حتى پرندگان را شكار نمى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از گوشت پرنده شكار شده ميل مى كرد، ولى خودش آن را شكار نمى كرد. از على (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) وضو مى گرفت . در زمان وضو، گربه اى كه در خانه بود، جلو آمد و به آن حضرت پناه آورد. پيامبر متوجه شد كه آن حيوان تشنه است . ظرف آب را جلويش گذارد و آن گربه آب آشاميد و پيامبر با بقيه آن آب ، وضوى خود را تمام كرد(521).
ايشان مى فرمود: ((كسى كه (به مردم و جانداران ) رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد(522))).
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درباره كسانى كه به حيوان ترحم و مهربانى نمى كنند، مى فرمايد:
زنى بر اثر زندانى كردن گربه اى كه به او خوراك و آب نداد و آن را رها نساخت تا از حشرات بيابان بخورد، مورد عذاب قرار گرفت (523).
فصل دوم : اخلاق خانوادگى
خانواده ، اجتماع كوچكى است كه اجتماعات بزرگ تر در آن نهفته است . اسلام اهميت خاصى براى خانواده قائل شده و با تعيين حقوقى همه جانبه ، در پاسدارى از آن كوشيده و حس مسئوليت را در آن برانگيخته است . در اين نهاد مقدس ، سه نوع مسئوليت وجود دارد: مسئوليت همسران در برابر يكديگر؛ مسئوليت والدين در برابر فرزندان و مسئوليت فرزندان در برابر والدين . اين سخن رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به درستى گوياى مسئوليت والدين در برابر فرزندان است كه :
لاءن يؤ دب احدكم ولده خير له من اءن يتصدق بنصف صالح كل يوم (524).
اگر هر يك از شما به تربيت فرزند خود بپردازد، براى او نيكوتر از آن است كه هر روز نيمى از درآمد خود را در راه خدا صدقه بدهد.
همچنين از حقوقى كه فرزند بر والدين دارد، در روايتى زيبا از رسول رحمت آمده است :
از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد، سه چيز است : نام نيكى براى او انتخاب كند؛ خواندن و نوشتن يادش دهد و چون به سن بلوغ برسد، همسرى برايش برگزيند(525).
ابورافع از پيامبر خدا پرسيد: مگر فرزندان بر ما حقى دارند، همان گونه كه ما بر آنها حق داريم ؟ فرمود: آرى و آنگاه حقوقى را برشمرد(526). آن حضرت درباره مسئوليت همسران نسبت به يكديگر فرموده است :
عليكم بالعفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله (527).
بر شما باد كه عفو و گذشت داشته باشيد؛ زيرا عفو موجب عزت بنده است . يكديگر را عفو كنيد تا خدا، شما را عزيز كند.
آنچه در پى مى آيد، اندكى است از سيره و رفتار رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در گسترده خانواده .
60 - كودكى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله )
هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام ، در مدينه درگذشت ، به همين دليل ، جدش ، عبدالمطلب سرپرستى او را بر عهده گرفت . از كودكى ، آثار بزرگى در رفتار و گفتارش هويدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده درخشانى خواهد داشت . هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت . بنابر وصيت عبدالمطلب ، ابوطالب ، عموى بزرگ محمد (صلى الله عليه و آله ) عهده دار سرپرستى او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ديگر كودكان شباهت نداشت ، در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان هم سالش نسبت به غذا، حرص و علاقه نشان بدهد. به غذاى اندك بسنده مى كرد و زياده روى نمى كرد. بر خلاف كودكان هم سالش و بر خلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .
روزى ابوطالب از محمد خواست كه در حضور او جامه هايش را درآورد و به بستر برود. او اين دستور را با كراهت پذيرفت و چون نمى خواست از دستور عموى خود سرپيچى كند، به عمو گفت : روى خويش را بازگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم ! ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد؛ زيرا آن روز، حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود پرهيز نداشتند.
ابوطالب مى گويد:
من هرگز از او دروغ نشنيدم . كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم . به بازى هاى بچه ها رغبت نمى كرد. تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال فروتن بود(528).
درباره كودكى پيامبر آورده اند كه روزى ياران و همگنانش به جستجويش ‍ پرداختند. پس از تلاش بسيار، او را در سايه ديوارى بيرون شهر مكه يافتند. آنگاه بسيار كوشيدند تا او را همراه خود به يك شب نشينى ببرند كه ساز و طبل در آن مترنم و انواع بازى ها فراهم بود. كودك خردسال به نشانه عذرخواهى گفت : انا لم اءخلق لهذا؛ ((من براى اين كار آفريده نشده ام (529))).
محمد (صلى الله عليه و آله ) چهار ساله شد. در يكى از روزها كه ضمره ، برادر هم شيرش ، مثل هميشه گوسفندان را به جلو انداخت كه به صحرا ببرد، محمد به سوى حليمه دويد و دست هايش را به گردن او آويخت و گفت : من مى خواهم با برادرم بروم . حليمه همانطور كه خم شده بود و صورتش را به صورت كودك محبوبش مى ماليد، پاسخ داد: تو دوست دارى با او باشى ؟ محمد گفت : آرى ، خيلى دوست دارم با گله در صحرا باشم . حليمه او را به طرف چادر برد. سرمه به چشمش كشيد و روغنى به صورتش ماليد. كودك مى خواست بدود و به سوى ضمره برود، ولى حليمه سخت او را نگاه داشت ، در آغوش گرفت و گفت : صبر كن ! آنگاه بندى كه عقيق يمانى در وسطش آويزان بود، از بقچه بيرون كشيد و به گردن محمد آويزان كرد. محمد چانه خود را در گردنش فرو برد، به گونه اى كه غبغبى پيدا كرد. سپس كوشيد عقيق را كه زير چانه اش بود، ببيند و گفت : اين چيست ؟ حليمه با مهربانى گفت : حرز است ! محمد دوباره گفت : براى چه خوب است ؟ حليمه پاسخ داد: براى اينكه تو را از چشم بد حفظ كند، اى نور چشم من ! محمد بند را با يك تكان پاره كرد و گفت : مادر! من كسى را دارم كه حفظم كند! اين را گفت و عقيق را به چابكى در دست حليمه گذارد و به سوى گوسفندان دويد. باد با گيسوان بلندش بازى مى كرد(530).
61 - پاسداشت مقام مادر
مادر نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از اهميت خاصى برخوردار بود. ايشان هم خود به والدين سببى و نسبى احترام مى نهاد و هم ديگران را به اين كار تشويق مى كرد. روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) به بالين جوانى رفت كه در حال جان دادن بود، ولى جان دادن بر او بسيار سخت و دشوار مى نمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. پيامبر فرمود: چه مى بينى ؟ عرض كرد: دو نفر سياه چهره را مى بينم كه روبروى من ايستاده اند و از آنها مى ترسم . آن جناب پرسيد: آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد: بلى يا رسول الله ! من مادر او هستم . حضرت پرسيد: آيا از او راضى هستى ؟ عرض كرد: راضى نبودم ، ولى اكنون به واسطه شما راضى شدم . آنگاه جوان بيهوش شد. وقتى به هوش آمد، باز او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه مى بينى ؟ عرض كرد: آن دو سياه چهره رفتند و اكنون دو نفر سفيدرو و نورانى آمدند كه از ديدن آنها من خشنود مى شوم . سپس از دنيا رفت (531).
كسانى كه به مادر خود خدمت مى كردند، نزد پيامبر خدا ارزش والايى داشتند. داستان اويس قرنى در اين ميان جذابيت ويژه اى دارد. گويند اويس ‍ شتربانى مى كرد و از مزد آن ، مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيامبر به مدينه رود. مادرش گفت : اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى . اويس ‍ حركت كرد. وقتى به خانه حضرت رسيد، پيامبر نبود. به ناچار اويس پس از يكى دو ساعت توقف ، بدون ديدن پيامبر به يمن بازگشت . چون حضرت به خانه برگشت ، پرسيد: اين نور كيست كه در اين خانه تابيده است ؟ گفتند: شتربانى كه اويس نام داشت ، به اينجا رسيد. هر چه منتظر ماند، شما نيامديد و بازگشت . پيامبر فرمود: آرى ، اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت . آنگاه درباره او فرمود:
يفوح روائح الجنه من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس ‍ القرن (532).
نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد. چه بسيار مشتاقم به ديدارت ، اى اويس قرنى !
همچنين آورده اند كه مردى مادر سالخورده اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف كعبه ، طواف مى داد. هنگام طواف ، پيامبر را ديد. از آن حضرت پرسيد: آيا حق مادرم را ادا كردم ؟ پيامبر فرمود: نه ، حتى يك نفس او را جبران نكرده اى (533).
پيامبر گرامى اسلام خيلى زود از نعمت پدر و مادر محروم شد. پدر ارجمند وى در دوران باردارى همسر خود آمنه ، از سفر تجارتى شام بازنگشت و به ديار باقى شتافت . آمنه نيز در سفرى به يثرب كه براى زيارت قبر شوهر خود و ديدار با خويشاوندان انجام گرفت ، بيمار شد و در ميانه راه درگذشت . در اين سفر، محمد (صلى الله عليه و آله ) كه شش سال از عمرش مى گذشت ، همراه مادر بود(534). يك ماه كه به همراه مادر در مدينه به سر مى برد، همه روزه كنار قبر عبدالله مى نشستند و اشك مى ريختند. اين منظره جان فرسا در خاطر كودك نقش بسته بود.
هنگام هجرت وقتى از كوچه هاى مدينه مى گذشت ، همين كه چشمش به آن خانه افتاد، آن را شناخت و گفت : با مادرم در اين خانه منزل كرديم و اينجا قبر پدر من است (535). پيامبر همواره خاطره رحلت مادر مهربان را با خود داشت ، به گونه اى كه پس از گذشت پنجاه و پنج سال ، در سفر عمره القضاء همين كه گذارش به مزار مادر افتاد، چنان اشك از ديدگانش ‍ فرو ريخت كه همه حاضران را به گريه انداخت . ايشان مى گفت : مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم (536).
62 - همسر گزينى
ازدواج يك كمال است و در دين مبين اسلام ارزش و جايگاه والايى دارد. اسلام اين بناى ارزشمند را از بهترين بنيادها معرفى مى كند، به گونه اى كه پيامبر اسلام مى فرمايد:
ما بنى بناء فى الاسلام احب الى الله عزوجل من التزويج (537).
هيچ بنيادى در اسلام نزد خداوند محبوب تر از ازدواج نيست .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، اين زيباترين پيوند را يك سنت محمدى مى داند و ديگران را نيز به انجام آن تشويق مى كند:
من احب فطرتى فليستن بسنتى و من سنتى النكاح (538).
هر كس كه مرا دوست دارد، از سنت من پيروى كند و ازدواج از سنت من است .
تمايل مرد و زن براى ازدواج ، واقعيتى خدادادى است كه آثار فراوانى در پى دارد. از آن جمله ، پيامبر اسلام ، فزونى مروت و نيكى سيرت را نتيجه ازدواج مى داند و مى فرمايد:
زوجوا ايامكم ، فان الله يحسن لهم فى اخلاقهم ... و يزيدهم فى مروآتهم (539).
پسران و دختران مجرد خود را همسر دهيد كه خداوند مروتشان را افزون و سيرتشان را نيكو كند.
از سوى ديگر، ازدواج وسيله پاكدامنى شمرده شده است . پيامبر رحمت در سخنى ديگر مى فرمايد:
هو اغض للبصر اعف للفرج و الف و اشرف (540).
ازدواج بهترين وسيله براى نفى نگاه شهوانى ، برخوردارى از عفت جنسى ، پاكدامنى و شرافت انسانى است .
پيامبر به مجردانى كه توانايى ازدواج دارند، هشدار مى داد و خود نيز به شيوه حسنه ، آنان را به تزويج وامى داشت . براى نمونه ، روزى عكاف يكى از جوانان مدينه خدمت پيامبر رسيد، آن حضرت از او پرسيد: آيا زنى دارى ؟ گفت خير. فرمود: در اين باره مشكل دارى ؟ گفت : خير. فرمود: سالم و توانگرى ؟ گفت : آرى بحمدلله . حضرت فرمود: در اين صورت ، تو از برادران شيطانى ! يا بايد از راهبان مسيحى باشى - و اگر مسلمانى - مانند همه مسلمانان رفتار كن . زن گرفتن از سنت هاى من است . بدترين افراد شما بى زنان هستند و بدترين مردگان ، مردگان مجردند. واى بر تو اى عكاف ! زن بگير كه خطاكارى ! گفت : يا رسول الله ! پيش از آنكه از جاى خود برخيزم ، مرا زن بده ! فرمود: كريمه ، دختر كلثوم حميرى را به ازدواج تو درآوردم (541).
ايشان در رفع نگرانى بعضى از افراد براى اداره زندگى مشترك مى فرمايد:
اتخذوا الاهل ، فانه ارزق لكم (542).
خانواده تشكيل دهيد كه براى شما روزى آور است .
ايشان در كلام شيرين ديگرى مى فرمايد:
تزوجوا النساء، فانهن ياءتين بالمال (543).
با زنان ازدواج كنيد! آنان ثروت و روزى مى آورند.
جوانى خدمت پيامبر آمد و در محضر ايشان ، اضهار نياز كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به او پيشنهاد داد كه ازدواج كند. آن جوان از آنكه دوباره نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) برود و درخواست خويش را مطرح كند، شرم داشت . در آن حال ، مردى از انصار او را ديد و گفت : دختر خوش چهره اى دارم ، مى خواهم او را به ازدواج تو درآورم ! آنگاه آن جوان با دختر مرد انصارى ازدواج كرد و در پرتو اين پيوند، رحمت و فضل الهى بر زندگى شان سايه افكند و در زندگى زناشويى شان گشايش فراهم آمد. روزى آن جوان خدمت پيامبر خدا آمد و ايشان را از ماجراى خويش آگاه كرد. پيامبر پس از شنيدن ماجراى شيرين اين جوان فرمود: ((جوانان بر شما باد كه ازدواج كنيد(544))).
جوانى نزد پيامبر آمد و از ايشان درباره ازدواج رهنمود خواست . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
نعم انكح ! و عليك بذوات الدين (545).
آرى ازدواج كن و بر تو باد كه همسر ديندار برگزينى .
ايشان همسر گزينى بر محور ثروت يا زيبايى منهاى ديندارى را نهى كرده است و مى فرمايد:
هر كه با زنى براى مالش ازدواج كند، خداوند او را به مال وى واگذار خواهد كرد. هر كه با او براى زيبايى اش ازدواج كند، در او چيزى كه خوشايند نيست ، خواهد ديد و هر كه با وى براى دينش ازدواج كند، خداوند تمام اين مزايا را براى او جمع خواهد كرد(546).
رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، مؤمنان را هم شاءن و همتاى هم مى دانست . از نگاه او، ايمان ، بهترين شرافت آدمى است و داستان ازدواج جويبر و ذلفا ترجمان ديگرى از اين انديشه نبوى است . جويبر مردى سياه پوست و فقير از اهل يمامه بود كه به حضور پيامبر شتافت و با اشتياق اسلام آورد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را مورد تفقد قرار مى داد و لباس و غذاى او و اصحاب صفه را فراهم مى كرد. روزى پيامبر نگاهى به جويبر كرد و فرمود: جويبر! چه خوب بود كه همسرى اختيار مى كردى تا هم شهوت خود را كنترل كنى و هم در امور دنيا و آخرت شريكى داشته باشى .
جويبر گفت : اى پيامبر خدا! پدرم و مادرم فدايت ! كدام زن حاضر است به همسرى من تن در دهد؟ نه حسب و نسبى و نه مال و جمالى . پيامبر فرمود: اى جويبر! خداوند جهان به بركت دين اسلام ، آن كسى را كه در جاهليت شرافت داشت ، پست كرد و كسانى را كه پست بودند، شرافت داد. امروز همه مردم ، سفيد، سياه ، قريش ، عرب و عجم برابرند و همه فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك آفريده شده است . جويبر! من براى هيچ كدام از مسلمانان ، امروز نسبت به ديگرى فضيلتى نمى بينم ، جز براى آنكه تقوا و فرمانبردارى اش در پيشگاه خدا بيشتر باشد. جويبر! هم اكنون نزد زياد بن لبيد كه شريف مردم قبيله بنى بياضه است ، مى روى و به او مى گويى : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مرا فرستاده و دستور داده است كه دخترت ذلفا را به عقد جويبر درآورى !
جويبر نيز با خوشحالى به سوى خانه زياد روانه شد. وقتى وارد خانه او شد، گروه زيادى از بستگان وى پيرامونش نشسته بودند و گفتگو مى كردند. جويبر اجازه ورود خواست و پيام پيامبر را اين گونه به زياد بن لبيد ابلاغ كرد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيغام داده است كه ذلفا را به عقد من درآورى !
پدر ذلفا گفت : آيا پيامبر خدا تو را براى ابلاغ اين پيام فرستاده است . جويبر گفت : آرى ! من سخن دروغ به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت نمى دهم . پدر دختر گفت : ما دختران خود را به اشخاصى كه هم شاءن ما نيستند، تزويج نمى كنيم ! برگرد تا خودم نزد پيامبر بيايم و عذر خود را بگويم . جويبر ناراحت شد و بازگشت . در آن حال ، ذلفا نزد پدر آمد و پرسيد: پدر جان ! چه گفتگويى با جويبر داشتى ؟ پدر گفت : او مى گويد پيامبر مرا فرستاده است كه ذلفا را به همسرى من درآورى . ذلفا گفت : به خدا سوگند، جويبر دروغ نمى گويد! كسى را بفرست تا پيش از آنكه جويبر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رود، او را برگرداند.
زياد، بى درنگ ، جويبر را از ميان راه برگردانيد و مورد احترام قرار داد و گفت : اينجا باش تا من برگردم . آنگاه خود به محضر رسول الله (صلى الله عليه و آله ) رسيد و گفت : پدر و مادرم فدايتان ! جويبر حامل پيامى از سوى شما بود. ما طايفه انصار، دختران خود را جز به افراد هم شاءن خود تزويج نمى كنيم . پيامبر فرمود: اى زياد! جويبر، مردى با ايمان است . مرد مؤمن هم شاءن زن مسلمان است . دخترت را به همسرى جويبر درآور و از دامادى او ننگ مدار!
زياد به خانه برگشت و گفته هاى پيامبر را به دختر رسانيد، ذلفا نيز با خرسندى از نظر رسول الله (صلى الله عليه و آله )، به پدر چنين گفت : پدر جان ! اين را بدان كه اگر از فرمان پيامبر خدا سرپيچى كنى ، كافر خواهى شد.
پس زياد بن لبيد دست جويبر را گرفت و او را به ميان بزرگان قوم خود آورد و ذلفا را به ازدواج او درآورد. مهريه و جهيزيه عروس را نيز بر عهده گرفت و به دليل تنگدستى داماد، خودش ، خانه اى با وسايل زندگى تهيه كرد و به وى اختصاص داد. بدين گونه ذلفا به همسرى جويبر درآمد(547).
63 - مهريه (مادى و معنوى )
مهريه از نوع مادى و معنوى آن مورد تاءكيد پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) بود و به اندازه شاءن زنان برايشان مهريه قرار داد. ايشان اصرار داشت براى پايدارى اين حق زنان ، مردان حتى در صورت نداشتن امكانات مادى ، عهده دار امور معنوى شوند. آن حضرت ، مهريه را حق مسلم زنان مى دانست و مى فرمود كه در صورت درخواست زن ، بايد به وى برگردانده شود.
پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
مردى كه مهر همسرش را ندهد (در صورت توانايى و درخواست همسر)، در روز رستاخيز، خداوند والا مى گويد: بنده من ! كنيزم را به عهد خودم به عقدت درآوردم . تو (با نپرداختن مهريه ) به عهدم وفا نكردى و به كنيزم ستم كردى . پس از نيكى هاى مرد مى گيرند و به اندازه حق زن بدو مى دهند. اگر مرد نيكى نداشته باشد، فرمان مى رسد او را به خاطر شكستن پيمان ، در دوزخ افكنيد(548). كسى كه زنى بگيرد و در انديشه اش ، قصد پرداخت مهريه نداشته باشد، هنگام مرگ بسان زناكاران مى ميرد(549).
از سوى ديگر، خطاب به افرادى كه با سخت گيرى ، زنان را به چشم پوشى از مهريه وادار مى كنند، مى فرمايد:
كسى كه به زنى زيان رساند تا بدان جا كه زن بگويد: مهرم حلال ، جانم آزاد، پروردگار براى آن مرد، به مجازاتى كمتر از دوزخ راضى نخواهد شد(550).
البته در مكتب رسول اسلام ، فزونى مهريه مورد نظر نبود، بلكه به تناسب شاءن و توانايى مردان ، مهريه براى زنان در نظر مى گرفت .
در روايتى آمده است : محمد بن مسلم از امام محمد باقر (عليه السلام) نقل كرده است كه زنى خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) شرف ياب شد و عرضه داشت : يا رسول الله ! مرا به ازدواج كسى درآوريد. پيامبر روى به اصحاب كرد و فرمود: چه كسى آماده است با اين زن ازدواج كند؟ مردى برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد. پيامبر پرسيد: مهريه او را چه قرار مى دهى ؟ عرضه داشت : چيزى ندارم . پيامبر نپذيرفت . آن زن بار دوم خواسته اش را تكرار كرد، پيامبر نيز فرمايش خود را تكرار كرد، ولى هيچ كس جز همان مرد اعلام آمادگى نكرد. اين كار سه بار تكرار شد تا پيامبر از آن مرد پرسيد: آيا چيزى از قرآن آموخته اى ؟ عرضه داشت : آرى . پيامبر فرمود: من اين زن را به ازدواج تو درآوردم ، مشروط بر اينكه آنچه را از قرآن آموخته اى ، به عنوان مهريه به او بياموزى و آن مرد پذيرفت .
در روايتى ديگر آمده است كه آن مرد عرضه داشت : يا رسول الله ! تنها يك سوره از قرآن را مى دانم . پيامبر فرمود: به اين زن به عنوان مهريه ، بيست آيه قرآنى بياموز.
سهل ساعدى روايت كرده است كه زنى خدمت پيامبر بزرگ اسلام شرف ياب شد و عرضه داشت : يا رسول الله ! من خودم را به شما بخشيدم . پيامبر فرمود: من چشم داشتى به زنان ندارم . آن زن عرض كرد: پس مرا براى هر كه خواهى از اصحاب خودت ، عقد كن . مردى برخاست و عرضه داشت : يا رسول الله ! به ازدواج من درآورش . پيامبر فرمود: آيا چيزى دارى كه مهريه اش قرار بدهى ؟ مرد گفت : به خدا سوگند، جز اين رداى خود چيزى ندارم . پيامبر فرمود: اگر آن را به همسرت بدهى ، خود بدون ردا مى مانى . حال بگو آيا چيزى از قرآن آموخته اى ؟ مرد گفت : آرى يا رسول الله ، سوره فلان و سوره فلان . پيامبر فرمود: حال من اين زن را به ازدواجت درآوردم ، به شرط آنكه آنچه را از قرآن مى دانى ، به عنوان مهريه به او بياموزى (551).
64 - ازدواج هاى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله )
هر يك از ازدواج هاى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) حكمتى داشته است . اين انگيزه هاى الهى ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) را بر آن مى داشت تا همسرانى انتخاب كند. نگاهى به فلسفه ازدواج هاى حضرت ، نشان دهنده انگيزه ايشان است .
ام سلمه ، همسر پيامبر مى گويد: روزى شوهر سابقم ، ابو سلمه ، از نزد پيامبر آمد و گفت : سخنى از پيامبر شنيدم كه شادمان شدم . پيامبر فرمود: كسى كه پس از وارد آمدن مصيبت ، استرجاع انا لله و انا اليه راجعون بر زبان جارى كند و بگويد اللهم اجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيرا؛ ((خدايا در اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما و به جاى فوت شده ام ، بهتر از او عنايت كن ))، خداوند او را اجر مى دهد و بهتر از فوت شده به او مرحمت مى كند.
ام سلمه گفت : من اين كلمات را حفظ كردم . هنگامى كه ابو سلمه از دنيا رفت ، همان ها را با خود گفتم . بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابو سلمه نصيب من خواهد شد. عده ام سپرى شد. روزى حضرت رسول اجازه ورود به خانه ام را خواست . من مشغول دباغى پوستى بودم . برخاستم و دست خود را شستم . تشكى از چرم كه داخلش ليف خرما بود، براى آن حضرت انداختم . بر روى آن نشست و مرا براى خود خواستگارى كرد. عرض كردم : يا رسول الله ! آيا ممكن است مرا به مثل شما رغبت و ميل نباشد؟ ولى چون زنى غيورم ، مى ترسم عملى از من سر زند كه خداوند عذابم كند. از اين گذشته ، عيالمند و مسنم . حضرت فرمود: عيال و بچه هايت بچه منند، ولى مسن بودنت ؛ من هم همانند تو مسنم . آنگاه اظهار رضايت كردم و مرا تزويج كرد و خداوند به جاى ابو سلمه ، بهتر از او؛ فردى چون پيامبر خدا به من عنايت فرمود(552).