ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۱۱ -


2. عمار ياسر مى گويد: من گوسفندان خودمان را مى چرانيدم و محمد (صلى الله عليه و آله ) نيز شبانى مى كرد. روزى به وى گفتم : من در ((فج )) چراگاه خوبى سراغ دارم ؛ حاضرى فردا به آنجا برويم ؟ فرمود: بله . صبح كه آمدم ، ديدم محمد (صلى الله عليه و آله ) پيش از من آمده ، ولى گوسفندانش ‍ را به چراگاه نبرده است . پرسيدم : پس چرا ايستاده اى ؟ فرمود: من با تو عهد كردم كه گوسفندانمان را با هم بچرانيم . دوست نداشتم خلاف وعده عمل كنم و گوسفندانم را پيش از تو بچرانم (474).
3. ماه ذى قعده بود كه پيامبر تصميم گرفت به قصد عمره راهى مكه شود. از ديگر مسلمانان نيز دعوت كرد تا همراه او باشند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با جمعى كه همراه او بودند، به سوى مكه حركت كرد. در ميانه راه به آن حضرت خبر دادند قريشيان كه از حركت شما خبردار شده اند، خود را براى جنگ آماده كرده و در ذى طوى مستقر شده اند. آنان سوگند ياد كرده اند كه نگذارند شما وارد مكه شويد. از آنجا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) براى جنگ حركت نكرده بود و قصد عمره داشت ، با آنها مذاكره كرد و بين آنها و پيامبر معاهده اى بسته شد كه به ((صلح حديبيه )) معروف گشت . در اين معاهده ، پيامبر متعهد امورى شد از جمله : هر فردى از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام بياورد و به مسلمانان بپيوندد، محمد بايد او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست او را به مسلمانان تحويل دهد.
در همان وقت كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) با سهيل ، نماينده قريش ‍ پيمان مى بست ، ابوجندل ، فرزند سهيل كه مسلمان شده بود، ولى در زنجير پدر مشركش اسير بود، از مكه فرار كرد و به مسلمانان پيوست . سهيل گفت : اى محمد! اين اولين مورد وفاى به پيمان است . اگر مى خواهى صلح برقرار باشد، بايد او را به ما برگردانى . پيامبر هم پذيرفت . سهيل گريبان فرزندش را گرفت و به طرف مكه برد. ابوجندل با لحنى تضرع آميز فرياد زد: اى مسلمانان ! آيا شما اجازه مى دهيد مرا به سوى مشركان برگردانند و دوباره گرفتار چنگال آنها گردم ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى ابوجندل ! صبر كن . خداوند براى تو و امثال تو گشايشى خواهد كرد. ما با آنها پيمانى بسته ايم و نمى توانيم عهد و پيمان خود را بشكنيم (475).
4. فردى با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) خريد و فروش كرد. پيامبر نيز با او قرار گذاشت در جاى معينى ، يكديگر را ببينند و معامله را تمام كنند. او فراموش كرد آن روز و فرداى آن روز در وعده گاه حاضر شود. پس روز سوم به آنجا رفت و ديد پيامبر همچنان منتظر او مانده است . پيامبر چون او را ديد، فرمود: اى جوان ! مرا به زحمت افكندى . سه روز است (براى وفاى به عهد) من همين جا مانده ام و انتظار مى كشم (476).
5. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) پس از بازگشت از حجه الوداع ، بيمار شد. با اين حال ، ميان مردم حاضر مى شد. روزى ايشان در حالى كه دستارى به سر بسته بود و از سمت راست به على (عليه السلام) و از سمت چپ به فضل تكيه داده بود، به مسجد آمد و بالاى منبر نشست . رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نخست زبان به حمد و ثناى الهى گشود و پس از آن فرمود: اى مردم ! نزديك است كه از ميان شما بروم . به هر كس كه وعده اى داده ام و وفا نكرده ام ، بيايد و يادآورى كند تا به آن عمل كنم و هر كس از من طلبى دارد، مرا آگاه سازد. مردى از ميان جمعيت برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! من ازدواج كرده ام . به من وعده داده بودى كه يكصد و بيست درهم به من بدهى . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به فضل اشاره كرد كه اين وجه را بپردازد و از منبر پايين آمد(477).
54 - گريستن بر فراق خويشاوندان
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بسيار رقيق القلب و عطوف و مهربان بود. در سال ششم هجرت وقتى از ابواء (محلى بين مكه و مدينه ) مى گذشت ، قبر مادر خود را زيارت و بازسازى كرد و كنار قبر او غمگنانه گريست (478).
وقتى پيامبر پس از نبرد احد، بالاى سر شهيدان حاضر شد، با ديدن پيكر جناب حمزه بن عبدالمطلب كه پس از شهادت ، هند (مادر معاويه بن ابى سفيان )، آن را مثله كرده بود، دردمندانه گريست (479).
پس از تولد امام حسين (عليه السلام)، وقتى نوزاد را براى نام گذارى خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بردند، پيامبر او را در آغوش گرفت و با تاءثر شديد گريه كرد. چون از آن گرامى پرسيدند كه براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: ((براى اين فرزند دلبند خود گريه مى كنم كه گروهى از كافران ستمگر بنى اميه ، او را مى كشند. خداوند آنها را مشمول شفاعت من نفرمايد(480))).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در وفات فرزندش ابراهيم ، نيز اشك مى ريخت و مى فرمود: ((چشم اشك مى ريزد و دل اندوهمند است ، ولى سخنى كه خلاف رضاى الهى باشد، نمى گويم و ما براى تو اى ابراهيم غمگين هستيم (481))).
در سال دهم پس از بعثت ، اندكى پس از نجات مسلمانان از محاصره اقتصادى قريش در شعب ابوطالب ، به فاصله اندكى ، دو يار و حامى صميمى و وفادار پيامبر؛ يعنى حضرت ابوطالب ، عموى ارجمند و بزرگوار او و حضرت خديجه ، همسر مهربان و ايثارگرش درگذشتند. وفات آن دو براى پيامبر بسيار اندوه بار بود. پيامبر در سوگ هر يك از آن دو سخت گريست و بعدها نيز از آنها هميشه ياد مى كرد. بسيار اتفاق مى افتاد كه با زنده شدن خاطره خديجه ، به ياد او و نيكى ها و مهربانى هايش ‍ مى گريست (482).
به روايت حضرت صادق (عليه السلام)، هنگامى كه فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) از دنيا رفت ، على (عليه السلام) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ديده مى شد) خدمت پيامبر آمد. آن جناب فرمود: چه شده ؟ عرض كرد: مادرم از دنيا رفت . پيامبر فرمود: مادر من از دنيا رفته است و شروع به گريه كرد و مى گفت : مادر جان ! سپس ‍ پيراهن و رداى خود را به على (عليه السلام) داد و فرمود با اينها او را كفن كنيد. وقتى فارغ شديد، مرا نيز خبر دهيد. جنازه را كه به مدفن آوردند، پيامبر بر او نماز گزارد كه بر هيچ كس پيش و پس از او چنين نمازى نخوانده بود. آنگاه داخل قبر فاطمه شد و در آنجا خوابيد. پس از دفن . فرمود: فاطمه . پاسخ داد: لبيك يا رسول الله . پرسيد: آنچه پروردگارت وعده داده بود، درست يافتى ؟ پاسخ داد: بلى ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند. آنگاه پيامبر در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.
همين كه از قبر خارج شد، پرسيدند عملى كه با جنازه فاطمه كرديد، از خوابيدن در قبر و كفن كردن با لباس خود و نماز خواندن طولانى و راز و نياز طولانى ، با هيچ كس چنين نكرديد؟ فرمود: آرى ، اينكه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براى آن بود كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم كه بسيار متاءثر شد و گفت : آه واى بر من . به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشوند تا همان گونه در قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود. خداوند نيز پذيرفت . اينكه داخل قبرش شدم ، به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم وقتى ميت را در قبر مى گذارند، دو ملك (نكير و منكر) از او خواهند پرسيد. گفت : آه به خدا پناه مى برم از چنين روزى . در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و به باغستانى از باغ هاى بهشت وارد گرديد(483).
((ابوبصير نيز مى گويد: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: وقتى رقيه ، دختر پيامبر از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاد و دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گريست . عرض كردند: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله )! براى چه به سوى آسمان دست بلند كرديد و گريستيد؟ فرمود: از خدا خواستم دخترم ، رقيه را از فشار قبر، به من ببخشد.
همچنين انس مى گويد: كسى با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامى نبود. حضرت پسرى شيرخوار در حومه شهر داشت كه به سوى آنجا رهسپار مى شد و ما نيز با او مى رفتيم . داخل خانه مى شد، آتش مى افروخت و بر آن مى دميد. پسرش ابراهيم را مى گرفت ، مى بوسيد و مى بوييد و سپس بر مى گشت . هنگامى كه پسر چشم از جهان فرو بست ، فرمود: او را در كفن نپوشانيد تا بدو بنگرم . كودك را آوردند. خويش را بر وى افكند و گريست (484).
55 - بخل گريزى
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نه تنها خود سخى و كريم بود، بلكه مى كوشيد اين صفت نيكو در يارانش نيز نهادينه شود. اگر كوچكترين شايبه اى از بخل و سخت دستى در آنان مشاهده مى كرد، ناراحت مى شد و نارضايتى خود را بيان مى داشت . پيامبر گرامى اسلام مى فرمود:
تربيت من از خدا و تربيت على از من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى امر و از بخل و ستم نهى فرمود. نزد خداوند بزرگ چيزى بدتر از بخل و اخلاق ناپسند نيست . اين دو خوى زشت ، هر عبادت و عملى را كه انسان براى انجام آن كوشيده است ، تباه مى سازد(485).
مردى نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) آمد و از آن حضرت كمك مالى خواست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: اكنون چيزى نزد من نيست ، ولى با ما بيا. هنگامى كه چيزى رسيد، به تو خواهيم داد. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله ! خداوند آنچه از قدرت شما خارج است ، وظيفه شما قرار نداده است (منظورش اين بود حال كه شما چيزى نداريد، به اين سائل جواب منفى بدهيد و او را رد كنيد). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از اين سخن خوشش نيامد. آن مرد سائل گفت : انفاق كن و به لطف خدا از كم شدن و كاستن مال ، ترسى به خود راه مده . پيامبر از گفتار آن مرد متبسم شد و آثار شادى در صورتش هويدا گشت .
نظر به اينكه سخن مرد سائل ، تحسين پيامبر را برانگيخت ، امام رضا (عليه السلام) در نامه اى به پسرش ، امام محمد تقى (عليه السلام) مى نويسد: شنيده ام هنگامى كه مى خواهى سواره از خانه بيرون بروى ، خادمان ، تو را از در كوچك بيرون مى برند و اين كار به سبب بخل آنهاست كه مبادا كسى تو را ملاقات كند و از تو خيرى به او برسد. از تو مى خواهم به پاس حقى كه بر تو دارم ، ورود و خروجت جز از در بزرگ نباشد و هنگامى كه سوار مى شوى ، سكه هاى طلا و نقره همراه تو باشد كه هر كس چيزى از تو خواست ، به او عطا كنى . هر كدام از عموهايت درخواستى داشت ، كمتر از پنجاه دينار طلا به او مده و اگر خواستى بيشتر به او عطا كنى ، خود مى دانى . هر يك از عمه هاى تو چيزى درخواست كرد، كمتر از بيست و پنج دينار طلا به او عطا مكن و بيش از آن بسته به همت تو است . مى خواهم خداوند با انفاق و بخشش ، تو را بلندمرتبه گرداند. پس انفاق كن و به لطف خدا از تنگدستى ترسى به خود راه مده (486).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) سال هشتم هجرى در پايان جنگ حنين در محلى به نام جعرانه توقف فرمود تا غنايمى كه از جنگ به دست آمده بود، ميان مسلمانان تقسيم كند. مسلمانان براى گرفتن سهميه خود ازدحام كردند و حق خود را از پيامبر مى خواستند. پيامبر به آنان فرمود: به خدا سوگند، اگر به اندازه درختان تهامه ، شتر نزد من باشد، آنها را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا مردى ترسو و بخيل نخواهيد يافت . آنگاه همه شتران و اموال را ميان مسلمانان قسمت و حق هر كسى را ادا كرد(487).
56 - مسافرت
سير و سفر براى كسب تجربه و دست يابى به معرفت و ارضاى حس ‍ كنجكاوى بسيار كارساز است . پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
سافروا فانكم ان لم تغنموا مالا اءفدتم عقلا(488).
مسافرت كنيد! چه اگر در سفر نفع مالى عايدتان نشود، از فوايد عقلى آن بهره مند مى شويد.
در حقيقت ، بهره گيرى از امكانات طبيعى و هم نوايى با طبيعت هميشه سرشار از زيبايى ، روح و روان آدمى را شاداب مى سازد و در پى سلامت روح ، جسم آدمى نيز با طراوت مى شود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد: سافروا تصحوا(489)؛ سفر كنيد تا سلامت باشيد)).
از سوى ديگر، اهداف سفر كردن چنين ترسيم شده است . سزاوار نيست انسان به سفر برود، مگر براى سه چيز: يا براى تجارت ، تحصيل درآمد و اصلاح معاش ؛ يا براى دست يابى به كمال معنوى و تعالى روح و يا براى تفريح و تفرج و جلب لذتهاى مباح (490).
البته اسلام در آموزه هاى خود بر جماعت و روح جمعى ، تاءكيد ويژه اى دارد. در مسافرت نيز به سير جمعى تمايل نشان مى دهد، ولى پيش از همه چيز، به گزينش همسفر و پذيرش مسئوليت براى پيشبرد كارها توجه مى كند. رسول گرامى اسلام مى فرمايد: الرفيق ثم الطريق ؛ ((اول رفيق راه ، آنگاه سفر كردن (491))).
ايشان همچنين مى فرمايد:
اذا كان ثلاثه فى سفر، فليومروا احدهم (492)
هر گاه سه نفر در سفرى بيرون رفتند، بايد كسى از خود را امير گردانند.
حس تفاهم و تعامل با همنوعان ، سازگارى با اطرافيان و هم زيستى و انس ‍ گرفتن با دوستان از بايسته هاى سفر است . پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد:
اما التى فى السفر فبذل الزاد و حسن الخلق و المزاح فى غير المعاصى (493).
بذل و بخشش توشه ، خوش اخلاقى و شوخى كردن در چارچوب دورى از گناه ، از آداب سفر است .
همكارى ، هميارى و تقسيم كار، سفر را به كام آدمى گوارا و خاطره هاى خوشى از آن به يادگار مى گذارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در سفرى كه با دوستان خود داشت ، براى مهيا كردن غذا، دستور كشتن گوسفندى را داد. فردى ذبح گوسفند را پذيرفت . شخصى ديگر سلاخى آن را بر عهده گرفت . ديگرى تقسيم و قطعه كردن آن را عهده دار شد و فرد ديگر متصدى پختن گوشتها شد. پيامبر نيز براى برپا كردن آتش هيزم جمع كرد.
ياران گفتند: اى رسول خدا! تو را به پدر و مادرمان سوگند! خودت را به سختى ميفكن . ما تو را كفايت مى كنيم . پيامبر فرمود: مى دانم كه شما همه كارها را به خوبى انجام مى دهيد، ولى خداوند از بنده اى كه از همسفران خود كناره گيرد، ناخرسند است . آنگاه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت (494).
عده اى كه پياده سفر مى كردند، از حضرت خواستند بر ايشان دعا كند. پيامبر برايشان دعا كرد. سپس فرمود: ((بر شما باد به سرعت (حركت كردن )، سحرخيزى و ساعتى پيش از طلوع آفتاب حركت كردن ؛ زيرا عمر سفر در شب كوتاه است )).
براى پيشگيرى از گزيدگى و هجوم درندگان مى فرمود: ((در پشت جاده ها و دل دره ها اتراق نكنيد(495))). همچنين فرمود:
حق مسلمان (بر مسلمان ) آن است كه هرگاه آهنگ سفر دارد، دوستانش را از مسافرت آگاه كند و حق او بر دوستانش آن است كه وقتى برگشت ، به ديدنش بيايند(496).
نيز با توجه به تاءثير مثبت سفر بر شادابى روحى و تجديد قوا مى فرمود: ((مسافرت كنيد تا تندرست بمانيد(497))).
همچنين فرموده است :
هر گاه كسى از شما از سفر بر مى گردد، بايد براى خانواده اش هديه اى بياورد، گرچه قطعه سنگى باشد(498). روش صحيح آن است كه هرگاه گروهى براى سفر مى روند، مخارج خود را تفكيك كنند. اين كار برايشان بهتر و براى اخلاقشان نيكوتر است (499).
وقتى كه از مسافرت بر مى گشت ، ابتدا به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد. سپس به حضرت زهرا (عليها السلام ) سر مى زد و آنگاه نزد همسرانش مى رفت (500). سفر طولانى را خوش نمى داشت و مى فرمود:
رفتن ، پاره اى از رنج است . هرگاه يكى از شما كارش در سفر تمام شد، هر چه زودتر نزد خانواده اش برگردد(501).
همچنين فرمود:
شش چيز از جوانمردى است . سه تاى آن در غير سفر است و سه تا در مسافرت ، ولى آنهايى كه در سفر است : خوراك و توشه بخشيدن ، خوش ‍ خلقى و شوخى در غير گناه (502).
در سفرى كه براى حج مى رفت ، اعلام كرده بود: ((كسى كه بداخلاق و بد همنشين است ، همراه ما نيايد(503))).
57 - شبانى
آرامش دشت و باديه براى محمد (صلى الله عليه و آله )، از ماندن در ميان مشركان و بت پرستان مكه پسنديده تر بود و او بهترين پيشه را در چوپانى مى دانست . پس بخش زيادى از سال هاى جوانى را با شبانى سپرى كرد و گوسفندان را نگه مى داشت . خلوت و تنهايى صحرا افزون بر اينكه برايش ‍ دست مايه شكيبايى و بردبارى بود، سبب مى شد به درستى در طبيعت بنگرد و به راستى بينديشد؛ در تاريكى شب نجوا كند و سختى روز را به جان بخرد.
روزگارى كه در كفالت حليمه به سر مى برد، روزى از حليمه پرسيد: برادرانم (فرزندان حليمه ) روزها به كجا مى روند؟ حليمه گفت : گوسفندان ما را به چراگاه مى برند. گفت : من هم از امروز با آنها خواهم بود(504).
در هفت سالگى ، او را ديدند كه خاك و كلوخ بر دامن ريخته است و در خانه سازى به عبدالله بن جرعان كمك مى كند. در طول زندگى اش ديده نشد روزى را به بيهودگى گذراند. در مقام نيايش هميشه مى گفت : ((خدايا! از بيكاره بودن و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم (505).)) شايد به واسطه همين علاقه به كار و نيز براى اينكه خوش نداشت در ميان خانواده زندگى كند، بى آنكه گوشه اى از امور زندگانى آنها را بر عهده گيرد، به شبانى گوسفندان ابوطالب پرداخت (506). افزون بر آن ، از اوان كودكى ، با فضاى آزاد و دامن صحرا انس داشت و فكر عزلت و انزوا در خاطرش قوت مى يافت . گويى به او الهام شده بود كه از هم اكنون ، دور از تنگنا و جنجال شهر، با ديده بصيرت به مطالعه كتاب آفرينش بپردازد و صفحه هاى آن را با دقت ورق بزند. از سوى ديگر، سر و كار داشتن با جانوران زبان بسته و نگهدارى ايشان از آسيب درندگان و از خطر پرتگاه ها و بازداشتن آنها از هجوم به يكديگر، نوعى تمرين براى آينده اش بود. مگر نه اينكه بايد عمرى با مردم گمراه ، سرسخت و جاهل روبرو شود و آنها را از مهلكه گمراهى برهاند. پيش از او نيز برادرانش ، موسى و داوود، روزگارى به شغل شبانى مى پرداختند(507). خلاصه اينكه شبانى كار است و كار، آدمى را از نياز به ديگران در امان نگه مى دارد.
محمد (صلى الله عليه و آله ) درباره اينكه پيامبران الهى با سپرى كردن اين دوران ، بر مسند راهنمايى امت تكيه مى زنند، فرمود:
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده ، مگر اينكه چوپان گوسفندان بوده است (508).
از ايشان پرسيدند كه آيا شما نيز شبانى كرده ايد؟ فرمود: آرى ! من مدتى شبان گوسفندان اهل مكه در (سرزمين ) قراريط بوده ام (509). آن حضرت همچنين از شبانى گوسفندان خانواده خود در اجياد ياد مى كرد:
خداوند، موسى را مبعوث فرمود، در حالى كه گوسفند چرانى مى كرد. داوود را مبعوث فرمود و او هم چوپان بود و من هم هنگامى كه به پيامبرى مبعوث شدم ، چوپان گوسفندان خانواده خود در اجياد بودم (510).
58 - تجارت
به بركت كار و تلاش ، درخت زندگى آدمى از ميوه هاى شادابى و سرسبزى بارور مى شود و در نتيجه ، روح و جسم او از ضعف و ناراحتى پيراسته مى گردد. از نظر رسول الله (صلى الله عليه و آله )، كار امرى مبارك و مقدس ‍ است و آن كه به حرفه و كارى مى پردازد، محبوب خداست . يكى از جلوه هاى كار و تلاش ، تجارت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در تجارت و انجام درست معاملات ، توانا و امين بود و تدليس و سخت گيرى در روش تجارى ايشان ديده نمى شود.
در آستانه حركت كاروان بازرگانى قريش به سوى شام ، خديجه ، بانوى پر آوازه ، شرافتمند و ثروتمند مكه در پى مرد امينى مى گشت تا سرمايه خود را براى تجارت بدو سپارد و در برابر تلاش او مزدى پرداخت كند. ابوطالب از اين فرصت بهره جست و به محمد، برادر زاده بيست و پنج ساله خود، پيشنهاد سفر تجارتى را داد و وى را تشويق كرد(511).
خديجه از گفتگو و پيشنهاد ابوطالب آگاه شد و به سرعت ، كسى را پى محمد (صلى الله عليه و آله ) فرستاد و به او گفت : چيزى كه مرا شيفته تو كرده است ، همان راستگويى ، امانت دارى و اخلاق پسنديده تو است . من حاضرم دو برابر آنچه به ديگران مى دهم ، به تو بدهم (512). محمد (صلى الله عليه و آله ) پيشنهاد سفر تجارتى را پذيرفت و با ميسره - غلام خديجه - به سمت شام رهسپار شد و در اين سفر، چند برابر ديگران سود برد. فرزند عبدالله چون به بصرى رسيد، نسطور راهب ، او را ديد و ميسره را به پيامبرى وى مژده داد و گفت : اين مرد كه زير سايه درخت نشسته ، همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل درباره او بشارتهاى فراوانى خوانده ام (513). غلام خديجه نيز كرامت ها و ويژگى هاى خاصى را در طول اين سفر از محمد (صلى الله عليه و آله ) ديده بود. از جمله اينكه محمد امين بر سر موضوعى با تاجرى اختلاف پيدا كرد. آن مرد به او گفت : به ((لات )) و ((عزى )) قسم بخور تا من سخن تو را بپذيرم . محمد در پاسخ او چنين گفت : ((پست ترين و مبغوض ترين موجودات پيش من همان لات و عزى است كه تو آنها را مى پرستى (514))).
ميسره پس از بازگشت به مكه تمام رخدادها را به خديجه گزارش ‍ داد(515). آنگاه خديجه آنچه را از غلام خود شنيده بود و موارد و ويژگى هايى را كه خودش از محمد امين ديده بود، نزد ورقه بن نوفل - داناى عرب - بازگو كرد. او به خديجه گفت : اگر اينها درست باشد، او پيامبر اين امت است (516).
ناگفته نماند كه محمد (صلى الله عليه و آله ) پيش از اين سفر، سفرهاى بازرگانى به شام و يمن داشت و اين سفر، اولين سفرش به همراهى ابوطالب به شهر بصرى بود. او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مى كرد. دروغ و تدليس كه روش بيشتر بازرگانان است ، هيچگاه در كارش نبود و هيچگاه در معامله سخت گيرى نمى كرد.
سائب بن ابى السائب مى گويد: در دوران جاهليت ، در كار تجارت با او شريك بودم و او را از هر جهت بهترين شريكان يافتم . نه با كسى مجادله مى كرد و نه لجاجت مى ورزيد و نه كار خود را به گردن شريك خود مى انداخت (517). در راستگويى و درستكارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت او اذعان داشتند و او را محمد امين مى خواندند(518).
به گفته امام صادق (عليه السلام)، در عصر پيامبر، زنى بود كه عطر مى فروخت و زينب نام داشت . او خودش نيز به خاطر همراه داشتن عطر، خوشبو بود. روزى به حضور همسران پيامبر اسلام آمد. پس از ساعتى ، پيامبر به خانه آمد و بوى خوش به مشامش رسيد. دانست كه زينب عطر فروش آنجا است . به او فرمود: وقتى به خانه ما مى آيى ، خانه هاى ما را خوشبو مى كنى ؟ زينب در پاسخ گفت : خانه هاى شما به خاطر وجود تو (اى پيامبر) پاكيزه تر و خوشبوتر است (نه به خاطر عطر همراه من ). آنگاه پيامبر در اين سفارش به او كه سفارش به همه فروشندگان كالا نيز هست ، فرمود:
اذا بعت فاءحسنى و لا تغشى فانه اءتقى لله و اءبقى للمال (519).
وقتى كه چيزى مى فروشى ، آن را نيكو بفروش و در فروختن ، كسى را فريب مده ؛ زيرا اگر چنين كنى ، به پاكى و پرهيزگارى در پيشگاه خداوند بهتر است و براى بقا و دوام ثروتت نيكوتر است .
59 - مهربانى با حيوانات
رحمت و راءفت ، يكى ديگر از صفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بود. او نه تنها نسبت به انسانها، بلكه در حق حيوانات نيز عطوفت و مهربانى مى كرد تا جايى كه خداوند به او ((رحمه للعالمين )) لقب داد: و ما اءرسلناك الا رحمه للعالمين . ايشان مسلمانان را به مهربانى نسبت به حيوانات تشويق مى فرمود و با رفتار راءفت آميز خود به شتر و اسب سوارى اش ، به آنان مى آموخت كه با حيوان بايد مهربان بود.