جنگهاى پيامبر(ص) به روايت قرآن

يعقوب جعفرى

- ۴ -


جنگ احزاب

حوادث پيشين، از جنگ بدر گرفته تا درگيريهاى مسلمانان با قبايل اطراف مدينه و اخراج يهود بنى قينقاع و بنى نضير از مدينه، سبب شد كه دشمنان اسلام از مشركان و يهوديان و برخى از قبايل عرب، در تلاش همه جانبه بر ضد مسلمانان همنوا شوند و براى شكستن قدرت اين دشمن مشترك اتحادى بزرگ تشكيل دهند.

كسانى كه در ايجاد اين اتحاد پيشقدم شدند سران يهود بنى نضير بودند كه به خيبر تبعيد شده بودند. گروهى از آنان از جمله سلاّم بن ابى الحُقيق و حُيىّ بن اخطب و هودة بن قيس از يهوديان بنى نضير و بنى وائل به مكه رفتند و با قريش وارد مذاكره شدند و آنان را به جنگ با پيامبر اسلام(ص) دعوت كردند و گفتند كه ما نيز در كنار شما خواهيم بود تا او را از ميان ببريم.

قريش به آنان گفتند: اى گروه يهود! شما اهل كتاب و علم هستيد، ما با محمد(ص) اختلاف داريم، شما بگوييد كه آيا دين ما بهتر است يا دين او؟ يهوديان براى جلب رضايت قريش گفتند: دين شما بهتر از دين اوست.(90) و اين در حالى بود كه از نظر دينى هيچ گونه وجه اشتراكى ميان يهود و مشركان نبود. بلكه يهود وجود اشتراك بسيارى با اسلام داشت ولى آنان به جهت دشمنى با پيامبر اسلام حاضر شدند از باورهاى خود دست بردارند و بت و بت‏پرستى را تأييد كنند تا موافقت مشركان را به دست آورند، قرآن كريم درباره آنان چنين مى‏فرمايد:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هآؤُلاآءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ امَنُوا سَبيلاً أُولئآِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا (نساء/51-52)

«آيا نديدى كسانى را كه به آنان بهره‏اى از كتاب داده شده است كه به «جبت» و «طاغوت»، (معبودهاى باطل) ايمان مى‏آورند و درباره كافران مى‏گويند كه اينان از كسانى كه ايمان آورده‏اند، ره يافته ترند، آنان كسانى هستند كه خدا بر آنان لعنت كرده و هر كس را كه خدا لعنت كند، براى او ياورى نخواهى يافت.»

مشركان مكه كه خودشان همواره در فكر نابود كردن اسلام بودند، موافقت خود را با سران يهود اعلام كردند، آنگاه سران يهود نزد عيينة بن حصين رئيس قبيله غطفان رفتند و موافقت او را هم براى جنگ با پيامبر اسلام جلب كردند.(91)

بدينگونه اتحاد بزرگى بر ضد اسلام شك گرفت و قريش و هم‏پيمانانشان همراه با قبيله بزرگ غطفان با تمام ساز و برگ نظامى كه داشتند به سوى مدينه حركت كردند و يهود نيز از خيبر به سوى اين شهر رهسپار شدند، شايد تا آن زمان در جزيرة العرب چنين وحدت و بسيج عمومى ديده نشده بود، مورخان تعداد سپاه نيروهاى ائتلاف را ده هزار نفر تخمين زده‏اند.(92)

حركت اين سپاه عظيم به سوى مدينه به پيامبر اسلام(ص) گزارش شد و آن‏حضرت اصحاب خود را گرد آورد و با آنان در جهت مقابله با اين سپاه مشورت نمود، هر كدام چيزى گفتند و سلمان عرض كرد: يا رسول اللّه‏ ما در سرزمين خودمان فارس، هرگاه كه از طرف دشمن مورد تهديد قرار مى‏گرفتيم دور شهرمان خندق مى‏كنديم، اگر صلاح مى‏دانيد همين كار را انجام دهيم، نظر سلمان با تحسين تمام پذيرفته شد.(93)

پيامبر همراه با اصحاب خود، محل كندن خندق را شناسايى كردند و آن در قسمت شمالى مدينه و كنار كوه سلع بود، چون قسمتهاى ديگر شهر حصار داشت.(94) و سپاه عظيم دشمن نمى‏توانست از آن قسمتها به شهر حمله كند و تنها قسمت آسيب‏پذير شهر همان طرف كوه سلع بود، پيامبر دستور داد كه در آن قسمت خندقى كنده شود. اين بود كه همه مسلمانان در حفر خندق شركت داشتند و حتى خود آن‏حضرت هم كار مى‏كرد.(95) گاهى بعضى از مسلمانان بدون اجازه گرفتن از پيامبر حفر خندق را رها مى‏كردند و به دنبال كارهاى خصوصى خود مى‏رفتند، چون اين كار باعث بى‏نظمى‏هايى در كار مى‏شد، خداوند دستور داد كه هر كدام از مؤمنان كه كار لازمى داشت از پيامبر اجازه بگيرند و دنبال كارشان بروند:(96)

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهآ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (نور/62)

«براستى خداوند كسانى از شما را كه پنهانى و در پناه يكديگر خود را كنار مى‏كشند، مى‏شناسد، پس آنان كه از فرمان او سرپيچى مى‏كنند، بايد بترسند كه بلايى به آنها برسد يا گرفتار عذابى دردناك شوند.»

به هر حال خندق در عرض شش روز به عمق قامت انسان كنده شد و پيامبر خدا(ص) روز هشتم ماه ذيقعده سپاه خود را در كنار خندق آماده كرد و در اين ميان ابوسفيان حُيىّ بن اخطب را به سوى يهود بنى قريظه كه داخل مدينه بودند و با مسلمانان پيمان همكارى داشتند، فرستاد و از آنان خواست كه با نيروهاى ائتلاف همكارى كنند. آنها در آغاز، اين پيشنهاد را نپذيرفتند ولى پس از اصرار حُيىّ بن اخطب بالاخره قبول كردند و پيمان خود با مسلمانان را شكستند.(97)

وضعيت بحرانى بود و كار بر مسلمانان سخت دشوار شده بود، آنها از بيرون به وسيله سپاه عظيم ائتلاف تهديد جدى مى‏شدند و از داخل مدينه هم بنى‏قريظه به صورت خطرى بزرگ درآمده بودند، قرآن كريم وضعيت دشوار و نگرانى و اضطراب مسلمانان را در اين زمان چنين ترسيم مى‏كند:

إِذْ جآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الاْءَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديدًا (احزاب/10-11)

«هنگامى كه از بالا و پايين بر شما هجوم آوردند و چشمها خيره شد و دلها به گلوها رسيد و به خدا گمانها برديد، در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و سخت به لرزه افتادند.»

همانگونه كه در پايان آيه آمده، بعضى از مسلمانان كه ايمان ضعيفى داشتند سخت وحشت كردند و ايمانشان متزلزل شد، چون از يك سو پيامبر به آنان وعده پيروزى داده بود و از سوى ديگر مى‏ديدند كه از بالا و پايين و درون و بيرون در معرض خطر جدى هستند و نيروى مسلمانان قابل مقايسه با نيروى عظيم دشمن نيست و اين براستى آزمون سختى بود.

چيزى كه روحيه مسلمانان را پيش از پيش تضعيف مى‏كرد تبليغات سوء منافقان بود كه درون جامعه اسلامى زندگى مى‏كردند و در باطن به اسلام عقيده نداشتند، آنها فرصتى يافته بودند كه از موقعيت به دست آمده استفاده كنند و به مسلمانان ضربه بزنند، آنها مسلمانان را از خطرى كه پيش آمده به سختى مى‏ترسانيدند و حتى آنان را تشويق مى‏كردند كه مدينه را ترك كنند كه جاى ماندن نيست، گاهى برخى از آنان بهانه مى‏آوردند و از پيامبر اجازه مى‏خواستند كه صحنه جنگ را ترك كنند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بى‏حفاظ است، وضعيت خاص منافقان در آن دوره بحرانى در قرآن كريم چنين بيان شده است:

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُآ إِلاّ غُرُورًا وَ إِذْ قالَتْ طآئِفَةٌ مِنْهُمْ يآ أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِىَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاّ فِرارًا (احزاب/12-13)

«و آنگاه كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى است، گفتند: خدا و پيامبرش به ما جز وعده فريبنده ندادند، و آنگاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه شما را جاى ماندن نيست، پس بازگرديد و گروهى از آنها از پيامبر رخصت رفتن مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بى‏حفاظ است و حال آنكه آنها بى‏حفاظ نبودند، اينان قصدى جز فرار نداشتند.»

كارشكنى و تضعيف روحيه مسلمانان از سوى منافقان را در جنگ احد هم ديديم، در آنجا سركرده منافقان يعنى عبداللّه‏ بن اُبىّ با هم فكران خود از شركت در جنگ سرباز زدند و ديگران را نيز به ترك جنگ تشويق كردند واين بار نيز در شرايط دشوارى كه براى مسلمانان پيش آمده بود، ضربه خود را زدند و مسلمانان را تشويق به رها كردن صحنه جنگ نمودند.

قرآن كريم در ادامه اين آيات، به پيامبر هشدار مى‏دهد كه مراقب آنان باشد، چون اگر مشركان با اين منافقان تماس برقرار كنند، جز اندكى از آنان بقيه فتنه‏انگيزى خواهند كرد:

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِهآ إِلاّ يَسيرًا (احزاب/14)

«و اگر (سپاه كفار) از اطراف شهر بر آنان درآيند و سپس از آنان فتنه و آشوب خواسته شود، به سوى آن مى‏روند و جز اندكى در آن درنگ نخواهند كرد.»

همچنين در ادامه همين آيات ضمن اينكه به منافقان هشدار مى‏دهد كه فرار كردن سودى نخواهد داشت، خاطر نشان مى‏سازد كه خداوند كسانى از شما را كه بر ضد اسلام تبليغ مى‏كنيد مى‏شناسد و سپس با روانشناسى خاصى حالتها و عكس العملهاى آنان را در برابر حوادث بيان مى‏كند:

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقآئِلينَ لاِِخْوانِهِمْ‏هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَليلاً أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جآءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذى يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئآِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا (احزاب/18-19)

«همانا خداوند بازدارندگان از شما را مى‏شناسد و نيز گويندگان به برادرانشان كه نزد ما بياييد، و جز اندكى از آنان در جنگ حاضر نشوند، آنان بر شما بخل مى‏ورزند، پس چون ترسى پيش آيد آنان را بينى كه به تو مى‏نگرند در حالى كه چشمهايشان از ترس مى‏گردد، همچون كسى كه بيهوشى مرگ او را فرا گرفته باشد، و چون ترس از ميان برود با زبانهاى تند و تيز به سبب بخلى كه بر مال خود دارند شما را مى‏رنجانند، اينان ايمان نياورده‏اند، خداوند هم اعمال آنها را تباه مى‏سازد و اين بر خدا آسان است.»

در برابر منافقان كه همواره سعى داشتند كه در ميان مردم شك و ترديد ايجاد كنند، مؤمنان واقعى هرگز در راست بودن وعده پيروزى كه پيامبر داده بود شك نكردند و ديدن آن سپاه بزرگ و احزاب كه براى جنگ با مسلمانان آمده بودند نه تنها در آنان ايجاد رعب و وحشت نكرد بلكه بر ايمان و مقام تسليم آنان افزود و با ايمانى محكم و اراده‏اى قوى خود را آماده نبرد با دشمنان اسلام كردند، خداوند از اين افراد چنين ياد مى‏كند:

وَ لَمّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الاْءَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّآ ايمانًا وَ تَسْليمًا (احزاب/22)

«و چون مؤمنان آن لشكرها را ديدند، گفتند: اين است آنچه خدا و پيامبرش ما را وعده داده‏اند و خدا و پيامبرش راست گفتند و بر آنان جز ايمان و تسليم نيفزود.»

در برابر خندقى كه حفر شده بود، سپاه دشمن زمينگير شدند و عملاً كارآيى خود را از دست دادند، چندين بار كسانى خواستند از خندق عبور كنند ولى با تيرهاى مسلمانان مواجه شدند و برگشتند و محاصره مدينه حدود يك ماه طول كشيد(98) تا اينكه يك روز چند نفر با هم از خندق عبور كردند كه از جمله آنها عمرو بن عبدودّ بود كه در شجاعت و جنگجويى ميان عربها شهرت خاصى داشت و مايه اميد سپاه مشركان بود.

عمر بن عبدودّ با غرور تمام از مسلمانان مبارز طلبيد و كسى از آنان جرئت مقابله با او را نداشت، او سه بار سخن خود را تكرار كرد، بار سوم على بن ابى طالب(ع) آماده نبرد با او شد و پيامبر خدا(ص) او را دعا كرد و به سوى ميدان فرستاد، و على(ع) با قدرت تمام ضربتى بر وى فرود آورد و عمرو در ميان ناباورى مشركان كشته شد.(99) و كشته شدن او ضربه سختى بر مشركان بود و روحيه آنان را به شدت در هم شكست و براى همين بود كه پيامبر خدا(ص) در اين‏باره فرمود: «لضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ـ يا ـ من اعمال امّتى الى يوم القيامة = ضربت على در روز خندق بهتر از عبادت انس و جن ـ يا ـ بهتر از اعمال امت من تا قيامت است.(100) چون اين ضربت سرنوشت جنگ را عوض كرد و دشمن را كه با تمام نيرو براى محو و نابودى اسلام كمر بسته بود خوار كرد و آنان را دچار ترديد ساخت به طورى كه به فكر انصراف از جنگ افتادند، بنابراين، على(ع) سهمى عمده در بقاى اسلام داشت.

عامل ديگرى كه باعث شد روحيه مشركان هر چه بيشتر شكسته شود. طوفان تندى بود كه شب هنگام آنان را كوبيد و وسايل پخت غذا و ساير اسباب و اثاث آنها را در هم ريخت.(101) همزمانى اين طوفان با كشته شدن شجاع‏ترين فرد سپاه بر تزلزل آنان افزود، همچنين نعيم بن مسعود كه در سپاه مشركان بود، در همان بحبوحه جنگ مسلمان شد و مخفيانه نزد پيامبر آمد و گفت كه چه كارى از وى ساخته است، پيامبر از وى خواست كه اتحاد ميان مشركان و بنى قريظه را برهم زند و او نيز چنين كرد و با صحبتهايى كه با مشركان و بنى قريظه كرد آنان را نسبت به يكديگر بدبين ساخت و مشركان تصور كردند كه بنى‏قريظه به آنان خيانت كرده است.(102)

همه اين عوامل سبب گرديد كه ديگر مشركان توان مقاومت نداشته باشند و از جنگ منصرف شوند، شب هنگام ابوسفيان با ياران خود سخن گفت و مخالفت بنى قريظه و بخصوص طوفان هولناكى را كه خيمه‏هاى آنان را در هم كوبيده بود مطرح كرد و پيشنهاد كوچ به سوى مكه داد و خود به راه افتاد و سپاه هم به دنبال او به راه افتادند،(103) بامدادان اثرى از مشركان در آن منطقه نمانده بود و محاصره مدينه كه پانزده تا بيست روز ادامه داشت به كلى از بين رفته بود.(104) و اين پيروزى بزرگى بود كه نصيب مسلمانان شد و مسلمانان آشكارا تحقق وعده‏هاى الهى را ديدند و كمكهاى خداوند را به خوبى لمس كردند.

خداوند از كمكى كه در جنگ احزاب به مسلمانان كرد چنين ياد مى‏كند:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ‏عَلَيْكُمْ إِذْ جآءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا (احزاب/9)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايى به (جنگ) شما آمد، پس ما بادى و لشكرهايى كه نمى‏ديديد بر آنها فرستاديم و خداوند به آنچه مى‏كنيد بيناست.»

بدينگونه مشركان با همه تلاشى كه كرده بود و با همه خشمى كه داشتند، شكست خورده و سرخورده بازگشتند و مؤمنان بى‏آنكه به طور جدى وارد جنگ شوند پيروز شدند و اين سنت خداوند در تاريخ است كه هرگاه مؤمنان سستى نكنند و به وظيفه خود عمل نمايند پيروزى خداوند نصيب آنان خواهد بود و خدا از آنان حمايت خواهد كرد و جنگ احزاب نمونه‏اى از كمكهاى مستقيم و مباشر خداوند بر مؤمنان بود چنانكه مى‏فرمايد:

وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْرًا وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزيزًا (احزاب/25)

«و خدا كافران را با خشمشان بازگردانيد در حالى كه به هيچ خيرى (پيروزى و غنيمتى) نايل نشدند و خداوند مؤمنان را از جنگيدن كفايت كرد و خدا نيرومند و تواناست.»

و اين چنين بود كه بار ديگر امدادهاى غيبى به سراغ مؤمنان آمد و آنها در اثر شايستگى‏هايى كه داشتند، نصرت الهى را تجربه كردند، همان نصرتى كه خداوند بر پيامبران و مؤمنان شايسته مقرر فرموده و وعده داده است كه در دنيا و آخرت آنان را يارى كند:

إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ امَنُوا فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاْءَشْهادُ (غافر/51)

«همانا ما پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده‏اند در زندگى دنيا و آن روز كه گواهان برپا ايستند (روز قيامت) يارى مى‏كنيم.»

جنگ بنى قريظه

با پايان گرفتن نبرد احزاب و رفع خطر از مسلمانان، پيامبر خدا(ص) از سوى خداوند مأموريت يافت كه بى‏درنگ كار بنى قريظه را يكسره كند.

بنى قريظه در بحرانى‏ترين حالت و بدترين موقعيت، پيمان‏شكنى كردند و از پشت بر مسلمانان ضربه زدند و اين خيانت قابل گذشت نبود و بايد با آنها به شدت برخورد مى‏شد، تا قبايل ديگرى كه با پيامبر پيمان صلح بسته بودند، در شرائط خاصى پيمان شكنى نكنند و درس عبرت بگيرند.

پيامبر نماز ظهر را خواند و به مردم اعلام كرد كه نماز عصر در محله بنى قريظه خوانده خواهد شد، آنگاه پرچم را به دست على بن ابى طالب(ع) داد و او را به سوى قلعه‏هاى يهود بنى‏قريظه فرستاد و خود نيز به دنبال او با سپاهيان اسلام به آن منطقه رهسپار گرديد. سپاه اسلام در برابر دژهاى محكم بنى قريظه در كنار چاه آبى مستقر شدند و يهوديان تيرهايى به سوى مسلمانان پرتاب كردند و به پيامبر اسلام(ص) ناسزا گفتند.(105)

مسلمانان قلعه‏هاى آنان را محاصره كردند و اين محاصره به گفته واقدى پانزده روز و به گفته ابن هشام بيست و پنج روز ادامه يافت.(106) و در اين مدت گاهى دو طرف به پرتاب سنگ و تيراندازى به سوى يكديگر مى‏پرداختند.

يكى از سران بنى قريظه به نام كعب بن اسد آنان را جمع كرد و گفت: شما در موقعيّتى قرار گرفته‏ايد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيد، يا به محمد(ص) ايمان بياوريد تا خود و خانواده هايتان در امان باشد و شما مى‏دانيد كه او پيامبر برحق است و يا زنها و كودكانتان را بكشيد وخودتان به مسلمانان حمله كنيد كه اگر كشته شديد زنان و كودكانتان اسير آنان نباشند و يا همين امشب كه شنبه است مسلمانان را غافلگير كنيد و به آنان حمله كنيد، بنى قريظه هر سه پيشنهاد كعب را رد كردند(107) و به پيامبر خدا(ص) پيغام دادند كه ابولبابة بن عبدالمنذر را كه در جاهليت از هم پيمانان بنى‏قريظه بود، نزد ما بفرست تا با او مشورت كنيم، پيامبر ابولبابه را فرستاد، آنها به ابولبابه گفتند: آيا به نظر تو ما خود را تسليم كنيم بهتر است؟ او گفت: آرى، ولى اشاره به گلوى خود كرد، يعنى او همه شما را سر مى‏برد.

ابولبابه بيرون آمد در حالى كه با خود مى‏گفت: من به خدا و پيامبرش خيانت كردم و به جهت شرمندگى نزد پيامبر نيامد و مستقيما به مسجد پيامبر رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت: تا خدا توبه مرا نپذيرد مرا از اين ستون باز نكنيد. وقتى اين خبر به پيامبر رسيد فرمود: اگر او نزد من آمده بود براى او طلب آمرزش مى‏كردم ولى اكنون كه چنين كرده من او را از آن مكان آزاد نخواهم كرد مگر اينكه خداوند توبه‏اش را بپذيرد.

ابولبابه شش شب در آنجا بود تا بالاخره فرشته وحى نازل شد و قبولى توبه او را به پيامبر خدا ابلاغ كرد و اين آيه نازل شد:(108)

وَ اخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (توبه/102)

«و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با كار ديگر كه بد است درآميخته‏اند، اميد است كه خدا توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده و مهربان است.»

بر مى‏گرديم به جريان بنى‏قريظه، آنها پس از چندين روز مقاومت اعلام كردند كه تسليم مى‏شوند و به حكم پيامبر تن در مى‏دهند، قبيله اوس از انصار نزد رسول خدا(ص) رفتند و گفتند: اينان دوستان ما بودند، همانگونه كه قبلاً درباره بنى‏قينقاع كه دوستان قبيله خزرج بودند وساطت عبداللّه‏ بن اُبىّ را پذيرفتى اينان را هم به ما ببخش. پيامبر خدا(ص) فرمود: آيا راضى هستيد كه يك نفر از قبيله اوس درباره اينان حكم كند؟ گفتند: آرى، فرمود: اين حكم را به عهده سعد بن معاذ مى‏گذارم.

در آن زمان سعد بن معاذ كه در جنگ احزاب مجروح شده بود، در خيمه رفيده تحت معالجه قرار داشت، وقتى پيامبر او را درباره بنى‏قريظه حكم و داور قرار داد، اوسيان نزد او رفتند و او را سوار بر الاغى كردند و نزد پيامبر آوردند، آنها به سعد مى‏گفتند: درباره دوستانت نيكى كن و او مى‏گفت: وقت آن رسيده كه در كار خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نترسم.

چون سعد نزد پيامبر و اصحاب آمد، حكمى كه راجع به بنى‏قريظه داد اين بود كه مردان آنها كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد و خانواده‏هايشان اسير شوند. پيامبر خدا(ص) فرمود: به خدا كه درباره آنان حكمى كردى كه خدا آن حكم را كرده است.(109)

درباره بنى‏قريظه حكم سعد معاذ كه همان حكم خدا بود به مرحله اجرا درآمد و بدينگونه آخرين پايگاه يهود در مدينه برچيده شد و مسلمانان كاملاً بر مدينه مسلط شدند و اموال و زمينهاى بنى قريظه در اختيار مسلمانان قرار گرفت. قرآن كريم در دنبال صحبت از جنگ احزاب به جريان بنى‏قريظه مى‏پردازد و مى‏فرمايد:

وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ فى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقًا وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضًا لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَديرًا (احزاب/26-27)

«و كسانى از اهل كتاب را كه از آنها (احزاب) پشتيبانى مى‏كردند، خداوند از قلعه‏هايشان فرود آورد و در دلهايشان بيم‏افكند، گروهى را مى‏كشتيد و گروهى را اسير مى‏گرفتيد و خداوند شما را وارثان زمينها و خانه‏ها و اموالشان و نيز زمينى كه هنوز بر آن گام ننهاده‏ايد قرار داد و خداوند بر هر چيزى تواناست.»

در اين آيه علاوه بر زمينها و خانه‏ها و اموال بنى قريظه، از زمينهايى ياد مى‏كند كه هنوز مسلمانان به آنجا قدم نگذاشته‏اند وخدا آنها را وارثان آن زمينها هم كرد. بعضى از مفسران گفته‏اند كه منظور از آن سرزمين خيبر است كه بعدها مسلمانان آنجا را هم تصرف كردند.(110) ولى مى‏توان گفت كه منظور از آن تمام زمينهايى است كه مسلمانان بعدها آنجا را فتح كردند و يا فتح خواهند كرد.

اين يكى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ است كه بالاخره مؤمنان و صالحان وارثان زمين خواهند بود و تمام سرزمينها تحت حاكميت حق و حق‏پرستان خواهد بود، اين مطلبى است كه در كتابهاى آسمانى و از جمله قرآن، از آن خبر داده شده است.

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاْءَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ (انبياء/105)

«همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.»

جنگ بنى المصطلق

زمان وقوع اين جنگ را ابن سعد و واقدى سال پنجم مى‏دانند و لذا آن را پيش از جنگ احزاب ذكر كرده‏اند.(111) ولى ابن هشام و برخى ديگر از مورخان آن را از حوادث سال ششم هجرت مى‏دانند.(112) جريان از اين قرار بود كه حارث بن ابى ضرار رئيس قبيله بنى المصطلق قوم خود و بعضى از قبايل ديگر را براى حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان بسيج كرد، گزارش كار او به پيامبر خدا(ص) رسيد و آن‏حضرت بُريدة بن حُصيب را براى كسب اطلاعات به سوى آنها فرستاد، او پس از تحقيق نزد پيامبر آمد و خبر را تأييد كرد، پيامبر سپاهى را مهيا ساخت و به سوى بنى المصطلق حركت كرد. گفته شده كه تعداد بسيارى از منافقان كه در جنگهاى پيشين شركت نكرده بودند، به طمع غنائم جنگى در اين جنگ شركت كردند.(113) و باعث به وجود آمدن حوادثى شدند و سوره منافقين درباره آنها نازل شد.

به هر حال سپاه اسلام به سوى بنى المصطلق حركت كرد و در كنار چاه آبى به نام «مريسع» با آنان روبرو شد، پيامبر آنان را به سوى اسلام دعوت كرد ولى آنها به سوى مسلمانان تير پرتاب كردند، پيامبر دستور حمله عمومى را صادر كرد و دو سپاه با هم درگير شدند و بنى المصطلق شكت خورد و تعدادى از كشته و تعدى اسير شدند و جنگ با پيروزى سپاه اسلام پايان يافت و مسلمانان فقط يك نفر شهيد دادند.(114)

پس از خاتمه جنگ دو تن از مسلمانان كه يكى مهاجر و ديگرى از انصار بود بر سر برداشتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند و مرد انصارى زخمى شد و مسلمانان انصار را به كمك خود طلبيد و در مقابل مرد مهاجر هم مسلمانان مهاجر را به كمك خود طلبيد، در اين ميان عبداللّه‏ بن اُبىّ سركرده منافقان از فرصت استفاده كرد و از مسلمانان مهاجر كه از مكه آمده بودند و به گمان او مزاحم اهل مدينه شده بودند بدگويى كرد و گفت: چون به مدينه برگشتيم، عزيزان، ذليلان را از شهر بيرون كنند.(115) منظور او از ذليلان مسلمانان مهاجر بود.

نزديك بود فتنه بزرگى ميان مسلمانان برپا شود و مهاجران و انصار رو در روى هم قرار گيرند، خبر به پيامبر خدا(ص) رسيد و براى آرام كردن اوضاع فرمان حركت داد، سپاه اسلام و تمام روز را در حال حركت بودند و كاملاً خسته شدند و چون به مدينه رسيدند همه از خستگى به خواب رفتند، اين كار پيامبر براى آن بود كه بگومگوى مهاجر و انصار و سخنان عبداللّه‏ بن اُبىّ از يادها برود.(116) پسر عبداللّه‏ كه مسلمان خوبى بود(117) نزد پيامبر آمد و گفت: شنيدم كه تصميم داريد پدرم را بكشيد، اگر چنين است اجازه بدهيد من خودم او را بكشم، چون مى‏ترسم اگر مسلمان ديگرى او را بكشد، به خاطر عاطفه پدرى كينه آن مسلمان در دل من جاى بگيرد و من راضى به آن نيستم، پيامبر فرمود: ما تصميم به قتل پدرت نگرفته‏ايم و تا وقتى كه با ماست مصاحبت او را گرامى مى‏داريم.(118)

قرآن كريم سخن تفرقه افكنانه و منافقانه عبداللّه‏ بن اُبىّ را كه نزديك بود فتنه بزرگى برپا كند، نقل مى‏كند و از آن پاسخ مى‏دهد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنآ إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاْءَعَزُّ مِنْهَا الاْءَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ (منافقون/8)

«مى‏گويند: چون به مدينه بازگرديم، آن كه عزيزتر است آن را كه خوارتر است از آنجا بيرون كند، در حالى كه عزّت از آنِ خدا و پيامبر او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى‏دانند.»

اين آيه در رديف آيات ديگر سوره منافقون است كه درباره منافقان و شگردهاى آنان در كارشكنى و توطئه بر ضد اسلام و نيز بيان روحيات و رفتار گروهى آنان نازل شده است، در اين سوره برخى از ويژگى‏هاى منافقان بيان شده تا مسلمانان به خوبى آنان را بشناسند.

بعضى از اين ويژگيها عبارتند از:

1- آنها به دروغ گواهى مى‏دهند كه محمد(ص) پيامبر خداست در حالى گواهى دروغ مى‏دهند.

2- آنان براى رسيدن به هدفهايشان پيوسته سوگندهاى دروغ مى‏خورند.

3- دلهاى آنان آماده پذيرش سخن حق نيست. گويا كه به آنان مهر زده‏اند.

4- قيافه‏هاى حق به جانبى دارند.

5- سخنان فريبنده مى‏گويند.

6- رفتارشان آنچنان بى‏روح است كه گويا چوبهايى هستند كه به ديوار تكيه داده شده‏اند.

7- آنها همواره نگران و مضطربند و هر صدايى را به ضرر خود مى‏پندارند.

8- دشمن واقعى آنها هستند كه بايد از آنان برحذر شد.

9- آنان در برابر اين پيشنهاد كه پيامبر برايشان طلب آمرزش كند، سرهايشان را مى‏پيچانند و تكبر مى‏كنند.

10- آنها سعى دارند كه مسلمانان را در مضيقه مالى قرار دهند تا از دور پيامبر پراكنده شوند.

11- آنها خودشان را عزيز و مؤمنان را ذليل مى‏شمارند.

آنچه برشمرديم مضمون چندين آيه از سوره مباركه منافقون است كه پس از جنگ بنى المصطلق نازل شده است و براى اينكه خطر منافقان همواره در مد نظر مسلمانان باشد، مستحب است كه سوره منافقون هر هفته در يكى از ركعتهاى نماز جمعه خوانده شود.

سفر براى عمره و بيعت رضوان

پس از پيروزى بر بنى المصطلق، درگيريهاى متعدد ولى محدودى ميان مسلمانان و قبايل اطراف مدينه درگرفت كه بسيارى از آنها به صورت «سريه» بود، يعنى شخص پيامبر اسلام در آن شركت نداشت و گروهى را به فرماندهى يكى از مسلمانان براى سركوب مخالفان اعزام مى‏كرد. اين اقدامات باعث گرديد كه مسلمانان بر منطقه تسلط پيدا كنند و امنيت نسبى برقرار شود.

با وضعيت مطلوبى كه پيش آمد، پيامبر خدا(ص) تصميم گرفت همراه با مسلمانان به زيارت خانه خدا برود و عمره به جاى آورد و اين علاوه بر اينكه يك عبادت بود، اقتدار مسلمانان را نيز در حجاز به نمايش مى‏گذاشت.

پيامبر خدا(ص) در اول ماه ذيقعده سال ششم هجرت، همراه با هزار و چهارصد نفر(119) از مسلمانان عازم مكه شد، آنان مسلح نبودند و قربانى هايى همراه خود مى‏بردند و اين به خوبى نشان مى‏داد كه قصد جنگ ندارند و فقط براى انجام مناسك به مكه مى‏روند و چون سفر آنها در ماه حرام بود، احتمال اينكه قريش با آنان وارد جنگ شوند اندك بود.

كاروان زيارتى مسلمانان به راه افتاد، آنها در بين راه با قبايل بدوى ميان مدينه و مكه روبرو مى‏شدند و گاهى پيامبر خدا(ص) آنها را دعوت به همراهى مى‏كرد ولى آنان سرباز مى‏زدند و حاضر نبودند داراييها و خانواده خود را رها كنند و اساسا فكر مى‏كردند كه پيامبر و همراهانش از اين سفر زنده بر نمى‏گردند، چون مسلح نيستند و به سوى دشمنانى مى‏روند كه هنوز خاطره جنگ بدر در ميان آنها زنده است.(120) قرآن كريم درباره آنان مى‏فرمايد:

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الاْءَعْرابِ شَغَلَتْنآ أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلىآ أَهْليهِمْ أَبَدًا وَ زُيِّنَ ذلِكَ فى قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا (فتح/11-12)

«واپس‏ماندگان از باديه نشينان خواهند گفت: مالها و زنان و فرزندانمان ما را سرگرم كرده، پس براى ما آمرزش بخواه، به زبانهايشان چيزى مى‏گويند كه در دلهايشان نيست، بگو: اگر خدا درباره شما زيانى يا سودى بخواهد، كيست كه براى شما در برابر خدا، توانايى انجام كارى را داشته باشد؟ بلكه خداوند از آنچه مى‏كنيد آگاه است، بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به نزد كسان خويش باز نخواهند گشت و اين پندار در دلهايتان آراسته شد و گمان بد برديد و مردمى هلاك شده گشتند.»

اين گروه كه دعوت پيامبر را براى همراهى با او نپذيرفتند، مسلمانان سست ايمانى بودند كه از ترس كفار قريش به پيامبر نپيوستند، در مقابل، مسلمانانى بودند كه به وعده‏هاى خدا و پيامبر ايمان كامل داشتند و با اين باور با روحى آرام و قلبى مطمئن و بدون دغدغه و نگرانى پيامبر را همراهى مى‏كردند. خداوند ضمن ستايش از آنان به آنان اطمينان مى‏دهد كه لشكرهاى آسمان و زمين از آنِ خداوند است:

هُوَ الَّذىآ أَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوآا إِيمانًا مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (فتح/4)

«اوست كه آرامش را در دلهاى مؤمنان فرود آورد تا ايمانى بر ايمان خويش بيفزايند. و خداى راست لشكرهاى آسمانها و زمين و خدا دانا و فرزانه است.»

پيامبر و همراهان كه در مسجد شجره احرام بسته بودند به سوى مكه روان شدند و منزل به منزل به مكه نزديكتر مى‏شدند، تا اينكه اين خبر به قريش رسيد، آنها پس از انجام مشورتهايى تصميم گرفتند كه از ورود پيامبر و مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند.(121)

گرفتن چنين تصميمى براى آنان دشوار بود، چون آنها به طور سنتى نبايد از ورد حجاج به مكه جلوگيرى كنند و لذا يكى از بزرگان مكه به نام حليس بن علقمه تهديد كرد كه اگر مانع ورود مسلمانان به مكه شوند با آنها خواهد جنگيد. ولى قريش او را قانع كردند كه به اين تصميم احترام بگذارد.(122) قريش تصور مى‏كردند كه ورود مسلمانان به مكه به حيثيت آنان لطمه خواهد زد.

پيامبر خدا(ص) براى آنكه در بين راه، با قريش روبرو نشود از راههاى غير متعارفى حركت مى‏كرد تا اينكه به «حديبيه»(123) كه تقريبا بيست كيلومتر از مكه فاصله دارد، رسيد و در آنجا اقامت كرد. مشركان افرادى نزد پيامبر فرستادند و از وى خواستند كه برگردد و اعلام داشتند كه از ورود آنان به مكه جلوگيرى خواهند كرد.(124)

پيامبر خدا(ص) چند تن و از جمله عثمان بن عفان را نزد قريش فرستاد و به آنان پيغام داد كه براى جنگ نيامده، بلكه براى انجام مناسك حج آمده است. عثمان سه روز در مكه ماند و مسلمانان خبرى از او نداشتند، علاوه بر عثمان چند تن ديگر از مسلمانان با اجازه پيامبر به مكه رفته بودند، شايع شد كه عثمان و ديگر مسلمانان كشته شده‏اند.(125)

اين اخبار نگران كننده باعث شد كه پيامبر جهت تحكيم موقعيت خود و ايجاد روحيه مقاومت در مسلمانان، آنان را به بيعت مجدد بخواند، مسلمانان اين دعوت را اجابت كردند و با آن‏حضرت بيعت كردند و متعهد شدند كه هرگز فرار نكنند. اين بيعت در زير درختى انجام گرفت و به آن بيعت شجره و نيز بيعت رضوان گفته مى‏شود.(126) علت نامگذارى آن به رضوان اين بود كه خداوند رضايت و خوشنودى خود را از اين بيعت اعلام نمود:

لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحًا قَريبًا وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (فتح/18-19)

«همانا خداوند از مؤمنان خوشنود شد، آنگاه كه با تو در زير آن درخت بيعت مى‏كردند، پس آنچه را در دلهايشان بود، دانست، پس آرامش را بر آنان فرود آورد و آنان را پيروزى نزديكى پاداش داد و نيز غنيمتهاى بسيارى كه مى‏گيرند و خدا توانا و فرزانه است.»

قرآن كريم به اين بيعت اهميت فراوانى مى‏دهد، چون به نگرانيها و شك و ترديدهاى مسلمانان در آن مقطع حساس و سرنوشت ساز خاتمه مى‏داد و يكپارچگى و اتحاد مؤمنان و وفادارى آنان به پيامبر را تضمين مى‏كرد و مشركان قريش را كه ناظر اين جريان بودند به رعب و وحشت مى‏انداخت و لذا قرآن علاوه بر آيه‏اى كه خوانديم در آيه ديگرى بيعت مسلمانان با پيامبر را بيعت با خدا اعلام مى‏كند:

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ (فتح/10)

«همانا كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى‏كنند، دست خدا بالاى دستشان است.»

صلح حديبيه

پيامبر خدا(ص) پس از بيعت مسلمانان با او، هنوز در حديبيه در انتظار آمدن فرستادگان خود به مكه بود كه بالاخره آمدند و معلوم شد كه قريش به هيچ وجه اجازه ورود مسلمانان به مكه و انجام مناسك حج را نمى‏دهند و اين در حالى بود كه دويست سوار به فرماندهى خالد بن وليد از سوى قريش در اطراف حديبيه مراقب اوضاع و احوال مسلمانان بودند.(127) بالاخره سهيل بن عمرو از طرف قريش با پيامبر ديدار كرد و پس از گفتگوهايى قرار شد ميان مسلمانان و مشركان مكه پيمان صلحى امضا شود و مسلمانان از همانجا به مدينه برگردند و سال بعد به زيارت خانه خدا بروند.

كاتب اين پيمان على بن ابى طالب(ع) بود وقتى او در آغاز اين مكتوب نوشت: بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحيم، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و به جاى آن «باسمك اللّهم» نوشته شد. و نيز وقتى نوشت كه اين پيمانى است ميان قريش و محمد رسول اللّه‏، باز نماينده قريش اعتراض كرد كه ما محمد را به عنوان رسول خدا نمى‏شناسيم، پيامبر به خاطر مصالح اسلام دستور داد «رسول اللّه‏» را از كنار نام او پاك كند. و على(ع) گفت: يا رسول اللّه‏ من جرئت آن را ندارم و شما خودتان پاك كنيد و خود پيامبر پاك كرد و فرمود: يا على چنين وضعى براى تو هم پيش خواهد آمد.(128)

بالاخره پيمان صلح نوشته شد و دو طرف به رعايت موارد زير متعهد شدند:

1- جنگ ميان دو طرف تا ده سال متوقف مى‏شود تا مردم از تعرض به يكديگر خوددارى كنند.

2- هر كس از قريش بدون اجازه ولىّ خود نزد محمد(ص) آيد بايد برگرانيده شود ولى اگر كسى از همراهان محمد(ص) نزد قريش برود برگردانيده نشود.

3- طرفين به يكديگر خيانت نخواهند كرد و با مخالفان يكديگر همكارى نخواهند كرد.

4- هر قبيله‏اى آزاد است كه با محمد(ص) و يا قريش هم پيمان شود.

5- محمد(ص) و همراهانش در آن سال وارد مكه نخواهند شد و آنها مى‏توانند سال ديگر به مكه وارد شوند و سه روز در آن اقامت كنند.(129)

مفاد برخى از اين مواد براى مسلمانان ناراحت كننده بود و لذا افرادى از آنان به پيامبر اعتراض كردند و از جمله عمر به سختى و تندى اعتراض كرد.(130) ولى اين پيمان براى مسلمانان بسيار سودمند بود و تا ده سال فكر آنها از طرف بزرگترين دشمن خود راحت مى‏شد. و سال بعد هم مى‏توانستند به راحتى براى انجام مناسك حج به مكه بروند و قريش آنها را به رسميت شناخته بود. پيامبر با اين پيمان به نتيجه‏اى رسيد كه با جنگهاى متعدد به آن دست نيافته بود و به حق بايد آن را پيروزى بزرگى براى مسلمانان دانست و لذا درباره همين واقعه سوره مباركه فتح بر پيامبر نازل شد و خداوند از آن به عنوان يك پيروزى آشكار ياد كرد:(131)

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا (فتح/1)

«همانا تو را پيروز كرديم، پيروزى درخشانى.»

به گفته سيوطى اين سوره به هنگام مراجعت پيامبر از حديبيه به مدينه در منطقه كراع الغميم نازل شد و چون پيامبر خدا آن را بر مردم خواند شخصى گفت: يا رسول اللّه‏ واقعا اين يك پيروزى بود؟

حضرت فرمود: سوگند به كسى كه جان محمد در دست اوست، كه آن يك پيروزى بود. و از براء نقل مى‏كند كه بعدها مى‏گفت: شماها فتح مكه را فتح مى‏دانيد ولى ما فتح اصلى را روز حديبيه مى‏دانيم.(132) و به گفته واقدى، در اسلام فتحى بزرگتر از حديبيه نبود.(133)

خداوند در آيات ديگر همين سوره صلح حديبيه را يك كار خدايى معرفى مى‏كند و خاطر نشان مى‏سازد كه اين خدا بود كه شما را در دل مكه بر مشركان پيروز كرد بى آنكه درگيرى رخ بدهد، هر چند كه آنان شما را از ورود به مسجد الحرام و قربانى كردن بازداشتند:

وَ هُوَ الَّذى كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْىَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ (فتح/24-25)

«و اوست كسى كه در دل مكه پس از پيروز كردن شما بر آنان، دستهاى آنان را از شما و دستهاى شما را از آنان بازداشت و خداوند به آنچه مى‏كنيد همواره بيناست، آنها بودند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانى آماده شده به محلّش برسد.»(134)

يكى از دغدغه‏هاى بعضى از مسلمانان در جريان صلح حديبيه كه آنان را دچار ترديد مى‏كرد اين بود كه پيش از آنكه مسلمانان از مدينه خارج شوند، پيامبر خدا(ص) به آنان گفته بود كه در خواب ديده است كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شده است و اين باعث خوشحالى مسلمانان شده بود و گمان كرده بودند كه اين اتفاق در همان سال اتفاق خواهد افتاد.(135) ولى چون آنها پس از جريان صلح حديبيه از رفتن به مكه مأيوس گشتند، درباره خواب پيامبر دچار شبهه شدند و منافقان با سخنان وسوسه‏انگيز خود به اين شك و ترديدها بيشتر دامن زدند، خداوند در پاسخ اين شبهه در آيه‏اى از همين سوره فتح، تذكر مى‏دهد كه خواب پيامبر راست است و اين خواب سال ديگر تحقق خواهد يافت و شما با امنيت كامل وارد مسجدالحرام خواهيد شد:(136)

لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّءْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شآءَ اللّهُ امِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ‏تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا (فتح/27)

«به تحقيق خدا رؤياى پيامبر خود را تحقق بخشيد، قطعا شما به خواست خدا به مسجدالحرام داخل خواهيد شد، در حالى كه در امنيت هستيد و سرها را تراشيده و ناخنها را (به عنوان تقصير) گرفته‏ايد و هيچ ترسى نداريد، پس خدا چيزى را مى‏داند كه شما نمى‏دانيد و جز اين پيروزى، براى شما پيروزى نزديكى قرار داده است.»

تحقق رؤياى پيامبر در سال هفتم صورت گرفت و مسلمانان با امنيت و آسودگى خاطر وارد مسجدالحرام شدند و مناسك خود را به جاى آوردند كه در تاريخ به آن «عمرة القضا» گفته مى‏شود. ضمنا در پايان همين آيه خداوند وعده پيروزى نزديك را داد كه منظور از آن پيروزى در جنگ خيبر بود كه شرح آن خواهد آمد.

هجرت زنان مسلمان به مدينه

يكى از مواد صلحنامه حديبيه اين بود كه اگر كسى از مردم مكه مسلمان شود و بدون اجازه ولىّ خود به مدينه رود بايد پيامبر خدا(ص) او را برگراند و به ولىّ خود تحويل دهد، پيامبر به اين پيمان متعهد بود. پس از جريان حديبيه چندين نفر از زنان مسلمان از جمله‏ام كلثوم دختر عقبه از مكه به مدينه هجرت كردند و قريش كسانى نزد پيامبر فرستادند و استرداد آنها را خواستار شدند، پيامبر(ص) در پاسخ آنان فرمودند: پيمان ما در مورد مردان است نه زنان و زن مسلمان بر شوهر كافر حرام است، و زنان مهاجر را تحويل مشركان مكه نداد.(137) و اين دستور وحى بود و خداوند درباره زنان مهاجر چنين فرمود:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآا إِذا جآءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِايمانِهِنَّ فَاِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ (ممتحنه/10)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند آنها را بيازماييد، خدا به ايمان آنها داناتر است، پس اگر آنان را با ايمان دانستيد، ديگر ايشان را به سوى كافران بازنگردانيد، نه آن زنان بر ايشان حلالند و نه آنان بر اين زنان حلالند.»

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، شرط نگهدارى زنان مهاجر اين است كه آنان آزمايش شوند و چون معلوم شد كه واقعا مسلمان هستند، به آنان پناه داده شود. اين دستور براى جلوگيرى از سوء استفاده‏هاى برخى از زنان مكه بود كه ممكن بود از شوهرانشان بدشان آيد و براى رهايى از آنان به مدينه بيايند و انگيزه آنها ايمان و اسلام نباشد.