دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

صالح احمد العلى
مترجم : هادى انصارى

- ۱۰ -


فصل هفدهم : اسلام در ميان عشاير ميانه حجاز  
ضمره  
نخستين عشيره اى كه پيامبر پس از هجرت با آنان ارتباط برقرار نمود، ضمره بود. پيامبر در نخستين غزوه خويش در ودان با رييس آنان محشى بن عمرو پيمان بسته و عهد نامه اى را براى آنان نوشتند: آنان و اموالشان در امان بوده و يارى مى دهيم آنان را بر هر كسى كه به آنان ظالمانه يورش برد و بر آنان است كه پيامبر را در حد توان خود كمك نمايند؛ مگر آنكه گرفتار جنگ در راه خدا شوند. و در صورتى كه پيامبر از آنان يارى خواست ، ايشان را بايد در جنگ بر عليه ديگران اجابت نمايند. بدين ترتيب در ذمه پروردگار و پيامبر او قرار داشته و پيروزى از آن كسانى است كه خود را پاك ساخته و از گناه پرهيز نمايند. (709)
تعدادى از افراد آنان ، در پيكارهاى پيامبر شركت نمودند. آن جمله : جعال بن سراقه ضمرى است كه در احد و خندق و مريسيع و ذات الرقاع (710) حاضر بود. عمرو بن اميه ضمرى كه هنگامى كه مشركين از احد بازگشتند، اسلام آورد و در بئر معونه شركت جست و از كشته شدن نجات يافت . رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به عنوان نماينده به حبشه (711) و مسيلمه (712) گسيل داشت . شايد بنى ضمره ، در آن هنگام ، همراه او اسلام آورده بودند.
بنى ضمره در فتح مكه شركت نمودند. آنان به همراه ليث و سعد بن ليث ، در گروهى دويست نفره قرار داشتند كه پرچم آنان را ابو واقى حمل مى كرد. (713)
غفار  
دو عشيره اصلى و بزرگ حجاز، كه هر دو در حديبيه شركت كردند و در شكست خيبر دست داشتند، عبارت بودند از غفار و اسلم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله در ستايش آنان چنين روايت شده است : غفار، خداوند او را ببخشايد، و اسلم خداوند سلامت دارد او را. (714) درباره غفار، ابن سعد، ادعا مى كند كه ابوذر غفارى پيش ‍ از هجرت ، اسلام اختيار نموده و به سوى قوم خويش آمد. او نيمى از آنان را مسلمانان كرد در آن هنگام ايماء بن رحضه رهبر و بزرگ ايشان به شمار مى آمد. نيمه دوم قوم او گفتند در صورتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد شود، مسلمانان مى شويم . پس پيامبر به مدينه فرود آمده و آنان اسلام آوردند. آنان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده عرض كردند: يا رسول الله ما اسلام مى آوريم بر آن چه كه برادران ما اسلام آوردند. پس همگى اسلام اختيار نمودند. سپس پيامبر فرمودند غفار، خداوند او را ببخشايد و اسلم خداوند سلامت دارد او را؛ (715) اما خود در روايت ديگرى مى گويد كه ابوذر هنگامى كه مسلمان شد به سوى سرزمين قوم خويش بازگشت و در آن باقى ماند تا اين كه بدر و احد و خندق رخ داد. سپس به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه آمد. در روايت ديگرى آمده است كه او پس از احد به مدينه آمد (716) و يكى از مردان شركت كننده آنان در جنگ چاه هاى احد به شمار مى آيد. (717) رسول خدا نامه اى را براى غفار نوشته بودند كه آنان از مسلمانان به شمار مى آيند و آنچه كه براى مسلمانان ، است ، شامل آنان نيز هست و آنچه كه بر مسلمانان است بر آنان نيز واجب مى باشد. پيامبر با آنان پيمان بست كه مال و جان آنها بر ذمه پروردگار و ذمه رسول اوست و در برابر هر ظلمى آنان را يارى نمايند و در صورتى كه پيامبر از آنان درخواست يارى نمود، او را اجابت كنند و در حد توان خود كمك نمايند، مگر آن كه گرفتار جنگ در راه خدا شوند، و اين تعهد نامه رفتار گناهكاران را توجيه نمى كند،(718) و آنان در مدينه محله هايى دارا دارا خواهند بود.
سيزده نفر از آنان در حديبيه و خيبر شركت داشتند، كه سه نفر از آنان به شهادت رسيدند. تعدادى از زنان غفار جزو شركت كنندگان جنگ بودند كه از غنايم خيبر سهمى به آنان داده شد. (719) در جنگ تبوك هشتاد نفر از آنان به بهانه اى در پيكار شركت نكردند. (720)
اسلم  
ابن سعد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه هجرت خويش از سراى اسلم گذر كرد. پس بريده بن حصيب به ايشان برخورد نمود. او همراهانش كه در حدود هشتاد خانه بودند، اسلام آوردند و نماز عشاء را پشت سر پيامبر به جا آوردند. (721)
اين گفته ، اشاره به پيشينه اسلام در اسلم دارد؛ به ويژه آن كه بريدة پس از جنگ احد مهاجرت نمود.
هم چنين ابن سعد مى گويد كه مالك و نعمان فرزندان خلف ، كه هر دو از اسلم به شمار مى آيند، از جلوداران جنگ احد بودند كه در آن روز هر دو شهيد شدند. (722) هم چنين ديگرانى از بنى اسلم كه در جنگ احد شركت داشتند، عبد الله و عبد الرحمن فرزندان هبيب بودند كه هر دو در صحنه پيكار به شهادت رسيدند. (723) ابو رهم غفارى نيز از ميان آنان ، شاهد اين پيكار بود. بنابراين ، روشن مى شود كه از آغاز هجرت ، مردان مسلمان فروانى در بنى اسلم وجود داشته است .
از گفته ها هم چنين روش مى شود كه تعدادى از مردان اسلم از اهل صفه به شمار مى آمده اند. ابن سعد در اين باره اشاره به نام ربيعة بن كعب و جرهد بن رزاح كرده است . ابو نعيم اصفهانى نام نه نفر از اسلم را از ميان مجموع هشتاد نفر از اهل صفه ياد كرده است . (724)
ابن سعد مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اسلميان خزاعى نوشت : هر كس از آنان ايمان آورد و نماز را بپاى داشت و زكات را پرداخت و در دين خدا دلسوز بود، در برابر ظلم و تعدى ، آنها را يارى داد و در صورتى كه پيامبر از آنان درخواست يارى نمود، ايشان را اجابت نمايند و آنچه براى چادرنشينان آنان تعهد شد براى شهرنشينان آنان هم هست و آنان مسلمان مهاجر شمرده مى شوند گرچه در سرزمينى جز مدينه باشند. (725)
هم چنين مى گويد: عميرة بن افصى در ميان گروهى از اسلم به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و عرض كردند: ما به پروردگار و پيامبر او ايمن آورده و راه شما را پيروى مى كنيم . پس ما را در جايگاهى ويژه نزد خود قرار ده كه عرب از فضيلت آن آگاه شود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اسلم و ديگر عشاير عربى كه در ساحل دريا و بيابان زندگى مى كردند، نوشته اى فراهم كرد و در آن صدقه و زكات بر چهارپايان را ياد آورى نمود؛ اما در منابع يادى از تاريخ نوشتن اين نامه نشده است .
در آن هنگام اسلم از كسانى بودند كه به همراه پيامبر به سوى حديبيه حركت كردند و تعداد آنان يك هشتم مهاجرين ، يعنى در حدود دويست نفر(726) بود. آنها در پيكارهاى خيبر نيز شركت كرده و نطات و صعب و زبير را به محاصره در آوردند. (727)
از ميان كسانى كه از اسلم ، شاهد حديبيه بوده اند، مى توان به عبد الله بن ابى اوفى و عامر و سلمه فرزندان اكوع ، و عبد الله بن ابى حدرد، و ناجية بن اعجم و بشيره و حارث بن جمال و مالك بن جدير بن جمال اشاره كرد. (728)
واقدى مى گويد كه از اسلم در خيبر هفتاد و اندى و گفته مى شود يكصد و هفتاد نفر شركت داشته است . آنان به همراه غفار داراى يك سهم بودند، (729) از ميان آنان دو نفر كشته شد كه اين دو فاتحان قلعه صعب به شمار مى آمدند. (730)
در فتح مكه ، چهار صد نفر از اسلم شركت داشتند، آنان داراى سى اسب بوده و دو پرچم را به همراه داشتند كه بوسيله بريدة بن حصيب و ناجية بن اعجم حمل مى شد.
مزينه 
در اوايل هجرت ، افرادى از مزينه اسلام را پذيرفتند. مالك بن نميله در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ احد به شهادت رسيد. هم چنين در احد، وهب بن قابوس ‍ مزنى و برادرزاده اش حارث بن عقبه كشته شدند. (731)
واقدى مى گويد: نخستين گروهى كه از مضر بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند؛ چهار صد نفر از مزينه بودند. اين واقعه در رجب سال پنجم اتفاق افتاد. رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت ايشان را در سراى آنها قرار داد و فرمود: شما مهاجر هستيد در سكونت گاه خود؛ پس نزد اموال خويش بازگرديده و آنان به سكونت گاه خود بازگشتند. (732)
ابن كلبى مى گويد گروهى از مزينه ، از جمله خزاعى بن عبد نهم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و از سوى قوم خود مزينه با ايشان بيعت نمود. به همراه وى ده نفر بودند كه از ميان آنان مى توان به بلال بن حارث ، نعمان بن مقرن ، بلال بن حارث و عبد الله بن عمر حمل مى كردند. (733)
آنان در محاصره طائف نيز شركت كردند (734) و چهل نفر از مردان آنها، در غزوه دومة الجندل به فرماندهى خالد بن وليد كه در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، نيز شركت يافتند. (735)
ليث  
بنى ليث از نخستين گروندگان به اسلام و ارتباط با پيامبر به شمار مى آيند. عامر بن بكير و سه برادرش به همراه مسلمانان در جنگ بدر پيكار نمودند. در جنگ احد نيز دو نفر از ميان آنان به نام هاى عبد الله و عبد الرحمن فرزندان بنيت به شهادت رسيدند.
از ميان مردان آنان ، در آغاز هجرت ، مى توان شداد بن هاد، و ابوواقد، عبيد بن عمير، قتاده ، عطاء بن يزيد، جعونه بن شعوب ، و سائب بن مالك را ياد كرد.
طلحة بن عمر ليثى (736) و وائل بن اسقع (737) از اين عشيره در ميان اهل صفه به شمار مى آمدند.
غالب بن عبد الله از مشهورترين مردان اين عشيره به شمار مى آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هشتم او را به سريه بنى مرد و در سال هفتم به سوى بنى عوال در كنار نقره و به كديه در سال هشتم اعزام نمود. هم چنين پيامبر وى را به هموار كردن راه در فتح مكه ماموريت داد. (738)
در سال هشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهيان را گسيل داشتند كه ابو قتاده و محلم بن جثامه لثى را با آن همراه ساختند. (739)
در فتح مكه ، پرچمدار بنى ليث و ضمره ، ابوواقدليثى بود. وى به همراه قوم خويش در جنگ تبوك شركت داشت . (740)
جهينه  
ابن سعد گفته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى براى بنى زرعه و بنى ربعه ، از تيره هاى جهينه نوشت و در آن تاكيد فرمود كه جان و مال آنان در امان بوده و هر كس بر آنان ظلم روا دارد و يا در دين به جنگ آنان در آيد، به يارى آنها خواهيم شتافت . اين عهد براى بيابان گردان آنان كه نيكوكار و با تقوا بوده اند نيز هم چون شهرنشينان آنان است و خداوند يارى رسان است .
نيز در نامه ديگرى براى بنى جرموز بن ربيعه ، كه از جهينه به شمار مى آمدند، نوشت آنان در سرزمين خود در امان بوده و بر آنان است كه بر پيمان خود بر اسلام وفادار باشند. پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه ديگرى نوشت : به عمرو بن معبد جهنى و بنى حرقه از قبيله جهينه ، و بنى جرموز كه آن گروه اسلام آورده و نماز بر پاداشته و زكات را پرداختند و خدا و پيامبر او را فرمان بردند و يك پنجم غنايم به دست آورده خود را پرداختند و سهم خالصه پيامبر را نيز پرداختند، و آنانى كه به اسلام خود گواه گرفته و از مشركين دورى گزيدند، اين گروه در امان خدا و رسول او هستند و آن چه را كه در شريعت نوشته شده و براى هر فرد مسلمان مى باشد گردن مى نهند و برآنهاست كه به سرمايه خود بسنده كرده و در رهن ، ربا را باطل بشمارند و زكات كشت آنها عشر مى باشد و آن چه بر اينان است شمال آنانى كه بر اين گروه مى پيوندند هم مى شود.
هم چنين پيامبر براى بنى شمخ از جهينه نامه اى نوشت و در آن بخشى از سكونت گاه هاى صفينه را در اختيار آنان قرار داد، و نيز نامه اى براى عوسجة بن حرمله جهنى نوشت كه در آن قطعه زمينى در ذى المروه (741) را به او بخشيد.
آشكار است كه نامه اول داراى محتواى سياسى بوده است ، اما نامه دوم و سوم اسلام برخى از آنان را مشخص مى نمايد؛ گر چه محتواى اين دو نامه گواهى بر اسلام همه آنان نيست . منابع هيچ گونه اشاره اى به تاريخ اين دو نامه نكرده اند. در جنگ بدر، سه نفر از جهينه به همراه مسلمانان شركت نمودند. آنان عبارت بودند از: كعب بن صحار، عدى بن ابى زغباء و وديعه بن عمرو. اين سه نفر همگى از هم پيمانان خزرج به شمار مى آمدند. در جنگ احد ضمره جهنى هم پيمان بنى ساعده به شهادت رسيد.
واقدى مى گويد: ابوسفيان پس از جنگ احد، پيامبر را به پيكارى ديگر وعيد داد. نعيم بن مسعود اشجعى آمادگى پيامبر را در برخورد با جنگ و احتمال جلب هم پيمانان اوس از بلى و جهينه و جز اين ها به آگاهى ابوسفيان رسانيد. اين واقعه در ماه ذى القعده چهل و پنجمين ماه پس از هجرت صورت پذيرفت . (742) سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان هزار و پانصد نفر از ياران خويش حركت كرد و به بدر وارد شد. وى هشت روز در آنجا اقامت گزيد كه نشان مى دهد گروه هاى ياد شده در آن هنگام به همراه پيامبر بوده اند.
ابن سعد مى گويد: پيامبر سكونت گاهى را براى جهينه تعيين نمود و آن را مسجد آنان قرار داد ، و اين نخستين مسجدى بود كه در مدينه تعيين مى شد. البته ، مقصود، مساجد عرب مهاجر است . (743) هم چنين ابو نعيم نام سه تن از مردان آنان را كه از اهل كوفه به شمار مى آمده اند، آورده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به - فرماندهى ابو عبيده جراح در قالب سيصد مرد به بخشى از مناطق مسكونى آنان اعزام نمود كه بدون درگيرى بازگشتند. (744) بى ترديد، اين گروه پيش از حديبيه اسلام آورده بودند، زيرا از قبايلى بودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را براى عمره به سوى مكه با خود همراه نمود. (745) آنها سپس در تسليم خيبر شركت جستند و سهمى نيز براى آنان تعيين شد. (746) از مردان شركت كننده از آنان در جنگ خيبر، تميم بن ربيعه ، رافع بن مكيث ، جندب بن كليب ، ابو خيس و سويد بن صخر(747) را مى توان نام برد.
در فتح مكه نيز هزار و چهارصد نفر از مردان آنان (748) شركت داشته وداراى چهار پرچم بوده اند. آنان در آرايش جنگى سپاه ، در جناح خالد بن وليد قرار داشتند.(749)
سليم  
سليم يكى از عشاير بزرگ حجاز به شمار مى آمد كه سكونت گاه آنان اطراف جنوب شرقى مدينه قرار داشت . آنان در سال هاى نخستين داراى موضع گيرى خصمانه اى نسبت به اسلام بودند. پيامبر چندين بار به آنها حمله كرد كه نخستين بار آن ، در آخرين ماه از سال دوم هجرى بود كه سپاه را به سوى قرقره الكدر واقع در منطقه آنان فرستاد. چهار ماه بعد، سپاه ديگرى را به بحران در منطقه الفرع اعزام نمود. سرانجام آنان در ماه سى و ششم اسلام خويش را آشكار ساختند. اما بعد، به فرستادگان پيامبر كه براى آموزش ‍ قرآن نزد آنان رفته بودند، خيانت كرده و آنان را كه تعدادشان هفتاد نفر بود، به قتل رساندند.
در پى اين حادثه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى زيد بن حارثه به سوى آنان فرستاد كه با حمله بر آنان ، به گله هاى گاو و گوسفند آنان دست يافتند.
در جنگ خندق ، هفتصد نفر از سليم به فرماندهى سفيان بن عبد شمس به همراه مشركين قريش در پيكار شركت نمودند؛ اما نقش ارزشمندى نداشتند و سپس عقب نشينى اختيار كردند.
در بهار سال ششم ، پيامبر سپاه ديگرى را به سوى آنان فرستاد كه در بطن نخل با آنها پيكار كردند و سپاه بعدى را در پايان سال هفتم به سوى آنان گسيل داشت . بنى سليم تا اين تاريخ در رديف دشمنان اسلام و دولت آن به شمار مى آمدند.
هنگامى كه پيمان حديبيه به پايان رسيد، حجاج بن علاط سلمى نزد رسول خدا كه با ساكنين خيبر به پيكار مشغول بود، آمد و اسلام خويش را اعلام نمود. به دنبال اسلام حجاج ، (750) تعدادى از افراد قوم او نيز اسلام آوردند. سپس آنان پى در پى به اسلام روى آوردند كه در اين ميان عباس بن مرداس به همراه جمعى از قوم خويش ، اندكى پيش از فتح مكه ، اسلام را پذيرفتند. اما در اين ميان ، گروهى از آنان هم چنان بر شرك خود باقى بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان سال هفتم سپاهى را كه در آن پنجاه نفر به فرماندهى ابن ابى العوجاء سلمى حضور داشتند، به سوى آنان فرستاد. (751)
هنگام فتح مكه ، تمامى بنى سليم اسلام را پذيرا شده بودند. آنان در اين ، با هزار سوار به فرماندهى سه نفر كه عبارت بودند از: عباس بن مرداس ،، خفاف بن ندبه و حجاج بن علاط شركت كردند و همگى در پيشاپيش لشكر اسلام به همراه خالد بن وليد بودند. (752)
ابن سعد مى گويد پيامبر زمين هايى را به سلمة بن مالك ، عباس بن مرداس ، هوذة بن نبيشه ، اجب ، راشد بن عبد، حرام بن عبد عوف و سلمة بن مالك بخشيد و در اين باره نوشته اى را به قلم آورد. وى به تاريخ اين موضوع اشاره نكرده كه به طور قطع ، پس از اسلام آوردن آنها بوده است .
هذيل و لحيان  
سكونت گاه هذيل در بلندى هاى جنوب بود. آنان داراى كوه هايى از كوه هاى سراة بوده ، و دشت ها و گردنه هاى غربى را در اختيار خويش داشتند. آبراه آن گردنه ها و دشت ها، به سوى قبايل خزيمة بن مدركه در خانه هايشان سرازير مى شد. همسايگان هذيل در كوه ها فهم و عدوان بودند، (753) اما سرزمين هاى پست ساحلى و قسمت كم ارتفاع دشت ها از آن كنانه به شمار مى آمد.
از سكونت گاه هاى هذيل مى توان از عرج (754)، و(755) شمنصير، جدف در ودان (756)، و غران در عسفان (757) و كبكب (758)، ذوالمجاز كه در پس كبكب بود (759) و نخلة اليمانيه و نخلة الشاميه (760)، و مراخ كه در ميان دو نخله (761) قرار داشت ، نام برد.
يكى از مشهورترين عشاير هذيل ، بنى لحيان (762) بود كه از ميان آنان ، بزرگان سواع در رهاط (763) بوده و سكونت گاه هاى آنان عسفان (764)، غران و هوداد بن امح بود كه تا سايه (765) امتداد داشت . از سكونت گاه هاى آنان ، ذودمدان ،، كه دشتى سرازير شده از شمنصير (766) بود، و رخمه و هزوم و بان (767) و هده كه ميان عسفان و قله بود و ميانه آن رجيح قرار داشت را مى توان نام برد. (768) احتمالا بيشتر قبايلى كه پيش از فتح ، اسلام آوردند، به آنان اجازه ماندن در ديار خويش داده شد. به اين ترتيب هجرت دو گونه شد: هجرت اقامت و هجرت بازگشت يا هجرت تاله ، و هجرت بادى ء. بنابراين گروهى از آنان اسلام آورده ، سپس به ديار خويش باز مى گشت و اقامت مى نمود. (769)
بيعت كنندگان بر هجرت بادى ء ، به سوى باديه خويش مراجعت كرده و در سختى و گشاده دستى و شادمانى و ناراحتى (770) مى بايست از پيامبر اطاعت نمايند. از سوى ديگر ضرورتى وجود نداشت كه مهاجرى كه به مدينه آمده و در آن استقرار يافته است ، به باديه بازگردد. (771) اين افراد، مهاجرين نخستين ، افرادى بودند كه به سوى دو قبله نماز خوانده ... و در پيمان رضوان و فتح مكه (772) حاضر بودند
.
آنان سپس در پيكار با هوازن شركت نمودند. هنگامى كه ابوبكر خلافت را به دست گرفت ، برخى از آنان مرتد شدند و ابوبكر نيرويى را به سوى آنان فرستاده و آنها را پس از سركوبى ، به آغوش اسلام بازگرداند.
بخش چهارم : گسترش اسلام در شبه جزيره عرب 
فصل هيجدهم : فتح مكه  
زمينه هاى فتح  
پيمان حديبيه رخدادى بود كه در آن ، پيروزى سياسى و منافع فراوانى براى پيامبر به صورت مسالمت آميز و بدون خون ريزى به دست آمد. در اين پيمان ، اسلام قدرت خويش و نزده بودن دولتش را نشان داد. از اين پس بود كه پيامبر به شمال توجه نموده و عزم خود را در پى گيرى انجام رسالت و نشر اسلام و گسترش دولت آن به كار گرفت .
در اين راستا، عشاير ساكن در ميان مكه و مدينه ، به قدرت دولت اسلامى ، جايگاه عقيدتى آن و سلامت روش هاى به كارگيرى آن پى بردند. از اين بود كه آنان به اسلام روى آوردند و پيوستن به دولت جديد را آغاز كردند. به اين ترتيب ، نيروى همبستگى يعنى ايلاف قريش و آثار قراردادهايى كه قريش براى تامين حركت كاروان هاى خود به سوى سرزمين شام به وجود آورده بود، رو به ضعف گراييد. اين مى توانست موجب ضعف قدرت قريش و بزرگ نمايى آن شده و مقدمات از ميان رفتن تجارت آنها، به ويژه با سرزمين هاى شمالى را فراهم سازد.
قريش بر اجراى بندهاى صلح حديبيه و محافظت در برقرارى صلح و آرامش داشت ، اما دست به هيچ گونه فعاليتى براى تامين قدرت خويش به هنگام از ميان رفتن آرامش و از سرگيرى جنگ با دولت اسلام نزد. اين موضع گيرى منفى ، نشان از دودلى و از دست دادن روح مقاومت قريش بود كه حتى در دوران درخشان و شكوفايى قدرت خويش ، تنها توجه خود را بر تامين راه تجارتى خود و زمينه هاى ارتباط مسالمت آميز با ديگران داشت . قريش ارتباطات تنگاتنگ ميان سياست و اقتصاد را درك نمى كرد و هيچ گاه براى گسترش ‍ قدرت سياسى خود و ايجاد دولتى گسترده ، فعاليتى نشان نداد. رسول خدا صلى الله عليه و آله درايت و كاردانى خويش را از آغاز هجرت به مدينه آشكار ساخت . پيامبر از آغاز، به اهميت فراوان عامل سياسى و ايجاد در تامين زمينه هاى گوناگون زندگى عمومى ، از جمله شرايط اقتصادى ، پى برده بود. از سوى ديگر، محافظه كارى قريش و باقى ماندن بر اوضاع پيشين ، كه تنها به تامين امنيت خويش و محافظت تجارت بسنده مى شد، آنها را از انديشيدن به نوگرايى در جامعه بود؛ در حالى كه اسلام اين موضوع ها را با گشاده رويى مورد توجه قرار داده و اهميت به انسان و نيروى او در زندگى و ارتباط اجتماعى آن را يكى از تكيه گاه هاى خويش قرار داده بود و از قدرت به دست آمده از آن ، براى از ميان بردن خطرها و جذب ياران و گسترش امنيت استفاده مى برد.
بدون شك عوامل ديگرى نيز وجود داشت كه موجب تضعيف معنويات مشركين اهل مكه مى شد. از آن جمله اينكه اسلام اهميت ويژه خويش را به صلح و آرامش ، و حسن نيت خود را نسبت به مراعات كنندگان آن آشكار ساخته بود و زمينه هاى پيشرفت را براى كسانى كه به او روى مى آوردند، به وجود مى آورد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله با رويى گشاده و اخلاقى نيكو از گروندگان به اسلام پذيرايى مى نمود. ايشان براى تامين حياتى نوين با بلند نظرى از دشمنى هاى پيشين چشم پوشى مى كرد و در اين راه كرامت و بزرگوارى فراوانى از خود نشان مى داد. در حقيقت جايگاه ويژه مهاجرين مسلمان قريش ، بسته به وفادارى و تلاش آنان در راه استقرار جامعه و دولت اسلامى نوين بود. بدون شك ، مشركين مكه ، زمينه جديد را درك كرده بودند و اين ، اعتماد فراوان آنان نسبت به دولت اسلام را تقويت مى نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هاى پيش از آن آشكار نموده بود كه هدف او مبارزه با سنن جاهلى و از هم گسستگى است و با مكه و ساكنان آنان سر جنگ ندارد. اسلام ، مكه را به عنوان قبله گاه مسلمانان در نماز و مقصد آن در حج اختيار كرد و با روى آوردگان به اسلام با مهربانى رفتار مى نمود. بنابراين گسترش اسلام و توسعه دولت آن ، موجب تثبيت اخلاق عاليه انسانى به شمار مى آمد كه در نتيجه ، ايجاد صلح و آسايش را به همراه داشت . اين شرايط و نيروى ايمان مسلمانان ، بر مردم قريش تاثير گذارى مسلمانانى كه در مكه باقى مانده و مهاجرت اختيار نكرده بودند، موجب كاهش دشمنى قريش نسبت به اسلام شد. مسلمانان با همبستگى عقيدتى خويش و اظهار مزاياى آن ، تاثير فراوانى بر ديگران مى گذاشتند.
هم چنين بسيارى از مهاجرين ، احساسات و عواطف خود نسبت به مكه را فراموش نكرده بودند؛ به ويژه پس از آن كه دورنماى دين جديد و افق گسترده آن در زمينه فعاليت انسان و دفاع از ارزش هاى او و ديدگاه آن در مورد مكه و جايگاه خاص آن ، آشكار را ديدند كه عاقبت به تامين صلح و آرامش و به وجود آمدن اقتصادى شكوفا و تجارتى امن مى انجامد. اين همه ، عواملى بود كه در ميان مشركين قريش تاثير فراوانى بر جاى گذاشت .
اين تاثير تا آنجا بود كه تعدادى از معروف ترين مردان مكه ، هم چون خالد بن وليد و عمرو بن عاص از روى ميل باطنى و بدون هيچ گونه حادثه تحريك آميزى ، رو به سوى مدينه آوردند. آنان در آنجا اسلام خويش را آشكار ساخته و آمادگى خود را براى خدمت به دولت اسلام اعلام نمودند. مسلمانان نيز در مدينه از آنان استقبال نموده و كارهاى بزرگى كه متناسب با روحيه آنان بود، به آنان واگذار كردند. تعداد ديگرى ، كه منابع اشاره اى به آنها نكرده اند، پس از پيمان حديبيه به دولت اسلام گرويدند. اين حركت ، در نتيجه برخورد نيكويى بود كه با اين مردان مشهور صورت مى گرفت .
بدون شك ابوسفيان كه در آن هنگام بزرگ مكه به شمار مى آمد، بر ضعف روحيه مردم مكه در برابر اسلام آگاهى داشت و از اين رو، بر ادامه صلح اصرار داشت .
او در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه سال بعد از صلح ، به مكه آمد و عمره به جاى آورد و طواف كعبه نمود، هيچ گونه مقاومتى نشان نداد. هم چنين هنگامى كه ميان خزاعه كه در صف مسلمانان بودند و كنانه كه در صف مشركين مكه قرار داشتند، نزاعى در گرفت . از بيم گسترش آن و عدم آمادگى براى مقاومت در برابر دولت اسلام ، خود شخصا به مدينه آمد و نسبت به تمديد زمان صلح براى استمرار امنيت ، تلاش كرد.
اما در ماموريت خود شكست خورد و به هنگام مراجعت به مكه نيز، هيچ گونه انگيزه اى براى مقاومت در برابر دولت اسلام در مردم مكه نديد. در اين ميان شايد تغيير عقيده تعدادى از امويان ، از جمله ام حبيبه دختر ابوسفيان و همسر پيامبر، كه پيش از اين به صف مسلمانان در آمده بودند در تغيير شرايط تاثير گذاشته بود.
مسلمانان و مردم مكه ، قرار داد صلح حديبيه را به اجرا در آوردند. در اين راستا، رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال بعد، عمره خويش را به جاى آورد و به طواف كعبه پرداخت . ايشان و اساس قرارداد، تنها سه روز در مكه باقى ماند و در اين سه روز، دست به هيچ گونه حركت تهديدآميز نزد و فعاليت خويش را به سوى شمال متوجه ساخت .
اما در حقيقت ، صلح به وجود آمده بسيار متزلزل بود؛ زيرا اين پيمان ميان طرفينى منعقد شده بود كه از نظر عقيده ، در برابر يكديگر قرار داشتند و نيرويى نيز براى تامين منعقد شده بود كه از نظر عقيده ، در برابر يكديگر قرار داشتند و نيرويى نيز براى تامين استمرار صلح در ميان نبود. در آن هنگام ، حجاز داراى شرايط پيچيده اى بود كه خود مى توانست زمينه گسستن پيمان را فراهم آورد. در نهايت نيز، شكسته شدن پيمان بر اثر واقعه اى بود كه هيچ يك از طرفين در به وجود آمدن آن دستى نداشتند. حادثه از اين قرار بود كه خزاعه بر بازرگانى از كنانه از ديار آنان عبور مى كرد دست اندازى نمودند. پس كنانه به يارى او برخاسته و درگيرى ميان طرفين شروع شد. ابوسفيان از بيم گسترش درگيرى ، شخصا به سوى مدينه حركت كرد و خواستار ادامه صلح و عدم گسستگى آن شد؛ اما رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست ابوسفيان را رد نمود؛ زيرا احساس مى كرد چشم پوشى از اين حادثه ، تضمينى جدى بر دوام پيمان در پى ندارد. بنابراين ، ناگزير بايد در پى درمان ريشه هاى مشكل بود. ايشان با ارزيابى از شكست روحيه قريش و افزايش قدرت خود، تصميم به استفاده از آن ، براى پايان دادن به اين مسئله گرفت . پيامبر تمام نيروى خود در مدينه و نيروهاى عشايرى كه به او پيوسته بودند را بسيج كرده و رو به سوى مكه گزارد تا آن را به آغوش اسلام بازگرداند. ايشان با لشكرى كه هنگام رسيدن به مكه در حدود ده هزار مرد (773) بود، حركت كرد. اين بالاترين تعدادى بود كه در جنگ هاى دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك سپاه جمع مى شد. سپاه اسلام در اين حمله معادل سه برابر لشكرى بود كه قريش در جنگ خندق مهيا ساخته بود. اين سپاه شامل مردم مدينه و گروهى از عشاير حجاز بود. بدون شك احساس اعراب از ضعف مقاومت مكه و اعتقاد به پيروزى اسلام ، عواملى بود كه جنگجويان عرب را بر آن داشت در لشكرى با به پيروزى اسلام ، عواملى بود كه جنگجويان عرب را بر آن داشت در لشكرى با جنگجويان مرد و بدون زنان و كودكان ، شركت جويند. مردم مدينه ، يعنى تمامى مهاجرين و انصار بدون آنكه يك نفر از ميان آنان تخلف نمايد، نيز همگى به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله به راه افتادند (774) منابع ، نما تعدادى از افراد كه پرچم هاى عشاير انصار را به دوش ‍ مى كشيده اند، را آورده اند.
بدون شك ، عشاير ديگرى از انصار نيز در فتح شركت داشته اند كه در منابع اشاره اى به نام آنها نرفته است . به طور خلاصه نيز اشاره اى به تعداد شركت كنندگان انصار و مهاجر در فتح مكه ، يعنى كسانى كه همگى بدون آنكه يك نفر سرپيچى كند، به راه افتادند نشده است .
از عشاير حجاز، از هر يك از سليم و مزينه هزار جنگجو، و هر يك از اسلم و غفار چهار صد نفر، كه در آن تعدادى از اشجع ، تميم ، قيس و اسد (775) نيز بودند در فتح شركت نمودند.
روح مقاومت در برابر دولت اسلامى ، در ميان اهل مكه ، ضعيف شده بود. اسلام بر آن تعداد از مسلمانان كه در آن باقى مانده و مهاجرت اختيار نكرده بودند، بر آنان اثر گذاشته و موجب كاهش دشمنى آنان نسبت به اسلام شده بودند. شايد پاى بندى به اعتقادات خود، آن ها را به اظهار برترى اسلام و مزاياى آن واداشت . هم چنانكه بسيارى از خويشاوندان مهاجرين ، احساسات و عواطف خود را نسبت به خويشان مهاجر از دست نداده بودند. به ويژه پس از آن كه افق هاى دين تازه و نيرو و جاذبه هاى آن اشكارترشد و مكه را در جايگاه ويژه قرار داد و آن را به عنوان قبله گاه مسلمانان و مقصود حاجيان به شمار آورد.
هم چنين آشكار شده بود كه دولت جديد، در صدد ايجاد امنيت براى كاروان هاى تجارى است و در شكوفايى اقتصادى كه قدرتمندان قريش بر آن اصرار مى ورزيدند، فعاليت مى نمايد.
بدون شك ، قدرتمندان قريش بى نتيجه بودند فعاليت هاى خويش را براى ريشه كن كردن اسلام و از ميان بردن دولت آن درك كرده بودند؛ به ويژه آن كه پس از شكست در جنگ خندق ، از كليه امكانات قدرتى خويش و هم پيمانان خود در آن استفاده كرده بودند. آنها هم چنين متوجه شده بودند كه در صورت پيوستن به دولت اسلام ، به چه منافعى دسترسى پيدا خواهند كرد و از اين پس بود كه بسيارى از چهره هاى برجسته آنان ، رو به سوى مدينه گذاشته و اسلام خويش را اعلام و آمادگى خود را براى خدمت به دولت آن اظهار نمودند.
در اين راستا، موضع گيرى خوش آمد گويانه پيامبر و خوش برخوردى ايشان با اين اين گونه افراد نيز تاثير فراوانى بر ارتباط آنان با اسلام داشت و ديگران را براى پيوستن به آن تشويق مى نمود. قابل توجه آن كه ابو سفيان ، به هنگام نزديك شدن نيروهاى اسلام به مكه براى زيارت آن ، بيم و هراس خود را ابراز نمود و منابع هيچ گونه اشاره اى به تلاش او براى پاى گيرى مقاومت بر عليه آنان و كوشش وى در جريان قرار داد صلح حديبيه نكرده اند. پيامبر در آن هنگام با دختر او ام حبيبه ازدواج كرده بود. ابوسفيان براى تجديد پيمان و استقرار آرامش ميان قريش و مسلمانان (776) ، خود به مدينه رفت ؛ اما منابع ، موضع گيرى سختى را در مقاومت در برابر توسعه طلبى پيامبر و يا محدود ساختن ايشان به هنگام فتح مكه ، ياد نكرده اند. تمام اينها گواه آن است كه او روح مقاومت را از دست داده بود.
شايد ابوسفيان اندكى پيش از آن با رسول خدا صلى الله عليه و آله به توافق رسيده بود، زيرا پيامبر هنگام ورود خويش به مكه ، ندا داد كه هر كس به درون كعبه رود يا وارد خانه ابوسفيان شود، در امان است . به اين ترتيب ، خانه ابو سفيان را، هم چون كعبه ، خانه امن قرار دارد.
نيروهاى اسلام ، چه آنها كه از مدينه خارج شده بودند، و چه ديگرانى كه از ساير قسمت هاى حجاز همراه آنها شده بودند، همگى در قديد گرد آمدند. پيامبر آنان را آرايش ‍ نظامى داد لشكرها و بيرق هاى آنان را ميان قبايل تقسيم نمود. منابع به تعداد افرادى كه در زير هر پرچم و لشكرى بوده اند، اشاره اى نكرده اند؛ اما اين گفته نشان دهنده آن است كه تنظيم سپاه بر پايه قبيله اى صورت پذيرفته است .
احتمالا رسول خدا صلى الله عليه و آله در فرماندهى جناح هاى مختلف سپاه را كه به هنگام ورود به مكه از آن ياد شد، قديد تعيين كرده است ؛ طورى كه خالد بن وليد بر جناح راست فرماندهى داشته و مردان قبايل عرب در زير فرمان او بوده اند. زبير بن عوام بر جناح چپ ، كه مهاجرين تحت فرمان او بودند و سعد بن عباده به همراه پيامبر در قلب سپاه ، قرار داشته است .
منابع ذكر كرده اند كه حاطب بن بلتعه نامه اى مخفيانه به سوى قريش ارسال نمود و در آن ، آمادگى پيامبر براى پيشروى به مكه را به آگاهى آنان رسانيد.
اما اين نامه در ميانه راه فاش شد. به نظر مى رسد قريش از منابع ديگرى ، بر آمادگى هاى فراوان پيامبر و حركت او به سوى مكه آگاه شده بود. اما منابع به هيچ گونه اقدام تدافعى از سوى آنان اشاره اى نكرده اند. تنها به هنگام رسيدن لشكريان اسلام به مرالظهران ، كه در فاصله چند مايلى مكه قرار دارد، ابوسفيان براى مذاكره با رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه خارج شد. او تعداد لشكريان را بالغ بر ده هزار نفر تخمين زد و آن را به آگاهى مردم مكه رساند و در اين هنگام بود كه اسلام خود را اعلام نمود و پيامبر نيز با گشاده رويى اسلام او را پذيرفت .
لشكر اسلام به سوى مكه پيشروى كرد و پس به بخش هاى شمالى آن رسيد. زبير در آن هنگام بر جناح چپ و رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه انصار ثنيه در بالاترين نقطه مكه قرار گرفتند. پيامبر خالد بن وليد را به همراه نيروهاى تحت فرماندهى اش ، در جناح راست حركت داد و حلقه محاصره مكه را از سمت غربى آن در منطقه حزوره در اطراف جنوبى مسجد الحرام تكميل نمود. در اين منطقه ، گروهى از مردمان مكه و كنانه به فرماندهى صفوان بن امية بن ابوجهل ، سهيل بن عمرو، و حماس بن قيس گرد آمده بودند. آنان به مقابله با مسلمانان پرداختند. خالد بن وليد بر آنان غلبه يافت و پس از آنكه نزديك به پانزده نفر از مردان آنان را به قتل رساند، نيروهاى آنها را وادار به فرار نمود. به اين ترتيب مكه تسليم شد. در اين هنگام بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ثنيه ايستاد و پيروزى خويش را ندا داده ، فرمود: الحمد الله الذى صدق وعده ، و نصر عبده و هزم الاعداء وحده ؛ يعنى : سپاس پروردگارى كه به وعده خويش وفا كرد، و بنده خود را يارى داد، و به تنهايى دشمنان را فرارى داد.
در اين هنگام مردمان مكه به سوى او آمده و پس از اظهار اسلام ، با ايشان بيعت كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله ندا داد كه مردم مكه همه در امان هستند و ابوسفيان را در جايگاه ويژه اى قرار داد و در اين باره فرمود: و هر كس به خانه ابوسفيان پناه آورد، در امان است . و هر كس به درون مسجد الحرام پاى نهد در امان است .
سپس پيامبر پايان شرك و بت پرستى را ندا داد و گروهى را براى پاكسازى مسجد الحرام و كعبه و مكه ، از هر آنچه كه از آثار آنها بود، گسيل داشت . در اين هنگام ، مردم مكه به شكستن بت ها و تنديس هايى كه در خانه هاى خود داشتند، پرداختند. سپس رسول خدا رو به سوى مسجد الحرام گذاشت و به درون كعبه قدم نهاد. بلال در كعبه اذان گفت و پيامبر نماز را در مسجد الحرام اقامه نمود. سپس هجرت به مدينه را متوقف ساخت و حرمت مكه حرم است ، براى كسى روا نمى باشد در آن به كشتن يا شكار پردازد و يا شاخه درختان اذخر را بشكند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مكه را با قدرت فتح كرد و از اين رو، داراى قدرت گسترده اى بود كه مى توانست به پشتوانه آن ، هر فرمانى را صادر كرده و مردم آن را به كيفر برساند؛ اما پيامبر ورود خويش را پايان درگيرى و دشمنى قلمداد كرد و عفو عمومى صادر نمود پيامبر به جز كشتن چهار نفر، به انتقام جويى از آنان كه او را آزار داده و در برابر اسلام مقاومت كرده بودند، دست نزد. ايشان رهبران فرارى قريش را مورد عفو قرار داد و آنان به سوى وى بازگشتند. هيچ يك از املاك مصادره شده از مسلمانان ، از جمله خانه خودش را باز پس نگرفت . بيشتر مناصب وابسته به مسجد الحرام را هم چنان در صاحبان آن باقى گذاشت و از اين رو، سقايت در دست عباس بن عبد المطلب و كليددارى كعبه در دست عثمان بن طلحه از بنى عبد الدار، باقى ماند.
پيامبر نزديك به دو هفته را در مكه سپرى كرد و سپس براى پيكار با هوازن و فتح طائف حركت نمود. پس از آن نيز عتاب بن اسيد اموى را به عنوان والى مكه تعيين و به سوى مدينه بازگشت .
فتح مكه ، به درگيرى و نزاع طولانى كه سال ها ميان مسلمانان و مشركين قريش جريان داشت ، پايان داد و همبستگى و اتحاد را به ميان آنان باز گرداند. با اين كه مهاجرين زندگى به همراه پيامبر در مدينه را ترجيح مى دادند،، اما ارتباط اجتماعى و قلبى دوباره آنان به مكه ، كه هم اكنون بسيارى از آنان اقامت در مكه (777) را ترجيح داده و از جايگاه ويژه اى كه نزديكان آنان در دولت اسلام به دست آورده بودند، استفاده نمايند. در اين راستا، مهربانى و گذشت پيامبر، مردم طائف را نيز در بر گرفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله دشت آنان يعنى دشت وج را حرم قرار داد و استقلال آنان و قبايلشان را تاييد كرد. از اين پس طائف نيز همچون مكه دنباله رو حوادث اسلام شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله از دانايى هاى افراد مكه بهره فراوان برد و تعدادى از مردان بنى عبد شمس را در اين مهم به خدمت گرفت . ايشان معاويه را به عنوان يكى از نامه نگاران خويش قرار داد، (778) و ابوسفيان را به چند ماموريت ويژه گسيل نمود. و عتاب بن اسيد را والى مكه قرار داد و ابان و خالد فرزندان سعيد بن عاص را به عنوان والى به برخى مناطق يمن (779) فرستاد. از بنى مخزوم نيز غافل نماند و عكرمة بن ابوجهل را مورد عفو خويش قرار داد. در آن هنگام خالد بن وليد كه پس از حديبيه اسلام آورده و فرماندهى يكى از جناح هاى سپاه را در فتح مكه به عهده داشت ، از سوى حضرت به عنوان فرماندهى حمله اى به جنوب اعزام شد. نام برده ذالخلصه را منهدم ساخت و در تعدادى از سريه ها به بخش هاى شمال حجاز نيز از سوى پيامبر شركت كرد و سپس پيامبر او را به نجران فرستاد.
مردم مكه شرايط تازه را مشاهده و درك نمودند و از اين رو، دست به هيچ گونه مقاومتى نزده و آشوبى برپا نكردند. آنان به سرعت خود را با شرايط جديد هماهنگ ساخته و استعداد و آمادگى خويش را براى خدمت به آن آشكار ساختند؛ طورى كه در كارهاى سپرده شده به آنان ، جديت و اخلاص نشان مى دادند. آنها پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز نه تنها مرتد نشدند و به يارى مرتدين بر نيامدند، بلكه مردان آنان ، فرماندهى نيروهاى از ميان برنده رده را به عهده داشتند. (780)
نكته قابل توجه آن كه هنگام مكه ، مردم آن داراى فرماندهى منظم و تشكل يافته اى نبودند و بسيارى از چهره هاى برجسته و روساى پيشين آنان ، مانند خالد بن وليد عمرو بن عاص و عباس پس از صلح حديبيه اسلام آورده بودند.
جنگ حنين و محاصره طائف  
پس از پايان فتح مكه و بازگرداندن آن به آغوش اسلام و پاكسازى آن از بت ها و هر آنچه كه در ارتباط با شرك بود، پيامبر صلى الله عليه و آله نيروهايى را گسيل داشت تا بت هاى عزى سواع ، مناة ، ذى الكفين و خلصه (781) را منهدم سازند. از آن پس ، آثار آنها از ميان برداشته شد و عبادت آنها نيز محو گرديد.
فتح مكه موجب به وجود آمدن بيم و ترس در بنى هوازن شد. آنان قبيله اى بودند كه منطقه مسكونى آنها در جنوب مكه (782) واقع شده بود. اين وحشت و ترس در بنى ثقيف ، كه مردم طائف و اطراف آن بودند نيز به وجود آمد.
آنها تصميم به مقاومت در برابر پيامبر گرفتند. از اين رو به جمع آورى ده هزار جنگجو پرداختند كه به وسيله شتران و گوسفندان فراوان پشتيبانى مى شد. (783) آنان به سوى دشت حنين پيشروى كردند. اين منطقه دشتى وسيع و پر دره تنگه بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با نيرويى فراوان ، كه شامل تمام افرادى كه در فتح مكه با ايشان همراه بودند، به همراه دو هزار نفر ديگر كه پس از فتح مكه بر آنان افزوده شده بود، به سوى آنان به حركت در آمد. پيامبر خالد بن وليد و بنى سليم را در پيشاپيش لشكر قرار داد و مردم مكه در پس آنان قرار گرفتند. در پس آنان نيز نيروهاى اصلى سپاه روانه بودند. سپاه اسلام با اين آرايش رو به سوى دشت حنين گذاشت .
هنگامى كه مقدمه سپاه به دشت حنين قدم گذاشت ، با نيروهاى مشركين هوازن درگير شد؛ اما نتوانست در برابر آنان پايدارى كند و پس از شكست ، عقب نشينى كرد.
اين شرايط، در لشكر مسلمانان اثر گذاشت ، اضطراب و دودلى را درميان آنان به وجود آورد و انبوه لشكر پا به فرار گذاشتند. در اين هنگام رسول خدا در قرارگاه خويش پايدارى كرد و گروه معدودى از صحابه و ياران نيز در اطراف ايشان استقامت كردند و اين موضوع ، همبستگى را مجددا به سپاه اسلام بازگرداند. آنان حمله خويش را بر هوازن و هم پيمانان آن ها در پايان آنها را پراكنده ساخته و دشت حنين را از وجود آنان پاكسازى كردند. مسلمانان اموال فراوانى از اسير و شتر و گوسفند جمع آورى كرده و همه را در جعرانه مستقر كرده ، سپس به تعقيب گروه هاى فرارى پرداخته و آنان را تا اوطاس (784) دنبال كردند.
با وجود تعداد زياد شركت كنندگان در جنگ حنين و آنچه در آن اتفاق افتاد، مسلمانان به جز چهار كشته (785)، چيزى را از دست ندادند. اين گفته نشان دهنده آن است كه اين جنگ ، تنها محدود به كرو فر و مانور لشكر هماره بوده و در آن برخوردى سخت و گسترده و رويارو صورت نگرفت .
فراريان حنين به سوى طائف پناه برده و در آن متحصن شدند.
طائف شهرى با آب و چشمه هاى فراوان و درختان انبوه و باغ هاى خرم بود كه حصار مستحكمى پيرامون آن قرار داشت . به ويژه كه در آن تاكستان هاى (786) فراوانى وجود داشت و وجود اين باغ ها، مانعى براى تحرك سپاه مهاجم به شمار مى آمد.
در ميان مردمان طائف كه از ثقيف به شمار مى آمدند، ثروتمندان و متمولينى زندگى مى كردند ثروت هاى هنگفت و جايگاه اقتصادى آنان ، باعث شده بود اقدام به دادن وام هاى كلان در برابر رباى فراوان كنند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله محاصره طائف را تشديد نمود. ايشان در اين محاصره از زره پوش استفاده كردند. اين وسيله آلتى جنگى از پوست گاو بود كه مهاجمين را درون خود، حمايت مى نمود. (787) هم چنين از داس استفاده كرده و آنان را به قطع درختان باغ ها تهديد كردند. پيامبر اعلان نمود كه غلامان آنان در صورت پناه آوردن ، آزاد خواهند شد. (788)
مردم طائف در برابر محاصره مقاومت كردند. اين وضعيت حدود سه هفته ادامه يافت رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان تصميم به ترك محاصره گرفت و به سوى مدينه بازگشت . مسلمانان در اين محاصره دوازده شهيد از دست دادند كه بيشتر آنان از ميان قريشيان بودند. (789)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه بازگشت در جعرانه توقف كرده و غنايم حنين را تقسيم نمود. پيامبر بر تعدادى از بزرگان مكه و تازه مسلمانان ، عطاى بسيار نمود تا دل آنان را بيشتر به سوى خود جلب نمايد. در جعفرانه نمايندگانى از هوازن به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و پذيرش اسلام قبيله خود را اعلان نمودند. پيامبر نيز اسلام آنان را پذيرفت و اسيران آنها را به ايشان بازگردانيد. (790) مردم طائف نيز به مقاومت بى نتيجه خود در برابر اسلام پس از گسترش دولت آن و پيوستن مردم به آن پى بردند و ناگزير پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، نمايندگانى را به سوى ايشان رهسپار نمودند كه اسلام مردم طائف و پيوستن آنها به دولت اسلامى را به اطلاع ايشان برسانند. (791)
فصل نوزدهم :  
نامه هاى پيامبر به پادشاهان كشورهاى همسايه  
سيره نويسان نخستين ، با يكديگر اتفاق نظر دارند كه پس از فتح مكه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه هايى را براى پادشاهان كشورهاى همسايه كه عبارت بودند از قيصر روم ، كسرى پادشاه ايران ، نجاشى پادشاه حبشه ، مقوقس حاكم مصر، حارث بن ابى شمر غسانى ، و هوذة ابن على حنفى فرستاد.
برخى از اين روايان ، به اسنادى كه آگاهى هاى خويش را در اين زمينه از آنها به دست آورده اند اشاره كرده اند. ابن اسحاق از يزيد بن حبيب مصرى ، روايت كرده است كه او به نامه اى دست يافته است كه در آن به نمايندگانى از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره شده كه به سوى كشورها و پادشاهان عرب و عجم اعزام شده اند. هم چنين در اين نامه ، فرموده حضرت به ياران خود هنگام اعزام را آورده است . او گفت اين نامه را براى محمد بن شهاب زهرى فرستادم كه آن را شناخت . (792) در سال 1850 ميلادى در يكى از ديرهاى اخميم در مصر، سندى كشف شد كه در آن ، متن نامه پيامبر صلى الله عليه و آله بود. اين سند سپس به گنجينه هاى قسطنطنيه انتقال يافت . در سال هاى اخير، سند ديگرى به دست آمد كه در آن متن نامه رسول خدا ديده مى شد. اين سند از سوى دنلوپ در مجله الجمعية الاسيويه الملكيه در سال 1940 ميلادى منتشر شد.
سپس ، از كشف دو سند ديگر كه در آن متن نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به منذر بن ساوى نوشته شده بود، خبر داده شد. صاحب نظران در مورد اين دو سند كشف شده ، تحقيق و بررسى هاى گسترده اى را به انجام رسانيدند كه در پايان ، اين دو سند، معتبر شناخته نشد.
كتاب هاى سيره و برخى از كتاب هاى حديث ، متن هاى فراوانى از اين نامه ها را آورده اند. محمد حميد الله در كتاب مجموعة الوثائق السياسيه كليه اين نامه ها را كه در برخى از آنها تفاوت هايى ميان كلمات و محتوا به چشم مى خورد، جمع آورى كرده است . اما تمامى آنها، از ويژگى خاصى ، يعنى فشردگى و كوتاهى جملات برخوردارند. در بعضى از سندها
و ديگر نامه هاى پيامبر، تعابير خاصى به كار رفته است كه در غريب الحديث به عنوان ماده اى به كار رفته است و غريب بودن كلمات آن ، خود گواهى بر اصالت آن است .
مسئله اين نامه ها، موضوع مورد بحثى بود كه برخى از پيشينيان ، به ويژه آنان كه به شرح كتاب هاى حديث توجه خاصى داشتند و مشهورترين آنان زرقانى بود، به آن پرداخته اند. در روزگار ما، تعدادى از مستشرقين و دانشمندان عرب به بررسى و تحليل نامه ها، براى دسترسى به اصالت و تاريخ ارسال و اهميت آن پرداخته اند. دانشمند سودانى عون قاسم الشرين در كتاب دبلوماسية محمد به بحث و بررسى عميقى در اين باره پرداخته كه ما نيز در نوشتن اين فصل از كتاب ، بر نوشته او اعتماد نموده ايم .
روايات در اين كه تمامى اين نامه ها پس از صلح حديبيه ارسال شده ، اتفاق نظر دارند؛ تنها در تاريخ ارسال آنها اختلاف است . طبرى مى گويد كه نامه ها در ذى الحجه سال هفتم (793) فرستاده شده است . ابن سعد مى گويد پيامبر آنها را در محرم سال هفتم (794) فرستاد اما نامه به مقوقس در سال ششم پس از حديبيه (795) ارسال شد. بخارى مى گويد: اين نامه پس از بازگشت از تبوك (796) ارسال شد؛ در حالى كه ابو عبيد آورده است كه پاسخ قيصر هنگامى به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد كه ايشان در تبوك (797) بودند.
از سوى ديگر اشاره شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين دوران ، نامه هايى به برخى از بزرگان يمن و روساى آنان در جنوب فرستاد. هم چنين نامه هايى به مندر بن ساوى در بحرين و به آل جلندى در عمان ارسال نمود. تمامى اين مناطق ، بخشى از سرزمين جزيرة العرب ؛ به شمار مى آمد كه حاكمان آنها عرب و داراى قدرت محدودى بودند. آنان همگى دعوت به اسلام را پذيرفتند.
اما نجاشى ، مقوقس ، پادشاه غسان ، قيصر و كسرى شرايط ديگرى داشتند آنان به جز كسرى همگى بر دين مسيحيت بودند و بر سرزمينى دور از مدينه حكومت مى كردند. برخى از آنان مانند حبشه و مصر، به جزيرة العرب متصل نبود؛ و برخى از فرمانروايان نيز بر سرزمينى گسترده و قدرتمند حكومت مى كردند. زبان رسمى آنان نيز عربى نبود. آنان به جز كسرى ، همگى نصرانى بودند و قرآن كريم از آنان با نام اهل كتاب ياد كرده و آنها را ملزم به پذيرفتن اسلام نكرده است .
اين شرايط به همراه تفاوت هايى كه در متن روايات نامه ها ديده مى شود، برخى از مستشرقين را بر آن داشته است كه در اصالت نامه ها با ديده شك و ترديد بنگرند. اين ترديد از آنجا رخ مى نمايد كه برترى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن بود كه كارهاى ايشان همواره توام با ديده اى واقع گرايانه باشد و اين رفتار نمى تواند با دعوت فرمانروايان قدرتمند سرزمين هاى پهناور به اسلام هماهنگ باشد؛ زيرا اين دعوتى بود كه مى توانست دشمنى آنان را به همراه داشته و زمينه اى براى تجاوز آنان به دولت اسلام را، كه هنوز در تمامى جزيرة العرب نفوذ نكرده بود، هموار سازد. از دلايلى كه ترديد كنندگان در درستى اين نامه ها به آن تكيه كرده اند، اين است كه دعوت اسلامى داراى ارتباط تنگاتنگى با عرب بود؛ زيرا زبان قرآن كريم ، عربى است و نماز مسلمانان رو به سوى كعبه و حج آنان در خانه خدا در مكه است . تلاش رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در درجه نخست بر هدايت امت عرب متمركز بود و سعى در فراخواندن آنان به اسلام داشت . قرآن كريم در اين باره از پيامبر درخواست نمود كه خويشان و نزديكان خويش را به اسلام فراخواند. (798) سپس ام القرى و پيرامون آن را به اسلام دعوت نمايد. (799) او فرستاده اى در ميان افراد درس نخوانده است (800) و قرآن كريم ، گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و قوم او است . (801)
اين دلايل گرچه مى تواند عاملى براى قوت برخى از شبهات ياد شده درباره ويژگيهاى اين نامه ها باشد، براى نفى كامل آن كافى به نظر نمى رسد، زيرا ارتباط اسلام با عرب زبانان و اهميت دادن پيامبر صلى الله عليه و آله به نشر آن در ميان امت عرب ، برگرفته از اين واقعيت است كه اسلام ديدگاهى واقعى داشته و گام هاى متعددى براى گسترش در جهان برداشته است . پايه و اساس اسلام ، ايمان به يگانگى خدا و دعوت به پرستش پروردگار يگانه است . پروردگار آسمان ها و زمين ، به وجود آورنده هر شى ء، و مالك هر شى ء.
در قرآن كريم ، آيات بسيارى وجود دارد، كه خداوند، رب العالمين ؛ يعنى : پروردگار جهانيان خوانده شده است . آغاز قرآن با اين آيه است : الحمد لله رب العالمين ؛ يعنى : ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است حمد 1. ولكن الله ذو فضل على العالمين ؛ يعنى : ولى خداوند نسبت به جهانيان ، لطف و احسان دارد بقره 251. ان هو الا ذكر للعالمين ؛ يعنى : اين قرآن تذكرى براى همه جهانيان است ص 87. ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين ؛ يعنى : نخستين خانه اى كه براى مردم و نيايش خداوند قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است ، كه پر بركت ، و مايه هدايت جهانيان است آل عمران 96.
در قرآن كريم آيات آشكارى وجود دارد كه نشان مى دهد رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله براى جهانيان است ؛ همچون : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا؛ يعنى : زوال ناپذير و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد فرقان 1. و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا؛ يعنى : و ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا آنها را به پاداشهاى الهى بشارت دهى و از عذاب او بترسانى سبا 28. فما سالتكم من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ؛ يعنى : من از شما براى اين رسالت ، پاداشى نمى طلبم ، پاداش من ، تنها به پروردگار جهانيان است يونس 72، هود 29، 51.
در حقيقت هدف پيامبر از برقرارى پيمان صلح حديبيه ، اين بود كه تمام سعى و كوشش خويش را همانند سال هاى نخستين پس از هجرت ، محدود به درگيرى و كشمكش با قريش ‍ ننمايد؛ بلكه ايشان در نظر داشت دعوت اسلامى را به ميدان وسيع ترى از جزيرة العرب و اطراف آن گسترش دهد. نامه هايى نيز كه پيامبر پس از صلح حديبيه به اطراف ارسال نمود، از اين نقطه نظر منشا گرفته بود كه دعوت خويش را ميان تمام مردم گستردانده و محدود به گروه خاص و يا قوم و طايفه معينى نگرداند.
بنابر اين ، وى عوامل گوناگونى را در نظر گرفته و به اين منظور تعدادى از نامه هاى خويش را به سوى يمن و حضرموت در جنوب جزيرة العرب ، و نيز منذر بن ساوى و جلدى در شرق جزيرة العرب ارسال نمود و از نمايندگانى كه منطقه مسكونى آنان در ميانه جزيرة العرب و شرق آن قرار داشت ، نيز استقبال نمود.
دعوت اسلام بر پايه عقيده و دين استوار است . از اين رو، طرف برخورد آن همواره گروه هاى دينى بوده و اصل اساسى در آن ، دشمنى و جنگ با شرك و بت پرستى ، و مهربانى و گذشت با دين هاى ديگر است :
ان الله لا يغفر ان يشرك به ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء؛ يعنى : خداوند، شرك به او را نمى آموزد، ولى كمتر از آن را به هر كس بخواهد و شايسته بداند مى آموزد نساء 116، 48.
لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ؛ يعنى : در قبول دين ، اكراهى نيست ، زيرا، راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است بقره 256.
با توجه به اين آيه ، آشكار مى شود كه اهل كتاب از يهود و نصارى آزادند بر دين خود باقى بمانند، بدون آنكه مجبور باشند اسلام را بپذيرند. از آغاز هجرت ، همواره دين و دولت با هم در آميخت ؛ به گونه اى كه پذيرفتن دين ، بالضرورة به معناى پذيرش دولت نيز بود. اين پذيرش ، لازمه شرايط آن روزگار بود، زيرا هر گروه و قومى ، نيازمند پشتيبانى نيروى قدرتمندى بود كه تنها در دولت خلاصه مى شد و اسلام هر گروهى ،، بالضرورة به معناى گسترش دولت اسلام بر آنان بود. از اين رو، دولت اسلامى مجبور بود سياست خود را در برابر جوامعى كه اسلام را نپذيرفته اند معين كند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در برابر سه قبيله يهودى مدينه ، در سال هاى نخستين هجرت موضع گيرى ويژه اى در پيش گرفت . ايشان بنى قينقاع را در نيمه سال دوم و بنى نضير را در ميانه سال سوم تبعيد نمود و در سال چهارم بر قريظه دست يافت و كار آنان را به پايان رساند. اما تمامى اين برخوردها، نتيجه شرايط ويژه اى بود كه به وجود آمد. زيرا پيامبر با ساير يهوديان مدينه و ديگر تجمع هاى يهودى كه در سرزمين هاى خود در شمال حجاز و جزيرة العرب پراكنده بودند، اين گونه برخورد نكرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله پس از حديبيه براى دستيابى به مناطق شمال حجاز و مناطقى كه در اطراف سرزمين شام واقع بود، سعى و كوشش فراوانى به خرج داد. به همين منظور حملات متعددى به اين مناطق نمود تا اين كه بتواند تسلط خويش را بر اين مناطق كه امنيت حركت بازرگانى مسلمانان و تزلزل حركت تجارتى مشركين را به همراه داشت ، گسترش ‍ دهد. حضرت در اين حملات ، با گروه هايى كه يهودى و يا مسيحى بودند، نيز برخورد نمود؛ اما هيچ گاه دين اسلام را بر ساكنين آن مناطق تحميل نكرد و اگر چه تعدادى از اين قبايل و سران آنها اسلام آورند، اما تعداد بسيارى از آنان ، هم چنان بر دين خود باقى مانده و به آغوش اسلام در نيامدند.
منابعى كه به نامه هاى نوشته شده از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخته اند، به سه نامه ايشان توجه ويژه اى نموده اند. نخست ، نامه به يوحنا بن رويه ، دوم به ساكنين اذرح و سومى به مردمان مقنا.
نامه پيامبر به يوحنابن روبه در مورد ثروتمندان ايلة بود. در اين نامه ، از آنان خواسته شده بود كه يا اسلام آورده يا جزيه بپردازند و در مقابل ، خواسته هاى اندكى را در برابر حمايت از آنان در برابر هر حقى از عرب ها و عجم ها- به جز حق خدا و رسول او- پذيرفته بود.
حضرت نامه ديگرى نيز براى آنها نوشتند كه در آن ، به آنها امان داده شده بود و در مقابل ، آنها موظف بودند مسلمانان را از آب منع نكرده و مانع حركت آنان در راه نشوند.
در نامه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مردم اذرح نوشتند، در مقابل پرداخت ساليانه مبلغ يكصد دينار در ماه رجب و حمايت از مسلمانان پناه جو، به آنان امان داده شد.
در نامه ديگرى كه آن حضرت براى بنى جنبه و مردم مقنا نوشت ، در آن به آنها امان داد و ذمه آنان را بر خويش قرار داد و نيز به آنان اجازه داد هر كس را كه تمايل دارند. به حكومت خود قرار دهند؛ به شرط آن كه يك چهارم محصول خويش از درختان خرما و آنچه كه از راه شكار به دست مى آوردند و پشم بافته شده به وسيله زنان را، در اختيار مسلمانان قرار دهند.
از اين نامه ، يك نسخه نوشته شده به خط عربى و عبرى باقى مانده است كه در آن توضيحاتى بيش از آن كه منابع عربى به آن پرداخته اند، آمده است .
به گفته منابع ، پيامبر صلى الله عليه و آله نامه هايى را براى حارث بن ابى شمر غسانى ، و جبلة بن ايهم پادشاه غسان ، و نيز بنى ثعلبه از غسان ، حدس از لخم ، زياد بن جهور لخمى ، و بنى جعيل از بلى (802) فرستاد كه سرزمين مسكنى تمامى آنها، در بخش هاى جنوبى سرزمين شام قرار داشت . اين مناطق در كنار مرز حجاز كه در سال هاى پايان حيات پيامبر تحت نفوذ ايشان قرار داشت ، بود. حضرت مشابه اين نامه ها را نيز براى منذر بن ساوى (803)، هجر (804) سيبخت حاكم بحرين ، (805) عبد القيس (806) اسبذيان در عمان و بحرين (807)، هوزة بن على (808) حنفى ، ثمامة بن اثال (809)، آل جلندى در عمان (810)، ازد دبا (811) و حدان (812)، مردم دما (813) و هم چنين بزرگان يمن و تعدادى از سرشناسان آنان ارسال داشت .
كليه نامه نگارى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، با حاكمان و گروه هايى بود كه در اطراف جزيرة العرب و در پيوند با دولت اسلام بودند. برخى از آنان تابع دو دولت روم و ايران بودند و هر يك از اين دو با شورش هاى داخلى و ضعف هايى روبه رو بودند كه نفوذ آنان بر فرمانروايان و گروه ها از قدرت كافى برخوردار نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله شرايط آنان را درك نمود و با آنان مكاتبه كرد. آنان نيز با وجود اينكه اسلام را نپذيرفتند، خواسته هاى ايشان را اجابت كردند.
بدون شك ، اين گونه نامه نگارى ها پس از صلح حديبيه صورت پذيرفت و شايد بعضى از آنها، در سال پايانى حيات پيامبر عملى شده باشد. اين نامه نگارى ها، در راستاى گفته ايشان بوده كه پيمان حديبيه ، زمينه نشر دعوت اسلام و گسترش دولت آن را فراهم ساخت . هم چنان كه گفته ابن اسحاق را تاييد مى نمايد كه مى گويد: پس از صلح حديبيه گروه هايى كه به اسلام روى آوردند، چندين برابر افرادى بود كه پيش از آن به اسلام روى آورده بودند.
تشكيك كنندگان به نامه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پادشاهان كشورهاى بزرگ نوشتند، اين گونه استدلال كرده اند كه : سرزمين هاى وابسته به پادشاهانى نظير كسرى و هرقل و نجاشى ، در فاصله اى تقريبا دور از دولت اسلام در جزيرة العرب قرار داشته است و حاكمان آنان ، در آن روزگار قدرتمندانه بر سرزمين خود حكومت مى كرده اند؛ طورى كه قدرت آنان موجب پيروزى روم در موته گرديد و سبب شد رسول خدا صلى الله عليه و آله از درگيرى با آنان در تبوك پرهيز نمايد.
نامه نگارى پيامبر با آنان روى گرداندن از ديدگاه واقع بينانه اسلام به شمار نمى رفت . زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله عدم پذيرش اسلام از سوى آنان را مانع از نوشتن نامه براى آنها ندانست و بدين وسيله قدرت و گستردگى دولت و توانايى هاى خود و اهميت آن را براى آنان آشكار ساخت تا آنان حساب خاصى براى اسلام و دولت آن بازكرده و به جاى ارتباط با رهبرانى خرد و پراكنده ، با رسول خدا صلى الله عليه و آله ارتباط برقرار سازند كه تمام آنان را تحت سيطره خود در آورده بود. اگر برخى محققين بتوانند درباره اين نامه ها تشكيك كنند، نمى توانند درباره بى نتيجه بودن اصل آن سخن بگويند؛ زيرا نامه پيامبر به مقوقس موجب شد كه نامبرده ماريه را به ايشان تقديم نمايد كه ابراهيم را براى رسول خدا به دنيا آورد و در سال دهم ، در حالى كه تقريبا دو سال از عمر او سپرى شده بود، در گذشت . اين مطلب هم چنين نشان مى دهد كه نامه نگارى پيامبر پيش از سال هشتم بوده است . در مورد نامه اى هم كه حضرت براى نجاشى ارسال نمود و در آن توصيه كرد با مسلمانى كه نزد او هستند خوش رفتارى كند، عملا اين خواسته به وقوع پيوست .
فصل بيستم : گسترش اسلام در شمال حجاز
اهميت سرزمين شمال حجاز  
منطقه اى در شمال مدينه و در فاصله ميان آن و سرزمين شام قرار دارد كه شامل پستى و بلندى ها و ارتفاعات زيادى است . اين بخش منطقه اى است صحرايى و ناهموار، كه غير از برخى آبادى هاى حاصلخيز در خيبر و فدك و دشت قرى ، در آن روزگار از آب و چراگاه بى بهره بود و جمعيت اندكى در آن زندگى مى كردند. راه تجارتى ميان حجاز و سرزمين شام از ميان اين منطقه عبور مى كرد. عشاير اين منطقه ، در كمال سادگى و بدويت زندگى مى كردند. آنان داراى شرايط اقتصادى پستى بودند و با توجه به دورى از مكه ، ارتباط قدرتمندى با قريش نداشتند. مشهورترين اين قبايل : بلى ، عذره ، ثعلبه ، مره اشجع و جهينه بودند و در اطراف شرقى آن ، منطقه مسكونى غطفان و شاخه هاى آن فزاره ، عبس ، ذبيان ، اسد واقع بود.
اشجع در ميان آنان ، نزديك ترين قبيله به مدينه بودند كه منطقه مسكونى آنان در اطراف شمال مدينه تا ميانه راه تيماء قرار داشت . بالاترين و بيشترين مردمان فدك را نيز اينان تشكيل داده بودند. در مجاورت آنان ، از سمت غرب جهينه و در شرق عبس و ذبيان قرار داشتند. در بعضى از قسمت ها، خانه هاى آنان يكديگر تداخل نموده و مشترك بود. در شمال سكونت گاه اشجع ، سرزمين عذره قرار داشت كه يكى از بزرگ ترين عشاير اين منطقه به شمار مى آمد. آنان داراى بيشترين جمعيت و از شرافت والايى برخوردار بودند. رزاح برادر قصى لامه از آنان بود و خانه هاى عذره در ميان آنان قرار داشت . خانه هاى آنان به اطراف سرزمين شام و به سوى حسمى و تبوك و دشت قرى گسترش يافته بود. بخشى از منطقه مسكونى آنان نيز از راه ميان مدينه و تيماء مى گذشت . (814)
در شمال سكونت گاه عذره ، منطقه سعد بن هذيم بود و دشت قرى و حجر و جناب و سرزمين هاى بالاتر از آن را(815) را شامل مى شد.
در مناطق شمال شرقى مدينه ، منطقه مسكونى بنى مره قرار داشت كه از مناطق آن مى توان از حره ليلى ، حره نار (816)و حجر(817) ياد كرد.
در جنوب بنى مره ، منطقه مسكونى غطفان قرار داشت كه از غرب تا خيبر و كوه طى (818) ادامه مى يافت . در اطراف جنوبى منطقه مسكونى غطفان ، دشت رمه قرار داشت كه طولانى بود و جزيرة العرب را از شرق به غرب قطع مى ساخت . اين دشت ، از اطراف بصره آغاز و به اطراف حجاز ختم مى شد و در اين فاصله ، از منطقه مسكونى بنى سعد بن زيد مناة عبور مى كرد كه به دهناء معروف بود. اين دشت ، سپس از منطقه مسكونى بنى اسد عبور مى كرد كه به منعج معروف بود. سپس از سرزمين غطفان مى گذاشت كه به رمه مشهور بود و در بالاى آن بنى كلاب ، در(819) ميانه آن عبس و ديگرانى از غطفان و در پايين آن بنى اسد (820) زندگى مى كردند كه ثلبوت و سربه (821) از آن آنها بود.
غطفان از تعدادى عشيره هاى بزرگ تشكيل مى شد كه مشهورترين آنان فزاره و عبس بود. معروف ترين منطقه مسكونى فزراه در ابان الابيض و ابان الاسود بود. اين دو، نام دو كوه است كه از ميان آنها دشت رمه عبور مى كرد. (822) و در شرق آنها حاجز قرار داشت . منطقه مسكونى فزاره به سوى حمى ضريه گسترش مى يافت كه آنان يازده ميل و جريب از آن را تملك داشتند. (823)
در اطراف بخش جنوب شرقى منطقه فزاره ، خانه هاى عبس قرار داشت كه ميان ابانين و نقره و ماوان و ربذه (824) بودند و يكى از خانه هاى آنان كه در نزديكى رمه قرار داشت قطن بود. اين منطقه كوه ململم است كه از پشت آن چشمه هاى زيادى جريان داشت و ميان رمه و منطقه بنى اسد، نيز نخلستان ها و آب هاى فراوانى ديده مى شد. اين كوه در شمال تياسان واقع بود كه در نزديكى آن دشت خو، كه به ذى العشيره كشيده شده و در نهايت به رمه وارد مى شد، قرار داشت .
از خانه هاى عبس به اكمة الخيمه مى توان اشاره نمود كه در شمال ابانين و در ميانه رمه قرار داشت . منطقه عبس تا اطراف حمى الربذه (825) امتداد مى يافت و ثادق نيز از آن آنان بود.
منطقه مسكونى بنى اسد در شرق منطقه مسكونى فزاره و عبس قرار داشت . دشت رقه كه در آن منطقه معروف به منعج (826) بود، از ميان آن منطقه عبور كرد. هم چنين ثادق نيز كه دشتى پهناور بود و در رمه گسترش مى يافت ، از منطقه آنان عبور مى كرد. بالاى اين منطقه ، از آن شاخه هاى بنى اسد بود و پايين آن را عبس (827) در دست داشتند. منطقه مسكونى بنى اسد تا سميراء (828) امتداد داشت و يكى از ايستگاه هاى راه حاجيان به شمار مى آمد. منطقه آنان سرانجام به ديار طى (829) مى پيوست .
در جنوب بنى اسد، منطقه مسكونى محارب در كنار جريب قرار داشت كه دشتى بود كه در رمه سرازير شده بود. در ميان آنها، شربه قرار داشت كه در انتهاى جنوبى آن حزيز بود و كه جريان آبى از سمت چپ سميراء (830) مى گذشت . منطقه آنان تا معدن نقره امتداد داشت .
در جنوب غربى منطقه مسكونى بنى اسد، خانه هاى بنى سليم قرار داشت كه تا سرزمين هاى گسترده اى امتداد مى يافت كه خاستگاه بنى سليم و فران بود.
هيچ يك از اين قبايل ، اسلام را نپذيرفتند و رابطه اى با پيامبر صلى الله عليه و آله برقرار نكردند؛آنها حتى به حمله هايى عليه مدينه دست زدند.
برخى از آنان در جنگ خندق به يارى قريش برخاستند و با اين كه در آن محاصره از خود استقامت نشان داده و در استراتژى جنگى خود با قريش همبستگى داشتند، فعاليت چشم گيرى ننمودند. آنان عاقبت به همراه قريش ، عقب نشينى كرده و به منطقه خويش بازگشتند، اما هم چنان دشمن رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى ماندند.
اين رفتارها، رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر آن داشت كه حمله هايى را عليه آنها انجام دهد تا بتواند از تجاوز اين قبايل به مدينه جلوگيرى نمايد. پيامبر حركت خويش را از سال سوم آغاز نمود. ايشان سه حمله پى در پى به ذى امر و عليه ثعلبه و محارب كه قصد جنگ با مسلمانان را داشتند، نمود. سپس به ذى قرده ، و بعد به قطن كه در آن هنگام طلحه و برادرش سلمه نيروهايى از بنى اسد را براى شبيخون زدن بر مسلمانان ، جمع آورى مى كردند، لشگر كشى نمود. پس از پايان جنگ خندق و پاكسازى مدينه از بنى قريظه ، پيامبر صلى الله عليه و آله سريه اى را عليه بنى اسد و دو سريه را عليه بنى ثعلبه اعزام نمود و بعد از حديبيه ، سريه ديگرى را عليه غطفان در يمن و جبار انجام داد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى به پيوند دادن اين منطقه با اسلام و ورود آن به دولت اسلام تلاش زيادى مى كرد. اين تلاش به عواملى مثل ضعف نفوذ قريش در اين منطقه كه خود سوى ديگر، سرزمين اين عشاير، گذرگاه عبور كاروان هاى تجارى به سوى شام بود. سيره نگاران اشاره اى به حمله پيامبر صلى الله عليه و آله به كاروان هاى قريش در اين مناطق نكرده اند و اين خود گواهى بر اين است كه هدف اساسى پيامبر از حمله به اين عشاير، گسترش دولت اسلام و آماده سازى حركت تجارى مسلمانان كه پس از هجرت در مدينه آغاز به رشد نموده بود، بوده است .
اشاره هاى فراوانى به گسترش فعاليت بازرگانى در مدينه پس از هجرت شده است . (831) قرآن كريم نيز در برخى آيات به آن اشاره دارد:
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ... فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد! و هنگامى كه نماز پايان گرفت شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد، و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد.
و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ما عندالله خير من اللهر و من التجارة و الله خير الرازقين ؛ يعنى : هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند، بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است (جمعه 11-9).
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاءالزكاة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار، ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب ؛ يعنى مردانى كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند. آنها از روزى مى ترسند كه در آن ، دل ها و چشم ها زير و رو مى شود. آنها به سراغ اين كارها مى روند تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضل خود بر پاداششان بيفزايد، و خداوند به هر كس ‍ بخواهد بى حساب روزى مى دهد و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد نور 38-37. (832)
بدون شك در ميان مهاجرين افرادى بودند كه هنگامى كه در مكه زندگى مى كردند، داراى آگاهى هاى گسترده اى در زمينه تجارت و بازرگانى بودند. اين افراد، آگاهى هاى خويش در اين زمينه را در مدينه به كار گرفته و شروع به كار بازرگانى نمودند. از اين رو، كار انصار را كه در كشاورزى مشغول بودند، تكميل مى كردند. روايت شده است كه رسول خدا ص ‍ فرمودند: ياران من از مهاجرين ، با معامله در بازار خود را مشغول كرده بودند و ياران من از انصار، با كار بر روى زمين هاى خويش خود را به كار واداشته بودند. (833) بدون شك ، مسلمانان از ممنوعيت و حرمت ربا كه ضربه مستقيمى بر استثمار يهوديان عرب در معاملات تجارتى آنان بود، استفاده كرده و از آن پس ، خود به تنهايى به انجام داد و ستدهاى تجارتى و انجام خريد و فروش بدون ربا، كه بر پايه هاى انسانى استوار شود بود، دست مى زدند.
همبستگى ميان مسلمانان در اين باره ، عامل مهمى بود كه معاملات ميان مسلمانان رونق گيرد و آنان را از معامله به يهوديان باز دارد.
جنب و جوشى كه اسلام در مدينه جايگزين ركود و گوشه گيرى نموده بود نيز بر رشد فعاليت بازرگانى تاثير مى گذاشت .
تعيين نمودار رشد اقتصادى و بازرگانى مدينه پس از هجرت ، بسيار مشكل به نظر مى رسد؛ زيرا با وجود اهميت آن ، آگاهى هاى اندكى از آن در دست است . گفته مى شود عبدالرحمن بن عوف يارى انصارى برادر خوانده خود را نپذيرفت و خود به تنهايى به فعاليت بازرگانى پرداخت و در نتيجه به چنان سودى دست يافت كه با پشتوانه آن ، توانست زندگى خويش را هموار سازد. (834)
در تفسير آيه : يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذرو البيع ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش ها را رها كنيد جمعه 9، مى گويد: حسين بن فضل گفت كه هفت كاروان از بصرى و بعضى از قلمروهاى يهود قريظه در يك روز وارد گرديد كه در آنها انواعى از فرآورده ها و گياهان خوشبو و جواهرات و محصولات دريايى قرار داشت . مسلمانان گفتند در صورتى كه اين اموال از آن ما بود، در آن تقوا پيشه كرده و آنها را در راه خدا انفاق مى كرديم . پس پروردگار اين آيه را نازل نمود. (835)