دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

صالح احمد العلى
مترجم : هادى انصارى

- ۹ -


خيبر: موقعيت و اهميت آن  
منطقه خيبر، در فاصله 250 مايلى شمال مدينه قرار دارد. در اين منطقه ، تعدادى دشت وجود دارد كه وسيع ترين آنها، دشت سرر و دشت خاص است . اين دو دشت به سمت جنوب كشيده شده و تا درياى سرخ ادامه مى يابند. دشت هاى كوچك خيبر نيز دشت بعث و دشت رجيع اند كه پيامبر به هنگام خيبر، پايگاه خويش را در آن ها قرار داد. (627)
در خيبر و اطراف آن ، آبها و چشمه هاى فراوانى وجود دارد كه كشتزارهاى جو و نخلستان ها را مشروب مى كند. خيبر در آن دوران ، كشتزار حجاز از نظر خوراك و روغن و ثروت به شمار مى آمد. طورى كه صيحانى خيبر مرغوب ترين خرماى حجاز بود و توليد ساليانه آن چهل هزار وسق بود؛ (628) اما فراوانى آب در خيبر، موجب شده بود بيمارى واگير مالاريا(629) در آن گسترش يابد.
خبرهاى مربوط به جنگ خيبر، روايت مى كند كه در دشت هاى آن ، هفت قلعه اصلى بنام هاى كتيبه ، وطيح ، سلالم ، شق ، غموص ، ناعم و نطات وجود داشته است .
كتيبه دشتى وسيع ميان وطيح و خاص بود و فاصله آن تا مركز خيبر يك بريد يعنى چهار مايل بود و صهباء كه يكى از مهم ترين مناطق زراعتى خيبر به شمار مى آمد، در آن وجود داشت . (630) اين سه قلعه ، در كنار و نزديك هم قرار داشتند و اين نزديكى به حدى بود كه برخى منابع ، وطيح و سلالم را دو قلعه فرعى كتيبه قلمداد كرده اند. (631)
اما شق و نطات دو دشتى بودند كه ميان آنها دو زمين به نام سبخه و مخاضه (632) قرار داشت . در نطات چشمه پرآبى قرار داشت كه آلوده به مالاريا بود. (633) و در آن تعدادى قلعه كه مشهورترين آنها قلعه مرحب و كاخ او و خانه برادرش ياسر، از سكونت گاههاى بنى قسمه (634) قرار داشته است . هم چنين قلعه ناعم ، دژ قلعه زبير (635) و قلعه نزار (636) نيز در آن قرار داشته است .
در شق چشمه اى متعلق به شمس الحمه قرار داشت كه آب آن در شكاف زمين جريان پيدا مى كرد. (637) در نزديكى شق ، قلعه ناعم و غموص (638) قرار داشت . به نظر مى رسد. اين قلعه هاى سه گانه در سمت جنوبى خيبر قرار داشته اند، زيرا نخستين قلعه هايى بودند كه از سوى پيامبر مورد حمله قرار گرفتند و در آغاز مقاومت سختى كردند، اما سرانجام تسليم شدند.
يهوديان ، منطقه خيبر را از زمانى كهن براى سكونت خويش انتخاب كرده بودند. منابع تاريخى از تاريخ دقيق اين سكونت يادى نكرده اند. شايد آنان به وسيله رومى ها در قرن اول پيش از ميلاد، از فلسطين اخراج و به خيبر آمده باشند. مردم خيبر به كشت و زراعت مشغول بودند و بسيارى از قبايل ساكن در اطراف شمال حجاز را از نظر غذايى تامين مى كردند.
خيبر، هم چنين پناهگاهى براى برخى از يهوديان كه از سوى پيامبر از مدينه اخراج شده بودند، بود .در اين ميان مى توان به بنى نضير اشاره نمود كه پس از پناه آوردن به خيبر، دست به فعاليت هاى سياسى عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله زده و دشمنان او را با هم متحد ساختند.
پيامبر هنگام بازگشت از حديبيه و عقد قرار داد صلح ، به اصحاب خويش كه در حديبيه به همراه ايشان بودند، فرمان داد براى تسخير خيبر به سوى آن حركت نمايند. در آن هنگام ، تعداد آنان هزار و هشتصد نفر(639) بود. بدون شك ، هدف ايشان از اين حمله ، از ميان برداشتن كانون خطرى كه همواره دولت اسلامى در مدينه را مورد تهديد قرار مى داد، بود؛ زيرا خيبر پناهگاه بنى نضير و پشتوانه فزاره به شمار مى آمد و دستيابى به آن ، موجب از ميان رفتن تحركات و فعاليت هاى بنى نضير و شكستن پيمانى كه هم چون سدى در برابر گسترش اسلام به سوى شمال بود، مى گرديد. از سوى ديگر، ساير قبايل براى به دست آوردن امتيازى از فرآورده هاى خيبر، مجبور به تسليم در برابر پيامبر مى شدند.
پيمان حديبيه ، اسلام را در برابر خطر تهديدهاى مشركين مكه در امان قرار داده بود؛ اما اين امنيت ، تنها شامل فعاليت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنوب بود. از اين رو، اين آرامش موجب مى شد كه پيامبر تمامى قدرت مسلمانان را براى گسترش دولت در شرق حجاز و شمال آن به كارگيرد. بدون شك ، گسترش اسلام به سوى شمال ، امنيت دولت اسلامى را از تهديدات غطفان و رييس آشوب طلب آن عينية بن حصن آسوده مى ساخت ؛ فرآورده هاى بسيار خيبر را در اختيار مسلمانان قرار مى داد و سبب مى شد عشايرى كه تكيه بر محصولات آن داشتند، از اين پس دست نياز به سوى پيامبر دراز نمايند و به فرمان او سر تسليم فرود آوردند.
گسترش اسلام به سوى شمال ، هم چنين موجب دست يافتن مسلمانان بر راه هاى تجارت به سرزمين شام مى شد و اهميت آن را براى مهاجرينى كه در مدينه استقرار يافته بودند، افزايش مى داد. بنابراين ، روشن است كه پيمان حديبيه نتوانست پيامبر را به زيارت مكه كه اميد به دست آوردن سود معنوى فراوانى را از آن داشت برساند و دست آوردهاى مادى را جايگزين دست آوردهاى معنوى آن سازد و برخى را كه نيازمند بودند، راضى كند. اين فتح خيبر بود كه كانون دست آوردهاى مادى را، كه مسلمانان پس از فتح آن به دست آوردند، در اختيار آنها قرار مى داد. بخارى روايت مى كند كه عايشه گفت : هنگامى كه خيبر فتح شد، گفتيم اكنون از خرما سير مى شويم !! و نيز از ابن عمر روايت شده است كه گفته شد: ما سير نشديم مگر آنكه خيبر را فتح كرديم
. (640)
تسخير دژها  
به روايت ابن اسحاق ، رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از حديبيه به مدينه بازگشت ، بى درنگ فرمان حركت به سوى خيبر را صادر نمود. در آن هنگام ، غطفان قصد داشت ساكنين خيبر را يارى كند، اما شايعاتى به گوش آنان رسيد كه پيامبر گروهى را بر عليه آنان روانه ساخته است . پس در خانه هاى خويش پناه گرفتند. اگر اين گفته درست باشد، گواه ارتباط داراى استحكام نبوده است ، زيرا غطفان در طول هفته هايى كه پيامبر با ساكنين خيبر پيكار مى كرد، دست به هيچ گونه اقدامى براى يارى آنان نزد.
در اين ميان ساكنين فدك قصد يارى ساكنين خيبر را داشتند، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى على بن ابيطالب عليه السلام روانه ساخت و ايشان بر فدك حمله برده و تعدادى از شتران و چهارپايان آنان را به غنيمت گرفتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله ساكنين خيبر را در حمله اى غافلگير ساخت ؛ طورى كه مجبور شدند در دژهاى خويش پناه گرفته و دور از هم از خويش دفاع نمايند. اطلاعات به دست آمده از فتح خيبر، آشكار مى سازد كه ساكنين آن همگى با هم در پيكار با مسلمانان شركت نداشته اند؛ زيرا پيامبر هر گاه دژى را محاصره مى كردند، جز ساكنين آن دژ، هيچ كس با آنان به جنگ نمى پرداخت و يارى و كمكى از ساكنين قلعه هاى ديگر انجام نمى شد.
واضح است كه آنان از يكديگر جدا بوده و فاقد رهبرى قدرتمند و داراى نفوذ بودند كه بتواند برنامه ريزى گسترده اى در برابر مسلمانان بنمايد. از اين رو، به گروه هاى متعددى تقسيم شده بودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار خويش را با حمله به ناعم و نطات آغاز نمود. يهوديان ، زنان و كودكان خويش را در ناعم پناه داده بودند كه به آسانى تسليم پيامبر شدند.
در نطات ، پانصد جنگجو به همراه مقادير فراوانى آذوقه و كالا مستقر بود. (641) آنان مدت ده روز مقاومت شديدى نشان دادند، اما در پايان ، با پيكار گسترده اى ، تسليم شدند. (642) سپس قله زبير، پس از مقاومتى كه سه روز به طول انجاميد، (643) تسليم شد. پيامبر سه روز بعدى را به محاصره شق گذارند و پس از جنگى شديد بر آنان مستولى شد. مسلمانان سپس رو به سوى كتيبه و غموص و طيح گزاردند كه در آن هنگام ، اطراف آن ها، حاصلخيزترين زمين هاى خيبر قرار داشت .
در اين سه قلعه بيش از هزار يهودى پناه گرفته بودند كه پس از مقاومتى كه چهار روز به طول انجاميد، مجبور به تسليم شدند. به دنبال آن ، قلعه سلام تسليم گرديد و اين گونه خيبر به دست مسلمانان افتاد. (644) هنگامى كه پيامبر، ساكنين خيبر را وادار به تسليم نمود، آنان را بر زمين هاى خود باقى گذاشت و مقرر فرمود نيمى از محصولات سالانه كشتزارهاى خويش را در اختيار ايشان قرار دهند. براى صلح رايزنى نمودند، قرار داده شد. (645) اين مقدارى بود كه دولت هاى ديگر آن روزگار، از كشاورزان خويش دريافت مى نمودند. به احتمال برتر، رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان درباره مالكيت زمين و تنظيم كار كشاورزى و تقسيم توليدات آن گفتگو نكرده است .
غنيمت هاى به دست آمده از خيبر، تنها ميان شركت كنندگان در جنگ تقسيم شد. اين افراد، كسانى بودند كه پيشتر در حديبيه شركت يافته بودند. درباره تقسيم اين غنيمت ها، دو روايت آمده است : نخستين روايت مى گويد هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرد، غنيمت ها را به سى و شش قسمت تقسيم نمود. سپس ‍ نيمى از آن سهم ها را براى احتياجات و پيش آمدهاى ناخواسته قرار داد. (646)
اما روايات ديگر مى گويد تقسيم اموال خيبر، تنها در مورد دژهاى شق و نطات و كتيبه صورت گرفت . در اين ميان شق و نطات در دو سهم براى مسلمانان قرار گرفت و كتيبه به عنوان خمس در راه خدا و سهم پيامبر (647) و نزديكان او يتيمان و بينوايان و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و ميانجيانى كه ميان پيامبر و مردمان فدك براى صلح رايزنى نمودند، قرار داده شد. (648) به گفته منابع ، هيجده سهم از سى و شش سهم ، ميان شركت كنندگان در فتح خيبر تقسيم شد. اين افراد شامل هزار و چهارصد مرد پياده و دويست سواره بود. پيامبر سهم هر سواره را دو برابر سهم پياده قرار داد. هر سهم براى يكصد نفر بود. اموال به دست آمده در اختيار عشاير قرار گرفت و يك نفر، آنها را ميان افراد عشيره خود تقسيم مى نمود. هشت عشيره از خزرج ، يك عشيره از اوس ، و عشيره اسلم و ضفار از اين اموال سهم بردند. تعدادى از مهاجرين نيز از اين غنيمت ها سهمى بردند.
ساكنين خيبر هم چنان در زمين هاى خود باقى و به كار مشغول بودند. تنها در پايان ملزم بودند نيمى از محصول خويش را در اختيار مسلمانان قرار دهند. اين وضع در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سپس ابوبكر و عمر و پس از او، اين گونه ادامه يافت كه شخصى را به آنجا گسيل مى داشتند و نامبرده ، ميزان محصول را برآورده كرده و مقدار سهم مسلمانان را تعيين مى نمود. اين وضع تا دوران عمر بن خطاب ادامه داشت و در اين هنگام افزايش كارگران مسلمانان و توانايى آنان براى كار بر روى زمين ، موجب شد كه عمر، يهوديان را به شام تبعيد نمايد و زمين ها را ميان مسلمانان تقسيم نمايد. (649) برخى از كتاب هاى حديث ، روايت كرده اند كه رانده شدن يهوديان خيبر از سوى عمر، به اين علت بوده است كه بعضى از مسلمانان هنگامى كه به كار در آنجا مشغول مى شدند، بيمار مى شدند و آن را به افزايش نيروى كار در مدينه و امكان به كارگيرى آنان براى عمران و آبادانى خيبر و در نهايت كاهش فشار و فزونى جمعيت مدينه از راه استخدام آنها در كار بود.
در دوره جنگ خيبر، حوادثى رخ داد كه برخى از كتاب هاى حديث ، به علت ارتباط آنها با بعضى از دستورات اسلامى ، مكرر از آن ياد كرده اند. از آن جمله ، تحريم خوردند گوشت درازگوش اهلى (650) و ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با صفيه بدون مهريه را مى توان نام برد. (651)
فدك  
فدك سرزمينى آباد و حاصلخيز واقع در شمال شرقى خيبر و به اضافه دو روز تا آن است و با كوه طى يك شب فاصله دارد. (652) در آن دژى معروف به شمروخ (653) و تعدادى دهكده و كشتزار قرار دارد. ساكنان فدك را يهوديان تشكيل مى دادند كه فدك رييسى به نام يوشع بن نون داشتند. به نظر مى رسد كه آنان روابط حسنه اى با ساكنين خيبر داشته اند. هنگامى كه پيامبر دست به محاصره خيبر زد، ساكنان فدك به قصد يارى آنان بر آمدند، كه در اين هنگام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى حضرت على عليه السلام به سوى آنان گسيل داشت تا مانع از يارى آنها به اهل خيبر شوند.
هنگامى كه پيامبر خيبر را وادار به تسليم نمود، ساكنين فدك هراسان شدند و نمايندگانى را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و از ايشان درخواست نمودند كه در برابر نمايندگانى را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و از ايشان درخواست نمودند كه در برابر سازش با آنان ، نيمى از محصولات فدك را در اختيار گيرد. پيامبر نيز درخواست آنان را پذيرفت . از آنجا كه منطقه فدك بدون جنگ در اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت ، همانند ديگر غنايم ميان مسلمانان تقسيم نشده و خالصله رسول خدا صلى الله عليه و آله شد. (654) فدك بحث هاى عقيدتى فراوانى را برانگيخت ، زيرا حضرت فاطمه عليه السلام و عباس آن را ملكى خاص از آن رسول خدا دانسته و از ابوبكر خواستند تا آن را به ايشان باز پس دهد؛ اما ابوبكر نپذيرفت و آن را ملكى عمومى از آن مسلمانان پنداشت و احكام ارث را در آن جارى ندانست . اين مشكل ، مدت ها باقى بود تا اين كه معاويه خلافت را در دست گرفت و فدك را در اختيار مروان بن عبد الملك قرار داد و سپس بعضى از فرزندان او، آن را به ارث بردند. وقتى عمر بن عبد العزيز ولايت را به دست گرفت ، آن را به جايگاه اوليه اش بازگرداند. (655)
هنگامى كه خلافت به عمر بن خطاب رسيد، يهوديان ساكن فدك را، پس از آن كه نيمى از سهم ايشان را به خودشان واگذار نمود، از آنجا تبعيد نمود. آنها به سوى شام حركت كرده و در آن جا استقرار يافتند. (656)
دشت وادى القرى  
وادى القرى حاصل خيز و داراى آب ها و كشتزارهاى فراوان بود و اين منطقه از بزرگ ترين دشت هاى حاصلخيز در جزيره به شمار مى آمد كه بزرگ ترين دهكده آن قرح بود و ساكنين آن را يهوديان تشكيل مى دادند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از پايان جنگ خيبر به سوى وادى القرى رفت و ساكنان آن را به اسلام دعوت كرد آنان دعوت پيامبر را نپذيرفته و به جنگ پرداخته اما رسول خدا ص بر آنان غلبه يافت و همه را وادار به تسليم نمود، سپس با مردم آن همانند ساكنين خيبر رفتار كرد و نيمى از محصول آنان را از آن مسلمان قرار داد: ابن اسحاق مى گويد: عمر بن خطاب قسمتى از زمينهاى دشت وادى القرى را در اختيار بعضى از ياران خويش قرار داد، اما دليلى آشكار بر تبعيد يهوديان آن منطقه را از سوى او در دست نيست مقدسى مى گويد شهر قرح كه بزرگ ترين منطقه مسكونى وادى القرى به شمار مى آمد بيشترين افراد آن را يهوديان تشكيل مى دادند (657)
فصل پانزدهم : شرايط مردم در بخش مركزى حجاز  
هنگامى ظهور اسلام نظام قبيله اى در شبه جزيره عرب حاكم بود، اين نظام ريشه اى عميق در زندگى مردم دوانيده و داراى نفوذى قدرتمند در همبستگى اجتماعى و سياسى آنان بود، قرآن كريم ، اصل نظام قبيله اى عرب را مراعات كرده و به همين مناسبت در آغاز دعوت اسلامى به پيامبر فرمان داده كه از نزديكان و خويشاوندان عشيره خويش و سپس در ام القرى مكه و پيرامون آن آغاز كنند از اين رو گفته اند قرآن گفتارى است براى پيامبر و اقوام او اما با توجه به اين كه دعوت اسلامى عنايت ويژه اى به عقيده و فكر و روح افراد داده است ، پايه و اساس اين دعوت بر اصلاح فرد و راهنمايى او استوار آمد.
به اين جهت ، بيعت ، فردى بود، هم چنان كه مسئوليت دينى واخلاقى نيز فردى به شمار مى آمد. در اسلام ، هر كس در گرو اعمال خويش و در برابر كارهاى خود مسئول است . در قيامت نيز كارهى او به حساب خود اوگذاشته مى شود؛ روزى كه به گفته قرآن : لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جازعن والده شيئا لقمان 33 يعنى : نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحميل مى كند ، و نه فرزند چيزى از كيفر اعمال پدرش را لقمان 33.
در بررسى وابستگى هاى قبيله اى مهاجرين ، آشكار مى شود كه آنان از عشاير گوناگونى بوده اند. هر يك از آنان ، بصورت فردى به اسلام رو آورده اند و هيچ گاه يك عشيره قريشى ، به طور كامل مهاجرت نكرده است . هم چنين هيچ خاندانى ، به جز خاندان ابى جحش كه همگى هجرت را پيش گرفتند به صورت كامل هجرت ننمود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام هجرت خويش به مدينه ، براى برقرارى نظام ويژه اى در آن تلاش نمود؛ اما علاوه بر آن كه نظام قبيله اى را مورد توجه خويش قرار داد، در تحكيم ارزش هاى اسلامى نيز، كه در آن جايگاه فرد و عقايد و ارتباط او با جامعه از اهميت خاصى برخوردار بود، كوشش نمود.
در سال هاى نخستين هجرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله شرط نمودند كه هر مسلمانى به مدينه هجرت نمايد و در آن سكونت گزيند. به اين ترتيب ، مدينه در كنار مهاجرين مسلمان قريش كه به همراه پيامبر آمده بودند، مهاجرين ديگرى را از قبايل گوناگون در خود جاى داد. در پيشگفتار عهد نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره شده است : مومنان و مسلمانان از مى پردازند. بدون شك ، اين گروه سوم و ديگرانى كه از آنان پيروى كرده و به آنها پيوسته است و با آنان به جهاد مى پردازند همان افراد قبايل گوناگون بوده اند. هر يك از آنان بنا به نداى درونى خويش اسلام آورده ، و براى همراهى با مسلمانان به مدينه مهاجرت نمود تا در فعاليت آنان شركت كرده و وظيفه خويش را نسبت به اسلام به انجام رساند. شمارش اين گروه از مهاجرين بسيار دشوار به نظر مى رسد؛ زيرا منابع تنها به ذكر نام افرادى كه در جنگ بدر شركت كرده و كشته شدگان آن و برخى از پيكارهاى ديگر و نام فرماندهان سريه هايى كه پيامبر گسيل مى داشت و تعداد شركت كنندگان در آن بسنده كرده اند. آگاهى هاى داده شده در اين موارد، بسيار دقيق است ؛ اما ويژگى هاى آنان را درنظر نگرفته است ؛ زيرا اغلب ، نام آنان ، بدون آنكه اشاره اى به عشيره آنان شود، آمده است و مشخص نيست شركت كننده خود شخصا و يا به همراه تمامى عشيره خويش در جنگ شركت داشته است ؛ در حالى كه معمولا چنين بوده است .
بدون شك پيكارهاى پيامبر و سريه هاى او، متوجه قبايلى بوده است كه اسلام نياورده بودند. اما در اين ميان گاه برخى از حملات به برخى از تيره هاى عشاير يك قبيله بوده ، نه تمامى آن ؛ زيرا گاه يك قبيله با اسلام ارتباط داشته ، اما برخى از عشاير آن هم چنان بر كفر باقى مانده بودند.
بيشتر شركت كنندگان در جنگ بدر را هم پيمانان قبايل انصار تشكيل مى دادند. منابع به تاريخ سكونت گزيدن آنان در مدينه اشاره اى نكرده اند، اما نام 32 نفر از آنان را- كه تقريبا يك پنجم شركت كنندگان انصار را تشكيل مى دهند- آورده اند كه چهار نفر آنان از قبايل مدينه ، دوازده نفر از بلى شش نفر از جهينه ، چهار نفر از اشجع ، و چهار نفر از غطفان و سليم و حزينه و غسان و دو نفر از جهينه ، چهار نفر از اشجع ، و چهار نفر از غطفان و سليم و حزينه و غسان و دو نفر از اسد يا يمن بوده اند.
در جنگ احد يك برده و يك آزاده غير عرب مولى كشته شد و يك نفر از مزينه ، و جهينه و بلى . لازم به ياد آورى است كه ساكنان صفه اهل الصفه همگى مردمى از عشاير گوناگون بوده اند. آنان با پيامبر ارتباط پيدا كرده و در مسجد او اقامت گزيدند. منابع نسبت به تعداد و تاريخ هجرت آنان هم نظر نبوده و برخى از آنان گفته اند كه ميان آنان ، يك نفر از بكاء، دو نفر از غفار و ده نفر از اسلم بوده اند.
پيامبر در پايان سال نخست هجرت ، فعاليت خويش را به بيرون مدينه معطوف نمود. ايشان غزوات و سريه هاى زيادى براى پيكار و يا بستن قرارداد و پيمان با اهداف سياسى ، انجام داد كه در بيشتر آنها، شرط اسلام و يا هجرت وجود نداشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار آن ، افراد و گروه هايى را براى دعوت به اسلام و گسترش آن در ميان قبايل اعزام مى نمود. سيره نويسان به بعضى از حوادث تلخى كه در اين راه بر فرستادگان پيامبر وارد اشاره كرده اند و به يقين فرستادگان ديگرى در اين راه به موفقيت هاى بى سر و صدايى دست يافته اند كه سيره نويسان از آنان يادى نكرده اند.
هم چنين سيره نويسان از افرادى ياد كرده اند كه به حضور پيامبر شرفيات شده و اسلام آورده اند و سپس به ايشان وعده داده اند كه به نشر اسلام در ميان خانواده و عشيره خود بپردازند. با اين روش ها و به ويژه به دليل ارتباط ميان افراد و پيامبر، كه پس از هجرت همواره در مدينه سكونت داشت و تنها در زمان جنگ از آن بيرون مى رفت ، اسلام در حجاز و شبه جزيره عرب گسترش يافت .
اسلام آوردن يك عشيره ، به معناى نفوذ و قدرت پيامبر در آن عشيره بود و با توجه به اين كه اسلام يك عشيره با موقعيت جغرافيايى آن همسو نبود، با گسترش دولت اسلام ، تناسب مستقيم نداشت ؛ اما رسول خدا صلى الله عليه و آله هدايت بشر و اجتماع و راهنمايى آنان را مهم تر از گسترش زمين هاى تحت نفوذ خويش و توسعه قدرت خود مى دانست . از آگاهى هاى به دست آمده از منابع گوناگون ، مى توان نتيجه گرفت كه انتشار اسلام در حجاز و از آن پس در شبه جزيره عرب ، بر اسلام آوردن افراد و سپس گروه ها استوار بود. در اين ميان ، تعيين افراد، دشوار به نظر مى رسد. اما اسلام گروه ها، كه به معناى اسلام عشاير و قبايل بود، آشكارتر و گسترده تر به نظر است . البته اين گسترش ، هيچ گونه ارتباطى با گسترش سرزمين اسلام نداشته است ؛ بلكه تاثير آن بر عشاير و قبايل ساكن در اطراف غربى و جنوبى مدينه بود و سپس به قبايل مناطق ديگر نيز نفوذ مى كرد. گسترش ‍ اسلام با زور و فشار صورت نگرفت ، بلكه به روش هاى صلح طلبانه و آرام قلبى همراه بود. انتشار اسلام ، هم چنين با غزوات و سريه هاى جنگى كه به عللى ديگر و براى تحقق اهدافى جز نشر عقيده ، صورت مى گرفت ، ارتباطى نداشت . بسيار دشوار است كه بتوانيم خط سيرى دقيق از چگونگى راه هاى گسترش اسلام ترسيم نماييم ، اما مى توان گفت كه دو حادثه اساسى ، تاثير فراوانى بر اين مسئله گذاشت . اين دو حادثه ، صلح حديبيه و فتح مكه بودند.
هنگام پيدايش اسلام ، نظام قبيله اى بر جزيرة العرب حاكم بود و اين خود تاثير به سزايى در انتشار دين ميان مردم گذاشت . بنابراين لازم است موقعيت و چگونگى وضع عمومى عشاير حجاز پيش از فتح مكه ، كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورد داشته و پس به آغوش اسلام در آمده اند، بررسى شود.
پيش از اين ، گفتيم كه دولت اسلام در آغاز هجرت ، تنها محدود به مدينه بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر هر تازه مسلمانى شرط مى نمود كه در مدينه اقامت نمايد. اما حوادثى كه دولت اسلام در مدينه با آن برخورد نمود، موجب شد كه با عشاير و مناطق اطراف نير تماس پيدا كند. از سوى ديگر، جهانى بودن دعوت اسلامى ، گسترش اين فعاليت را در دايره هاى وسيع ترى طلب مى نمود. بنابراين ، طبيعى بود كه محدوده فعاليت نخستين آن در مناطق اطراف مدينه و طبيعتا سرزمين حجاز متمركز شود.
حجاز و عشاير آن  
حجاز سرزمين گسترده اى ميان دشت هاى پست نجد و سواحل درياى سرخ است . اين سرزمين ، بيش از نيمى از غرب بخش غربى شبيه جزيره عرب را در برگرفته است . اين بخش ، ارتباط تنگاتنگى با سرزمين هاى ديگر شبه جزيره دارد؛ به گونه اى كه نمى توان ديد. كوه هايى كه ارتفاع و جهت آنها با يكديگر در تضاد است و دشت هاى اندكى كه وسعت و طول آنها با يكديگر متفاوت است . اين بخش ، داراى جلگه هاى ساحلى گسترده اى به نام تهامه است (658) و در آن ، مناطق بيابانى باير فراوانى ديده مى شود. هم چنين بخش ‍ هايى از آن را مناطق پوشيده از علف و چراگاه ها تشكيل مى دهد. قسمت هايى از آن نيز داراى آب هاى فراوان زيرزمينى است كه براى كشت قابل استفاده است .
حجاز به هنگام ظهور اسلام داراى دولتى نبود كه سرپرستى آنان را به عهده داشته باشد و زندگى اجتماعى را اداره كرده و راهنمايى نمايد. جز مكه ، مدينه و طايف ، شهرى نيز ياد نشده است كه داراى تنوع جمعيت بوده و يا نظم ادارى ويژه اى در آن وجود داشته باشد.
در آن دوران ، هر قبيله داراى منطقه اى براى خود بود كه در آن سكونت كرده و سرپرستى آن را به عهده داشت و آن را سرزمين و سكونتگاه خويش به شمار مى آورد. تعداد افراد قبايل و وسعت سكونت گاه آنان ، وابسته به قدرت همبستگى و نيروى دفاع آنان از سرزمين خود در برابر جنگ ها و دست اندازى هاى خارجى بود و چه بسيار از اختلافات ونزاع هاى درونى در يك قبيله ، كه به جنگ هاى خونين و جدايى منجر شده و در پايان به بيرون رفتن گروه ضعيف تر و سكونت آنان در مناطق ديگر، بدون پاى بندى به سلسله نسب خود شده است .
پيشه افراد هر قبيله ، بر اساس شرايط جغرافيايى منطقه اى كه در آن زندگى مى كردند تعيين مى شد. در صورتى كه آنها آب كافى براى كشاورزى در اختيار داشتند، همگى در كار زراعت ، به ويژه در كشت درختان نخل و جو و برخى از سبزيجات فعاليت مى كردند. در حقيقت ، گاهى فراوانى آب سبب مى شد گروه زيادى در يك محدوده زندگى كنند. جمعيتى كه در اين بخش زندگى مى كردند، نام ويژه اى را براى خود انتخاب مى كردند كه به وسيله آن از ديگران شناخته شوند. اگر چه همواره در اين مناطق يك عشيره زندگى مى كرد و تمامى افراد آن در نسب يكى بودند، اما گاه اما نام اين مناطق ، به نام عشيره اى كه در آن زندگى مى كرد، نام گذارى نمى شد، بلكه به نام هاى اصلى آن ، كه معمولا ارتباطى با طبيعت آن و ساكنين آن و يا پيشينه آن نداشت و براى معرفى آن نياز به دادن توضيحاتى هم چون ارتباط آن با كوه يا دشت يا آب داشت ناميده مى شد. در نام گذارى هاى نيز كمتر به وضعيت ادارى آن بخش ، هم چون شهر يا روستا بودند، اشاره اى مى شد.
شهرنشينان و چادر نشينان  
منابع به هنگام سخن از ساكنين بخش هاى جزيرة العرب ، از شرايط مدنيت ساكنين آن با دو نام شهرنشينان و چادرنشينان ياد مى كنند. مقصود آنان از نام گذارى نخست ، افرادى است كه در خانه هاى ساخته شده ثابت و به صورت دايمى زندگى مى كردند و پيشه آنان عموما كشاورزى بود. آنان به دام دارى و تربيت بعضى از چهارپايان و حيوانات از قبيل گوسفند و بز و شتر و الاغ و اسب مى پرداختند. آنان گاه به انجام كارهاى دستى خانگى و محلى نيز، براى رفع نياز محدود خويش پرداختند.
اما چادر نشينان ، چوپانانى هستند كه زندگى آنان بر پرورش دام ، به ويژه گوسفند و شتر تكيه داشت و غالبا در اطراف چاه ها زندگى مى كردند. آنها با تغيير فصل ، به ويژه در فصل بهار از منطقه اى به منطقه ديگر كه در آن علف يافت مى شد كوچ مى نمودند. محور اساسى سكونت آنان در منطقه ، چاه هاى آب بود كه در فصل تابستان و زمستان در اطراف آن مستقر مى شدند. آنها غالبا در زير چادرهايى ساخته شده از پشم زندگى مى كردند و به همين مناسبت چادرنشين ناميده مى شدند.
فراوان ديده شده است كه چادرنشينان گروهى متفاوت از شهرنشينان به شمار آيند. به عنوان مثال ، منابع ياد كرده اند كه ساكنين فلان منطقه از فلان عشيره بوده و باديه آنان از عشيره ديگرى است كه در نسب بسيار دور از عشيره شهرنشينان است . شهرنشينان غالبا به علت منافع مشترك ، با ساكنان چادرنشينى اطراف خود داراى روابط استوار و پابر جايى بودند. بيشتر درگيرى ها، ميان ساكنين سرزمين هاى گسترده و قبايل بزرگ به وجود مى آمد.
شهر نشينان و چادرنشينان يك منطقه مسكونى ، معمولا با هم داراى روابط فرهنگى پايدارى بودند؛ زيرا نسب ، زبان ، ارزش هاى اجتماعى و اخلاقى و مشتركات مشابهى داشتند.
از سوى ديگر، زندگى چادرنشينان در بيابان و نقل و انتقال آنان ، موجب مى شد كه اين گروه بيش از ديگران در عزلت و سادگى به سر برده و عدم ثبات و استقرار آنان ، تاثير فراوانى در موضع گيرى و شرايط سياسى آنان داشته باشد. از اين رو، چادرنشينان را نيز اعراب ناميده اند، كه با بيابان در ارتباط هستند. اين شرايط ويژه ، موجب شد كه آنان نسبت به اسلام و دولت آن موضع گيرى نه چندان خوبى داشته باشند. از اين رو، آياتى در نكوهش رفتار آنان نازل شد؛ همچون آيه الاعراب شاد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله ؛ يعنى : باديه نشينان عر؛، كفر و نفاقشان شديدتر است ، و به نا آگاهى از حدود و احكامى كه خدا نازل كرده سزاوارترند توبه 197، قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم ؛ يعنى عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ! بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است حجرات 14.
براى هر عرب ، استقلال فردى و شخصيت او از ارزش والايى برخوردار بود، اما در ميان جوامع عرب شهرى و چادرنشين ، برخى از افراد به علل ويژگى هاى مشخص و فردى ، از ديگر مردان قبيله خود متمايز گرديده ، و بر ديگرانى هر چند محدود، برترى و آقايى مى يافتند؛ به گونه اى كه از جايگاه ويژه اى در ميان آنان برخوردار مى شدند. رفتار آنان مورد پذيرش عمومى قرار مى گرفت و به تدريج سرپرستى و رياست قوم خود را به عهده گرفته و رهبر آنان مى شدند و گاهى سخن گويى آنان را نيز به عهد مى گرفتند. جايگاه آنان بر اثر گذشت زمان مستحكم مى شد و مورد اعتراف عملى و نه التجايى قرار مى گرفت . نفوذ و اقتدار اين سركردگان ، متفاوت بود. گاهى محدود به گروه كوچكى بود كه اطراف آنها زندگى مى كردند، و گاه شامل تمامى چادرنشينان و يا تمامى قبيله مى شد. اما افرادى كه مى توانستند قدرت خود را بر تمامى قبيله بگسترانند، بسيار اندك بودند و مى توان آنان را به روساى جمهورى كنونى كشورها تشبيه نمود. آنها معمولا در سال هاى پيرى به چنين موقعيتى دست مى يافتند و نفوذ و تسلط آنها، به چگونگى رفتارهاى شخصى آنها بستگى داشت .
عشاير حجاز مركزى  
بكرى از محمد بن عبدالملك اسدى روايت مى كند كه حجاز داراى دو دوازده زيست گاه يا سكوت گاه بوده است كه عبارت بودند از: مدينه ، خيبر، فدك ، ذوالمروه ، و سكونت گاه هاى بلى ، اشجع مزينه ، جهينه ، گروهى ازبنى بكربن معاويه ، جمعى از هوازن و تمامى افراد قبيله سليم و قبيله هلال .
در اين گزارش ، مقصود از حجاز، همان بلندى هاى پهناور سراه است كه تهامه را كه همانند قسمت ساحلى پست مى باشد و از تپه هاى گسترده در شبه جزيره عرب كه همان نجدا باشد و مرز جنوبى آن به مكه نمى رسد جدا مى سازد، اين تعريف ، تقسيم بندى جغرافياى عمومى گسترده اى است كه مى توان از آن به عنوان راهنما استفاده نمود اما به هنگام بررسى تغيرات و وضعيت جمعيت و زمان وقوع آن ، نمى توان تنها به آن تكيه كرد، زيرا برخى از مناطق مسكونى قبايل حجاز تا تهامه و نجدا امتداد يافته بود و عكس آن نيز صادق است ، بررسى تاريخ آنان در مرحله نخست بر چگونگى شرايط افراد و فعاليت آنان تكيه دارد، قابل توجه آن كه اسدى كه پيش از اين او ياد كرديم دو دسته سكونت گاه را ياد كرده است ، نخست مناطق جغرافيايى كه شامل مدينه خيبر، فدك ذوالمروه است و وى بدون آن كه اشاره اى به ساكنين آن كند آنها را به عنوان سكونتگاه ياد كرده است ديگرى سرزمين قبايل است كه او تنها به قبايل مهم و اصلى آنان اشاره نموده و از ذكر قبايلى كه نام آنها در منابع سيره پيامبر آمده است غفلت ورزيده است .
بكرى به روايت از عمر بن شبه هنگام سخن از تاريخ جابجايى عشاير در مناطق غربى جزيره پس از سختى طولانى مى گويد، پروردگار قادر متعال اسلام را برگزيد در حالى كه حجاز پوشيده از عرب اسد، عبس ، غطفان : فزاره ، مزينه : فهم ، عدوان و هذيل ، خثعم ، سلول ، هلال كلاب بن ربيعه : طى ، اسد، حليفان و جهينه بود، وى در اين گزارش ، تنها به نام دو قبيله كه اسدى از آنان ياد كرده است اشاره نموده است اين دو قبيله عبارت اند از: از مزينه و اءشجع ؛ اما او نام قبايل ديگرى را كه در جنوب مكه و شمال شرقى حجاز اقامت داشته اند، بدان ها افزوده است .
بكرى هم چنين در قسمت هاى ديگرى از مقدمه كتاب خود، به برخى از قبايل كه در سراة واقع در جنوب مكه زندگى مى كرده اند اشاره كرده است . (659)
از فشرده آگاهى هاى گسترده و پراكنده اى كه بكرى از آنها ياد كرده و نيز از آنچه كه در كتاب هاى سيره و جغرافيا در اين باره آمده است ، مى توان وضعيت زير را از قبايلى كه در حجاز و مناطق غربى شبه جزيره عرب سكونت داشته اند، ترسيم نمود. مناطق پيرامون بخش غربى و جنوبى مدينه ، از ديرباز سكونت گاه قبيله جهينه بود. بكرى مى گويد: قبايل جهينه در كوه هاى اشعر، اجرد قدس ، آره ، رضوى و خدد پراكنده شده و در دشت ها و گردنه ها و كناره هاى آن زندگى مى كردند. آنان در دشت هاى بطن اظم و كناره هاى آن كه دشتى گسترده بوده و در آن دشت هاى ديگرى بود كه به دريا سرازير مى شد، اقامت گزيده بودند. آنان هم چنين در ذاخشب ، الحاضره ، لقفا، العيص ، بواط، بدرا، جفاف ، ودان ، ينبع و الحوراء فرود آمده بودند و قبلا عرج و جنبتين و رويثه و روحاء سكونت داشته ، سپس به سوى ساحل پيش رفته و در تهاجم و جز آن پراكنده شدند تا اين كه به قبيله بليا و جذام در ناحيه حقل از سالح يماء برخورد نمودند و در مجاورت خانه هاى ايشان در كنار ساحل قبايلى از كنانه ، سكونت گزيدند. گروه هايى از جهينه نيز بر كوههاى حجاز اشعر و اجرد و قدسا و اره و رضوى فرود آمده و به بطن اضم كشانيده شدند. (660) و مى گويد كه اشجع ، مزينه و سعد هذيم برخى از زمين هاى آنان را تصاحب نمودند؛ اما همچنان جهينه در آن سرزمين و بلندى هاى آن و مناطقى كه به دست داشتند و حتى در خانه ها و محله هايى كه اشجع و مزينه از آنان تصاحب كرده بود سكونت داشتند تا اين كه اسلام ظهور كرده و رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت (661) نمودند.
بكرى و ياقوت اماكن فراوانى را كه در گفته بكرى آورده است ياد كرده اند. آنان اماكن ياد شده را به جهينه نسبت داده اند. از اين اماكن مى توان به اشعر، رضوى ، اضم ، بواط، بدر ينبع ، صفراء ، ابواء، ذوالمرة ، عرج ، ورقان ، مشجر، مشعر و قبليه اشاره نمود؛ اما بيشتر اين مناطق ، به عشاير معروفى كه اغلب آنها از شاخه هاى جهينه به شمار مى آمدند، منسوب بود.
اما سكونت گاه ضمره در جنوب غربى مدينه قرار داشت . مشهورترين مناطق آنان ، ودان نام داشت كه در مسير حركت كاروان هاى قريش بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در نخستين غزوات خويش ، رو به سوى اين منطقه گذاشت و در اين غزوه ، با رييس آنان محشى بن عمرو (662)پيمان دوستى منعقد ساخت . از ديگر مناطق مسكونى آنان در نزديكى ودان ، مرود، رابغ (663) و بزواء است كه همان شهر سفيد است در جايگاه بلندى از ساحل ميان جار، ودان و غيقه قرار داشته و از گرم ترين سرزمين هاى پروردگار به شمار مى آيد. (664) سكونت گاه هايى آنان به سوى جحفه امتداد داشت و يكى از آنها گليه بود كه ميان جحفه ، مشلل (665) و مرود واقع گرديده بود. دو كوه ثافل الاكبر و ثافل الاصغر (666) و دشت اثير ميان بدر و صفراء نيز به آنان تعلق داشت . هم چنين شراج ريحه ، حشا، ارثد وادى الدوم بغيبغه ، ركيه ، خرار و بواط از بطن يبنع (667) همگى از آن آنان به شمار مى آمد.
در جنوب سكونت گاه ضمره ، سكونت گاه هاى غفار قرار داشته است . اين مناطق عبارت بوده اند از صفراء و بدر كه تا بعال در نزديكى كوه عسفان امتداد داشته و نيز غيقه در نزديكى جار، و دشت عبابيد كه در سقيا از آن آنان به شمار مى آمد.
اسلم در كوه عرج ويين كه در فاصله يك پست از مدينه در نزديكى سياله و جمدان ميان قديد، عسفان ، شبكة شدخ و مرالظهران قرار داشت مسكن گزيده بودند.
منطقه مسكونى ليث در كوه شراء در نزديكى كوه عسفان ، و برخى از بلندى هاى كوه نهبان ، تعهن ، ذوالريان ، و امج ، كه همگى چشمه هايى در نزديكى سقيا بودند، قرار داشته است . بنى الملوح كه يكى از عشاير ليث به شمار مى آمدند. در كديد زندگى مى كرده اند.
مزينه در بلندى هاى ميانى جنوب مدينه كه با سكونت گاه جهينه در آميخته بود، زندگى مى كردند. آنان در كوه رضوى ، قدس ، آره و آنچه بالاتر از آن بوده اقامت گزيده بودند. هم چنين در كوههاى نهبان الاسفل و الاعلى ، (668) ثافل و ورقان (669) اقامت داشتند. در منطقه مسكونى آنان ، نقيع و برخى از دشت هاى الفرع ، به همراه دشت هاى امتداد يافته در ميان كوه هاى
سرزمينشان قرار داشته است .
در جنوب سكونت گاه مزينه ، در بلندى هاى واقع در يك سوم راه ميان مدينه و مكه ، خزاعه سكونت داشته اند. مشهورترين سكونت گاه هاى آنان عسفان (670) خيف سلام ، خيف ، (671) رابغ ، قديد (672)، وامج ، غزال و ذو دوران ، و كليه دشت هايى جارى از كوه شمنصير كه ميان هرشى و جحفه جريان داشت ، بود. (673)
كنانه ؛ در پيت هاى ساحلى نزديك به مكه سكونت داشته اند. اين منطقه به سوى سواحل واقع در جنوب غربى مكه امتداد مى يافت . آنان با ضمره و غفار و خزاعه در شمال ، و هذيل در جنوب درهم آميخته بودند.
فصل شانزدهم :  
گسترش اسلام در ميانه حجاز  
رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به مدينه مهاجرت كردند، آن را خانه هجرت يا دارالهجرة قرار دادند. در آن هنگام هر كس اسلام مى آورد با او در مهاجرت به مدينه و استقرار در آن عهد بسته مى شد. كتاب هاى حديث ، رواياتى از پيامبر آورده اند كه ايشان با هر كس اسلام را مى پذيرفت ، هجرت را شرط قرار مى داد و با آنان تنها بر هجرت بيعت مى نمود. روايت مى كنند كه ايشان فرمودند: هلاك مى گردد كسى كه هجرت نكند (674) و نيز: شما هستيد كه اسلام آورديد و هجرت كرديد به سوى ما... (675) و از يكى از عشاير درخواست نمودند: كه هجرت نماييد به سوى پروردگار و پيامبر او. (676)
منظور از عهد بستن بر هجرت مسلمانان به سوى مدينه ، اين بود كه آنان همگى در كنار هم و نزديك پيامبر باشند. در نتيجه ، ارتباط آنان با يكديگر افزايش مى يافت . نزديكى آنان به پيامبر، موجب هدايت آنان بر طبق اصول اسلام و عقايد آن مى شد. بنابر اين ، تاثير مشركين و دشمنى هاى قريش بر آنان قطع مى شد. اضافه بر آن كه اقامت دسته جمعى آنان در كنار پيامبر، موجب فراهم آمدن زمينه شركت آنان در جنگ براى دفاع از دولت اسلام و فعاليت براى گسترش آن مى شد.
شرط هجرت و جايگزينى مسلمانان در مدينه ، موجب افزايش تعداد مهاجرين سكونت يافته در آن شد. بنابراين ضرورى به نظر مى رسيد كه براى استقرار آنان ترتيبى داده شود. در اين باره ، ابن شبه روايت مى كند: در آن هنگام هر كس كه به مدينه وارد مى شد، در صورتى كه آشنايى داشت بر او وارد مى گرديد و هر كس كه آشنايى نداشت در صفه فرود مى آمد. (677)
هر كس از عرب كه هجرت مى نمود، او را به مردى از انصار مى سپردند تا دستورات دين را به او آموزش دهد و خواندن قرآن را به وى بياموزد. (678)
تعدادى از مهاجرين كه داراى عشيره اى نبودند، در سمت شمالى مسجد در قسمتى كه در آن بلندى وجود داشت سكونت اختيار كردند كه به آنان اهل الصفه گفته مى شد. اينان با رسول خدا صلى الله عليه و آله در ارتباط مستقيم بودند وايشان پيمانه اى از خرما را سهم روزانه آنان قرار داده بود. آنها گاه از ميوه برير كه شكوفه درخت اراك است ، به عنوان غذا استفاده مى كردند و به علت فراهم نبودن نان و گوشت ، به ندرت از اين دو استفاده مى كردند. احتمالا جيره غذايى آنان از بخش صدقات پيامبر و آنچه مسلمانان به عنوان غنيمت از اموال بنى نضير به دست آورده بودند، تامين مى شد. به نظر مى رسد هجرت مردم حجاز در اوايل پيدايش اسالم ، به صورت فردى صورت مى پذيرفت و تعداد اندكى از آنان ، هجرت خويش را به همراه عشاير يا گروه هايى كه در آن تعداد افراد فراوانى بودند، آغاز مى نمودند. بعد از جنگ خندق ، تعداد آنان افزايش ‍ يافت و به دليل كمبود آگاهى هاى لازم ، اكنون نمى توان تغييرات رخ داده در ميان آن را پى گيرى نمود؛ زيرا راويان ، در اين خصوص تنها به تعداد محدودى از افراد اشاره كرده اند.
بدون شك بعضى از مهاجرت ها در ارتباط با شرايط دشوار زندگى در صحرا بوده است ؛ زيرا زندگى چادرنشينان همواره بر تعدادى چاه تكيه داشته كه آنها به كار كشاورزى محدود خويش در اطراف آن مشغول بودند و اغلب نيز نيازمندى هاى آنان را كفاف نمى داد. علاوه بر آن ، چوپانان به علت خشكسالى در معرض قحطى و گرسنگى قرار داشتند. ابن سعد روايت مى كند بنى ثعلبه كه منطقه مسكونى آنان در شمال مدينه قرار داشت ، در سال ششم هجرى ، (679) دچار خشكسالى شدند؛ تا آن جا كه بعضى از چادرنشينان براى دستيابى به خوراك ، اقدام به حمله به رهگذران و كاروانيان نمودند. (680)
به اين دليل كه اموال به دست آمده از غزوات اندك بود و زندگى مهاجرين را برآورده نمى ساخت ، آنان بر كمك هاى انصار مدينه تكيه مى كردند. روايت شده است كه عبد الله بن ابى در غزوه بنى مصطلق از مهاجرين خشمگين شد و رو به سوى انصار كرده و گفت : به خدا صوگند اگر كمك شما بر اين گروه نادانان ، كه هيچ چيزى از آن خود نداشته و تنها بر گردن هاى شما سوار شده اند، نبود، يك مرد از ميان آنان بيرون نمى آمد، و همگى به سوى عشاير خويش رهسپار شده و در پى گذران زندگى خود بودند. (681) اين همان گفته اى است كه قرآن كريم در اشاره به آن ، مى فرمايد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا؛ يعنى : آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند منافقون 7.
در آگاهى هايى كه از غزوات پيامبر و سريه هاى ايشان پيش از جنگ خندق موجود است ، غير از انصار و مهاجرين قريش و تعدادى از افراد عشاير متفرقه ، به شركت عشاير، هيچ گونه اشاره اى نشده است و اين گواه بر آن است كه دولت اسلام تا سال چهارم ، محدود به مدينه و انصار و گروه هاى آنان و مهاجرين قريش بوده است .
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان سال ششم براى انجام عمره به سوى مكه عزيمت نمود، بسيارى از عرب هاى ساكن و چادرنشين اطراف مدينه را براى همراهى با خود فرا خواند كه اينان از همراهى با ايشان سرباز زده و بسيارى از اعراب نيز در اين امر مهم درنگ نمودند؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه مهاجرين و انصار و گروهى پراكنده از اعراب حركت كرد. (682)
آشكار است كه پيامبر هنگامى كه حركت نمود، قصد پيكار نداشت ، بلكه خواهان انجام عمره بدون خون ريزى بود. منظور ايشان از عمره ، زيارت كعبه و انجام فريضه دينى بود؛ با اين حال اعراب ياد شده از خود سستى نشان دادند.
ابن اسحاق مى گويد به همين مناسبت آياتى در نكوهش اعراب نازل شد سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا ؛ يعنى : به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين عذر تراشى كرده مى گويند حفظ اموال و خانواده هاى ما، ما را به خود مشغول داشت و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم فتح 11. سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم يريدون ان يبدلوا كلام الله قل لن تتبعونا كذلكم قال الله من قبل ؛ يعنى : هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، متخلفان حديبيه مى گويند: بگذاريد ما هم در پى شما بياييم ، آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند، بگو: هرگز نبايد به دنبال ما بياييد، اين گونه خداوند از قبل گفته است فتح 15.
ابن اسحاق مى گويد افرادى كه در عمره حديبيه با پيامبر همراه شدند، تعدادشان به هفتصد نفر (683) مى رسيد؛ امام در جاى ديگر از زهرى روايت مى كند كه تعداد آنان هزار و چهارصد نفر (684) بوده است . اين تعداد لشكر رسول خدا در جنگ خيبر است ؛ زيرا حضرت با همراهان خويش از حديبيه (685) به سوى اين منطقه حركت كردند.
شايد اختلاف در اين دو شمارش ، به اين علت باشد كه تعداد 700 نفر، شامل افرادى است كه از ساكنان مدينه با ايشان همراه بوده اند، اما تعداد دوم 1400 نفر، شامل تمامى افراد و از جمله اعراب و چادرنشينانى باشد كه مسلمان و پشتيبان اسلام بوده اند، اما همچنان در صحرا اقامت داشتند.
منابع اشاره اى به شركت عشاير حجاز در حديبيه نكرده اند، اما از شركت اسلم و غفار در جنگ خيبر كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديبيه (686) براى آن دو سهمى از غنايم در نظر گرفتند، ياد كرده اند. ابن هشام گفته است كه در پيكارهاى خيبر، يك نفر از غفار و دو نفر از اسلم (687) كشته شدند. ابن سعد در روايتى از ابى اوفى نقل مى كند كه سپاه مسلمانان در خيبر، شامل هزار و چهارصد نفر بود و در آن هنگام اسلم يك هشتم مهاجرين به شمار مى آمد. (688) در صورتى كه مقصود او از مهاجرين ، تمام لشكر باشد، بنابراين تعداد اسلم در حدود 200 نفر بوده است .
تقسيم غنايم خيبر تنها بر اسلم و غفار، گواه بر آن است كه اين دو عشيره همگى اسلام آورده و شايد در اين دوران مدينه را به عنوان اقامت گاه خويش قرار داده بودند. در حقيقت ، آگاهى هايى كه ازمحله هاى مسكونى مدينه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست آمده است ، عشايرى را كه به مدينه مهاجرت كرده اند، آشكار مى سازد. از اين آگاهى ها به دست مى آيد كه مهاجرين قريش ، در اطراف مسجد و در سمت غرب و شمال و جنوب آن سكونت گزيدند؛ اما تعدادى از آنان ميان عشاير انصار و دور از مسجد، پراكنده شدند. ابوبكر با همسر انصارى خود، در سنح در ميان عشيره وى از بنى عبد الاشهل اقامت داشت . اما عشاير مهاجر از حجاز، منطقه مسكونى خود را در اطراف غربى مسجد، ميان كوه فتح تا بنى قينقاع انتخاب كرده بودند. كتاب ابن شبه كه گسترده ترين منبع كهن با آگاهى هايى از محله هاى مهاجرين در مدينه است ، مى گويد: عشاير حجازى و محله هاى آنان و مساجد آنها كه در آن رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خواند، عبارت اند از: اسلم و غفار، جهينه ، اشجع ، بنى يعمر، عتواره ، كعب بن عمرو از ليث ، بنى مصطلق ، بنى سكن از فزاره ، هوازن ، و مزينه ، كه به همراه آنان بنى شيطان از نصر بن معاويه فرود آمدند، و عدوان بن عمرو بن قيس ، و بنى ذكوان از سليم و سعد بن بكر. اين گروه ها همگى به همراه مزينه فرود آمده و برخى از آنان در ميان بعضى ديگر وارد شدند، اما همگى با هم فرود آمدند؛ زيرا مسكن آنان در صحرا يكى بود. (689)
هجرت به مدينه مستلزم آن بود كه مهاجر، سرزمين و دارايى خويش را رها سازد. (690) روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به يكى از مهاجرين فرمودند: مهاجرت كرده و زمين و آسمانت را رها مى كنى و او در پاسخ عرض كردم كه خانواده و دارايى خود را ترك كرده و به سوى پروردگار مهاجرت كردم . (691) هجرت موجب بريدن تمامى روابط مهاجر با خانواده خود كه در شرك باقى مانده بودند مى شد و او از خانواده اش ارث نبرده و آنان نيز از او ارث نمى بردند. (692)
بدون شك ، شرط هجرت و لوازم و پيامدهاى آن مى توانست تنها بر افراد محدودى كه در ديار نخستين خويش داراى ثروت فراوانى نبودند، آسان باشد، اما انجام آن براى گروه هايى كه از جمعيت فراوانى برخوردار بودند، سخت و دشوار به نظر مى رسيد؛ به ويژه آن كه آنان كه در سرزمين خود داراى ثروت فراوان بودن و انتقالشان به مدينه سخت بود. در حقيقت ، هجرت موجب شد علاوه بر مشكل تهيدستى و فقر، مهاجر، فشار روحى سنگينى رابه دوش كشد و شايده همين گرفتارى ها بود كه پيامبر در اين باره فرمودند: هجرت بار سنگينى است . (693)
از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن پس به هنگام پذيرفتن نمايندگان قبايل ، اين قرار داد را آسان گرفته و تازه مسلمانان را بر ماندن در سرزمين خود و يا هجرت به مدينه ، آزاد مى گذاشت . به گفته منابع ، اين اختيار نخستين بار در سال پنجم رخ داد؛ آن هنگامى كه گروهى از مضر و چهارصد نفر از مزينه در رجب سال پنجم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت را در سرزمين خود آنها قرار داده و فرمودند، شما مهاجر هستيد هما جايى كه بوديد؛ پس بازگرديد به سوى اموال خود. پس آنان به سرزمين خويش بازگشتند. (694) در اين حال گروهى از مزينه هم چنان در سرزمين خود باقى مانده و درخواست خزاعى بن عبد را كه يكى از بزرگان آنان به شمار مى رفت ، پاسخ نگفتند. اسلام اى افراد تا زمان فتح مكه به تاخير افتاد. آنان اندكى پيش از فتح ، به اسلام روى آوردند تعداد آنان در حدود هزار نفر و بيرق دار آنان ، خزاعى بود. (695)
چشم پوشى از شرط اقامت در مدينه پس از پيمان حديبيه ، بى ترديد داراى اثر فراوانى در گسترش نفوذ اسلام و افزايش تعداد مسلمانان بود.
قرآن كريم و روايان نيز به اين مطلب اشاره كرده اند. ابن اسحاق روايت مى كند كه در پيمان حديبيه ، اين آيه كريمه نازل شد: انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر ؛ يعنى : ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ! تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد فتح 2- 1.
وى مى گويد در فاصله ميان حديبيه و فتح مكه تعدادى كه در آن دو سال به اسلام روى آوردند، با افرادى كه پيش از آن اسلام آورده بودند برابرى كرده و بلكه افزون بر آن بودند. (696)
نتيجه اين روى آوردن به اسلام ، در افزايش تعداد لشكريانى كه رسول خدا با آنان به سوى فتح مكه حركت نمود، آشكار شد؛ زيرا بنابر آنچه گفته اند تعداد اين لشكر به ده هزار نفر مى رسيد. (697)
ابن سعد مى گويد: هنگامى كه پيامبر قصد عزيمت به سوى فتح مكه را نمودند، نمايندگانى را به سوى اعراب اطراف خود، كه بيشتر آنان از اسلم ، غفار، مزينه ، جهينه ، اشجع و سليم بودند، گسيل داشت . گروهى از آنان در مدينه به او پيوستند و گروهى ديگر در ميان راه . در آن هنگام مسلمانان در غزوه فتح ، ده هزار نفر بودند. (698)
دليل شركت اين عشاير در فتح مكه ، آن است كه پيامبر هنگامى كه لشكر اسلام را براى ورود به مكه آرايش مى دادند، در جناح راست اسلم ، سليم ، غفار، مزينه ، جهينه و قبايلى از عرب را قرار دادند. (699) فاسى مى گويد كه فرمانده جناح راست ، خالد بن وليد بود كه در آن ، اسلم از قضاعه ، سليم و مردمى كه پيش از آن اسلام آورده بودند، ديده مى شدند. (700) اين گفته آشكار مى سازد كه تعدادى از اين عشاير، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمادگى خويش را براى پيشروى به سوى فتح مكه اعلام نمود، به اسلام پيوسته و شايد مقصود او از قضاعه ، اسلم غفار، مزينه و جهينه بوده باشد.
منابع ، اطلاعاتى را از زمان هجرت برخى قبايل به ويژه اشجع ، كه به نظر مى رسد تا هنگام جنگ خندق در صف مشركين قريش قرار داشته اند، به دست مى دهد. ابن سعد در اين باره مى گويد كه آنان با هفتصد جنگجو در كنار قريش در آن جنگ شركت كردند. (701) و نيز: اشجع پس از غزوه قريظه در حاليكه تعدادشان هفتصد نفر بود، از پيامبر درخواست پيمان دوستى كردند. پس پيامبر با آنان پيمان بسته و بعد از آن ، اسلام آوردند (702). ابن شبه مى گويد كه اشجع با هفتصد نفر كه فرماندهى آنان را مسعود بن رخيله به عهده داشت ، در دره سكونت گاه خود فرود آمدند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بارهايى از خرما به سوى آنان حركت نموده و فرمود: اى مردمان اشجع بر شما چه آمده است . گفتند يا رسول الله آمديم تا در نزديك شما باشيم و از پيكار با شما بيزاريم ، و توانايى مبارزه با قوم خويش را به علت كمى تعدادمان نداريم
.
پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: او جاءوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ؛ يعنى : يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند؛ نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود نساء 4.
منابع ، زمان ورود آنان را به درستى تعيين نكرده اند. به طور قطع ، اين حادثه پس ‍ از جنگ قريظه و پيش از جنگ خيبر بوده است .
اما جهينه تا ميانه سال هشتم ، هم چنان بر كفر باقى مانده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در رجب سال هشتم در نس ريه خبط، لشكرى را به سوى آنان بسيج نمود. در اين سريه ، مسلمانان به سبب خشكسالى و ناچارى ، اقدام به خوردن خبط كه نوعى ميوه نارس گياهى صحرايى است كردند و خود را از گرسنگى رهانيدند. به همين مناسبت ، اين سريه به اين نام ناميده شد. (703)
ابن شبه به نقل از كثير بن عبد الله مى گويد: مزينه و بنى كعب به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و از ايشان درخواست نمودند كه همانند ساير قبايل ، مسجدى را براى آنان بسازد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: مسجد شما مسجد من است ، شما صحراى من هستيد، و من پايتخت مركز شما هستم . پس بر شماست كه اگر شما را دعوت كردم مرا اجابت نماييد. (704)
منابع هيچ گونه اشاره اى به زمان ورود آنان نمى كنند، اما مطمئنا اين مطلب پس از جنگ خيبر اتفاق افتاده ، زيرا نام آنان در ميان دريافت كنندگان غنايم خيبر نيامده است ؛ گو اين كه يكى از شركت كنندگان در آن جنگ عبد الله بن مغفل مزنى (705) بوده است .
لشكر پيامبر تنها شامل بخشى از مسلمانان بود و تمامى آنان را در بر نمى گرفت ؛ زيرا زنان ، كودكان ، پيرمردان و افرادى كه از بيم جنگ و گرفتارى هاى آن تمايلى به شركت در آن نداشتند، به حساب نمى آمدند.
نيروهاى اسلام شركت كننده در فتح مكه ، از انصار و مهاجرين قريش و قبايلى كه سكونت آنان ميان مدينه و مكه در مسير عبور كاروان هاى مكه به سرزمين شام قرار داشت تشكيل شده بود. به طور قطع اين قبايل در قراردادهاى تجارى كه به نام ايلاف شهرت داشت ، با مكيان در ارتباط بودند. اما تهديد آن كاروان ها از سوى مسلمانان ، آثار ضعف را بر قريش نمودار ساخته و اين قبايل را از منافع مادى كه از سوى آنان برخوردار مى شدند، محروم مى ساخت . پس به اسلام روى آوردند و با دولت آن ارتباط برقرار ساختند.
هنگام فتح مكه ، روابط قبيله اى هم چنان مستحكم و قدرتمند بود. بنابراين ، پيامبر اين مسئله را مورد توجه قرار داد و لشكر اسلام را بر اساس آن پايه ريزى نمود. ابن سعد مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به قديد رسيد، پرچم هاى لشكرها را بر افراشته و آنها را به قبايل واگذار نمود. سپس در مرالظهران فرود آمد. (706)
در جنگ حنين نيز لشكر اسلام به وسيله پرچم لشكرها آرايش داده شده بود؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله براى گروه مهاجرين ، خزرج ، اوس و هم چنين قبايل عرب ، پرچم ها و لشكرها را قرار داد كه اشخاص معينى فرماندهى آنها را به عهده داشتند. (707)
پس از فتح ، شرط هجرت را از ميان برداشته و فرمودند پس از فتح ، ديگر هجرت وجود ندارد. (708)