داستان زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

نجاح الطائى

- ۷ -


فصل هشتم : لشگر أسامه

خبر دادن پيامبر (صلى الله عليه وآله) از وفات قريب الوقوع خود

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از وفات قريب الوقوع خود در سال 11 هجرى خبر داده بود و دلائل آن از قرار زير است :

1 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يك ماه قبل از رحلت خود از آن خبر داده بود .(202)

2 ـ روزى ابوسفيان بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) وارد شد و گفت : اى رسول خدا مى خواهم از شما چيزى بپرسم .

پيامبر فرمود : اگر بخواهى ، پيش از آنكه بپرسى تو را از آن باخبر خواهم كرد .

ابوسفيان گفت : خبر كن !

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : مى خواهى از مقدار عمر من سؤال كنى .

گفت : آرى اى رسول خدا .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : من شصت و سه سال خواهم زيست .

گفت : گواهى مى دهم كه تو راستگو هستى .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : اينرا از سر زبانت مى گويى نه با قلبت .(203)

3 ـ رسول خدا بر منبر برآمد تا با اهل دين و دنيا وداع گويد در حالى كه مى فرمود : آگاه باشيد هر كس از سوى محمّد بر او ستمى شده است برخيزد و هم اكنون قصاص كند .(204)

4 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يك شب پيش از رحلت خود به أبى مويهبه فرمود : كليدهاى خزائن دنيا و جاودانگى در آن و بهشت بر من عرضه گرديد و سپس بين آنها ولقاى پروردگار و بهشت مخيّر شدم . . نه بخدا قسم اى ابو مويهبه ( بدان ) كه من لقاى پروردگارم را اختيار كردم .(205)

5 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حجة الوداع و در برابر مسلمانان آن زمان فرمود : جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت و امسال دوبار آن را بر من عرضه كرد جز آن نيست كه اجل من فرا رسيده است .(206)

6 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در غدير خم در برابر اجتماع مسلمين اعلام فرمود : اى مردم نزديك است كه ( از سوى خداوند فرا خوانده شوم ) و دعوت حق را اجابت كنم . من مسئولم و شما نيز مسئوليد ; حالا چه مى گوييد ؟(207)

7 ـ يك شب عبّاس بن عبدالمطلب ( عموى پيامبر ) در خواب ديد كه ماه از زمين به آسمان برده شد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به او فرمود : آن ماهى كه در خواب ديدى برادر زاده ات مى باشد . عباس گفت : دانستيم كه بقاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در بين ما اندك خواهد بود .(208)

8 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : آيا گمان مى كنيد من آخرين نفر شما از حيث وفات هستم ، چنين نيست آگاه باشيد كه من قبل از شما وفات خواهم كرد .(209)

در اين صورت مسلمانان و به ويژه مسلمانان مدينه از نزديك بودن وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) آگاه بودند و اين نكته اى است كه واجب است هر كه جريانات سقيفه و قبل و بعد آن را مى خواند يا درباره آن مى انديشد آن را فراموش نكند .

9 ـ عايشه را از وفات قريب الوقوع خود چنين آگاه فرمود : مرا با گريه و صدا و فرياد آزار نده .(210)

10 ـ عبدالله بن مسعود مى گويد : حبيب ما پيامبر (صلى الله عليه وآله) خبر رحلت خود را يك ماه پيش از وفاتش به ما داد وقتى هنگام فراق نزديك شد ما را در خانه مادرمان عايشه جمع كرد سپس نگاهى عميق به ما كرد و چشمانش به اشك نشست و فرمود :

( خوش آمديد ، خداوند شما را رحمت كند ، خداوند شما را پناه دهد ، خداوند شما را حفظ فرمايد ، خداوند شما را بلند مرتبه گرداند ، خداوند به شما نفع و سود رساند ، خداوند شما را توفيق دهد ، خداوند شما را يارى رساند ، خداوند شما را سالم دارد ، خداوند شما را بپذيرد ، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و به خداوند براى شما توصيه مى كنم و از او مى خواهم پس از من امورتان را سرپرستى كند و شما را به او مى سپارم . من برايتان بيم دهنده و بشارت دهنده ام . بر خدا در ميان بندگانش و سرزمين هايش برترى مجوييد زيرا خداوند به من و شما فرموده :

) تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلوّاً فِى الأَرضِ وَلا فَساداً وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين ( آن سراى آخرت ( بهشت ابدى ) را براى كسانى قرار داده ايم كه سركشى و فساد در زمين نمى كنند و عاقبت نيكو خاص تقوا پيشگان است .

و نيز فرمود : ) أَ لَيسَ فى جَهنَّمَ مَثْوَى لِلْمُتَكبِّرينَ ( آيا جايگاه متكبّران دوزخ نيست ؟

گفتيم اى رسول خدا ، اجل تو چه هنگام است ؟

فرمود : فراق نزديك شده است و بازگشت به سوى خدا و به سوى سدرة المُنتهى است .

گفتيم : چه كسى تو را غسل خواهد داد اى پيامبر خدا ؟

فرمود : از اهل بيتم هر كه ( به من ) نزديكتر است و در صورت نبودن وى آنكه پس از او نزديكتر است .

گفتيم : در چه چيز تو را كفن كنيم اى پيامبر خدا ؟

فرمود : اگر خواستيد در همين لباسم يا در پارچه سفيد مصرى يا در جامه اى يمنى .

گفتيم : چه كسى بر تو نماز خواهد خواند ؟

فرمود : آرام باشيد ، خداوند شما را بيامرزد و شما را از سوى پيامبرتان جزاى خير دهاد . پس گريستيم و پيامبر گريست و فرمود : هنگامى كه مرا غسل داديد و كفن كرديد مرا بر همين بسترم ، در خانه ام و برلبه قبرم قرار دهيد سپس مدّتى از نزد من بيرون رويد كه همانا اوّلين كسى كه بر من نماز خواهد خواند همنشين و دوستم جبرئيل است آنگاه ميكائيل و سپس اسرافيل و پس از او ملك الموت ( عزرائيل ) با تمامى فرشتگان .

سپس فوج فوج بر من وارد شويد و نماز بخوانيد و سلام دهيد و مرا با گريه و فرياد و ضجّه آزار ندهيد و ابتدا مردان اهل بيتم بر من نماز خوانند سپس زنان ايشان و بعد از آنها شما . . . )(211)

11 ـ و هنگام بيمارى دردناكش به فاطمه (عليها السلام) خبر رحلتش را داد .(212)

در قرآن كريم نيز آياتى در تأييد وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمده است از جمله :

) وَما مُحَمّدٌ اِلاّ رسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ إِنْقَلَبْتُم عَلى أَعْقابِكُمْ  (و محمّد نيست مگر پيامبرى ( از سوى خدا ) كه قبل از او نيز پيامبرانى بوده اند آيا اگر او وفات كند يا كشته شود به جاهليّت باز مى گرديد ؟(213)

و ) كُلُّ نَفْس ذائِقَةُ المَوْتِ ( هر نَفْسى شربت مرگ را خواهد چشيد .(214)

و)  اِنَّكَ مَيِّتٌ و اِنَّهُمْ مَيِّتونَ ( تو مى ميرى و آنان نيز مى ميرند .(215)

آيا ممكن است پس از اين همه دلايل قرآنى و حديثى ، عمر بن خطّاب و عثمان ، مرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله)را انكار كنند ؟ !

فرا خوانده شدن گروه قريش براى شركت در لشگر أسامه

پس از بازگشت از حجّة الوداع و رسيدن به غدير خم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) امير مؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام)را به خلافت خود منصوب فرمود و او را به عنوان امام و پيشواى مردم معرفى نمود و مردم با على (عليه السلام)بيعت كردند .

آنگاه پيامبر ، در مدينه مردم را به رفتن براى جنگ با روميان بسيج كرد و از بيشتر صحابه اش خواست تا در آن لشگر حضور يابند . مهمترين كتب حديثى و تاريخى وجود ابوبكر ، عمر ، عثمان و ابو عبيده جرّاح را در ميان آنان كه براى حمله به شام فرا خوانده شده بودند ، ذكر مى كنند .

ابن سعد در اينباره مى نويسد :

( وقتى صبح روز پنجشنبه شد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با دست خود پرچمى براى أسامه بست و سپس فرمود : به نام خدا و در راه خدا غزوه كن و با كسانى كه به خدا كافرند بجنگ . أسامه خارج شد و در ( جرف ) اردو زد و هيچكس از بزرگان مهاجرين و انصار باقى نماند الاّ اينكه به پيوستن به اين لشگر فراخوانده شدند از جمله ابوبكر ، عمر ، ابوعبيده جرّاح ، سعد بن ابى وقّاص و سعيد بن زيد و غير آنها . . .(216)

پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، ابوبكر از أسامه خواست تا اجازه دهد كه عمر بن خطاب در مدينه بماند و رخصت دهد تا او در حمله شام شركت نجويد .(217)همچنين بقيّه سران حزب قريشى نيز به اين جنگ نرفتند .

بنابراين با دليل قاطع و نص متواتر ثابت مى شود كه ابوبكر ، عمر ، عثمان و ابوعبيده جرّاح در لشگر أسامه بوده اند .

مخالفت گروه قريش با حمله أسامه به شام

پس از آنكه فراخوانى گروه قريش و از جمله آنها ابوبكر ، عمر ، عثمان و ابو عبيده جرّاح را به لشگر أسامه بن زيد ثابت كرديم ، اينك ناخشنودى آنها از اين حمله و مخالفت شان با آن و خوددارى آنها از پيوستن به افراد زير پرچم أسامه چه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) و چه در زمان خلافت ابوبكر را بيان مى كنيم .

اثبات اين مطلب ، روشن مى كند كه گروه قريش به شدّت خواستار مرگ زود هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله)بودند تا با لشگر أسامه به شام نروند زيرا مى ترسيدند كه به جنگ روميان در شام بروند و خلافت به على بن ابيطالب (عليه السلام)انتقال يابد .

خاطره هاى جنگ مؤته هنوز در اذهان ايشان حضور داشت ; جايى كه جعفر بن ابيطالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه شهيد شدند .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه ، ابوبكر ، عمر و جمعى از مسلمانانى كه در مسجد حاضر شده بودند را طلبيد و فرمود : مگر دستور ندادم كه لشگر أسامه را روانه كنيد ؟

گفتند : بله اى رسول خدا .

فرمود : پس چرا در فرمان تعلّل كرديد ؟

ابوبكر گفت : من بيرون رفتم و دوباره برگشتم تا عهد خويش را با تو تجديد كنم .

و عمر گفت : يا رسول الله من خارج نشدم زيرا دوست نداشتم كه احوال تو را از سواران ( رهگذر ) سؤال كنم .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : لشگر أسامه را روانه كنيد . و سه بار آن را تكرار كرد.(218)

عمر مخالفت با حمله أسامه را حتّى در زمان ابوبكر هم ادامه داد تا آنجا كه به ابوبكر گفت :

انصار از من خواسته اند تا به تو بگويم كه آنها از تو مى خواهند مردى مسن تر از أسامه را به فرماندهى بگمارى .

ابوبكر كه نشسته بود از جا جَست و ريش عمر را گرفت و گفت : مادرت به عزايت بنشيند اى پسر خطّاب ، به من امر مى كنى او را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به كار گماشته عزل كنم .(219)

عمر عليرغم فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) همچنان بر مخالفت خود با حمله أسامه پاى مى فشرد چنانچه از پيوستن به لشگر اسامه خوددارى كرد و ابوبكر براى او از اسامه اجازه گرفت تا در مدينه بماند ; آمده است :

( ابوبكر به اسامه دستور داد تا لشگر را روانه كند و از او خواست تا عمر را واگذارد تا ياور وى در كارهايش باشد . اسامه گفت : درباره خودت چه مى گويى ؟ ( ابوبكر يكى از افراد لشگريان اسامه به شمار مى رفت ) . ابوبكر گفت : برادرزاده!  ديدى كه مردم چه كردند ، پس عمر را برايم بگذار و يكسره روانه شو . پس اسامه با مردم خارج شد ) .(220)

و به همين ترتيب ابوبكر و عمر و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و غيره از پيوستن به لشگر اسامه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) و در زمان حكومت ابوبكر خوددارى كردند .

اين پافشارى گروه قريش را بر نافرمانى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد و نيز هراس آنان از شركت در جنگ خونين با روم را .

يكى از صفات بارز افراد حزب قريشى در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و در زمان خلفاى پس از او عدم شركت در جنگها يا فرار از جنگها به هر وسيله ممكن است !(221)

اهمّ كارهاى گروه قريش عليه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قبل و بعد از شهادت آنحضرت

هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، گروه قريش را به پيوستن به لشگر اسامه فرا خواند دشمنى ديرينه آنان با پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اوج خود رسيد و كسانى كه آماده تسلّط بر حكومت بودند نتوانستند وصيّت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) درباره على  (عليه السلام) را تحمّل كنند .

آراء و گفتار و كردار مخالفين پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در نمونه هاى ذيل مى توان مشاهده كرد :

1 ـ گروه قريش از پيوستن به لشگر اسامه خوددارى كرد و در رأس آنها ابوبكر و عمر بودند . ابوبكر پس از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شد به ( سنح ) رفت و همانا در كنار همسرش ماند و تنها هنگامى بازگشت كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به وسيله سمّ به شهادت رسيده بود .(222)

نافرمانى ابوبكر از شركت در لشگر اسامه تا پس از شهادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)ادامه يافت و وى به هيچ   وجه نه به عنوان فرمانده و نه به عنوان سرباز ـ عليرغم درخواست اسامه از او ـ به اين لشگر نپيوست .

عمر نيز پيوستن به لشگر اسامه را چه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) و چه در زمان حكومت ابوبكر ـ و عليرغم فرمان صريح پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ نپذيرفت و پا از اين فراتر نهاده و از ابوبكر خواست تا اسامه را از پست فرماندهى اش عزل كرده و با اين كار با فرمان الهى در خصوص نصب اسامه به فرماندهى لشگر مخالفت كند .

امّا همو ـ پس از آنكه مخالفت ابوبكر را با اين مسئله دريافت ـ در طول خلافت ابوبكر همواره اسامه را با لقب ( امير ) خطاب مى كرد ! ! ابن كثير در اينباره مى گويد :

( هر گاه عمر ، اسامة بن زيد را ديدار مى كرد مى گفت : السّلام عليك يا امير ! ) .(223)

2 ـ عمر و گروه قريش در همان ايّام به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفتند كه او هذيان مى گويد(224) و فرمايش او را كه تصريح فرموده بود ـ كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيتم ـ زير پا گذاشتند و نظريه خود را مبنى بر اينكه ـ كتاب خدا ما را كافى است ـ مطرح ساختند !(225)

3 ـ زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در روز پنجشنبه خواستند كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كاغذ و دواتى داده شود امّا عمر به آنها گفت : ساكت شويد .(226)

4 ـ عايشه از زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله) به پدرش دستور داد كه صبح روز دوشنبه با مردم نماز جماعت بخواند پس پيامبر (صلى الله عليه وآله) از اين دروغ خشمگين شد و در حاليكه به على (عليه السلام) و قثم بن عبّاس تكيه كرده بود براى نماز بيرون آمد و با مردم نماز جماعت خواند .(227)

5 ـ گروه قريش از دفن پيامبر (صلى الله عليه وآله) در روزهاى دوشنبه و سه شنبه جلوگيرى كرد تا ابوبكر از ناحيه ( سنح ) باز گردد و عباس بن عبدالمطلب به آنها گفت : بدن پيامبر (صلى الله عليه وآله)بدبو مى شود .(228)

6 ـ حسد و كينه گروه قريش نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بهتر آشكار شد هنگاميكه از حضور در مراسم غسل دادن و كفن كردن آنحضرت خوددارى كرده و به سقيفه بنى ساعده شتافتند تا بيعت با ابوبكر را سامان دهند .(229)

7 ـ ابوعبيده جرّاح كه قبر كن قبور مهاجرين در مدينه بود از حفر قبر رسول خدا خوددارى كرد و به سقيفه بنى ساعده شتافت . ناچار اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از ابى طلحه حفّار قبور انصار درخواست كردند تا براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قبرى حفر كند .(230)

در صحيح بخارى روايتى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده كه در بخشى از آن مى فرمايد :

( . . . همچنان كه من ايستاده بودم ناگهان گروهى پيدا شدند و هنگامى كه آنها را شناختم مردى از بين من و آنان بيرون آمد و به ايشان گفت : بياييد .

گفتم : كجا ؟

گفت : به خدا بسوى آتش .

گفتم : چه كرده اند ؟

گفت : آنها پس از تو مرتد شده و به عقب بازگشتند .

سپس ناگهان گروهى ديگر پديد آمدند و وقتى آنها را شناختم مردى از بين من و آنها خارج شد و گفت : بياييد .

گفتم : كجا ؟

گفت : بخدا قسم به سوى آتش .

گفتم : چه كرده اند ؟

گفت : آنها پس از تو مرتد شده و به عقب ( جاهليّت ) بازگشتند .

پس نمى بينم كه كسى از ايشان ( از آتش ) خلاصى يابد مگر به اندازه شتران گمشده ( كه بسيار كم از آنان بازگشته و پيدا مى شوند ) .(231)

8 ـ پس از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در شب چهارشنبه دفن شد ، گروه قريش در روز چهارشنبه و پس از انجام بيعت عمومى ابوبكر ، به خانه فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله)هجوم آوردند ; هجومى كه سبب كشته شدن فاطمه و جنين او محسن گرديد .(232)

اين مطالب به روشنى شدّت و ميزان آتش دشمنى و درگيرى بين گروه قريش و پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نشان مى دهد . اين دشمنى به حدّى است كه هر لحظه انسان متوقّع است به حمّامى از خون منتهى گردد (233) لكن عملاً با كشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله) بدست آنها موقّتاً فروكش كرد .

خشم پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر گروه قريش و سخنان او درباره آنها

پس از شدّت يافتن درگيرى بين پيامبر (صلى الله عليه وآله) و حزب قريش ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله)به شدّت گفتار و كردار قريش و در رأس آنها ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه را بشرح ذيل رد كرد :

1 ـ سرپيچى كنندگان از شركت در لشگر اسامه را لعن فرمود .(234)

2 ـ در ردّ بر كلام سخيف ايشان در روز پنجشنبه كه گفتند ( پيامبر هذيان مى گويد ) و در جواب به كلام عمر كه به زنهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفته بود ( ساكت باشيد ) در حاليكه در بين آنها بانوانى بزرگوار چون اُمّ سلمه و غيره حضور داشتند و نيز از اهل بيت رسول خدا حضرت فاطمه حضور داشت ; رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود : ايشان ( همسران و فاطمه (عليها السلام) ) از شما بهترند .(235)

3 ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، عمر و يارانش را در روز پنجشنبه با گفتن كلمه ( برخيزيد ) از منزل اخراج فرمود .(236)

4 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) به عايشه و حفصه در صبح روز دوشنبه ( روز وفاتش ) و در ردّ بر كار آنها كه پدرانشان ـ ابوبكر و عمر ـ را براى نماز جماعت بدون اذن پيامبر به مسجد خوانده بودند ، فرمود : شما چون زنان اطراف يوسف هستيد .(237)

5 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) آرزومند مرگ سريع عايشه پيش از وفات خودش بود . عايشه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مرگ مرا آرزو كرد و به من فرمود :

دوست داشتم كه پيش بيايد تا زنده هستم بر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم .(238)

يعنى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مرگ عايشه را قبل از آنكه در قتل پيامبر شركت جويد و در فتنه تاريك افتد و مسير بصره را براى جنگ با على (عليه السلام) پويد ، آرزو مى فرمود .

6 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره منزل عايشه مى فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ;از اينجاست كه شاخ شيطان بيرون مى آيد .(239)

7 ـ پس از آنكه او را سمّ دادند ، كار ايشان را عمل شيطانى ناميد .(240)

8 ـ و بعد از مسموميّت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و قبل از وفاتش ، عايشه مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به بقيع رفت سپس رو به من كرد و فرمود : واى بر او ( زن ) اگر مى توانست انجام نمى داد .(241)

اين تصريح آشكارى است بر اقدام عايشه بر ارتكاب كارى مهّم ـ شبيه كار او در جنگ جمل ـ يعنى مسموم كردن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به نفع پدرش و گروه او كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از آن به عدم تسلّط عايشه بر هواى نفسش و اقدام او بر يك جنايت بزرگ تعبير كرد .

مالك بن أنس روايتى را نقل مى كند كه بيانگر واقعه اى ناشناخته و مهمّ از سوى ابوبكر است . وى مى گويد :

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به شهداى اُحُد فرمودند : من بر اينان گواهى مى دهم .

ابوبكر گفت : اى رسول خدا مگر ما برادران ايشان نيستيم ؟ اسلام آورديم همچنان كه آنان اسلام آوردند و جهاد كرديم همانگونه كه آنان جهاد كردند .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : آرى ، امّا نمى دانم پس از من چه خواهيد كرد .

پس ابوبكر گريه كرد و گفت : آيا ما پس از تو زنده خواهيم بود .(242)

اين از دلايل نبوّت است زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به ابوبكر و عايشه از جنايت شان ( قبل و بعد از اقدام آنها به مسموم كردن پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) و نيز وفات خود قبل از وفات آندو خبر داده است .

آيا گروه قريش كسى از مسلمانان را كشته است ؟

رجال حزب قريشى بسيارى از مردم را با وسايل گوناگون و به ويژه با مكر و حيله ، ترور كرده اند . يك روز پس از خاكسپارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، عمر و پيروانش به دستور ابوبكر به خانه فاطمه هجوم بردند و عمر درب خانه را بر فاطمه (عليها السلام) كه پشت درب ايستاده بود فشار داده و بدون اجازه او به زور وارد خانه اش شدند .(243)

آنان فاطمه را كشتند پس از آنكه پدرش را كشته بودند ; بطوريكه تنها مدّت كوتاهى پس از آن حادثه زيست . يعقوبى مى گويد : فاطمه پس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سى روز يا سى و پنج روز بيشتر زنده نبود و اين كمترين زمانى است كه در مورد مدّت زنده بودنش پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفته اند .(244)

قول ديگر ، چهل روز است و قول سوّم ، هفتاد و پنج روز كه اين قولِ مشهور مى باشد .

قول چهارم ، نود و پنج روز است كه قولِ قويترى است .(245)

امام صادق (عليه السلام) فرموده است : او در سوّم جمادى الثّانى سال يازدهم هجرى درگذشت .(246)

بانوى بانوان جهان از روزى كه پدرش كشته شد تا روزى كه خودش به شهادت رسيد از صحبت كردن با ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه خوددارى ورزيد .(247)

بعدها گروه قريش ، بسيارى ديگر از صحابه را نيز از پاى درآورد از جمله : سعد بن عباده و خالد بن سعيد بن عاص و ابوذر و عبدالله بن مسعود(248) را بى آنكه جرمى از قبيل ارتداد ، زناى محصنه يا كشتن مؤمن را مرتكب شده باشند .

پس از آنكه حزب قريشى ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و دختر او فاطمه را به شهادت رساند ، قدم جلو گذاشت تا بقيّه اهل بيت را نيز به قتل رسانده و سنّت نبوى را از جهات فرهنگى و سياسى و علمى حذف كند .

آنها گفتند : ( حسبنا كتاب الله ) يعنى كتاب خدا ما را كافى است و جلوى نوشتن سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و تفسير قرآن را گرفتند ; اين در حالى بود كه به كعب الأحبار يهودى و تميم دارى اجازه مى دادند كه در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پند و اندرز دينى بدهند ! !(249)

همچنين بعضى از افراد حزب قريشى براى به دست آوردن حكومت و حذف رقباى خود اقدام به قتل بعضى ديگر از افراد حزب نمودند چنانچه ابوبكر و دوست او عتاب بن اسيد اموى را مسموم و سپس پزشك اعراب ( ابن كلده ) كه موضوع قتل را افشاء كرده بود ، كشتند .(250)

و معاويه كه بخاطر بنى اميّه همه سرشناسان قريش از قبيل عبدالرحمن بن أبى بكر و عايشه و عبدالرحمن بن خالد بن وليد و سعد بن أبى وقّاص و امام حسن مجتبى (عليه السلام)و زياد بن أبيه را كُشت .(251)