زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد على حامدين

- ۲ -


فصل : اول عقيل بن ابى طالب مجاهد 
بر لشكر برادرم گذر كردم . شبى ديدم همچون شبهاى پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - و روزى ديدم چون روزهاى او. جز آن كه پيامبر يمان لشكريان حضور نداشت . در لشكر كسى را نديدم مگر آنكه نماز خوان بود و بانگى نشنيدم مگر آن كه تلاوت قرآن بود. اما چون بر لشكر تو گذر كردم عده اى از منافقين رو در رويم قرار گرفتند... (بخشى از پاسخ عقيل به معاويه .
كارشناس اجتماعى
بزرگان عرب نادرند و بزرگان فضيلت اندك مى باشند. عقيل در ميان بزرگان تك ستاره درخشانى است . فرزند بزرگ بطحاء را ويژگيهاى از ميان ديگر بزرگان متمايز مى سازد.
مهمترين اين مميزات عبارتند از: نسب شناسى ، علاقه زياد به صراحت راءى ، جسارت ، ابراز معلومات ، شجاعت در مواقف سخت و درگيريها، و شهامت در مراحل مختلف زندگى .
وى اقران را با داشتن اين خصوصيات مغلوب ساخت و با صفات اختصاصى خود، ديگران را مجذوب نمود. وى يكى از مهمترين افراد صاحب فضل عرب از خاندان والاى بنى هاشم است .
روشن است كه هر نسب شناسى ، انسان شناس نيست كه تكليف خود را در دفاع از شرف و شريعت چون عقيل قهرمان مواقف دشوار، انجام دهد، مخصوصا كه اين تمايز و ويژگى در آن روز زمينه راهنمايى اساسى بود كه نيكمردان را از پيشوايان گمراهى و رذيلت كه با سرنوشت امت بازى مى كردند و تلويحا عوام الناس وانمود مى كردند كه بر ديگران برترى دارند جدا مى ساخت .
به هر حال اين امتيازى بزرگ و مسؤ وليتى جدى در آن روز به حساب مى آمد و اهميت آن هنگامى بيشتر مشخص مى شد كه دارنده آن ، در بيان نظرات خود صراحت لهجه داشته باشد و آراى خود را قاطعانه بدون مداهنه و كم كردن و فريب كارى ، بيان كند، زيرا موقعيت هاى آن روز نيازمند چنين خصايصى در فرد مطلوب بود - مثلا طغيانگر يا غاصب و حكام خودسر را رسوا كند - و اين صلاحيت - تنها در گرو صراحت قول ، قوت قلب و ثبات بود. و در تمام اين ويژگيها عقيل براى خود رقيبى نمى شناخت ، او در مسجد پيامبر عظيم الشان - صلى الله عليه و آله - مى نشست و طى جلساتى ، نقاب از چهره پليد بنى اميه و همپالكى هاى آنان چون بنى العاص و ديگران بر مى داشت و زشتيهاى آنان را بر مى شمرد.
عقيل دانشمندى سياستمدار، جامعه شناس ، و روانشناس بود كه اين ويژگيها را بخاطر تيزهوشى و نبوغ خود داشت .
علاوه بر آن ، وى آگاهى عميقى نسبت به تاريخ عرب ، جنگها و صلحهاى آنان داشت ؛ زيرا تمام دانستنى هاى مربوط به قبايل ، عشاير و بيوتات اعم از مواضع مثبت و كجرويهاى آنان و مناقب و نقص هاى عرب را در خود جمع كرده بود.
عقيل درباره قبايل ، آگاهيهاى وسيعى كسب كرده بود از قبيل : اديان ، معتقدات ، بت ها، عادات ، تيره ها و بزرگان ، سرداران ، شعرا، فصحا، كوچها، سفرها، توانايى ها، تعداد نفرات و مدت رهبرى ، جنگها، درگيريها، پيمانها و سوگندهاى جنگ و صلح ، انگيزه هاى درگيريهاى آنها، قربانى ها و نتايج آن ، آنچه از مدح ، رثا و هجاء درباره آنان گفته شده بود... و اطلاعات ديگرى كه بر ديگران پنهان بود.
ما معتقديم عقيل يك دائرة المعارف بود كه تمام آنچه را كه ديگران نمى دانستند در خود جمع كرده بود. عقيل دانستنى هاى دقيقى درباره زنان كسب كرده بود كه جزو اسرار زنان بود و بر اغلب مردان پوشيده مى ماند. او درباره زنان صالحه در خانه هايشان و زنان بدكردار آنچه را كه ممكن بود مى دانست . جاحظ در اين باره مى گويد:
عقيل مردى نسابه بود و مادران را مى شناخت ، وى زبان گويايى داشت و پاسخهاى استوارى ارائه مى كرد، كسى را با وى توان رقابت نبود. (15)
به دليل اين آگاهيها بود كه پرادعاترين فرد، جراءت نداشت كه در محضر كسى چون عقيل از اصل و نسب خود و مفاخر قومى دم زند هر چند كه در آن زمان تفاخرات بى اصل و اساس ، مرض رايج و اصل مقبولى بود كه همه ، بدان متوسل مى شدند، مفاخرات دروغين و بى ارزشى كه به دست اين و آن در مقابل ادعاهاى دروغ ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقت بيان كند.
مدعيان در زمان جاهليت از اظهار لحيه در مقابل عقيل هراس داشتند. و مى دانستند كه عقيل با تيزهوشى ، فراست و دانايى خود، اصل و نسب آنان را بيان كرده ، منقصب آنها را خواهد گفت چه برسد به زمان اسلام كه عقيل در برابر ادعاهاى دروغ ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقت بيان كند.
هر كه با تاريخ اسلام آشنا باشد در مى يابد كه معاوية بن ابى سفيان - اولين پادشاه جنبش امويان پس از عثمان - بشدت از سخنان عقيل كه افتخارات پوچ آنان را نقش بر آب مى كرد، هراسان بود.
بنى اميه كه كمترين نصيبى از فضيلت نداشتند و از وادى افتخار و شرف دور بودند، در صدد جعل و نشر افتخارات دروغ براى خود و پدرانشان بودند. و اين عقيل بود كه با صراحت و دقت نظر، آنان را رسوا مى كرد. لذا معاويه سعى مى كرد با وى مماشات كند و بر او سخت نگيرد و خواسته هاى وى را برآورده سازد. شايد كه دل وى را به دست آورده مانع از خشم وى گردد و از زبان گزنده عقيل در امان ماند. ليكن عقيل آگاه از اين سياست معاويه ، همواره - چنانكه در صفحات بعد خواهيم گفت - مترصد فرصت اداى تكليف بود.
چگونه كسى مانند معاويه و امثال او مى تواند در حضور عقيل به تفاخر پرداخته و فضيلت را بازيچه خود سازد، و حال آنكه او همان طور كه پدرانشان را مى شناخت مادرانشان را نيز مى شناخت . اينجاست كه به ياد درخواست برادرش على - عليه السلام - از وى درباره يافتن زنى كه دلاوران او را زاده باشند، پس از فقدان فاطمه بتول دخت گرامى پيامبر - صلى الله عليه و آله - مى افتيم .
همين آگاهى عميق نسبت به انساب و بزرگى جامعه شناسى عقيل است كه ريشه طيبه بنى هاشم و امتداد آن تا ابراهيم خليل - عليه السلام - را در برابر وى قرار مى دهد و شرف و مجد خود و خاندان خويش را كما هوحقه در مى يابد. او برگزيدگان روى زمين و منتسبين به بنى هاشم را خوب مى شناسد. همواست كه پسر عم خود محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - را درك مى كند.
مگر ابوطالب پدر عقيل نيست كه به عنوان حامى محمد - صلى الله عليه و آله - تعيين شده است و مكلف به حمايت از اوست ؟
مگر عقيل و برادرانش نديده اند كه چگونه پدرشان به اندازه علاقه به تمام فرزندانش به تنهايى به محمد - صلى الله عليه و آله - عشق مى ورزد و با علاقه نمو او را نظاره مى كند؟
آرى ، عقيل محمد امين را از همان جوانى درك مى كند و شاهد است كه چگونه اين مجسمه انسانيت براى كارى سترگ آماده مى گردد. او را درك مى كند و به رسالت او گواهى داده ، تصديقش مى كند. و بدينسان است كه آگاهى عقيل از همان آغاز وى را متعهد به قبول حق و دفاع از آن در تمام مراحل زندگى مى كند و تسليم دعوت آزادى بخش پيامبر از ابتداى امر مى گردد.
عقيل به نفس خود اطمينان داشت ، از شخصيتى قوى و صراحت راءى برخوردار بود. حاضر جواب ، نترس و سليس بود. در پاسخگويى در نمى ماند و كسى نتوانست بر او عيبى بگيرد و يا نقصى را در او نشان دهد. اگر در او نقطه ضعفى مشاهده مى شد سر زبانها مى افتاد و بارها آن را به رخ وى كشيده سعى مى كردند از منزلت او بكاهند؛ بخصوص كه در آن زمان ارزشگذارى افراد براساس موضعگيريهاى آنان در قبال دعوت اسلامى صورت مى گرفت .
اگر در او نقطه تاريكى مى يافتند بر او تاخته ، به احتجاج با او مى پرداختند و يا تاخير از اسلام آوردن را بر او عيب مى گرفتند. با توجه به اين نكته كه عقيل نقش بسيار فعالى را در آن روزگار ايفا كرد و دشمنان زيادى براى خود به وجود آورد، دشمنانى كه مترصد ضربه زدن به او بودند و مى خواستند به هر شكلى به او انگى بزنند. ليكن مى بينيم هيچ كس بر عقيل نقصى وارد نساخته است .
به هر حال عقيل از اسلام آورندگان اوليه و از سابقين در اسلام بوده است ليكن بخاطر شرايط امنيتى و جو عمومى كفر در مكه ، ايمان خود را مكتوم مى داشت .
عقيل از نزديكترين افراد به وحى آسمانى و از روشن ترين مردم نسبت به شخص پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - و منزلت وى بوده است . همچنانكه از زندگى وى بر مى آيد كه از اولى الالباب و از مصاديق آيه شريفه ذيل بوده است :
قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب (16)
بگو (اى رسول خدا) آنانكه (مانند على (ع ) و شيعيان شاگرد مكتبش ) اهل دانشند با مردم جاهل يكسانند (هرگز يكسان نيستند) منحصرا خردمندان عالم متذكر اين مطلبند (كه عالم و جاهل مساوى نيست ).
مجاهد پولادين
عقيل زير پرچم پيامبر و دوش بدوش برادرش على - عليه السلام - جنگاور و استوار رسالت و شمشير نبوت ، جنگيد، تا آنجا كه پيامبر اكرم صريحا از محبت مضاعف خود نسبت به عقيل خبر داد كه اين مطلب را در صفحات آينده - ان شاء الله - بيان خواهيم كرد.
در حالى كه عده اى دچار توهم شده معتقدند: عقيل و عباس دو عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله - در جنگ بدر با مشركين بوده اند. اگر اين مطلب صحت هم داشته باشد، بايد آن را ناشى از اجبار و اكراه مشركين دانست ؛ زيرا گفته شده است كه اين دو (عقيل و عباس ) مجبور به حضور در جنگ از طرف مشركين شده بودند. (17)
آشفتگى و اضطراب اين روايت و مانند آن را بيشتر درك مى كنيم كه مى خوانيم : عقيل و عباس تا فتح مكه از اعلان اسلام خود، ابا ورزيدند و بعد از فتح مكه عباس مسلمان گشت ، پس از آنكه ايمان خود را پنهان مى داشت .(18)
اما حقيقت مطلب آن است كه اين دو، مدتها قبل - حتى پيش از بدر، ايمان آورده بودند و بخاطر عدم امنيت ، ايمان خود را از مشركين كتمان مى كردند و حضور در بدر با مشركين - به فرض صحت خبر - ناشى از اجبار و اكراه بود.
عقيل - آن طور كه درباره جنگ حنين گفته اند - در حنين شجاعت و دليرى درخشانى در راه خدا از خود نشان داد؛ همان جنگى كه در آن چه بسيار مدعيان اسلام و منافقين گريختند و پيامبر را در ميان دشمن رها كردند و او را در اختيار شمشيرها، تيرها و نيزه هاى دشمن دست از جان شسته قرار دادند. جنگى كه اين آيه شريفه يكى از صحنه هاى آن را ترسيم مى كند:
و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضافت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين (19)
و ياد آوريد جنگ حنين را كه فزونى جمعيت ، شما را مغرور ساخت ، ليكن اين حجم و انبوه افراد سودى به شما نرساند و زمين با همه گستردگى ، بر شما تنگ گشت ، سپس روى گردانيديد و گريختيد.
در اين جنگ تنها افراد انگشت شمارى پايدارى نشان داده به گرد پيامبر حلقه زدند و ستيزى جانكاه با دشمن آغاز كردند.
تاريخ نام و تعداد آنان را به دقت مشخص كرده است - غير از صاحب ذوالفقار على - عليه السلام - و عباس - عقيل از جمله مدافعان پايدار آن روز بود و با شمشير خود جنگ سختى را با افراد پست ، پيش برد، همان طور كه مورخين - مثلا بلاذرى (20) به حضور و پايدارى عقيل در حنين تصريح كرده و نامش را ثبت كرده اند.
به علاوه عقيل در جنگهاى ديگرى نيز همراه پيامبر - صلى الله عليه و آله - حضور داشت . منقول است كه وى در جنگ خيبر و موته بوده است و مرحوم مظفر محقق بزرگ به اين نكته اشاره كرده است . (21)
عقيل على رغم نابينانى ، از جهاد باز نايستاد و بعد از شركت در جنگهاى زمان پيامبر و فعاليت در خط مقدم ، مى بينيم بدون هراس از مرگ ، كوشش ‍ مى كند در جنگهاى متعدد عليه مخالفين با اسلام واقعى تحت رهبرى بزرگ پرچمدار عدالت و اسلام مجسم ، على - عليه السلام - شركت كند، با اين كه به جهت نابينايى وقت شركتش در جنگ گذشته بود.
عقيل از مدينه نامه اى به امام - مى نويسد و از آمادگى كامل خود براى انجام دستورات خليفه حق ، على - عليه السلام - و مبارزه با امويان ، خبر مى دهد. (22) عقيل زمانى اين نامه را مى نويسد كه جامعه ، شرايط دشوارى را تحمل مى كند. و امت اسلامى دچار سختى شده است .
در هنگامى كه امام در صدد پى ريزى نظام اسلامى است ؛ گروهى از ياغيان در صدد شق عصاى مسلمين برآمده ، تحت رهبرى معاوية بن ابى سفيان به معارضه با امام و اسلام راستين برخاسته اند.
امام در پاسخ به برادرش براى قدردانى و تشكر از وى نامه اى برايش ‍ فرستاده او را مطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مى كند و معذورش ‍ مى دارد و از راست همتى و موضع درست او سپاسگزارى مى كند.(23)
اين پيوند اعتقادى بالنده ميان دو برادر، دشمنان كينه جو را متعجب نمى سازد، بلكه آنان را برآن مى دارد تا اين پيوند را بر اساس منافع دنيوى و مادى كه عقيل آن را پنهان مى كند، بدانند. دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام در قبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايى را در آن نمى داد و درهمى را به ناحق به كسى نمى داد و از فقر نسبى عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را به صورت او نزديك ساخت ، به دست آورده اند.
اين سرسختى امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مى دهد تا با پولهاى مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواى خود سازد.
اولين كسى كه پيوند دينى ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعى در بدجلوه دادن اين رابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود. او عدالتخواهى على - عليه السلام - را به صورت بخل حتى نسبت به برادر جلوه داد و نياز عقيل و علاقه اش را به خود (معاويه ) ناشى از تنگدستى و دنياخواهى عقيل ، و برترى بخشيدن دنيا را بر دين - به گمان خودشان - جلوه داد و بدينسان بنياد دروغ سازى ريخته شد و از اين مقدمات ، اكاذيب ديگرى زاده گشت . محب الدين طبرى مى گويد:
نقل كرده اند كه روزى معاويه در حضور عقيل گفت : اگر عقيل ما را بهتر از برادر خود نمى دانست نزد ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى گفت . عقيل گفت : برادرم براى دين من بهتر است و تو براى دنياى من بهترى ، و من دنيايم را ترجيح دادم ! (24)
اين سخنى است كه زيبنده يك فرد عاقل عادى نيست چه رسد به بزرگ مردى چون عقيل كه در جنگها و معركه هاى دشوار بنيادى جاهلى ، كه به صورت نوين در قالب امويان مجسم گشته بود، شركت داشت و پيكار مى نمود.
عقيل براى حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود. چطور ممكن است چنين مردى را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت . ظاهرا جعالان و دروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مى دهند و همين تنگدستى سبب رفتن او به نزد دشمن اصلى اش معاويه مى شود، يك مطلب را فراموش كرده اند، آنها در خاطر ندارند كه عقيل عموى بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - مانند: حسن ، حسين و عبدالله بن جعفر مى باشد.
آوازه كرم و بنده نوازى اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان از هر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مى كردند آنان ثروت خود را با خداوند تقسيم كرده بودند.
آيا عقيل برادرزادگان خود را نمى شناخت ؟ چرا نزد آنان براى رفع حاجت خود نمى رفت ؟ و چرا برادرزادگان ، عموى فقير خود را درنيابند. فراموش ‍ نكنيم -آنطور كه دروغ پردازان فراموش كرده اند - عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگان اهل بيت - عليهم السلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان .
همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به ضعف ايمان ، عدم احتياط در اتخاذ موضع صحيح در صحنه هاى سياسى ، دوگانگى شخصيت ، عدم تعادل ، سهل انگارى نسبت به اصول اعتقادى ، سازشكارى سياسى و غيره متهم سازند. و وانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگى برنمى آمد.
اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه : تمام اين اوصاف و عيوب ، نواقصى بودند كه عقيل در زندگى خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مى گشت و متصفين به اين صفات را به نبرد فرا مى خواند تا آنها را از پاى درآورد. آرى ، بزرگ منشى و بلند طبعى بنى هاشم شايسته عقيل است و خوددارى ، جبلى او مى باشد و برجستگى و صفا از صفات اوست .
عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت ، بلند مرتبه و داراى منزلت والا بود تا جايى كه سمبل تفاخر و برترى محسوب مى گشت بخاطر ويژگيهاى برجسته مانند ديگر اقطاب اعتقادى بنى هاشم ، نمونه والاى شخصيت شمرده مى شد و ديگران به او افتخار مى كردند؛ مثلا، حسان بن ثابت انصارى ، شاعر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در بزرگى او و ديگران بزرگان بنى هاشم چنين مى سرايد:
و ما زال فى الاسلام من آل هاشم
دعائم عز لاترام و مفخر
بها ليل منهم : جعفر وابن امه
على و منهم احمد المتخير
و حمزة و العباس منهم ، و منهم
عقيل ، و ماء العود من حيث يعصر (25)
اگر حسان چنين در مدح آنان مى سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطر انتساب به اين خاندان به آنان افتخار كنند.
قدامة بن موسى بن قدامة بن مضعون جمحى از خواهرزادگان بنى هاشم ، به ستايش دايى هاى خود پرداخته مى گويد:
و خالى بغاة الخير تعلم انه
جدير بقول الحق لايتوعر
و جدى على ذوالتقى وابن امه
عقيل و خالى ذوالجناحين جعفر
فنحن ولاة الخير فى كل موطن
اذا ماونى عنه رجال و قصروا
داى من جوينده خير بود و مى دانى كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمى ماند.
جدم على صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايى من جعفر ذوالجناحين است .
ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايى كه مردان سستى كنند و كوتاهى ورزند.
و يا جعدة بن هبيره مخزومى فرزند ام هانى - خواهر عقيل - را مى بينم كه بحق چنين ترنم مى كند:
ابى من بنى مخزوم ان كنت سائلا
و من هاشم امى لخير قبيل
فمن ذا الذى يباى على بخاله
كخالى على ذوالعلا و عقيل
اگر بپرسى ، پدرم از بنى مخزوم است و مادرم از بنى هاشم كه بهترين قبيله است مى باشد.
چه كسى بر من به دائى خود افتخار مى كند؟ دايى هاى من كسانى مانند: على صاحب مقامات عاليه و عقيل هستند.
عقيل و دشمنانش
عقيل در كمين آزادشدگان فتح مكه و همپالكيهاى آنان مى نشست و عيوب آنان را آشكار مى كرد تا آنكه دشمنان با خدعه و نيرنگ امر را بر ديگران مشتبه نكنند و باطل را جاى حق ننشانند.
عقيل دشمنان و مشركين از قريش و سوابق آنان را يكايك معرفى مى كرد؛ زيرا به اجماع مورخين ، وى نسب شناس ترين افراد بود و مسئووليت بزرگ خود را در افشاى دشمن ، خوب حس مى كرد و از عهده انجام آن برمى آمد.
مورخين درباره او مى گويند: ... عقيل نسب شناس ترين شخص قريش بود، ليكن وى مبغوض قريشيان قرار گرفته بود؛ زيرا معايب آنان را برمى شمرد (26)
چرا عقيل دشمنان اسلام را رسوا نكند؟ مگر آنان نبودند كه بدون كمترين سازشى با اسلام جنگيدند، تا آنكه در نتيجه نصرت الهى پيامبر- صلى الله عليه و آله - مجبور به واگذاشتن سلاحهاى خود گشتند و تسليم شدند. پيامبر مكه را بدون خونريزى فتح كرد و دشمنان را امان داد، آنان هم ذليلانه تسليم شدند آنها بر زبان چيزى مى آوردند كه در دل نداشتند. به دروغ و نيرنگ اظهار اسلام كردند و با دين اسلام و پيامبر و خاندان پاكش با كيد رفتار كردند؛ زيرا در صدد كسب قدرت و حكومت برآمدند. و اين كار را با غدر و نابكارى انجام دادند و معيار اصيل قرآن را مبنى بر تفاوت ذاتى مؤمن و فاسق را كنار نهادند كه : افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستوون (27)
آيا آن كس كه به خدا ايمان آورده (در قيامت ) مانند كسى است كه كافر بوده است ؟ هرگز مؤمن و كافر يكسان نخواهند بود
در مقابل اين نابكاران ، عقيل وظيفه خود را انجام داد و نقش خويش را به خوبى ايفا كرد. نه فقط به اين دليل كه نسب شناس ترين شخص قريش بود و زير و بم خاندان ها را مى شناخت ، بلكه به خاطر توانايى هاى خدادادى خود بايستى اين موضعگيريها را داشته باشد.
وى از مواهبى برخوردار بود كه او را در انجام تكليف خود كمك مى كرد. عقيل ، بديهه گو، حاضر جواب ، پاسخ استوار و تندزبان بود. علاوه بر آن ، وى از برترى شرافت خاندان و علو طبع و عزت نفس خود نسبت به طلقاء و دوستان آنها آگاه بود. لذا وى از دشمنان هراسان نشد و انديشناك نگشت و در پاسخ درمانده نشد و استدلال وى كاستى نپذيرفت .
جاحظ مى گويد: ... كسى را ياراى رقابت با او نبود.
و طبرى مى گويد: ... عقيل - رضى الله عنه - از همه حاضر جوابتر بود و در پاسخ بليغ ، بر همگان پيشى گرفته بود(28)
به شهادت تاريخ ، عقيل برترين چهار عالم نسب شناس بود. وى از همه بيشتر بى پروا، سخت اراده ، قوى عزم ، دقيق الدرك و فانى در راه خدا بود.
صفدى مى گويد:
مرجع اختلافات مربوط به نسب و حجيت سخن از آن چهارتن ، عقيل بن ابى طالب ، مخرمة بن نوفل زهرى ، اباجهم بن حذيفة العدوى و حويطب بن عبدالعزى بود....
طلقا و فرصت طلبان قريش است - لذا كينه او را به دل گرفتند و درباره او سخنان ناروا گفتند و او را به حماقت منسوب داشتند. و سخنان دروغ بر او بستند
(29)
بنى اميه از اين اتهامات به طور نسبى نتيجه گرفتند؛ زيرا بر مقدرات امت اسلامى سلطه كامل داشتند و زمام قدرت را در اختيار خود درآورده بودند.
براى فرد عاقل خيلى ساده است كه تفاوت ميان عقيل و سه نسب شناس ‍ ديگر (زهرى ، عدوى و عزى ) را در ديدگاههاى انقلابى عقيل و حساسيت اهداف آسمانى وى براى كشف نقابهاى كفر از چهره جاهليت نوين - بخصوص در حادترين دوره فعاليت خود در زمان بنى اميه - پيدا كند.
تفاوت عمده او با همانندان خود- دانشمندان نسب شناس معمولى و غيره انقلابى - حضور وى در صحنه اعتقادى بود كه تمام اعضاى خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - در اين صحنه جولان مى دادند.
امتياز عقيل بر همانندان خود دليل است كه ايشان در لبيك گويى به نداى ايمان ، امعان داشته است و نسب شناسى كه در خدمت طاغيان شقاوت پيشه و تحريفگران كلام خدا از جاى خود باشد، طرد و انكار مى كرده است .
براى عقيل گليمى در مسجد پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - مى گسترد و او بر آن نماز مى خواند و مردم براى آگاهى از انساب و جنگهاى عرب به گرد او جمع مى شدند (30)
به تنهايى در اعماق جنگ كلامى اعتقادات فرو مى رفت به كار خود مطمئن و در جنگ نسب و اصالت ، نيرومند بود. در هجوم عليه قريش كه كافر به تنزيل ، مشرك به خدا و استهزاء كننده پيامبر بودند، جز خدا از هيچكس ‍ نمى هراسيد. وى همچنان بدون هراس بر بنى اميه كه در وحى شك مى كردند، با على - عليه السلام - به جنگ برمى خاستند. و تاءويل را بازيچه ساخته بودند، يورش مى برد.
طبيعى است كه چنين شخص پيكارگرى مورد بغض و كينه دشمنان انسانيت و اصالت قرار گيرد و به انحاى مختلف تهمت هاى ناروا بدو نسبت داده شود و دروغها بر او ببندند. اين اتهامات از سوى كسانى وارد مى شود كه بويى از فضيلت نبرده اند و از صفات يك انسان معمولى نيز بى بهره مى باشند.
عقيل نيروى مستقلى بود كه با اتكاى به معلومات خود كه مورد حمايت اسلام بود و مفاهيم و ارزشهاى آن ، پيرامون شرافت و اصالت خانوادگى دور مى زد، مناقب اهل حق را بيان مى كرد و اهل باطل را رسوا مى ساخت . واقعيت را چنان عيان مى كرد كه كسى را ياراى انكار آن نبود.
عقيل براى انجام رسالت خود، مسجد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را انتخاب كرده بود و آن را مركز انجمنهاى عمومى و اعتقادى خود قرار داده بود.
وى از تشبه به نسب شناسان بى مسؤ وليت كه اين دانش را وسيله تشكيل انجمنهاى افسانه سرايى و قصه گويى در شبهاى طولانى قرار داده بودند و نه خيرى را مى شناختند و نه حقى را اقامه يا باطلى را دفع مى كردند و از گفتن حتى يك كلمه براى رفع شبهه و شايعه اى خوددارى مى كردند، بيزار بود و اين دانش را در جهت اهداف الهى به كار مى گرفت .
عقيل و معاويه
در اينجا مواردى را نقل مى كنيم كه ادعاهاى دنياپرستى ، گرايش وى به معاويه و مال خواهى اش از وى طى ديدارهاى مكه يا مدينه و يا دمشق - كه گفته شده است در آنجا نيز ديدار كرده اند - را نفى مى كند.
اين موارد صراحتا ضديت عقيل را با معاويه نشان مى دهد. وى در اين رويارويى نظرات خود را پيرامون معاويه و ساير بنى اميه در حضور اطرافيانش و مردم به شكلى واضح آشكار و بدون گوشه ، كنايه و اشاره بيان مى كند:
1 - زمانى معاويه در صدد برآمد شيوه سلوك و رفتار خاندان عصمت را زير سؤ ال ببرد و كنايه بزند ليكن در مخمصه افتاد.
معاويه به عقيل گفت : در شما بنى هاشم نرمشى مشاهده مى شود!
عقيل پاسخ داد: آرى ، ما نرمشى خالى از ضعف ، و عزت خالى از زور و خشونت داريم اما اى معاويه ! نرمش شما نيرنگ و ايمانتان كفر است (و در روايت ديگرى : عزت شما كفر است ). معاويه ناراحت شد و خواست موضوع بحث را عوض كند، ليكن عقيل با خواندن اين بيت ضربه را كاريتر فرود آورد:
لذى الكب تقبل اليوم ما تقرع العصا
و ما علم الانسان الا ليعلما (31)
به آدم عاقل قبل از حادثه خبر نمى دهند و انسان را تعليم مى دهند تا بداند و به كار بندد.
2 - عقيل نابينا بود روزى معاويه به او گفت : شما اى بنى هاشم ، در اثر بيمارى ، چشمان خود را از دست مى دهيد.
عقيل بلافاصله پاسخ داد: و شما اى بنى اميه ، بصيرتهاى خود را از دست مى دهيد (32).
3 - امويان شايع كرده بودند كه بنى هاشم به زياده روى جنسى شهوت بسيار مبتلا مى باشند، خود معاويه اين شايعه را قوت داده ، به بنى هاشم كنايه مى زد و طبق معمول ، خودش رسوا مى شد. ليكن عبرت نمى گرفت .
روزى معاويه طبق عادت خود، تظاهر كرد كه با عقيل شوخى مى كند و گفت : اى بنى هاشم چقدر تندروى جنسى در ميان مردان شما آشكار است .
عقيل فورا پاسخ داد: وليكن در ميان زنان شما اى بنى اميه ، اين خصيصه چقدر آشكار مى باشد (33)
معاويه درمانده گشت و مبهوت شد... آيا اين عقيل نيست كه مادران را خوب مى شناسد؟
4 - معاويه مى خواست عقيل را مسخره كند از اين رو كه عموى او ابولهب است ! (34) با اينكه مى دانست ابولهب عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله - نيز مى باشد. تجاهل مى كرد كه همسر ابولهب عمه خود معاويه و خواهر دلسوز ابوسفيان است و كسى است كه در مكه براى اذيت پيامبر اكرم با ابوسفيان همكارى مى كرد.
روزى عقيل نزد معاويه آمد، معاويه به عمرو عاص گفت : الآن عقيل را مسخره مى كنم و تو را مى خندانم ! همين كه عقيل وارد شد او به خوشامدگويى پرداخته گفت : مرحبا! مرحبا! به كسى كه عمويش ابولهب است .
عقيل اين خوشامدگويى را چنين پاسخ داد: واهلا به كسى كه عمه اش ‍ حمالة الحطب است و در گردنش طنابى از ليف خرماست ... معاويه ننگ و عار عمه اش را به روى خودنياورده ، شروع به پرسش كرد:
درباره عمويت ابولهب چه گمان دارى ؟
عقيل بدون درنگ گفت : هنگامى كه داخل دوزخ شدى به شدت به سمت چپ خود نگاه - كن ابولهب را خواهى يافت كه با عمه ات حمالة الحطب درآميخته است (35)
5 - مسعودى نقل مى كند: روزى معاويه از عقيل پرسيد: چگونه على را ترك كردى ؟ (يعنى خلافت او را تا پايان عمرش چگونه ديدى ؟)
عقيل با صراحت پاسخى به حق داد: او را ترك كردم در حالى كه خدا و رسولش دوستش داشتند و تو را مورد كراهت خدا و رسولش يافتم (36)
6 - عقيل از ايمان لشكريان و مردان امام على - عليه السلام - سخن مى گفت و دورى لشكريان معاويه را از ايمان بيان مى كرد. زمانى معاويه با طنز به او گفت : از لشكر من و برادرت برايم بگو.
عقيل سؤ ال طنز آلود او را پاسخى جدى و استوار داد و گفت : بر لشكر برادرم گذر كردم ، شبى ديدم چون يكى از شبهاى رسول خدا و روزى چونان روز پيامبر اكرم جز آن كه پيامبر در ميان لشكريان نبود و كسى را نديدم مگر آن كه در حال نماز بود، يا قرآن تلاوت مى كرد و به لشكر تو گذر كردم ، عده اى از منافقين در مقابلم قرار گرفتند، از همانها كه در ليلة العقبه شتر پيامبر را رم دادند...(37)
كسى از معاويه درخواست كمك مادى مى كند، چنين وى را مورد خطاب قرار نمى دهد و حقايق دندانشكن را چنين بى پروا ادا نمى كند و حق و باطل را اين گونه از يكديگر متمايز نمى سازد.
معاويه بهتر از هر كس ثبات و استوارى شخصيت عقيل را مى داند. او به مجد و عظمت و استوارى اين شخصيت اعتراف مى كند و پس از گفتگويى ، به او مى گويد: تو چنان هستى كه شاعر مى گويد:
واذ عددت فخار آل محرق
فالمجد فيهم فى بنى عتاب
افتخارات آل محرق را بايستى در ميان بنى عتاب جست ؛ زيرا تمام مجد و عظمت آل محرق در اين خاندان است (مجد و عظمت بنى هاشم با شخصيت تو گره خورده است و گذشت روز و شب تو را دگرگون نساخته است ).
از اين اعتراف ، استوارى و مذبذب نبودن عقيل را در مواقف دشوار در مى يابيم و مى بينيم گذشت ايام در او تاءثيرى نداشته است . پاسخهاى وى قاطع اللجاج و فصل الخطاب است . در برخوردى با معاويه با صراحت مى گويد:
اصبر لحرب انت جانيها
لابد ان تصلى بحاميها
آتش جنگى را كه برافروخته اى بچش و منتظر عواقب دردناك آن باش .
معاويه به روى خود نمى آورد و مى گويد: براى اين تو را نخواسته ام ، بلكه مى خواهم برايم از ياران على سخن بگويى ؛ زيرا تو نسبت به آنان معرفت و شناخت دارى .
عقيل فرصت را براى ابراز حقايق مناسب دانسته ، آمادگى خود را براى پاسخ اعلام مى دارد و با اطمينان مى گويد: هر چه مى خواهى بپرس .
معاويه مى گويد: ياران على را برايم توصيف نما و از آل صوحان آغاز كن ؛ زيرا آنان خداوندان سخن مى باشند.
عقيل شروع به توصيف كسانى مى كند كه دشمن را طى جنگهاى سخت اعتقادى بخصوص جنگ صفين دهشت زده و متعجب ساخته بودند:
اما صعصعه (ابن صوحان ) والامقام ، داراى زبانى برنده ، پيشواى سواران و جنگ آوران ، كشنده حريفان . كم نظير و اهل حل و عقد بود. و اما زيد و عبدالله دو رود جارى بودند كه اضطراب و اندوه را مى زدودند و شهرها را سيراب مى ساختند. مردانى جدى كه آنان را با سستى و بازى ، كارى نبود. و اما بنى صوحان مصداق اين شعر هستند كه :
اذا نزل العدو فان عندى
اسودا تخلس الاءسد النفوسا(38)
اگر دشمن به سراغ من آيد، شيرانى دارم كه دلاوران شير صفت را از پا درمى آورند
. كسى كه خواستار عطاياى سلطان باشد از دشمنان اصلى او تعريف نمى كند بلكه از خود سلطان و لشكريانش ياد كرده ، آنان را به بزرگى متصف مى دارد تا آن كه بتواند اندوخته بسيارى به دست آورد .
ليكن اين جا مطلب برعكس است و عقيل در تمام ملاقات ها به نقض ‍ معاويه و يارانش مى پردازد. پس دليل مادى بودن اين ديدار و دنيوى بودن اين ارتباطات چيست ؟!
ماجراى ذيل را با هم بخوانيم :
معاويه يكصدهزار درهم ، بدون اينكه عقيل خواسته باشد به او داد و مثل آن كه بخواهد بر او منت گذارد گفت : به خدا قسم ! على حق تو را رعايت نكرده است ، خويشاوندى خود را با تو قطع كرده ، نه صله رحم مى كند و نه براى تو كارى انجام مى دهد.
منطق فريبكارى و تحريف حقايق را در اين سخنان معاويه - و هم پالكيهى هاى او - بنگريد.
عقيل به شديدترين وجهى سخنان وى را پاسخ داد و با توبيخ و زشت شمردن سخنان معاويه چنين گفت :
به خدا قسم ! كه على بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را به نيكويى بجا آورد، و گمان وى به خدا نيكو بود و تو، به او بدگمانى . امانت را حفظ كرد، رعيت را اصلاح نمود، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد. اى بى پدر! از اين سخنان دست بردار كه على از اين اتهامات بدور است .
سپس متوجه حضار مجلس معاويه - كه همه از شاميان بودند - گشته در جهت افشاى بيشتر حقايق ، بدون درنگ (با صداى بلند) گفت :
اى اهل شام ! برادرم را ديدم كه دين خود را بر دنيا ترجيح داده بود. از خداوند بر خود بيمناك بود. در راه خدا از هيچ ملامتى انديشه نمى كرد. ليكن معاويه را ديدم كه دنيا را بر دين رجحان داده ، بر مركب گمراهى سوار شده از هواهاى نفسانى تبعيت مى كند. به من چيزى مى دهد كه در راه كسب آن نه عرق جبين ريخته و نه رنج بازو ديده است ؛ رزقى كه خداوند بر دست او جارى نموده است به من مى دهد. و بر اين رزق مورد محاسبه قرار خواهد گرفت بدون اينكه از او سپاسگزارى گردد و يا ستوده شود.
سپس عقيل متوجه معاويه كه در حركت فريبكارانه خود شكست خورده ، سر به گريبان فرو برده بود گشته سخنانى گفت كه موقعيت خلافت غاصبانه و حكومت وى را تماما خرد كند. او گفت :
آگاه باش به خداى اى پسر هند! هميشه از تو افعال و كردارى سر زده است كه فكر نمى كنم همين كارها تو را از پا درآورده و آنچه از آن مى ترسى بر سرت بيايد...
معاويه از كوره در رفت و سخنان تندى ميان او و عقيل رد و بدل شد. عقيل صله يكصد هزار درهمى را پرت كرده مجلس شاهانه را ترك نمود. معاويه از اين پيشامد پشيمان شده در صدد دلجويى عقيل برآمد؛ زيرا از خطر زبان عقيل ايمن نبود و فكر مى كرد اگر عقيل را با همين حال غضب ترك كند او را رسوا خواهد ساخت لذا نامه اى به او نوشت كه :
اما بعد اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند! شما فرع و نتيجه قصى و عصاره عبد مناف و برگزيده هاشم هستيد. بخشش زيبا، شما را زيبنده است . بردبارى شما ريشه دار و خردهايتان پابرجاست . امور را حفظ مى كنيد و عشيره ها را دوست مى داريد. شما را دو خصيصه است : بخشش ‍ زيبا، و گذشت بزرگ كه با شرف نبوت و عزت رسالت ، همراه و قرين مى باشند... به خدا قسم ! از آنچه پيش آمد ناراحت گشتم و هرگز مانند آن را تكرار نخواهم كرد تا آن كه در خاك فرو روم .
عقيل از بازگشت ، خوددارى كرد و به نوشتن نامه اى و اظهار عدم رجوع در آن اكتفا ورزيد ليكن معاويه در نامه دوم ، مجددا خواسته خود را با اصرار و الحاح تكرار كرد عقيل درخواست او را نپذيرفته ، به نزد وى آمد. هنگامى كه آن بزرگ مرد بنى هاشم با استوارى و مواضع روشن در مقابل معاويه قرار گرفت ، به اين بيت مترنم بود:
و انى امرؤ من التكرم شيمة
اذا صاحبى يوما على الهون اضمرا
اگر دوستم روزى در انديشه پستى باشد، من آن بزرگ مرد كريم هستم كه بر او خواهم بخشود؛ زيرا بخشش ، خلق و خوى من است .
و با سوگند، چنين سخن آغاز كرد:
به خدا قسم اى معاويه ! اگر دنيا گستردنيهاى خود را براى تو بگسترد و هر چه دارد بر تو سايه فكن سازد (در نقل ديگرى : و سراپرده هاى خود را بر تو سايه فكن سازد) و سلطنت تمام جوانب آن در اختيار تو قرار گيرد، هيچ كدام باعث نمى شود كه رغبت من به تو افزايش يابد...(39)
آيا اين موارد و شواهد است كه جعالان را بر آن داشته است كه ثبات اعتقادى عقيل را تباه و از آنها مردد بودن و تساهل مذهبى عقيل را استفاده كنند؟! آيا اين برخوردها دليل دلبستگى عقيل به دنيا و پيوند وى با معاويه و جدايى او از برادرش مى باشد؟
حقيقتا عقيل عارفى بود پرهيزكار و پايبند ديانت بود. وى وظايف خود را چه در ميدان جنگ و چه در صحنه اعتقادى به خوبى انجام مى داد و در اين راه از آگاهى وسيع و احاطه بر معارف گوناگون كمك مى گرفت .
محقق بزرگوار مرحوم مظفر، در اين باره مى گويد: عقيل را دستى در حديث ، فقه و تفسير بود (40)
وى نمى خواست مانند نسب شناسان ديگر، آشناى به وظايف انقلابى خود نباشد يا از وظايف انقلابى خود شانه خالى كند و اين دانش را در خدمت شب نشينى هاى كذايى به كار گيرد.
پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه و آله - درباره اين گونه استفاده از علم نسب ، و اين گونه نسب شناسان بى مسؤ وليت مى فرمايد:
... ذاك علم لاينفع من علمه ولايضر من حهله انما العلم ثلاثه :آية محكمة و فريضة قائمة و سنة متبعة و ما خلاهن فهو فضل (41).
... اين دانشى است كه هر كه آن بداند سودى از آن نبرده است و هر كه بدان جهل داشته باشد زيانى نخواهد كرد. بدرستى كه علم سه گونه است : آيه محكمه ،فريضه برپا و قائم و سنت مورد اتباع و هر چه از اين سه دسته بيرون باشد فضل (فضيلت و زيادى ) است .
و اگر ما زندگى عملى عقيل را مورد تتبع قرار دهيم مى بينم به مبارزه با بازيچه قرار دادن تاءويل مى پردازد،از سنت تبعيت كرده ملازم امام همام على - عليه السلام - است كه به تبعيت از سنت و براى دفع بدعت ها،اقامه واجبات الهى ،و حمايت از تاءويل حقيقى ،به جنگهاى پياپى برمى خيزد همچنانكه براى اقامه تنزيل در زمان پيامبر مى جنگيد.
عقيل در همه عمر ملازم امام بود و علوم خود را از وى كسب مى كرد. سيره خود را طبق اين علوم ماءخوذ از امام قرار مى داد و از خلال اين علوم بود كه از حقايق سنت و قرآن دفاع مى نمود.
و اين راز محبت پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه وآله - نسبت به عقيل است - آن طور كه در آينده خواهيم گفت - و دليل اعتراف معاويه به قوت شخصيت وى است . همانطور كه گذشت .
معاويه به اين مرد نستوه مى گويد:گذشت ايام تو را دگرگون نساخته است . لذا مى بينم عقيل با مواضع استوار و ثابت زيست و در تمام مراحل ،ثبات قدم از خود نشان داد.
يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و يضل الله الظالمين و يفعل الله مايشاء (42)
خداوند آنانكه ايمان آورده اند با كلام ثابت در دنيا و آخرت تثبيت خواهد كرد و خداوند ظالمين را گمراه خواهد ساخت و خداوند هر آنچه اراده كند انجام مى دهد.