شيخ مفيد، پرچم‏دار آزادى انديشه

سيد جعفر مرتضى عاملى
مترجم: محمد سپهرى

- ۳ -


كشتار مشروع!

24. در سال 408 هجرى قمرى: اميرالمؤمنين القادر باللّه‏ [خليفه عباسى [از فقيهان معتزله و حنفى خواست كه توبه كنند. آنان اظهار توبه كرده، از اعتزال برائت جستند. سپس آنان را از كلام، تدريس و مناظره درباره اعتزال و رافضىگرى و عقايد مخالف اسلام نهى كرد و از آنان تعهد كتبى گرفت كه ضمن رعايت اين موارد، هرگاه مخالفت كنند، هم‏چون ديگران مجازات و به كيفر خواهند رسيد.

ابوالقاسم محمود غزنوى (عين الدوله و امين المله)، فرمان اميرالمؤمنين را به مورد اجرا گذاشت و در مناطقى كه از سوى وى بر آن جا گماشته شده بود، يعنى خراسان و ساير مناطق، در قتل معتزله، رافضيان، اسماعيليان، قرمطيان، جهيميان و مشبهه به شيوه او عمل كرد و آنان را به دار آويخت، زندانى كرد، تبعيد نمود و دستور داد در منابر آنان را لعن كنند و تمامى گروه‏هاى بدعت‏گذار را از خود دور و آنان را از سرزمين خويش طرد كنند. اين دستورالعمل برخورد با گروه‏ها در اسلام سنّت گرديد. (1)

ابن دقمان گفته است:

بزرگان رافضيان، زنديقان و معتزليان به دار آويخته شدند. (2)

در اين باره چند نكته را بيان مىداريم:

در اين زمان اعتزال، مذهب حنفى، تشيع و اسماعيليه، عقايد مخالف اسلام كه طبعاً منظور از آن اسلام حنبلى است، در آمده بود.

دين و مذهب درست و نادرست را دستورالعمل صادره از سوى حاكم معين مىكرد. براساس اين آيين‏نامه بود كه مردم به اين مذهب يا آن ديگرى، متدين مىشدند بدون اين كه به حجت و دليل استناد شود و يا مبانى عقلى و وجدانى كه انسان خود را بر اساس آن معذور مىيابد، حاصل شده باشد.

مخالفت با حاكم درعقيده، نظر و مذهب جرمى كه مرتكب آن مستحق كيفر شديد و بازدارنده بود و دانشمندان مىبايست در اين باره كتباً متعهد شوند تا در توجيه كيفر و مجازات مورد استناد قرار گيرد.

بر اين اساس وظيفه‏اى جز پيروى از حاكمان ستم‏گر در مذاهب و عقايد آنان نداريم و حق انديشه، پژوهش، بررسى، تأمل، مناظره و مباحثه براى شناخت حق از باطل، صحيح از سقيم و حقيقى از ساختگى براى ما محفوظ نيست. نه، هيچ‏كدام حق ما نيست و بلكه تدريس ممنوع است، مناظره ممنوع است و كلام ممنوع است.

هر كس در مورد چيزى به قطع و يقين رسيده كه شريعت الهى، دين و رسالت خداوندى است، وظيفه دارد كه از آن دست بردارد و با پيروى از شرع و دين حاكم، با آن به مخالفت پردازد؛ زيرا مخالفت با حاكم جايز نيست، امّا آن گاه كه حكم و شرع خداوند مخالف حكم و شرع حاكم است، مخالفت با خداوند سبحان نه تنها مانعى ندارد، بلكه ضرورى و حتمى است!!

نمىدانيم چگونه براى خليفه و حنبلىهايى كه در پشت سر او قرار داشتند به ثبوت رسيده كه مذاهب حنفى، شيعه، معتزله و اسماعيليه مخالف اسلام است و چگونه و با چه مجوز و به چه دليل اينان در رديف با زنديقان خارج از هر دينى قرار مىگيرند؟!

اگر شمشير، دليل و حجت خليفه است، آيا شمشير و قدرت مىتواند در امور عقيدتى دليل قرار گيرد؟! آيا اگر اين خليفه مذهبش را تغيير دهد و يا خليفه بعدى با مذهب وى هم عقيده نباشد، دليل و حجت هم عوض مىشود يا اين كه همين دليل و حجت به قوت خود باقى مىماند؟!

اگر حجت در خروج تمامى اينان از اسلام موجود است، پس چرا خليفه و پيروانش آن را براى بررسى و تبادل نظر عرضه نمىكنند؟! چه نيازى به دستورالعمل حكومتى در اين باره است؟! چرا كه مردم دوست دارند در صورت وجود دلايل قانع كننده و براهين آشكار بر صحت و حقّانيّت دينى، بدان دين كه حق است، پاىبند و متديّن باشند.

آيا حق داريم از تاريخ‏نگاران اين برهه بپرسيم كه آيا احدى از زنادقه كه خليفه و پيروانش ـ فقط در دستورالعمل ـ به ذكر اسامى آنان، آن هم به منظور تمويه، تشويه و توجيه ستم‏گرى و جنايت خود در مورد ديگران، پناه مىبردند، كشته يا به دار آويخته يا تبعيد يا زندانى يا بر منبرهاى مسلمانان لعن و نفرين شد؟!

آن چه قابل ملاحظه است اين كه: مىبينيم خليفه مردى را بر خراسان گمارد و مأموريت او را كشتار، حبس، به دار آويختن و ستم‏گرى بر مردم به خاطر عقايد آنان قرار داد!

وى نيز به بهترين و كامل‏ترين صورت اين مأموريت را به انجام رساند و جناياتى در حق مردمان بىگناه مرتكب شد كه در جاى خويش مذكور است.

در ابتداى كار، خراسان قربانى شد؛ زيرا انجام چنين اقدام وحشتناكى در آن جا آسان‏تر و ساده‏تر بود و به دليل دورى از مركز خلافت، نمىتوانست هيچ گونه تحركى كه حكومت را به خطر اندازد سازماندهى كند و اگر چنين تحركى صورت مىگرفت، مىتواستند پيش از آن كه شعله‏هاى آن به پايتخت عباسى برسد، آن را كنترل كرده از بين ببرند.

آخرين مطلبى كه در اين جا جلب نظر مىكند اين است كه مىبينيم در الطاف فايقه حاكم كه به نظر مىرسد از حروف و كلماتى گزينشى و انتخابى مىبارد و مورخان (اكثراً مورخان حنبلي) اين بشارت را به نسل‏هاى پس از خود مىدهند، آن جا كه از اين دستور العمل و صادر كننده و اجراكننده آن سخن مىگويند، با طمأنينه، عاطفه، انس و محبت در كلمات خود القاب زيبايى را به كار مىگيرند، اما براى بيان فرقه‏هايى كه نابودى، كوبيدن و تلاشى آن‏ها مد نظر است، از الفاظى كاملاً مخالف آن استفاده مىكنند.

حتى آن جا كه از قتل، به دار آويختن و نابودى سخن مىگويند، از اشاره به تكفير آنان و مطالبى از اين قبيل كوتاهى نمىكنند. گذشته از اين الفاظى براى آنان به كار مىبرند كه از نظر اينان متضمن نابودى و از بين بردن آن گروه‏هاست. مثل: رافضيان، اهل بدعت و عقايد مخالف اسلام و....

در اين جا به خواننده گرامى سفارش مىكنيم كه آخرين عبارت مورخان اين حادثه را به خاطر داشته باشند كه گفته‏اند:

«اين دستور العمل برخورد با گروه‏ها در اسلام سنت گرديد.» ما نمىدانيم كدام اسلام مورد نظر اينان است و از چه اسلامى سخن مىگويند: آيا منظور اسلام حاكمان و سلاطين، اسلام جمود و خمود، وبه تعبير بعضى اسلام اراذل و اوباش(1) و اسلام جباران و زورگويان است يا اسلام ناب محمدى كه مبتنى است بر دليل و برهان، و اسلام دانشمندان و اوليا و پيامبران ـ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين؟!

بدون شك منظور آنان اسلام به معناى اوّل و اسلام باطل است نه اسلام حقيقى و اسلام ناب محمدى (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

آن چه تا كنون آورديم بيان تمام حوادثى كه در خلال اين مدت شصت ساله به وقوع پيوسته نيست. حوادثى كه آورديم، بيان‏گر اين مطلب است كه در آن زمان گروهى در جامعه اسلامى حضور داشتند كه براى خود حدى قائل نبودند و هيچ گونه مانع و رادعى آنان را از ارتكاب زشت‏ترين فجايع در حق مردمان بىگناه باز نمىداشت. آنان فتنه و آشوب بپا مىكردند و جنگ‏هايى را خصوصاً بر ضدّ مردم كرخ در بغداد به راه مىانداختند كه معمولاً در مراسم عاشوراى هر سال و عيد غديرخم صورت مىگرفت.

آن چه آورديم فقط متونى است كه به تجاوز و ستم‏گرى گروه معيّنى تصريح يا اشاره دارد، امّا روشن است كه اگر چه اين حوادث نسبت به برهه كوتاهى از زمان بسيار زياد است، امّا تمام آن چه كه در اين باره به وقوع پيوسته نيست. فتنه‏هاى بزرگ و بسيارى باقى مانده كه دقيقاً در خلال همين برهه زمانى روى داده است. تاريخ كه توسط متعصبان ضدّ شيعه نگاشته شده، اين حوادث را با قدرى اشاره براى ما حفظ كرده است.

در اين جا به فهرست اجمالى بعضى از اين حوادث كه در اين فرصت اندك توانسته‏ايم بدان اطلاع يابيم، اشاره مىكنيم:

25. در سال 351 هجرى قمرى: در جمادى الاوّل اين سال، فتنه‏اى در بصره و همدان بين عامّه به وقوع پيوست كه سبب آن اختلاف مذاهب بود و در آن تعداد زيادى از مردم كشته شدند. (1)

26. در سال 379 هجرى قمرى: و سال پس از آن (380 هـ. ق)، به فرمان عبادان ـ صحيح آن عيّاران است ـ مصيبت و بلا در بغداد شدت يافت. مردم دو دسته شدند و بين آن‏ها درگيرىهايى صورت گرفت. جنگ به ميان مردم كرخ و باب البصره كشيده شد و گروهى كشته شدند و اموال مردم به يغما رفت. فتنه‏ها يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست، بعضى از آنان خانه‏هاى ديگران را به آتش كشيدند. (1)

27. سال 380 هجرى قمرى: در بيان فتنه پيش به نقل از مرآة الجنان آمد كه: جنگ به ميان مردم كرخ و باب البصره كشيده شد. در متن ديگرى آمده:

چون بهاءالدوله از بغداد رفت، عيّاران در اطراف شهر شوريدند، بين شيعه و سنّى فتنه‏اى بپا شد و در اثر آن بسيارى از دو طرف كشته شدند، چندين محله به آتش كشيده شد، اموال مردم به غارت رفت و خانه‏ها ويران گرديد، اين فتنه چندين ماه به طول انجاميد تا اين كه بهاءالدوله برگشت. (2)

28. سال 381 هجرى قمرى: در روز سيزدهم ذى الحجه كه روز غديرخم است [اين اشتباه است، درست آن هجدهم ذى الحجه است.] بين رافضيان و اهل سنّت فتنه‏اى درگرفت. دو گروه با هم به جنگ پرداختند و جمعيّت زيادى از آنان كشته شد.... (3)

29. سال 384 هجرى قمرى: در اين سال كار عيّاران در بغداد قوت گرفت و جنگ بين مردم كرخ و باب البصره شروع شد. مردى معروف به عزيز از مردم باب البصره ظهور كرد. كارش بالا گرفت. بسيارى از افراد موذى و شرور به وى پيوستند. محله‏هايى را آتش زد و از قواى شرطه كمك طلبيد. سپس با مردم كرخ مصالحه كرد و راه سوق البزازين (بازار پارچه فروشان) را در پيش گرفت.... (4)

30. در سال 391 هجرى قمرى: نيز فتنه ديگرى بين شيعيان ساكن محله كرخ و اهل سنّت بغداد درگرفت. (2)

ناتوانى و ترس!

مطالبى در سخنان بعضى از مورخان ديده مىشود كه اشاره دارد: اگر در بعضى از سال‏ها، بر ضدّ شيعه تحركى صورت نگرفت، به دليل ناتوانى و ترس بوده است؛ به طور مثال به نصوص تاريخى زير توجه كنيد:

1. در اين سال (352 هـ. ق) در دهم محرّم: معز الدوله دستور داد كه در عزاى حسين رضىالله‏عنه نوحه‏سرايى كنند و بر سر و سينه زنند و زنان موهاى خود را پريشان و چهره‏هاى خويش را سياه كنند. اهل سنّت نتوانستند از اين كار جلوگيرى كنند؛ زيرا سلطان هم با شيعيان بود. (1)

2. براساس متن ديگرى در سال 352 هجرى قمرى: اهل سنّت نتوانستند از اين كار جلوگيرى كنند؛ زيرا تعداد شيعيان زياد و سلطان با آنان همراه بود. (2)

3. در سال 354 هجرى قمرى: هم‏چون سال گذشته، مراسم عزادارى روز عاشورا در بغداد برگزار شد، امّا اهل سنّت به دليل ترس از معزالدوله تحركى در اين باره نكردند. (3)

4. در مصر سياهان و كافور بر ضدّ شيعه تعصب داشتند. سياهان در راه‏ها به مردم مىچسبيدند و مىگفتند: من خالك؟ (دايى تو كيست؟) اگر پاسخ مىداد: معاويه، او را گرامى مىداشتند؛ امّا اگر از پاسخ دادن خوددارى مىكرد، او را كتك مىزدند و لباس‏ها و هر آن چه را با خود داشت، مىگرفتند. (4) هرگاه اهل سنّت مىخواستند به قتال شيعه برخيزند، شعارشان اين بود: «معاوية خال على». (5)

اين نصوص و متون ديگر تقريباً صراحت دارد كه شيعه، قربانى بود و اين ديگران بودند كه بر آنان هجوم مىبردند و اقدامات ناروايى را براى منع آنان از انجام آزادانه مراسم دينى و استفاده از آزادىها و حقوق مشروعشان به كار مىبستند.

آن چه آورديم اندكى است از نصوص فراوانى كه در اين باره آمده و ميزان ظلم و ستمى را كه ديگران در آن زمان بر ضدّ شيعه اعمال مىكردند، بيان مىدارد.

ميل داشتيم اگر مجال به ما اجازه دهد تمام مصايب، مشكلات، فجايع، سختىها و بلاياى شيعه را در طول قرن‏هاى گذشته بر روى كاغذ آوريم و در مجموعه‏اى مدون تقديم خوانندگان گرامى كنيم، امّا روشن است كه چنين كارى گذشته از اين كه چندين مجلد مىشود به وقت كافى و تلاش زيادى نياز دارد. همين امر موجب مىگردد تا از انجام چنين اقدامى روگردان شويم و آن را به مجالى ديگر واگذاريم.

پيش از آن كه خواننده را براى بحث در زمينه ديگرى رها كنيم فهرستى از حوادث دردناك ديگرى را مىآوريم كه در دوره زندگانى شيخ مفيد به وقوع پيوسته است:

1. سال 338 هجرى قمرى: در آخر ماه ربيع الاوّل بين اهل سنّت و شيعه فتنه‏اى درگرفت و محله كرخ چپاول شد. (1)

2. سال 340 هجرى قمرى: فتنه مذهبى بزرگى در ماه رمضان، در محله كرخ روى داد. (2)

3. سال 354 هجرى قمرى: در اين سال ابو عمرو زاهد غلام ثعلب مرد. جنازه‏اش را از محله كرخ عبور دادند؛ در نتيجه فتنه‏اى به سبب آن درگرفت. (3)

4. سال 345 هجرى قمرى: فتنه عظيمى بين مردم اصفهان و قم درگرفت. سبب آن بود كه گفته شد: مردى قمى، بعضى صحابه را سب و ناسزا گفته است. اين مرد از اصحاب شحنه اصفهان بود. مردم اصفهان برآشفتند، از مردم سواد هم كمك خواستند؛ جمعيّت انبوهى كه قابل شمارش نبود، گرد آمدند و در كاخ شحنه حاضر شدند. جنگ بين آنان درگرفت و اصفهانيان اموال تجار قم را تاراج كردند.... (1)

بر حسب متن ابن كثير، فتنه عظيمى بين مردم اصفهان و قم درگرفت. سبب آن بود كه مردم قم صحابه را دشنام دادند. اصفهانيان بر ضدّ آنان برآشفتند و جمعيّت انبوهى از مردم قم را كشتند و اموال بازرگانان را به تاراج بردند. ركن‏الدوله در طرف‏دارى از مردم قم خشمگين شد؛ زيرا وى هم شيعه مذهب بود. اموال فراوانى از مردم اصفهان به تلافى اموال قم مصادره كرد. (2)

در اين جا با هم گفتار ابن كثير را كه در بيان سبب فتنه گفت: «مردم قم، صحابه را دشنام دادند» با گفتار ابن اثير مقايسه مىكنيم كه گفت: «مردى متهم شد كه بعضى از صحابه را ناسزا گفته است و درنتيجه مردم اصفهان بر مردم قم يورش بردند و كردند آن چه كردند و جمعيّت انبوهى از مردم قم را كشتند و اموال بازرگانان را به تاراج بردند».

باز به سببى كه ابن كثير براى خشم ركن الدوله بيان كرده بنگريم. وى مصايب، مشكلات و بدبختىهايى را كه مردم قم بدان مبتلا شدند و مورد قتل و غارت اصفهانيان قرار گرفتند مدنظر نمىگيرد تا خشم ركن‏الدوله به سبب اين ظلم آشكار باشد كه بىگناهان مورد ستم قرار گرفتند، بدون اين كه توجيه قابل قبولى داشته باشد بلكه فقط و فقط سبب آن بود كه مردى از اهالى قم متهم شد كه چنين كارى كرده است!

بلكه برعكس بيان داشتند كه سبب خشم ركن الدوله، شيعه بودن وى بود، و حال اين كه ركن‏الدوله كارى براى مردم قم نكرد جز اين كه اموال آنان را كه به تاراج رفته بود، به آنان برگرداند و بيش از اين مردم اصفهان را مجازات نكرد.

5. سال 346 هجرى قمرى: در اين سال، در آخر محرّم، عامّه در كرخ فتنه‏اى بپا كردند. (3)

بر حسب نص ديگرى، در اين سال بين مردم كرخ و اهل سنّت به سبب ناسزاگويى، فتنه بزرگى درگرفت. در نتيجه جمعيّت زيادى از دو طرف كشته شدند. (1)

6. سال 348 هجرى قمرى: در اين سال، بين رافضيان و اهل سنّت فتنه‏اى درگرفت كه در آن تعداد زيادى كشته شدند. (2)

بر حسب نص ديگرى، در كتاب الشذور گفته شد: فتنه‏هايى بين شيعه و سنّى درگرفت كه در آن جمعيّت انبوهى كشته شدند. (3)

7. سال 400 هجرى قمرى: به خانه امام صادق (عليه السلام) يورش بردند و در آن يك قرآن، كاسه‏اى چوبى كه طوقى از آهن داشت، زرهى از چوب خيزران و يك نيزه و يك تخت يافتند و آن‏ها را به مصر بردند. حاكم تمام آن‏ها را گرفت و تنها تخت را برگرداند. (4)

سال‏هاى پس از شيخ مفيد

پيش از تولد شيخ مفيد و پس از وفات وى رحمه‏الله حوادث زياد و مصايب خطرناكى بر شيعه گذشت. در اين جا فرصت شمارش اين حوادث را نداريم؛ امّا به نمونه‏هايى كه در سال‏هاى پس از وفات وى روى داد، اشاره مىكنيم. اكثر اين موارد را از كتاب دول‏الاسلام مىآوريم و خوانندگان گرامى را براى وقوف كامل و آگاهى بيش‏تر به منابعى حواله مىدهيم كه در پاورقىهاى پيش بيان كرديم.

1. در سال 416 هجرى قمرى: خانه شريف مرتضى در آتش سوخت. (5) در همين سال محله كرخ آتش گرفت. (6)

2. در سال 417 هجرى قمرى: سپاهيان به محله كرخ حمله بردند و آن را غارت و بازارها را به آتش كشيدند. مردم تا آستانه نابودى پيش رفتند. (1)

3. سال 419 هجرى قمرى: در مسجد براثا اتفاقى افتاد كه معروف و مشهور است. (2)

4. سال 421 هجرى قمرى: مجالس سوگوارى امام حسين (عليه السلام) در العويل برپا شد، اهل سنّت برآشفتند و جنگ درگرفت و جماعتى در نتيجه آن كشته شدند و بازارها تخريب گشت. (3)

5. سال 422 هجرى قمرى: دوباره حادثه مسجد براثا تكرار شد. (4)

6. سال 422 هجرى قمرى: فتنه‏هايى بين شيعه و سنّى در بغداد درگرفت كه در اثر آن عده‏اى كشته شدند و مردم كرخ تا سرحد نابودى پيش رفتند... و 404 بازار در آتش سوخت. (5)

اين حوادث تلخ و دردناك هم‏چنان در طول ساليان دراز ادامه داشت تا اين كه به فتواى شيخ نوح مبنى بر قتل شيعه در حلب منجر شد. (6)

پس از آن ابن تيميه به قتل شيعيان در جرد و كسروان لبنان فتوا داد7 كه در نتيجه آن افراد فراوانى به طور دسته جمعى كشته شدند و خون‏هاى زيادى به ناحق بر زمين ريخت. خداوند در فرداى قيامت كه: يوم يعض الظالم على يديه داورى خواهد كرد. آن روز است كه: وسيعلم الّذين ظلموا أى منقلب ينقلبون.

حوادثى كه پس از آن بر شيعه گذشت نيز بر همين منوال است. از خداوند مسئلت داريم كه ما را از لغزش در گفتار و كردار مصون دارد.

اگر رافضيان آغازگر بودند؟!

گوشه‏اى بود از حوادثى كه در خلال شصت سال از زندگانى شيخ مفيد رحمه‏الله روى داد و او با عقل و روان و با آگاهى و احساسات خويش با آن زندگى كرد.

ديديم كه در اكثر اين حوادث تصريح كرده‏اند كه تجاوزگرى و دشمنى از سوى فرقه معيّنى صورت گرفته و شيعيان قربانى اين تجاوزات ناجوان‏مردانه بوده‏اند. حتى تصريحاتى از اين مورخان ديديم كه اين تجاوز و ستم‏گرى تنها راه آشناى اين گروه بوده است مگر اين كه در مواردى ترس و ناتوانى مانع از انجام اين گونه اقدامات وحشيانه‏اى كه در طول ساليان دراز بدان دست يازيده‏اند، شده باشد.

آن چه مىخواهيم در اين جا بدان اشاره كنيم اين است كه به رغم اين كه: تاريخ به دست دشمنان شيعه نوشته شده و تقريباً، آنان تنها منبع موجود متون تاريخى هستند، و به رغم حرص آشكار اين مورخان در اتهام شيعه به هرگونه كار زشت و قبيحى، تقريباً يك مورد هم نمىبينيد كه اين مورخان و راويان، تصريح كرده باشند شيعه آغازگر جنگ يا تجاوز بوده است.

اگر اينان، يك مورد مىديدند كه شيعه در آن متجاوز بوده، ابن كثير، ابن جوزى، ابن تغرى بردى و امثال آنان، سخاوتمندترين مردمان در اعطاى القاب زشت، پليد و ناروا بر شيعه بوده و شيعيان را با پست‏ترين صفات و زشت‏ترين اتهامات ياد و اهل سنّت، آنان را با كلماتى ناشايست و الفاظى بد، ملامت و سرزنش مىكردند.

ليكن نهايت چيزى كه در اين باره از اينان مىبينيم اين است كه رافضيان (در اين صفت قدرى تأمل كنيم) را در مورد برپايى مراسم عزادارى روز عاشورا و مراسم جشن و سرور به مناسبت عيد غدير كه آن را بدعت و ناسزا مىپندارند، مورد شماتت و سرزنش قرار داده‏اند.

سهم حاكمان در آشوب‏ها!

شايد بعضى، توجيهاتى دست و پا كنند كه معتقدند چنين توجيهاتى براى تشكيك در مقاصد حاكمان و نقش آنان در برانگيختن فتنه‏ها كافى است. زيرا در بعضى از متون، مطالبى آمده كه اشاره دارد: حاكمان در برانگيختن احساسات مذهبى و جبهه‏بندىها و درگيرىهاى فرقه‏اى براساس تعصبات دينى و مذهبى، شركت داشته‏اند.

گويا وى مىخواهد معزالدوله را متهم كند كه او مىخواست حالت اضطراب و آشوب بين اهل سنّت و شيعه به حال خود باقى بماند تا از آن در جهت تحكيم حاكميّت و تقويت قدرت خويش بهره‏بردارى كند.

اين اتهام مجالى براى كسب رتبه‏اى از قوت و ثبوت ندارد، بايد معزالدوله را مردى تصور كنيم كه در زمينه تحرك سياسى در حد مطلوبى از رشد برخوردار نيست كه اين گونه دانسته و ندانسته دچار اشتباهات بزرگ و خطرناك مىشود.

عمده چيزى كه در اين باره بدان اعتماد مىورزند، مطلبى است كه مورخان ـ اگر راست بگويند ـ روايت كرده‏اند كه: در ربيع الثانى سال 351 هجرى قمرى، به فرمان معزالدوله عامّه شيعيان بغداد بر ديوار مساجد نوشتند:

خدا لعنت كند معاوية بن ابى سفيان را، و كسى را كه فدك را به زور از فاطمه (رضى اللّه‏ عنها) غصب كرد و كسى را كه نگذاشت حسن (عليه السلام) را پيش جدش دفن كنند و كسى را كه ابوذر غفارى را تبعيد كرد و كسى را كه عباس را از شورا بيرون كرد.

خليفه محكوم بود و نمىتوانست از آن جلوگيرى كند، امّا معزالدوله هم كه اين اقدام به فرمان خود وى صورت گرفت شب هنگام عده‏اى از مردم نوشته را ستردند. معزالدوله خواست دوباره آن را بنويسد؛ امّا ابو محمد مهلبى وزير چنين نظر داد كه به جاى كلمات محو شده بنويسند: «خدا لعنت كند كسانى را كه به خاندان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ستم كردند و احدى از آنان را نام نبرند مگر معاويه را و به اين شكل نوشته شد». (1)

بعضى احتمال مىدهند كه حاكم بود كه چنين كارى كرد و آن را به شيعه اماميه بغداد و معزالدوله نسبت داد. يافعى در بحث از وفات حاكم در سال 411هجرى قمرى، گفته است: او شيطان بود... دستور داد كه صحابه را ناسزا گويند و آن را بر روى ديوار مساجد نوشت. (1)

آن چه اين احتمال را بعيد مىگرداند، فاصله زمانى بين دو حادثه است و آن چه آن را نزديك مىگرداند، تكرار وقايع است.

گناه نابخشودنى

روشن است كه سبب آن چه بر شيعيان مىگذشت اين نبود كه آنان احدى از مردمان را ناسزا گفته‏اند؛ چرا كه ناسزا گويى از نظر شيعيان و براساس تعليمات تربيتى پيشوايان شيعه (عليهم السلام) جايز نيست. مسئله اين است كه شيعه با استناد به آيات قرآن و احاديث متواترى كه پيشوايان حديث از نظر تمامى مسلمانان روايت كرده‏اند، خلافت احدى غير از اهل بيت (عليهم السلام) را مشروع نمىدانستند.

اين پاىبندى شيعيان به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) و حرص آنان در اظهار اين تولّى موجب گرديد تا ديگران آنان را به انواع اتهامات باطل و نادرست حتى به زنديقىگرى و الحاد متهم كنند و پس از آن مال، جان و هر آن چه را كه به شيعيان مربوط مىشد، حلال سازند.

عبد الرحمان بدوى مىگويد:

اتهام به زنديقىگرى در آن دوره (دوره اوّل عباسي) در كنار انتساب به مذهب رافضيان حركت مىكرد، چنان كه استاد «ويدا» هم آن را مورد ملاحظه قرار داده است. (2)

طغرايى (يا مردى به نام ابوحنيفه) در ضمن ابياتى گفته است:

ومتى تولى آل أحمد مسلم *** قتلوه أو وصموه بالإلحاد (2)

هرگاه مسلمانى ولايت خاندان پيامبر را برگزيند، او را بكشند يا او را ملحد و بى دين بنامند.

ابتكار عيد غدير

بعضى ادّعا كرده‏اند كه: عيد غدير، نه مشروعيّت داشت و نه احدى از گذشتگان كه امت به آنان اقتدا مىكنند، آن را گرامى داشته است، بلكه اوّلين بار در اسلام در ايام معزالدوله على بن بويه در عراق شناخته شد. وى آن را در سال 352 هجرى قمرى به وجود آورد و از آن تاريخ به بعد شيعه آن را جشن مىگيرد. (2)

روشن است كه اين سخن نادرست است. مسعودى كه سال‏ها پيش از اين، يعنى در سال 346 هجرى قمرى مرده است، درباره عيد غدير گفته است:

فرزندان على رضىالله‏عنه و شيعيان او، اين روز را گرامى مىدارند. (3)

فرات كوفى از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده:

روز غدير خم بهترين اعياد امت من است. (4)

در يكى از سال‏ها روز جمعه با روز غدير خم يكى شد. على (عليه السلام) در آن روز خطبه‏اى ايراد و از جمله فرمود:

اى گروه مؤمنان! خداوند در اين روز براى شما دو عيد عظيم بزرگ جمع كرده است. (5)

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه حضرت فرمود:

عيد غدير خم از عيد فطر، عيد قربان و روز جمعه برتر است. (1)

كلينى از امام صادق (عليه السلام) دو روايت نقل كرده كه حضرت در آن دو نيز، روز غدير خم را عيد دانسته است. (2)

روايات فراوان ديگرى نيز در اين باره آمده كه علاّمه امينى رحمه‏الله در كتاب الغدير آورده است. (3)