فاطمه سلام الله عليها، دختر امام حسين عليه السلام

احمد صادقى اردستانى

- ۵ -


به قول ((جرجى زيدان )) قهرا آن طور كه امويان با عجمها، يعنى غير عربها، رفتار اهانت آميز داشتند، و كارهاى پست را به آنان واگذار مى كردند(162) درباره اسيران و بردگان ((كابل )) نيز، چنين رفتارى را داشته اند، و فاطمه دختر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) اين مسايل تاريخى و اخلاقى ناپسند را هم خوب مى دانسته ، و بنى اميه را به خاطر پيروى از اين گونه خصلتهاى قساوتمندانه نكوهش كرده ، و مظلوميت اهل بيت (عليه السلام ) را هم بيان داشته است .
9- قرآن و سرنوشت ستمگران
فاطمه دختر دانشمند سيدالشهداء (عليه السلام ) به قرآن كريم و تفسير آن آشنايى و تسلط داشته ، و در مورد عظمت اهل بيت (عليه السلام ) و نيكان و پاكان و نيز سرنوشت تيره و دردناك ظالمان و ستمگران و دنياطلبان ، تعدادى از آيات قرآن كريم را به عنوان شاهد و تاييد سخنان خود، براى آن مردم فضيلت فراموش كرده ، قرائت نموده است .
10- شعر و حماسه
اين بانوى آگاه و هوشمند، در آن هياهوى وحشتناك توانسته است شعر و شعار دشمن را استماع كند، آن را به خاطر بسپارد، و ضمن سخنرانى آن را بخواند و پاسخ قاطع به آن بدهد، چنانكه شعر ((ميمون بن قيس )) معروف به ((اعشى )) شاعر عصر جاهليت را مى دانسته ، و آن را شاهد مثال بر بى گناهى اهل بيت (عليه السلام ) و اوج حسد و بدبختى ((بنى اميه )) مطرح نموده است .
11- آفت خطرناك
فاطمه در اين خطابه ، بيمارى خطرناك روحى ديگرى از مردم كوفه را، كه قساوت قلب و سنگدلى آنان بوده است ، يادآور مى شود و با تعبير: ((قست قلوبكم ،)) آثار بسيار وحشتناك آن را، كه از دست دادن فهم و شعور و بصيرت مى باشد، و سرانجام اين وضع روانى دردناك ، انسان را به كرى و كورى باطن مى كشاند، و انسان وارونه مرتكب هر گونه جنايتى مى گردد را، بيان مى دارد.
12- عاقبت دردناك
پيروزى هاى ظاهرى چند روزه ، كه به بهاى از دست دادن شرافت و اصالت انسانى به دست مى آيد، و افراد با هياهوى احمقانه ، خود را پيروز و سربلند مى دانند، در منطق فاطمه پيروزى اصيلى نيست ، و براى آن نبايد خرسند و خوشحال بود، زيرا خداوند متعال كيان قدرتهاى پوشالى چند روزه را در همين دنيا فرو مى پاشد و خداوند ((خير الماكرين )) مكارى ها و سياست هاى پوشالين را به زودى نقش بر آب مى كند، چنانكه ((بنى اميه )) كيفر كردار زشت خود را زود ديدند، و ((عمر سعد)) هم در پاسخ حسين (عليه السلام ) به مسخره مى گفت : اگر به گندم رى نرسيدم ، به جو آن قناعت مى كنم ؛(163) طولى نكشيد كه به همراه قاتلان ديگر به چنگال بدبختى گرفتار شدند و بدون اينكه لذت حكومت و رياست را بچشند، با نكبت و ذلت ، به كام مرگ فرو افتادند(164) و نفرت و لعنت ابدى را براى خود به وجود آوردند.
13- حساب قيامت
كيفر و مجازات سنگين قيامت براى ستمگران و امام كشهاى ((بنى اميه )) موضوع مهم ديگرى است ، كه دختر داغديده حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در خطابه خويش آن را براى كوفيان بى وفا و پيمان شكن اعلام داشته ، و فرموده : بد توشه اى براى خود پيش فرستاديد، و براى هميشه هم در عذاب دردناك قيامت گرفتار خواهيد بود، و بالاخره شما سرنوشت تاريكى در انتظار خواهيد داشت .
14- زنده جاويد
بالاخره فاطمه با ايراد اين خطابه ، اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را امتحان دادگان روسفيد و سر بلند معرفى كرد، پيام خون شهيدان را به گوش خفتگان و عهدشكنان و دنياطلبان رسانيد، شهادت در راه خدا را سعادت و اسارت اهل بيت (عليه السلام ) را براى اسلام ، عزت و براى خود آنان ، رسالت و سر بلندى ناميد، و راه شهيدان كربلا و اهل بيت (عليه السلام ) را جاويدان شمرد.

قامتت را چو قضا، بهر شهادت آراست   با قضا گفت مشيت ، كه قيامت برخاست
خلق در ظل خودى محو و تو در ظل خدا   ما سوا در چه مقيمند و مقام تو كجاست ؟
زنده در قبر دل ما، بدن كشته تو است   جان مايى و تو را قبر حقيقت ، دل ماست
دشمنت كشت ولى نور تو، خاموش نگشت   آرى ، آن جلوه كه فانى نشود نور خداست
بيرق سلطنت افتاد كيان را، ز كيان   سلطنت ، سلطنت توست ، كه پاينده توست
نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم   ظالم از دست شد و پايه مظلوم به جاست
زنده را، زنده نخوانند، كه مرگ از پى اوست   بلكه زنده است شهيدى ، كه حياتش ز قفاست
دولت آن يافت ، كه در پاى تو سر داد ولى   اين قبا، راست نه بر قامت هر بى سر و پاست
تو در اول ، سر و جان باختى اندر ره عشق   تا بدانند خلايق ، كه فنا شرط بقاست .(165)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز، درباره نام و راه و شهادت جاودانه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) فرموده است : ان لقتل الحسين (عليه السلام ) حرارة فى قلوب المومنين ، لا تبرد ابدا.(166)
به يقين براى قتل و شهادت حسين (عليه السلام ) در دلهاى اهل ايمان ، شعله حرارت و محبتى افروخته مى گردد، كه هرگز سردى و خاموشى نخواهد داشت .
درباره جاودانگى و ماندگارى حسين (عليه السلام ) و نام او، واشنگتن ايرونيك ، مورخ مشهور آمريكايى هم گفته است : براى حسين ممكن بود كه ، زندگى خود را تسليم شدن به اراده ((يزيد)) نجات بخشد، اما مسئوليت پيشوايى و نهضت بخش اسلام اجازه نمى داد كه او ((يزيد)) را به عنوان خلافت بشناسد، او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى ، به منظور آزاد ساختن اسلام از چنگال ((بنى اميه )) آماده ساخت ، در زير آفتاب سوزان سرزمينى خشك و در روى ريگهاى تفتيده عربستان ، روح حسين فناناپذير برجاست ....(167)
فصل نهم : فاطمه در شام
فاطمه دختر شجاع و دانشمند سيدالشهداء (عليه السلام ) خطابه اى را كه متن و شرح آن ، در دو فصل پيش مطرح گرديد، در شهر پر آشوب و تحت سلطه ((كوفه )) كه ((عبيدالله بن زياد)) بر آن حكومت مى كرد، ايراد نمود و به همراه كاروان اسيران اهل بيت (عليه السلام ) تحت نظر و مراقبت شديد مزدوران ((عبيدالله بن زياد)) روانه ((شام )) گرديد.
شهر شام ، مقر حكومت ((يزيد بن معاويه )) بود، كه خود را اميرالمومنين مى دانست و براى حفظ و حراست اين مقام ، خون افراد بى گناهى ، حتى خون حسين بن على (عليه السلام ) و بسيارى از افراد عترت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردان مومن و مجاهد را به زمين ريخته بود. بدين جهت موقعيت ((شام )) به عنوان مركز خلافت ، براى حاكمان غاصب و خودكامه ، وضع حساس و فوق العاده اى داشت ، چنانكه به همين موازات اين شهر خشمگين و ناباب ، براى اهل بيت سوگوار و داغدار و در حال اسارت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام )، شرايط نامساعد و رنج آورى را فراهم آورده بود.
اكنون براى اينكه با سابقه اجتماعى و شرايط نامساعد و غم بار ((شام )) بيشتر آشنا شويم و ناملايمات دردناكى را كه بر فاطمه (سلام الله عليها) و ساير اسيرشدگان اهل بيت (عليه السلام ) وارد شده بود بهتر لمس نماييم ، در اين جا مناسب خواهد بود، حداقل شرايط سياسى و اجتماعى آن شهر را پس از ظهور اسلام ، به طور خلاصه مورد بررسى قرار دهيم :
سلطه خشم آلود شام
در سال سيزدهم هجرت ، چهار روز به مرگ عبدالله بن عثمان بن عامر، معروف به ((ابوبكر)) مانده بود، كه مجاهدان اسلامى به فرماندهى ((خالد بن وليد)) شهر دمشق را محاصره كردند، و آنگاه كه ابوبكر بيست و دوم جمادى الثانى همان سال درگذشت (168) و ((عمر بن خطاب )) به جاى وى به خلافت رسيد، او ((خالد)) را از فرماندهى عزل كرد و به جاى او ((ابوعبيده جراح )) را به فرماندهى سپاه مسلمانان منصوب نمود. پس از يك سال محاصره دمشق ، سرانجام اين ايالت در ماه رجب سال چهاردهم هجرت به دست ((ابوعبيده جراح )) فتح شد(169).
بعد از اين مرحله ((عمر)) يزيد بن ابوسفيان را به حاكميت ((دمشق )) برگزيد، و در سال هيجدهم هجرت ، كه در آن جا بيمارى ((طاعون عمواس )) براى اولين بار در روزگار اسلام آن منطقه را دربرگرفت و به كشته شدن بيست و پنج هزار نفر منتهى گرديد، يزيد بن ابى سفيان هم درگذشت (170) آن گاه ((عمر)) برادر ((يزيد)) يعنى ((معاويه بن ابى سفيان )) را در همان سال هيجدهم هجرت به امارت دمشق منصوب نمود(171).
بدين ترتيب ، ((معاويه )) از سال هجدهم هجرت ، تا آغاز خلافت اميرالمومنين (عليه السلام ) در سال سى و پنج هجرت ، هم چنان بر سرزمين شام حكومت مى كرد و نيز در خلافت اميرالمومنين (عليه السلام ) كه حدود پنج سال طول كشيد، معاويه هم چنان ((شام )) را در دست داشت و دمشق پايگاه دشمنى با اهل بيت (عليه السلام ) بود.
پس از كنار رفتن امام حسن (عليه السلام ) طبق مفاد صلح ناخواسته با معاويه ، از سال 41 هجرت تا سال 61 هجرى ((دمشق )) مركز خلافت و به ظاهر حكومت گرديد، و در اين مدت بيست سال ، بيش از پيش به صورت يك كانون دشمنى و عداوت و جسارت به ((بنى هاشم )) به خصوص امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) درآمد، تا جايى كه به قول ((جرجى زيدان )): برنامه بدگويى و تهمت زدن به على (عليه السلام ) و خاندان او، از گهواره تا گور و از مهد تا لحد ادامه داشت !(172)
روى اين حساب ، خالد بن وليد، ابوعبيده جراح ، يزيد بن ابى سفيان ، معاويه بن ابى سفيان ، و يزيد بن معاويه ، كه از سال 18 تا 64 هجرى بر شام حكومت مى كردند و سلطه آنان بيش از چهل و پنج سال طول كشيد، در آن سرزمين سرنوشت مسلمانان به دست افرادى بود، كه هدفهاى سلطنت طلبانه داشته ، و گرفتار خصلت هاى روزگار جاهليت و بالاخره راه و رسم و اخلاق ضد انقلابى بوده اند، كه براى آشنايى با سياستهاى ضد اسلامى و انسانى آنان ، نمونه هايى از آن را از نظر مى گذرانيم :
كينه ها و خشونت ها
از كينه هاى ديرين و عقده هاى چركين ((حزب اموى )) كه به صورت خشونت هاى انسان سوز عليه بنى هاشم و امام على (عليه السلام ) و خاندان پاك و مظلوم او اعمال مى گرديده ، سخن فراوان است و چهره آن تاريخ هم سياه مى باشد، اما براى اين كه بهتر احساس كنيم اسيران اهل بيت على و فاطمه (عليه السلام ) به چه كانون خشم ، خطرناك و آتشينى كشانده شده اند، چند اعتراف تلخ و حادثه دردناك را مرور مى كنيم :
1- يك استاد و محقق هندى ، در اين باره مى نويسد: در ميان ((بنى اميه )) فقط يك اصل اساسى وجود داشت ، و آن دشمنى با على (عليه السلام ) و اولاد على (عليه السلام ) بود.(173)
2- فان فلوتن مستشرق آلمانى ، مى نويسد: امويان ، علويان را به مردم شامى ، عاصى و ماجراجو، كه بر پيشوايان و جانشينان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قيام كرده اند، معرفى مى كردند، و مردم را از معاشرت با علويان منع مى نمودند.(174)
3- احمد بن ابى يعقوب ، مورخ معروف به ((يعقوبى )) درباره معاويه مى نويسد: و كان اكثر فعله المكر و الحيلة .(175)
بيشتر كارهاى معاويه را مكر و حيله گرى و فريبكارى تشكيل مى داد.
4- مورخ ديگرى نوشته است : در زمان امويان ، هر كس تقاضاى مقام و امارتى مى كرد، نامه اى به او مى دادند، كه مشتمل بر دشنام و تهمت نسبت به اميرالمومنين (عليه السلام ) و اهل بيت طاهرين (عليه السلام ) بود، تا آن را در بالاى منبر براى مردم بيان كند.(176)
5- جرجى زيدان مى نويسد: هر كس با ((بنى اميه )) مخالفت مى كرد، فورى حقوق او قطع مى شد، و چه بسا حقوق مردم يك شهر يا دو شهر را براى شورش يكى از اهالى آن جا قطع مى كردند.(177)
6- محقق ديگرى مى نويسد: معاويه ، هفتاد هزار منبر و مراكز تبليغاتى عليه على (عليه السلام )، در قلمرو مسلمانان تشكيل داده بود!(178)
7- جاحظ، مى نويسد: گروهى از ((بنى اميه )) به معاويه گفتند: اى كاش از لعنت فرستادن به على (عليه السلام ) دست برمى داشتى ، اما وى در جواب آنان گفت : نه ، به خدا سوگند آن قدر به اين عمل ادامه مى دهم ، تا كودكان بر اين شيوه پرورش يابند، و جوانان بر سر اين كار پير شوند، و تا آن جا كه ممكن است هيچ كس از فضائل على (عليه السلام ) يادى به ميان نياورد.(179)
8- حسين بن على مسعودى ، متوفاى سال 346 هجرى مى نويسد: گروهى از ثروتمندان و سران شام ، پس از سقوط حكومت ((بنى اميه )) و استقرار ((بنى عباس )) به حضور ((ابوالعباس ‍ سفاح )) رسيدند و سوگند خوردند: پيش از آن كه ((بنى عباس )) به خلافت برسند، مردم براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خويشاوندان و خاندانى جز ((بنى اميه )) نمى شناختند.(180)
آثار اين بدآموزى ها
آثار سياستهاى شوم و بدآموزى هاى ((بنى اميه )) را روى مردمى كه عنوان مسلمانى داشتند، اما براى هميشه به انحراف و نكبت و ذلت مبتلا گرديدند، هيچ گاه نمى توان ناديده گرفت و آن را فراموش كرد، يا به شماره درآورد!
بدين جهت ، در اين جا به طور خلاصه ، با مراجعه به متون تاريخى و دينى ، اشاره اى به آثار ويرانگر اعتقادى و انسانى و اصولا ضربه به تمدن بشرى از سوى ((حكومت امويان )) مى نماييم ، و اين را هم مى دانيم ، كه عمده تقصير اين انحراف هم متوجه سردمداران آنها مى باشد، چنانكه امام على (عليه السلام ) فرموده است : انما الناس مع الملوك و الدنيا، الا من عصم الله (181)
طبع مردم چنين است ، كه هماهنگ با خواست فرمانروايان خويش و منافع مادى دنيا حركت مى كنند، مگر افرادى كه خداوند آنها را از اين خطر حفظ نمايد.
به هر حال ، بدآموزى هاى ((بنى اميه )) چنان مردم شام را از عقايد و اخلاق انسانى اسلام جدا كرده بود و خصلتهاى قومى و قبيله اى و اشرافيت روزگار جاهليت را در آن پديدار ساخت ، كه آن مردم سياه روز، كوركورانه و چشم و گوش بسته پرورش يافته بودند و بدون علم و آگاهى و چون و چرا، از معاويه ، پيروى مى كردند و به راه باطل و ناحق روانه مى شدند!
اين جهت ، چنان امام على (عليه السلام ) را ناراحت كرده بود، و از سوى ديگر از ياران سست عنصر و تفرقه گراى خود گلايه سرمى دهد، و مى فرمايد: پيشواى مردم شام در راه معصيت خداوند حركت مى كند، اما مردم از او اطاعت مى كنند، به خدا سوگند من دوست مى دارم معاويه با من روى شما معامله كند، چون صرافى كه يك دينار طلا مى دهد و يك درهم نقره مى گيرد، آن وقت او از من ده نفر از شما (مردم كوفه ) را بگيرد و يك نفر از افراد خود را به من بدهد!(182)
اطاعت كوركورانه
در باب اطاعت كوركورانه مردم از معاويه ، اين داستان تاسف بار هم شنيدنى است : مردى از اهل كوفه به هنگام بازگشت از ((صفين )) در ((دمشق )) مورد حمله يك مرد شامى قرار گرفت ، و او شتر ((نر)) مرد كوفى را تصاحب كرد، مرد كوفى ناچار به ((معاويه )) شكايت كرد، اما مرد شامى پنجاه نفر شاهد همراه برد، آنان نزد ((معاويه )) گواهى دادند، كه اين شتر ماده متعلق به مرد شامى است . معاويه هم شهادت آنها را پذيرفت و از مرد كوفى خلع يد كرد. اما مرد كوفى به معاويه اعتراض كرد، كه اين شتر اصلا ماده نيست ، بلكه ((جمل )) يعنى شتر نر مى باشد!
معاويه گفت : به هر حال ، حكم من صادر شده و تغييرپذير نيست ، اما وقتى افراد پراكنده شدند، معاويه مرد كوفى را نزد خود فراخواند و پول شتر را به او داد، و گفت : وقتى به كوفه رفتى به على (عليه السلام ) بگو: من با صد هزار مردمى با تو جنگ مى كنم ، كه ميان شتر ماده و نر را فرق نمى گذارند، اما در عين حال ، از من اطاعت مى كنند!(183)
هم چنين در زمينه اطاعت بى چون و چراى مردم شام از ((معاويه )) حتى درباره تغيير وقت نماز و دستور خداوند، ((مسعودى )) مى نويسد: كار مردم در اطاعت معاويه به جايى رسيده بود، كه وى وقتى مى خواست روز جمعه به ((صفين )) برود، نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند، و مردم هم در آن نماز به او اقتدا كردند!(184)
بدين جهت است ، كه امام حسين (عليه السلام ) چنين خلافت و امارتى را بزرگترين و فاجعه بارترين مصيبت ، براى احكام الهى و جهان اسلام مى شمارد، و از آن دردناكتر، فاجعه ولايت عهدى ((يزيد))، جوان شراب خوارى است ، كه امت و ملت را به ابتذال و انحطاط همه جانبه كشانده بود.(185)
آن وقت پرونده خلافت حدود سه ساله ((يزيد)) وليعهد و خليفه پس از معاويه را هم ، سه برگ سياه و تباه تشكيل مى دهد:
1- او در سال 61 هجرى ، كه اولين سال خلافتش بود، اقدام به جنگ و كشتن حسين بن على (عليه السلام ) و ياران و خويشان آن حضرت مى نمايد.(186)
2- در سال 62 هجرى ، ((مسلم بن عقبه )) را براى بيعت گرفتن از مردم مدينه اعزام مى دارد، كه به كشتن هزاران مسلمان بى گناه مى انجامد و اين فاجعه خونين و دردناك به ((وقعه حره )) موسوم مى گردد.(187)
((مسلم بن عقبه )) فرمانده سپاه ((يزيد)) در قتل و خونريزى مسلمانان ، آن قدر جنايت و بى پروايى كرد كه ، به او لقب ((مسرف )) اسراف كار، در قتل و جنايت دادند.
ابن ابى الحديد، درباره جنايتى كه ((مسلم )) براى بيعت گرفتن اجبارى جهت ((يزيد بن معاويه )) بر سر ((مدينه )) و مردم مسلمان آن آورد، مى نويسد: سپاه ((مسلم بن عقبه مرى )) سه شبانه روز ((مدينه )) را براى خود مباح دانستند، مردم آن را چون قصابان كه گوسفندان را مى كشد، از دم شمشير گذراندند، آن قدر خون به زمين ريختند كه ، در كوچه ها پا تا مچ در خون فرو مى رفت ، و بالاخره فرزندان مهاجران و انصار و ((اهل بدر)) را، براى بيعت با ((يزيد بن معاويه )) به قتل رساندند.))(188)
((طبرى )) درباره اين واقعه آتشين خونبار، كه تاريخ شروع آن را، چهارشنبه 28 ذيحجه سال 63 هجرى مى داند، مى نويسد: ((براى بيعت گرفتن جهت ((يزيد بن معاويه )) شمشير بر گردن افراد مى گذاشتند، افراد زيادى فرار كردند و سر به كوه و صحرا گذاشتند، اموال و زندگى مردم را غارت و چپاول كردند، و افراد زيادى را هم كشتند.))(189)
بارى ، در اين واقعه دل خراش و شرم آور، ماموران ((يزيد)) با اسب به مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شدند. تجاوز فراوانى نسبت به ناموس مسلمانان صورت گرفت ، هفتصد نفر از رجال معروف و سرشناس قريش و مهاجر و انصار كشته شدند، و تعداد كشته شدگان ساير مردم ، از مرد و زن را، تاريخ ده هزار نفر ثبت كرده است .!(190)
3- در همان سال 63 هجرى ، مسلم بن عقبه ، براى سركوبى ((عبدالله بن زبير)) و تسليم نمودن مردم ((مكه )) به سوى آن شهر لشكر كشيد، كه ((مسلم )) در اثر بيمارى در راه مرد و ((حصين بن نمير)) فرماندهى سپاه را عهده دار شد، و به مكه حمله كرد، كه موجب خراب شدن و آتش سوزى كعبه گرديد.(191)
آرى ، فاطمه دخت والا گهر امام حسين (عليه السلام ) به همراه زين العابدين (عليه السلام ) و عمه ها و خواهر و ساير بازماندگان شهيدان كربلا به مركز خلافت چنين افراد خشن و ضد اهل بيت پيامبرى (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مى شوند، و در چنگال چنين افراد كينه توز و بى خبر از احكام الهى و معيارهاى انسانى اسير مى گردند.
حال به چند نمونه از هتاكى ها و برخوردهاى خشن مردم شام ، كه نتيجه تبليغات و بدآموزى هاى حاكمان اموى بود، و عكس العمل اهل بيت (عليه السلام ) را، در برابر آنان توجه نماييد.
ناله هاى زين العابدين (عليه السلام )
با توجه به شرايط بسيار نامناسبى كه بر شام حكم فرما بود، در همين مدت كوتاهى كه فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام )، زينب و ام كلثوم و امام زين العابدين (عليه السلام ) در آن شهر بسر مى بردند، روزگار بر آنان بسيار سخت و دردناك گذشته است !
آن طور كه تاريخ گواهى مى دهد و ((سيد بن طاووس )) هم از امام صادق (عليه السلام ) از پدر خود، امام محمد باقر (عليه السلام )، روايت نموده ، امام زين العابدين (عليه السلام ) فرموده است : مرا بر شتر فرتوت بدون جهازى سوار كرده بودند، زنان را عقب سر ما با استران حركت مى دادند، سر بريده پدرم بر سر نيزه بود و آن را از جلوى من حمل مى كردند، و اگر كسى از ما گريه و ناله اى سر مى داد، ماموران خشن و هتاكى كه ما را محاصره كرده بودند، او را با نيزه مورد حمله خود قرار مى دادند و مركب ها را با شتاب و وضع دلخراشى مى راندند.(192)
در كتاب الفصول المهمة آمده است : عبيدالله بن زياد، امام زين العابدين (عليه السلام ) را به غل و زنجير كشيده و بر شتر بى جهازى سوار نموده ، و از كوفه تا شام روانه ساخته بود.(193)
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرموده است : وقتى ما را به كاخ يزيد وارد مى كردند، يك سر ريسمانى را به گردن من ، و قسمت ديگر آن را به گردن زينب (سلام الله عليها) و ام كلثوم و سكينه و ساير بانوان داغديده بسته بودند، و در حال كه ماموران با تهديد تازيانه ما را حركت مى دادند، به مجلس يزيد وارد كردند.(194)
درباره مراحل قبلى اين وضع ، ((ديلم بن عمر)) روايت كرده است : وقتى اهل بيت اسير را جلو مسجد شام آوردند، من در آن جا حضور داشتم و على بن الحسين (عليه السلام ) هم در ميان آنان بود، كه مشاهده كردم يكى از پيرمردهاى شامى به آن حضرت نزديك شد و فرياد زد: الحمد لله الذى قتلكم اهلككم و قطع قرن اءلفتنة ...(195)
خداى را حمد مى كنم ، كه شما را كشت و نابود كرد و شاخ فتنه و آشوبگرى را شكست ، و بعد دشنام هاى زيادى نثار آن حضرت نمود، ولى امام (عليه السلام ) با مهربانى با او سخن گفت ، و از او پرسيد: آيا مسلمانى و قرآن خوانده اى ؟ و آن گاه كه آن پيرمرد جواب مثبت داد، امام (عليه السلام ) او را به فهميدن آيات قرآن ، كه ذى القربى (196) و اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را معرفى مى كند(197) توجه داد و آن پيرمرد فريب خورده از خواب غفلت بيدار شد و عذرخواهى نمود!(198)
هم چنين به خاطر فريبكارى هاى ((بنى اميه )) و بيگانگى مردم غفلت زده شام بود، كه امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است : وقتى امام زين العابدين (عليه السلام ) پدر خود را از دست داده بود، و در شام با اسارت به سر مى برد ((ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله )) در آن شهر به امام (عليه السلام ) نزديك شد و در حالى كه صورت خود را پوشانده بود، با زخم زبان تندى به امام زين العابدين (عليه السلام ) گفت : من غلب ؟!
اكنون چه كسى پيروز شده است ؟ ولى امام (عليه السلام ) با يك لحن منطقى پاسخ داد: اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شده ، اندكى صبر كن تا وقت نماز برسد آن گاه اذان و اقامه بگو، و ببين نام چه كسى را به زبان جارى مى كنى ؟ زيرا آن كسى كه نام او زنده و پاينده است ، پيروز خواهد بود(199).
به هر حال ، امام زين العابدين (عليه السلام ) وضع نگران كننده خود و اهل بيت اسير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در قالب چند شعر اينگونه بيان كرده است :
من در شهر دمشق با وضع رقت بارى ، به اين سو و آن سو كشيده مى شوم ، و گويا من از بردگان زنگبار هستم ، كه هيچ گونه يار و مددكارى ندارد!
در حالى كه جد من پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و در همه جا از او تجليل مى شود، و مولايم هم اميرالمومنين (عليه السلام ) است .
اما در عين حال ، اى كاش مادر مرا نزاييده بود، و اصلا زنده نبودم كه يزيد مرا در شهرها اسير ببيند(200).
بارى ، اين جا بود كه امام زين العابدين (عليه السلام ) ناله سوزناك و دردمندانه اى از دل برداشت و اين گونه با جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زمزمه پرداخت :
اى محمد! اى جد بزرگوار من ! و اى بهترين پيامبران ! آن كسى كه مورد علاقه شديد تو بود كشته شد و نسل و ذريه تو را مورد اهانت و ستم قرار دادند.
اكنون خاندان تو مانند بردگان بيگانه ذيل گرديده اند، و با ناگوارى آنان را در ميان مردم مى گردانند.
امروز دشمنان به توهين و بدگويى اهل بيت تو مى پردازند، در حالى كه اين گونه بدگويى ها و ناسزاها، تاثيرى بر ساحت پاك آنان نمى گذارد.
اما در عين حال ، اى جد بزرگوار، اى كاش به ما نظرى مى انداختى و وضع زنان ما را كه همچون كنيزان عرضه كرده اند، مشاهده مى كردى .(201)
در مجلس ((يزيد))
فاطمه دختر شجاع سيدالشهداء (عليه السلام ) خطابه اى را كه شرح آن در فصل هفتم بيان شد، ايراد كرد و به همراه كاروان اسيران اهل بيت (عليه السلام ) تحت نظر مزدوران ((عبيدالله زياد)) حاكم كوفه ، روانه ((شام )) گرديد.
شهر ((شام )) را جشن و چراغانى نموده بودند، يزيد از جايگاه بلندى كه برايش ترتيب داده شده بود، صحنه ورود اسيران را تماشا مى كرد و نغمه شادى و پيروزى سر مى داد. بعد هم مجلس جشن پيروزى رسمى تشكيل داد، رجال دربار، افراد سرشناس ، مزدوران اموى ، و حتى براى به نمايش گذاشتن قدرت خود، اشخاص غير مسلمان و يهوديان را هم به آن مجلس دعوت نمود.
در آن مجلس ، امام زين العابدين (عليه السلام ) را كه هنوز بيمار بود و رنج سفر اسارت بر بيمارى او مى افزود، زينب ، ام كلثوم ، دختران على (عليه السلام )، سكينه و فاطمه دختران امام حسين (عليه السلام ) و ساير بازماندگان اهل بيت (عليه السلام ) را با وضع مظلومانه و دل خراشى شركت دادند.
على بن الحسين ، امام زين العابدين (عليه السلام ) فرموده است : وقتى ما را به مجلس يزيد وارد كردند، دستهايمان را به غل و زنجير بسته بودند، آن گاه كه در برابر ((يزيد)) قرار گرفتيم ، گفتم : اى يزيد! تو را به خدا، اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را با اين وضع ببيند، چه خواهد گفت ؟ و تو چه جوابى دارى ؟
فاطمه ، دختر امام حسين (عليه السلام ) فرياد برداشت : اى يزيد! آيا دختران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به اسارت گرفته اى ؟ آن گاه اهل مجلس به گريه و شيون افتادند، تا جايى كه در اثر گريه و ضجه آنان ، اعضاى خانواده ((يزيد)) كه در اندرون بودند صداى خود را به گريه و ناله بلند كردند.(202)
همان طور كه در بالا خوانديم ، تبليغات تزويرآميز ((بنى اميه )) بر روى چهره پاك حسين (عليه السلام ) و اهل بيت (عليه السلام ) پرده ابهام كشيده بود، و متاسفانه حسين (عليه السلام ) و اسيران خاندان او را اشخاص ياغى و اخلالگر عليه خلافت اسلامى معرفى كرده بودند، و بدين جهت مردم غفلت زده ، غريو جشن و شادى سر مى دادند، چنانكه براى ناشناخته ماندن آنان ، بنى اميه از تهديد و ارعاب و زور سرنيزه نيز استفاده مى كردند.
بارى ، مجلس جشن و سرور آرام شد و جنبه رسمى به خود گرفت ، آن گاه ((يزيد)) از طرفى على (عليه السلام )، حسين (عليه السلام ) و يارانش را به استهزا مى گرفت و خود را پيروز مى پنداشت (203) و از طرف ديگر ((عبيدالله بن زياد)) را مورد لعنت قرار مى داد، و او را در مورد قتل حسين (عليه السلام ) مقصر معرفى مى كرد،(204) تا خود را بى گناه جلوه دهد!
اما به هر حال ، اهل بيت اسير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وضع نگران كننده اى داشتند، تا جايى كه افرادى هم كه آنان را نمى شناختند، بر آنان رقت مى بردند و مى خواستند به نوعى به آنان كمك و مساعدت روا دارند!
داستان مرد سرخ موى
در اين ميان ، فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام ) مى گويد: وقتى ما را در مجلس مقابل ((يزيد)) نشانيدند، وضع رقت بارى داشتيم ، تا جايى كه يك مرد سرخ موى شامى از جا حركت كرد و خطاب به يزيد گفت : اين زن جوان را براى خدمتگزارى به من ببخش !
اما من با شنيدن اين سخن سخت آشفته و منقلب شدم ، زيرا بالاخره زن اسيرى بودم ، بدين جهت خود را به عمه ام زينب (سلام الله عليها) نزديك كردم ، دامن او را محكم به دست گرفتم و گفتم : عمه جان ! من كه يتيم شده ام ، حالا به خدمتگزارى نااهلان هم بايد بروم !؟
اما زينب (سلام الله عليها) با يك دنيا شجاعت و شهامت فاطمه را دلدارى داد، كه مصونيت دارد و كسى قدرت اهانت به او را ندارد.
مرد شامى هم گفت : مگر اين زن جوان اسير كيست ، كه اين گونه مضطرب است و از تقاضاى من برآشفته شده است ؟!
يزيد پاسخ داد: او فاطمه دختر حسين (عليه السلام ) مى باشد، و آن زن هم كه از او حمايت مى كند، زينب (سلام الله عليها) دختر على بن ابيطالب (عليه السلام ) است .
مرد شامى در حالى كه شگفت زده شده بود، گفت : پس اين زن جوان دختر حسين (عليه السلام ) فرزند فاطمه (سلام الله عليها) و على بن ابيطالب (عليه السلام ) است ؟!
يزيد جواب داد: همين طور است .
مرد شامى ، در حالى كه خشمناك و برآشفته شده بود، فرياد زد: يزيد! خدا تو را لعنت كند، آيا تو عترت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كشته اى ؟ و فرزندان آنان را به اسارت گرفته اى ؟ من تا به حال گمان مى كردم اينان اسيران ((روم )) هستند!
آن گاه يزيد كه مست قدرت بود و سخت خشمناك گرديده بود دستور داد، آن مرد شامى را هم گردن زدند.(205)
گويا پس از اين مرحله بود، كه فاطمه دختر شجاع حسين (عليه السلام ) به يزيد خطاب كرد و گفت :
اى يزيد! آيا سزاوار است دختران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين گونه اسير و مورد اهانت باشند؟!
يزيد گفت : شما آزاد و بزرگواريد، هم اكنون داخل حرم سراى من شويد، و در كنار دختر عموهاى خود، يعنى زنان و دختران من قرار گيريد، آن وقت با اين كوتاه آمدن ، فاطمه (سلام الله عليها) و ساير بانوان بنى هاشم به قسمت اندرون كاخ راه يافتند و در كنار زنان خاندان ابوسفيان قرار گرفتند، زنان دربار هم با مشاهده بانوان اسير اهل بيت (سلام الله عليها) به شيون و ناله پرداختند، و كسى از آنان باقى نماند، كه ضجه و ناله سر نداده باشد.(206)