فاطمه سلام الله عليها، دختر امام حسين عليه السلام

احمد صادقى اردستانى

- ۴ -


دكتر ((عايشه بنت الشاطى )) مى نويسد: وضع ورود زينب (سلام الله عليها) به آن مجلس ، بسيار نگران كننده بود، وقتى زينب (سلام الله عليها) جاى پدر و برادرانش را در آن جا خالى ديد، اشك در چشمهايش ‍ حلقه زد، و بار سنگين غم و اندوه كشنده ، قلب دردمند او را سخت تحت فشار قرار داد، اما از بيم آن كه قلبش از كار نيفتد، دو دست خود را روى قلب خود قرار داد!(128) و فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) و اسيران ديگر هم اين حالت را مشاهده كردند. و از آن دردناك تر، آن طور كه شيخ مفيد نوشته است ، با چشم خود ديدند: عبيدالله زياد، كارد كوچكى به دست گرفته و با آن به دندانهاى جلو دهان مقدس حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) مى زند و اهانت روا مى دارد.(129)
به هر حال ، پيمان شكنى هاى قشر عظيمى از مردم كوفه از يك سو، و از سوى ديگر تزويرها و فريبكارى ها و تهديدهاى خشم آلود ((عبيدالله بن زياد)) و اطرافيان دنياطلب او، به همراه ماءموران مزدور و خودفروخته سلاح به دست ، فضاى شهر كوفه را به يك فضاى رعب و وحشت و حكومت نظامى درآورده بود.
در اين باره تاريخ گواهى مى دهد: در روزى كه اسيران اهل بيت (عليه السلام ) به كوفه وارد مى شدند، عبيدالله بن زياد دستور داده بود: هيچكس ‍ از مردم كوفه حق ندارد با سلاح از خانه خود بيرون بيايد، براى پيشگيرى از هر گونه شورش و خطر احتمالى ، ده هزار اسب سوار مسلح را بر دروازه هاى شهر، اطراف كوفه ، و در بازارها و كوچه ها و ميدان هاى شهر گمارده بود.
فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) و نواده هاى پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وضع نگران كننده اى داشتند، بانوان سوار شترها بودند و در مقابل هر اسيرى سر بريده هر يك از شهيدان كربلا را حركت مى دادند، و بدين ترتيب اين عزيزان را براى اين كه در ميان مردم ترس و وحشت ايجاد كنند، مى گرداندند!(130)
به راستى اين منظره در تاريخ اسلام بى سابقه بود، و به همين دليل تحمل آن براى زنان و عزيزانى كه از دودمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند، و جد آنان در پرتو تعاليم اسلام به آن مردم شخصيت و حيثيت داده بود، و نيز بارها سفارش اهل بيت و ذريه خويش را براى آن مردم بيان داشته بود،(131) بسيار سخت و دردناك و شكننده بود.
به همين دليل ((ام كلثوم )) دختر شجاع و غيور على (عليه السلام ) كه چون زينب (سلام الله عليها) و رباب و فاطمه و سكينه دختران حضرت سيدالشهداء (عليه السلام )، از نگاههاى خيره سرانه و ناجوانمردانه تماشاچيان به خشم آمده بود، در مقابل چشم مزدوران سفاك ((بنى اميه )) با يك دنيا خشم و خروش ، فرياد برداشت :
يا اهل الكوفة ! غضوا ابصاركم عنا، اما تسحييون من الله و رسوله ....(132)
اى مردم كوفه ! چشم از ما برگيريد و تماشاگرى خود را پايان دهيد، آيا شما از خداوند و رسول گرامى اسلام شرم و حيا نمى كنيد، كه به تماشاى دختران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه پوشش درستى ندارند، مى پردازيد؟
وقتى هم چشم او به سر بريده حضرت امام حسين (عليه السلام ) افتاد، خطاب به مردم گفت : اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شما سوال كند، با اهل بيت من چگونه رفتارى كرديد، چه جوابى خواهيد داد...؟(133)
فاطمه دختر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) هم در جمعيت اين اسيران قرار دارد و شاهد اين فجايع دردناك و انسانيت سوز مى باشد، بدين جهت در عين حالى كه از ستم نارواى آنان بر پيكر مقدس اسلام و اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت رنج مى برد و اشك غم در چشم مى گرداند، چنان كه مسئوليت هر مسلمان و به خصوص ‍ خاندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايجاب مى نمايد، تصميم مى گيرد، از طرفى پرده از چهره تزوير ((بنى اميه )) برگيرد و از طرف ديگر مردم غفلت زده و فريب خورده را از خواب جهل و غفلت بيدار كند.
بدين خاطر، با ايراد خطبه عميق و آتشين خود، در ميان ازدحام جميعت و در برابر چشمهاى ماءموران دژخيم و مسلح ((عبيدالله زياد)) با نهايت شجاعت و با قدرت كامل ايمان و بيان ، به ايراد سخنرانى مى پردازد.
فصل هفتم : سخنرانى فاطمه
امام على (عليه السلام ) يك روز به فرزند خواهر خود ((جعدة بن هبيره مخزومى )) فرمود: براى مردم خطبه اى بخواند، جعده بر كرسى خطابه قرار گرفت ، ولى از ايراد خطابه ناتوان ماند. آن گاه امام على (عليه السلام ) خود بر كرسى قرار گرفت و خطبه عميق و شيوايى ايراد نمود، و ضمن آن بيان داشت :
انا لامراء الكلام ، و فينا تنشبت و عروقه .(134)
ما اميران سخنورى هستيم ، ريشه هاى سخنورى در وجود ما استوار گرديده و شاخه هاى آن بر سر ما سايه گسترده است .
دليل ديگر مهارت فوق العاده سخنورى على (عليه السلام ) سخن بى نظير ((عزالدين ابو حامد هبة الله ، محمد بن محمد بن حسين بن ابى الحديد مدائنى )) است ، كه درباره نهج البلاغه و سخنان عميق و آسمانى آن حضرت ، گفته است :
هو امام الفصحاء و سيد البلغاء، و فى كلامه قيل : دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين ، و منه تعلم الناس الخطابه و الكتابة .(135)
امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) پيشواى فصيحان و سالار بليغان جهان است ، و در مورد سخنان او گفته شده : سخنان على (عليه السلام ) پايين تر از كلام خداوند، و مافوق سخنان انسان ها است ، و همه سخنواران خطابه و كتابت را از او آموخته اند.
على بن الحسين زين العابدين (عليه السلام ) آن گاه كه در اسارت ((بنى اميه )) قرار داشت و بيست و سه سال بيشتر نداشت ، در مسجد جامع شام از ((يزيد بن معاويه )) تقاضا كرد، سخنرانى كند و سخنان نارواى خطيب مزدور او را پاسخ بگويد، مردم هم براى ايراد سخنرانى او اصرار مى كردند اما ((يزيد)) زير بار نمى رفت و در برابر تقاضاى امام على (عليه السلام ) و اصرار مردم مى گفت :
ان صعد المنبر هذا، لم ينزل الا بفضيحتى و فضيحة آل ابى سفيان ... انه من اهل بيت قد زقوا العلم زقا.(136)
اگر اين جوان بالاى منبر قرار گيرد، تا مرا و آل ابوسفيان را مفتضح و رسوا نكند پايين نمى آيد، زيرا او از خاندانى است ، كه علم را همراه شير مادر بلعيده اند، و از كودكى و كوچكى به علم و دانش مجهز شده اند.
خطابه بسيار عميق و علمى حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در مسجد مدينه به سال يازدهم هجرت ، به منظور دفاع از اسلام و امامت على (عليه السلام ).(137)
خطابه هاى آتشين حضرت زينب كبرى (سلام الله عليها) دختر قهرمان و دانشمند على (عليه السلام ) در كوفه (138) و كاخ ((يزيد)) در شام (139) نمونه هاى فصاحت و بلاغت سخنان آنان است .
درباره تاثير عميق خطابه هاى امام سجاد (عليه السلام ) و اين بانوان بزرگ ، تاريخ آورده است : ((ضبح الناس ))، يعنى مردم با شنيدن آن سخنان به گريه و ناله افتادند، و اين جهت نشانه گويايى از عظمت ايمانى و علمى آنان نيز مى باشد.
فاطمه دختر شجاع و دانشمند امام حسين (عليه السلام ) هم از چنين خانواده اى است ، اصالت و شخصيت را از جد و جده و پدر و عمه و برادر به ارث برده ، در مهد تربيتى آنان پرورش يافته و دانش اندوخته ، و نيز در كورانها و طوفانهاى سخت روزگار جوانى و حوادث ضد خلافت اسلامى و قيام پر ماجراى عاشورا، تجربه ها به دست آورده است .
از سوى ديگر، عمق ستمكارى و سفاكى دژخيمان اموى و قاتلان خود فروخته يزيدى ، آن چنان دردناك و تكان دهنده است ، كه حتى يك زن جوان در حال اسارت را هم وادار مى سازد، كه برآشوبد، بخروشد، فرياد بزند و پرده تزوير و فريبكارى غاصبان خلافت اسلامى و بردگان جاه و مقام را، كه خود را به عنوان مسلمان و خلافت اسلامى براى برقرارى نظم و امنيت جامعه قلمداد كرده اند كنار بزند، تا هم آنان رسوا شوند و هم مردم فريب خورده و غفلت زده بيدار گردند.
بدين جهت ، بعد از خطابه زينب (سلام الله عليها) در ميان ازدحام جمعيت و مراقبت شديد ماءموران مسلح ((عبيدالله زياد)) فاطمه دختر جوان و اسير حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) با شجاعتى شگرف ، خطاب به مردم كوفه و آدم كشان اموى ، خطابه پرشور و عالمانه خود را اين گونه آغاز مى كند:
حمد و ستايش
حمد مى كنم خداوند متعال را، به تعداد شن هاى صحرا و ريگ هاى بيابان ، و به اندازه آنچه ميان زمين و عرش الهى قرار داد.
ستايش من از آن پروردگار عالم است ، كه به ذات مقدس او ايمان دارم ، و در همه سختى ها تكيه گاه من ، ذات زوال ناپذير اوست .
من شهادت مى دهم ، كه جز او خداوند يگانه اى وجود ندارد، هرگز براى آن ذات بى همتا شريكى قابل تصور نيست ، و بدين خاطر با همه وجود در برابر وجود مقدس او، سر ايمان و اطاعت و تسليم فرود مى آورم .
هم چنين ، با همه وجود خود گواهى مى دهم ، كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بنده برگزيده ، و رسول رستگار خداوند عالم مى باشد، چنانكه شهادت مى دهم و با دو چشم خود ديدم ، كه فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بدون گناه و خطا، بلكه به خاطر اعمال عقده ها و كينه ها و انتقامجويى ها، در كنار ((نهر فرات )) سر بريدند و آن عزيزان ، در خون خود غلتيدند.
بار خدايا! به ذات اقدس تو پناه مى برم ، از اين كه سخن دروغ و ناروايى را به زبان رانم و چيزى بگويم كه بر خلاف حكم قرآن تو و اطاعت و رضايت تو باشد.
بنابراين ، اعلام مى كنم كه پيامبر تو، بر اساس فرمان تو، على بن ابيطالب (عليه السلام ) را به وصايت خويش و امامت خلق منصوب فرمود، اما اشخاصى حق امامت على (عليه السلام ) را غصب نمودند، و آن امام معصوم مظلوم را، در همين شهر ((كوفه )) به قتل رساندند.
پس از آن ، فرزند آن امام ((حسن بن على (عليه السلام ((- را بدون اينكه جرم و خطايى مرتكب شده باشد، در سرزمين مقدس مدينه مسموم و مقتول ساختند، البته قاتلان على و حسن (عليه السلام ) گروهى بودند كه به زبان ، ادعاى مسلمانى داشتند، اما در باطن به چنگال كفر و نفاق اسير بودند و بدين خاطر دست به خون پاكان و نيكان بندگان تو آلودند.
مرگ بر سردمداران الحاد و نفاق ، و نابود باد آنان كه دست به خون امامان معصوم (عليه السلام ) آلودند، و نه در زمان حيات و نه بعد از مرگ آن مظلومان توانستند، از ساحت آن آتش سوزان ظلم و ستم را فرو نشانند.
درباره على (عليه السلام )
خدايا! سردمداران كفر و نفاق على (عليه السلام ) را كشتند، او به حضور تو بار يافت ، در حالى كه پاك و معصوم بود و به مقام بس بلندى دست يافته بود و تو نيز از اعمال و رفتار صالحانه او خرسند بودى .
خداوندا! فضايل و مناقب عالى و انسانى على (عليه السلام ) براى همگان روشن بود، و هر كسى در هر مذهب و مرامى قرار داشت ، در برابر صداقت و عظمت بى مانند او سر تسليم فرود مى آورد، زيرا آن بزرگوار عنصرى بود كه در راه اداى رسالت خويش و انجام دستورهاى تو لحظه اى نياسود و از سرزنش ملامتگران و مخالفت دشمنان دين ، ذره اى ترس و بيم به خود راه نداد.
پروردگارا! تو خود على (عليه السلام ) را از كودكى به آغوش اسلام هدايت فرمودى ، فضايل و مناقب او را ستودى ، و او همواره در سراسر زندگى تا آن گاه كه به عشق ملاقات با تو تن به شهادت مى سپرد، در راه اطاعت و رضايت تو و رسول تو، خيرخواه و مصلح امت بود، و در اين رهگذر زاهدانه زيست و رنج ها و سختى ها تحمل نمود.
آرى ، اى خداى بزرگ ! على (عليه السلام ) در راه احياى معارف دين تو، نبرد و جهاد كرد، تو از او خرسند و خوشنود بودى ، خود، او را برگزيدى و خود او را به صراط مستقيم استوار ساختى .
اى مردم ...
اما شما، اى مردم كوفه ! اى مردمى كه شيوه شما نيرنگ و افسون و حيله گرى و فريبكارى است ! اين را بدانيد كه خداوند، ما اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به وسيله شما امتحان نمود، و شما هم به وسيله ما امتحان شديد، ولى امتحان ما نيك بود و نام نيك به جاى گذاشت و شما با امتحان ناپسند خود گرفتار ننگ و عار گرديديد.
آرى ، در اين امتحان بزرگ خداوند عالم از خزانه علم خويش ، به علم و دانش و فهم و بصيرت ما افزود، و ما مخزن علم و دانش الهى و معدن معرفت و حكمت پروردگار، و حجت خلق و مقتداى بندگان ، در روى زمين گرديديم .
بارى ، اى مردم كوفه ! در پرتو اين فداكارى و آزمون بزرگ ، خداوند بر ما تاج كرامت عطا فرمود، و در سايه نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را بر همه انسان ها برترى و فضيلت روشن بخشيد. البته اين در حالى است ، كه شما مقام عظيم ما را ناديده گرفتيد، به تكذيب و كفران نعمت امامت مبتلا شديد، و حتى كشتن ما را حلال دانستيد و اموال و زندگى ما را غارت نموديد، و اين گونه مى پنداشتيد كه ما بيگانگان ((ترك )) و ((كابل )) هستيم !
البته چنين اشتباه بزرگى از شما عجيب و بى سابقه هم نيست ، زيرا ديروز جد ما على بن ابيطالب (عليه السلام ) را به قتل رسانديد، و اكنون هم شمشيرهاى آخته شما از خون ما اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خون چكان است .
افسوس كه شما با ما عقده و كينه ديرينه اى داشتيد، و اكنون با قتل و اسارت ما، چشمهاى خود را روشن و دلهاى خود را شادمان و پرنشاط مى پنداريد، اما از اين معنا غفلت داريد، كه بر خدا و دين او افترا وارد آورده ايد، نيرنگ و حيله به كار برده ايد، و خداوند براى نقش بر آب ساختن حيله گرى ها و فريبكارى ها شما، قدرت و سياست بالاترى دارد.
آرى ، خود را فريب ندهيد، و از اين كه خون ما را ريختيد و دست غارت به اموال و دارايى ما رسانديد، خود را كامياب و پيروز نپنداريد زيرا:
در مرحله نخست ، اين مصيبت هاى بزرگ و حوادث تلخى كه بر ما وارد شد، آن طور كه قرآن كريم بيان داشته : ((تقديرى بود، كه قبل از آفرينش ‍ زمين در لوح محفوظ مكتوب گرديده ، و اين كار براى خداوند آسان است ، تا به خاطر آنچه از دست داده ايد (داده ايم ) تاسف نخوريد (نخوريم ) و براى آنچه به شما (ما) داده شده ، دل خوش نداريد (نداريم ) زيرا خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست نمى دارد.))(140)
اضافه بر اين ، از مدت خوشحالى و پيروزى شما چيزى نخواهد گذاشت ، كه به چنگال مرگ و هلاكت دچار خواهيد شد، و تازيانه لعنت و عذاب خداوندى پيكر شما را خواهد نواخت . البته هم اكنون شما در عذاب سخت وجدان قرار داريد، و نيز امواج عذاب الهى به خاطر اعمال خود، شما را در كام خود كشيده است ، و ديرى هم نخواهد پاييد، كه گروهى از خود شما، گروه سفاك و ستمگر را با همان شمشيرهاى خونريز به كام مجازات و انتقام خواهد كشانيد، و به خاطر ظلم و جنايتى كه نسبت به ما مرتكب شديد، براى هميشه در چنگال عذاب و كيفر الهى اسير خواهيد شد.
آرى ، نفرت و لعنت خداوند، همواره گريبانگير ستمگران خواهد بود.(141)
مى دانيد، چه كرديد؟
اى مردم كوفه ! واى بر حال شما! مى دانيد شما چه كرده ايد! شما با چه پايى به ميدان جنگ با ما قدم گذاشتيد؟ و با چه دستى به ريختن خون ما دست آلوديد؟ و اين گونه گرفتار ظلم و ستمگرى رسوايى گشتيد؟
آيا مى دانيد، شما گرفتار قساوت و سنگدلى شده ايد؟ جگر سخت و بى باكى داريد. گوش شنوا و چشم بينا را از دست داده ايد. و شيطان شما را اسير هوسها و آرزوهاى فريبنده كرده ، و با صحنه سازى هاى دروغين و فريبنده ، شما را از نعمت هدايت و انسانيت منحرف ساخته است ؟.(142)
اى مردم كوفه ! واى به حال شما! مى دانيد چه تعداد از خون فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گردن شماست ؟ و بايد پاسخ اين آدمكشى ها را به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدهيد؟
آيا مى دانيد شما چه ظلم و ستمى در حق برادر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) على بن ابيطالب (عليه السلام ) جد من و عترت پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرتكب شديد؟ و بالاخره بهترين انسانهاى پاك و بى گناه روى زمين را(143) به خاك و خون كشيديد؟ و از آن شرم آورتر، عربده غرور و افتخار سر داديد كه :
ما على (عليه السلام ) و فرزندان او را با شمشيرهاى هندى و نيزه ها كشتيم !
ما زنان آنان را چون اسيران ((ترك )) به اسارت گرفتيم ، و آنان را تا توانستيم ، در هم كوبيديم و خورد و ناتوان ساختيم !
اى ، خاك بر دهان آن كسى كه اين گونه شعار افتخار ابلهانه سر مى دهد، و براى كشتن انسانهايى كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه آفريده ، بر خود مى بالد و خود را پيروز مى پندارد.
آرام ، آرام ، اى گوينده اين سخن كفرآميز، لب فروبند، غره مشو، و چون پدرت ، كه در دل خاك دهان به خاك انباشته است ، خاموش باش .
اين را هم بدان ، كه هر كس با دست خود عملى را پيش فرستاده ، به روز قيامت پاداش آن را دريافت خواهد داشت (144) و سرانجام اين كيفر، در محكمه عدل الهى اجتناب ناپذير است .
اى واى ، كه بيمارى حسد چه آفت خطرناكى است ، و چه بلاهايى بر سر انسان مى آورد. آخر مگر نه اين بود كه خداوند، ما اهل بيت (عليه السلام ) را بر ديگران فضيلت و برترى بخشيده بود؟ و شما به خاطر آن گرفتار رشك مرگبار شديد و اين گونه جنايات را دامن زديد؟!
اگر درياى فضايل ما، يك شبه انباشته شده و موج مى زند، گناه ما چيست ؟
و اگر درياى وجود شما از اساس خشكيده است و در كف آن ، آبى براى زندگى كرمى هم وجود ندارد، گناه ما چيست ؟
به هر حال ، خداوند متعال ، به ما اهل بيت (عليه السلام ) فضيلت و برترى بخشيده است ، و ((اين فضل الهى است ، كه به هر كس مى خواهد عطا مى فرمايد، او صاحب فضل و عنايت عظيم است )).(145) و هر كس ‍ هم از نور هدايت الهى بهره اى نداشت ، به جهل و تاريكى راه گرفتار خواهد ماند.(146)
زيد بن موسى بن جعفر (عليه السلام ) كه اين خطبه را به وسيله اجداد خود روايت كرده ، مى گويد: وقتى خطابه فاطمه بنت الحسين (عليه السلام ) به اينجا رسيد، مردم چنان منقلب شده بودند، كه با صداى بلند ضجه و فرياد سر مى دادند، زار زار گريه مى كردند و ناله سر مى دادند كه : اى دختر خاندان پاك ! سخن كوتاه كن ، دلهاى ما را پاره پاره كردى ، جگرهاى ما را با آتش سخن خود گداختى و جانهاى ما را پريشان و آشفته كردى .
آن گاه فاطمه (سلام الله عليها) كه درود و سلام نثار جد و پدر او باد، ساكت گرديد.(147)

خاموش گشته ايم و فراموش ، كى شويم ؟   بس اينقدر، كه در همه جا گفتگوى ماست
ما را طواف كعبه ، به جز دور يار نيست   كز هر طرف رويم ، خدا روبروى ماست
هر جا كه هست روى زمين ، ارغوان سرخ   آبش ز خون ما، گلش ‍ از خاك كوى ماست
گر بسته اند، مردم ظالم زبان خلق   غم نيست ، چون كه غالب دلها به كوى ماست .(148)
فصل هشتم : شرح خطابه فاطمه
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) را پس از يك روز اقامت چند روزه اجبارى در ((كوفه )) به همراه زين العابدين (عليه السلام ) و زينب كبرى (سلام الله عليها) و ساير اسيران خاندان اهل بيت (عليه السلام ) آماده مى كردند، تا به مقصد ((شام )) حركت دهند.
ولى قلب پاك و مهربان اين بانوى جوان را، دو فاجعه بسيار دردناك ، سخت در هم مى فشرد، يكى اين كه شوهر جوان و باوفاى او ((حسن مثنى )) مجروح جنگ كربلا بود، و هنوز در اختيار او قرار نداشت ، و اين زن جوان در تب جدايى او مى سوخت ، و ديگرى اين كه داغ سنگين از دست دادن پدر، و برادران ، و ساير عزيزان او هم چيزى نبود كه به سادگى بتوان ، غم آن را از خاطر فراموش كرد.
اما چيزى كه تا حد زيادى قلب فاطمه را تسكين مى بخشيد، ايراد خطبه اى بود كه ، پس از خطبه عميق و آتشين زينب (سلام الله عليها) آن را در كوفه صورت داده بود، و چنانكه در فصل پيشين اين نوشتار خوانديم ، مردم بى وفا و يا پيمان شكن كوفه را به اشك و آه و ضجه و ناله وا داشته بود، تا شايد از كرده هاى نارواى خويش پشيمان شوند و روزى بيدار گردند و جبران خطاى بزرگ خويش را كنند.
آرى ، ايراد آن سخنرانى ، از سويى فاطمه (سلام الله عليها) را خرسند مى داشت ، كه بدين وسيله اداى رسالت مهمى را صورت داده و دشمن را به ميدان فضاحت و رسوايى و شكست كشانده بود، و از سويى ديگر بخش مهمى از هدف بزرگ پدرش حسين بن على (عليه السلام ) را كه در ((قالب اسارت )) مى بايست صورت گيرد، و پرده فريب و تزوير ((بنى اميه )) را كنار بزند، جامه عمل پوشانده بود.
آن وقت كه حضرت حسين (عليه السلام ) مى خواست قيام مقدس ‍ عاشوراى خود را آغاز كند، به هنگام خارج شدن از مدينه ((امه سلمه )) همسر گرامى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را از خطر قتل بيم مى داد، و نيز از اسارت اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نگران بود، اما امام حسين (عليه السلام ) ضمن آنكه پذيرايى از قتل و شهادت را براى حفظ كيان اسلام اعلام مى داشت ، خطاب به ((ام سلمه )) فرمود:
قد شاء ان يرى حرمى و رهطى و نسائى مشردين ، و اطفالى مذبوحين مظلومين ...(149)
مادرم ! اضافه بر كشته شدن خودم ، اين يك خواست الهى است ، كه زنان و دختران و خواهرانم ، به اسارت روند، و كودكانم نيز مظلومانه شربت شهادت نوشند.
آن حضرت خطاب به برادر خود ((محمد بن حنفيه )) نيز، به هنگام حركت از مكه فرمود:
ان الله قد شاء ان يراهن سبايا.(150)
اين خواست خدا هست كه ، زنان را اسير ببيند.
بنابراين ، اسارت اهل بيت (عليه السلام ) دنباله و تكميل كننده ((مكتب شهادت )) بوده ، و فاطمه دختر جوان و شجاع حسين (عليه السلام ) نيز با خطابه پرشور خود، اين اسارت را به جلوه و جمال برترى ، زينت بخشيده است . چنانكه عظمت اين خطابه را كه در فصل پيش خوانديم ، آن گاه روشن تر مى شود، كه محورهاى مهم آن را مورد توجه قرار دهيم .
بارى ، اين خطابه را يك زن جوان اسير داغدار، در ميان هياهوى يك جمعيت فريب خورده ، و در مقابل چشم ماموران مزدور مسلح ، و در فضاى حكومت نظامى شهر كوفه ايراد نموده است ، كه توجه به نكات برجسته آن ، ما را با عظمت اهل بيت (عليه السلام ) و مقام درخشان ايمانى و دانايى و شجاعت فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام ) بيشتر آشنا مى سازد.
اكنون نكات عمده و برجسته اعتقادى ، تفسيرى ، تاريخى ، اخلاقى و اجتماعى سخنرانى فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) را كه بيانگر مبانى اعتقادى ((مكتب اهل بيت (عليه السلام ((- مى باشد را، به طور خلاصه مورد شرح قرار مى دهيم :
1 - حمد و ثناى الهى
حمد و ستايش الهى را، كه فاطمه در آغاز خطابه خويش بيان داشته ، از آن چنان عمق و استحكام و ظرافتهاى ادبى و عرفانى برخوردار است ، كه خطبه هاى امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه را و خطابه هاى حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در طى سفر به كربلا و به خصوص ‍ خطابه هاى آن حضرت ، در روز عاشورا را تداعى مى كند، و اوج بندگى را نمودار مى سازد.
2 - امامت على (عليه السلام )
مسئله حياتى امامت على (عليه السلام ) پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نظر اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن قدر داراى اهميت بوده ، كه بر سر آن فداكارى ها كرده ، جان ها داده اند، و حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) هم قربانى همين هدف گرديده ، و نيز اهل بيت (عليه السلام ) هم ، بدين خاطر همه مرارتها را به جان خريده اند، و فاطمه هم موضوع عهد و فرمان الهى در مورد وصيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مبنى بر امامت على (عليه السلام ) را، براى مردم كوفه بيان داشته و مورد تاكيد قرار داده است .
3 - افشاى فريبكارى
دشمن براى فريب دادن و بسيج نيروها عليه حسين (عليه السلام )، آن حضرت را خارجى و بيگانه و عصيانگر عليه دين و خليفه مسلمانان معرفى كرده بود!
((عمرو حجاج )) در كربلا، درباره كشتن ، حضرت امام حسين (عليه السلام )، به ياران خود مى گفت :
لا تر تابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف الامام ....(151)
درباره كشتن كسى كه از دين خارج شده و با امام (يزيد) مخالفت و عصيان ورزيده ، ترديدى به خود راه ندهيد.
((يزيد بن معاويه )) هم در مجلس جشن خود، سر مقدس حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) را در طشت طلا گذاشته بود و مى گفت : راءس ‍ خارجى !(152)
اين سر يك مرد عصيانگر عليه خلافت است !
حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) هم در روز عاشورا، بسيار كوشيد تا به مردم فريب خورده اى كه دشمنان ، آن حضرت را به ناروا، به آنان معرفى كرده بودند، خود را اين گونه معرفى كند:
انى ابن بنت نبيكم ، فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبى غيرى ...(153)
من پسر دختر پيامبر شما هستم ، به خدا سوگند ميان مغرب و مشرق ، فرزند دختر پيغمبرى غير از من وجود ندارد.
بدين جهت فاطمه هم پس از خطابه زينب كبرى (سلام الله عليها)، در مقام تكذيب تبليغات دروغين دشمن و معرفى چهره حضرت سيدالشهداء و قيام مقدس او برمى آيد، و اعلام مى دارد: آنان كه در كنار ((نهر فرات )) كشته شده اند، فرزندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده اند.
4- تكرار تاريخ
اين بانوى جوان و آگاه ، پرونده سياه مردم كوفه را ورق مى زند، سوء سابقه و بى وفايى ديگر آنان را يادآور مى شود، و درباره كشته شدن جد خود على (عليه السلام ) در كوفه ، و نيز درباره مظلوميت فرزند ديگر على (عليه السلام )، يعنى عموى خود امام حسن (عليه السلام ) در آن شهر مى گويد: شما ديروز پسر ديگر على (عليه السلام ) را نيز تنها گذاشتيد و كشتيد.
5- سابقه درخشان
مسئله مهم ، سابقه درخشان و بى نظير امام على (عليه السلام ) جد او، موضوع ديگرى است ، كه فاطمه آن را براى مردم كوفه بيان كرده و مى گويد: على (عليه السلام ) را خداوند از كودكى به آغوش اسلام هدايت كرده است .
راستى هم سابقه امام على (عليه السلام ) در قاموس زندگى او يك امتياز منحصر به فرد و يك نقطه بسيار درخشان است ، و اسلام آوردن على (عليه السلام ) را در نه سالگى ، در حالى كه حسين او را اين مردم كشته اند و نوه اش از او سخن مى گويد، مورخينى مانند: ابن عبدالبر اندلسى (154 ) محمد بن جرير طبرى (155) ابن اءثير جزرى (156) و ديگران آورده اند، و فاطمه مردم را، متوجه آن سابقه درخشان على (عليه السلام )، و خطاى بزرگ آنان گردانيده است .
6- سابقه بى وفايى و حيله گرى
مردم كوفه بر حال زنان و كودكان اسير گريه مى كردند، اما برخى نمى دانستند اينان فرزندان على بن ابى طالبى هستند، كه براى حراست از اسلام لحظه اى آرام و قرار نداشت ، و به قول فاطمه : در راه احياى دين خداوند، نبردها و مجاهدتهاى فراوان انجام داده بود.
فاطمه يادآور شد كه ، خدعه و حيله گرى و سست عنصرى و مردنمايى مردم كوفه ، كه آنان را به نكبت و ذلت مبتلا ساخته ، و نتوانسته اند از اطاعت و امتحان الهى سرفراز بيرون آيند، سابقه ديرينه اى دارد. آنان با امام على (عليه السلام ) و امام حسن (عليه السلام )، جد و عموى او هم اين گونه رفتار كرده اند، و حتى اين مردم سست عنصر، گاهى دل على (عليه السلام ) را چنان به درد مى آوردند، كه آن اسوه مقاومت و عنصر پولادين ناله برمى آورد:
اى مرد نمايان كودك خصلت ! اى كاش شما را نمى ديدم و نمى شناختم ، زيرا نتيجه شناختن شما براى من جز غصه و غم چيز ديگرى نبود. خدا شما را بكشد، كه قلب مرا چرك آلود و سينه ام را انباشته از غيض و خشم ساختيد.(157)
7- كينه و عقده گشايى
فاطمه با بيان اين جمله كه : شمشيرهاى شما از خون اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خون چكان است ، و اين خونريزى ، به خاطر كينه ديرينه و عقده گشايى شماست ؛ پرده را از روى يك خصلت نارواى اخلاقى جاهلى و يك بيمارى روانى خطرناك آن مردم برداشت و آنان را فريب خورده و آلت دست تبهكارانه ((بنى اميه )) معرفى نمود.
آن وقتى كه هم حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در كربلا ((امويان )) را از جنگ و خونريزى و امام كشى باز مى داشت ، و خواستار تعيين جرم و گناه خود مى گرديد! با كمال تاسف آنان پاسخ مى دادند: ما به خاطر بغض و كينه اى كه از پدر تو على (عليه السلام ) به دل داريم ، با تو مى جنگيم ، آخر او در جنگ ((بدر)) و ((حنين )) اجداد و بزرگان ما را كشته است !(158)
آرى ، اين روح كينه توزى و انتقام جويى جاهلى در فرهنگ ((بنى اميه )) و مزدوران آنان موج مى زد، و حتى پيشواى نالايق آنان ((يزيد بن معاويه )) هم در مجلس جشنى كه در ((كاخ سبز)) خود در شام ترتيب داده بود، و اسيران اهل بيت (عليه السلام ) و سرهاى بريده شهيدان مظلوم كربلا را، در آن حضور داده بود، با افشاى ناراحتى و عقيده باطنى خود فرياد مى كشيد:
اى كاش اجداد و بزرگان من ، كه در جنگ ((بدر)) كشته شدند، امروز حاضر بودند، و انتقامى را كه من از فرزندان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفتم مشاهده مى كردند، و غريو خوشحالى سر مى دادند و مى گفتند: اى يزيد! دست تو درد نكند!.(159)
8- آگاهى تاريخى
دختر جوان حسين (عليه السلام ) با بيان موضوع اسيران ((ترك )) و ((كابل )) در آن سن و سال ، آگاهى و دانايى خود را به مسايل تاريخى و اجتماعى اعلام داشته است .
((جرجى زيدان )) درباره وضع اسارت ((تركان )) مى نويسد: تركان كه مردمى بيابان گرد، و بى اعتقاد بودند، با روميان صلح كردند و بر ضد انوشيروان پيمان بستند، و كم كم در نواحى تركستان اقامت كردند. اما پس از پيدايش اسلام عربها از ماوراءالنهر گذشتند و به تركستان رسيدند و شهرهاى بخارا، سمرقند، فرغانه و ((اشروسنه )) و جاهاى ديگر را در زمان امويان گشودند، و مسلمانان غالبا ترك بچه ها را به عنوان اسير يا برده ، يا به جاى جزيه خريد و فروش مى كردند، و آنان را مماليك مى خواندند و در داخل خانه هاى خلفا و بزرگان به خدمت مى گرفتند.(160)
درباره وضع جغرافيايى ((كابل )) هم ((مسعودى )) مى نويسد: كابل آن روز شامل كوههاى سرسبز متصل به سند و زابلستان و با ميان و بخشى از شهرهاى ((فيروز)) و ايران كنونى مى گرديده است .(161)