آن مرد آسمانى
(خاطره هائى از زندگى فيلسوف بزرگ قرن ،آية الله علامه طباطبائى (ره ))

مرتضى نظرى

- ۵ -


بخش سوم : در جويبار زندگى

اراده ى پولادين

يكى از نزديكان او نقل مى كند(104)

«مرحوم علامه طباطبايى اراده اى بسيار قوى داشتند، وقتى ايشان را براى معالجه به لندن برده بودند اطبا به وى گفته بودند، در مقابل چشم شما پرده اى است كه بايد برداشته شود تا چشم بينايى خود را از دست ندهد، ايشان هم اعلام رضايت كرده بودند؛ بعد كه پزشكان گفته بودند، براى عمل جراحى بايد شما را بيهوش كنيم ، مخالفت كرده و فرموده بودند، بدون بيهوش كردن عمل كنيد و آنها نيز گفته بودند، چون چشم شما بايد به مدت پانزده دقيقه باز باشد و پلك نزند، ناچاريم اين كار را بكنيم ؛ ايشان فرموده بودند، من چشم خود را باز نگه مى دارم و به مدت هفده دقيقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتى يك بار هم پلك نزده بودند. اين حكايت از اراده ى قوى و نيرومند ايشان مى كند. اين مطلب را من از خود ايشان شنيدم كه شايد براى ديگران هم نقل كرده باشند.»

بياموزيم !

آيت الله ابراهيم امينى ، چيزى را به خاطر مى آورد كه در زير سطح ساده ى خود نمود همدلى و تعهد اخلاقى علامه نسبت به سلامت ديگران است (105):

«يادم هست ايشان به حرم حضرت معصومه (ص ) مشرف مى شد، من همين نزديكى هاى چهار راه صفاييه (فلكه شهدا) به ايشان رسيدم و همراهشان شروع كردم به حركت كردن ، ايشان مشغول حركت بود و مى رفت و در بين راه يكى دو جا اتفاق افتاد كه پوست موزى (يا پرتقالى ) وسط پياده رو افتاده بود، ايشان با كفش خودش يا با عصا اين را كنار مى زد، مى انداخت توى جوى و حركت مى كرد.»

خداشناسى

آيت الله جوادى آملى ، از توانايى بحث و قدرت استدلالى او مى گويد(106): «علامه خاطر نشان كرده اند»:

«سالى تابستان را در دركه اطراف تهران بسر مى بردم . در آن سال ها افكار كمونيستى و ماترياليستى رايج بود، يكى از صاحب نظران افكار مادى ميل پيدا كرد كه با ايشان به بحث آزاد بنشيند؛ به حضور ايشان رفت ، در همان ييلاقى كه در تابستان مى گذراندند. علامه مى فرمودند.»

«وقتى كه اين صاحب نظر آمد از صبح شروع كرد تا پايان روز و بحث به درازا كشيد و شايد قريب هشت ساعت ادامه پيدا كرد و من از راه برهان صديقين با اين فرد به سخن نشستم .»

«بعدا اين صاحب نظر مادى گرا در يكى از خيابان هاى تهران يكى از همفكران خود را ديد و آن همفكرش از او پرسيد: تو در ديدار و در مناظره و گفت وگو با آقاى طباطبايى به كجا رسيدى ؟ گفت : آقاى طباطبايى مرا موحد كرد!»

كعبه ى آمال

مهندس عبدالباقى مى گويد(107):

«در سال آخر هياءت به دليل كسالتى كه داشت و بنا به تاءكيد و توصيه ى پزشك مخصوص ، نمى خواستيم به مسافرت مشهد مقدس برود، پس از مراجعت از مشهد، به ايشان گفتم : سرانجام به مشهد رفتيد!؟ فرمود»:

«پسرم ، جز مشهد كجا هست كه آدم بتواند دردهايش را بگويد و درمانش ‍ را بگيرد؟!»

براى جوانان

دكتر غلامعلى حداد عادل ، خاطره ى خود را از او باز مى گويد(108):

«نخستين بار نام آيت الله طباطبايى را از زبان استاد فقيه خود مرحوم آقاى روزبه در دبيرستان علوى شنيدم ، استاد روزبه براى ما، در سال پنجم ، تفسيرالميزان تدريس مى كردند و به تناسب بحث و درس ما را با علامه طباطبايى آشنا مى كرد. آن مرحوم از دير باز با علامه آشنايى داشت و نيز پيوند خانوادگى اين دو محكم بود. استاد روزبه در جلسات بحث علامه با شخصيت هاى علمى جهان از جمله پروفسور هانرى كربن شركت مى كرد و او كه از فلسفه ى اسلامى آگاهى داشت ، مرحوم طباطبايى را بزرگترين فيلسوف جهان مى دانست . گاهى علامه طباطبايى به مدرسه علوى مى آمدند، البته نه براى تدريس و آموزش به دانش آموز، بلكه براى ديدار با آقاى روزبه و ما ايشان را از دور مى ديديم ، علامه به تقاضاى آقاى روزبه كتاب هايى نيز براى تدريس در سطح دانش آموزى به رشته ى تحرير درآورد.»

ره توشه

آيت الله جوادى آملى ، از گوهربارترين نصايح مى گويد، از وقتى كه علامه بهترين ذخيره ها را به او، زاد راه مى دهد(109):

«يادم است (سال 1350 ه .ش بود) مى خواستم به مكه مشرف شوم ، مصادف با زمستان بود. آن روز هم هوا سرد بود و برف مى باريد، رفتم براى عرض سلام و توديع و خداحافظى ، در زدم ؛ علامه تشريف آوردند دم در؛ عرض كردم ، عازم بيت الله الحرام هستم ، براى عرض سلام و خداحافظى آمده ام و افزودم ، نصيحتى بفرماييد كه به كارم بيايد، توشه ام باشد در اين سفر. اين آيه ى مباركه را براى نصيحت به عنوان زاد راه قرائت كردند:

خداى سبحان مى فرمايد: فاذكرونى اذكركم ؛ به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم !»

«فرمودند»:

«به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد، اگر خدا به ياد انسان بود، از جهل رهايى مى يابد و اگر در كارى مانده است ، خداوند نمى گذارد عاجز شود و اگر در مشكل اخلاقى گير كرد، خدايى كه داراى اسماء حسنى است و متصف به صفات عاليه ، البته به ياد انسان خواهد بود!»

مفسر بى همتا

تفسيرالميزان ، كار بزرگى بود كه در سر پنجه ى قلم علامه جان گرفت و موجب شگفتى اصحاب انديشه شد. استاد سيد محمد حسين حسينى تهرانى نقل مى كند(110)

«دوست و صديق راستين و هم دوره ى طلبگى ما، امام موسى صدر از نويسنده ى معروف و متضلع (111) خبير(112) لبنان شيخ محمد جواد مغنيه نقل مى كرد كه او مى گفت : از وقتى كه الميزان به دست من رسيده است ، كتابخانه ى من تعطيل شده و پيوسته روى ميز مطالعه ى من كتاب الميزان قرار دارد.»

«اين حقير روزى به حضرت استاد (علامه طباطبايى ) عرض كردم ، هنوز اين تفسير شريف جاى خود را چنان كه بايد باز نكرده است و به ارزش ‍ واقعى آن پى نبرده اند، اگر اين تفسير در حوزه ها تدريس شود و روى محتويات و مطالب آن بحث و نقد و تجزيه و تحليل به عمل آيد و پيوسته اين امر ادامه يابد، پس از دويست سال ارزش آن معلوم خواهد شد!»

«در دفعه ى ديگرى عرض كردم ، من كه به مطالعه ى اين تفسير مشغول مى شوم ، در بعضى از اوقات كه آيات را به هم ربط مى دهيد و زنجيره وار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق ، معنا را بيرون مى كشيد، جز آن كه بگويم ، در آن هنگام الهام الهى آن را بر دست شما جارى ساخته است ، تعبير ديگرى ندارم ؛ ايشان سرى تكان داده و مى فرمودند»:

«اين فقط حسن نظر است ، ما كارى نكرده ايم !»

سيماى معلمى او

استاد حسينى تهرانى مى گويد(113):

«با ما طلبه هاى عجول و گستاخ ، نرم و ملايم ؛ مانند پدر بلند قامتى كه خم مى شود و دست كودك را مى گيرد، و پا به پاى او راه مى رود؛ استاد با ما چنين مى كرد؛ او با ما مماشات مى كرد؛ و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه ، و اختلاف شدت و حدت و تندى و كندى ، راه مى رفت ؛ و تربيت مى كرد؛ و با آن كه اسرار الهيه در دل تابناك او موج مى زد، سيمايى بشاش و گشاده ، و زبانى خموش و صدايى آرام داشت ؛ و پيوسته به حال تفكر بود و گاه گاهى لبخند لطيف بر لب ها داشت .»

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد   تو را در اين سخن ، انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند   كسى به حسن و ملاحت ، به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز   به يار يك جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش بر آيد ز كلك صنع و يكى   به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كاينات آرند   يكى به سكه ى صاحب عيار ما نرسد
دريغ غافله ى عمر كه آن چنان رفتند   كه گردشان به هواى ديار ما نرسد
(114)

«آرى ، اى استاد عزيز! بعد از تو بايد همان جمله اى را گفت كه حضرت سجاد عليه السلام بر سر قبر پدر گفت :

اءما الدنيا فبعدك مظلمة ؛ و اءما الاخرة فبنور وجهك مشرقة

«اين مرد، جهانى از عظمت بود؛ عينا مانند يك بچه طلبه در كنار صحن مدرسه روى زمين مى نشست و نزديك به غروب در مدرسه فيضيه مى آمد؛ و چون نماز بر پا مى شد، مانند ساير طلاب نماز را به جماعت مرحوم آيت الله آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى مى خواند.»

علامه مجلسى

استاد حسينى تهرانى ، باز مى گويد(115):

«علامه طباطبايى (قدس الله تربته ) به كتاب بحارالانوار مرحوم علامه ى مجلسى بسيار ارج مى نهادند و آن را بهترين دائرة المعارف شيعه از نقطه نظر جمع اخبار مى دانستند؛ و به الاخص كيفيت تفصيل فصول و تبويب (116) ابواب آن را عالى مى دانستند كه بر نهج (117) مطلوب ، در هر كتابى ابواب را مرتبا احصا(118) فرموده است ، و سپس در هر بابى به ترتيب ، آيات مناسب را از سوره ى حمد تا آخر قرآن آورده ، و سپس به تفسير اجمالى اين آيات به ترتيب پرداخته است ، و پس از آن جميع رواياتى كه در اين باب از معصومين (عليهم السلام ) وارد شده است ، مرتبا بيان كرده است ، و در ذيل هر روايت ، و نيز در آخر باب اگر نيازى به شرح و بيان داشته ، بيانى از خود ايراد نموده است .»

«و معتقد بودند كه علامه ى مجلسى يك نفر حامى مذهب و احيا كننده ى آثار و روايات ائمه (عليهم السلام ) بوده ؛ و مقام علمى و سعه ى (119) اطلاع ، و طول باع (120) او، قابل تقدير؛ و از كيفيت ورود در بحث و جرح و تعديل مطالب وارده ى در مرآت العقول ، علميت اين مجتهد خبير معلوم مى شود، كه زحمات او تا چه حد قابل تقدير است .»

نصيحت

يكى از ياران شهيد مطهرى مى گويد(121):

«در نظام طلبگى و حوزه ، استاد نه تنها استاد علم بود، بلكه در متن آن استاد اخلاق و سازندگى هم بود؛ يعنى ، استاد هم مربى بود و هم معلم ؛ نشست و برخاست و تدريسشان خود تعليم بود، اصلا رويه و تدريس استاد در سر درس سازندگى و اخلاق بود؛ مثلا گاهى كه به علامه طباطبايى عرض ‍ مى كرديم : حاج آقا نصيحتى بفرماييد! ايشان مى فرمودند»:

«حاج آقا خودش محتاج تر است !»

«و با همين بيان همه ى مطلب را به ما مى فهماندند.»

يك تصادف

يكى از نزديكان علامه نقل مى كند(122):

«يك روز در خيابان دوچرخه اى به ايشان خورد و موجب مجروح شدن پايشان شد، يكى از نزديكانش كه آن حوالى بود، علامه را به مغازه اى برد و روى صندلى نشانيد، آن دوچرخه سوار رو كرد به استاد و گفت : درست راه برو، عمو جان ! ايشان با كمال بزرگوارى فرمودند»:

«خداوند همه ى ما را به راه راست هدايت كند.»

مذهب زنده

استاد حسينى تهرانى ، درباره ى ديدگاه علامه نسبت به جايگاه شيعه در فهم غربى ها از اسلام مى گويد(123):

«علامه طباطبايى معتقد بودند كه اسلام راستين در اروپا و آمريكا نرفته است ، زيرا تمام مستشرقينى كه از آن جا براى تحقيق در اسلام به سرزمين هاى اسلامى آمده اند، همگى با اهل تسنن و در ممالك عامه نشين چه در آفريقا و مصر و چه در سوريه و لبنان و حجاز و پاكستان و افغانستان رفت و آمد داشته ، و بالاخص در كتابخانه هاى معتبر از تواريخ اهل تسنن چون تاريخ طبرى و تاريخ ابن كثير و سيره ى ابن هشام و تفاسير آنان ، و كتاب هاى حديث چون صحيح بخارى و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن داوود و موطاء مالك و غيرها استفاده كرده ، و آنان را مصادر اسلام شناسى خود قرار داده اند، و به دنيا اسلام را از دريچه و ديدگاه عامه به طور كلى معرفى كرده اند، و بر اين اساس شيعه را يك فرقه ى منشعب از اسلام مى دانند، و بنابراين به مصادر تحقيقى از تفاسير و تواريخ و كتب شيعه در حديث و فلسفه و كلام ، عطف نظرى نكرده اند.»

«روى اين زمينه ها، شيعه در دنيا معرفى نشده است ، در حالى كه شيعه تنها فرقه ايست كه تجلى گاه اسلام راستين است ؛ و تشيع ، حقيقت پيروى از سنت رسول خدا كه در ولايت متجلى است مى باشد؛ شيعه يگانه فرقه ايست كه به دنبال رسول خدا حركت كرده ، و قولا و عملا اسلام را در خود تحقق بخشيده است .»

«اما اگر آن ها بدانند و بفهمند كه اين سيره برخلاف سنت رسول خداست ، و اسلام واقعى براى هدم (124) اساس اين گونه حكومت ها آمده است ، به اسلام حتما مى گروند. ملاقات علامه ى طباطبايى و مصاحبات ايشان با كربن با لزوم مشقات بسيار براى ايشان كه مجبور بودند براى اين منظور از قم به تهران مسافرت كنند، آن هم با اتوبوس هاى معمولى ، همه براى شناسانيدن واقعيت شيعه و معرفى چهره ى واقعى ولايت ؛ و به دست آوردن حقيقت تشيع و علايم شيعه بودن و غير ذلك صورت گرفت . و اين عمل حقيقتا خدمتى بزرگ بود؛ هانرى كربن علاوه بر آن كه مطالب را كاملا ضبط و ثبت مى كرد، و در اروپا انتشار مى داد، و حقيقت تشيع را معرفى مى كرد، خودش در سخنرانى ها و كنفرانس ها جدا {از اين حقيقت } دفاع و پشتيبانى مى كرد؛ و در پاريس كاملا در صدد معرفى بود. كربن معتقد بود كه در دنيا يگانه مذهب زنده و اصيل كه نمرده است ، مذهب شيعه است ؛ چون قايل به وجود امام حى و زنده است و اساس اعتقاد خود را بر اين مبنى مى گذارد؛ و با اتكا و اعتماد به حضرت مهدى ، قائم آل محمد (محمد بن الحسن العسكرى )، پيوسته زنده است .»

عاشق قرآن

دكتر احمدى به خاطر مى آورد(125):

«وقتى در لندن خدمتشان بودم ، اواخر شب كه مى خواستند بخوابند، يك مقدار قابل ملاحظه اى قرآن مى خواندند و اين معلوم بود كه يكى از عادات ايشان در موقع خواب ، خواندن قرآن است و بعد هم از ياد خدا غافل نبود و انسان توجه مى كرد كه آن موقعى كه صحبت و بحث مى كند، خب ضرورت حال اقتضا مى كند {كه ذهن را به موضوع متمركز كند}، ولى تا اين نبود، آن حالت حضور و توجه شان هيچ گاه ترك نمى شد.»

على اكبر حسنى مى گويد(126):

«علاوه بر واجبات ، به نوافل يوميه ، قرائت قرآن و تهجد و دعاها و عبادات ديگر فوق العاده مقيد بود؛ اگر ضرورتى پيش مى آمد، قرائت قرآن و برخى از نوافل را در راه يا حتى سوار بر اتومبيل انجام مى داد. هشت جزء آخر قرآن را حفظ بود و معمولا روزها مى خواند. حتى در اين اواخر كه بيمارى رعشه ، ايشان را گرفتار ساخته بود و واقعا رنجشان مى داد و مرتب داروى اعصاب مصرف مى كرد، تلاوت قرآن را ترك نمى كرد.»

ديگر از اين كارها نكنيد!

حجت الاسلام موسوى همدانى ، كه زير نظر علامه الميزان را به فارسى ترجمه كرده اند، درباره ى احترامى كه او براى قرآن قايل بود، خاطره اى را ذكر مى كنند(127):

«در يكى از روزها كه مشغول ترجمه ى الميزان بودم ، قرآن دستم بود و تفسير هم رو به رويم ، در اين حالت مى خواستم كتاب ديگرى باز كنم ، اما چون احتمال داشت آن صفحه ى مورد نظر از قرآن بسته شود و به هم بخورد، قرآن را پشت رو، روى زمين نهادم ، علامه طباطبايى كه حالات و رفتارم را مشاهده مى كرد، فورا قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت »:

«ديگر از اين كارها نكنيد!»

نويسنده ى حسابگر

آيت الله زنجانى مى گويد(128):

«از ويژگى هاى ايشان دقتى بود كه در صرفه جويى در وقت داشتند. تفسير الميزان را كه مى نوشتند، پيش نويس نداشت ، ابتدا بى نقطه مى نوشتند، بعد كه مرور مى كردند، مجددا آن را نقطه گذارى مى كردند.

سؤ ال كرديم كه چرا اول بى نقطه مى نويسيد؟ فرمودند»:

«من حساب كرده ام اول كه بى نقطه مى نويسم و بعد كه در هنگام مرور نقطه مى گذارم ، چند درصد در وقتم صرفه جويى مى شود.»

تحفه هاى ارزنده

نجمة السادات ، در خاطره اى شيرين مى آورد(129):

«علامه طباطبايى براى بچه ها خصوصا دخترها ارزش بسيار قايل بود و دخترها را نعمت هاى خدا و تحفه هاى ارزنده مى دانست ، مدام بچه ها را به آرامش و راستى دعوت مى كرد، ميل داشت آواى صوت قرآن در گوش ‍ كودكان طنين انداز شود و براى همين منظور قرآن را با صداى بلند تلاوت مى كرد: در فرصت هاى مناسب از روايات ، مطالبى آموزنده نقل مى كرد و بر اين باور بود كه اين برنامه براى بچه ها مفيد است ؛ با كودكان بسيار مهربان و خوش رفتار بود و گاه مى شد كه وقت زيادى را صرف بازى و سرگرم كردن آنان مى كرد، در عين حال حد كار را فراموش نمى كرد، كه بچه ها لوس بار آيند؛ از سر و صداى فراوان فرزندان و نوه ها و نيز پرحرفى ها و سؤ الات مكرر آنان به هيچ عنوان ناراحت و خسته نمى شد؛ در خانه هم توصيه مى كرد، مبادا در مقابل كودكان عكس العمل بدى نشان دهيد و به آنان چيزى بگوييد، بچه بايد آزاد باشد! در عين حال به ادب و تربيت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربيت آنان مؤ ثر مى دانست و عقيده داشت كه حرف پدر و مادر نبايد در مورد بچه ها يا در هر موردى كه بچه ها شاهدند دوگانه باشد، و مى گفت اين حالت دوگانگى شخصيت بچه ها را ناجور بار مى آورد.»

«در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون ترى مشاهده مى شد و مى گفت به اينها بايد محبت بيشترى شود، تا در زندگى آينده با نشاط باشند و بتوانند همسرى خوب و مادرى شايسته باشند، حتى نام دختران را با پسوند سادات صدا مى كرد و اظهار مى داشت »:

«حرمت دختر، مخصوصا سيد، بايد حفظ شود!»

«همسرش عقيده داشت كه دختر بايد در خانه كار كند، ولى علامه مى گفت :»

«به آنها فشار نياور، آن ها اكنون بايد آرامش داشته باشند و هنوز موقع كار كردنشان فرا نرسيده است .»

«دخترش نقل كرده است : در مواقعى ، غذايى طبخ مى كرديم كه اشكال داشت ، پدرم اصلا به روى خودش نمى آورد و خيلى هم تعريف مى كرد. مادرم مى گفت ، به اين ترتيب اين دخترها در كدام خانه مى توانند زندگى كنند؟ و پدرم مى گفتند»:

«اينها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اينها احترام بگذارد، خدا و پيغمبر خوشحال مى شوند.»

«تربيت ما منحصرا در هنگام كودكى صورت نگرفت ، من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاى پدرم بهره مند مى شدم ، مثلا، اوايل ازدواج هر وقت به خانه پدرم ، مى رفتم ، عوض اين كه بپرسند وضعت چه طور است ؟ فقط سفارش مى كردند»:

«مبادا، كارى كنى كه موجبات ناراحتى مادر شوهرت را فراهم كنى كه خدا از تو نمى گذرد!»

«علاقه ى ايشان به فرزندانشان زياد بود. در سال هاى اخير كه ما در تهران اقامت داشتيم ، من هفته اى دو سه بار به ايشان سر مى زدم ، ولى مشخص ‍ نبود كه چه وقت هايى مى روم ، منتها هر وقت مى رفتم ، خانمشان (همسر دوم علامه ) مى گفتند: كه پدرت سه ، چهار ساعت است كه اين جا قدم مى زند و منتظر توست . وقتى مى پرسيدم : از كجا مى دانستيد كه من مى آيم ؟ پدرم جواب مشخص نمى دادند و بالاخره هم نفهميدم چه طور مى دانستند كه من چه وقت به آن جا مى روم .»

فرزند محترمه علامه در ادامه اضافه مى كند:

«پدرم مى گفت »:

«اگر زن اهميت نداشت ، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا (س ) قرار نمى داد! واقعا اگر زن خوب باشد، مى تواند عالم را گلستان كند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم مى كند.»

مهر پدر

دختر علامه ، باز نقل مى كند(130):

«پدرم (علامه طباطبايى ) به فرزندانم علاقه ى وافرى داشتند، مخصوصا نسبت به پسر بزرگم (حسن ) عطوفت خاصى داشت و او را عصاى دست من مى دانست . وقتى كه بعد از شهادت او(131) به تهران آمدند، نمى دانستم چگونه با ايشان برخورد كنم كه ناراحت نشوند؛ و اتفاقا، ايشان هم اين فكر را در مورد من داشتند. وقتى وارد شدند، پرسيدند»:

«نجمه ، من چه بگويم به تو؟»

«گفتم : هيچى ، شكر خدا!»

«گفتند»:

«احسنت !»

«نه ايشان به روى خود آوردند و نه من ، ايشان افزودند»:

«شكر خدا، كه خداوند اگر بچه اى به تو داده ، خوبش را داده است .»

«ولى در مجموع ، شهادت حسن روى پدرم تاءثير گذاشت ، مى گفتند»:

«وقتى يادم مى آيد كه حسن مى آمد و از من سؤ ال مى كرد، حالم دگرگون مى شود.»

يك كتاب خوب

كرسى موريسن (morrison cressy) كتابى تحت عنوان راز آفرينش ‍ انسان تاءليف كرده كه در ايران به زبان فارسى توسط محمد سعيدى ترجمه شده است . اين كتاب مجموعه اى است كه توحيد را بر اساس علوم و عدم امكان تصادف در نظام عالم وجود بنا نهاده و مانند مسايل و محاسبات رياضى نتايج قطعى و مسلمى را براى خواننده گرد آورده است . نويسنده ، همه جا متذكر نظام عظيم آفرينش مى شود و ارتباط عجيب موجودات را ياد مى كند و به شگفتى هايى كه تا كنون فكر بشر به آن ها راه برده است ، اشاره مى كند. در بخشى از اين اثر مفيد و آموزنده مى خوانيم :

«حس احترام و صفات عاليه و كرامت نفس و تمسك به قوانين اخلاقى و خلاصه آن چه كه لازمه ى روح شريف انسانى است ، محال است با بدبينى و خداشناسى در آدمى پرورش يابد، بدون ايمان ، تمدن نابود مى شود و نظم و ترتيب مختل مى گردد و خويشتن دارى و آزادگى از جهان رخت بر مى بندد و اهريمن بدكردار بر عالم چيره مى شود.»

«پس بياييد در عقيده ى خود به حضرت احديت راسخ ‌تر شويم و خدا را بپرستيم و به همنوعان خود مهر بورزيم و خلاصه با انجام فرايض الهى خود را به ذات بارى نزديكتر سازيم ، آن وقت است كه ما لايق توجهات و عنايات او خواهيم شد.»

«پيشرفت و ارتقاى اخلاقى ، انسان را به همنوعان خود نزديكتر مى سازد و تفاهم ميان افراد بشر را افزون مى كند و او را به ايده آلى كه در زندگى دارد نزديكتر مى كند.»

«عمر اين جهانى انسان در مقابل ابديت ، لحظه اى بيش نيست و نقايصى كه در وجود او يافت مى شود در قبال پيشرفتى كه از عالم ماده تا روح نصيب او شده هيچ است ...»

آيت الله نورى اظهار مى كند:

«روزى علامه طباطبايى در درس خويش فرمودند كه »:

«كتابى به دستم رسيد، دو مرتبه آن را مطالعه كردم و از آن خوشم آمد!»

«اين كتاب راز آفرينش انسان بود كه آن زمان چاپ شد در رابطه با خداشناسى ، حيات ، دريا، و هوا. ايشان فرمودند»:

«از اين قبيل كتاب ها اگر بتوانيد بنويسيد، خيلى مؤ ثر است .»

«در آن زمان كه اين گونه كتاب ها را مى نوشتيم سودمند بود، به همين دليل كتاب منطق خداشناسى را نوشتم .»

روحيه نيازسنجى

حجت الاسلام رضا استادى مى گويد:

«مرحوم علامه هميشه در طول زندگى علمى اش دقت داشتند كه به نيازها پاسخ دهند. اين كه مرحوم شهيد مطهرى فرمود، كه هر كارى علمى كه انجام داده ام ، در پاسخ يك نياز اجتماعى بوده است ؛ مى توانم ادعا كنم كه اين روحيه و روش را از استادش علامه طباطبايى اخذ كرده است .»

عنايت خدايى

علامه طباطبايى در زندگينامه ى خويش مى گويد:

«در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم ، علاقه ى زيادى به ادامه ى تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم ، پس از آن يك باره «عنايت خدايى » دامنگير شده عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى وبى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم به طورى كه از همان روز، تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيباى جهان را فراموش ‍ كردم ، بساط معاشرت با غير اهل علم را به كلى برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده باقى را به مطالعه مى پرداختم ، بسيار مى شد (به ويژه در بهار و تابستان ) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه مى گذراندم و هميشه درس فردا شب را از پيش مطالعه مى كردم ، اگر اشكالى پيش مى آمد با هر خودكشى بود حل مى نمودم ، وقتى كه به درس حضور مى يافتم از آن چه استاد مى گفت قبلا روشن بودم ، هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبرده ام .»

تفسير الهامى

استاد مصباح يزدى مى گويد:

«شاگرد بزرگوار علامه طباطبايى ، مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى ، مى فرمود: تا به حال مشكلى براى من در مسايل اسلامى پيش نيامده كه كليد حل آن را در تفسيرالميزان پيدا نكرده باشم ، هر جا مشكلى براى من پيش مى آمد و متحير مى ماندم و راه حل آن را نمى دانستم ، كليد آن را در تفسيرالميزان پيدا مى كردم .»

«ايشان {مطهرى } سخت به تفسيرالميزان معتقد بود و گاهى مى فرمود: همه اين تفسير با فكر علامه نوشته نشده ، من معتقدم بسيارى ، از اين مطالب ، الهام الهى است .»

آخرين زمزمه ها

مهندس عبدالباقى ، كلام آخر علامه را بازگو مى كند، زمزمه ى روزهاى آمادگى براى عروج را:

«هفت ، هشت روز مانده به رحلت علامه ، ايشان هيچ جوابى به هيچ كس نمى داد و سخن نمى گفت ، فقط زير لب زمزمه مى كرد»:

لا اله الا الله !