آن مرد آسمانى
(خاطره هائى از زندگى فيلسوف بزرگ قرن ،آية الله علامه طباطبائى (ره ))

مرتضى نظرى

- ۴ -


بخش دوم : اخلاق آسمانى

انسان وارسته

مرحوم استاد محمد تقى جعفرى ، خاطره اى بس جذاب از سادگى ، دل به دنيا نبستن و فروتنى را به ياد مى آورد(73)

«در يكى از سال هاى اخير كه به قم مشرف شده بودم ، به قصد ديدار ايشان (علامه ) به منزلشان رفتم ، در خانه را زدم ، پير مردى در را باز كرد، گفتم : آقا تشريف دارند؟ گفتند: بله ، گفتم : به ايشان عرض كنيد اگر حالشان مساعد باشد به خدمتشان برسم . آن شخص رفت و برگشت و در يك اطاق را باز كرد، من وارد شدم ، اطاق فرش نداشت ، همان جا نشستم ، مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوالپرسى گفتند»:

«چون در حال تشرف به آستان قدس رضوى هستيم ، لذا فرش هاى اطاق را جمع كرده ايم .»

اين مطلب را گفتند و سپس فرمودند:

«بروم يك قاليچه بياورم و بيندازم كف اطاق تا بنشينيم .»

و خواستند بروند كه من با نرمى دستشان را گرفتم و گفتم : هيچ احتياجى به قاليچه نيست و عبا را از دوش خود برداشتم و پهن كردم و گفتم : بفرماييد روى عبا هم مى توانيم بنشينيم . اين انسان وارسته با يك قيافه ى ملكوتى كه هرگز از ياد نمى برم فرمود:

«در اين موقع عمرم درس آموزنده اى به من تعليم دادى !»

«من عرض كردم : اين جمله ى هشدار دهنده ى جنابعالى بسيار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود كه من عرض كردم و سپس نشستيم و لحظاتى به گفت و گو پرداختيم كه هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم كرد. پس از آن ملاقات ، ديگر به ديدار ايشان نايل نشدم ، رحمة الله عليه .»

مروت و مردانگى

جوانمردى انسان هاى وارسته در زمان مواجهه شان با فرو افتادگان امروز و اجهاف كنندگان ديروز، به بهترين نحو خود را نشان مى دهد. آيت الله ابراهيم امينى مى گويد.(74)

«يكى از ناشران كه كتاب هاى علامه را چاپ مى كرد با ايشان رفتار خوبى نداشت ، رفته رفته وضع و برنامه ى كارى وى به هم خورد و به حالت ورشكست در آمد، يكى از دوستان به علامه گفت كه آقا ايشان تا حالا با شما اين طور رفتار كرده ، اين كتاب را بدهيد يك كس ديگرى چاپ كند، ايشان فرمود كه :»

«اين آقا الان خيلى غرق شده و من حاضر نيستم در اين زمان ، يكم لگدى به او بزنم !»

زهد واقعى

استاد جوادى آملى ، از توليد فكرى علامه در دوران سخت استيلاى بيگانه مى گويد. راست است كه صلابت ايمان در سختى خود را نشان مى دهد(75 ):

«يكى از معصومين مى فرمايد: خدا زهد را در دو جمله بيان كرده است ، يكى اين كه وقتى چيزى از دست مى دهيد غمگين مباشيد و ديگر اين كه وقتى چيزى به شما رسيد، فرحناك و مسرور نشويد. ما اين معنا را در تمام مدتى كه محضر ايشان بوديم از مرحوم علامه ديديم . ايشان گاهى اوقات كه صحبت مى كردند از ساليان سختى كه در حمله متفقين در تبريز بودند و هيچ آرامشى نداشتند، ياد مى آوردند و مى گفتند:»

«ساليانى بر من گذشت كه هيچ آرامشى نداشتم !»

«اما ما مى دانيم كه ايشان بسيارى از رساله هاى عميق فلسفى را در همان زمان ناآرامى آذربايجان نوشته اند و اگر چه ايشان از آرامش ظاهرى محروم بود، با اين وجود خوفى به دل راه نمى داد.»

حق شناسى

سرانجام اين زن فداكار (همسر علامه طباطبايى ) در بستر الم و بيمارى افتاد و حدود يك ماه در اين حالت مشقت زا بسر برد، وقتى علامه ديد همسرش ‍ مريض شده ، اصلا اجازه نمى داد وى از بسترش بلند شود و كارى انجام دهد و در اين مدت ، لحظه اى از كنار همسرش جدا نشد، تمام كارهايش را تعطيل كرد، و به مراقبت او پرداخت .

اما بعد از چندى همسر فداكار دار فانى را وداع گفت . اين رخداد تاءثير عميقى در روح و روان علامه گذاشت ، زيرا مهر و محبت اين زن باوفا همچون شير و شكر با ايشان در آميخته بود و زندگانى خوشى كه بر اساس ‍ وفا و صفا بنيان نهاده شده بود، به هم ريخت . وقتى يكى از شاگردانش به خاطر اين فاجعه ى مؤ لمه پيام تسليتى براى استادش فرستاد، ايشان در پاسخ تسليتى كه براى وى فرستاده بود، با آن كه چندين بار حمد خدا را بجا آورده و جملات الحمدلله و لله الحمد تكرار كرده ، نوشته اند:

«با رفتن او براى هميشه خط بطلانى به زندگانى خوش و آرامى كه داشتيم ، كشيده شد.»

بارى اين بانوى فداكار در جوار بارگاه حضرت معصومه (س ) در قبرستان مرحوم آيت الله حائرى يزدى در قسمت الحاقى دست چپ در يكى از بقعه هاى خانوادگى دفن شدند(76) و علامه طباطبايى تا سه چهار سال پس از فوتش هر روز سر قبرش مى رفتند و بعد از آن هم كه فرصت كمترى داشتند، به طور مرتب دو روز در هفته ، يعنى دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزارش حاضر مى شدند و امكان نداشت اين برنامه را ترك كنند، و مى گفتند:

«بنده ى خدا مى بايستى حق شناس باشد؛ اگر آدام حق مردم را نتواند ادا كند، حق خدا را هم نمى تواند ادا نمايد(77)

يكى از شاگردان برجسته و محترمش ، آيت الله شيخ يحيى انصارى ، مى گفت (78): «وقتى همسر علامه مرحوم گرديد، ايشان پولى را به من داد تا به كسى بدهم كه تا يك سال هر شب جمعه براى آن مرحوم در حرم مطهر، زيارت حضرت فاطمه ى معصومه سلام الله عليها بخواند.»

به ياد همه فداكارى

آيت الله ابراهيم امينى ، نقل مى كند(79)

«زندگى خانوادگى او بسيار با صفا و صميميت بود، در فوت همسرش ‍ برخلاف انتظار ما بسيار اشك مى ريخت و محزون و متاءثر بود، روزى به ايشان عرض كردم : ما صبر و بردبارى و تحمل مصايب را بايد از شما بياموزيم ، چرا اين چنين متاءثر هستيد؟»

«در جواب فرمود»:

«آقاى امينى مرگ حق است ، همه بايد بميريم ! من براى مرگ همسرم گريه نمى كنم ، گريه ى من از صفا و كدبانوگرى و محبت هاى خانم است ، من زندگى پرفراز و نشيبى داشته ام ، در نجف اشرف با سختى هايى مواجه مى شدم ، من از حوايج زندگى و چگونگى اداره ى آن بى اطلاع بودم ، اداره ى زندگى به عهده ى خانم بود.»

«در طول مدت زندگى ما، هيچ گاه نشد كه خانم كارى بكند كه من حداقل در دلم بگويم ، كاش اين كار را نمى كرد يا كارى را ترك كند كه من بگويم كاش اين عمل را انجام داده بود!»

«در تمام دوران زندگى هيچ گاه به من نگفت ، چرا فلان عمل را انجام دادى ؟ يا چرا ترك كردى ؟ مثلا شما مى دانيد كه كار من در منزل است و هميشه مشغول نوشتن يا مطالعه هستم ، معلوم است كه خسته مى شوم و احتياج به استراحت و تجديد نيرو دارم . خانم به اين موضوع توجه داشت ، سماور ما هميشه روشن بود و چاى درست ، هر ساعت يك فنجان چاى مى ريخت و مى آورد و در اطاق كار من مى گذاشت و دوباره دنبال كارش ‍ مى رفت تا ساعت ديگر... من اين همه محبت و صفا را چگونه مى توانم فراموش كنم ؟!»

بهترين ساعت هاى عمرم !

نجمة السادات ، درباره ى خانواده دارى او مى گويد، درباره مردى كه حق خانواده را به درستى پاس مى داشت (80):

«پدرم هميشه از مادرم به نيكى ياد مى كردند و مى گفتند»:

«اين زن بود كه مرا به اين جا رسانيد، او شريك من بوده و هر چه كتاب نوشته ام ، نصفش مال اين خانم است .»

«ايشان در برنامه ى روزانه ى خود اوقات و ساعت هايى را به خانواده شان اختصاص مى دادند، بعد از هفت ساعت كار بعد از ظهر تا شب را مى گفتند كه »:

«ديگر جلسه خصوصى است ، بياييد بنشينيد حرف بزنيم .»

«مى گفتند»:

«اين ساعت ها بهترين اوقات من است و همه ى ناراحتى هايم را بر طرف مى كند.»

«و با وجود حجم زياد كارهايشان اين گونه نبود كه از خانواده غافل شوند، به همسر و فرزندانشان اهميت خاصى مى دادند، با وجود آن همه كار، به ميهمان خيلى علاقه مند بودند و وقتى ميهمانى مى رسيد سعى مى كردند، به مادرم كمك كند، اگر چه مادرم اجازه نمى دادند كه پدرم كارى كند، به طور كلى صاحب اختيار خانه و امور آن را، مادرم مى دانستند، مادرم به كارهاى درسى ما و رفت و آمدهايمان رسيدگى مى كرد و همه مسايل را كنترل مى كرد و به قدرى با هدايت ، عمل مى كرد كه پدرم با فراغت خاطر به تمام امور علمى خود مى پرداختند.»

تاءثير ارتباط با خداوند

استاد امجدى ، از تاءثير شخصيت روحانى او سخن مى گويد(81):

«كسانى كه در درس ايشان حضور مى يافتند به اندازه ى توانشان توسط استاد راهنمايى مى شدند. انسان وقتى به حضور علامه طباطبايى مشرف مى شد، گويا در محضر پيامبر نشسته است ، آن قدر از نظر اخلاق و رفتار و برخورد رعايت امور را مى كرد! اهل مزاح و شوخى بود، ولى هيچ گاه كلمه اى خارج از ادب و نزاكت از دهانشان خارج نمى شد، عجيب اين كه مخالف و موافق در برابر ايشان تعظيم مى نمودند و اين جز به خاطر ارتباط عميق ايشان با خداى متعال نبود و همه ى اين بركات از مراقبت و توجه او به پروردگار سرچشمه مى گرفت .»

در اوج آرامش

يكى از شاگردانش از روحيه ى آرام معلمى مى گويد، كه باب بحث و فحص ‍ علمى را با حسن خلقش باز مى كند(82):

«چون علاقه ى مفرطى به مطالعات فلسفى داشتم ، جهت يك دوره مطالعات فلسفى تصميم به عزيمت به خارج گرفتم ، در سال 1330 ه .ش ‍ مقدمات مسافرتم را فراهم كردم ، در همان وقت علامه طباطبايى در قم تازه كوششى را براى بحث هاى فلسفى آغاز كرده بودند، اما من از روى دلسردى كه داشتم حتى آن قدر انگيزه نداشتم كه با ايشان هم تماس بگيرم ، شايد اين استاد جديد بتواند دردى از ما دوا بكند، زيرا اساتيدى بس معروفتر با عناوينى پر طمطراق تر آمده بودند و من به درس آنها رفته بودم ، اما چيزى كه به دل بنشيند، به دستم نيامده بود.»

«يكى از دوستان (شهيد مطهرى ) اصرار كرد كه فلانى بد نيست كه يكى دو جلسه با اين استاد در تماس باشى ، چون من در همان موقع بحث هايى را كه مخصوصا مربوط به بحث هاى فلسفى ميان شرق و غرب بود و در حدود كتاب هايى كه به فارسى يا عربى يا احيانا انگليسى در اين جا به دست مى آمد، براى خودم به صورت مطالعه آغاز كرده بودم ، مخصوصا بحث هاى مربوط به ماترياليسم ديالكتيك و مطالبى در اين زمينه ، او گفت : اتفاقا ايشان هم يك بحث اين جورى را آغاز كرده اند و بد نيست كه يك تماس بگيرى !»

«من به يك جلسه ى ايشان كه درسى غير فلسفى داشتند، به صورت مستمع آزاد رفتم و در كنارى نشسته و گوش كردم و در آن بحثى كه ايشان در آن روز داشتند، اشكال به نظرم رسيد. (به طور) سنتى ، سؤ الاتى مطرح شد، ولى من سؤ ال خود را طرح نكردم ، بعد از تمام شدن جلسه و لطف شخصى دوستم (شهيد مطهرى ) كه به بنده داشتند، قرار شد با هم برويم به جايى كه استاد عازم آن جا بود، در راه به استاد گفتم به نظر من اين اشكال نسبت به فلان مطلبى كه فرموديد رسيد و قرار شد اشكال را توضيح دهم ، وقتى بيان مى كردم ، اين استاد چنان گوش مى داد كه گويى اصلا مطلب را تا حالا نشنيده ، اين طور با دقت گوش مى داد و صبر كرد تا حرف من تمام شد، بعد هم چند لحظه اى درنگ كرد، گويى درباره ى سخن من مى انديشيد، آن وقت خيلى آرام و متين در چند جمله پاسخ گفت ؛ دوباره به پاسخ ايشان در نظرم اشكال آمد و آن را مطرح كردم ، مجددا با چنان آرامش و طماءنينه اى ، اشكال مرا گوش دادند و بعد از چند لحظه درنگ ، آن وقت پاسخ دادند؛ باز در پاسخ ايشان اشكالى را طرح كردم ؛ باز با همان روش بدون اين كه هيچ تندى ، تعصب و خود خواهى از ايشان بروز كند، پاسخ گفت تا رسيديم به مقصد و مطالب به دليل به مقصد رسيدن قطع شد.»

«اما اين برخورد بر روى من يك اثر گذاشت و آن اين بود كه با اين استاد مى شود كار كرد، چون برخلاف ديگران بود كه تا به حال با آن ها برخورد كرده بودم كه اگر من مطلبى را حتى به دليل خامى با خشونت و صداى بلند مطرح مى كردم ، آنها خام تر از من صدايشان را چند برابر بلندتر مى كردند، با اين كه آنها استاد و مربى بودند و مى بايست مرا از اين راه در بياورند و به راه صحيح بحث و كاوش وارد كنند.»

«اما ايشان هرگز اين كار را نكرد، چنان با حوصله و طماءنينه و متانت فكرى و اخلاقى برخورد كرد كه اين متانت در من اثر گذاشت و سبب شد كه برنامه ى رفتن به خارج را فسخ كنم و چندين سال را با اين استاد سر و كله بزنم و از او استفاده هاى زيادى ببرم .»

سيماى مؤ من

آيت الله حاج سيد حسن مرتضوى لنگرودى به خاطر مى آورد:

«علامه بسيار كم حرف بود و از هيچ كس به بدى ياد نمى كرد، چشمانى نافذ و نگاهى پر معنا داشت ، در عين سادگى و بى آلايشى با ابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت ، وقتى تدريس مى كرد نوعا سرشان پايين بود، هيچ گاه براى تدريس بر فراز منبر نرفت ، شاگردان به صورت حلقه اى مى نشستند، ايشان هم بدون اين كه روى پتو و يا دشكى بنشيند، تدريس مى كرد، مانع مى شد از انداختن پتو و دشك ، مى فرمود»:

«اگر همين مقدار جايم بلندتر از شما باشد، نمى توانم حرف بزنم .»

«تنها در جلسه ى خصوصى شب هاى پنج شنبه و جمعه براى ايشان پتو دشكى مى انداختيم ، زيرا هم افراد محدود بودند و هم اين كه در جلسه ابتدا دوستان صحبت مى كردند و ايشان آغازگر سخن نبود.»

روح بلند

آيت الله ناصر مكارم شيرازى ، «حلم » علامه را به ياد مى آورد»(83):

«مردى بود بسيار متواضع ، فوق العاده مهربان ، من يادم نمى آيد، يك بار در درس عصبانى شده باشد و يك بار از گل نازك تر به يكى از شاگردانش ‍ گفته باشد، و اگر خشن هم مى گفت ، شاگردان عاشقش به جان مى خريدند، ولى از گل نازك تر هم نمى گفتند!»

اشك افشانى

استاد محمد باقر موسوى همدانى ، نقل مى كند(84):

«وقتى در تفسير قرآن به آيات رحمت يا غضب و يا توبه برمى خورديم ، ايشان دگرگون مى شد و در مواقعى سرشك از ديدگانش جارى مى گرديد و در اين حالت كه به شدت منقلب به نظر مى رسيد، مى كوشيد من متوجه حالتش نشوم .»

«در يكى از روزهاى زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم من تفسير فارسى را مى خواندم و ايشان عربى را، بحث در باب توبه ، رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بود، تاءثر ايشان در اين موقع به حدى بود كه نتوانست به گريستن بى صدا اكتفا كند و با صداى بلند شروع كرد به اشك ريختن و گريه كردن و سرش را پشت كرسى كرد و به گريه ادامه داد.»

رابطه ى استاد و شاگرد

علامه مى فرمودند(85):

«چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم ؛ از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميت گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفياب مى شدم ؛ تا يك روز در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند؛ چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان ؛ و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !»

«اين سخن آن قدر در من اثر كرد كه از آن به بعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم ، پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب به سر مى بردم ؛ و آنى از ادراك فيض ايشان دريغ نمى كردم ؛ و از آن وقتى كه به وطن ماءلوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد، پيوسته روابطها برقرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى دادند و مكاتبات از طرفين برقرار بود.»

علامه مى گفت :

«ما هر چه داريم از مرحوم قاضى داريم .»

چرا دعاى شخصى !

آيت الله علامه حسن زاده ى آملى ، مى نويسد(86):

«وقتى نوشتن رساله ى امامت را به اتمام رساندم ، آن را به حضور شريف استاد علامه طباطبايى ، صاحب تفسير الميزان (رضوان الله تعالى عليه )، ارائه دادم و اظهار داشتم گاه گاهى كه از درس و بحث خسته شديد به عنوان يك جلسه ى استراحت و به تعبير عامه ى مردم «زنگ تفريح » اين رساله ى ما را هم ملاحظه بفرماييد، ايشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، كلمه به كلمه خواندند.»

«تا آن كه پس از مدتى فرمودند»:

«از بطن تا خط آن را نگاه كردم و رساله حاضر است !»

«مدت دو ماه به درازا كشيد تا ايشان رساله را مطالعه و بررسى كردند، وقتى به حضورشان رسيدم تا آن را تحويل بگيرم ، به من اعتراض كردند كه در فلان جاى رساله دعاى شخصى در حق خودتان كرده ايد، زيرا من در جايى از آن گفته بودم ، بار خدايا مرا به فهم خطاب محمدى (ص ) اعتلا ده و اين دعا را پس از بيان حديثى و شرح آن آوردم .»

«علت انتقاد علامه اين بود كه چرا در كنار سفره ى الهى ، ديگران را شركت نداده ام و افزود تا آن جايى كه خود را شناخته ام در حق خودم ، دعاى شخصى نكرده ام و البته در اصول كافى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده كه دعاى شخصى نكنيد و بندگان خدا را هم در كنار سفره ى الهى شركت دهيد، اين تاءديب اخلاقى در من اثر گذاشت .»

در اوج فروتنى و قدردانى

سيد محمد حسينى تهرانى ، حسن قدرشناسى او نسبت به استادش را به تصوير مى كشد(87):

«مرحوم قاضى (88) از بنى اعمام ايشان بوده اند؛ و در نجف اشرف به تربيت شاگردان الهى و وارستگان و شوريدگان جمال الهى و مشتاقان لقا و زيارت حضرت احديت ، مشغول و در آن خطه ، عالم وحيد و يگانه در اين فن بوده اند؛ به طورى كه ايشان نام استاد را فقط بر او مى بردند؛ و هر وقت استاد به طور اطلاق مى گفتند مراد مرحوم قاضى است ؛ و گويا در مقابل مرحوم قاضى ؛ تمام اساتيد ديگر با وجود آن مقام و عظمت علمى ، كوچك جلوه مى كردند؛ ليكن در مجالس عمومى اگر مثلا سخن از اساتيد ايشان به ميان مى آمد، از فرط احترام نام قاضى را نمى بردند و او را همرديف ساير اساتيد نمى شمردند؛ همچنان كه در مقاله ى مختصر و كوتاهى كه به قلم خود ايشان درباره ى زندگانى ايشان آمده و در مقدمه ى مجموعه مقالات و رسايل ايشان به نام بررسى هاى اسلامى منتشر شده است نامى از مرحوم قاضى در رديف اساتيد به چشم نمى خورد. كما آن كه از شب زنده دارى هاى ايشان و عبادت ها و بيتوته ها در مسجد سهله و كوفه چيزى به چشم نمى خورد؛ و در آن جا مرقوم داشته اند كه »:

«بسيار مى شد (و به ويژه در بهار و تابستان ) كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم .»

يك دستور العمل

آنان كه اهل حالند، مى دانند كه براى سلوك بايد مراقبه داشت ، اما مراقبه آن گاه در مسير صحت مى افتد كه طهارت دل حاصل آيد و اين ممكن نيست ، مگر از طريق محاسبه ى نفس تا اخلاق سامان گيرد و فطرت مجال بروز يابد. آيت الله سيد محمد حسن لنگرودى ، از اشرات عميق علامه به اين معنا مى گويد(89):

«علامه اهل مراقبه بود، يك وقت خدمت آن بزرگوار رسيديم كه دستورالعملى به ما بدهد، فرمود»:

«مراقبه و محاسبه ، اين دو حالت را شخص سالك بايد از ابتداى سير و سلوك تا انتها ملتزم باشد»

«در ادامه فرمود»:

«آخر شب ، قبل از خواب ، اعمالى را كه در روز انجام داده ايد بررسى كنيد، هر يك از اعمالتان كه خوب بود، خدا را براى آن حمد و سپاس گوييد و توفيق انجام بهتر آن را در روز بعد از خداوند مساءلت كنيد.

اگر خداى نكرده تقصير و يا خطايى مرتكب شده بوديد، فورا توبه كنيد و تصميم بگيريد كه ديگر آن را انجام ندهيد، اگر ديديد خلاف هاى شما متعدد است ، تصميم بگيريد، فردا آن را كم كنيد.»

«باز فرمود»:

«مراقبه و محاسبه بايد هميشه باشد!»

«حتى در اين اواخر كه نمى توانست درست حرف بزند، يكى از رفقا از ايشان خواسته بود كه توصيه هايى بفرماييد، دوباره فرموده بود»:

«مراقبه ، محاسبه !»

عواطف سرشار

آيت الله ابراهيم امينى ، از مهرتابان استادى نمونه ياد مى كند(90):

«استاد علامه بسيار با عاطفه و مهربان بود؛ دوستانش را از ياد نمى برد و همواره با آنان در ارتباط بود؛ با شاگردان مخصوصش با مهربانى و عطوفت برخورد مى كرد و انس و الفت مى گرفت و از احوال آنها كه به شهرستان ها منتقل شده بودند، جويا مى شد.»

ادب علامه

اخلاق چيزى تقليدى نيست . اهل فضل واقفند كه اخلاق براى «بودن » بايد ريشه اى باشد، از نهاد فرد سرچشمه بگيرد و بدون تظاهر از وجدان برآيد؛ اما ياد افراد نيك و گوش سپردن به حكايت خوبان ، خوب است ، چون ما را آشنا مى سازد با شخصيت الهى انسان و ما را مواجهه مى دهد با فطرت طهارت خواه خود! آيت الله ابراهيم امينى خاطره ى حسن خلق علامه را اين چنين حكايت مى كند(91):

«استاد بزرگوار بسيار مؤ دب بود، به سخنان ديگران خوب گوش مى داد، سخن كسى را قطع نمى كرد و اگر سخن حقى را مى شنيد تصديق مى كرد، از مباحثات جدلى گريزان بود، ولى به سؤ ال ها بدون خودنمايى پاسخ مى داد.»

شيوه ى استادى

علامه سيد محمد حسينى تهرانى ، در اين باره مى گويد(92):

«عشق و علاقه ى ما به ايشان زياد شد؛ و چون مردى ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بى آلايش بودند؛ عينا مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با ما رفتار مى كردند؛ عصرها در حجره مى آمدند؛ و هر روز يكى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى ، براى ما گفت وگوهايى از قرآن مجيد و معارف الهيه داشتند. علاوه بر درس فلسفه يك دوره از هياءت قديم را براى ما درس ‍ دادند؛ و درس تفسير را نيز براى ما شروع كردند.»

«بارى عظمت و ابهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته ؛ و درياى علم و دانش چون چشمه ى جوشان فوران مى كرد؛ و پاسخ سؤ ال ها را آرام ، آرام مى دادند؛ و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از احيان به حد اعلاى مى رسيد؛ ابدا، ابدا، ايشان از آن خط مشى خود خارج نمى شدند؛ و حتى براى يك دفعه تن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمى شد؛ و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته به جاى خود بود و جام صبر و تحمل لبريز نمى گشت .»

«و گه گاهى از حالات بزرگان و اولياى خدا و مكتب هاى عرفانى براى ما بياناتى داشتند؛ بالاخص از استاد نجف خود در معارف الهيه و اخلاق : مرحوم سيدالعارفين و سندالمتاءلهين آيت الله الوحيد آقاى حاج ميرزا على آقا قاضى (رضوان الله عليه )، براى ما بيان مفصلى داشتند، كه بسيار براى ما دلنشين و دلپسند بود؛ و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمى ، در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مى رسيد.»

«شيفتگى و عشق و علاقه ما به حضرت ايشان به حدى رسيد كه براى انس و ملاقات بيشتر، و استفاده و استفاضه ى افزون تر، حجره ى مدرسه را ترك نموده و در قرب منزل ايشان اتاقى اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم ؛ و به طور مدام و مستمر يكى دو ساعت به غروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب گذشته ، ايشان براى ما از مواعظ اخلاقى و عرفانى بياناتى داشتند؛ و در فصل بهار در باغ قلعه كه در قرب منزل بود، مى آمدند و براى ما و يكى دو نفر از رفقاى ديگر از سيره و روش فلاسفه ى الهيه ى اسلاميه و از مسلك علماى اخلاق و سير و سلوك عرفانى عاليقدر، بالاخص از احوال مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى و شاگردان مبرزش چون آقا سيد احمد كربلايى تهرانى ، و آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى ؛ و آقا حاج شيخ محمد بهارى ؛ و آقا سيد محمد سعيد حبوبى و از سيره و روش ‍ مرحوم سيد بن طاوس و بحرالعلوم و استاد خود مرحوم قاضى (رضوان الله عليهم اجمعين )، به طور مشروح بياناتى داشتند كه راه گشاى ما در معارف الهيه بود.»

زلال چون آب

استاد ابراهيم امينى ، درس و مبحث علامه را يك الگوى آموزشى و بسيار مفيد براى حق جويان مى داند(93):

«علامه خيلى آرام و آهسته تدريس مى نمود، از پراكنده گويى اجتناب داشت ، در عوض ، كم گوى و گزيده گو بود و بحث ها را با عباراتى كوتاه ، اما متين و محكم بيان مى كرد، وقتى مى خواست درسى را آغاز كند، نخست موضوع آن را روشن مى كرد و ابعادش را تشريح مى كرد و بعد به استدلال در خصوص آن مى پرداخت و عقيده داشت بسيارى از خطاها و اشتباهات برخى از علما اين بوده كه موضوع بحث را به درستى روشن نكرده اند. حريم مباحث را حفظ كرده و آن ها را با هم ممزوج نمى كرد و عادت نداشت در درسى هاى فلسفى و عرفانى از مثل و شعر و عبارات كشكول گونه براى خوش آمد شاگرد استفاده كند و معتقد بود مطالب برهانى بايد به وسيله ى دليل تفهيم شوند و از اين طريق بايد زمينه ى اذهان را براى پذيرش ‍ مطلب مهيا كرد.»

«اگر حتى مى خواست نظر فردى را رد كند و يا مورد انتقاد قرار دهد، از عبارات ملامت گونه و سرزنش كننده استفاده نمى كرد و در نقل مطالب كاملا دقيق بود و مى كوشيد تمامى مضامين بحث مورد نقد را بيان كرده و در پايان موارد اشكال دار آن را ارزيابى مى كرد و احيانا با استدلال محكم و براهين اصولى آن ها را مردود اعلام مى كرد و اگر عبارت نارسا بود و نياز به تكميل داشت ، به رفع اشكال مبادرت مى كرد.»

«جلسه ى درسى ايشان به نحوى بود كه شاگردى به درس ايشان انتقادى داشت ، با مهربانى و ملاطفت سخن او را گوش مى داد و با كمال احترام او را متقاعد مى كرد.»

«علامه ، از اين كه با صراحت بگويد، نمى دانم ! ابايى نداشت . كرارا اتفاق مى افتاد كه مى گفت بايد اين موضوع را ببينم و يا اين كه لازم است در خصوصى آن فكر كنم ، بعد جواب دهم .»

ادب ميهماندارى

حجت الاسلام محمد على شرعى ، اظهار مى كند(94):

«علامه طباطبايى ابعاد مختلف اخلاق و آداب اسلامى را كاملا رعايت مى كرد، بارها اتفاق افتاد كه وقتى به محضرش رسيدم ، ايشان شخصا برايم چاى آوردند و اين براى من خيلى سنگين بود و هر چه اصرار كردم كه اين كار را انجام ندهند، نمى پذيرفتند و چون اكثر اوقات كسى در منزل نبود و اگر هم بود، يك نفر بود كه براى انجام كارها بيرون مى رفت ، لذا ايشان تنها مى ماند و شخصا اقدام به پذيرايى از ميهمان مى كرد، در هر حدى كه با شاءن و منزلت ميهمان تناسب داشت .»

الگوى حيا

على اكبر حسنى ، به خاطر مى آورد(95):

«علامه طباطبايى الگوى حجب و حيا بود و هرگز به صورت افراد و شاگردان ، چشم نمى دوخت ، نگاهش پايين بود و مشغول درس مى شد، ولى در عين حال آن چنان با ابهت و عظمت بود كه همگى شاگردانش با اخلاص و سكوت محض به درس گوش مى دادند. درس تفسير استاد چنان شلوغ و پر جمعيت بود كه صدايش شنيده نمى شد، اصرار زياد كردند كه مثل همه ى اساتيد به منبر تشريف ببرند، ولى او حاضر نمى شد و فقط در حلقه ى درس مى نشست .»

مهمترين كار!

انسان ابدى است ، مى آيد، آزمايش مى شود و به تقديرى كه خداوند برايش ‍ رقم زده ، بازگشت مى كند. آيت الله حسن زاده آملى از تعاليم استاد مى گويد (96):

«يكى از كلمات قصار علامه طباطبايى كه مدام بر زبان مى آورد اين جمله بسيار پر معنا و بلند و عميق است »:

«ما كارى مهمتر از خودسازى نداريم !»

«لفظ ابديت را بسيار بر زبان مى آورد و در مجالس و جلسات درس ‍ خويش چه بسا اين عبارت كوتاه ، سنگين و وزين را به شاگردانش القا مى فرمود. تاءكيد علامه بر اين بود كه »:

«هستيم كه هستيم ؛انما تنتقلون من دار الى دار، انسان از بين رفتنى نيست ، باقى و برقرار است ، منتها به يك معنا لباس عوض ‍ مى كند!»

تربيت اعتماد به نفس (97)

«علامه براى آن كه ذهن شاگرد را به تحرك و پويايى وا دارد، در جلسات خود مى فرمود:

به من استاد نگوييد، ما يك عده اى هستيم كه اينجا جمع شده ايم و مى خواهيم حقايق اسلام را بررسى كنيم و با هم كار مى كنيم ؛ من از آقايان خيلى استفاده مى كنم !

تحميل عقيده و تحكم فكر در برخورد با شاگردان نداشت و در مسايل مطروحه نظر خود را مى گفت و بعد خطاب به حاضرين مى فرمود اين موضوعى است كه به ذهن ما رسيده است ، خودتان بررسى كنيد تا ببينيد تا چه اندازه صحت دارد و مورد قبول است از مسايلى كه امكان داشت مطرح كردن آنها تفرقه ايجاد كند و يا احيانا انحراف فكرى را پديد آورد، اجتناب مى كرد و تنها با خواص ، برخى مباحث حساس را در ميان مى گذاشت ، با وجود آن كه از حقانيت عقل دفاع مى كرد، نسبت به حقايق دينى بى مهرى نمى كرد.»

در كنار خانواده

دختر علامه از كانون خانواده اى مى گويد كه در آن نور پدرى و مهر مادرى همه را اعتلا بخشيده اند(98):

«ايشان اگر چه وقت زيادى نداشتند، ولى با اين حال برنامه شان را طورى تنظيم مى كردند كه روزى يك ساعت ، بعد از ظهرها، در كنار اعضاى خانواده باشند. در اين مواقع به قدرى مهربان و صميمى بودند كه آدم باورش نمى شد ايشان فردى با آن همه كار و مشغله هستند.»

«رفتارشان با مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود، هميشه طورى رفتار مى كردند كه گويى مشتاق ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافى بين آن دو نديديم . به قدرى نسبت به هم مهربان و فداكار و با گذشت بودند كه ما گمان مى كرديم اينها هرگز با هم اختلافى ندارند (در صورتى كه زندگى مشترك ، به هر حال ، بدون اختلاف نظر نيست ) آنها واقعا مانند دو دوست با هم بودند.»

«پدرم هميشه از گذشت و تحمل مادرم تمجيد مى كرد و مى گفت كه اين زن يازده سال و نيم در نجف تحمل هر سختى را كرده است ، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده بود و در همه اين مدت من مشغول درس خواندن بودم و او تنها در خانه . پدرم هرگز از رفتار خوب خود ذكرى به ميان نمى آوردند و همه خوبى ها را به مادرم نسبت مى دادند. خودشان مى گفتند كه از اول ازدواج هميشه با هم يك رنگ و يك دل بوده ايم .»

«با بچه ها بسيار صميمى بودند، نه تنها با بچه هاى خودشان ، بلكه حتى با بچه هاى من . گاهى ساعات بسيار از وقت گرانبهاى خود را صرف شنيدن حرفهاى ما يا آموختن نقاشى به ما و سرمشق دادن براى تكاليفمان مى كردند.»

كار در خانه

علامه مايل نبود در خانه كارهاى شخصى او را ديگرى انجام دهد، بر سر آوردن رختخواب هميشه مسابقه بود، دخترش مى گويد(99):

«پدرم سعى مى كرد زودتر از همه اين كار را انجام دهد و مادرم هم سعى مى كرد پيشدستى كند؛ حتى اين اواخر كه بيمار بودند و من به خانه شان مى رفتم با آن حالت بيمارى براى ريختن چاى از جاى خود بر مى خاستند و اگر من مى گفتم : چرا به من نگفتيد كه برايتان چاى بياورم ؟

مى گفتند»:

«نه ، تو مهمانى ، سيد هم هستى و من نبايد به تو دستور بدهم .»

على اكبر حسنى نقل مى كند(100):

«اين حكيم نيكو كردار و خوش خو در خانه بسيار مهربان بود؛ با آن كه خادم داشت و فرزندانش آماده ى خدمت بودند، طبق گفته ى آنان ، هرگز به كسى نمى گفت چيزى بياور، حتى نمى گفت فلان كتاب را بياوريد، بلكه خودش كارهاى خويش را انجام مى داد و پا مى شد و كتاب و وسايل لازم را مى آورد.»

«حاضر نمى شد كسى دنبال ايشان راه برود يا هرگز نمى گذاشت كسانى اصحاب و ملازم او در بيرون باشند، فرزندش اظهار مى كند: حتى اين اواخر كه به بيمارى قلبى و عصبى دچار شده بود روزى به دنبالش رفتم ، برگشت و گفت »:

«كجا مى روى ؟»

«گفتم : مگر به حرم نمى رويد؟ فرمود»:

«چرا!»

«گفتم : مى خواهم حرم بروم ، فرمود»:

«شما كه صغير نيستى خودت حرم برو، لازم نيست با من بياييد!»

«با وجود داشتن خادم همواره باغچه هاى خانه را خودش بيل مى زد و گلكارى مى كرد و در تابستان ها و مخصوصا پيش از آمدن به قم ، در تبريز و در ملك موروثى خويش ، به مدت ده سال زراعت مى كرد.

هنگامى كه درب خانه را مى زدند برايش بيگانه و آشنا يا يك يا صد نفر تفاوت نداشت ، خودش معمولا بلند مى شد و در را باز مى كرد و با روى خوش از مراجعين استقبال مى كرد.»

احساسات پاك

نجمة السادات مى گويد(101):

«وقتى به حرم حضرت معصومه (س ) مى رفتند، عادى ترين جاها را انتخاب مى كردند و دوست نداشتند جاى خاصى داشته باشند، علاقه زيادى داشتند در ميان مردم باشند و مقيد به حفظ ظواهر دنيوى نبودند و مى گفتند»:

«شخصيت را خدا مى دهد و با امور دنيوى هرگز انسان به كسب شخصيت نايل نمى گردد.»

«روح بسيار حساس و متعالى داشت ؛ وقتى از خدا صحبت مى شد يا در برابر شگفتى هاى جهان آفرينش قرار مى گرفت ، آن قدر حالات عجيب از خود نشان مى داد كه انسان متحير مى شد كه واقعا در اين مواقع در كدام عالم سير مى كنند. گاهى در خانه مطرح مى كردند كه »:

«ممكن است انسانى در مواقعى از خدا غافل شود و پروردگار يك تب سخت و خطرناك چهل روزه به او بدهد، براى اين كه يك بار از ته دل بگويد يا الله و به ياد خدا بيفتد!»

«بسيار حالات عاطفى داشت و از ناراحتى ديگران سخت متاءثر مى شد، ولى در مشكلات و ناراحتى هاى خود اين گونه نبود و آرام و صبور با دشوارى ها و ناراحتى ها برخورد مى كرد. از رفتارهاى غلط و اهانت و بى احترامى هاى ديگران هرگز كينه به دل نمى گرفت و عقيده داشت بنده اى خدا نبايد كينه توز باشد. وقتى دوستانشان مى گفتند، چرا در جواب كسانى كه اسائه ى ادب مى كنند و ياوه گو هستند، هيچ حرفى نمى زنيد؟

ايشان مى گفتند»:

«اشكالى ندارد، آدم نبايد اين چيزها را به دل بگيرد!»

«حتى در ناراحتى ها هم تبسم از لبانش جدا نمى شد و در مواقع از اين لحاظ وارث انبيا بود.»

سلوك انسانى

دختر علامه باز مى گويد(102):

«يك بار آشنايى ايشان را در خيابان ديده بود و سلام كرده بود، پدرم به جواب سلام اكتفا كرده و احوالپرسى نكرده بودند. شخصى مزبور ناراحت شده و گله كرده بود كه حاج آقا سنگين جواب داده اند. بعدا پدرم براى رفع سوء تفاهم توضيح دادند كه هر وقت از خانه بيرون مى آيند تا مقصد، نماز نافله مى خوانند و ما تا آن هنگام از اين موضوع خبر نداشتيم .»

«هنگامى كه از دروس هاى ايشان تمجيد مى شد، اظهار مى كردند كه »:

«اينها همه كلام رسول خدا و حرف دين است ، من كاره اى نيستم .»

«در جلسات درس اخلاق كه محل آن سيار بود، مقيد بودند كه تنها بروند و اصلا مايل نبودند كسى ايشان را همراهى كند. سال هاى متمادى كه در تهران جلسات اسلام شناسى داشتند، هميشه با اتوبوس رفت و آمد مى كردند و على رغم اصرار افراد حاضر به استفاده از ماشين شخصى نبودند.»

«تواضع بسيار مخصوصا در برابر انسان هاى زحمتكش داشتند.»

پرهيز از بدگويى

بدگويى دل را سياه مى كند، اما گذر از به رخ كشيدن عيب ديگران ، فقط از مردى ساخته است كه اسوه فروتنى و نماد بردبارى است . حجت الاسلام موسوى همدانى بيان مى كند(103):

«از خصوصيات مرحوم علامه طباطبايى بود كه كه هيچ گاه از كسى بدگويى نمى كردند، در طى 35 سال ارتباط با ايشان ، جز بدگويى از دربار و رژيم طاغوت ، حتى يك بار هم بدگويى كسى را از ايشان نشنيدم ، عيب كار كسى را اظهار نمى كرد!»