قانون اساسى
يكى از مهمترين كارهاى مجلس تدوين قانون
اساسى بود. در مورد قانون اساسى دو ديدگاه متفاوت مطرح بود. روحانيان و
در راءس آنها شيخ فضل الله خواهان قانونى بودند كه بر پايه اسلام و
شريعت باشد و روشنفكران غربزده و فراماسونها قانونى همسان قوانين
كشورهاى غربى مى خواستند و اين اختلاف كه ناشى از ديدگاه فكرى و
اعتقادى آنها بود، سر آغاز تفرقه بين دسته مبارزان شد. روشنفكران
وابسته و فراماسونها اكثر مجلس را تشكيل مى دادند به طورى كه تنها در
بين شانزده نماينده تهران سيزده نفر آنها فراماسون بودند.(1321)
فراماسونها و ديگر روشنفكران غربزده در نوشتن قانون اساسى و متمم آن
نقش مهمى داشتند. رئيس هيئت تدوين كننده متمم قانون اساسى
((سعد الدوله ))
بود كه در بلژيك به عضويت لژ فراماسونى در آمده بود.(1322)
از ديگر اعضاى آن حاج امين الضرب ، حاج سيد نصرالله سادات اخوى ، سيد
نصر الله تقوى و تقى زاده بودند كه همه فراماسون بودند.
مجلس با چنين افرادى مشغول تهيه و تصويب قانون اساسى شد. شيخ فضل الله
كه از قبل به توطئه هاى فراماسونها و روشنفكران غربزده پى برده بود، به
همراه آيت الله بهبهانى و آيت الله طباطبايى در جلسات مجلس شركت
كردند تا شايد از راه نصيحت و هدايت بتوانند از تصويب قوانين غير
اسلامى جلوگيرى كنند. اما نمايندگان فراماسون به راه خويش مى رفتند.
در اين ميان روحانيان و عالمان بزرگ حوزه علميه نجف يعنى آيات عظام
آخوند خراسانى ، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى نيز با
اطلاعات نادرستى كه از طرف مشروطه خواهان به آنها مى رسيد به حمايت از
مشروطه برخاستند. شيخ فضل الله به تلاش خود براى اصلاح وضع موجود ادامه
داد. او در مورد قانون اساسى پيشنهادهايى به مجلس داد. ذكر مذهب جعفرى
به عنوان مذهب رسمى كشور و اصل نظارت فقها بر قوانين مجلس شوراى ملى از
جمله اين پيشنهادها بود كه از هوشيارى و شم سياسى او حكايت داشت . با
اينهمه مجلس با نظرات وى مخالفت كرد و او به نشان اعتراض مجلس را ترك
كرد.
از اين زمان شيخ فضل الله مورد حملات ناجوانمردانه روشنفكران غرب گرا و
فراماسونها و ديگر نا آگاهان قرار گرفت . يكى از نمايندگان در مذاكرات
مجلس درباره شيخ فضل الله گفت : چون او رياستى پيدا نكرد، راه مخالفت
پيش گرفت تا از اين راه به رياست برسد!(1323)
از آن پس مطرح شدن بحث آزادى مطبوعات دستاويزى براى حمله به مقدسات
دينى و مذهبى شد. روزنامه كوكب درى در شماره 13 سال اول خود نوشت :
((شما مردم نادان چرا اين قدر اعتقاد به
اين اشخاص داريد كه در هزار و سيصد سال قبل به يزيد بن معاويه ياغى شد
و قشون فرستاد، خود (و) همراهانش را كشتند. حالا اين مردم روضه خوانى
مى نمايند، خرج مى دهند و مال خود را بى جهت تفريط مى نمايند. يك
جماعتى به خاك كربلا اعتقاد دارند، اين خاك چه مزيت و برترى با خاكهاى
ديگر دارد.))(1324)
مخالفت با مشروطه
هر چند كه با تلاش شيخ و حمايت عالمان نجف اصل نظارت فقها با
تغييراتى به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى تصويب شد،(1325)
شيخ فضل الله كه شاهد توهين روزنامه ها به دين و ائمه معصومين عليهم
السلام بود، دريافت كه هيچ تضمينى براى اصل نظارت فقها و تطبيق قوانين
با شريعت اسلام وجود ندارد و اگر اكنون فكرى اساسى براى اين كار نشود
فردا بسيار دير خواهد بود. وى با حكومت مشروطه مخالفتى نداشت ، بحث او
در كيفيت اين نوع از حكومت در جامعه اسلامى ايران بود. او معتقد بود كه
قانون اساسى و ديگر قوانين حقوقى و جزايى بايد مطابق قوانين اسلام
باشد، زيرا مردم ايران مسلمان و پيرو اين دين هستند و به همين دليل
پيشنهاد كرد تا عنوان حكومت ، مشروطه مشروعه باشد. وى بارها گفت :
((من والله با مشروطه مخالفت ندارم ، با
اشخاص بى دين و فرقه ضاله و مضله مخالفم كه مى خواهند به مذهب اسلام
لطمه وارد بياورند. روزنامه ها را كه لابد خوانده ايد كه به انبيا و
اوليا توهين مى كنند.))(1326)
رويارويى و نبرد دو انديشه مشروطه و مشروعه ، مخصوص تهران نبود و در
شهرهاى بزرگ ديگر نيز وجود داشت . در رشت آيت الله حاج ملا محمد خمامى
رشتى ، در زنجان آخوند ملا قربان على زنجانى ، در تبريز ميرزا محمد حسن
مجتهد تبريزى و مير هاشم دوچى از طرفداران مشروطه مشروعه بودند.
در تهران نيز آخوند رستم آبادى ، سيد احمد طباطبايى ، ملا محمد آملى ،
شيخ عبدالنبى نورى ، سيد محمد يزدى ، شيخ محمد بروجردى ، حاج ميرزا لطف
الله ، حاج آقا نورالله مجتهد عراقى ، شيخ على اكبر مجتهد، سيد على قطب
نخجوانى ، شيخ محمد على پيشنماز، آقا جمال الدين لافجه اى ، شيخ على
اكبر طالقانى و... از شيخ فضل الله و مشروطه مشروعه حمايت مى كردند.
اما با اين همه ، تبليغات مشروطه طلبان چنان قوى و گرماه كننده بود كه
جو سياسى و اجتماعى به طور كامل موافق مشروطه خواهان بود و همين موجب
شد تا جمعى خواهان تبعيد شيخ شوند و گروهى حمله به منزل او را طرح ريزى
كنند. شيخ فضل الله نيز براى اينكه پيام خود را بهتر به مردم برساند با
همراهان خويش به حضرت عبدالعظيم عليه السلام هجرت كرد و در آنجا متحصن
شد.
او در يكى از سخنرانيهاى خويش خطاب به مردم حاضر در حرم فرمود:
بارها اين را گفته ام و باز به شما مى گويم كه من در موضوع مشروطيت و
محدود بودن سلطنت هيچ حرفى ندارم و هيچ كس نمى تواند اين موضوع را
انكار كند، بلكه براى اصلاح امور مملكت و محدوديت سلطنت و تعيين حقوق و
وظايف دولت قانون و دستور العمل لازم است . اما مى خواهم بدانم در
مملكت اسلامى كه داراى مجلس شوراى ملى است ، قوانين آن مجلس بايد مطابق
قوانين اسلام و قرآن باشد يا مخالف قرآن و كتاب آسمانى ؟! وى در ادامه
قرآن كوچك خود را از جيب بيرون آورد و قسم ياد كرد كه من مخالف اساس
مشروطيت و مجلس نيستم بلكه اول كسى كه طالب اين اساس بود من بودم و
فعلا هم مخالفتى ندارم اما مشروطه به همان شرايطى كه گفتم كه بايد
قانون اساسى و قوانين داخلى مملكت مطابق با شرع باشد.(1327)
تحصن كنندگان براى بيان و توضيح مواضع و اهداف خود روزنامه اى به نام
لايحه منتشر مى كردند. مجلس كه از افشاگرى و تبليغات آنها احساس
خطركرد.، با انتشار اطلاعيه اى اعلام كرد كه كلمه مشروطه نمى تواند
چيزى مخالف با دين و احكام شرعى باشد. اين اطلاعيه كه پاسخى در حد
گفتار و نوشتار به خواستهاى متحصنين بود موجب شد تا شيخ فضل الله و
يارانش حرم را ترك كرده ، به شهر باز گردند اما اين يك برنامه حساب
شده براى تفرقه و از هم پاشيدن متحصنين بود و مشروطه خواهان در عمل
همان مسير سابق را مى پيمودند.
شيخ فضل الله نيز مشغول درس و بحث علوم اسلامى شد و چون گذشته در موضع
مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطيت اروپايى باقى ماند. شيخ و يارانش
هر چند در اين مرحله فعاليت علمى در مخالفت با مشروطه نداشتند وجود
آنها خارى در چشم مشروطه طلبان غرب گرا بود. از اين رو با جعل
تلگرامهايى از طرف علماى نجف شيخ را مخل آسايش و مفسد معرفى كردند.
جالب توجه اينكه در يكى از اين تلگرامها آمده بود: شيخ فضل الله به علت
اخلال در اصلاح مسلمين از درجه اجتهاد ساقط است . اين جاعلان جاهل نمى
دانستند كه علم و اجتهاد چيزى نيست كه كسى بتواند آن را از ديگرى سلب
كند. اما نا آگاهى جامعه كافى بود تا اين تبليغات موثر واقع شود. پس از
آن توطئه قتل شيخ طرح ريزى شد و شيخ فضل الله مورد حمله مسلحانه قرار
گرفت و مجروح گرديد.
سقوط و ظهور دوباره
مشروطيت
با مرگ مظفر الدين شاه ، محمد على شاه به سلطنت رسيد. وى داراى
خوى استبدادى بود و به هيچ وجه مطيع قانون نبود. علاوه بر اين وى پرورش
يافته روسها بود و با حكومتى كه بر اساس خواست و منافع انگلستان روى
كار مى آمد موافق نبود. از اين رو به وسيله سربازان دولتى و قزاقان
روسى به مجلس حمله كرد. عده اى از نمايندگان كشته شدند و برخى دستگير و
تبعيد شدند و بساط مشروطه بر چيده شد.
خبر حمله به مجلس و كشتن مشروطه خواهان موجب شد تا نيروهاى شمال به
رهبرى سپهدار تنكابنى و نيروهاى بختيارى به رهبرى سردار اسعد بختيارى
به تهران حمله كرده ، شهر را به تصرف خود در آورند. با شكست نيروهاى
دولتى و فتح تهران محمد على شاه به سفارت روسيه پناهنده شد. فاتحان
تهران مجلسى با عنوان مجلس عالى در بهارستان تشكيل دادند. اين مجلس
محمد على شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهى برگزيد و بقيه
مناصب حكومت را بين خود تقسيم كردند. اكثر مشروطه خواهانى كه حكومت را
به دست گرفتند از عوامل روسيه و انگلستان بودند و به اين ترتيب
((حكومت و مجلس دوم هر دو به دست
فئودالها و خدمتگزاران امپرياليسم افتاد.))(1328)
حكومت روى كار آمده حتى با معيارهاى غربى نيز يك حكومت مشروطه نبود.
فاتحان تهران و حاميان مشروطيت يعنى سردار اسعد و سپهدار هيچيك اعتقادى
به حكومت ملى نداشتند. زيرا ((يكى از
عناصر اصلى ايدئولوژى مشروطت ، بر انداختن نظام شبه فئوداليسم ايرانى و
نفى قدرتهاى محلى حكومت امثال سپهدار و سردار اسعد بود.))(1329)
آخرين روزها
مشروطه خواهان پس از برقرارى حكومت به تصفيه حساب با مخالفان
مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد يعنى شاه و درباريان وحشت زده هر
كدام به جايى پناه بردند اما مشروطه مشروعه به رهبرى شيخ فضل الله چون
كوه مقاوم و استوار بودند.
پيشنهادهاى مختلفى به شيخ فضل الله رسيد تا به جايى پناهنده شود. سعد
الدوله براى او پيام فرستاد كه با وزير مختار روس و انگليس گفتگو كردم
و براى شما جاى مناسبى در سفارتخاه تهيه كرده ام تا از خطر محفوظ
باشيد. ياران شيخ فضل الله خوشحال شدند اما شيخ بدون عكس العمل در
مقابل اين پيام ((لا
حول و لا قوه الا بالله )) مى گفت
.(1330)
پيشنهاد شد كه اجازه بدهيد پرچم هلند را كه كشور بى طرفى است بر بام
خانه نصب كنيم تا در امان باشيد. شيخ با تبسمى استهزا گونه فرمودند:
بايد پرچم ما را روى سفارتخانه بيگانه نصب كنند. چطور ممكن است كه صاحب
شريعت به من كه از مبلغين احكام هستم اجازه فرمايد، پناهنده به خارج از
شريعت شوم .
(1331)
وى در پاسخ پيشنهاد ديگرى اينچنين فرمود:
آيا رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام
حالا بيايم و زير پرچم بيگانه بروم !
سرانجام مشروطه طلبان براى انتقام از شيخ فضل الله به منزل وى حمله
كردند و شيخ را به شهربانى بردند. شيخ فضل الله چند روزى در شهربانى
بود و در روز سيزدهم رجب براى محاكمه او را به عمارت گلستان بردند.
((مدير نظام نوابى ))
از ماموران شهربانى و از محافظان شيخ فضل الله ماجراى محاكمه شيخ را
اين گونه نقل مى كند.
اعضاى دادگاه شش نفر بودند كه مقابل آقا روى نيمكت نشستند. شيخ ابراهيم
زنجانى به عنوان دادستان دادگاه از آقا سئوال مى كرد. او در موقع
محاكمه به آقا حمله و بى احترامى مى كرد و يك باز نيز گفت : شيخ ! من
از تو عالم ترم . از مخارج تحصن سوال شد و آقا برايشان توضيح داد و گفت
ديگر پول نداشتيم و گرنه ادامه مى داديم . در بين محاكمه آقا اجازه
نماز خواندن خواست و آنها هم اجازه دادند. آقا عبايش را همان نزديكى
روى كف تالار پهن كرد و نماز ظهرش را خواند اما اجازه ندادند كه نماز
عصرش را هم بخواند. دوباره از تحصن سوال كردند. در بين محاكمه يپرم خان
از در پايين آهسته وارد تالار شد و پشت سر آقا روى صندلى نشست . آقا
متوجه او نشد. ولى چند دقيقه اى كه گذشت حادثه اى پيش آمد كه وضع تالار
تغيير كرد. من در اين وقت از آقا قدرت و شجاعتى ديدم كه در تمام عمر
نديده بودم و آن وقتى بود كه آقا از افراد محاكمه كنند پرسيد:
((يپرم ))
كداميك از شما هستيد؟ همه به احترام يپرم از سر جايشان بلند شدند و يكى
از آنها با احترام ((يپرم
)) را كه پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت يپرم خان
ايشان هستند! آقا همان طور كه روى صندلى نشسته بود و دو دستش را روى
عصا تكيه داده بود به طرف چپ نصفه دورى زد و سرش را برگرداند و با حالت
خشم و تندى گفت : يپرم تويى ؟ يپرم گفت بله و بلافاصله گفت : شيخ فضل
الله تويى ؟ آقا جواب داد بله منم ! يپرم گفت : تو بودى كه مشروطه را
حرام كردى ؟ آقا جواب داد بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد
بود. موسسان اين مشروطه همه بى دين هستند و مردم را فريب داده اند. پس
از آن رويش را برگرداند. در آن موقع كه اين كلمات با هيبت مخصوصى از
دهان آقا بيرون مى آمد نفس از در و ديوار بيرون نمى آمد و همه ساكت و
سراپا گوش بودند. تماشاچيان حاضر در تالار وحشت كرده بودند. من مى
لرزيدم و با خود مى گفتم اين چه كار خطرناكى است كه آقا در اين موقع
انجام مى دهد! يپرم رئيس شهربانى و فرمانده نيروى انتظامى است .
موضوع محاكمه شيخ فضل الله همين چند سوال پيرامون تحصن بود.
سربدارى ديگر
بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در ميدان توپخانه فراهم شده
بود. هنگامى كه آقا به طرف ميدان توپخانه مى رفت نگاهى به جمعيت و بعد
رو به آسمان كرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(1332)
دست حق در دست مى آمد روان بر پاى
دار
|
تا بلند آوازه سازد بعد از اين آواى
دار
|
آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى
|
كى كند انديشه از رنج توانفرساى
دار.(1333)
|
ميدان توپخانه از جمعيت موج مى زد. نيروهاى دولتى مردم را كنار مى زدند
تا راه باز شود. در اين لحظه آقا به عقب برگشت و در ميان جمعين خادم با
وفايش را ديد و گفت ناد على ! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند.
مردم همه سراپا گوش بودند. مى خواستند بدانند او در لحظه آخر چه كارى
دارد. در اين وقت آقا دست در جيب كرد و كيسه اى بيرون آورد و به ناد
على داد و گفت اين مهرها را خرد كن . او در اين لحظه حساس هم دورانديش
و تيزهوش است و براى اينكه پس از مرگش مشروطه طلبان سند سازى نكنند و
از مهرها سوء استفاده نكنند، دستور خرد كردن آنها را داده است . پس از
آن آقا را روى چهار پايه قرار دادند و او از آنجا آخرين سخنان خويش را
بيان كرد. سخنان او تاكيدى بر موضع اصولى و مكتبى گذشته اش بود. وى
خطاب به جمعيت تماشاچى فرمود: خدايا! تو خودت شاهد باش كه من براى اين
مردم به قرآن تو قسم ياد كردم . خدايا! تو خودت شاهد باش كه در اين دم
آخر باز هم به اين مردم مى گويم كه موسسان اين اساس بى دين هستند و
مردم را فريب داده اند. اين اساس مخالف اسلام است . محاكمه من و شما
بماند پيش پيغمبر اسلام . او با وجود ضعف و پيرى و بيمارى آخرين سخنان
خويش را با شجاعت و شهامت كم نظيرى بيان كرد و تنها ايمان و عشق به يك
هدف مقدس است كه موج مى شود شخصى اينچنين در مقابل مرگ و شهادت
ايستادگى كند. او در پاى دار چنان شجاع بود كه گويى دار از هيبت و عظمت
او مى لرزيد.(1334)
او ز عشق حق سراپا شور و شوق و جذبه
بود
|
دار در انديشه از او او نه در پرواى
دار
|
هيبت مردانه مرد خدا را ديده است
|
گر به خود مى لرزد از اين جذبه سر
تا پاى دار
|
قبل از اينكه ريسمان دار را به گردى وى بيندازند يكى از مشروطه خواهان
براى او پيغام آورد كه شما مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن رها
سازيد! شيخ فضل الله گفت :
من ديشب پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمود كه
فردا شب مهمان من هستى و من چنين امضايى نخواهم كرد.(1335)
و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداختند و چهار پايه را از
زير پاى وى عقب راندند و طناب را بالا كشيدند.
گاه خورشيداز عشق خدا بر نيزه ها
|
گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار
|
پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته
است
|
جاودان از مشرق خونين و خونپالاى
دار(1336)
|
در پاى دار مشروطه طلبان شادى مى كردند. شيخ فضل الله در راه حمايت از
شريعت ، سر و جان فدا كرد. او با شهادت خويش درس سرافرازى و جانبازى را
تعليم داد.
پس از شهادت
پس از اعدام جسد شيخ شهيد را به حياط شهربانى منتقل كردند و در
وسط حياط بر روى يك نيمكت قرار دادند. مشروطه طلبان و ديگر افرادى كه
نسبت به دين كينه و عداوت داشتند به جسد نيز حمله كردند. نيروهاى مسلح
با قنداق تفنگ ، ديگران با لگد و... به طورى كه خونابه از جسد سرازير
شد. ابتدا از تحويل جسد به خانواده شيخ جلوگيرى كردند و بعد از مدتى
جسد را تحويل خانواده وى دادند. آنان نيز جسد را در خانه مخفى كرده ،
پس از حدود هيجده ماه آن را به قم بردند و در يكى از اتاقهاى صحن مطهر
حرم حضرت معصومه عليهاالسلام به خاك سپردند.
اعدام شيخ شهيد نقاب از چهره مدعيان دروغين آزادى و عدالت برداشت و
مردم فهميدند كه مشروطيت سرابى بيش نبوده است . كم كم روحانيان ديگر
نيز از مجلس و دولت كنار گذاشته شدند و زمينه جدايى دين از سياست فراهم
شد. آيات عظام نايينى ، آخوند خراسانى ، طباطبايى ، بهبهانى و طباطبايى
يزدى همگى از شهادت شيخ فضل الله متاثر شدند و دريافتند كه واقعيتهاى
تلخى در پشت ظواهر فريبنده پنهان بوده است . اما ديگر دير شده بود.
زندگى شخصى شهيد نورى
همسر شهيد، سكينه ، دختر دائى اش محدث نورى بود او داراى چهار
پسر به نامهاى مهدى ، ضياء الدين ، هادى و جلال و هشت دختر به نام هاى
زينت ، اينسه ، احترام ، زكيه ، خديجه ، منيره ، اقدس و انور بود.(1337)
وى در زندگى شخصى بسيار منظم بود لباس مرتب و پاكيزه اى مى پوشيد و
ظاهرى آراسته داشت . اهل ريا و فريب نبود و بسيار صريح و شجاع بود.
دستى گشاده داشت و خانه او به روى همه كس باز بود و هرگاه شخصى اظهار
فقر و تنگدستى مى كرد، در حد توان از او دستگيرى مى كرد و هر وقت فردى
براى اثبات فقر خويش مى خواست قسم بخورد، مى گفت كه قسم لازم نيست و او
را يارى مى كرد. شيخ شهيد اهل جمع آورى مال نبود. براى كسى كه در راه
هدف خرج كرد. در تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه بر مصرف تمام
دارايى خويش ، تمام اموال خانه و حتى خانه اش را در گرو قرضهايش گذاشت
و تا آخر عمر نتوانست آنها را بپردازد. جمعى از طلبكاران او پس از
شهادتش طلب هاى خود را بخشيدند و بعضى از طلب ها را هم عده اى از
دوستان او پرداخت كردند. پس از شهادتش سياهى فقر بر خانه شيخ شهيد سايه
گسترده بود. فقرى كه فقط اعضاى خانواده اش آن ارا لمس كردند. دولت دو
نگهبان براى خانه شهيد نورى قرار داد اما آنها خود موجب مزاحمت و رنج و
زحمت اعضاى خانواده شدند. يك بار آنها براى حقوق خويش از ميرزا هادى
دويست تومان پول طلب كردند. دويست تومان پول زيادى بود و آنها توان
پرداخت آن را نداشتند. اما آنها دست بردار نبودند. حاج ميرزا هادى با
فروش مقدارى از لوازم خانه صد تومان تهيه كرده ، به آنها پرداخت كرد.
در همين روزهايى كه غم و اندوه شهادت شيخ بر اعضاى خانواده حكم فرما
بود و فقر و تنگدستى آزارشان مى داد، كريم دوانگر همان شخصى كه به شيخ
سوء قصد كرد و مورد عفو او قرار گرفت ، به خانه شيخ شهيد مراجعه كرده ،
گفت : در روز درگيرى اسلحه مرا گرفتند و بايد پول آن را شما بپردازيد.
خانواده شيخ شهيد گفتند كه اسلحه را شهربانى گرفت به آنجا مراجعه كنيد،
اما او اهل خانه را تهديد كرد. همسر شيخ شهيد نيز از ترس جان پسرش و دف
شر او قاليچه زير پايش را جمع كرد و به او داد.(1338)
امام خمينى و مشروطيت
حضرت امام خمينى (ره ) با تاييد نظر شيخ شهيد در مورد مشروطه
مشروعه و تجليل از تلاش او در راه تصويب قانون اساسى موافق با قوانين
اسلامى انحراف نهضت مشروطيت از مسير صحيح و اعدام شيخ شهيد را كار
بيگانگان و عمال داخلى آنها مى دانست كه به موجب ترس از قدرت اسلام و
روحانيان به اين كار دست زدند. او در اين مورد فرمود:
((لكن راجع به همين مشروطه و اين كه
مرحوم شيخ فضل الله - رحمه الله - ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد،
بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود
و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين ، خارجيها كه يك
همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند، كارى كردند در ايران كه شيخ فضل
الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك
نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل
الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند.))(1339)
آخوند خراسانى متوفاى 1329 ق .
آفتاب نيمه شب
محمد رضا سماك امانى
اشاره
آخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاريخ ايران است . وى مرجع
تقليد، مدرس كم نظير حوزه علميه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام
تاريخ نويسان مشروطه ، حتى آنان كه دشمن روحانيت و خواستار نابودى
اسلام و استيلاى فرهنگ غرب در ايران بودند رهبرى او را در نهضت مشروطه
پذيرفته اند. اما شگفت كه درباره اش كمتر از ساير دست اندركاران نهضت
مشروطه سخن به ميان آمده است !
تولد
آخوند خراسانى در سال 1255 ق . در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش
، ملا حسين هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت ابريشم نيز مشغول بود. ملا
حسين ، روحانى وارسته اى بود كه براى گذران زندگى ، هماره در بين راه
هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغى اش مردم را با
احكام اسلامى آشنا مى ساخت . در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج
كرد. ثمره اين ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله ، محمدرضا، غلامرضا و
محمد كاظم (آخوند خراسانى ) بود. سرانجام مهر پيشواى هشتم او را به
مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت ساكن شود.(1340)
هجرت و تحصيل
آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علميه مشهد شد. ادبيات
عرب ، منطق ، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا گرفت . در هيجده سالگى
ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات ، براى
ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر
و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن
در نجف ، همراه خود نبرد.
كاروان زايران به سبزوار رسيد. قافله براى استراحت ، رحل اقامت افكند
تا پس از توقفى كوتاه ، به سوى عراق حركت نمايند. آخوند خراسانى چون
آوازه دانش ((ملا هادى سبزوارى
)) را شنيده بود، تصميم گرفت از كاروان
جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در سبزوار
بماند. آخوند، ماههاى رجب ، شعبان و رمضان 1277 هق را در حوزه علميه
سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر، ملا هادى سبزوارى بهره برد.(1341)
آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس
ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه شركت كرد.(1342)
و سرانجام به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن
شيرازى شركت كرد.(1343)
آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا
مى كوشيد و در اين راه از هيچ مشكلى نهراسيد. خودش مى گويد:
((تنها خوراك من فكر بود. ولى قانع نبودم
، هيچ گاه نشد كه گلايه كنم . شش ساعت بيشتر نمى خوابيدم . شبها
بيدار بودم . با ستارگان دوست شده بودم . خواب با شكم خالى بسيار مشكل
است .))
(1344)
آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود كه ناگهان نامه اى رشته افكارش
را از هم گسست و اشك از ديدگانش روان ساخت . فرزند خردسالش ديده از
جهان فرو بسته بود. پس نامه اى به پدر نوشت و از او درخواست كرد كه
همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملا حسين همراه عروسش به نجف آمد و خود
مدتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدس ، به مشهد برگشت .
داغ مرگ فرزند اندك اندك از ذهن آخوند و همسرش محو مى شد. زن و مرد
جوان در انتظار تولد فرزندى ديگر روز شمارى مى كردند. اما باز هم ،
مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولد مرد و بچه مرده به دنيا
آمد.(1345)
همسرش نيز پس از مدتى بيمارى از دنيا رفت . داغ مرگ همسر، آتش به جانش
افكند.(1346)
تاب مقاومت نداشت . مرگ همسر و دو فرزند، كمر طاقتش را در جوانى خم
كرد. تنها حرم حضرت على عليه السلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش را
راست كند.
آوازه علمى آخوند
آخوند سالها در درس شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از
زبده ترين شاگردان آن دو شناخته مى شد. وى از همان ابتدا با پشتكارى كم
نظير، راههاى پيشرفت را مى پيمود.
او در كنار تحصيل ، به عبادت و شب زنده دارى نيز اهميت فراوان مى داد.
بارها به كربلا رفت و به زيارت امام حسين عليه السلام نايل شد. در يكى
از اين سفرها پس از زيارت ، در درس آيه الله آخوند اردكانى (متوفاى
1302 ق .) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مساله اى بيان
و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. اشكالها درست بود. آخوند پس از برگشت
به نجف و شركت در درس شيخ انصارى ، اشكالهاى اردكانى را به استاد بازگو
كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت اما اشكال دوم را رد كرد.
آخوند به دفاع از اشكال دوم اردكانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت
اما آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با
بيانى تازه مطرح كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها
طلبه كه در درس شيخ انصارى شركت داشتند، در شگفت بودند كه چگونه طلبه
اى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر از سه سال بود كه به درس شيخ
انصارى راه يافته ، بى محابا با دليلهاى قوى به استاد اشكال مى كند.
يكى از طلاب به ديگران گفت : اين آخوند (آخوند خراسانى ) را ببينيد كه
دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى ) را تاييد مى كند. از آن زمان به
بعد در همه نجف او را با لقب ((آخوند))
صدا مى كردند.(1347)
آخوند از سال 1278 ق . تا سال 1291 ق . بيش از سيزده سال در درس خارج
استادان برجسته حوزه علميه نجف شركت كرد. بيش از دو سال در درس شيخ
انصارى شركت كرد و پس از وفات او (1281 ق .) دو سال به درس آيه الله
سيد على شوشترى (متوفاى 1283 ق .) راه يافت و سالها در درس آيه الله
شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ق .) و آيه الله سيد مهدى مجتهد
قزوينى ادامه تحصيل داد.
آخوند خراسانى بيش از سيزده سال در كنار درسهاى ساير اساتيد در درس
ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. ميرزاى شيرازى در سال 1291 ق . به سامرا
هجرت كرد و بيشتر شاگردانش نيز همراه او به سامرا رفتند. اما آخوند در
نجف ماند و به تدريس ادامه داد. او مدتى بود كه در كنار تحصيل و شركت
در درس ميرزاى شيرازى به تدريس نيز مشغول بود.(1348)
البته برخى از نويسندگان نوشته اند: آخوند نيز به سامرا رفت ولى پس از
مدتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.
روزى آخوند به سامرا رفت و پس از زيارت مرقد امام حسن عسكرى عليه
السلام و امام هادى عليه السلام در درس استاد پيشين خود شركت كرد.
آخوند اشكالى به نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت .
آخوند اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد و استاد دوباره پاسخ داد....
پرسش و پاسخ ادامه يافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست .
روز بعد ميرزاى شيرازى پيش از آغاز درس گفت : ((در
بحث ديروز، حق با آخوند بود.))!
اندك اندك آوازه علمى آخوند در حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز به
شمار شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از مجتهدان و مدرسان مشهور نجف و
به عنوان يكى از ممتازترين شاگردان ميرزاى شيرازى ، مورد احترام طلاب و
علما بود. ميرزاى شيرازى مقام علمى او را به طلبه ها گوشزد مى كرد و
آخوند نيز تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده بود به احترام استاد بالاى
منبر نمى رفت ؛ روى زمين نشست و درس مى گفت .
ميرزاى شيرازى در سال 1312 ق . دار فانى را وداع گفت . آخوند مدتى پس
از رحلت استاد به سامرا رفت و بعد از زيارت مرقد امامان به سوى منزل
استاد به راه افتاد، كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر آن گذاشت و زار
زار گريست .
آخوند از موفق ترين استادان تاريخ حوزه هاى علميه شيعه است كه شمار
شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربيت
يافتند كه نام برخى از آنها از اين قرار است : سيد ابوالحسن اصفهانى ،
شيخ ابوالقاسم قمى ، سيد ابوالقاسم كاشانى ، ميرزا احمد خراسانى ، سيد
محمد تقى خوانسارى ، سيد جمال الدين گلپايگانى ، شيخ محمد جواد بلاغى ،
شهيد سيد حسن مدرس ، حاج آقا حسين قمى ، سيد صدر الدين صدر، آقا ضياء
الدين عراقى ، شيخ عبدالكريم حائرى ، سيد عبدالله بهبهانى ، سيد
عبدالهادى شيرازى ، شيخ محمد على كاظمى ، شيخ محمد حسين نائينى ، آقا
بزرگ تهرانى ، حاج آقا حسين بروجردى و سيد محمود شاهرودى .(1349)
آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت . از اين رو ((شيخ
الاسلام )) امپراتورى عثمانى كه در آن
زمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت
كرد.
همهمه اى بين طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند.
((شيخ الاسلام )) نزديكتر رفت
و آخوند با ديدن وى ، درس را به بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از مسائل
علم اصول كشاند. ابتدا نظر او را بيان كرد و دليلهايش را بر شمرد.
((شيخ الاسلام ))
سنى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى ، نظر پيشواى اهل سنت را پذيرفته
است ؟! اما اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجه اشتباهش ساخت . آخوند
چند اشكال علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شيعه در
آن مساله را بيان كرد. آخوند از ((شيخ
الاسلام )) خواست تا به منبر بروند و همه
از سخنانش استفاده نمايند. اما روحانى اهل سنت به احوالپرسى با آخوند
بسنده كرد. ((شيخ الاسلام
)) از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه
تا مدتها بعد هماره از آن ديدار به ياد ماندنى سخن مى گفت .(1350)
عبادت و زهد
آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش ، هر روز پيش از طلوع آفتاب
، به زيارت آفتاب نجف ، حرم حضرت على عليه السلام مشرف مى شد. آنگاه به
مسجد هندى مى رفت و درس مى گفت . شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن
حرم ، براى برخى از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصى داشت .
نمازهاى مستحبى اش حتى در سنين پيرى ترك نشد. در ماه رمضان نيز براى
طلبه ها سخنرانى مى كرد.
در اواخر عمر، زيارت را - شايد به خاطر پيرى - طول نمى داد. يكى از
مريدانش به وى گفت : شما كمى بيشتر در حرم بمانيد تا همه زايران متوجه
آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت : در اين آخر
عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم ؟!
يكى از همسايگان آخوند مى گفت : ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمه
هاى شب ، قلب هر سنگدلى را مى لرزاند.
آخوند به تميزى سر و وضع و لباس اهميت فراوانى مى داد. همراه سه فرزند
كه همگى آنها متاهل بودند، در يك خانه زندگى مى كرد. اين چهار خانواده
، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به پدر شكايت كرد.
پدر گفت : اگر قرار باشد كه خانه هاى اين شهر را بين نيازمندان بخش
كنند، به ما بيش از اين نمى رسد.
دستگيرى نيازمندان
يكى از سخنرانان مذهبى كربلا كه از مخالفان مشروطه بود و همه جا
عليه آخوند صحبت مى كرد، به علت بدهى تصميم گرفت خانه اش را بفروشد.
مشترى خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روى
ديدن آخوند را نداشت ، اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست
تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او داد و گفت : شما
جزو علماييد، من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول ، بدهى
خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد نزد من
بياييد. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس ، از مريدان
او شد.(1351)
تاليفات
آخوند كتابهاى زيادى درباره اصول ، فقه و فلسفه به نگارش در
آورد. آثارش عبارتند از:
1 - حاشيه مختصر بر رسائل ، كه نخستين اثر اوست .
2 - حاشيه مفصل بر رسائل ، كه به نام ((درر
الفوائد)) چندين بار چاپ شده است .
3 - حاشيه بر مكاسب
4 - فوائد: در سال 1315 ق .، در تهران به چاپ رسيده است .
5 - حاشيه بر اسفار
6 - حاشيه بر منظومه ملا هادى سبزوارى
7 - رساله اى در مشتق
8 - رساله اى در وقت
9 - رساله اى در رضاع
10 - رساله اى در دماء ثلاثله
11 - رساله اى در اجاره
12 - رساله اى در طلاق
13 - رساله اى در عدالت
14 - رساله اى در رهن ، همه رساله ها در يك جلد چاپ شده است .
15 - القضاء و الشهادات
16 - روح الحياه فى تلخيص نجاه العباد، كه در سال 1327 ق .، در بغداد
به چاپ رسيده است .
17 - تكمله التبصره : در سال 1328 ق ، در تهران چاپ شده است .
18 - ذخيره العباد فى يوم المعاد: رساله عمليه آخوند، به زبان فارسى
است كه نخست در بمبئى و سپس در سال 1329 ق . در تهران ، چاپ شد.
19 - اللمعات النيره فى شرح تكمله التبصره
20 - كفايه الاصول : مهمترين اثر آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و
هنوز در حوزهاى علميه شيعه تدريس مى شود. اين كتاب از كم نظيرترين
كتابهايى است كه درباره علم اصول نوشته شده است . بيش از صد نفر از
مجتهدان شيعه بر اين كتاب حاشيه و شرح نوشته اند.
تاسيس مدارس
برخى از بانيان خير، هزينه ساختن مدرسه علميه اى را به آخوند
دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در
سال 1321 ق . مدرسه علميه اى در محله ((حويش
)) نجف ، به همت او بنا شد كه به نام
((مدرسه بزرگ آخوند))
مشهور گرديد. كتابخانه مدرسه داراى نفيس ترين كتابهاى خطى بود. آخوند
در سال 1326 ق . مدرسه ديگرى در محله ((براق
)) ساخت كه به ((مدرسه
الوسطى آخوند)) شهرت يافت .
سومين مدرسه اى كه با همت ايشان ، در محله براق بنا شد
((مدرسه كوچك آخوند)) است
كه در سال 1328 ق . كار بناى آن به اتمام رسيد.
آخوند در ساختن چندين مدرسه در نجف ، كربلا و بغداد مشاركت داشت . در
اين مدرسه ها ادبيات فارسى نيز تدريس مى شد. او مبلغانى به ايلها،
عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت ، تا آنها را با احكام
اسلامى آشنا سازند. مجله هاى ((اخوت
))، ((دره
النجف ))، ((العلم
)) و ((نجف
اشرف )) با پشتيبانى آخوند در عراق منتشر
مى شد.
(1352)
شركت اسلامى
صنايع ايران در دوره صفويه از رونق خوبى برخوردار بود. بيش از
90 درصد كالاهاى مورد نياز مردم در داخل كشور توليد مى شد. اما با روى
كار آمدن سلسله قاجاريه صنايع رو به ورشكستگى نهاد. ملك المتكلمين ، از
روحانيون سرشناس آن دوران ، پيشگام آبادى اقتصاد كشور شد. او با
بازرگانان و ثروتمندان گفتگو كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدى
تشويق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست . گروهى از
بازرگانان با سرمايه يك ميليون تومانى كه در آن زمان پول هنگفتى بود،
نخستين شركت ملى را در ايران تاسيس كردند. شركت اسلامى نخستين شركت
سهامى بود كه در ايران تاسيس شد. اين شركت در سال 1316 ق . در اصفهان
آغاز به كار كرد. كارخانه هاى پارچه بافى و توليد پوشاك اين شركت در
اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران آن افزوده و
صدها دستگاه بافندگى وارد ميان توليد گرديد و شعبه هاى شركت در بسيارى
از شهرستانها گشايش يافت .
ملك المتكلمين ، حاج آقا نورالله اصفهانى و سيد جمال واعظ در نابر،
مردم را به خريد سهام تشويق مى كردند. نهصد هزار تومان سهام از سوى
مردم خريدارى شد. سيد جمال واعظ كتابى به نام ((لباس
التقوى )) نوشت و هدف از تاسيس شركت
اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجع
تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته ، از شركت اسلامى پشتيبانى نمودند.
آخوند در حمايت از شركت نوشت : بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلت
(توليد خارج ) را از تن بيرون كنند و لباس عزت (ساخت داخل ) را بپوشند.(1353)
نقش آخوند در نهضت مشروطه
بسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزه هاى مردم
براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته اند. برخى از
نويسندگان نوشته اند كه اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى
نويسند كه نهضت مشروطه دنباله روى كوركورانه از انقلابها و تحولات
سياسى كشورهاى اروپايى و برخى از كشورهاى آسيايى مانند ژاپن است .
شمارى از قلم به دستان تاريخ مشروطه بر اين باورند كه رهبران مشروطه -
چه رسد به مردمى كه سالها رنج شكنجه تبعيد، زندان و اعدام را به جان
خريدند و در برابر استبداد پايدارى كردند - نيز معناى مشروطه را نمى
فهميدند. برخى از نويسندگان به موجب دشمنى با روحانيت ، با دست بردن در
سندها، تحريف وقايع ، دامن زدن به شايعات و بزرگ نمايى نقش فئودالها،
خانها، ثروتمندان و روشنفكران غربزده در صدد بر آمدند تا از نقش آخوند
خراسانى ، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى كه بحق رهبران
اصلى مشروطه بودند، بكاهند؛ كه متاسفانه در اين نيرنگ موفق بوده اند.
تا آنجا كه در كتابهاى درسى ، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمى
خورد. در بسيارى از كتابها نيز فقط از آيه الله سيد محمد طباطبايى و
آيه الله سيد عبدالله بهبهانى و شمارى اندك از علما سخن به ميان آمده
است . حال اينكه رهبران مشروطه در تهران و شهرستانها را مراجع تقليد،
مجتهدان و روحانيون مبارز تشكيل مى دادند.
بيشتر نويسندگان ، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و
مستبد تقسيم كرده اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانى آگاه ،
دوراندش و پارساى پايتخت و شهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حكومت
اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاريه قلمداد
كرده اند. برخى از نويسندگان هوادار مشروطه مشروعه نيز به بهانه دفاع
از آيه الله شيخ فضل الله نورى ، آخوند ملا قربانعلى زنجانى ، آيه الله
العظمى سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى و...، با استناد به سندهاى جعلى يا
مشكوك و شايعه ها نيش قلم را متوجه آخوند و دو يار وفادارش كردند.
بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى و خيلى از حوادث ، بافته
ذهن فراماسونها و غربزدگان مزدور بيگانگان است . البته مى پذيريم كه
رهبران مشروطه به دليل اينكه در خارج از كشور به سر مى بردند و از حوزه
علميه نجف ، انقلاب را رهبرى مى كردند، از برخى عملكردهاى مشروطه طلبان
باخبر نبودند. كاش علما با وحدت و يكپارچگى ، اختلافها را كنار مى
گذاشتند و نمى گذاشتند نهضت از مسير خود خارج شود.
حضرت امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - درباره مشروطه فرمود:
((علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل
استبداد سياه ايستادند و براى ملت آزادى گرفتند. قوانين جعل كردند.
قوانينى كه به نفع ملت است ، به نفع استقلال كشور است . به نفع اسلام
است . قوانين اسلام است . اين آزادى را با خونهاى خودشان ، با زجرهايى
كه ديدند و كشيدند... گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در راس
بودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما
شروع شد و پيش رفت ... لكن ... دنباله اش گرفته نشد. مردم بى طرف
بودند. روحانيون هم رفتند، هر كس سراغ كار خودش . از آن طرف ، عمال
قدرتهاى خارجى ، خصوصا در آن وقت انگلستان ، در كار بودند كه اينها را
از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات . گويندگان و نويسندگان
آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و
سياست را بدهند به دست آنهايى كه به قول آنها مى توانند... يعنى فرنگ
رفته ها و غرب زده ها و شرق زده ها و كردند آنچه را كردند؛ يعنى اسم ،
مشروطه بود واقعيت ، استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى ، شايد بدتر از
زمان و حتما بدتر از زمانهاى سابق .))(1354)
آغاز نهضت
سلسله قاجاريه در دورانى بر كشور حكومت مى كردند كه دنيا در
ايام طلايى رشد صنعتى به سر مى برد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و
نوش و خوشگذرانى خود بودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت ، سراسر كشور
را در بر گرفته و بخش گسترده اى از كشور به بيگانگان سپرده شده بود.
امتيازهاى فراوان به ناچيزترين مبالغ به دولتهاى روسيه و انگليس واگذار
شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه ، به بهانه هاى مختلف كشور را اشغال مى
كردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشور اقامت مى كردند.
حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس اداره مى شد.
بسيارى از دست اندركاران دولت مركزى ، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب و
عزل مى شدند. ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقه اى بودند تا
عليه حكومت مركزى قيام كنند. آيه الله سيد عبدالله بهبهانى و آيه الله
سيد محمد طباطبايى با تشكيل انجمنهايى ، به صورت پنهانى زمينه قيام را
آماده مى ساختند. علما و طلاب تهران در سالهاى 1322 و 1323 ق . نشستهاى
زيادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آيه الله بهبهانى و آيه الله
طباطبايى اين جلسات را رهبرى مى كردند.
در اين ميان علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند
خراسانى ، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم
ربيع الاول 1323 ق . نامه اى به آيه الله سيد عبدالله بهبهانى مى
فرستند و از علماى تهران مى خواهند كه ((مسيو
نوژ)) بلژيكى ، رئيس گمرك كشور را كه
مشغول فعاليت عليه استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيت
توهين نموده از كشور بيرون كنند.
علما، طلاب و بازاريان تهران از خلافهاى كارگزاران حكومت و نامه هاى
مراجع تقليد نجف باخبر مى شوند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را به
اطلاع مردم مى رسانند و اندك اندك دامنه افشاگريها گسترش مى يابد. آيه
الله بهبهانى پيوسته گزارش عملكرد علما و مردم را به نجف مى فرستاد و
مراجع نجف نيز رهنمودهاى لازم را به تهران مى فرستادند.
در پى اين امور، حكومت مركزى با شدت هر چه تمام تر به خاموش كردن فرياد
انقلاب بر آمد. علما و بازاريان كه دو ركن شاخص انقلاب بودند، در نوك
پيكان حمله دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تاديب گرانفروشى بازاريان
كه قند را بيش از نرخ مصوب مى فروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند
از آنها پرداخت . مردم به رهبرى علما به حمايت از بازاريان بر آمدند.
سيد جمال واعظ - خطيب شهير انقلاب - و دو نفر ديگر از رهبران انقلاب به
دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت فراتر رفت و شيراز و
مشهد نيز به پايتخت پيوستند.
شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى الاول 1324 ق
. دستگير شد. طلبه هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمار باشى تهران وى را در
يك درگيرى نجات دادند. اما طلبه در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار
بسته شد و مردم در مسجد متحصن شدند و علما از جمله آيات عظام بهبهانى ،
طباطبايى و شيخ فضل الله نورى به متحصنان پيوستند. صدر اعظم ، عين
الدوله به علما پيغام داد كه به خانه هاى خود برويد، ما امور را اصلاح
مى كنيم . علما پاسخ دادند: ما عدالت مى خواهيم و چون عين الدوله مانع
تاسيس عدالتخانه است ، بايد از صدارت بر كنار شود.
طولى نكشيد كه سربازان ، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد
نفر را كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى الاول 1324
ق . به قم مهاجرت كردند و بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصنان
در قم پيوستند. آيه الله شيخ فضل الله نورى ، آيه الله آقا نجفى
اصفهانى و آيه الله آخوند ملا قربانعلى زنجانى و بسيارى از علماى
سرشناس كشور، از شهرستانهاى دور و نزديك به قم آمدند. سرانجام مظفر
الدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم را بى فايده دانست ، در
تاريخ 6/5/1284 ش . فرمان بر كنارى عين الدوله و در چهاردهم جمادى
الثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.(1355)
نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى و اولين جلسه مجلس در 14/7/1285 ش . در
كشور برگزار شد. قانون اساسى 51 اصل با الهام از قوانين كشورهاى
اروپايى از سوى برخى از روشنفكران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه
رسيد. اندكى بعد شاه مرد و فرزندش محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمم
قانون اساسى در 107 اصل نيز نوشته شد. اصل دوم آن عبارت بود از: نظارت
مجتهدان بر قوانين مصوب مجلس كه به پيشنهاد شيخ فضل الله نورى در متمم
قانون گنجانده شد.
شاه از امضاى متمم قانون اساسى خوددارى كرد و در پى آن مردم تبريز،
اصفهان ، شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. از آن سو آخوند و علماى نجف
از شاه خواستند كه در برابر اراده ملت مقاومت نكند. سرانجام شاه در 29
شعبان 1325 ق . متمم قانون اساسى را امضا كرد.(1356)
از آخوند خراسانى سوال كردند كه نظرش درباره نظام ملى (قانون نظام
وظيفه ) چيست .
ايشان پاسخ داد: ((حفظ كيان اسلام بر همه
مسلمانان واجب است . بنابراين ، بر همه مردم ، بويژه جوانان واجب است
كه با فنون نظامى آشنا شوند... مجلس شوراى ملى در اين كار تاخير را روا
ندارد.)) پاسخ آخوند در تاريخ هفتم ربيع
الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.(1357)
آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس
شوراى ملى فرستادند و بحقيقت مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب
مشروطه را در دست داشتند. مردم ايران نيز به فرامين مراجع اهميت زيادى
مى دادند. در يكى از پيامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است :
((بر تمام مردم ، بويژه عشاير، ايلات و
مرز بانان واجب است كه تفرقه را كنار بگذارند و دست در دست يكديگر با
آموختن روشهاى نويت نظامى به پاسدارى از آب و خاك ايران بپردازند...
احكام مصوب مجلس شوراى ملى را همانند احكام شرعى واجب الاطاعه بدانيد.))(1358)
آخوند در 28 ذيحجه 1325 ق . نامه اى براى نمايندگان مجلس مى فرستد و
آنها را به اجراى قوانين اسلامى پرداخت بدهى هاى دولت و فقر زدايى
سفارش مى كند.(1359)
اما در زمانى كوتاه ، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك ، قدرت
را به دست مى گيرند و روحانيت را از صحنه كنار مى گذارند.
آيه الله شيخ فضل الله نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه بود، به دليل
نفوذ غربزدگان در پستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده شدن
مشروطه ، در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام متحصن مى شود. وى بنا به
دلايلى از جمله دو مورد ذيل بدين امر دست زد:
1 - توهين روزنامه ها به چهارده معصوم عليهم السلام ، ارزشهاى اسلامى و
روحانيت
2 - دستگيرى ، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها
وى پيشنهاد مى كند كه نامه آخوند درباره مبارزه با كفر كه به مجلس
شوراى ملى فرستاده شده ، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد.
محمد على شاه نيز گاه و بيگاه به مخالفت با مشروطه مى پردازد و آخوند
خراسانى چندين بار او را نصيحت مى كند كه از كارشكنى در كار مجلس و
مشروطه بپرهيزد. در يكى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است :
1 - به دين اهميت بيشترى بدهيد.
2 - اجناس ساخت ايران را تبلغ كنيد. چنانكه ((ميكارو))
پادشاه ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.
3 - در نشر علوم و صنايع جديد همت كنيد.
4 - مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.