شاگردان
صاحب حدائق در طول ساليان دراز تدريس ،
شاگردان بسيارى تربيت نمود. برخى از شاگردان ممتاز او عبارتند از:
1. ميرزا ابوالقاسم گيلانى ، معروف به ميرزاى قمى كه كتاب
((قوانين الاصول ))
او از شاهكارهاى علم اصول است .
2. سيد مهدى طباطبايى ، معروف به بحرالعلوم .
3. ملا مهدى نراقى ، نويسنده ((جامع
السعادات ))
4. سيد على طباطبايى ، معروف به صاحب رياض ، نويسنده
((رياض المسائل ))
5. ابوعلى حائرى ، نويسنده ((منتهى
المقال فى علم الرجال ))
(855)
صاحب حدايق در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى مهارت داشت و آثار بسيار
گرانبهايى از خود به يادگار گذاشت . نثر زيباى او گوياى ذهن لطيف و روح
شاعرانه اش مى باشد. آثارش عبارتند از:
1. اجوبه المسائل البحرانيه
2. اجوبه المسائل البهبهانيه
3. اجوبه المسائل الشيرازيه
4. اجوبه المسائل الكازرونيه
5. الاربعون حديثا فى فضائل اميرالمومنين عليه السلام ، كه از كتب اهل
سنت گردآورى شده است .
6. الاسلام و الايمان و انه اقرار باللسان و اعتقاد بالجنان و عمل
بالاركان
7. اعلام القاصد بن الى مناهج اصول الدين
8. انيس الخاطر يا انيس المسافر يا ((جليس
الحاضر و انيس المسافر)) يا
((انيس المسافر و جليس الخواطر))
در بمبئى چاپ شد.
9. تدارك المدارك فى ما هو غافل عنه و تارك ، حاشيه بر
((مدارك الاحكام ))
10. الجمع بين فاطمتين يا ((الصوارم
القاصمه فى الجمع بين فاطمتين )).
11. حاشيه بر ((شرح شمسيه قطب الدين رازى
))
12. الحدائق الناضره فى احكام العتره الطاهره ، در 25 جلد چاپ شده است
.
13. الدرر النجفيه فى الملتقات اليوسفه ، در تهران چاپ سنگى شده است .
14. سلاسل الحديد فى تقييد لابن ابى الحديد
15. الشهاب الثاقب بيان معنى الناصب و ما يترتب عليه من المطالب
16. لولوه البحرين فى الاجازه لقرتى العين
17. معراج النبيه فى شرح من لايحضره الفقيه
18. النفاحات الملكوتيه فى الرد على الصوفيه
19. كشكول بحرانى ، كه در 3 جلد چاپ شده است . وى درباره انگيزه نگارش
اين كتاب مى نويسد:
((علت اينكه من اقدام به نوشتن چنين
كتابى كردم اين است :
عقل سليم مى داند كه انسان در دنيا در درون غمها و تاريكى هاست و اين
امور در خيلى از موارد زندگى را تلخ و اذهان را پريشان مى كند و انسان
را از ادامه راه در رسيدن به اهداف عالى باز مى دارد. در اين موارد بر
انسان لازم است كه روح خسته خود را با نكته هاى شادى آفرين و فرح بخش
شاداب كند. چون همانطور كه بدن انسان بعد از كار و تلاش ، محتاج به
استراحت است ، روح خسته نيز نيازمند آسايش است .
20. الخطب : كه مجموعه سخنرانيهاى او در شيراز است .
(856)
ذوق شعرى
گرچه از صاحب حدائق ديوان شعر مستقلى بجا نمانده است اما از
قصيده هاى او كه به مناسبتهاى مختلف سروده ، مى توان به ذوق سرشار او
پى برد.
او در برانگيختن احساسات و عواطف و بيان عشق درونى ، شاعرى نوپرداز است
. در كتاب كشكول خود به مناسبتهاى مختلف سروده هاى خود را ذكر كرده است
. زيبايى و لطافت هر كدام انسان را به شناخت روحيات و خلق و خوى درونى
آن مرد بزرگ آشنا مى كند. او در يك قصيده طولانى تمام رخدادهاى كربلا
را به نمايش مى گذارد و در توصيف شهداى كربلا چنين مى گويد:
الجسم منها
بالعراء و روحها
|
فى سندس
القردوس من جناتها
|
نفسى لال
محمد صلى الله عليه و آله فى كربلا
|
محروقه
الاحشاء من كرباتها
|
ترنوا الفرات
بغله لاتنطفى
|
عطشا و
ماذاقت لطعم فراتها
|
- جسمشان در بيابان عريان است و روحشان در بهشت برين مهمان
- قسم به جانم ، آل محمد صلى الله عليه و آله جگرشان در سوزش است . در
حاليكه آب فرات در حال جوش و خروش است .
- اما نه شعله عطش را خاموش مى كند و نه طعم گوارايش كسى را سيراب .
لحظه وصال
صاحب حدايق ، زندگيش وحدت آفرين بود و مرگش نيز، او وصيت كرد كه
وحيد بهبهانى بر جنازه اش نماز بگزارد. با اين كه اختلاف نظر بين آنها،
براى همگان روشن بود، اما براى حفظ وحدت و پرهيز از اختلافات او را
براى اقامه نماز انتخاب كرد. سرانجام صاحب حدايق در 79 سالگى ، در ربيع
الاول 1186 ق . دار فانى را وداع گفت . وحيد بهبهانى بر جنازه او نماز
گذارد آنگاه در حرم مطهر امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد.(857)
وحيد بهبهانى متوفاى 1205 ق .
پاسدار حريم عقل
عباس عبيرى
ولادت
فقيه گران پايه حضرت علامه محمد باقر بن محمد اكمل وحيد بهبهانى
، در حدود 1118 ق . در اصفهان به سراى خاكى گام نهاد.
(858) پدر ارجمندش محمد اكمل از نوادگان شيخ مفيد بود
و در شمار مجتهدان شهر جاى داشت و مادر پرهيزگارش از نوادگان ملا صالح
مازندرانى - داماد علامه محمد تقى مجلسى - شمرده مى شد.
(859) آن گوهر يگانه درياى علوم اهل بيت عليه السلام در
چنين خانواده اى باليد و از آموزشهاى پدر وارسته اش بهره گرفت .
تحصيل
در سالهاى آغازين بلوغ آموزگار بزرگ پرهيزگارى و معارف الهى اش
را از دست داد.
محمد اكمل گيتى را وداع گفت و فرزند پاكدلش را در سخت ترين شرايط
اجتماعى تنها نهاد، شرايط دشوارى كه با سقوط پايتخت صفويان و پيروزى
افغانها به اوج رسيد.
هرج و مرج اصفهان و دشوارى تحصيل دانش پژوه جوان خاندان محمد اكمل را
در انديشه مهاجرت فرو برد، پس بار سفر بست و در حدود 1135 ق . رهسپار
نجف شد.
(860) او در حريم پاك امير مومنان على عليه السلام از
محضر پرفيض دانشوران برجسته اى چون حضرت سيد محمد طباطبايى بروجردى و
حضرت سيد صدر الدين قمى بهره برد و اندوخته هاى علمى اش را كمال بخشيد.
(861) دانشمند گران پايه حضرت سيد محمد طباطبايى
بروجردى با ديدگان نافذ خويش آثار بزرگى را در چهره در يتيم سپاهان
ديد. او را در حريم خويش جاى داد و به شرف دامادى خويش مفتخر ساخت .
(862)
دانشجوى نستوه اصفهانى در تابش آفتاب وجود بزرگان ياد شده رشد كرد و
اندك اندك در شمار فقيهان و صاحب نظران جاى گرفت . او در آغاز راه
اخباريان را پسنديد و مدتى بر آن طريق راه سپرد ولى در پژوهشهاى خويش
دليلهايى بر نادرستى اين روش يافته ، از آن عدول كرد.(863)
بنابراين وقتى در درس سيد صدر الدين همدانى حضور مى يافت با استدلالهاى
روشن و متين گفتار استاد را در بوته نقد قرار مى داد و آن سرور فقيهان
را از پيمودن راه اخباريان باز مى داشت .
اين كردار آن محقق فرزانه سبب شد كه كتاب گران سنگ شرح وافيه سيد صدر
الدين به مشرف مجتهدان نزديك شود ولى حضور سرور دانشوران سپاهان در نجف
ديرى نپاييد و آن بزرگمرد پيش از پايان كتاب شرح وافيه درس سيد صدر
الدين را ترك كرد.(864)
هجرت
محقق خستگى ناپذير اصفهانى در اين سالها راه خويش را از نجف
نشينان جدا ساخت و براى انجام دادن وظيفه الهى اش رهسپار بهبهان شد.
بهبهان در آن روزگار يكى از مراكز رشد اخباريگرى بود. كوچه وسيعى به
نام خط دو محله عمده اين آبادى را از يكديگر جدا مى كرد، محله هايى كه
بهبهان و قنوات خوانده مى شدند و مردمش از ديرباز با هم اختلاف داشتند.
سيد فقيهان اصفهانى تبار نخست به قنوات گام نهاد و در آن بخش به اقامه
نماز و ارشاد پرداخت . مردم محله بهبهان براى نماز و بهره گيرى از محضر
آن مجتهد پارسا به قنوات مى رفتند ولى در دل از اين كار ناخشنود بودند.
آنها چنان مى انديشيدند كه بايد آفتاب هدايت در محله بهبهان بدرخشيد و
از آنجا نور و گرما در منطقه پراكنده سازد. يكى از بازرگانان بهبهان با
اين هدف محقق وارسته اصفهانى را همراه گروهى از دانشوران و مومنان
قنوات به خانه خويش دعوت كرد.
چون آقا به بهبهان گام نهاد و در ميهمانى شركت جست . ميزبان ، كه
انديشه ماندگارى وى در آن محله را در سر مى پروراند. از آقا خواست در
مسجد محل نماز جماعت بر پا كند و براى تبرك چند روزى به تدريس علوم اهل
بيت عليه السلام بپردازد. فقيه وارسته سپاهان تبار، كه به چيزى جز
هدايت مردم و پديد آوردن برادرى و دوستى نمى انديشيد، خواسته بازرگان
را اجابت كرد. بهبهانيان اندك اندك مقدمات زندگى آن دانشور پارسا را
آماده ساختند و بدين ترتيب بهبهان منزلگاه مجتهد پاك راى آقا محمد باقر
اصفهانى شد.
(865) و مسجد ((امير
ابراهيم )) پايگاه علمى وى گشت .
(866)
آن بزرگمرد منطقه اى گسترده را زير پوشش انوار هدايت خويش قرار داد. با
دانشوران اخبارى بسيار مناظره كرده ، حوزه درسى پيشرفته اى پديد آورد و
شاگردان بزرگى تربيت كرد. در سايه تلاشهاى شبانه روزى آفتاب فقاهت
يخهاى روابط قنواتيان و بهبهان نشينان آب شد. اخبارى گرى براى هميشه از
منطقه رخت بر بست و اعتقادات و كردار مردم در مسير درست نيامد. گوهر
يگانه درياى تحقيق سى سال از بهترين سالهاى عمر پربركتش را در آن ديار
به سر برد، با گروهى كه خود را از فقيهان بى نياز مى پنداشتند مبارزه
كرد.
(867) و سرانجام وقتى ماموريت الهى اش را پيروزمندانه
به انجام رساند با شنيدن اخبار نگران كننده پيشرفت اخباريان در كربلا و
نجف عزم سفر به آن نواحى كرد تا با منطق روشن خويش شبهه هاى خبرگرايان
را از حريم دين دور سازد.
ديار نور
مجتهد گران پايه بهبهان در مهاجرت خويش نخست به حريم آسمانى
امير مومنان على عليه السلام گام نهاد. چند روزى در درس بزرگان آن ديار
حضور يافت و چون پژوهشهاى آن استادان را براى خويش سودمند نيافت به
كربلا، كه مركز آمد و شد اخبارگريان شمرده مى شد، شتافت .
حريم پاك سالار شهيدان در آن روزگار موقعيتى شگفت داشت . شدت پيشرفت
اخبارگرايى در ميان استادان و دانشجويان آن سامان چنان بود كه خواندن
اصول را حرام مى شمردند و كتابهاى مجتهدان را با پارچه مى گرفتند تا
دستشان نجس نشود.
(868) سرور دانشمندان شيعه ناگزير در زيرزمين و دور از
چشم اخباريان بساط تدريس گسترد و شاگردانى چند را از درياى بى پايان
اندوخته ها و پژوهشهاى خويش برخوردار ساخت .
(869)
ناگفته پيداست كه آن آفتاب هدايت هرگز تنها به قاضى نمى رفت و خود را
برتر از ديگران نمى ديد بنابراين براى آگاهى از انديشه هاى اخباريان
كربلا و نقد و بررسى آن در درس استاد بزرگ دانشوران شهر حضرت شيخ يوسف
بحرانى حضور يافت . ولى بزودى دريافت كه او سختى متين تر و قوى تر از
ديگر دانشمندان اخبارى بر زبان نمى راند. پس تصميم گرفت ديار خردستيزان
را ترك گويد و در سرزمينى ديگر آزادانه به تدريس و تحقيق پردازد اما يك
روياى صادق وى را از اين كردار باز داشت . آن فقيه فرزانه سرور شهيدان
را در خواب ديد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: راضى نيستم از
شهرم برون روى .
(870)
با اين رويا انديشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزه هاى علمى تشيع
بيرون رفت و بر آن شد پيوسته در آن شهر آسمانى اقامت كند. فقيه بزرگ
بهبهان به پيشنهاد جمعى از دين باوران محله زندگى خويش اداره مسجدى را
به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت .
بى ترديد محقق بزرگى چون وى هرگز نمى توانست در برابر انحرافهاى رايج
ديده بر هم نهد و آسوده بنشيند. ولى از كجا و چگونه بايد آغاز مى كرد؟
آنچه وحيد روزگار برگزيد بهترين پاسخ اين پرسش به شمار مى آمد. او چنان
مى انديشيد كه بايد كار را از بالا آغاز كند و به مناظره و گفتگو با
استاد بزرگ شيخ يوسف بحرانى روى آورد.
اين عزم با يك روياى صادق تقويت شد و بدين ترتيب زمان رويارويى انديشه
ها فرا رسيد. نبرد علمى سرنوشت ساز با مراجعه سيد به خانه استاد حوزه
كربلا آغاز شد. هنگامى كه آن بزرگمرد به خانه شيخ وارسته حضرت يوسف
بحرانى رسيد، گفت : امشب حضرت سيد الشهداء را در خواب ديد. آن جناب به
من فرمود: ناخن خود را بگير!
از خواب برخاستم و چنان تعبير كردم كه مراد از ميان برداشتن اخباريان و
بحث و مناظره با آنهاست . اكنون آمده ام كه با شما در اين باره بحث كنم
.
(871)
استاد گروه اخباريان مردى پرهيزگار و روشن بود. او، كه به نوشته برخى
از تاريخ نگاران به مسلك خبرگرايى انتقادهايى داشت و از ابراز باور
خويش در برابر ناآگاهان هراسناك بود، راى سرور فقيهان شيعه را پذيرفت
و با او قلبى مهربان و رويى گشاده به استقبال انديشه مجتهد تازه وارد
كربلا شتافت . آن بزرگان روزها و شبهاى بسيار با يكديگر بحث كردند.
حجت خداوند
منابع موجود چنان مى نمايد كه دو فقيه بزرگ كربلا به توافقى
اصولى دست يافتند. شيخ بحرانى كه خبرگرايى را مسلكى نادرست مى انگاشت ،
گفتار گوهر يگانه درياى دانش را پذيرفت و براى از ميان بردن انديشه
خبرگرايى با وى يار شد.
در پى اين توافق دانشجويان و زائران حريم پاك سالار شهيدان با پديده اى
شگفت روبه رو شدند. روزى استاد فقيهان شيعه در صحن شريف حسينى ايستاد و
با صداى بلند فرياد برآورد: اى مردم ، من حجت خدا بر شمايم .
دانشجويان و محققان از هر سو پيرامونش گرد آمده ، پرسيدند: چه مى خواهى
؟
آفتاب رخشان آسمان فقاهت فرمود: مى خواهم استاد شيخ يوسف بحرانى منبرش
را به من سپرده ، شاگردانش را به حضور در درس من فرمان دهد.
شاگردان خبر ظهور دانشور دلاور بهبهان و خواسته اش با شيخ بحرانى در
ميان نهادند.
شيخ ، كه بر درستى راه فقيه بهبهانى ايمان داشت . منبر تدريس را به وى
سپرد. گوهر يگانه حوزه هاى علمى شيعه سه روز بر جايگاه استاد بحرانى
تكيه زده ، به درس و بحث پرداخت .
او در اين مدت اكثر دانشجويان را به راه درست باز گرداند و شيخ يوسف را
خشنود ساخت .
(872) آن بزرگوار در راستاى فروپاشى انديشه خبرگرايى
نماز جماعت شيخ يوسف را تحريم كرد. فقيه بحرانى ، كه در دل با اهداف
بلند وحيد بهبهانى موافق بود، در پاسخ گروهى از مردم نماز آن مجتهد
گران پايه را درست شمرد و چون با اعتراض جمعى از طرفدارانش روبه رو شد
گفت : تكليف شرعى او همان است كه مى گويد و تكليف شرعى من اين است ، هر
يك از ما به وظيفه الهى خود عمل مى كنيم .
(873)
تلاشهاى پيدا و نهان وحيد در كنار همكارى همه جانبه فقيه بحرانى به از
ميان رفتن كامل اخباريان انجاميد. در سال 1186 ق . دانشمند بزرگ بحرينى
زندگى را وداع گفت
(874) و وصيتنامه اى از خود بر جاى نهاد كه مى تواند از
سند روشن دوستى و پيوند آن پاكان شمرده شود، او وصيت كرده بود كه وحيد
بهبهانى بر وى نماز گزارد.
(875)
سيره سبز
سرور فقيهان كربلا لباسهاى ساده مى پوشيد،
(876) همنشينى با تهيدستان را دوست داشت و در برآورده
ساختن نياز ناتوانان جامعه از هيچ كوششى دريغ نمى كرد. بسيار اتفاق مى
افتاد كه استاد بزرگ بهبهان عبادت استيجارى انجام مى داد و درآمد آن را
به شاگردان تنگدستى چون ميرزاى قمى مى سپرد تا در راه دانش اندوزى به
كار گيرد.
(877)
ميرزا محمد تنكابنى مى نويسد:
زوجه آن جناب در ايام زمستان جبه اى بر او درست كرد. آن بزرگوار جبه را
پوشيد و چون وقت مغرب شد به مسجد رفت . در راه يكى از اوباش كلاه از سر
برداشته ، برهنه پاى نزد آقا شتافت و عرض كرد: آقا، سرم برهنه است و
كلاهى ندارم ، هوا سرد است ، فكرى برايم كنيد.
آن جناب فرمود: چاقو همراه دارى ؟
مرد پاسخ داد: آرى .
استاد با چاقو يك آستين جبه را بريد به مرد تهيدست داد و فرمود: اين
آستين را بر سر بگذار و شب را بگذران تا صبح فكرى برايت شود.
چون به خانه بازگشت همسرش جبه وى را بى آستين ديد بسيار ناخشنود شد و
گفت : من مدتها زحمت كشيده ، جبه اى آماده ساختم شما آن را ناقص
كرديد.
(878)
علاوه بر اين فقيه يگانه روزگار زندگى فرزندانش را نيز زير نظر داشت تا
در استفاده از نعمتهاى جهان زياده روى نكنند و پابرهنگان جامعه را از
ياد نبرند. روزى حضور زنى با پيراهن رنگارنگ در خانه توجه اش را جلب
كرد.
از اطرافيان پرسيد: اين زن كيست ؟
گفتند: عروستان است ، آقا عبدالحسين لباس تازه برايش خريده .
استاد خشمگينانه به چهره فرزندش نگريسته ، وى را از تكرار اين كردار
باز داشت ، آقا عبدالحسين اين آيه را تلاوت كرد:
قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده ...
(879)
وحيد دوران فرمود: من نيز اين آيه را شنيده ام ولى بسيارى از فقيران
پيرامون ما زندگى مى كنند كه به نادارى ما تسلاى خاطر مى جويند.
(880)
نوه گرانقدر آن فقيه فرزانه درباره دنيا گريزى پدربزرگ ارجمندش چنين
نوشته است :
در همه عمر به گردآورى زخارف دنيوى همت مصروف نفرموده ، بلكه اصلا به
سكه هاى مختلف دينار و درهم و فرق انواع آنها مطلع نبود. عزلت از اهل
دول بر مزاج آن بزرگوار به غايت استيلا داشت و از معاشرت آنها دامن
كشيده ، مصاحبت با فقرا را خوش داشت .
(881)
استاد يگانه بهبهان از كسى هديه نمى پذيرفت بر اين سيره نيك پاى مى
فشرد و از شاگردانش مى خواست كه به جاى پرداختن به اين مسائل به درس و
تحقيق روى آورند. يكى از شاگردان وى در اين باره خاطره اى شنيدنى دارد:
هنگامى كه در كربلا از محضر آقا، فيض مى بردم تاجرى به زيارت آمد و
پارچه اى براى آقا هديه آورد. او شنيده بود كه آقا از پذيرفتن هديه سر
باز مى زند پس در پى چاره اى بود تا هديه اش پذيرفته شود.
... او نزد من آمد و از من خواست در اين راه اقدامى كنم ولى نپذيرفتم .
مرد بر خواسته اش پاى فشرد و گفت : اگر كارى كنى آقا اين پارچه قبايى
را بپذيرد يك قبا نيز به شما مى دهم ...
پارچه را از تاجر گرفتم و در گرماى هوا به خانه استاد رفتم و بر در
كوفتم . آقا با پيراهن عربى و شب كلاه تشريف آورده ، در را گشود و چون
مرا ديد، فرمود: چه شده است ؟
گفتم : آقا مرد مومنى هديه اى برايتان آورده تا جامه خود سازيد. آقا
دگرگون شد و خشمگينانه فرمود: گمان كردم در اين هواى گرم ، آمده اى تا
مساله اى علمى بپرسى يا يكى از مشكلات علمى را حل كنى .
بعد در را بست و برگشت . من عرض كردم : آقا، عرض ديگرى نيز دارم .
آقا در گشود و فرمود: چه چيز است ؟
عرض كردم : اين مرد وعده داده اگر شما پارچه را قبول كنيد، يك پارچه
قبايى هم به من دهد، راضى نشويد اين فرصت از دستم برود.
آقا خنديد و فرمود: فرزندم ، درس بخوان ، وقت خويش را در اين كارها تلف
نكن .
پس پارچه را پذيرفت و فرمود: به اين شرط مى پذيرم كه ديگر هرگز از اين
كارها نكنى .
(882)
البته اين رفتار مرجع پاك راى كربلا تنها به مردم عادى اختصاص نداشت آن
بزرگمرد درباريان و شاهزادگان را نيز نوميد مى كرد و از پذيرش
هدايايشان سر باز مى زد. در كتاب فردوس التواريخ چنين مى خوانيم :
قرآنى به خط ميرزاى تبريزى ، كه جلد آن به ياقوت و الماس و زبرجد و
ساير رنگهاى گرانبها آراسته بودند، از سوى سلطان آقا محمد خان براى آقا
فرستاده شد. آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در كوفتند. آقا در را
باز كرد و در حالى كه قلم به دست مباركش بود به فرستادگان دربار نگريست
و فرمود: چه كار داريد؟
گفتند: حضرت سليمان قرآنى برايتان فرستاده است .
آن حضرت نگاهى به قرآن آراسته كرده ، فرمود: اين زينتها چيست كه بر جلد
آن فرا گرفته ؟
پاسخ دادند: سنگهاى گرانبهاست .
استاد فرمود: چرا كلام خدا را چنين كرده ، سبب حبس و تعطيل آن مى شويد.
آنها را از جلد قرآن جدا كرده ، بفروشيد و قيمتش را ميان دانشجويان
علوم دينى و تهيدستان قسمت كنيد.
فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذيريد، به خط ميرزاى تبريزى است و
بهاى بالايى دارد.
استاد فرمود: هر كس قرآن را آورده ، آن را نزد خويش نگهدارد و پيوسته
تلاوت كند.
يگانه روزگار با اين سخن در را بست و پى كار خويش رفت .
(883)
راز سرافرازى
فقيه فرزانه كربلا با همه گستردگى انديشه و ژرفناى دانشى كه
داشت بسيار گشاده رو، شيرين گفتار
(884) و فروتن بود. روزى گروهى از مومنان ضمن نامه اى
از وى پرسيدند: چگونه به چنين جايگاه بلندى در دانش ، سرافرازى ، شرافت
و مقبوليت دوسرا دست يافته ايد؟
آن بزرگوار در پاسخ نوشت : من هرگز خود را چيزى نمى دانم و در شمار
افراد موجود جاى نمى دهم ، آنچه ممكن است مرا به اين وضع رسانده باشد
اين است كه همواره دانشوران را به نيكى ياد كرده ، يادشان را گرامى
داشتم ، هرگز اشتغال به تحصيل را رها نكردم و آن را بر هر كارى مقدم مى
دارم .
(885)
ميراث ماندگار
استاد يگانه كربلا پس از سالها تدريس و پژوهش و نگارش به سالهاى
كهولت گام نهاد. ثمره روزگار دراز دانش اندوزى و نورافشانى آن مرجع
گران پايه شاگردان بزرگى چون : علامه بحرالعلوم ، ميرزا محمد مهدى
شهرستانى ، سيد على طباطبايى ، شيخ جعفر كاشف الغطا، ميرزاى قمى سيد
محسن اعربى ، ملا مهدى نراقى ، حاج محمد لابراهيم كلباسى ، سيد محمد
باقر شفتى و بسيارى ديگر بودند كه همگى در شمار اختران هميشه فروزان
آسمان فقه شيعه جاى گرفتند.
(886)
در كنار اين كهكشان بزرگ فرزانگان ، گنجينه اى سرشار از پژوهش و نوآورى
را بايد از ديگر دستاوردهاى آن دانشور نستوه دانست گنجينه اى با بيش از
هفتاد عنوان كتاب و رساله كه اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها مى
تواند سودمند باشد:
1. شرح مفاتيح الفقه ملا محسن فيض كاشانى در 8 جلد
2. فوائد حائريه
3. حاشيه بر مدارك
4. رساله الاجتهاد و الاخبار
5. رساله اى در جبر و اخبار
6. فوائد الرجاليه
7. تعليقات بر رجال ميرزا محمد استر آبادى
8. حاشيه بر مسالك
9. رساله اى در حجيت استصحاب و انواع آن
10. رساله اى در اصل برائت .
(887)
درس يقين
آن فقيه وارسته در روزگار كهنسالى درس حوزه كربلا را به سيد على
طباطبايى و ديگر شاگردانش وانهاد. سيد مهدى بحرالعلوم را براى اداره
حوزه نجف به تدريس شرح لمعه بسنده كرد.
البته درس استاد با همه دروس ديگر تفاوتى آشكار داشت . محفل او پيش از
آنكه جايگاه دانش اندوزى باشد. مجلس معنويت و عرفان بود. دانشجوى شرح
لمعه وى با نگاه در چهره ملكوتى آن عارف پاكدل و گوش سپردن به كلام
نورانى اش درس يقين آموخت و با راههاى روشن كمال آشنا مى شد. دانشور
پرهيزگار حضرت سيد زين لالعابدين لاهيجى از آن درس خاطره اى ارزنده باز
گفته است :
ما در عتبات عاليات تحصيل علم مى كرديم . آقا به سبب كهنسالى ضعيف شده
، تدريس را ترك كرده بود و تنها شرح لمعه اى مى گفت . ما چند نفر بوديم
كه به خاطر تبرك و تيمن به درس آن بزرگمرد مى شتافتيم .
روزى دير از خواب برخاستم ، نماز صبح قضا شده ، وقت درس آقا نيز رسيده
بود. با خود گفتم : اول در درس حضور مى يابم و بعد به گرمابه رفته و
غسل مى كنم .
پس به درس رفتم . هنوز نيامده بود. اندكى بعد استاد تشريف آورد با شادى
و بهجت تمام به اطراف نگريست ولى يكباره آثار اندوه در چهره اش آشكار
شد. سپس فرمود: امروز درس نيست ، برويد!
شاگردان برخاستند و رفتند، چون خواستم برخيزم به من فرمود: بنشين !
من نشستم ، چون مجلس خلوت شد آقا فرمود: زير بساطى كه بر آن نشسته اى
اندكى پول هست ، آن را بردار، برو غسل كن و از اين پس با بدن ناپاك در
چنين محفلى حاضر مشو.
من شگفت زده پول را گرفتم و به حمام رفتم .
(888)
عروج
عمر پربار استاد يگانه حوزه هاى علميه شيعه از نود سال فراتر
رفت . سرانجام شوال رسيد و همراه آن فرشتگان ويژه براى استقبال از روان
آسمانى وحيد دوران به كربلا گام نهادند و در انتظار عروج آن ستاره خاك
نشين به لحظه شمارى پرداختند. ولى انتظار آنها ديرى نپاييد. سرانجام
بيمارى بر پيكر استاد چيره شد، ناتوانى اش فزونى يافت و در روزى كه
شيون مومنان همه شهر را پر كرده بود و آثار اندوه در همه چيز آشكار
بود، روان آسمانى اش سمت ابديت پر كشيد و با انبوه فرشتگانى كه به
استقبالش شتافته بودند رهسپار ديار جاودانگى شد، 1205 ق را براى دين
باوران سالى تلخ و دشوار ساخت .
(889)
مومنان از هر سو پيرامون خانه آفتاب بى غروب سپاهان گرد آمدند، پيكر
پاكش را تا حريم مقدس سالار آزادگان همراهى كردند و در رواق شرقى آن
آستان نورنشان ، كنار آرامگاه شهيدان به خاك سپردند.
ملا مهدى نراقى متوفاى 1209 ق .
منادى اخلاق
عبدالرحيم اباذرى
ستاره اى از دارالمومنين
شهر زيبا و تاريخى كاشان در طول تاريخ به ((دارالمومنين
)) معروف بوده است . همواره عالمان بزرگ
و نامى فراوانى از آن ظهور كرده اند و جهان اسلام از وجود نورانى آنان
بهره هاى چشمگيرى برده است .
(890) دانشمندانى كه هر كدام با تاليفات خود در رشته
هاى گوناگون چراغ هدايت شدند و يكى پس از ديگرى در عرصه هاى علم و حكمت
درخشيدند و بر زيباييهاى اين شهر جلوه ديگر بخشيدند.
در اين شهر با افول هر ستاره ، ستاره اى ديگر طلوع مى كند. در سال 1091
ق . هنگامى كه دانشمند توانگر ملامحسن فيض كاشانى چشم از دنيا فرو مى
بندد از آن پس فروغ و نشاط معنوى شهر كاشان رو به افول و خمودى مى نهد.
اين شهر حدود چهل سال زانوى غم در بغل مى گيرد و به انتظار طلوع ستاره
درخشان ديگر مى نشيند.
(891) تا اينكه در سال 1128 ق . در نراق - يكى از
روستاهاى اطراف كاشان - نوزادى از مادر متولد مى شود. پدر وى كه ابوذر
نام داشت و از كارگزاران ساده دولتى بود، به اميد اينكه فرزندش از
ناشران حقيقى شريعت محمدى صلى الله عليه و آله و از منتظران واقعى حضرت
مهدى (عج ) باشد نام او را ((محمد مهدى
)) مى گذارد.
(892)
ورود به حوزه كاشان
اين فرزند دوران كودكى و نوجوانى را در روستاى نراق سپرى مى
كند. در همان اوان نوجوانى علاقه شديدى نسبت به تحصيل علم و آگاهى از
واقعيتهاى هستى در وجود خود احساس مى كند. پس فرصت را از دست نداده ،
با ذوق و شوق فراوان آماده يادگيرى علوم و معارف اسلامى مى شود. بدين
سان محمد مهدى آواى هجرت سر مى دهد و براى ثبت نام در مدرسه علوم دينى
كاشان به سوى آن ديار روانه مى گردد.
حوزه هاى علميه آن دوران ، از نظر پذيرش ، برنامه روشن و ثابتى نداشت .
هر علاقه مندى تنها با مراجعه و معرفى آوردن از سوى روحانى محل مى
توانست بآسانى وارد مدرسه شود و از همان روز در پاى درس استاد، حق حضور
داشته باشد. او نيز اين مرحله را پشت سر مى گذارد و يكى از حجره هاى
مدرسه را براى مطالعه و اقامت شبانه روزى خود انتخاب مى كند.
البته به سادگى ورود عاشقان حقيقت به حوزه هاى علميه بدان معنا هم نبود
كه از هيچ نوع نظم و برنامه اى برخوردار نباشد، بلكه طلاب علاوه بر
اينكه زيرنظر استادان دلسوز و پرتلاش راهنمايى شده ، پرورش مى يافتند،
در طول دوران تحصيل خود، امتحانهاى سخت و گوناگونى از قبيل فقر، بيمارى
، كمبود استاد و مشكلات خانوادگى و... را يكى پس از ديگرى از سر مى
گذراندند. به اين ترتيب تنها افرادى مى توانستند در اين مرحله حساس
قبول شده ، نمره عالى به دست آورند كه از روحيه قوى ، علاقه ، پشتكار و
انگيزه الهى برخوردار باشند و تنها اين گروه بودند كه تا آخر نيز در
اين سنگر پر خطر مى ماندند و از كيان اسلام و مسلمانان دفاع مى كردند.
هنوز نتيجه اين مرحله از آزمون در مورد محمد مهدى درست روشن نشده بود.
معلوم نبود وى در جرگه كدام يك از اين دو گروه قرار خواهد گرفت . آيا
به سرنوشت آن كسانى دچار خواهد شد كه با اندك گرفتارى و دشوارى ، درس و
بحث و مدرسه را رها كردند و رفتند يا اينكه آستين همت بالا زده ، طريق
عشق و عرفان در پيش مى گيرد؟ در هر صورت او با توكل به خداوند يكتا و
تكيه بر اراده آهنين ، تلاش مخلصانه خويش را پى مى گيرد و در حلقه درس
انديشمند توانا مرحوم ((ملا جعفر بيگدلى
)) حاضر مى شود. چندين سال از محضر پر
فيض اين عالم فرزانه خوشه هاى علم و حكمت مى چيند و دوره مقدمات ، سطح
و مقدارى از دروس عالى را در شهر كاشان به پايان مى رساند.(893)
هجرت به اصفهان
چون درسهاى موجود در كاشان نمى توانست خواسته هاى علمى و مشكلات
درسى او را پاسخ دهد بناچار براى تكميل اندوخته هاى علمى ، راهى حوزه
علميه اصفهان مى شود. در آنجا پس از مدتى اقامت و جستجو در بين عالمان
تراز اول ، حكيم پارسا مرحوم ((مولى
اسماعيل خواجويى )) را به استادى انتخاب
مى كند و در حدود سى سال توقف در آن شهر از كرسى درس وى از جمله : فقه
، اصول ، كلام ، فلسفه ، حساب ، هندسه و نجوم استفاده هاى شايان مى
برد. همچنين از محضر استاد كل فلسفه مرحوم ((محمد
زمان كاشانى )) و ((شيخ
محمد مهدى هرندى )) نيز بهره هاى فراوان
كسب مى كند.
(894)
اين دوره از تحصيل ايشان در اصفهان نقش بسزايى در رشد و نبوغ علمى وى
بر جاى مى نهد و استعدادهاى نهفته اش را بخوبى شكوفا كرده ، او را به
مرحله بارورى مى نشاند. ديرى نمى يابد كه در زمره عالمان و استادان
بزرگ حوزه اصفهان قرار گرفته ، در ميان آنان همانند ستاره پر نور مى
درخشد. ملا مهدى نراقى در آنجا علاوه بر تحصيل ، تدريس و تحقيق ، به
تبليغ و ارشاد مردم نيز همت مى گمارد و حتى با يادگيرى خط و زبان عبرى
و لاتين نزد عالمان يهودى ، با رهبران مذهبى اقليتها وارد بحث و مناظره
مى شود و از متن كتب مذهبى آنان با خط عبرى مطالبى را بر حقانيت رسالت
پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله نقل و ترجمه مى كند.(895)
بازگشت به كاشان
نابغه نراق ، پس از سى سال تلاش بى امان در شهر اصفهان و
استفاده از حضور استادان نامى آن سامان با يك دنيا علم و حكمت و با
كوله بارى از تجربه و عرفان براى خدمت به هموطنان خود عازم كاشان مى
شود و اين در حالى است كه اين شهر نفس هاى آخر حيات خود را مى كشد و به
طور آشكارا از جنبش و نشاط باز مانده است .
(896)
با ورود او مردم كاشان يوسف گمگشته خويش را - كه چندين سال در فراقش
يعقوب وار به انتظار نشسته بودن - باز مى يابند. مانند پروانه به دور
شمع وجودش طواف مى كنند و ملا مهدى نراقى پرچم هدايت را به دوش مى
گيرد. نخست در حوزه علميه كاشان ، كرسى درس و بحث بر پا مى دارد و نهر
نور و معرفت بر سينه تشنگان حقيقت جارى مى سازد. سپس از مسجد، سنگر
استوارى پديد مى آورد كه در محراب و منبر آن با اقامه نماز و ايراد
خطبه هاى روح انگيز نشاط و اميد را در دل اهالى شهر و حومه زنده نگه
داشته ، جنب و جوش روزگار ((فيض كاشانى
)) را دوباره به فضاى شهر باز مى گرداند.
(897)
در حريم ولايت
اين انديشمند فرزانه بعد از مدتى - كه تاريخ دقيق آن روشن نيست
- براى پيوستن به كبوتران حرم قدسى و علوى (نجف و كربلا) شهر كاشان را
به سوى عراق ترك مى گويد.
ايشان در كنار بارگاه حضرت على و امام حسين عليهم السلام مدت زيادى
توشه علم و عمل مى گيرد. او با شركت در درسهاى فقه و اصول بزرگانى
همچون آيات عظام وحيد بهبهانى ، شيخ يوسف بحرانى و شيخ محمد مهدى فتونى
رونق ديگرى به محفل هر كدام داده ، خود نيز به قله هاى سر به فلك كشيده
نور و معرفت مى رساند.
(898) او هم اينك غواصى ماهر و تيز هوش مبدل گشته است
كه مى تواند با تجهيزات لازم و كافى كه به همراه دارد به عمق
اقيانوسهاى نور سفر كند و از اعماق آنها گوهرهاى هدايت و مرجانهاى
زندگى براى امت مسلمان ارمغان آورد.
هفت ستاره
نراقى در ايام تحصيل خود در شهرهاى كاشان ، اصفهان ، نجف و
كربلا از استادان بزرگوار خويش بهره هاى بى مانند مى جويد. وى در اجازه
نامه هاى تفضيلى خود از اين سروران با احترام و عظمت ياد مى كند و از
آنان به عنوان ((كواكب سبعه
)) يعنى هفت ستاره نام مى برد(899)
كه از آنان ياد كرديم .
بر ساحل فضايل و معارف
الف ) عزت نفس
ملا مهدى نراقى از همان آغاز طلبگى از عزت نفس والايى برخوردار
بود. او در حوزه كاشان اكثر روزها را با فقر و تنگدستى سپرى مى كرد ولى
خم به ابرو نمى آورد و همچنان با نشاط و اميدوار، به تحصيل خود ادامه
مى داد. روزى يكى از افراد نيكوكار كاشان وقتى از ماجرا آگاه مى گردد،
يك دست لباس نو مى خرد تا به وى هديه نمايد. نخست نراقى از قبول آن
امتناع مى ورزد ولى با پافشارى مرد نيكوكار لباس را برداشته ، به حجره
اش مى آورد. فرداى آن روز ناگهان تصميم نراقى عوض مى شود. بدون اينكه
فرصت را از دست بدهد روانه محل كسب و كار آن شخص مى گردد. بعد از اسلام
و تشكر و قدردانى با احترام و ادب لباس را به وى بر مى گرداند. آن مرد
هنگامى كه نراقى را در تصميم خود استوار مى بيند از علت اين كار جويا
مى شود. او در جواب مى فرمايد: زمانى كه اين لباس را به تن كردم در خود
احساس كوچكى و پستى نمودم ، بويژه لحظه اى كه از جلو مغازه شما عبور مى
كنم بر اين حالت پستى و خوارى ام افزوده مى شود و مرا به چاپلوسى و چرب
زبانى وا مى دارد. اين حالت براى من به هيچ وجه قابل تحمل نيست .
(900)
با گذشت زمان اين خصلت محمدى صلى الله عليه و آله در وجود او به صورت
سرشتى نيك جاى باز مى كند و در سرتا سر زندگى با وى همراه مى شود و از
ميدانهاى بسيار دشوار او را پيروز و سرفراز بيرون مى آورد. نراقى به
اين مقدار بسنده نمى كند بلكه در كتاب با ارزش خود
((جامع السعادات )) نيز داد
سخن از عزت نفس برآورده ، اين ويژگى را در انسان بسيار مهم مى پندارد و
آن را ضامن پاسدارى از حريم شخصيت انسان مى شمارد. او در توصيه اخلاقى
چنين مى نويسد:
((سزاوار است انسان فقير، فقر خويش را از
ديگران بپوشاند و همواره روح پارسايى و بزرگوارى را در خود زنده كرده و
تربيت نمايد. در مقابل ثروتمندان به خاطر ثروتشان ، سر تعظيم فرو
نياورد و بدين وسيله خود را در چشم آنان كوچك نشان ندهد. بلكه نسبت به
زراندوزان در وجود خويش حالت بزرگى به وجود آورد و هيچ وقت چشم طمع و
توقع به دست آنان ندوزد.))
(901)
ب ) صبر و استقامت
او اگر چه دستش از مال دنيا خالى بود، با صبر و شكيبايى ، نيستى
هاى فقر را به هستى هاى ثروت تبديل مى كند. ملا مهدى نراقى مدت طولانى
از فراهم كردن يك شمع يا روغن چراغ براى استفاده از روشنايى در حجره
تاريك خود در مى ماند ولى هرگز سستى به دل راه نمى دهد و تصميم به صبر
مى گيرد. از حجره خارج شده ، به سوى انتهاى حياط مدرسه مى رود. در آنجا
بساط مطالعه را پهن مى كند و با استفاده از روشنايى چراغهاى وضوخانه و
دستشويى مدرسه به تحقيق و تلاش خويش يا پاسى از شب ادامه مى دهد.
(902) تا اينكه بر مشكلات طاقت فرساى دوران طلبگى و
امتحانات الهى چيره مى گردد و به اين ترتيب رمز موفقيت مردان بزرگ را
به ثبت مى رساند.
ج ) ستيز با كج انديشان
زمان طلوع نراقى ، در شهرهاى كربلا و نجف تفكر اخبارى گرى به
اوج خود رسيده بود. همچنان كه در ايام تحصيل وى در اصفهان نيز روش
گمراه كننده تصوف ، ميدان دار هر محفل و مجلسى بود. وى بدون اينكه تحت
تاثير افكار نادرست آن گمراهان قرار بگيرد با ژرف نگرى تحسين برانگيزى
مبارزه حكيمانه اى را با هر دو تفكر آغاز مى كند.(903)
هر چند كه قبل از او استادش (وحيد بهبهانى ) پرچم مبارزه با اخبارى گرى
را براى اولين بار بر دوش گرفته بود و در واقع حركت نراقى ادامه جنبش
استاد خويش بود.
او از سنگر تاليف ، تدريس و سخنرانى استفاده كرده ، با بهره گيرى از
سرمايه علمى و قدرت ابتكار بى مانند، سستى و پوچى راه كج انديشان را
بازگو مى كند و امت اسلامى را از انحرافها و لغزشها نجات مى دهد. اين
عالم زمان شناس قلم به دست مى گيرد و كتاب با ارزش و اخلاق آموز
((جامع السعادات ))
را در رد افراط و تفريطهاى صوفيان و ظاهرگرايان تاليف مى كند. وى در
جاى جاى اين كتاب علاوه بر تكيه بر آيات و روايات فراوان ، با بيان
فلسفى و عقلى بر درستى فرهنگ تعادل تاكيد مى ورزد.
د ) نشر فرهنگ تعادل
فرهنگ تعادل ، همان فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ اهل بيت عليه
السلام است . عالم نكته سنج ملا مهدى نراقى با الهام از سخنان گهربار
معصومين عليه السلام در آغاز كتاب ((جامع
السعادات )) خود بحث مبسوطى را در مورد
اين فرهنگ ريشه دار دنبال مى كند. سپس اين گونه نتيجه مى گيرد:
((از گفته هاى پيشين روشن شد كمال نهايى
هر انسان در اين است كه در انتخاب روشهاى اخلاقى و در انجام كارهاى
باطنى و ظاهرى ، راه متوسط و متعادل را به پيش گيرد كه سعادت ابدى هر
فردى در گرو همين امر اساسى است . رعايت اين اصل (تعادل ) اختصاص به
اخلاق ندارد، بلكه در ابعاد ديگر مانند بحثهاى علمى ، فلسفى و اعتقادى
نيز بايد همين روش ادامه يابد...))(904)
ه ) بيان سرچشمه
انحرافات
نراقى در تشريح اين مساله اساسى تعادل تنها به تذكر بسنده نمى
كند بلكه موضوع را جدى گرفته ، به ريشه اين كج روى ها مى پردازد. او با
آگاهى كامل بر تاريخ ملتها و تمدنها، اساس بسيارى از افراط و تفريطهاى
امت اسلامى و در نهايت عقب ماندگى و تباهى آنان را تنها در انديشه و
اعمال فاسد پادشاهان و رهبران منحرف آنان مى بيند. وى بر اين اعتقاد
است هر حركت اصلاحى كه مى خواهد در جامعه انجام پذيرد، در مرحله اول
بايد از سران حكومتها شروع بشود. اگر آنان راه درست و اعتدال را پيش
گرفتند جامعه نيز خود به خود آن تفكر و كردار را دنبال خواهد كرد. در
غير اين صورت آن حركت يك كار مقطعى و بى فايده خواهد بود. ايشان وقتى
بحث عدالت را - كه يكى از صفتهاى متعادل اخلاقى هر انسان است - مطرح مى
كند بى درنگ براى عدالت حاكمان و پادشاهان جايگاه ويژه اى در نظر مى
گيرد و مى نويسد: ((در ميان عدالتها از
همه حساس تر، عدالت پادشاهان و حاكمان هر جامعه است ، چرا كه عدالت
مردم عادى هميشه به عدالت حاكمان برگشته ، به آن بستگى دارد. اگر حاكمى
عادل باشد و عدالت را در جامعه پياده كند براى مردم هم اجراى عدالت
امكان پذير مى شود. در غير اين صورت اجراى آن در جامعه مشكل و بلكه
محال خواهد شد. پس اين تنها حكومتها هستند كه با پيشتازى در اجراى
عدالت ، زمينه رشد فضايل اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى جامعه را
مى توانند فراهم آورند.(905)))
و ) اصالت نفس
جاودانگى روح انسان يكى از بحثهاى زيربنايى در علم اخلاق به
شمار مى آيد. مسائل اخلاقى با قطع نظر از اين اصل مهم هيچ ثمره اى نمى
تواند داشته باشد. زيرا مخاطب دستورالعملهاى اخلاقى همانا نفس و روح
انسان است و در واقع موضوع بحث در علم اخلاق ، روح است و بس . بنابراين
اهميت مساله سبب مى شود كه قبل از ورود به بحثها و توصيه ها، معناى نفس
و حقيقت آن روشن گردد، كه آيا نفس انسان از اشيا مجرد است تا هيچ گونه
تاثير پذيرى (از نظر نابود شدن ) نسبت به زمان و مكان و حوادث روزگار
نداشته باشد؟ يا از امور مادى بوده و فناپذير است كه در اين صورت توصيه
ها محدود به اين دنيا خواهد شد و انسان در اين چند سال عمر محدود خود
چون احتياج به آرامش و آسايش دارد بايد به اين تذكرات عمل بكند تا
زندگى وى به پايان خود برسد. ولى اگر مجرد و جاودانه شد. علم اخلاق از
اهميت خاصى برخوردار شده ، ريشه در جهان ابدى و الهى خواهد داشت .
در ميان دانشمندان علم اخلاق ، نراقى نخستين شخصيتى است كه به اين
موضوع اساسى توجه خاصى نشان داده و ديگران نيز از وى الگو گرفته اند.
او در بخشى از اين بحث مهم چنين مى نويسد:
((براستى بدن انسان مادى و فناپذير، ولى
روح او جاودانى است به همين خاطر اگر اين روح با اخلاق خوب آراسته
گردد. در سعادت ابدى از نعمتهاى الهى بهره مند مى شود و اگر خود را
آلوده به پليديها كرد در عذاب هميشگى غوطه ور خواهد شد.(906)