گلشن ابرار جلد ۱

جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم

- ۱۲ -


شور شهادت  

خوش پريشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى اين سرو سامان تو دارد در پى (539)
قاضى نورالله ، اين مروج و مدافع مذهب تشيع در اواخر عمر پر بركت خود كاسه صبر را لبريز ديد. وى در ((مجالس المومنين )) در بيان احوال مومن طاق (از ياران امام صادق عليه السلام ) به اين نكته چنين اشاره مى كند:
((در مختار كشى از مفضل بن عمر روايت مى كند كه او گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مرا گفتند كه نزد من مومن طاق رو و او را امر كن كه با مخالفان مناظره نكند. پس به در خانه او آمدم و چون از كنار بام سر كشيد به او گفتم كه حضرت امام تو را امر مى فرمايد كه با اغيار سخن نكنى ! گفت : مى ترسم كه با صبر نتوانم كرد.
مولف گويد كه اين بيچاره مسكين نيز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغيار، تقيه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى كه از آن مى ترسيدم به آن رسيدم و از عين بى صبرى اين كتاب را در سلك تقرير كشيدم . اكنون از جوشش ‍ بى اختيار به جناب پروردگار پناه مى برم و همين كتاب را شفيع خود مى آورم .)) (540)
سرانجام مجالس المومنين ، شفيع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار كه با مرگ اكبر شاه و نشستن جهانگير شاه بر تخت ، زمينه را مساعد ديدند به ميدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنين مى آورد:
((... قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنين نويسندگى در خفاء بود تا اينكه سلطان اكبر از دنيا رفت و جهانگير شاه بر تخت نشست .
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگيختن شاه بر عليه قاضى برآمدند و نزد او به سعايت پرداختند، كه قاضى شيعه است و خود را ملزم به مذاهب اماميه تطبيق مى كند.
جهانگير شاه بيان آنان را براى اثبات تشيع قاضى كامل ندانست و گفت : اين دليل كامل نيست چرا كه او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذيرفته است .
آنان به حيله ديگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد كند و خود را شيعه معرفى كند.
وى پس از رفت و آمد بسيار و جلب اطمينان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله ((مجالس المومنين )) پى برد و درخواست آن نمود. وى كتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نيز اين كتاب را به عنوان سند تشيع قاضى نورالله به جهانگير شاه عرضه كردند و به سلطان گفتند كه او در كتابش چنين و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگير شاه گفت : حدش چيست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق ... شاه كار را بر آنان واگذار كرد و آنان بلافاصله حد را اجرا كردند.
قاضى نور الله در سال 1019 ه‍ق ، در حالى كه حدود هفتاد سال عمر داشت . در زير شلاق به شهادت رسيد.
مى گويند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند كه بدنش قطعه قطعه شد.)) (541)
امروز مزار او در آگره هندوستان زيارتگاه هزاران هزار مسلمان بيدار دل شبه جزيره است .
شيخ بهايى متوفاى 1030 ق . 
زاهد سياستمدار
محمود مهدى پور
خاندان سبز  
پدر بزرگوار شيخ بهايى ، عزالدين حسين بن عبدالصمد بن محمد بن على بن حسين (918 - 984 ق ) از فقيهان و دانشوران بزرگ قرن دهم هجرى است كه در دانش فقه ، اصول ، حديث ، رجال ، حكمت ، كلام ، رياضى ، تفسير، شعر، تاريخ ، لغت و بسيارى از علوم رايج آن عصر مهارت داشت . وى از شاگردان ممتاز شهيد ثانى است كه گاه در سفرها نيز همراه استاد بود. او پس از شهادت استاد به ايران آمد و در اصفهان به تدريس علوم اسلامى مشغول شد. شاه طهماسب صفوى از او درخواست كرد كه به قزوين ، پايتخت صفويان بيايد. او نيز پذيرفت و به عنوان ((شيخ الاسلام )) حكومت صفويه انتخاب شد. وى سالها در هرات و مشهد به ارشاد و هدايت مردم اشتغال ورزيد.
عز الدين معتقد به وجوب عينى نماز جمعه بود و در دوران سكونتش در قزوين ، مشهد و اصفهان نماز جمعه را اقامه مى كرد. وى پس از سفر حج آهنگ بحرين نمود و تا آخر عمر در آنجا به تبليغ فرهنگ اسلامى پرداخت و سرانجام در هشتم ربيع الاول 984 ق . رحلت كرد و در روستاى ((مصلى )) حومه ((هجر)) از نواحى بحرين به خاك سپرده شد.
پدر بزرگ شيخ بهايى ، شيخ عبدالصمد (متوفاى 935 ق ) نيز از علماى بزرگ قرن دهم هجرى است . وى استاد شهيد ثانى بود، شمس الدين محمد (متوفاى 876 يا 886 ق .) جد شيخ بهايى نيز از علماى بزرگ قرن نهم هجرى است كه مجموعه گرانبهايى در فوائد رجاليه و شرح حال علما نوشت كه علامه مجلسى بسيارى از مطالب آن را در آخر مجلدات بحار الانوار آورده است . (542)
نسبت خاندان شيخ بهايى به حارث همدانى ، يار وفادار حضرت على عليه السلام مى رسد. جبل عامل ، زادگاه شيخ بهايى ، زادگاه مجتهدان ، دانشمندان و نويسندگان بزرگ شيعى مانند محقق ثانى (متوفاى 940 ق )، شهيد اول (734-786 ق ) و شهيد ثانى (911-966 ق ) است . ابوذر غفارى ، نخستين مبلغ شيعه در منطقه شام و لبنان است . وى در دورانى كه از جانب عثمان در شام تبعيد بود به تبليغ فرهنگ تشيع در آن سامان پرداخت و بذر تشيع را در آن ديار افشاند از آن هنگام تاكنون ، جبل عامل مهد دانشوران پارساى شيعه بوده و هست .
ميلاد  
در صبحگاه 17 ذيحجه 953 ق (543) در روستاى ((جيع )) (زادگاه شهيد ثانى ) نوزادى چشم به جهان گشود كه وى را محمد ناميدند. محمد در دامان پاك خانواده اى روحانى تربيت يافت . لبنان كنونى در آن عصر مهد فرهنگ تشيع بود محمد دوران كودكى و نوجوانى را در آن سرزمين پاكان سپرى كرد. خواندن و نوشتن ، قرآن ، احكام شرعى و نماز را نزد مادر، پدر، معلمان پرهيزكار جبع و بعلبك فرا گرفت و با مهر على عليه السلام و اولادش رشد يافت .
كوچ سبز  
محمد هنوز سيزده بهار بيش شكوفايى باغهاى سيب جبل عامل را نديده بود كه آهنگ سفرى دراز نمود. او در دوران جوانى مى بايست همسرى نيكو براى خود انتخاب نمايد و از اين رو با دقت لازم و به پيشنهاد پدرش ، با خانواده اى اصيل كه نور علم و ايمان در آن تابيده بود، وصلت كرد. تاريخ نويسان مى گويند: همسر شيخ بهاءالدين زنى پارسا، دانشمند، حديث شناس ، فقيه ، محقق و مدرس بوده است . در آن روزگار كه بسيارى از زنان بلكه اغلب مردان از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و يا تحصيل علم را براى زنان لازم نمى شمردند، همسر شيخ بهاءالدين استادى بلند پايه بود.
پدرش پس از شهادت شهيد ثانى (متوفى 966 ق ) تصميم گرفت مهر از آب و خاك بركند و عازم مهد تازه شيعه ايران شود(544) پدرش علاقه خاصى به شهيد ثانى داشت . شهيد ثانى نيز زادگاهش ((جبغ )) و ساليانى استاد وى بود. و در مسافرتهاى مصر و استانبول ايشان را به همراه داشت .
پس از شهادت استاد كه به تحريك علماى سنى و به دست كارگزاران حكومت عثمانى صورت گرفت . جبل عامل براى شيعيان و علماى شيعى ناامن مى نمود و از آن سو حكومت نوپاى صفوى با به رسميت شناختن مذهب شيعه در كشور، بستر مهاجرت علماى شيعه از سراسر دنيا به ايران را فراهم نمود. بسيارى از دانشمندان بزرگ شيعى كه از آزار ابر قدرت بزرگ آن عصر (امپراطورى عثمانى ) به تنگ آمده بودند به ايران آمدند و حوزه هاى علميه ايران را رونقى تازه بخشيدند. محقق كركى (متوفى 940 ق ) (545) شيخ لطف الله ميسى (متوفى 1032 يا 1035 ق ) و شيخ على منشار عاملى از انديشه وران جبل عامل هستند كه به ايران هجرت كردند.
شاه طهماسب در سال 962 ق . قزوين را پايتخت ايران قرار داد و قزوين در ايام حكومت وى دوران اوج طلايى خود را مى گذراند. در همين زمان علماى شيعه از سراسر جهان به قزوين آمدند و بدين سان حوزه علميه قزوين تاسيس شد. چنين به نظر مى رسد كه بنيانگذار حوزه علميه قزوين ، محقق ثانى است . بعلاوه كه وى بنيانگذار حوزه علميه اصفهان ناميده اند. حوزه علميه اصفهان نيز پس از انتخاب اصفهان به عنوان پايتخت از سوى شاه عباس در سال 1006 ق . رونق تازه اى يافت .
شيخ بهايى علوم اسلامى را در حوزه هاى علميه قزوين و اصفهان فرا گرفت . او ساليان دراز به كشورهاى اسلامى از محضر بسيارى از علما كسب فيض ‍ نمود.
اساتيد 
وى نزد استادان فرزانه اى به فراگيرى منطق ، فلسفه ، رياضيات ، طب ، نجوم و... پرداخت .
استادان او عبارتند از:
1- عزالدين حسين جبل عاملى ، پدر بزرگوار شيخ .
2- ملا عبد الله بن شهاب الدين مدرس يزدى .
شيخ بهايى نزد اين استاد وارسته به يادگيرى منطق ، فلسفه و كلام پرداخت . ملا عبدالله مدرس يزدى از علماى بزرگ عصر خويش بود. سيد عليخان كبير در كتاب ((سلافه العصر)) درباره اش مى نويسد: عبدالله پسر حسين يزدى ، استاد شيخ بهاءالدين ، علامه روزگار خويش است . كسى در دانش و تقوا و فضيلت به او نرسد. وى كتابهايى مفيد مثل ((شرح قواعد)) درباره علم فقه و ((شرح عجاله )) و ((شرح تهذيب )) در علم منطق و... تاليف كرده است .
3- ملا على مذهب : شيخ بهايى دروس حساب ، هندسه ، جبر و مقابله و هيئت را نزد وى فرا گرفت .
4- مولانا افضل قاضى : شيخ بهايى نزد وى به فراگيرى رياضيات پرداخت .
5- حكيم الدين (اعتمادالدين ) محمود: شيخ بهايى كتاب ((قانون )) نوشته بوعلى سينا را كه درباره طب است از او فرا گرفت .
6- محمد باقر يزدى .
7- احمد كجايى (546)
شاگردان  
شيخ بهايى سالهاى دراز به تدريس اشتغال داشت . انديشه وران بسيارى در دامان درس او تربيت يافتند كه نام برخى از آنان به قرار زير است :
1. ملاصدرا شيرازى
2. ملا محسن فيض كاشانى
3. فياض لاهيجى
4. نظام الدين بن حسين ساوجى
5. سيد حسين (547) بن حيدر كركى
6. سيد ماجد بحرايى
7. فاضل جواد بغدادى
8. ملا خليل غازى قزوينى
9. ميرزا رفيع الدين طباطبايى نائينى
10. شيخ زين الدين عاملى ، نوه شهيد ثانى (548)
11. شرف الدين (549) محمد رويدشتى
12. شيخ محمد على عاملى تبنينى
13. مظفر الدين على ، كتاب درباره زندگى شيخ بهايى نوشته است .
14. محمد تقى مجلسى ، پدر علامه محمد باقر مجلسى
15. شيخ محمود بن حسام الدين جزائرى
16. محقق سبزوارى
17. ملا عزالدين فرهانى مشهور به علينقى كمره اى ، شاعر معروف
18. عنايه الله على كوهپايه اى معروف به قهپايى ، نويسنده ((مجمع الرجال ))
19. هاشم بن احمد بن عصام الدين اتكانى
20. شيخ نجيب الدين على بن محمد بن مكى عاملى جيبلى جبعى
21. محمد صالح بن احمد مازندرانى
22. حسنعلى بن عبدالله شوشترى
23. شيخ زين الدين على بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى
24. سلطان العلما سيد حسين حسينى مرعشى ، نويسنده حاشيه بر روضه و حاشيه بر معالم (550)
فرصتهاى ناب  
عالمان شيعه همواره در طول تاريخ با پادشاهان ستمگر در نبرد بودند اما گاه مجبور مى شدند براى حفظ اسلام و نجات مسلمانان با دربار شاه همكارى كنند. تلاش آنها براى اصلاح فرهنگ ، اقتصاد، سياست ، مديريت و نظام حكومتها بود. آنها هيچ اميدى به پادشاه نداشتند بلكه فقط از او براى اصلاح كشور و رشد تشيع كمك مى گرفتند.
شيخ بهايى نيز از زمره انديشمندانى است كه براى حفظ و گسترش فرهنگ تشيع به دربار شاهان رفت . وى بشدت از آنان متنفر بود. در يكى از سروده هايش آمده است :
نان و حلوا چيست ، دانى اى پسر
قرب شاهان است ، زين قرب الحذر
مى برد هوش از سر و از دل قرار
الفرار از قرب شاهان ، الفرار
فرخ آن كه رخش همت را نتاخت
كام از اين حلوا و نان ، شيرين نساخت
حيف باشد از تو اى صاحب سلوك
كاين همه نازى به تعظيم ملوك
قرب شاهان آفت جان تو شد
پايبند راه ايمان تو شد
جرعه اى از نهر قرآن نوش كن
آيه لاتركنوا(551) را گوش كن
حكومت صفويه مذهب شيعه را مذهب رسمى كشور اعلام كرد. فقيهان بلند آوازه شيعه براى استفاده از اين موقعيت طلايى ، به دربار صفويه راه يافتند تا بتوانند شاهان صفوى را براى گسترش تشيع به خدمت بگيرند. فرصتهاى ناب پيش آمده در دوره صفويه ، انديشه وران تيزبين شيعى را بر آن داشت كه با تمام تنفرى كه از پادشاهان خونريز صفوى داشتند براى ترويج فرهنگ اسلام راستين به دربار راه يابند و خدمتهاى فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى و اقتصادى شايانى بنمايند. تشويق پادشاهان صفوى به باز سازى و احداث مساجد، مدارس علميه ، زيارتگاه ها، كاروانسراها و... از فعاليت هاى علماى شيعى است . با تلاش جانفرساى اين انديشه وران ، صفويه بستر مناسبى براى جريان يافتن رود پر تلاطم فرهنگ عاشورا گرديد و حوزه هاى علميه شيعه با تلاش آنها جان گرفت و ايران ميزبان فقيهان بزرگ جهان شد. كوشش بى امان فقيهان شيعه دستاوردهاى بسيار گرانبهايى در برداشت . همكارى مجتهدان شيعه با پادشاهان صفوى فقط و فقط براى ترويج دين بود.
امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:
((يك طايفه از علما، اينها گذشت كرده اند از يك مقاماتى و متصل شده اند به سلاطين با اينكه مى ديدند كه مردم مخالف اند (با سلاطين )، ليكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى ، ترويج مذهب حق ، اينها متصل شده اند به يك سلاطينى و اين سلاطين را وادار كرده اند، خواهى نخواهى براى ترويج مذهب تشيع .
اينها آخوند دربارى نبودند اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مى كنند... اينها اغراض سياسى داشتند. اغراض دينى داشتند. نبايد تا يك كسى به گوشش خورد كه مثلا علامه مجلسى - رضوان الله عليه - محقق ثانى - رضوان الله عليه - شيخ بهايى - رضوان الله عليه - با اينها روابط داشتند و مى رفتند سراغ اينها، همراهيشان مى كردند، خيال كند كه اينها مانده بودند براى جاه ...
آنها گذشت كردند، گذشت . يك مجاهده نفسانى كرده اند براى اينكه مذهب را به وسيله آنها، به دست آنها ترويج كنند.)) (552)
شيخ بهايى با اينكه در دربار بود، زاهدانه مى زيست . خانه اش پناهگاه فقيران و نيازمندان بود. او از قدرتى كه در دربار داشت براى گشايش كار مردم استفاده مى كرد. سياست او هدايت كارگزاران حكومت صفوى بود. و در اين راه تا اندازه اى نيز موفق گشت .
سفرهاى پربار 
شيخ بهايى مدتها شيخ الاسلام هرات و در آن ديار پاسخگوى احكام شرعى مردم بود. وى پس از مدتى از اين سمت كناره گرفت و به سفرهاى علمى و تحقيقى پرداخت .
شيخ بهايى 30 سال در سفر بود. به مصر، سوريه ، حجاز، عراق ، فلسطين ، افغانستان و... رفت و با علما و مردم آن مناطق به گفتگو پرداخت . او مبلغ نستوه تشيع بود و رنج سفر را به جان خريد و براى زنده نگه داشتن فرهنگ شيعى زحمت فراوان متحمل شد. مشكلات سفر در آن دوران فراوان بود. خطر حمله دزدها، گرگها، گم كردن راه ، تشنگى در بيابان ماندن و ده ها خطر ديگر در برابر اراده پولادين او ناچيز مى نمود. او دل به حجره مدرسه ، دربار، مقام شيخ الاسلامى ، رياست علماى شيعه و مرجعيت مردم نيست و براى مبارزه با شبيخون دشمنان اسلام به فرهنگ تشيع در كنج حجره سنگر نگرفت . بلكه ميان توده مردم شتافت . با دردها آشنا شد و آنگاه به مداواى جامعه مريض اسلام پرداخت . او لحظه اى از تحصيل ، تدريس ، تبليغ ، عبادت و تاليف غافل نبود و برخى از كتابهايش را در سفرها نوشت . قم ، كرمانشاه ، گنجه ، تبريز، هرات و مشهد شهرهايى هستند كه ميزبان قلم او بودند.
اين عالم وارسته در سفرها با علماى اهل سنت به گفتگو مى نشست و فقيهان بلندپايه اهل سنت را گرامى مى داشت ، نزدشان زانوى ادب به زمين مى زد و از دانش آنها بهره مى جست . در قدس با ((ابن ابى اللطيف مقدسى ))، در دمشق با ((حافظ حسين كربلايى )) و ((حسن بورينى )) و در حلب با ((شيخ عمر عرضى )) ديدار كرد. (553)
شيخ بهايى پس از سال 1006 ق . شيخ الاسلام اصفهان بود. اصفهان در سال 1006 ق . از سوى شاه عباس كبير پايتخت ايران شد. با انتخاب اصفهان به پايتختى ، مهاجرت علماى شيعه از سراسر جهان اسلام به اين شهر رونق گرفت . مدت زمانى بعد شيخ از مقام ((شيخ الاسلام ))ى استعفا داد و از سال 1012 ق . تا سال 1019 ق . به سفر رفت . سپس به اصفهان برگشت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به عنوان ((شيخ الاسلام )) رياست علماى شيعه را بر عهده گرفت .
آثار  
شيخ بهايى در علوم مختلف فقه ، اصول ، تفسير، حديث ، رجال ، درايه ، ادبيات ، رياضيات ، جبر، هندسه ، اسطرلاب ، هيئت ، جفر و... آثار فراوانى به زبانهاى فارسى و عربى نوشت .
آثارش عبارتند از:
1- اثبات الانوار الالهيه
2- الاثنى عشريات الخمس فى الطهاره و الصلاه و الزكوه و الصوم و الحج
3- الاثنى عشريه فى الحج
4- الاثنى عشريه فى الزكوه و الخمس
5- الاثنى عشريه فى الصلوه
6- الاثنى عشريه فى الصوم
7- الاثنى عشريه فى الطهاره
8- اسرار البلاغه : در حاشيه كتاب ((مخلاه )) در مصر چاپ شد.
9- الاسطرلاب يا صحيفه - عربى ، هيئت
10- اسطرلاب يا ((تحفه حاتميه )) يا ((هفتاد باب )) - فارسى ، هيئت
11- بحر الحساب - رياضيات
12- التحفه فى تحديد الكر وزنا و مساحتا يا ((رساله الكر)) - با ((مشرق الشمسين )) چاپ شد.
13- تشريح الافلاك - در علم هيئت است كه در هند و ايران چاپ شد.
14- تضاريس الارض - با ((شرح چغمينى )) چاپ شد.
15- توشيح المقاصد يا ((توضيح المقاصد)): درباره وقايع ايام سال و وفيات علماست كه در مصر و ايران چاپ شد.
16- التهذيب يا ((تهذيب البيان )) - درباره علم نحو
17- جامع عباسى : درباره علم فقه كه در ايران چاپ شد.
18- جواب ثلث مسائل عجيبه
19- جواب المسائل الشيخ صالح الجزايرى
20- جواب المسائل المدنيات
21- جهه القبله
22- حاشيه اثنى عشريه صاحب معالم
23- حاشيه تشريح الافلاك
24- حاشيه تفسير بيضاوى
25- حاشيه تكمله خفرى
26- حاشيه بر ((خلاصه الاقول )) نوشته علامه
27- حاشيه بر ((خلاصه الحساب ))
28- حاشيه بر كتاب ذكرى از شهيد اول
29- حاشيه رجال نجاشى
30- حاشيه بر ((زبده الاصول ))
31- حاشيه بر ((شرح عضدى بر مختصر الاصول ))
32- حاشيه فهرست شيخ منتجب الدين
33- حاشيه بر ((القواعد الكليه الاصوليه و الفرعيه )) نوشته شهيد اول .
34- حاشيه تفسير كشاف زمخشرى
35- حاشيه مختلف علامه
36- حاشيه مطول - ادبيات عرب
37- حاشيه معالم العلماء
38- حاشيه من لايحضرء الفقيه - حديث
39- الحبل المتين فى احكام الدين - در حديث است كه در ايران چاپ شده است .
40- حدائق الصالحين فى شرح صحيفه سيد الساجدين عليه السلام : از اين كتاب فقط بخش كوچكى به نام الحديقه الهلاليه كه شرح دعاى رويت هلال است ، موجود است كه همراه شرح صحيفه سيد نعمت الله جزايرى ، در تهران چاپ شد.
41- الحريريه : در حاشيه شرح رسائل آخوند خراسانى ، در تهران چاپ شد.
42- حواشى شرح التذكره
43- خلاصه الحساب : درباره حساب ، جبر و هندسه كه تا چند دهه پيش ، جزو كتب درسى بود و در حوزه هاى علميه و مكتبهاى مدارس جديد تدريس مى شد.
44- درايه الحديث يا ((الوجيزه فى الدرايه )) - با ((خلاصه الاقوال )) علامه چاپ شد.
45- رساله احكام سجود التلاوه
46- رساله فى استحباب السوره فى الرد على بعض معاصريه
47- رساله فى ان انوار سائر الكواكب مستفاده من الشمس - درباره اينكه نور ساير سيارات از خورشيد گرفته شده است .
48- رساله فى حل اشكالى عطارد و القمر
49- رساله فى ذبايح اهل الكتاب
50- رساله فى الزكوه عجيبه
51- رساله فى الصوم عجيبه
52- رساله فى قصر الصلوه فى الاماكن الاربعه يا ((فى القصر و التخيير فى السفر))
53- رساله فى معرفه القبله
54- رساله فى المواريث
55- رساله فى نسبه اعظم الجبال الى قطر الارض
56- رساله القبله
57- زبده الاصول يا ((الزبده فى اصول الفقه ))
58- سوانح الحجاز يا ((سوانح سفر الحجاز)) يا ((نان و حلوا))
59- شرح اثنى عشريه صاحب معالم
60- شرح الاربعين يا ((اربعون حديثا)) يا ((اربعين بهايى ))
61- شرح دعاى صباح صحيفه سجاديه
62- شرح ((شرح چغمينى )) قاضى زاده رومى
63- شرح ((القرائض النصريه )) خواجه نصير الدين طوسى
64- الصراط المستقيم
65- صمديه يا ((القوائد الصمديه )) - درباره علم نحو كه براى برادرش ‍ عبدالصمد نوشته است و هنوز در حوزه هاى علميه تدريس مى شود.
66- العروه الوثقى - در تفسير سوره حمد كه همراه كتاب ((مشرق الشمسين )) چاپ شد.
67- عين الحيات - تفسير
68- كشكول - بارها چاپ شده است .
69- المخلاه - مانند كشكول داراى مطالب متنوع است .
70- مشرق الشمسين و اكسير السعادتين - فقه ، تفسير و حديث
71- مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليله - دعا
72- مخلص الهيئه
73- وسيله الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان (عج ) - شعر
74- شرح تفسير بيضاوى
75- حل حروف القرآن
76- شرح من لايحضره الفقيه - حديث
77- ترجمه رساله اماميه به فارسى ، رساله اماميه نامه امام رضا عليه السلام به مامون است .
78- حاشيه بر ((شرح تهذيب الاصول )) نوشته عميدى .
79- مختصر اصول ، فارسى ، چاپ سال 1267 ق .
80- جبر و مقابله
81- رساله در حساب - فارسى
82- فالنامه
83- رساله در كرويت زمين
84- رساله ((جوهر فرد)): شيخ بهايى با استناد به رياضى و هندسه با اقامه 9 دليل ، جزء لايتجزى (554) را ابطال كرده است . (555)
بر بال خيال
شيخ بهايى از شاعران نامدار صفويه است . و شعرهاى او بويژه شعرهايى كه به سبك عراقى سروده ، بسيار زيباست . وى در اشعارش به بهايى تخلص ‍ مى كرد. از وى اشعار بسيارى به زبانهاى فارسى و عربى به يادگار مانده است . از اشعار عربى اوست :
عشاق جمالك احترقوا
فى بحر صفاتك قد غرقوا
فى باب نوالك قد و قفوا
و بغير جمالك ما عرفوا
نيران الفرقه تحرقهم
امواج الادمع تعرفهم
- شيفتگان جمالت سوختند و در درياى صفات تو غرق شدند
- در آسمان بخشايشت بست نشستند و جز جمال تو نشناختند
شعله هاى جدايى آنان را مى سوزاند و امواج اشك آنان را غرق مى سازد
و نيز از اشعار اوست :
ايها القوم الذى فى المدرسه
كلما حصلتموه وسوسه
ذكركم ان كان فى غير الحبيب
مالكم فى النشاه الاخره نصيب
- اى دانش پژوهانى كه در مدرسه هستيد تمام آموخته هايتان وسوسه است .
- صحبتهاى شما اگر درباره غير از دوست (خدا) باشد، بهره اى در جهان آخرت نخواهيد برد.
حيف باشد از تو اى صاحب هنر
كاندرين ويرانه ريزى بال و پر
تا به كى اى هدهد شهر سبا
در غريبى مانده باشى بسته پا
جهد كن اين بند از پا باز كن
بر فراز لامكان پرواز كن
تا به كى در چاه طبعى سرنگون
يوسفى ، يوسف بيا از چه برون
تا عزيز مصر ربانى شوى
وارهى از جسم و روحانى شوى
لقمه نانى كه باشد شبهه ناك
گر به خاك كعبه ابراهيم پاك
گر به دست خود فشاند تخم آن
ور به گاو چرخ كردى شخم آن
ور مه نو در حصادش داس كرد
ور به سنگ كعبه اش دستاس كرد
ور به آب زمزمش كردى عجين
مريم آيين پيكرى از حور عين
ور بخواندى بر خميرش بى عدد
فاتحه با قل هو الله احد
ور بود از شاخ طوبى آتشش
ور شدى روح الامين هيزم كشش
ور تو برخوانى هزاران بسمله
بر سر آن لقمه پر ولوله
عاقبت خاصيتش ظاهر شود
نفس از آن لقمه تو را قاصر شود
در ره طاعت تو را بى جان كند
خانه دين تو را ويران كند
شيخ بهايى به اشعار حافظ و مولوى علاقه وافرى داشت . ديوان اشعار حافظ و مولوى الهام گرفته از آيات و روايات است و مضامين عرفانى بلندى را در بر دارد. شيخ بهايى درباره مولوى چنين سروده است :
من نمى گويم آن عالى جناب
هست پيغمبر، ولى دارد كتاب
مثنوى معنوى مولوى
هست قرآنى ، به لفظ پهلوى
حب وطن  
پيامبر گرامى اسلام فرموده است : حب الوطن من الايمان (556): علاقه به وطن جزء ايمان است . شيخ بهايى تفسيرى نو از اين حديث ارائه مى كند كه بسيار در خور تامل است . تقريبا همه افرادى كه اين حديث را معنا كرده اند وطن را وطن جغرافيايى و زادگاه دانسته اند، برخى از روشنفكران نيز اين حديث را به چيزى در تاييد ناسيوناليسم ، وطن پرستى و ملى گرايى تفسير كرده اند. اما شيخ بهايى در تفسيرى تازه از اين حديث چنين مى سرايد:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهرى است كو را نام نيست
زانكه از دنياست اين اوطان تمام
مدح دنيا كى كند خير الانام
اى خوش آن كو يابد از توفيق بهر
كآورد رو سوى آن بى نام شهر
تو در اين اوطان غريبى اى پسر
خو به غربت كرده اى ، خاكت به سر
آنقدر در شهر تن ، مانده اى اسير
كان وطن يكباره رفتت از ضمير
رو بتاب از جسم و جان را شاد كن
موطن اصلى خود را ياد كن
زين جهان تا آن جهان بسيار نيست
در ميان جز يك نفس در كار نيست
تا به چندان شاهباز پر فتوح
باز مانى دور از اقليم روح
وصال  
نوشته اند: زمانى شيخ بهايى به همراه گروهى از شاگردانش براى خواندن فاتحه به قبرستان رفت . بر سر قبرها مى نشست و فاتحه اى نثار گذشتگان مى كرد. تا اينكه به قبر باباركن الدين (557) رسيد. آوايى شنيد كه سخت او را تكان داد. از شاگردان پرسيد: شنيديد چه گفت : گفتند: نه .
شيخ بهايى پس از آن ، حال ديگرى داشت . همواره در حال دعا و گريه و زارى بود. گر چه او هيچ گاه از عبادت غافل نبود ولى اكنون بيش از پيش ، به مناجات و دعا اهميت مى داد. مدتى بعد شاگردانش از او پرسيدند آن روز چه شنيدى ؟ او گفت : به من گفتند آماده مرگ باشم .
شش ماه گذشت . دوازدهم شوال 1030 ق (يا 1031 ق ) فرا رسيد. مرگ به پيشواز شيخ بهايى آمد. او نيز سبكبال به سوى معبود پر كشيد بيش از پنجاه هزار نفر مردم اصفهان در تشييع جنازه او شركت داشتند. اصفهان پايتخت صفويه غرق در ماتم بود. ملامحمد تقى مجلسى بر وى نماز گزارد و سپس ‍ پيكرش را به مشهد مقدس برد و بنابر وصيتش او را در خانه اش كه نزديك حرم امام رضا عليه السلام قرار داشت . به خاك سپردند. اكنون آرامگاه شيخ بهايى در يكى از رواقهاى حرم مطهر امام رضا عليه السلام قرار دارد. (558)
ملاصدرا متوفاى 1050 ق . 
خورشيد انديشه
محمود لطيفى
سخن از پر فروغ ترين خورشيد معرفت و حكمت است كه عقلها را به شگفت آورد و انديشه تحقيق را در شكوه تفكر متحير ساخت و بلنداى همتش سروهاى سرفراز را سر آمد و چينش زيباى كلامش عقده ها از عقايد برداشت . صراحت در بيان و مرامش دلق رنگ و ريا از چهره ها بر گرفت و چماقهاى توهم و تهمت با سندان پولادين اراده و استقامتش در هم شكست .
بزرگمرد حكمت برين و تك سوار افقهاى بيكران يقين ، صدرنشين مسند عرفان و آموزگار نخستين حكمت متعاليه كه نامش فروغ بخش حلقه حكيمان است و يادش چشم اندازى از خاك تا خدا و همراهى با مرامش ‍ زورقى از نبوغ مى خواهد تا با قطب نماى وحى و بادبان اراده و ناخدايى قلبى پر از عشق در يم هستى گام نهد و سفرهاى چهارگانه از مبدا تا معاد را يكى پس از ديگرى در نوردد و كليدهاى زمردين غيب و شهود را در فرازين قله حكمت به چنگ آرد.
طلوع خورشيد  
بنا به نقلى در ظهر روز نهم جمادى الاولى سال 980 ق (559) مژده تولد فرزندى را به ميرزا ابراهيم بن يحيى قوامى شيرازى دادند و او كه سالهاى دراز انتظار چنين روزى را داشت و بارها نذر و نياز كرده بود از فرط خوشحالى سراسيمه خود را به منزل رسانيد و بر طبق عهدى كه نموده بود نام مبارك ((محمد)) را براى فرزندش برگزيد و تا زمانى كه خود زنده بود روزانه يك سكه به شكرانه اين لطف الهى در راه خدا انفاق مى نمود.
ميرزا ابراهيم از كارگزاران ولايت فارس يا بازرگانى سرشناس و امين در بازار بود. وى با انتخاب معلمان و اساتيد خوب و مجرب در تربيت يگانه فرزندش كوشيد و در آموزش علوم متعارف زمان كوتاهى نكرد تا آنكه در 16 سالگى او را به كار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهى كه آنجا بود به زيارت عتبات نيز مشرف شد و با شنيدن خبر مرگ پدر به شيراز برگشت و مدتى مشغول رسيدگى به امور داراييهاى پدر شد اما در همه اين مدت دل در گرو تحصيل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاك پدر به دايى خود كه مردى درستكار بود براى ادامه تحصيل راهى اصفهان شد. (560)
همان گونه كه روال عادى حوزه هاى علميه آن زمان بوده است به احتمال قوى صدرا علاوه بر فقه و اصول و ديگر علوم اسلامى متعارف ، علوم ديگرى چون رياضيات و نجوم و طب و هيئت و... بخصوص منطق و فلسفه را در شيراز آغاز نموده و به مرحله اى رسانده كه مجبور شده است براى تكميل رشته هاى مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتيد مشهور نواحى ديگر اقدام نمايد.
آغاز سفر  
كسانى كه به زندگى صدر المتالهين پرداخته اند مقصد او را از شيراز به اصفهان نوشته اند اما به احتمال زياد بايد با ورود شاه عباس به شيراز در سال 998 كه قاعدتا شيخ بهايى نيز همراه او بوده است صدر المتالهين جوان با شيخ بهايى آشنا شده و بهمراه آنان يا مدتى پس از آنان به پايتخت كه در آن تاريخ قزوين بوده ، آمده باشد. در اين مورد نسخه اصلى كتاب حديقه هلاليه شيخ بهايى كه شرح دعاى چهل و سوم صحيفه سجاديه است راهگشاست . زيرا در پايان نسخه و پس از اتمام كتاب نوشته است : ((عبده الراجى صدر الدين محمد شيرازى محروسه قزوين شهر ذى الحجه سنه الف و خمس من الهجره النبوه .)) معلوم مى شود كه ملاصدرا در تاريخ 1005 و شايد قبل از آن در قزوين مشغول تحصيل بوده و تا حدى با استادش آشنايى داشته كه از روى كتابهاى او نسخه بردارى مى نموده است . بنابراين مى توان گفت يك سال پس از اين تاريخ و با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان صدر المتالهين نيز راهى اصفهان شده باشد.
اساتيد ملاصدرا 
در عصر صدر المتالهين اصفهان - و پس از آن قزوين - پايتخت و مركز علمى ايران بود و اكثر اساتيد بزرگ در اين شهرها اقامت داشتند و جاذبه ويژه اى براى دانش دوستان داشت .
صدر المتالهين ابتدا در محضر درس شيخ الاسلام شهر بهاء الحق و الدين محمد بن عبد الصمد عاملى - معروف به شيخ بهايى - كه در علوم نقلى مورد اعتماد و دانشمند زمان و برناى عصر خويش بود حاضر شد و سنگ بناى شخصيت علمى و اخلاقى ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده كم نظير و علامه رهرو ذيفنون عصر بنا نهاده شد و تكميل اين بناى معنوى را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دينى و الهى و معارف حقيقى و اصول يقينى سيد بزرگوار و پاك نهاد حكيم الهى و فقيه ربانى امير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به - ميرداماد - عهده دار گشت . اين نوجوان خوش استعداد و پر شور حديث و درايه و رجال و فقه و اصول را از شيخ بهايى و فلسفه و كلام و عرفان و ديگر علوم ذوقى را از محضر ميرداماد آموخت و علوم طبيعى و رياضى و نجوم و هيئت را نيز از محضر اين دو استاد و احتمالا نزد حكيم ابوالقاسم مير فندرسكى عارف زاهد و رياضى دان بنام عصر فرا گرفت .
مراحل سير و سلوك  
صدر الدين محمد بتدريج در علوم متعارف زمان و بويژه در فلسفه اشراق و مكتب مشاء و كلام و عرفان و تفسير قرآن مهارت يافت . روشهاى گذشتگان را دقيقا بررسى نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسائل مبهم مكاتب اشراق بهره ها برد ولى هرگز تسليم عقايد آنان نشد و گر چه شاگرد مكتب مشاء گرديد ليكن هرگز مقيد به اين روش نشد.
علامه محمد رضا مظفر اين بخش از زندگى صدر المتالهين را اولين دوره زندگانى فكرى و سلوك روحانى او مى شمرد كه در درس و بحث و تتبع آثار فلاسفه و سير در افكار فلسفى و كلامى سپرى نموده و نشانى از ذوق عرفانى و ابتكارات فلسفى در او مشهود نبوده است . صدر المتالهين خود در مقدمه اسفار مى گويد: ((من تمام نيرو و توان خود را در گذشته و از آغاز دوره جوانى صرف در فلسفه الهى نمودم تا حدى كه به قدر امكان به آن دسترسى يافتم و در اثر سعى زياد بخش شايان توجهى از آن نصيبم شد و در آن زياد مراجعه كردم و از نتايج انديشه هاى آنان بهره ها بردم و از ابتكارات فكرى و اسرار نهفته آنان سود فراوان يافتم و چكيده كتب و رسائل فلسفى يونان و ديگر معلمان بزرگ را به خاطر سپرده ، از هر بابى چكيده آن را اختيار نمودم ... و در اين مدت صدفهاى پر از مرواريد گرانبهاى حكمت و معرفت را از درياى حكمت به چنگ آوردم .)) (561)
البته در آخر همين مقدمه و در مقدمه تفسير سوره واقعه اين دوره يا حداقل بخشى از آن را براى خود نوعى وقفه مى شمرد، نه سير، و غفلت محسوب مى نمايد نه ذكر و فكر. و آن را از باب حسنات الابرار سيئات المقربين جزء ضايعات عمر خود مى داند و مى گويد: ((من به دليل اينكه مقدارى از عمر خود را در بررسى آثار فيلسوف نمايان و جدل و مناظره اهل كلام و دقتهاى علمى و تواناييهاى منطقى و شيوه هاى بيانى آنان ضايع نموده و بر باد دادم همواره به درگاه خدا استغفار مى نمايم . زيرا كه در آخر كار و در اثر تابش نور ايمان و تاييد و دستگيرى خداى منان بر من روشن شد كه پاى استدلاليان چوبين و قياسهاى منطقى آنان عقيم و راه آنان در معرفت حق غير مستقيم است . (562) آنگاه چشم باز نمودم و به حال خود گريستم و ديدم گر چه در شناخت ذات بارى تعالى و تنزيه او از صفات ضعف و نقص و حدوث و نيز در معرفت به معاد و حشر روح انسانى به اندوخته هايى دست يافتم اما از معرفت حقيقى و شهود حق كه جز با ذوق الهى و دريافت قلبى حاصل نمى شود دستم خالى است .)) (563)
فرزانه انديشمند حضرت آيه الله جوادى آملى پس از اين دوره چهار دوره ديگر را در زندگى موسس حكمت متعاليه تصوير مى نمايد و اين مجموعه را مراحل تحول روحى و جوهرى او مى شمارد (564) كه اگر آن دوره اول را مقدمه سفر اول سالكان عارف حكيم شيراز با مراحل چهارگانه سلوك و اسفار اربعه عارفان منطبق خواهد بود.
آواره كوى دوست  
ملاصدرا از دانشمندان كم نظيرى بود كه از همراهى با صاحبان قدرت و زندگى با اهل دنيا و دنيا پرستان و تعريف و تمجيد شاهان صفوى بيزار بود و عظمت روحى كه در او وجود داشت به او اجازه سر فروآوردن در برابر مقامات پست دنيايى را نمى داد. و البته دنيا طلبان نيز چنين مزاحمى را نمى توانستند تحمل كنند و او را از حسادت و توهين و تهمت خود در امان نمى گذاشتند. صدر المتالهين پس از طى مراحل علمى در اصفهان و احتمالا آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز مى گردد تا شايد در حمايت خانواده و خويشان خود بتواند در امان باشد.
تاريخ بازگشت صدر المتالهين به شيراز همچون كوچ قبلى و بعدى او از اين شهر معلوم نيست . همچنانكه از مدت اقامت و فعاليتهاى علمى و اجتماعى او در اين مرحله اطاعى نداريم و احتمالا در همين سالها كه بايد بين سالهاى 1010 تا 1020 باشد الله وردى خان فرمانرواى شجاع و آگاه و دلسوز فارس تصميم مى گيرد تا مدرسه اى مخصوص به نام ملاصدرا بنا كند و آن مدرسه را پايگاه علوم عقلى در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمى دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل مى رسد و مقارن همين احوال ملاصدرا نيز در اثر ناسازگارى علماى شيراز و شروع آزار و اذيت و اهانت او ناگزير به ترك شيراز و بازگشت به اصفهان مى شود و يا به گفته آيه الله سيد ابوالحسن قزوينى از همان جا به نواحى قم عزيمت مى نمايد. ايشان در شرح حال ملاصدرا مى نويسد:
((... پس از مراجعت به شيراز چنانچه عادت ديرينه ابناى عصر قديم و حديث همين است محسود بعضى از مدعيان علم قرار گرفت و به قدرى مورد تعدى و ايذاء و اهانت آنان قرار گرفت كه در نتيجه از شيراز خارج و در نواحى قم در يكى از قرا منزل گزيد و به رياضات شرعيه از اداى نوافل و مستحبات اعمال و صيام روز و قيام در شب ، اوقات خود را صرف مى نمود.))(565)
صدر المتالهين حكيم خانه به دوشى بود كه به جرم آزادگى روح و فكر مجبور شد تا از پايتخت و پايتخت نشينان روى گرداند و به زندگى در روستايى دورافتاده و خالى از امكانات رفاهى - كه در آن روز و در بارگاه صفويان براى دانشمندان منظور شده بود - بسنده نمايد و خود را براى ((انقطاع الى الله )) آماده سازد. او خود در توجيه انتخاب اين راه مى گويد: ((من وقتى ديدم زمانه با من سر دشمنى دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله هاى آتش جهالت و گمراهى برافروخته تر و بد حالى و نامردمى فراگيرتر مى شود ناچار روى از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معركه بيرون كشيدم و از دنياى خمودى و جمود و ناسپاسى به گوشه اى پناه بردم و در انزواى گمنامى و شكسته حالى پنهان شدم دل از آرزوها بريدم و همراه شكسته دلان بر اداى واجبات كمر بستم .)) (566)
اين مرحله از زندگى رادمرد حكمت و شهود سرآغاز چشم پوشى از مظاهر دنيوى و جاه و جلال مجازى و دل بريدن از دنيا و دنيا پرستان و رو به سوى جمال و جلال حق نمودن است كه همواره با مشقتهاى فراوان و نيروى عزم و اراده اى آهنين تنها براى افرادى انگشت شمار حاصل مى گردد؛ كه در اصطلاح سالكان سير از خلق به سوى حق نام دارد.
در كنج غربت  
دوره سوم زندگى صدر المتالهين مرحله دوم انقلاب روحى او و حركت از وحدت به وحدت و سفر حق به سوى حق با يارى حق است . اين مرحله طولانى ترين منازل در سفرهاى چهارگانه سير و سلوك است و صدر الدين شيرازى براى اين مرحله كه دوران سخت رياضتهاى جسمانى و مجاهدتهاى نفسانى و عبادت و طى مقامات كشف و شهود است محلى به نام كهك (در سى كيلومترى جنوب شرقى شهر مقدس قم ) را بر مى گزيند و يا در اثر توفيق جبرى و به عنوان تبعيد از مركز علمى و فرهنگى رسمى (اصفهان ) بر او تحميل مى شود و در هر صورت فارغ از قيل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشينى در جوار لطف و كريمه اهل بيت عليه السلام و حرم آنان پناه مى گيرد تا ضمن بهره گيرى از درياى علوم آل محمد صل الله عليه و آله از گزند فتنه ها در امان باشد. چرا كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است : ((به هنگام فراگير شدن فتنه ها به قم و اطراف آن پناه ببريد.)) (567)
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در كهك همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبى روشن نيست . از تطبيق و انطباق بعضى يادداشتها مى توان نتيجه گرفت كه بين سالهاى 1025 تا 1039 در كهك بوده است و البته از شيوه زندگى او در آن قريه اطلاعى نداريم جز مطالبى كه از نوشته هاى خود او مى توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنين ادامه مى دهد:
((با گمنامى و شكسته حالى به گوشه اى خزيدم . دل از آرزوها بريدم و با خاطرى شكسته با اداى واجبات كمر بستم و كوتاهيهاى گذشته را در برابر خداى بزرگ به تلافى برخاستم . نه درسى گفتم و نه كتابى تاليف نمودم . زيرا اظهارنظر و تصرف در علوم و فنون و القاى درس و رفع اشكالات و شبهات و... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابسامانى و اختلال ، پايدارى اوضاع و احوال و آسايش خاطر از كدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالى كه گوش مى شنود و چشم مى بيند چگونه چنين فراغتى ممكن است ... ناچار از آميزش و همراهى با مردم دل كندم و از انس با آنان مايوس گشتم تا آنجا كه دشمنى روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان وعزت و اهانتشان بى اعتنا شدم . آنگاه روى فطرت به سوى سبب ساز حقيقى نموده ، با تمام وجودم در بارگاه قدسش ‍ به تضرع و زارى برخاستم و مدتى طولانى بر اين حال گذراندم .)) (568)
صدر المتالهين در طى نامه اى از كهك نيز به استادش ميرداماد وضع روحى خود را چنين ترسيم مى كند:
((و اما احوال فقير بر حسب معيشت روزگار و اوضاع دنيا به موجبى است كه اگر خالى از صعوبتى و شدتى نيست ... اما بحمدالله كه ايمان به سلامت است و در اشراقات علميه و افاضات قدسيه و واردات الهيه ... خللى واقع نگشته ... از حرمان ملازمت كثير السعاده بى نهايت متحسر و محزون است . روى طالع سياه كه قريب هفت هشت سال است كه از ملازمت استاد الاماجد و رئيس الاعاظم محروم مانده ام و به هيچ روى ملازمت آن مفتخر اهل دانش و بينش ميسر نمى شود... به واسطه كثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افكار و اذكار بسى از معانى لطيفه و مسائل شريفه مكشوف خاطر عليل و ذهن كليل گشته ...))(569)

 

next page

fehrest page

back page