« صراط المستقيم»؛ مجاري هدايت الهي
«اهدنا الصراط
المستقيم» يعني اين كه خدايا فقط تو هستي كه صراط مستقيم را به انسان نشان
ميدهي. من تنها نميتوانم راه خود را پيدا كنم و محتاج رهبري و راهنمايي تو
هستم و تنها تو ميتواني كمكم كني!
انبيا و اولياي الهي، مجاري هدايت هستند.
تا وقتي كه بشر نفهمد به خدا و راهنمايي او نياز دارد و فكر كند كه ميتواند با
فلسفه بافي، واقعيت را كشف كند و راه را در زندگي بشناسد، به جايي نميرسد. اين
مشكلي است كه انسان از پيش از ظهور اسلام تا به حال با آن روبهرو بوده و هميشه
در مقابل اديان قرار گرفته است؛ گمان ميكرده كه فكر انسان ميتواند مسألهي
"هدايت" را حل كند و به واقعيت پي ببرد و نياز انسان را در اين زمينه برطرف
كند! بايد گفت كه فكر ميتواند به انسان كمك كند ولي به اندازهاي كه بفهمد
بينياز نيست!
قرآن ميگويد: « فَلَمَّا جَائَتهُم آيَاتُنَا بَيِّنَاتً
فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ العِلمِ وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ
يَستَهزِؤُنَ »:"وقتي كه آيات روشن خدايي به آنها رسيد، به دانش و علمي كه
نزدشان بود، شاد شدند و در نتيجه، آنها را تاريكي آن چه كه استهزاء ميكردند،
فرا گرفت»" اين حرف شامل كساني ميشد كه ميگفتند: خودمان ميتوانيم راه را كشف
كنيم و نيازي به دستگيري نداريم و به علم جزيي خود مغرور شدند. علم انسان در
تجربهها و چيزهايي محسوس است و نميتواند محيط باشد.
در پايان سورهي حمد
مردم به سه دسته تقسیم شدهاند:
1 - الذین انعمت علیهم 2- مغضوب علیهم 3-
ضالّین.
اگر اهل قبله بیاندیشند که هر مسلمانی احتمال دارد در یکی از این
سه دسته باشد، اثر و سازندگی زیادی در بیداری و آگاهی آنها خواهد داشت. قرآن
معتقد است كه هر سه گروه ذکر شده، صراط مخصوص به خود دارند و هر سه درحركتند و
تفاوت آنها تنها در نوع مسير است.
در «صراط الذين انعمت عليهم»، كلمهي
صراط كلي است و«انعمت عليهم» آن را تعريف مي نمايد و «غير المغضوب عليهم» و
«ولاالضَّالين»، تتمهي تعريف هستند. از آنجا كه هر مسلماني صراط خودش را
مستقيم ميداند، لازم میآيد كه قرآن آن را تفسير و تعريف کند تا مسلمانان با
شناخت «مغضوب عليهم» و «ضالّينِ» زمان خودشان، «الذين انعمت عليهم» را بهتر
بشناسند.
هر مسلمان باید این احتمال را بدهد که ممکن است تابع یکی از این سه
راه باشد. منتهی نماز میگوید تو از این لحظه نگاه کن ببین جزء کدام دسته و راه
هستی؟ به این که "لا اله الا الله" گفتهاي و نماز میخوانی وروزه میگیری
مغرور نشو! زيرا یزید بن معاویه، در حالی که جزء «مغضوب علیهم» بود نماز هم
میخواند! هر فردي باید ببنديشد که نماز او چه نمازی است؛ نماز «مغضوب علیهم»
است یا «ضالّین» يا «انعمت علیهم»!؟ صِرفِ نماز و روزه و زکات و امر به معروف و
جهاد، هیچ کدام دردی را دوا نمیکنند.
چگونه صراط مستقيم را بشناسيم؟ كلمه ی
مستقيم كلي است و نیاز به معرفي بيشتر دارد. آیه ی «صراط الذين انعمت عليهم» می
گوید اين قدر مشخص كردن صراط دشوار و جهات ديگر مشترك و متشابه است كه جز با
اهل آن و سيرهي عملي آن ها مشخص و معرفي نخواهد شد. خدا انسانها را معرّف
صراط قرار داده است و ميگويد «الذين انعمت عليهم» را بشناسيد تا صراط مستقيم
شناخته شود و برای شناختن «الذين انعمت عليهم» باید حق شناس بود.
شما هر
كاري بكنيد كه زندگي معصومين عليهم السلام را از تعريف اسلام جدا كنيد، شدني
نيست. اسلام بهوسيلهي اينها که اعمالشان شارح اسلام است، معرفي ميشود و
بدون معصومین عليهم السلام ، مجمل و مبهم و سربسته است زیرا هر كسي از قرآن و
آیات محكم، متشابه، مطلق، عام، خاص، ناسخ و منسوخ چيزي ميفهمد و در نتیجه
كساني بايد باشند تا آن ها را شرح دهند.
صراط مستقيم همان عملي است كه
ائمه علیهم السلام در زمان خود ميكنند. مردمي كه با امام حسن مجتبي علیه
السلام بودند، صلح، صراط مستقيم آنان بود. اما در عاشورا، جنگ صراط مستقیم
بود.. مشرب مردم عصر امام سجاد علیه السلام همان است كه آن حضرت انجام داد.
بنابراين هر كدام در عصر خود به تناسب آن عصر تكليفي داشتند و همان مشرب پيروان
آنها ميشود و چون تغييرات مختلف حاصل ميشود، دوازده امام گذاشتهاند تا
تجارب مابين مشارب حاصل شود.
امام صادق علیه السلام درتفسير صراط
مستقيم ميگويد:"مَا قَصُرَعَنِ الغُلُوِّ وَ ارتَفَعَ عَنِ التَّقصِير »:چيزي
كه از زياده روي در توصيف آن كوتاهتر و از كوچك ديدن آن بلند تر است" اين يعني
اعتدال. قرآن با بيان شيوههاي عمل انبيا، صراط مستقيم را تبيین ميكند. آنجا
كه از موسي عليه السلام و استقامتش ياد ميكند، به يقين صراط مستقيم را دارد
بيان ميكند يا مثلاً وقتي خدا موسی علیه السلام را ملامت مي كند و بلافاصله
موسی عذر خواهي مي نمايد، اين عمل موسي علیه السلام صراط مستقيم است يا وقتي از
نوح و ابراهيم و... عليهم السلام تعريف ميكند، همهی این تعریفها معرِّفهاي
صراط مستقيم است. چرا؟ چون حضرات انبياء عليهم السلام، جزء «الذين انعمت
عليهم» هستند مهم اين است كه اهل نماز و قبله ببينند صفات انبيا كه در
سرتاسر قرآن آمده، در زمان حاضر در چه شخص و گروهی متجلي است؟ قرآن میگوید
«يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ
»:"ای کسانی که ایمان آوردهاید، تقوای الهی داشته باشید و با صادقین باشید"؛
يعني اينها كه صادق بودند وتا آخر ايستادند، با آنها باشيد.
اگر فرد به
شجره هدايت یعنی انعمت عليهم عالماً يا عامدا وصل نباشد، يا در مقابل خدا مي
ايستد و جزء مغضوب عليهم می شود يا آلت دست واقع شده، جزء ضالين می گردد.
بعد از صراط مستقيم، ازدو صراط ديگر نام برده شده است:
1- «مغضوب عليهم»،
بي تقواهاي مسؤوليت ناپذير، 2- «ضالّين»، بيبصيرتهاي گول خور!
مغضوب كسي
است كه امانت ندارد و ضال كسي است كه بصيرت ندارد. بنابراين صراط مستقيم به كسي
تعلق دارد كه بصير و امين باشد. انسان به دو چيز نياز دارد تا در صراط مستقيم
قرار بگيرد:
1. بصيرت داشته باشد تا فریب نخورد.
2. تقوي و امانت داشته
باشد تا خودش و ديگران را گول نزند.
وقتي خدا بخواهد كسي را ياري كند، بر
بصيرت، تقوي و احساس مسؤوليتش مي افزايد تا به صراط مستقيم هدايت گردد. اما
كسي كه يكي از دو جنبه زير را نداشته باشد، بر راه نجات نيست:
1. اگر امانت
نداشته باشد، مغضوب عليهم ميشود، چون برخلاف علمش عمل ميكند و دانسته همه چيز
را رها مينمايد و به همين خاطر چون خطرناكتر است ابتدا ذكر شده است زيرا هم
خودش را ضايع كرده و هم ديگران را ضايع مي نماید.
2. اگر بصيرت نداشته باشد،
ضالّ و گمراه ميشود زيرا ندانسته به راه خطا ميرود و خودش را ضايع كرده است.
اين دو راه هيچ كدامش راه نجات نيست و به کفر می انجامد.
سوره ي حمد سوره
خاصي است و اگر كسي در نماز سوره ی ديگري به جاي آن بخواند پذيرفته نمی شود.
زیرا در سوره حمد چيزي است كه در سوره هاي ديگر نيست و آن این است که در سوره ی
حمد از دو نوع كفر ذکر شده است. خدای تعالی می خواهد که مسلمان همیشه این مطلب
را فراروی خود ببیند و از آن اجتناب کند.
«ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأه
نوح و امرأه لوط» خداوند زن نوح و زن لوط را به عنوان كافر قطعي نه كافر سطحي
كه در كفر به مقام شرح صدر رسيده و با آن انس گرفته اند به ما معرفی می کند.
حضرت لوط (ع) نتوانست هيچ گونه تأثيري بر روي همسر خود داشته باشد. دعوت ها و
موعظه های نوح (ع) هم که پيغمبر پرحلم و حوصله اي است در خانمش تأثير نگذاشت.
خدای تعالی مي گويد وقتي مي گويم كافر یا مغضوب علیهم، مقصودم اين قماش انسان
هاست كه اگر زن پيغمبر هم باشند باز دست از کفر برنمی دارند، زن لوط و نوح
كساني بودند كه در محيط هدايت زندگی می کردند اما چون«في قلوبهم مرض» بود و
قلبشان اشکال داشت، هدایت نپذیرفتند و مغضوب عليهم شدند.
اما آن هایی که به
راه دست پيدا نكردند، ضالين یا گم شده ها هستند. علي (ع) در مقايسه كساني كه حق
را عوضي مي گيرند با كساني كه باطل را درست می پندارند مي گوید: «ليس من طلب
الحق فاخطأ لمن طلب الباطل فوجده»:"آن كسي كه حق را خواست اما عوضي گرفت مثل
كسي نيست كه باطل را خواست و به آن رسيد" مي گويد اين دو را به يك چوب نرانید!
حضرت خوارج و اهل صفين را مقايسه ی مي كند. می گوید اصحاب معاويه طالب باطل
بودند و به آن رسیدند، آنان برای رسیدن به تسهيلات دنیایی دنبال كسي مي گشتند
كه تبعيض نماید و امتيازات طبقاتي را تأييد كند و مجوز تغيير در دين بدهد تا
مسير دنیا برايشان هموار باشد و كسي را بهتر از معاويه پيدا نكردند. علی (ع)
اشكال بزرگ را از اصحاب خود معاويه مي داند. اما نسبت به خوارج مي فرماید که آن
ها طالب حق بودند ولی راه خطا پیمودند. ایشان با تاسف می گوید که در آن جنگ
نهروان دو دسته از مسلمان ها باهم مقابل شدند و از كفر خونی بر زمین ريخته نشد
و همه اش مسلمان بود!
خطاي خوارج اين بود كه مي گفتند علي و معاويه باید
هردو از بين بروند تا فتنه تمام بشود، آنان دنبال تسهيلات دنیایی نبودند اما حق
و باطل را به يك چوب مي راندند. آنان به خودشان در زندگي مشقت مي دادند؛ بسياري
از آنان دائم الوضوء و هميشه ی ايام روزه بودند و با زندگي بسيار فقيرانه زندگي
مي كردند و هيچ كدامشان از اعيان و اشراف نبودند اما در اين كه راه حل مشكل
كدام است خطا رفتند و اين خطا و خطر كمي نبود. اين است كه سوره حمد به نماز
گزار مي گويد نه تنها از مغضوبین نشوید بلکه مواظب باشید ضالين هم نباشيد. يعني
تنها قصد و نیت انسان صحيح باشد كافي نيست بلکه عوضي گرفتن هم مسأله ی بزرگی
است. چه فايده دارد انسان اين جور آلت دست شيطان بشود و درخون علي (ع) شريك
گردد و شيطان از گرده او هر كاری بكشد!؟
خاتمه
اگر نماز نباشد چه ميشود؟
نماز
تكيه به ثابت است و وقتي در جامعهاي نماز نباشد، انسانها تكيهگاه ثابتي
نخواهند داشت و مسؤوليت ناپذير خواهند شد و اين خود آغاز ناامني است.
اساس
اختلاف انسانها در "امانتداري و امانتخواهي" است. پدري را فرض كنيد كه ده
فرزند دارد و با بدهي و طلب زياد از دنيا رفته است. ورثه در مورد اسناد طلب
هيچگونه بحثي نداشته و همه مُتّفقُ القُول هستند كه بايد وصول شوند، اما در
مورد اسناد بدهي هر كس حرفي ميزند. يكي مي گويد بيخود است! ديگري مي گويد از
كجا معلوم كه درست باشد؟ نفر بعدي مي گويد هر كس طلبكار است خودش ميآيد.
علوم تجربي و تكنولوژي هم چون اكتسابي است و به انسان قدرت و سلطه می دهند،
انسان به آن مانند اسناد طلب نگاه می کند و در آن هيچگونه اختلافي ندارد، اما
اگر به انسان کفته شود كه خدايي وجود دارد كه همه چيزش مال اوست، چون احساس
امانت داری و بدهی می کند و احساس ميكند كه از خود چيزي ندارد و سرايدار و
بدهكاري بيش نيست، آن را نمی پذیرد!
بشر اگر بگويد كه حق سرايداري را ادا
نميكند، به تمدني ميرسد كه نتيجهي آن توسعه براساس عدم امنيت است و آن
كوچهي بنبستي است كه راه فرار ندارد! آن چه بشر را از حل مسألهي امنيت
ناتوان ساخته، كنار نهادن دين و به تبع آن به كارگيري طبيعت در تمام مسايل
اجتماعي و تلاش براي خاموش كردن آتش فشان فطرت و كنار گذاشتن دين از مديريت
اجتماعي است. مشكل شرق و غرب، عدم شناخت ﻋِﻠَّﺔالعِللِ بدبختيها است و در
مقابل، موفقيت همهي پيامبران الهي شناخت ﻋِﻠَّﺔالعِلل و انگشت گذاشتن روي آن و
آغاز نمودن كار از آن جاست. انبيا ميگويند كه راه دستيابي به امنيت به سان
زنجيري است كه با آن آب ميكشند؛ اگر حلقه اي از اين زنجير پاره شود، آب كشيدن
ممكن نخواهد بود. دستيابي به آب امنيت و تحصيل حيات و سعادت ابدي آن گاه ميسر
است كه تمامي حلقههاي زنجير سالم باشند. به همين خاطر قرآن ميفرمايد: «مَن
قَتَلَ نَفسَاً بِغَيرِ نَفسٍ أو فَسَادٍ فِي الاَرضِ، فَكَاَنَّمَا قَتَلَ
النَّاسَ جَمِيعاً »
اگر انسان توانست خودش را با فطرت مهار كند، در او
احساس مسؤوليت و امانتداري بيدار ميشود و قطرهاي مي شود كه در او امنيت به
وجود آمده است. با پيوستن اين قطرهها به هم، اجتماع امين تشكيل مي شود؛
اجتماعي كه در آن طبيعت انسان ها به وسيلهي فطرت مهار گشته است. اما اگر
طبیعتِ انسان به وسيلهي فطرت مهار نشد، به امنيت ديگران تجاوز ميكند و اگر
عمل او با عكسالعمل مهار كنندهاي از خارج روبهرو نشود، گسترش مييابد.
بنابراين لازم است كه در انسان مقدمات حس امانتداري تقويت شود زيرا از حس
امانتداري است كه امنيت ايجاد ميگردد.
نماز حس امانتداري را به انسان
يادآوري ميكند و به او می گوید كه هيچ چيزِ او متعلق به خودش نيست و ديگري
صاحب اصلي است. نماز نوعي لقاءالله است و قبل از مُردنِ انسان، روابط او را با
مبدأ اصلاح ميكند.
سؤال اين است كه نماز چه اثري بر انسان ميگذارد كه او
را امانتدار می کند و به امنيت می رساند؟ جواب اين است كه نماز در انسان ايجاد
ثبات ميكند. « اِنَّ الاِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعَاً، اِذَا مَسَّهُ الشَّرُ
جَزُوعاً وَ اِذَا مَسَّهُ الخَيرُ مَنُوعَاً، اِلاَّ المُصَلِّينَ،
اَلَّذِينَهُم عَلَي صَلَوَتِهِم دَائِمُونَ »:"براستي كه انسان سخت آزمند خلق
شده است، چون صدمه اي به او رسد عجز و لابه كند و چون خيري به او رسد بخل ورزد،
غير از نماز گزاران، همان كساني كه بر نمازشان پايداري مي كنند" به اين معني كه
در ارتباط با نماز، چون نماز انسان را متّكيِ به ثابت ميكند حالت انسان در
شكست و پيروزي، مواجه شدن با بدي و نيكي و زيادي و كمي، يكي ميشود و اساس
اقتدار انسان همين است. افتخارات به دست آمده در ايران با آن انقلاب بزرگ و هشت
سال جنگ تحميلي و در لبنان با آن همه شهادت طلبيها و مقاومتهاي بزرگ، همه از
بركت نماز و تكيه به ثابت است. تمدن امروز دنيا چون متكي به متغير است، اخلاق
متكي به متغير را به وجود آورده است و انسان براي نجات از اين وضعيت راهي جز
روي آوردن به خدا و احكام الهي ندارد تا با ايجاد امنيت در درونِ تك تك
آدمها، امنيت جامعه تأمين شود.
نماز، ملاقات با خدا
اولین و آخرين خواسته
ي فطرت، دستيابي به امنيت ملاقات با خدا است؛ خواسته اي كه عدم امنيت و اضطراب
ناشي از تمدن امروزين را حل مي كند. كسي كه براي ديدار با خدا اهميت قايل است،
از نماز به عنوان نوعي ملاقات با خدا، محافظت مي نمايد. مثلاً كسي كه انديشه ي
جنگ دارد، دوره ي آموزشي را با علاقه و دقت مي گذراند. آيه ي: «و لو ارادوا
الخروج لاعدوا له عده ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين
»، مي گويد اينان اگر انديشه ي خروج براي جنگ داشتند، حتما مقدماتي براي آن
فراهم مي ساختند. بنابراين، بين نماز و جهاد تفاوتي نيست. همان گونه كه براي
جهادگر آموزش و تمرين جاذبه دارد، براي نمازگزاري هم كه معتقد به معاد و ملاقات
است، چنين جاذبه اي وجود دارد و مرگ را شيرين مي داند. نماز و مرگ، هردو ديدار
خداست. كسي كه نماز براي او بهشت است، مرگ هم براي او بهشت است.
همان گونه
كه پيش از اين آمد، مهمترين عمل انسان، جايگاه ولايي او است. هرچه جايگاه و
موضع ولايي انسان، درست تر باشد، اشتياق انسان به نماز بيشتر خواهد شد و ازآن
جا كه نماز معراج مؤمن است، عروج اصلي از راه "مجموعه ولايتي" كه انسان درآن
عضويت دارد، صورت مي گيرد. دردعايي كه قبل از نماز خوانده مي شود، همين مطلب
درخواست مي شود: «اللهم اني اتوجه اليك بنبيك و اهل بيته صلواتك عليه و عليهم
فاجعلني بهم و جيها في الدنيا و الاخره و من المقربين»:"خداوندا با (مجموعه ي
ولايتيِ) پيامبرت و اهلبيت او به تو روي مي آورم. خدايا در دنيا و آخرت به اين
وسيله ي من را آبرومند كن و از نزديكان قرار ده!"
زیباترین صورتها بعد از چهل سال به
صورتی تبدیل میشود که نگاه کردنی نیست! این بدان معناست که عالم به سرعت رو به
زوال است. کسی که به این معنا توجه کند، به کوچکیِ این عالم نسبت به آخرت پی
میبرد و به غیب ایمان میآورد. قرآن میگوید: «اِنَّ الاَخِرََهَ لَهِیَ
الحَیَوَان »: "همانا آخرت زنده و جاندار است" آخرت حيات حقیقی است. زندگی آن
است که اگر انسان جوان است، این جوانی ابدی باشد و اگر زیبا و خوشحال است نیز
به همین ترتیب همیشگی باشد، نه این که بعد از مدتی کوتاه همه چیز دگرگون شود!
اختلاف پتانسیل بین «آن چه باید بشود» و «آن چه هست» در آنهایی که به غیب
ایمان دارند، زمینهی حرکتشان را فراهم مي كند.
* * *
معرفت به پلیدی،
موجب ترک کار پلید میشود و اگر کسی مرتکب شد، به این خاطر است که آن کار را
چنان چه باید، نشناخته است و اگر میشناخت، هرگز مرتکب نمیشد.
حدود چهل
سال پیش از اين زمان، بعضی از عشایر فارس به دلیل رفتار ظالمانهی حکومت وقت،
دست به اسلحه بردند و به اصطلاح رادیوي آن زمان، یاغی شدند. مدتها بین آنها و
حکومت درگیری بود و گاهی نیز بعضی از آنها گرفتار میشدند.
یکی از افسرهاي
آن زمان، از یکي از اين افراد گرفتار شده که حدود بیست سال یا بیشتر کارش یاغی
گری بود سئوال کرد این که میگویند امام(ع) گناه نکرده، حتی فکر گناه را هم
نمیکند، دلیلش چیست؟ او با همان لهجهی محلی خود و با توجه به شرايط اذيت و
آزاري كه براي او فراهم كرده بودند گفت: تو هیچ وقت فکر کرده ای که مدفوع
بخوری؟ این فرد مسلمان و سید بود و به او میر عباس میگفتند و از قومش نیز هنوز
کسانی ماندهاند. او نسبت به حکومت یاغی بود، ولی نمازش را ترک نمیکرد؛ زيرا
نسبت به خدا یاغی نبود. رفتارهای حکومت او را ملزم کرده بود که دست به اسلحه
ببرد، اما عقاید او سالم مانده بود؛ افراد باسواد و تحصیل کرده میخواستند او
را در اعتقاداتش به شک اندازند. اما او با درک فطری خود مقاومت میکرد. این
ماجرا یکی از وجوه اعتقاد فطری را نشان میدهد که فرد هر چند بیسواد باشد، اما
مي تواند از یک نور و شناخت فطری برخوردار باشد و با زبان صادق و عمیق استدلال
کند.
این که اعمال انسان صد در صد با محتوای عقایدش تطابق ندارد به این خاطر
است که بینش و معرفت اعتقادی فرد آن گونه كه بايد باشد نیست؛ خباثت را آن چنان
درک نکرده که از او سر نزند و خوبيها را آن چنان لمس نکرده که به ترک آن ها
راضی نشود. از این نظر در صفات امام عليه لسلام آمده که امام نه تنها گناه
نمیکند، بلکه فکر آن را هم به خود راه نمیدهد.
* * *
گاهي انسان از روي
علاقه، خود را به نماز وامي دارد؛ اين كار، چيرگي فطرت را بر طبيعت بيشتر كرده
و چه بسا عادت دادن طبيعت سختي ها را آسان تر كند. گاهي انگيزه ي نمازگزار، خود
بيني است كه متأسفانه با نماز تشديد مي شود. در اين حالت، اگر انسان از ولايت
الهي رانده نشده باشد، توفيق عمل مثلاً نماز شب از او گرفته مي شود و همين
بزرگترين توفيق است، زيرا نجات انسان از خويشتن بيني، احياي كفر به طاغوت را در
انسان زنده مي كند و تنها در اين جوّ است كه چنگ زدن به ريسمان الهي امكان پذير
است.
كسي كه به هر دليل به خودش خوش بين است، بايد بداند كه كفر به طاغوت
در او به سستي گراييده است. كفر به طاغوت، ازاله ي نجاست و مقدّم بر طهارت و
شركت در "مجموعه ي ولايت" است. كسي كه پس از نماز، به خودش خوش بين مي شود، بي
گمان خود بيني در نيّت او وجود داشته كه نماز باعث تشديد آن شده است. به هر
حال، نمازگزاردن دشوار نيست، برپاداشتن نمازي كه تواضع را در انسان افزون كند و
خوش بيني را برطرف نمايد، دشوار است! «وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوهِ
وَ اِنَّهَا لَكَبِيرَهٌ اِلاَّ عَلَي الخَاشِعِينَ. الَّذِينَ يَظُنُّونَ
اَنَّهُم مُلاَقُوا رَبَّهُم وَ اَنَّهُم اِلَيهِ رَاجِعُونَ » آيه ي شريفه،
صبر و نماز را دو كليدِ نجاتِ از "خود" مطرح مي كند و اين نوع نماز را جز بر
خاشعين، دشوار مي داند؛ كساني كه معتقدند خدايشان را ملاقات خواهند كرد و به
سوي او بر مي گردند. انديشه ي ملاقات، رابطه ي شگفتي است كه حضور قلب را ممكن
ساخته، خود پسندي را بر طرف و موجب آساني نماز مي گردد. اعتقاد به ملاقات خدا
در نماز را مي توان نوعي مرگ و ديدار با خدا ناميد.
اولين و آخرين خواسته
ي فطرت، اطمينان به دستيابي و ملاقات با خدا است؛ خواسته اي كه عدم امنيت و
اضطراب ناشي از تمدن امروزين را حل مي كند. كسي كه براي ديدار با خدا اهميت
قايل است، از نماز به عنوان نوعي ملاقات با خدا محافظت مي نمايد؛ محافظتي كه يك
رزمنده، دوره ي آموزشي را در انديشه ي جنگ با علاقه و دقت مي گذراند. آيه ي: «و
لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع
القاعدين »، مي گويد اينان اگر انديشه ي خروج براي جنگ داشتند، حتما مقدماتي
براي آن فراهم مي ساختند. بنابراين، بين نماز و جهاد تفاوتي نيست. همان گونه كه
براي جهادگر، آموزش و تمرين جاذبه دارد، براي نمازگزاري هم كه معتقد به معاد و
ملاقات است، چنين جاذبه اي وجود دارد و نماز و مرگ را هردو شيرين و ديدار با
خدا مي كند. كسي كه نماز براي او بهشت است، مرگ هم براي او بهشت است.
* * *
ورود در ولايت يعني توحيد و خروج از ولايت يعني شرك اما نه شرك شايع که به آن
ها مشرك گویند، بلكه مربوط به باطن است. آيات «وَ مَن یُشرِك بِاللهِ
فَكَاَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ » و«اِنَّ اللهَ لاَ يَغفِرُ اَن يُشرَكَ
بِهِ »، منظور خروج از ولايت است و «وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن
يَشَاءُ » وعده به عهد ولايت است.
تمام سجدههايي كه ملايكه كردند و تمام
عبادت شيطان در طول شش هزار سال، مشروط به يك سجده بر انسان شد. «اِنِّي
جَاعِلٌ فِي الاَرضِ خَلِيفَهً »:"تو را جانشين خود در زمين قرار دادم"؛ يعني
اتصال به او را در حكم اتصال به خودم قرار دادم! پس تعجبي نيست كه در ذيل آيهی
«اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفَّاً
كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَرصُوصٌ »، علي عليه السلام بگويد: «اَنَا
السَّبِیل»:"راه من هستم." ولايت اين قدر مهم است كه خداي تعالي نماز را، دعاي
رسيدن به ولايت قرار داده است.
* * *
و سير الي الله يا حيات طيّبه برايش
مُيسَّر نگردد. قرآن دربارهی حيات طيّب ميگويد: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن
ذَكَرٍ اَو اُنثَي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحييَنَّهُ حَيَاهً طَيِّبَهً »:"هر كس
از مرد و زن كه عمل صالحي انجام دهد و مؤمن باشد او را به حيات طيب زنده
ميكنيم" حيات طيّب، حيات ذكر است. انسان موجودي است كه به دو حيات زنده است:
1. حيات قلب و آن حياتي است كه خوف به آن راه ندارد و حيات بالله و حيات نور
است.
2. حيات نفس يا حيات دنيا و آن حياتي است كه دائماً با خوف دست به
گريبان است و در بطنش مرگ تدريجي است؛ يعني تا يك لحظهاش نميرد، لحظهي ديگر،
حيات پيدا نميكند. در حيات دنيايي لحظهي قبل وجود ندارد و براي انسان همين يك
لحظه است و به اين خاطر دنيا براي او تنگ است. ولي حيات قلب، حيات مستمره و
حيات بالله است. اگر انسان با تشنگي و عطش به سوي مسجد برود، حيات بالله
مييابد.
ایمان به غیب، مقدمهی نماز
«اَلَّذِینَ یُؤمِنُونَ
بِالغَیبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَوه وَ مِمَّا رَزَقنَاهُم يُنفِقُونَ
»:"آنهايي که به غیب ایمان دارند و نماز را به جای میآورند و از آنچه روزيشان
كرديم انفاق مي كنند"ایمان به غیب چیست و نقش نماز در آن چگونه است؟
غیب مقابل شُهود است. شهود آن چیزی است که انسان مشاهده و درک میکند. ایمان به غیب
زمانی حاصل میشود که انسان کوچکی حیات دنیا را درک کرده و قدرت الهی را بالاتر
ببیند، گفتیم که انسان در عالم طبیعت مثل نهال درگلدان است. اگر کسی ایمانش فقط
به داخل گلدان محدود شود، احساس تنگنا نکرده و راضی خواهد بود. اما اگر به این
نتیجه رسيد که حیاتی بالاتر وجود دارد، به معرفتی بالا تر دست یافته در جهت آن
تلاش و حرکت خواهد کرد.