مولاى من اگر در نوشتن اين
كتاب به من توفيق بخشيده اى كه در اندكى از آن اخلاص را رعايت كرده
باشم ، همان اندك را به لطف خود بر همه كتاب بگستر، كه اين شيوه كريمان
و بزرگواران است كه اگر در كارى و پيشكشى خيرى اندك نيز ببينند، همان
خير اندك را بر همه آن گسترش مى دهند و همه آن را به ديده قبول مى
نگرند، تو نيز اگر اندكى و ذره اى خير و نيكى در اين كتاب من هست ، با
بزرگوارى خويش همان اندك را بر همه آن بگستران ، به ويژه كه من كتابم
را به دست برترين بندگانت ، عزيزترين آفريدگانت و گرامى ترين گزيدگانت
به حضرتت تقديم مى دارم و ناخالصى و تيرگى من هر چه باشد، چيزى نيست كه
در برابر روشنى و پاكى آنان به ديد آيد. نيز اين شيوه پسنديده توست كه
عاصيان را به طفيل مطيعان ، ناپاكان را به طفيل پاكان و ناخالصان را به
طفيل خالصان بپذيرى ، پس توسل و شفاعت مرا به عزيزان درگاهت پذيرا باش
و كتابم را كه به دست پاك آنان به تو تقديم داشته ام بپذير، و پاداشم
را پيش از آنكه به ديدارت آيم ، رضا و خرسنديت و سپس ديدارت ، ديدارت ،
ديدارت قرار بده رضاك قبل لقاك ثم لقاك لقاك
لقاك
البته تو پاكتر و بزرگتر از آنى كه رضا و خرسنديت به هيچ علتى نياز
داشته باشد، چه رسد به من و كتاب من ، به بى نيازى خودت آن را بپذير، و
به بزرگوارى خودت آن را مايه سود مومنان و بهانه بخشش و بخششايش من و
خوانندگان ساز، آن را از شما نوشته هاى دوستانت كه از روى صدق و خلوص
نوشته شده اند، به حساب آر كه بر آوردن اينها همه ، هيچ بر تو سنگين و
چيزى از ملك و عزت تو نمى كاهد.
خداى من ! من خود از خوف و خشيتى كه دارم ، اين كتاب را نه از حسنات و
نيكى ها كه از سيئات و بدى ها مى شمارم : اما از بزرگوارى تو دور نمى
دانم كه اين سيئه را به حسنه بدل كنى و اين بدى را با نيكى جايگزين
سازى و در قيامت آن را به دست راستم دهى ، چشمم را بدان روشن دارى و
دلم را بدان شاد سازى تا آن را ببوسم و بر سينه گذارم و بدان انس گيرم
و شادمانه بگويم : اين چيزى است كه خداى من و سرورم من از من پذيرفته و
بدان به ديده قبول نگريسته است و تو را سپاس كه مرا چنين به فضل و كرمت
اميدوار ساخته اى ، كه اگر اين اميدوارى ها نبود، بى گمان نوميدى و بد
گمانى كار مرا مى ساخت ، و ترس از كيفر تباهم مى كرد پس سپاس خداى را
كه پروردگار جهانيان است و درود بر محمد و آل (عليهم السلام ) كه
گزيدگان و عزيزان اويند.
خدايا! ظاهرمان را به عبادتت ، باطنمان را به معرفتت ، دلمان را به
محبتت ، روحمان را به مشاهدتت و سرمان را به پيوستگى با حضرتت ، روشن
ساز و بر محمد و آل (عليهم السلام ) درود بفرست ، و به آبروى آنان بى
عذاب بخششمان ده ، بى حساب بهشتمان ده ، بى عتاب عفومان كن . بى حجاب
ديدارت روزيمان كن .(111)
فصل سوم : نماز شب در
اشعار
شب ...
اى شب اى تشريف قرآن را سلام |
|
اى ره معراج را اول مقام |
اى شب اى آگاه ، از راز حرم |
|
با همه شب زنده داران ، همقدم |
شب ، نماز ((مصطفى
)) را ديده است |
|
شب ، مناجات ((على
)) بشنيده است |
هست با گوش دل شب ، آشنا |
|
صوت ((زهرا))
و ((حسين )) و
((مجتبى )) |
ديده شب ، دور، از چشم همه |
|
اشك ((زينب ))
ديد و، دفن ((فاطمه )) |
شب ، شنيده نغمه ((سجاد))
را |
|
و آن خروش و، ناله و فرياد را |
شب ، به سجده ، گريه ((باقر))
بديد |
|
ناله ها در خلوت ((صادق
)) شنيد |
شب ، درون مجلس هارون گريست |
|
در مناجاتش چو ((موسى
)) خون گريست |
شب ، تماشا كرده ، در حال دعا |
|
اشك شوق عشق ، بر چشم ((رضا)) |
ديده شب ، در سجده گاه ذوالمنن |
|
هم ((تقى ))
و هم ((نقى )) و
هم ((حسن )) |
شب ، كنون دارد جلاى ديگرى |
|
از نماز ((حجت بن العسكرى
)) |
در دل شب ، عاشقان پاكباز |
|
با خداى خويش ، در راز و نياز |
با چنين رخشنده گوهرهاى شب |
|
من كيم ، تا نام رب ، آرم به لب
(112) |
شد گاه وصل دلدار، قم ايها المزمل |
|
آمد زمان ديدار، قم ايها المزمل |
وقت سفر رسيده ، يعنى سحر رسيده |
|
بيدار باش ، بيدار! قم ايها المزمل |
مستانه ، گريه سر كن ، غم از دلت بدر كن
|
|
هشيار باش ، هشيار! قم ايها المزمل |
بزم طرب بپا كن ، ناى و چلپ بپا كن |
|
مى خوان سرود ديدار، قم ايها المزمل |
در خلوت شبانه ، با دلبر يگانه |
|
نجوى بود سزاوار، قم ايها المزمل |
دست دعا برآور شور و نوا برآور |
|
با سوز و آه بسيار، قم ايها المزمل |
بر ماه و بر ستاره ، بارى نما نظاره |
|
اندر دل شب تار، قم ايها المزمل |
اينك نه وقت خواب است ، كاين خواب تو حجاب است
|
|
از نيل فيض دادار، قم ايها المزمل |
اى بيخبر ز هستى ! گر از خوديت رستى |
|
يابى به كوى دل بار، قم ايها المزمل |
بيرون ز ما و من باش ، آزاده چون ((حسن
)) باش |
|
در راه وصل دلدار، قم ايها المزمل
(113) |
باز، شب آمد بدنها خسته شد |
|
خستگان خفتند و، درها بسته شد |
جز در رحمت ، كه هرگز بسته نيست |
|
عشق اگر باشد، كسى دل خسته نيست |
شب گذشت از نيمه و، آيات رب |
|
شد نمايان تر، به لوح تيره شب |
اختران در آسمان چشمك زنان |
|
با اشارت ، بسته از گفتن زبان |
هر يكى در جاى خود خوب و قشنگ |
|
هر يكى بر دل زند چون ((زهره
)) چنگ |
گردش اين اختران و اين ((زمين
)) |
|
قدرت حق را نمايش بس همين |
آسمان و، لوح زينت بخش آن |
|
رمز مليون سال نورى ، نقش آن |
شب همه زيبايى و خوش منظرى است |
|
روز كى در آسمانش ((مشترى
)) است |
اين ((عطارد))
اين ((اورانوس ))
اين ((زحل ))
|
|
آيتى روشن ، ز نور لم يزل |
در مدار عشق ، ((نپتون
)) رهسپار |
|
مى رود ((مريخ
)) هم بى اختيار |
((ماه ))
همچون عاشق سرگشته اى |
|
مات و حيران ، در پى گم گشته اى |
محو نور لا يزالى ((كهكشان
)) |
|
جذبه دلبر برد او را كشان |
خط نورى ، از ((شهاب ثاقب
)) است |
|
شب ، خداوندا چه ماه و جالب است |
اين شب و، اين رازها و، اين سكوت |
|
رمز تسبيح خداى لا يموت
(114) |
اين منم ، بيدار، از هول گناه |
|
مى كنم ، بر آسمان شب نگاه |
اين منم ، از راه دور افتاده اى |
|
رايگان ، عمر خود از كف داده اى |
اين منم ، در دست غفلت ها اسير |
|
اى خداى مهربان ، دستم بگير |
گر چه من پا تا به سر، آلوده ام |
|
رخ به درگاه تو آخر سوده ام |
جانم از غم سوزد و، دارم خروش |
|
اى خداى رازدار پرده پوش |
آمدم ، با چشم گريان آمدم |
|
گر گنه كارم ، پشيمان آمدم |
يا رئوف و، يا رحيم و، يا رفيع |
|
چهارده معصوم را آرم شفيع |
ناگهان ، آمد به گوش دل ندا |
|
مژده اى از رحمت بى انتها: |
((يا عبادى ، الذين اسرفوا))
|
|
از نويد رحمتم ، ((لا تقنطوا)) |
با چنين رافت كه مى خوانى مرا |
|
كى خداوندا، بسوزانى مرا |
كى شود نوميد، از رحمت (حسان ) |
|
تا كه دارد چون تو ربى مهربان
(115) |
والسلام