داستانهاى نماز

محمود على محمدلو

- ۳ -


اهميّت نماز شب

دو حديث

«عن النبي صلى اللّه عليه وآله قال :
الركعتان في جوف الليل احبّ الىّ من الدنيا ومافيه».
(وسائل الشيعة ، ج 5، ص 276 )
«پيامبر اكرم فرمودند:
دو ركعت نماز در دل شب نزد من محبوبتر است از دنيا و هرآنچه در آن است » .

«قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
صلاة الليل نور».
(بحارالا نوار، ج 41، ص 17)
«رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
نماز شب (موجب ) روشنايى (قلب ) است ».

اهميّت نماز شب از ديدگاه على (ع )

حضرت على ( عليه السّلام ) در روايتى مى فرمايند: «هنگامى كه حضرت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: نماز شب نور است ، هرگز نماز شب من ترك نشده است ».
«ابن الكوَّاء» كه در آنجا حضور داشت ، از آن حضرت پرسيد: حتى در «ليلة الهرير» (74) هم نماز شبتان ترك نشد؟
آن حضرت در پاسخ فرمودند:«حتى در ليلة الهرير هم ترك نشد».(75)

حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى و نماز شب

يكى از دوستان مرحوم حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (قدّس سرّه ) مى گويد: مرحوم ملكى شبها كه براى تهجد و نماز شب به پا مى خاست ، ابتدا در بسترش مدّتى با صداى بلند گريه مى كرد، سپس بيرون مى آمد و نگاه به آسمان مى كرد و آيه (إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ ) را مى خواند و سر به ديوار مى گذاشت و مدتى گريه مى كرد و پس از تطهير نيز كنار حوض ، مدتى پيش از وضو مى نشست و مى گريست .
خلاصه : از هنگام بيدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب ، چند جا مى نشست و برمى خاست و گريه سر مى داد و چون به مصلايش مى رسيد، ديگر حالش قابل وصف نبود. (76)

كلامى از علاّمه طباطبايى (ره ) درباره اهميت نماز شب

«استاد علاّمه طباطبايى (قدّس سرّه » مى فرمودند: چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم ، به خاطر قرابت ، خويشاوندى و رَحِميّت گاهگاهى به محضر «مرحوم قاضى » شرفياب مى شدم . تا اينكه روزى كنار در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى كردند، وقتى به من رسيدند، دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: «اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان ! و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !». (77)

مورچه و دعاى باران

حضرت سليمان ( عليه السّلام ) با اصحاب خويش ، براى نماز استسقا مى رفتند. حضرت ، مورچه اى را ديد كه يكى از پاهاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و عرضه مى دارد: خدايا! ما آفريده اى از آفريدگان تو هستيم كه از روزى تو بى نياز نيستيم ، ما را به خاطر گناهان بنى آدم ، نابود نكن .
حضرت سليمان به همراهانش فرمود: «برگرديد! با دعاى ديگرى (مورچه ) غير از شما، سيراب شديد». (78)

امام خمينى (ره ) و نماز شب

حضرت امام (قدّس سرّه )، در بيمارى ، در صحت ، در زندان ، در خلاصى و در تبعيد حتى بر روى تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مى خواند. امام در قم بيمار شدند و به دستور پزشكان ، مى بايست به تهران منتقل شوند، هوا هم بسيار سرد بود و برف مى باريد و جاده ها يخبندان بود، امام چندين ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بيمارستان قلب ، باز نماز شب خواندند.
شبى كه امام از پاريس به سوى تهران مى آمدند، تمام افراد در هواپيما خوابيده بودند و تنها امام در طبقه بالاى هواپيما، نماز شب مى خواندند و شما اگر از نزديك ديده باشيد، آثار اشك بر گونه هاى مبارك امام حكايت از شب زنده دارى و گريه هاى نيمه شب وى دارد.
بعضى از آقايان پاسدار در قم نقل مى كردند گاهى اوقات كه امام براى تهجد بيدار مى شدند، آنان را مورد نوازش و تفقد قرار مى دادند. (79)
مرحوم «شيخ نصرالله خلخالى » مى گويد: من چهل سال با امام دوست بودم ، هيچگاه نديدم نماز شب او ترك شود. هميشه قبل از اذان صبح بيدار بود و در حال عبادت و مناجات بسر مى برد. همواره در نمازهاى جماعت شركت و به ديگران اقتدا مى نمود.

نماز استسقا

سال 1363 هجرى قمرى بود، همان سالى كه در جنگ جهانى دوم ، نيروهاى متفقين (انگليس ، فرانسه ، آمريكا و شوروى ) كشور ايران را محل تاخت و تاز خود قرار داده بودند، بر اثر نيامدن باران ، قحطى و خشكسالى ، قم و اطراف آن را فرا گرفته بود. مردم سخت در فشار اقتصادى بودند، از مرحوم حضرت آيت اللّه العظمى سيد محمد تقى خوانسارى - طاب ثراه - (متوفاى 1371 قمرى و مدفون در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه ( عليهاالسّلام ) ) تقاضا كردند كه نماز استسقا (طلب باران ) بخواند، و آن مرحوم قبول كرد.
از قرارى كه در آن هنگام شنيده شد، آيت الله سيد محمد حجت و آيت الله صدر، به ايشان پيام دادند كه ما هم حاضريم در نماز باران شركت كنيم .
ايشان در پاسخ آن پيام فرمودند: «شما شركت نكنيد، من نماز باران را مى خوانم ، اگر خداوند دعاى ما را مستجاب كرد و باران آمد، مردم آن را به حساب همه روحانيت مى گذارند و موجب عزّت و عظمت روحانيت مى شود و اگر باران نيامد، مردم اين را به حساب من مى گذارند، اما موقعيت شما محفوظ مى ماند، بگذاريد اگر لطمه اى به وجهه كسى وارد شد، آن كس ‍ من باشم و وجهه و موقعيت شما (براى اسلام ) محفوظ باشد.
خلاصه ، مرحوم حضرت آيت الله العظمى سيد محمد تقى خوانسارى - طاب ثراه - دو روز پشت سر هم با جمعيت به صحرا رفته و نماز استسقا خواند، روز دوم آنچنان باران زياد آمد كه شهرها از آب پر شد و سيلها به جريان افتاد و همه جا را سيراب نمود.
اين ماجراى عجيب را جرايد و مجلات آن روز نوشتند و حتى (از ناحيه متفقين ) به كشورهاى خارج مخابره شد. (80)

نماز جمعه

در سفر هجرت ، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) روز جمعه به وادى «بنى سالم بن عَوف » رسيد و اولين نماز جمعه را در آنجا برگزار فرمود.
«مقاتل بن سليمان » مى گويد: دَحيه كلبى - كه جوانى زيبا و خوش اندام بود - از شام با كالاهاى تجارتى بسيار بازگشت ، و او معمولاً با اجناس و كالاهاى مورد نياز مردم به مدينه مى آمد، و براى اعلام ورود او طبل مى نواختند تا همه با خبر شوند و براى خريد كالاهاى مورد نياز به كاروان تجارتى دَحيه مراجعه نمايند.
يك بار، ورود «دَحيه » كه هنوز مسلمان نشده بود، روز جمعه واقع شد، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) به ايراد خطبه نماز جمعه مشغول بودند، با ورود دَحيه ، طبل نواختند و مردم استماع خطبه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) را رها كردند و براى خريد اجناس ، به سوى دَحيه شتافتند! در مسجد جز دوازده نفر باقى نماندند، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:«اگر اين گروه باقيمانده هم نبودند، عذاب الهى بر آنان فرود مى آمد». (81)

امام رضا(ع ) و نماز عيد قربان

روز عيد قربان فرا رسيد، ماءمون ، توسط شخصى ، براى امام رضا ( عليه السّلام ) پيام داد كه براى نماز عيد آماده باش و آن را اقامه كن و خطبه آن را بخوان .
امام رضا ( عليه السّلام ) نيز براى ماءمون پيام داد و فرمود من قبول مى كنم به همان شرطهايى كه در مورد پذيرش ولايتعهدى ، بين من و تو بود .
ماءمون گفت : من مى خواهم با انجام اين كار، احساسات مردم آرام گردد و آنان فضايل و كمالات تو را بشناسند.
حضرت رضا ( عليه السّلام ) كراراً از ماءمون خواست كه مرا از اين كار معاف بدار، ولى ماءمون با اصرار و پافشارى مى گفت : بايد نماز عيد را شما اقامه كنى !!
سرانجام حضرت امام رضا ( عليه السّلام ) به ماءمون پيغام داد كه اگر بناست من نماز را بخوانم ، من مانند روش پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) و امير مؤ منان ( عليه السّلام ) نماز مى خوانم .
ماءمون گفت : هرگونه مى خواهى ، بخوان ، آنگاه ماءمون دستور داد تمام مردم ، صبح زود به در خانه امام رضا ( عليه السّلام ) اجتماع كنند.
«ياسر خادم » مى گويد: سرداران و سپاهيان در خانه امام و اطراف آن اجتماع كردند، مردم از بزرگ و كوچك و زن و مرد و كودك سر راه امام ، صف كشيدند، عدّه اى در پشت بامها رفتند، هنگامى كه خورشيد طلوع كرد، امام رضا ( عليه السّلام ) غسل نمود و عمّامه سفيدى كه از پنبه بود بر سر نهاد. يك سرش را روى سينه و سر ديگرش را ميان دو شانه اش انداخت و دامن به كمر زد و به همه پيروانش نيز دستور داد تا چنان كنند.
سپس عصاى پيكاندارى را به دست گرفت و بيرون آمد، ما، در پيشاپيش آن حضرت حركت مى كرديم ، او پابرهنه بود، وقتى كه حركت كرد و سر به سوى آسمان بلند كرد و چهار بار تكبير گفت ، ما گمان كرديم كه آسمان و در و ديوار، همه با او هماهنگ و همنوا مى گويند «اللّه اكبر، الله اكبر» ارتشيان و كشوريان ، با شكوه ويژه اى ، صف در صف ايستاده بودند، امام رضا ( عليه السّلام ) از خانه بيرون آمد و دم در ايستاد و فرمودند: «اللّه اكبر! اللّه اكبر! [اللّه اكبر!] على ماهدانا...».
همه جمعيّت ، صداى خود را به اين تكبيرها بلند كردند كه سراسر شهر «مَرو» يكپارچه به گريه و شيون و فرياد تبديل گرديد، هنگامى كه سرداران و رؤ سا، ديدند امام رضا ( عليه السّلام ) با كمال سادگى و با پاى برهنه از خانه بيرون آمد، از مركب ها پياده شدند و پابرهنه گشتند و همراه امام حركت نمودند، حضرت در هر قدمى مى ايستاد و سه بار تكبير مى گفت ، زمين و زمان با احساسات پرشورى در حالى كه گويا اشك مى ريزند، با غرّش تكبير همنوا شده بودند. وضع آن صحنه عظيم ملكوتى را به ماءمون گزارش دادند، «فضل بن سهل » ذوالرّياستين (نخست وزير و رئيس ارتش ) نزد ماءمون بود، به ماءمون گفت : اى امير مؤ منان ! اگر امام رضا ( عليه السّلام ) با اين شكوه به مصلا برسد، مردم شيفته مقام او مى گردند. صلاح اين است كه از او بخواهى تا بازگردد.
ماءمون شخصى را نزد امام رضا ( عليه السّلام ) فرستاد و توسط او درخواست بازگشت كرد.
امام رضا ( عليه السّلام ) بى درنگ كفش خود را طلبيد و سوار بر مركب شد و بازگشت . (82)

عشق به نماز

گروهى از نمايندگان قبايل «عضل » و «قاره » از در حيله وارد شده ، به حضور پيامبر شرفياب شدند و چنين گفتند: «اى پيامبر خدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجه و محيط ما براى پذيرش اسلام آماده شده ، لازم است گروهى از ياران خود را همراه ما اعزام فرماييد تا در ميان قبيله ما تبليغ كنند و قرآن را به ما بياموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند!!».
پيامبر وظيفه داشت به نداى اين گروه كه نمايندگان قبيله هاى بزرگى بودند، پاسخ مثبت بدهد و وظيفه مسلمانان است كه به هر قيمتى باشد از اين فرصت استفاده نمايند، از اين رو، پيامبر دسته اى را به فرماندهى «مرثد» همراه نمايندگان قبايل ، به آن نقاط فرستاد.
دعوت كنندگان در بين راه با توطئه و نقشه قبلى كه داشتند همه آنان را به شهادت رساندند جز سه نفر به نامهاى «زيد بن دثنه ، خُبيب عَدِّى و عبداللّه » كه تسليم شدند. در نيمه راه «عبداللّه » از تسليم شدن پشيمان شد. از اين رو دست از بند رها ساخت و به دشمن حمله كرد، دشمن با پرتاب سنگ او را به شهادت رساند. ولى دو اسير ديگر به كفار مكه تحويل شد و در برابر آن ، دو اسيرى كه از قبيله اسير كنندگان بودند، آزاد شدند.
كفار مكّه زيد را به دار آويختند و مرغ روحش به سوى ملكوت شتافت و نفر دوم «خبيب » مدتها در بازداشت بود، شوراى مكه تصميم گرفت او را نيز در «تنعيم » (83) به دار آويزد.
«خبيب » در كنار چوبه دار، از مقامات رسمى مكه اجازه گرفت كه دو ركعت نماز بگزارد، سپس دو ركعت نماز با كمال اختصار به جاى آورد و رو به سران قريش كرد و گفت : «اگر نبود كه گمان كنيد من از مرگ ترس و واهمه دارم ، بيش از اين نماز مى گزاردم و ركوع و سجود نماز را طول مى دادم » .
سپس روى به آسمان كرد و گفت : «خداوندا! ما به ماءموريتى كه از جانب پيامبر داشتيم عمل كرديم » . در اين هنگام ، فرمان اعدام صادر گرديد و «خبيب » به دار آويخته شد. او بر سردار مى گفت : «خدايا! تو مى بينى ، يك دوست در اطراف من نيست تا سلامم را به پيامبر برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان ». (84)

تغيير قبله

پيامبر گرامى اسلام ، سيزده سال تمام در مكه به سوى «بيت المقدس » نماز مى گزارد. پس از مهاجرت به مدينه ، دستور الهى اين بود كه به وضع سابق از نظر قبله ادامه دهد و قبله اى كه يهوديان به سوى آن نماز مى گزارند، مسلمانان نيز به آن طرف نماز بگزارند. اين كار، عملاً يك نوع همكارى و نزديك كردن دو آيين قديم و جديد به هم بود، ولى رشد و ترقى مسلمانان باعث شد كه خوف و ترس ، محافل يهود را فراگيرد؛ زيرا پيشرفتهاى روزافزون آنان نشان مى داد كه آيين اسلام در اندك مدتى سراسر شبه جزيره را خواهد گرفت و قدرت و آيين يهود را از بين خواهد برد. از اين نظر، كارشكنى از جانب يهود آغاز گرديد.
يهوديان مى گفتند: «محمد» مدعى است كه داراى آيين مستقلى است و آيين و شريعت او ناسخ آيينهاى گذشته مى باشد، در صورتى كه او هنوز قبله مستقلى ندارد و به قبله جامعه يهود نماز مى گزارد.
اين خبر براى پيامبر، گران آمد. نيمه شبها از خانه بيرون مى آمد و به آسمان نگاه مى كرد و در انتظار نزول وحى بود تا دستورى در اين باره نازل گردد؛ چنانكه آيه ذيل اين مطلب را گواهى مى دهد:
(قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضيها ...)(85)
«نگاههاى معنادار تو را با آسمان مى بينيم ، پس تو را به سوى قبله اى كه رضايت تو را جلب كند، مى گردانيم ...».
(به همين خاطر)درحالى كه پيامبر دو ركعت از نماز ظهر را خوانده بود،امين وحى فرودآمد و پيامبرراماءموركردكه به سوى «مسجدالحرام » متوجه گردد. زنان و مردانى كه در مسجد بودند، از او پيروى كرده و از آن روز «كعبه » قبله مستقل مسلمانان اعلام گرديد. (86)

اثر نماز

روزى رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به يارانش فرمود: «اگر در خانه شخصى نهر آبى باشد و هر روز پنج نوبت در آن خود را شستشو كند، آيا تصور مى كنيد كه بدن او آلوده بماند؟».
همه ياران رسول خدا گفتند: نه .
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در ادامه سخنانش فرمودند: «نمازهاى واجب مانند همان نهر آب مى باشد، هر نمازى كه خوانده مى شود، آلودگيهاى روح و روان را مى شويد و مى برد». (87)

وضوى ظاهرى و باطنى

يكى از مسلمانان به نام «عصام بن يوسف » از «حاتم اصمّ» كه از عبّاد وارسته بود پرسيد: شما چگونه نماز مى خوانيد؟
حاتم گفت :هنگام نماز،وضوى ظاهرى و وضوى باطنى مى گيرم .
عصام باتعجب سؤ ال نمود كه وضوى باطنى را چگونه مى گيرى ؟
حاتم در پاسخ فرمود: وضوى ظاهرى آن است كه اعضاى وضو را مى شوييم ، ولى وضوى باطنى آن است كه اعضاى وضو را با هفت ويژگى مى شوييم :
1- با توبه 2 - با ندامت از گناهان گذشته 3 - در حالى وضو مى گيريم كه هيچ دلبستگى به دنيا نداريم 4 - ستايش مخلوقات را ناديده مى گيريم 5 - رياست مادّى را كنار مى گذاريم 6 - كينه را رها مى كنيم 7 - حسادت را از خويش دور مى سازيم .
بعد به سوى مسجد مى رويم و در حالى كه خود را در محضر خدا و محتاج به او مى بينيم به نماز مى ايستيم ، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در سمت چپ و عزرائيل ( عليه السّلام ) را پشت سر خود مى بينيم . گويى روى پل صراط ايستاده ايم و اين نماز، آخرين نماز ما مى باشد، بعد نيت مى كنيم و تكبير مى گوييم و حمد و سوره را با تفكر قرائت مى كنيم ، بعد با تواضع ركوع مى رويم و در آخر با تضرع سجده به جامى آوريم و بااميد تشهد مى خوانيم و با خلوص تمام ، سلام نماز را مى گوييم ، من سى سال است كه اين طور نماز خوانده ام . (88)

جشن به خاطر نماز

مردم ، گروه - گروه به طرف منزل «سيّد بن طاووس » مى رفتند، كوچه ها شلوغ بود و شاگردان سيّد نمى دانستند كه اين جشن ، به چه مناسبتى برگزار مى شود. هر كدام در ذهن خود گمانى مى داشت ، امّا از آن مطمئن نبود؛ يكى مى گفت لابد «عيد» است و ما نمى دانيم . آن ديگرى مناسبت ديگرى را حدس مى زد. امّا همگى سيّد را خوب مى شناختند و مى دانستند كه حتماً آن جشن مناسبتى دارد.
منزل سيّد از جمعيت موج مى زد، ذكر صلوات و قرائت شعر در مدح ائمه (عليهم السّلام ) فضاى خانه را پر كرده بود و در اين ميان تنها سيّد بود كه مى دانست آن جشن براى چيست ؟
سكوت سيّد طاقت شاگردان را طاق كرده بود، سرانجام يكى از آنان پرسيد: اگر مناسبت جشن را بدانيم ، بيشتر خوشحال خواهيم شد.
تبسّم شيرينى بر چهره سيّد نقش بست و گفت : امروز يكى از بهترين روزهاى عمر من است . چندين سال پيش ، در چنين روزى من به سن تكليف رسيدم و لياقت آن را پيدا كردم كه مورد خطاب خداوند رحمان باشم و به اداى تكليف الهى بپردازم ، از اين جهت ، من هر سال اين روز را جشن مى گيرم .(89)

فضيلت نماز جمعه

دو حديث

«قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
من ترك الجمعة ثلاثاً من غير عذر طبع اللّه على قلبه » .
(المحجة البيضاء، ج 2، ص 14)
«رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
كسى كه سه بار پى در پى بدون عذر و جهت ، نماز جمعه را ترك كند، خداوند بر دلش مهر ضلالت مى زند».

«قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
عليك بالجمعة فانها حج المساكين » .
(وسائل الشيعة ، ج 5، ص 5)
«رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
برتو باد به نماز جمعه ؛ زيرا نماز جمعه به منزله حج فقرا است (چون بسيارى از آثار و ثوابهاى حج در نماز جمعه هست ) ».

فضيلت نماز جمعه

امام باقر ( عليه السّلام ) مى فرمايد: «فرشتگان ، هر جمعه از آسمان فرود مى آيند و كاغذهايى از نقره و قلمهايى از طلا دارند. مقابل درب مسجد، بر تختهايى از نور مى نشينند، هر كس در نماز جمعه شركت كند، به ترتيب ورود، مى نويسند تا وقتى كه نماز جمعه به اتمام برسد و امام جمعه (از جايگاه خويش ) بيرون بيايد».(90)

سفارش لقمان حكيم به فرزندش

«لقمان حكيم » به فرزندش درباره نماز اين طور سفارش مى كند: «فرزندم ! نماز بسيار بخوان ، ابداً نماز اول وقت را به تاءخير نينداز و دين خود را نسبت به اوّل وقت نماز، ادا كن . نماز را با جماعت بخوان ، هر چند در سخت ترين شرايط و حالات باشد. قرآن را تلاوت كن و ياد خدا را هرگز فراموش ‍ نكن » . (91)

رعايت نظم در اقامه نماز جماعت

حضرت امام خمينى (قدّس سرّه ) در يكى از تابستانها كه در تهران بودند، در نماز جماعت حضرت آيت اللّه سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى ( قدّس سرّه ) شركت مى كردند. آيت الله رفيعى قزوينى ، در مسجد جمعه تهران ، اقامه جماعت مى كردند، ولى منظم تشريف نمى آوردند. در يكى از روزها كه آيت اللّه رفيعى دير كرده بودند، حضرت امام ( قدّس سرّه ) برخاستند و به مردم گفتند:«بياييد با هم به آقا بگوييم مرتب بيايد. اين طورى كه ايشان غيرمرتب مى آيند، وقت بسيارى از مردم ضايع مى شود پس همه با هم به آقا مى گوييم كه مرتب تشريف بياورند».
در همين هنگام آقا تشريف آوردند، نماز كه تمام شد، يك نفر به آقا گفت : «سيد جوانى به مردم مى گفت به آقا بگوييد مرتب تشريف بياورند».
آيت اللّه رفيعى فرمودند: آن سيد چه كسى بود؟
آن شخص حضرت امام (قدّس سرّه ) را كه در جانب ديگر نماز مى خواندند، نشان دادند، همينكه چشم آقا به حضرت امام (قدّس سرّه ) افتاد، فرمودند: «ايشان حاج آقا روح اللّه هستند، مردى هستند بسيار فاضل ، وارسته ، بسيار باتقوا، منظم و مهذّب ، حق با ايشان است ، اگر يك وقت من دير آمدم ، از ايشان بخواهيد تا به جاى من نماز بخوانند». (92)

اُنس حضرت امام (ره ) به نماز

نقل است : ظهر روزى كه فرزند گرانقدر امام ( قدّس سرّه ) (شهيد مصطفى خمينى ( قدّس سرّه ) ) به شهادت رسيده بود، منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) پر بود از كسانى كه از دور و نزديك براى عرض تسليت به محضر ايشان آمده بودند. اذان ظهر كه شد، حضرت امام برخاست ، وضو گرفت و به مسجد رفت . مردم شهر نجف وقتى فهميدند كه حضرت امام به مسجد رفته اند، گروه گروه براى عرض تسليت به مسجد وارد شدند.
مردم وقتى امام ( قدّس سرّه ) را مى ديدند كه به صلابت كوه ايستاده و گريه نمى كند، به شدت تحت تاءثير قرار گرفته و گريه مى كردند. حضرت امام ( قدّس سرّه ) با آرامش و وقار تمام ، نماز ظهر و عصر را خواند و پس از نماز، در مسجد، روضه خوانى شروع شد. (93)

رعايت حال ديگران در نماز جماعت

در يكى از روزها كه پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز ظهر را به جماعت اقامه مى كردند، دو ركعت آخر را به سرعت و بدون اينكه مستحبات را انجام دهند، نماز را تمام نمودند. بعد از پايان نماز، گروهى از حضرت پرسيدند: اى رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله )! آيا در نماز حادثه اى پيش آمد كه نماز را با اين سرعت به اتمام رسانديد؟
پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: «آيا صداى گريه و بى تابى كودك را در ميان زنان نمى شنيديد؟!». (94)

پوشيدن لباس زيبا در نماز

امام حسن مجتبى ( عليه السّلام ) هنگام نماز، بهترين لباسهايش را مى پوشيد. عده اى از آن حضرت پرسيدند چرا هنگام نماز، بهترين لباسهايتان را مى پوشيد؟
حضرت در پاسخ فرمودند: «خداوند متعال جميل است و جمال را دوست دارد و به همين خاطر، من بهترين لباسهايم را مى پوشم » . خداوند فرموده است : (... خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ...)(95) ، «با زينتهاى خود در مساجد حاضر شويد». (96)

اهتمام حضرت امام خمينى (ره ) به نماز در اول وقت

روز اوّلى كه شاه فرار كرد، حضرت امام خمينى ( قدّس سرّه ) در «نوفل لوشاتوى فرانسه » بودند. آن روز حدود سيصد الى چهارصد خبرنگار اطراف منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) جمع شده بودند، تختى گذاشتند و حضرت امام ( قدّس سرّه ) روى آن ايستادند. تمام دوربينها روشن بود و كار مى كرد. قرار بود هر چند نفر خبرنگار يك سؤ ال بكنند.
هنوز بيشتر از سه سؤ ال نشده بود كه صداى دلنواز اذان ظهر شنيده شد، بلافاصله امام ( قدّس سرّه ) محل را ترك كردند و فرمودند وقت فضيلت نماز ظهر مى گذرد. تمام حاضرين متعجب شدند. كسى از امام ( قدّس سرّه ) خواهش نمود كه شما چند دقيقه اى صبر كنيد تا حداقل چند سؤ ال ديگر بشود.
امام فرمودند: به هيچ وجه نمى شود و رفتند. (97)
شبيه همين جريان را در شرح حال شهيد مظلوم حضرت آيت اللّه بهشتى نقل نموده اند كه آن شهيد، با خبرنگاران خارجى مصاحبه مى كرد، ناگهان صداى اذان به گوشش رسيد، از جايگاه خويش برخاست . خبرنگاران پرسيدند: كجا مى رويد؟ آقاى بهشتى فرمودند: به طرف نماز مى روم . (98)

شيوه حل شدن مشكلات علمى بوعلى سينا

هرگاه «شيخ الرئيس بوعلى سين» در مسايل علمى به مشكلى برمى خورد، وضو مى گرفت و به مسجد مى رفت و نماز مى خواند و از خدا مى خواست كه آن مساءله مشكل را براى او آسان گرداند». (99)

نماز آيات

پيامبر اسلام ( صلّى اللّه عليه و آله ) از «ماريه قبطيه » فرزندى به نام «ابراهيم » داشت ، ابراهيم در سال هشتم هجرى در مدينه متولد شد و در سال دهم هجرى از دنيا رفت . وقتى كه ابراهيم از دنيا رفت ، در آن روز، تصادفاً خورشيد گرفت و مردم به هم مى گفتند: چون فرزند پيامبر اسلام ( صلّى اللّه عليه و آله ) از دنيا رفته ، خورشيد گرفته است .
وقتى پيامبر از حرفهاى مردم آگاه شد، به آنان فرمودند:
«اى مردم ! خورشيد و ماه هر دو از نشانه هاى خداوند مى باشند كه به دستور او حركت مى كنند، كسوف و گرفتگى خورشيد، هيچ ربطى به مرگ فرزند من ندارد وقتى يكى از آن دو (خورشيد و ماه ) گرفته شد، نماز آيات بخوانيد...».(100)

پرداخت زكات در حال ركوع

آخرين سفير الهى در مسجد مدينه نماز ظهر مى خواند، جانشين او نيز پشت سر رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به نماز ايستاده بود. فقيرى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك نمود اما هيچ كس به او چيزى كمك نكرد.
فقير با دلى شكسته گفت : «اللّهم اشهد انى سئلت فى مسجد رسول اللّه فلم يعطنى احد شيئ».
«خدايا! شاهد باش من در مسجد رسول خدا از مردم كمك خواستم ، ولى هيچ كس مرا كمك نكرد».
وقتى آن فقير با خود زمزمه مى كرد، حضرت على ( عليه السّلام ) در ركوع نماز بود، با انگشت كوچكش فقير را متوجه خود نمود، فقير نزد آن حضرت آمد و با اشاره آن حضرت ، انگشتر را از انگشت آن حضرت بيرون آورد و با خوشحالى و رضايت ، مسجد را ترك نمود.
در اين هنگام رسول خدا فرمودند: (... رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى# وَيَسِّرْلِى اءَمْرِى# وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى# يَفْقَهُوا قَوْلِى# وَاجْعَلْ لِى وَزيراً مِنْ اءَهْلِى# هرُونَ اءَخِى# اُشْدُدْ بِهِ اءَزْرِى ). (101)
«... خدايا! سينه مرا گشاده گردان ، كار مرا بر من آسان گردان ... و وزيرى از خاندانم برايم قرار ده و به وسيله او پشتم را محكم كن ».
هنوز سخن پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) به پايان نرسيده بود كه جبرئيل آيه 55 از سوره مائده را بر او نازل نمود.
(اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ ءَامَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ).
«ولى و سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنانكه ايمان آورده اند و نماز را به پا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند». (102)

سجده خونين

... و رمضان آخر براى على (ع ) صفاى ديگرى داشت براى اهل بيتش ‍ اضطراب و دلهره ، در اثر خبرهايى كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) داده بودند و علايمى كه خود على ( عليه السّلام ) مى دانست و گاهى اظهار مى كرد، يك ناراحتى و اضطراب در بين اهل بيت و اصحاب نزديك پيدا شده بود، چيزهاى عجيبى مى گفت و در ماه رمضان آخر عمر، هر شبى در يك جا ميهمان بودند، ولى خيلى كم غذا مى خوردند، اين بچه ها دلشان به حال پدر مى سوخت و به حال او رقت مى كردند و سؤ ال مى نمودند پدرجان ! شما چرا اين طور كم غذا مى خوريد؟ مى فرمود: مى خواهم در حالى خداى خودم را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد، مى فهميدند، كه براى على ( عليه السّلام ) يك انتظارى است ، انتظار نزديكى ، و گاهى نگاه مى كرد به آسمان و مى گفت : آن كه به من خبر داده است حبيبم پيغمبر، راست گفته است ....
شب نوزدهم ماه مبارك رمضان كه رسيد، بچه ها مى آمدند پيش على ( عليه السّلام ) و تا پاسى از شب در خدمت على ( عليه السّلام ) بودند. امام حسن ( عليه السّلام ) رفتند به خانه خودشان ، على ( عليه السّلام ) يك مصلاّ داشت ، در آنجا عبادت مى كرد، شبها نمى خوابيد، معمولاً وقتى كه از كارهاى خودش ، و از كارهاى زندگى و اجتماعى اش فارغ مى شد، مى رفت در مصلاّ و در خلوت راز با رب الارباب ، امام حسن ( عليه السّلام ) هنوز صبح طلوع نكرده ، آمد پيش پدر و رفت مستقيم به مصلاى پدر... و اميرالمؤ منين به فرزندش فرمود: پسرجان ! من ديشب ... همينطور كه نشسته بودم خوابم برد، يك دفعه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) را در عالم رؤ يا ديدم ، عرض كردم يا رسول الله ! من از دست اين امت تو چه خون دلها خوردم !
حضرت فرمودند: نفرين كن ، نفرين كردم بر آنها كه خداوند مرا از آنها بگيرد و يك انسان نالايق را بر آنها بفرستد ...
امام بيرون آمدند، و مرغابيها به صدا درآمدند، امام فرمودند: بله الا ن صداى مرغ است ، ولى طولى نمى كشد كه صداى نوحه گرى انسانها در همينجا بلند مى شود.
بچه ها جلو اميرالمؤ منين را گرفتند و مى گفتند: پدر جان ! نمى گذاريم شما برويد به مسجد و حتماً بايستى يك نفر ديگر را به نيابت بفرستى . اول فرمودند خواهرزاده ام «جعدة بن جُبير» را بگوييد برود و با مردم نماز جماعت بخواند، بعد خودشان نقض كردند و فرمودند نه خودم مى روم .
عرض كردند: اجازه بدهيد كسى شما را همراهى كند فرمود: خير نمى خواهم كسى مرا همراهى كند....
به طرف مسجد حركت نمود آمد و آمد، خودش اذان صبح را مى گفت ، نزديك اذان صبح بود، رفت بالاى ماءذنه فرياد الله اكبر! الله اكبر! را بلند كرد، اذان كه گفت ، با آن سپيده دم خداحافظى كرد و گفت : اى صبح ! اى سپيده دم ! اى فجر! از روزى كه على به اين دنيا چشم گشوده است ، آيا روزى بوده است كه تو بدمى و چشم على در خواب باشد.
وقتى كه امام به مسجد رفت و به نماز ايستاد، پليدترين انسانها «عبدالرحمن بن ملجم مرادى »، شمشير زهرآلودش را بر سر آن حضرت فرود آورد، «سبحان ربى الاعلى و بحمده » امام وقتى در بستر افتاده بود، فرمود:«به خدا قسم وقتى اين ضربت بر فرق من وارد شد، مَثَل من مَثَل عاشقى بود كه به معشوق خودش رسيده ، مَثَل آن كسى بود كه در شب ظلمانى ، دنبال چاه آبى مى گردد تا خيمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود، اگر در آن تاريكى ، آن چاه آب را پيدا كند، چقدر خوشحال مى شود» آرى مَثَل او هم مَثَل همان شخص است كه حافظ مى گويد:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند (103)

اللّه تو لبيك ماست

مردى بود كه هميشه با خداى خودش راز و نياز مى كرد و داد اللّه ! اللّه ! سر مى داد. شيطان يك وقتى بر او ظاهر شد و وسوسه اش نمود، و كارى كرد كه اين مرد براى هميشه خاموش شد، يعنى يك وقتى به سراغش آمد و گفت : اى مرد! اين همه كه اللّه ! اللّه ! گفتى و مرتّب سحرها بلند مى شوى اللّه ! اللّه ! مى گويى آنهم با اين همه درد، آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوى ؟! تو اگر درِ هر خانه اى رفته بودى ، اين اندازه ناله كرده بودى ، لااقل يك مرتبه جوابت را داده بودند. و يك دفعه گفته بودند «لبيّك »، اين مرد ديد حرف منطقى است ، (البتّه به ظاهر)، سبب شد كه دهانش بسته شود و ديگر اللّه ! اللّه ! نمى گفت . در عالم رؤ يا هاتفى به او گفت : تو چرا مناجات خودت را؟ ترك كردى گفت من مى بينم اين همه مناجات كه مى كنم و اين همه درد و سوزى كه دارم ، يك مرتبه نشد در جواب من لبيك گفته شود! هاتف به او گفت : ولى من ماءمورم از طرف خدا جوابت را بدهم :

گفت همان اللّه تو لبيّك ماست
آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

همان دردى كه ما در دل تو قرار داديم ، همان سوزى كه ما در دل تو قرار داديم ، همان عشق و شوقى كه ما در دل تو قرار داديم ، اين خودش ‍ لبيك ماست . (104)

شهادت مدرس بعد از نماز

مرحوم مدرس ( قدّس سرّه ) را پس از ده سال تبعيد، به خانه خرابه اى در شهر «كاشمر» آورده بودند. اين خانه كوچك در كنار قبرستان شهر قرار داشت . به ماءموران دستور داده بودند كه از آن خانه با دقت مراقبت كنند و آن پيرمرد زندانى را زيرنظر داشته باشند، به آنان گفته شده بود كه پيرمرد، بزرگترين دشمن رضا شاه است .
روزهاى آخر ماه رمضان بود، «آيت اللّه سيد حسن مدرس » كه آهسته آهسته عصايش را بر زمين مى زد و زير لب صلوات مى فرستاد، داخل اتاقش رفت . حالا ديگر از او فقط مقدارى پوست و استخوان مانده بود اما با همان حالش ، همه روزهاى ماه رمضان را روزه گرفته بود، براى او سختى در زندگى چيز تازه اى نبود با سختى ، دوستى ديرينه اى داشت .
او خود را از جوانى به كم غذايى عادت داده بود و از همان دوران ، روزهاى زيادى را با كارهاى سخت گذرانده بود. در ايام تحصيل ، روزهاى پنجشنبه و جمعه را عملگى كرده بود تا پول تحصيل خود را درآورد.
وى در كنار سماور كوچكى كه در كنار اتاقش ، غل غل مى كرد؛ روى زمين نشست و مقدارى چاى در قورى ريخت و آن را روى سماور گذاشت ، بعد به آهستگى برخاست ، سجاده اش را برداشت و بر زمين پهن كرد، در آن دنياى بزرگ ، فقط آن سجاده كوچك و كهنه بود كه اشكهاى چشم مدرس را ديده بود.
مدرس ، رو به قبله نشست و با صداى بلندى مشغول خواندن قرآن شد. در همان لحظه در اتاقش باز شد و سه ماءمور بدون خبر وارد شدند.
مدرس به آرامى روى برگرداند و زير لب گفت : «سلام » !
سه ماءمور با بى احترامى داخل اتاق شدند و نشستند. مدرس هم بدون توجه به آنها، مشغول خواندن قرآن شد. آن سه ماءمور خيلى آهسته با يكديگر مشغول صحبت شدند؛ اما مدرس اصلاً به آنها توجهى نداشت . سركار جهانسوزى رو به مدرس كرد و با صداى بلندى گفت : آهاى سيّد! چاى نمى خورى ؟!
مدرس بدون اينكه بازگردد، جواب داد: افطار كه بشود، مى خورم . تا اذان مغرب چيزى نمانده بود، آن سه نفر دوباره مشغول صحبت شدند، مدرس برخاست و شروع به خواندن نماز مستحبى كرد.
از دور صداى ضعيف اذان مى آمد، جهانسوزى برخاست و در حالى كه به مدرس خيره شده بود، به سماور نزديك شد. مدرس سر بر سجده گذاشته بود و ذكر مى گفت . او به تندى يك استكان چاى ريخت . يكى ديگر از ماءموران ، پاكت كوچكى را كه در دست داشت ، داخل استكان خالى كرد، دست آن ماءمور مى لرزيد، از داخل پاكت ، گرد سفيد رنگى به داخل استكان سرازير شد، همين كه مدرس سلام نماز را داد، جهانسوزى استكان چاى را نزديك مدرس برد و گفت : چايى بخور!
مدرس ، با همان آرامش ، استكان را برداشت ، بعد از گفتن «بسم اللّه »، چاى را با يك دانه قند سر كشيد. سپس برخاست و در حالى كه يك دور از عمامه اش را از سرش باز كرده و روى گردنش انداخته بود، آماده نماز شد. هر سه ماءمور با اضطراب ، مدرس را نگاه مى كردند.
آنها هر لحظه انتظار داشتند كه پيكر نحيف و استخوانى مدرس نقش بر زمين شود، اما مدرس در ركعت سوم هم قيام كرد و نمازش را با آرامش ‍ ادامه داد. آن سه با تعجب به همديگر نگاه كردند.
سم بر بدن او اثر نكرده بود. وقتى مدرس سر از سجده برداشت و نشست ، آن سه نفر به سوى مدرس هجوم بردند، دو تن از آنها، دستها و پاهاى مدرس را گرفتند و يكى از آنها عمامه را به گردن مدرس پيچيد و دو سوى آن را با قدرت تمام كشيد.
مدّتى بعد، ديگر حتى صداى خِرخِر ضعيف نفسهاى مدرس هم شنيده نشد، چشمهايش بسته شد و پيكرش سست گرديد و از هم وارفت ، آرى او به خدا پيوسته بود. (105)

شهيد رجايى و نماز اوّل وقت

يكى از دوستان «شهيد رجايى » نقل كرده است كه : روزى نزديك ظهر در خدمت شهيد رجايى بودم ، صداى اذان شنيده شد، در حالى كه ايشان به منظور آماده شدن براى اقامه نماز از جا حركت كرد، يكى از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد مى شود، اگر اجازه مى فرماييد بياورم .
شهيد رجايى فرمودند: خير، بعد از نماز.
وقتى خدمتگزار از اتاق خارج شد، شهيد رجايى با چهره اى متبسم و دلى آرام خطاب به من فرمودند: عهد كرده ام هيچ وقت قبل از نماز، ناهار نخورم ، اگر زمانى ناهار را قبل از نماز بخورم ، يك روز روزه بگيرم ، «به كار بگوييد وقت نماز است ، به نماز نگوييد كار دارم » . (106)

اثر دعا بعد از نماز

مرحوم محمد تقى مجلسى ( قدّس سرّه ) در يكى از شبها، پيش از نماز و تهجّد و گريه و زارى به درگاه قادر متعال ، خود را به حالتى ديد كه دريافت هر چه از درگاه احديت درخواست كند، مستجاب خواهد شد. با خود انديشيد: از خدا چه بخواهم ، امر دنيوى يا اخروى ؟ ناگاه صداى گريه «محمد باقر» از گهواره بلند شد.
گفت : خدايا! به حق محمد و آل محمد ( صلّى اللّه عليه و آله ) اين طفل را مروّج دين و ناشر احكام سيّدالمرسلين قرار بده و موفق كن او را به توفيقات بى نهايت خود!
آن كودك ، بعدها علامه مجلسى صاحب دايرة المعارف عظيم شيعه ؛ يعنى كتاب جاويدان «بحارالا نوار» شد.(107)