داستانهاى نماز

محمود على محمدلو

- ۲ -


نماز انسان را از گناه باز مى دارد

يك آيه و دو حديث

(... إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَر ...).
(عنكبوت / 45)
«نماز، آدمى را از زشتيها و گناه باز مى دارد».

«قال على عليه السلام :
فرض اللّه الايمان تطهيرا من الشرك
والصلاة تنزيهاً عن الكبر».
(نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت 244، ص 1197)
«على - عليه السلام - فرمود:
خداوند براى پاك نمودن مردم از شرك ، ايمان و براى پاك شدن از كبر، نماز را واجب نمود».

«عن اءبى عبداللّه عليه السلام :
من احبّ ان يعلم اَقْبِلَت صلاته ام لم تقبل
فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنكر».
(بحارالا نوار، ج 82، ص 198)
«امام صادق - عليه السلام - فرمود:
هركس مى خواهد بداند نمازش قبول شده يا نه پس بايد بنگردكه آيانمازش اوراازگناهان و زشتيها باز داشته يا نه ؟ (به هر قدر كه نمازش او را از بديها باز داشته ، به همان قدر، نمازش پذيرفته شده است ».

نماز باعث اصلاح انسان مى شود

در روايتى آمده است : مردى به زنى نظر داشت ، زن شوى خويش را از اين ماجرا آگاه ساخت ، شوهرش گفت : به او بگو چهل بامداد در نماز جماعت حاضر شو...، آنگاه من تسليم تو خواهم بود.
آن مرد پذيرفت و چند روز پياپى به نماز آمد، و به زن پيغام داد كه من توبه كرده ام و ديگر از تو تقاضايى ندارم .
زن جريان را به شوى خويش باز گفت ، شوهر گفت : مى دانستم كه «نماز»، او را اصلاح مى كند؛ زيرا خداوند فرموده است :
(اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ ). (28)
يعنى :«به راستى كه نماز، از فحشا و منكر، جلوگيرى مى كند».

يك داستان شگفت

نقل شده است كه روزى «سيد هاشم » امام جماعت مسجد «سردوزك » بعد از نماز به منبر رفت . در ضمن توصيه به لزوم حضور قلب در نماز، فرمود:
روزى پدرم مى خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم . ناگاه مردى با هياءت روستايى وارد شد، از صفوف جماعت عبور كرد تا به صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت . مؤ منين از اينكه يك نفر روستايى رفت و در صف اوّل ايستاد، ناراحت شدند، اما او اعتنايى نكرد. در ركعت دوم در حال قنوت ، قصد فرادا كرد و نمازش را به تنهايى به اتمام رساند و همانجا نشست و مشغول خوردن نان شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به رفتار ناپسند او حمله و اعتراض كردند ولى او به كسى پاسخ نمى داد.
پدرم فرمود: چه خبر است ؟ به او گفتند: مردى روستايى و جاهل به مساءله ، به صف اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا كرد و آنگاه وسط نماز، قصد فرادا كرد و هم اكنون نشسته و نان مى خورد.
پدرم به آن شخص گفت : چرا چنين كردى ؟
او در پاسخ گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگويم يا در اين جمع بگويم ؟
پدرم گفت : در حضور همه بگو.
گفت : من وارد اين مسجد شدم به اميد اينكه از فيض نماز جماعت با شما بهره مند شوم ، اما وقتى اقتدا كردم ، ديدم شما در وسط حمد، از نماز بيرون رفتيد و در اين خيال واقع شديد كه من پير شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام لذا به الاغى نياز دارم ، پس به ميدان الاغ فروشها رفتيد و خرى را انتخاب كرديد و در ركعت دوم در خيال تدارك خوراك و تعيين جاى او بوديد. بدين سبب من عاجز شدم و ديدم بيش از اين سزاوار نيست با شما باشم ، لذا نماز خود را فرادا تمام كردم . اين را بگفت و برفت .
پدرم بر سر خود زد و ناله كرد و گفت : اين مرد بزرگى است ، او را نزد من بياوريد، با او كار دارم ، مردم رفتند كه او را بياورند اما او ناپديد گرديد و ديگر ديده نشد.(29)

نماز را با حضور قلب بخوانيم

«سيد نعمة الله جزائرى » در «انوار نعمانيه » مى نويسد: شخصى برايم نقل كرد كه من يك روز نزد خود خيال كردم كه در حديث دارد هركس كه دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند، خداوند او را عذاب نمى كند لذا با خود گفتم من هم مى روم و در مسجد كوفه دو ركعت نماز با حضور قلب مى خوانم . به همين قصد مشغول نماز شدم ناگهان به اين فكر افتادم كه چرا مسجد به اين بزرگى بايد مناره و گلدسته نداشته باشد؟ و به اين خيال بودم كه اگر بانى هم پيدا شود، گچ و آجرش بايد از كجا بياورند؟ بنّا چه كسى و اندازه اش چقدر باشد؟ يك وقت سلام نماز را دادم و ملتفت شدم كه هنوز در نقشه و طرح مناره مسجد هستم ! اما اگر كسى در نماز در انديشه آخرت باشد، موجب فضيلت بيشتر نماز است . (30)

اخلاص على (ع ) در نماز

به پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) دو شتر هديه دادند، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) يكى از دو شتر را هديه قرار داد براى كسى كه دو ركعت نماز بجاى آورد و از امور دنيا چيزى را به خاطر نياورد و به فكر چيزى از دنيا نيفتد. كسى جز على ( عليه السّلام ) به پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) پاسخ مثبت نداد. پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) هر دو شتر را به على ( عليه السّلام ) مرحمت فرمود. (31)

در عبادت به ياد خدا باشيم

فيلسوف شهير «حاج ملاهادى سبزوارى » مى نويسد: گويند عابدى در بن غارى عبادت مى كرد و گاهى در ميان عبادت ، ريش خود را با انگشت ، شانه مى كرد، از هاتفى آوازى شنيد كه مشغول ريش خودى ، نه مشغول به ما.
آن دلريش ، دلش به درد آمد و شروع كرد به ريش كندن و در اثناى ريش كندن آوازى شنيد كه باز مشغول ريش . عارفى گويد:

ريش اگر بگذاشت در تشويش بود
ورهمى بركند هم در ريش بود (32)

صدقه دادن بستان جهت كسب اخلاص در نماز

منقول است كه «ابن طلحه » در بستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد كه بر درخت بود و مى خواست از وسط درخت خارج شود، به آن مرغ سرگرم شد به قسمى كه ندانست چند ركعت نماز بجاى آورده است .
خدمت رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) آمد و حالش را بيان نمود و عرض كرد: «بستانم را صدقه قرار دادم ، به هر مصرفى كه صلاح مى دانيد به مصرف برسانيد».(33)

شب زنده دارى براى ريا!

در حالات يك نفر نوشته اند كه شبى با خود گفت : به مسجد بروم و شبى را با اخلاص تا صبح به عبادت بپردازم . در تاريكى گوشه مسجد سرگرم نماز و ذكر و دعا بود كه صدايى از گوشه ديگر مسجد به گوشش ‍ خورد، با خود گفت : لابد ديگرى نيز مثل من اينجا آمده است تا عبادت كند، پس خوب شد چون مرا مى بيند و فردا براى مردم تعريف مى كند كه فلانى براى خدا شب زنده دارى مى كرد، لذا نشاطش بيشتر شد و صدايش را نازكتر و با حزن بيشترى به راز و نياز پرداخت تا اينكه صبح شد، وقتى كه هوا روشن شد، ديد گوشه مسجد سگى بوده كه از سرما به مسجد پناهنده شده است ؛ معلوم شد تمام شب را به خاطر سگى به عبادت گذرانده ! يعنى در حقيقت او را پرستيده است . (34)

حكايت جالب ابوالعباس جوالقى

در تفسير آمده است : روزى «ابوالعباس جوالقى »، جوالى به كسى داد اما فراموش كرد كه آن را به چه كسى داده است . چندان كه انديشيد، يادش ‍ نيامد. روزى به نماز ايستاده بود كه يادش آمد جوالش را به چه كسى داده ! لذا به دكّان رفت و به شاگردش گفت : اى فلان ! يادم آمد كه جوال را به چه كسى داده ام ، آن را به فلان كس داده ام .
شاگردش گفت : چگونه يادت آمد؟
ابوالعباس گفت : در نماز يادم آمد.
شاگردش گفت : اى استاد! به نماز خواندن مشغول بودى يا به جوال جستن ؟!
«ابوالعباس » متوجه كار ناپسندش شد و دكّان را رها كرد و به سوى طلب علم رفت . چندان علم بياموخت تا مفسّر قرآن شد. (35)

خشوع نهايى در نماز

در يكى از جنگها در پاى مبارك حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) تيرى نشست كه خارج كردن آن به شدّت مشكل مى نمود.
حضرت فاطمه ( عليهاالسّلام ) (36) كه از وضع نماز آن حضرت خبردار بود، فرمود: در حال نماز تير را از پاى آن حضرت خارج كنيد؛ زيرا او در حال نماز احساس نخواهد كرد كه بر او چه مى گذرد، پس تير را خارج كردند در حالى كه حضرت مشغول نماز بود و هيچ توجهى به غير نماز نكرد.(37)

پيدا كردن گمشده به وسيله نماز!

شخصى مقدارى از نقدينه خود را در محلى دفن كرده بود اما پس از مدتى ، محل را فراموش كرد و هرچه جستجو و كاوش نمود، پيدا نشد، لذا نزد «ابوحنيفه » آمد و جريان را به او گفت و درخواست راهنمايى كرد.
«ابوحنيفه » گفت از نظر فقهى براى درخواست تو چاره اى ذكر نشده ، ولى من حيله اى انديشيده ام كه به وسيله آن به مقصود خود خواهى رسيد و آن اين است كه امشب تا صبح وقت خود را به نماز بگذران تا گمشده ات را پيدا كنى . آن مرد تا يك چهارم از شب گذشت مشغول نماز خواندن بود كه ناگاه محل دفينه به خاطرش آمد، لذا نماز خود را قطع كرد و به جستجو و كاوش آن محل پرداخت و نقدينه خود را خارج نمود، فردا صبح مجدداً نزد ابوحنيفه آمد و كيفيت پيدا كردن محل را شرح داد.
ابوحنيفه گفت : «مى دانستم كه شيطان نمى گذارد تو تا آخر شب نماز بخوانى ، چرا به شكرانه پيدا كردن محل و دفينه خود، تا صبح نماز را ادامه ندادى ؟». (38)

لطف خدا و ناسپاسى بنده

مرحوم «حاج شيخ الاسلام » فرمود: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عاليمقام ، امام جمعه بهبهانى كه در اوقات تشرف به مكه معظمه ، روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس ، از خانه خارج شدم ، در اثناى راه ، خطرى پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم ، نزديك در مسجد، خربزه زيادى روى زمين ريخته و صاحبش مشغول فروش آنها بود، قيمت آن را پرسيدم ، گفت آن قسمت ، فلان قيمت و قسمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد مقدارى مى خرم و به منزل مى برم ، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم ، در حال نماز در اين خيال شدم كه از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم و چون از نماز فارغ شده و خواستم از مسجد بيرون روم ، شخصى از در مسجد وارد و نزديك من آمد و در گوشم گفت خدايى كه امروز تو را از خطر مرگ نجات بخشيد، آيا سزاوار است كه در خانه او نماز خربزه اى بخوانى ؟! فوراً متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم ، خواستم دامنش را بگيرم اما او را نيافتم . (39)

اخلاص امام سجاد(ع ) در نماز

«ابوحمزه ثمالى » مى گويد: ديدم كه امام سجاد ( عليه السّلام ) هنگام نماز خواندن ، عبا از دوش مباركش افتاد ولى حضرت هيچ اعتنايى به آن نكرد. از آن حضرت پرسيدم : چرا وقتى عبا از دوشتان افتاد، آن را درست نكرديد؟
فرمودند: «واى بر تو! آيا متوجه نيستى در محضر چه كسى ايستاده ام ؟ به راستى كه انسان ، نمازش در همان حد قبول است كه دلش متوجه خداوند متعال باشد». (40)

استقامت شگفت انگيز على بن حسن در نماز

«حسن بن محمد» مى گويد: «على بن حسن » (41) را در راه مكه ديدم كه مشغول خواندن نماز بود، ناگهان مارى بزرگ از پايين پيراهنش ، وارد لباس او شد و از گريبانش سر درآورد، مردم ، وحشت زده فرياد مى زدند، مار! مار! امّا «على » با آرامش تمام ، بدون كمترين توجه به آنچه پيش آمده ، به نمازش ادامه داد و مار از لباس او بيرون رفت . (42)

صلابت امام رضا(ع ) در نماز

در روايت «معمّر بن خلاء» است كه امام رضا ( عليه السّلام ) فرمود: «من روزى در فرع (43) بودم ، وقت نماز فرا رسيد، سپس من پياده شده و به سوى «بوته ثمامه »(44) رفتم ، همينكه به نماز ايستادم و ركعتى خواندم ، يك افعى نزديك آمد و در كنارم قرار گرفت ، من متوجه نماز شدم و از آن نكاستم و كم نكردم . افعى به من نزديك شد و سپس به طرف بوته برگشت .
وقتى از نماز فارغ شدم در صورتى كه دعا و تعقيباتم را نيز تخفيف نداده بودم ، بعضى از يارانم را كه همراه ما بودند فراخوانده و گفتم : پشت سر شما زير بوته ، يك افعى وجود دارد، سپس او را كشتند» آنگاه امام ( عليه السّلام ) فرمود:
«هركس از غير خدا نترسد، خداوند او را كفايت مى كند». (45)

علاقه دوستان على (ع ) به نماز

«قيس بن سعد» يكى از زهاد و متدينين بود، علاقه زيادى به على ( عليه السّلام ) داشت . مقام او در عبادت و ترس از خدا به جايى رسيد كه روزى در نماز، همينكه خواست سر به سجده بگذارد، متوجه شد كه در محل سجده اش مار بسيار بزرگى حلقه زده ، اما او با سر خود آن را به يك طرف راند و در كنارش ‍ سجده كرد. مار بر گردن قيس پيچيد اما او نه از نماز خود كوتاه كرد و نه چيزى كم نمود بلكه با همان حال ، به نماز خود ادامه داد تا از نماز فارغ شد، آنگاه پس از نماز، مار را گرفت و به سويى انداخت . (46)

اضطراب و پريشانى على (ع ) در نماز

هر وقت هنگام نماز مى رسيد، اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) حال اضطراب و تزلزل پيدا مى كرد. عرض كردند شما را چه مى شود كه اينقدر ناراحتيد؟ مى فرمود:
«وقت امانتى كه خداوند بر آسمان و زمين عرضه داشت و  آنها از پذيرش و حمل آن امتناع ورزيدند، رسيده است » . (47)

دعاى حضرت فاطمه (س ) بعد از نماز

دختر جوان پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقتى در محراب مشغول نماز بود، از اينكه در پيشگاه خداوند جهان ايستاده ، بندهاى كتف نازنينش مى لرزيد.
امام حسن ( عليه السّلام ) مى گويد: يك شب جمعه ديدم كه مادرم بيدار است و پيوسته نماز مى خواند تا اينكه سپيده صبح دميد.
در آن لحظه شنيدم كه مادرم براى مردان و زنان با ايمان دعا مى كند، يك به يك آنها را نام مى بُرد و برايشان دعا مى كرد، بعد از نماز به او گفتم : اى مادر! چرا براى خودت دعا نكردى ؟
مادرم فرمود:
«اى پسرك من ! اوّل همسايه ، بعد خانه ...». (48)

تعجب هارون

«ابوالحسن امام موسى بن جعفر( عليهما السّلام » در ده سال و اندى ، هر روز پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال را با يك سجده مى گذراند. «هارون » كه دشمن حضرت بود، به اين مطلب اعتراف كرد كه او، نمونه اى برجسته براى توجه به خدا و ايمان است . هارون موقعى اين اعتراف را كرد كه آن حضرت را در زندان ربيع ، محبوس كرده بود و از بالاى كاخ ، حضرت را نظاره مى كرد، ديد جامه اى در گوشه زندان افتاده بدون اينكه تغيير موضع دهد، لذا از اين حالت تعجب كرد و به «ربيع » گفت : آن جامه اى كه هر روز در آنجا مى بينم چيست ؟
ربيع گفت : يا اميرالمؤ منين ! آن جامه نيست ، بلكه «موسى بن جعفر» است ، او هر روز پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال ، يك سجده دارد.
هارون حيرت زده شد و از روى تعجب گفت : به راستى كه اين شخص ‍ از راهبان بنى هاشم است ! ربيع پس از اينكه اعتراف هارون را نسبت به پارسايى امام و كناره گيريش از دنيا شنيد، رو به هارون كرد و در حالى كه تقاضاى آزادى و سخت نگرفتن براى آن حضرت را داشت گفت : يا اميرالمؤ منين ! پس چرا اينقدر در زندان بر او سخت گرفته ايد؟!! هارون پاسخى داد كه حكايت از بى رحمى باطنى او داشت ، او گفت : هيهات ! بايد اينطور باشد!!!(49)

كيفيت نماز امام باقر و امام صادق (ع )

امام باقر و امام صادق ( عليهما السّلام ) زمانى كه به نماز مى ايستادند، رنگ صورت مباركشان تغيير مى كرد، گاهى قرمز و زمانى زرد مى شد مثل اينكه با كسى مناجات مى كنند كه او را مى بينند. (50)

كيفيت دعاكردن

يكى از اصحاب پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) معمولاً براى نماز جماعت به مسجد مى آمد تا اينكه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) متوجه شدند كه او چند روزى است ديگر به مسجد نمى آيد. از اصحاب پرسيدند: «چرا فلانى براى به جا آوردن نماز جماعت به مسجد نمى آيد؟».
گفتند: آن شخص مريض است .
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى عيادت نزد او رفتند، و پرسيدند: «اى فلانى ! چه شده است ؟».
او گفت : نماز مغرب را مى خواندم ، سپس اين كلمات را قرائت كردم «اى پروردگار! اگر من نزد تو گناهكار هستم و قرار است مرا در آخرت عذاب دهى ، عذابم را به جلو بينداز و در همين دنيا مرا دچار عذاب كن » ، سپس مريض شدم .
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: «اين چه سخنى بود كه گفتى ، آگاه باش كه اين گونه بايد بگويى :
پروردگارا! در دنيا و آخرت به من حسنه عطا كن و مرا از آتش نگهدار».(51)
سپس پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى آن شخص دعا كرد و او از حالت مرض بيرون آمد و خوب شد.(52)

حكايت عبرت انگيز پيامبراكرم (ص ) و سعد

امام باقر ( عليه السّلام ) فرمود: در زمان رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در آغاز هجرت ، يكى از مؤ منين اهل صُفّه (آنان كه در كنار مسجد سكونت داشتند) به نام «سعد» بسيار در فقر و تهيدستى به سر مى برد، و هميشه در نماز جماعت ، ملازم رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود و هرگز نمازش ترك نمى شد. رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقتى او را مى ديد، دلش به حال او مى سوخت و نگاه دلسوزانه اى به او مى كرد. غريبى و تهيدستى او، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) را سخت ناراحت مى كرد، روزى به سعد فرمود:
«اگر چيزى به دستم برسد، تو را بى نياز مى كنم ».
مدتى از اين جريان گذشت ، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) از اينكه چيزى نرسيد تا به سعد كمك كند، سخت غمگين شد. خداوند وقتى كه رسولش را اين گونه غمگين يافت ، جبرئيل را به سوى او فرستاد، جبرئيل كه دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) آمد و عرض كرد:
«اى رسول خدا! خداوند اندوه تو را به خاطر سعد دريافت ، آيا دوست دارى كه سعد بى نياز گردد؟».
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: «آرى » .
جبرئيل گفت : «اين دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده كه با آن تجارت كند».
رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز ظهر از منزل خارج شد. ديد سعد كنار حجره ايستاده و منتظر رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) است ، وقتى كه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) او را ديد فرمود: «اى سعد! آيا تجارت و خريد و فروش مى دانى ؟».
سعد گفت : سوگند به خدا چيزى ندارم كه با آن تجارت كنم . پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: «با اين دو درهم تجارت كن ، و روزى خود را به دست بياور».
او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند، بعد از نماز، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به او فرمود:«اى سعد! برخيز و به دنبال كسب و رزق برو كه من از وضع تو غمگين هستم ».
سعد، برخاست و كمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم بركت داشت كه هر كالايى با آن مى خريد، سود فراوان مى كرد، دنيا به او رو آورد و اموال و ثروتش زياد گرديد و تجارتش رونق بسيار گرفت .
در كنار در مسجد، محلى را براى كسب و كار خود انتخاب كرد و به خريد و فروش مشغول گرديد، هنگام نماز، «بلال حبشى » اعلام نماز مى كرد و رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى نماز حاضر مى شد، كم كم رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) ديد كه بلال حبشى وقت نماز را اعلام كرده ولى «سعد» هنوز سرگرم خريد و فروش ‍ است ، نه وضو گرفته و نه براى نماز آماده مى شود، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقتى او را به اين وضع ديد، به او فرمود: «اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشته است ».
او در پاسخ چنين (توجيه مى كرد و) مى گفت :«چه كار كنم ؟ ثروتم را تلف كنم ؟ به اين مرد متاعى فروخته ام ، مى خواهم پولش را بستانم و از مردى متاعى خريده ام ، مى خواهم قيمتش را بپردازم . آيا با اين وضع مى توانم در نماز شركت كنم ؟!».
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مورد سعد، آنچنان ناراحت و غمگين شد كه اين بار اندوه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) شديدتر از آن هنگام بود كه سعد در فقر و تهيدستى به سر مى برد. جبرئيل به پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) نازل شد و عرض كرد: «خداوند اندوه تو را در مورد سعد دريافت ، كداميك از اين دو حالت را در مورد سعد دوست دارى ؟ آيا حالت اول يعنى حالت فقر و توجه او به نماز و عبادت را دوست دارى ؟ يا حالت دوم او را كه بى نياز است ولى توجه به عبادت ندارد؟».
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: «حالت اوّل او را دوست دارم ؛ چرا كه حالت دوّم او باعث شد كه دنيايش ، دينش را ربود و برد».
جبرئيل گفت : «دلبستگى به دنيا و ثروت دنيا، مايه آزمايش و بازدارنده از آخرت است ».
آنگاه جبرئيل گفت : «آن دو درهم را كه به او (قرض ) داده بودى از او بگير كه در اين صورت ، وضع او به حالت اوّل برمى گردد».
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) از نزد سعد عبور كرد و به او فرمود: «آيا نمى خواهى دو درهم مرا بدهى ؟».
سعد گفت : به جاى آن ، دويست درهم مى دهم !!
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: «همان دو درهم مرا بده ».
سعد دو درهم آن حضرت را داد اما از آن پس ، دنيا به سعد پشت كرد و تمام اموالش كم كم از دستش رفت و زندگيش به حال اول بازگشت . (53)

اهميّت نماز جماعت

دو حديث

«قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
الصلوة جماعة ولو على راءس الزُّجّ».
(مستدرك ، ج 1، ص 488)
«رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
نماز را به جماعت بخوانيد ولو به سرنيزه ها قدم بگذاريد».

«قال النبي صلى اللّه عليه وآله :
التكبيرة الاولى مع الامام خير من الدنيا وما فيه».
(مجموعة الاخبار، ص 227)
«رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
همان تكبيرة الاحرام اوّل نماز كه با امام جماعت گفته شود، خيرش از دنيا و آنچه در دنياست بيشتر است ».

اهميت نماز جماعت

پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) تصميم گرفت خانه هاى كسانى را كه (بدون عذر شرعى ) در منزلهاى خود نماز مى خوانند و در جماعت مسلمانها شركت نمى كنند، آتش بزند.
يك نفر نابينا به حضور پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) رسيد و عرض كرد من نابينا هستم ، صداى اذان جماعت را مى شنوم ، ولى كسى نيست كه دستم را بگيرد و مرا به جماعت برساند، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابى ببند و هنگام نماز جماعت ، آن طناب را بگير و با راهنمايى آن خودرا به مسجدبرسان و در نماز جماعت شركت كن .(54)

اعاده كردن سى سال نماز جماعت

يكى از عبّاد، سى سال نماز خود را اعاده كرد با اينكه تمام آن سى سال را در صف اوّل جماعت نماز خوانده بود و علت آن اين است كه مى گويد: روزى به واسطه پيشامدى نتوانستم خود را سريعاً به صف اوّل جماعت برسانم لذا وقتى كه رسيدم از صف اوّل عقب ماندم ، در اين هنگام متوجه شدم مثل اينكه از ايستادن در صفهاى بعدى خجالت مى كشم و ميل ندارم مردم مرا در صفهاى بعدى ببينند؛ زيرا من هميشه در صف اوّل بودم و بر حسب اتفاق امروز عقب افتاده ام ، براى همين ، دانستم كه در اين مدت طولانى ؛ تمام نمازهايم آلوده به ريا و مشوب به نگاه كردن مردم به سوى من بوده تا مردم بدانند كه من هميشه در صف اوّل جماعت هستم و از سبقت گيرندگان به كارهاى نيك مى باشم . (55)

نور نماز جماعت در بيابان تاريك

در بحارالانوار روايت شده است كه شبى «قتادة بن نعمان » از اصحاب خاتم انبيا محمد ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مسجد النبى حاضر بود. اوّل مغرب ، نماز جماعت را با پيغمبر خواند. معمولاً رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى ملاحظه حال اصحابش كه راهشان دور بود و مدينه هم مثل زمان حاضر، آباديهايش جمع نبود، بلكه پراكنده و متفرق بود، لذا رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز مغرب و عشا را طورى مى خواند كه هنوز هوا خيلى تاريك نشده بود. شبى هوا ابرى بود و قتاده وقتى نمازش را تمام كرد، متوجه شد كه هوا بسيار تاريك و برگشتنش خيلى مشكل است .
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) دانست كه اكنون موقعى است كه بايد قتاده از نور عملش بهره ببرد لذا از گوشه مسجد، چوب خشكى از نخل خرما افتاده بود، پيغمبر آن را برداشت و به قتاده داد، نورى از آن چوب برخاست و فرمود:«اين چوب تا ده ذراع جلو و پشت سر تو را روشن مى كند، قتاده آن را گرفت و به وسيله روشنى آن ، به منزلش رفت .
اتفاقاً جانورى در گوشه خانه اش بود كه از همين نور چوب ، او را تشخيص داد و كشت . در روايت چنين مى فرمايد كه : «نور اين چوب نور نماز جماعتش بود». آرى هر كس نورى از ايمان و عملش ، با او خواهد بود. (56)

دقت حضرت امام (ره )

در نجف اشرف ، روزى امام خمينى (قدّس سرّه ) براى برگزارى نماز جماعت خواستند وارد اطاق بيرونى شوند، كفش كن اطاق از كفشهاى مردمى كه براى شركت در نماز جماعت ، گرد آمده بودند، انباشته شده بود به طورى كه جاى پا نهادن بر زمين نبود و ما روحانيون و بسيارى از فضلا بدون توجه ، پاى خود را روى كفشهاى مردم مى گذاشتيم و رد مى شديم و جز اين هم چاره اى نبود.
اما وقتى امام به كفش كن رسيد و آن وضع را ديد، توقف كرد و از پا گذاشتن روى كفش مردم خوددارى ورزيد و دستور داد كفشها را از سر راه جمع كنند و راه را باز نمايند.
در اين موقع ، خيلى از ماها تازه متوجه شديم كه پانهادن بر روى كفش ‍ مردم ، تصرف در مال غير است و خالى از اشكال نخواهد بود. (57)

اهميت نماز صبح و عشا

روزى رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) بعد از نماز صبح ، رو به اصحابش كرد و فرمود: «آيا فلانى و فلانى (نام چند نفر را برد) براى نماز حاضر شده اند؟».
اصحاب گفتند: يا رسول اللّه ! نه (حاضر نشده اند).
رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: «آيا به جايى رفته اند (و در شهر نيستند)؟».
اصحاب گفتند: نه .
آنگاه حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: «هيچ نمازى دشوارتر از نماز صبح و عشا بر منافقين نيست . اگر مردم منزلت نماز صبح و عشا را مى دانستند، براى اداى آن حاضر مى شدند، اگرچه با خزيدن بر روى زمين باشد».(58)

لزوم حفظ حرمت مؤ من

عالم متقى جناب حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام (؛ ) فرمود: من عادت داشتم هميشه پس از فراغت از نماز جماعت با كسى كه طرف راست و چپ من بود، مصافحه مى كردم ، وقتى در نماز جماعت مرحوم ميرزاى شيرازى - اعلى اللّه مقامه - در سامرا پس از نماز، با شخصى كه طرف راستم نشسته بود، كه يك نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه كردم و در طرف چپ ، يك نفر روستايى بود كه به نظرم كوچك آمد و با او مصافحه نكردم . بلافاصله از خيال فاسد خود پشيمان شدم و به خود گفتم شايد همين شخصى كه به نظر تو شاءنى ندارد، نزد خداوند محترم و عزيز باشد، فوراً با كمال ادب با او مصافحه كردم ، پس بوى مشك عجيبى كه مانند مشكهاى دنيوى نبود به مشامم رسيد و سخت مبتهج ، خوشوقت و دلشاد شدم و احتياطاً از او پرسيدم با شما مشك است ؟ فرمود: نه . من هيچ وقت مشك نداشتم ، يقين كردم كه از بوهاى روحانى و معنوى است . و نيز يقين كردم كه شخصى است جليل القدر و روحانى ، از آن روز متعهد شدم كه هيچ وقت به حقارت به مؤ منى نظر نكنم . (59)

عدم جواز اطاله نماز جماعت

روزى «اعمش » وارد مسجدى شد و در نماز جماعت شركت كرد و امام جماعت نماز را بسيار طول داد، بعد از فراغ از نماز، اعمش به او گفت : پشت سر تو افراد گرفتار ، پير و ضعيف هستند چرا نماز را طولانى مى خوانى ؟
امام جماعت گفت : (... اِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ اِلاّ عَلَى الخاشِعِينَ ) (60) يعنى :«اين سخت است مگر براى افراد خاشع ».
اعمش گفت :«من نماينده خاشعين هستم بدان كه نيازى به اين همه طول دادن ندارند». (61)

آثار سوء برخوردهاى غلط و غيراسلامى

پزشكى بود كه به مقدّسات اسلام توهين مى كرد و برخوردهاى زننده اى داشت با اينكه در محيط اسلامى بزرگ و تربيت شده بود. پس از تحقيق ، متوجه شديم كه بيمارى اين پزشك از سختگيريهاى پدرش ناشى شده است . مى گفت : پدرم هر صبح با چوب ، بالاى سر من مى آمد و مرا براى خواندن نماز صبح بيدار مى كرد، اگر لحظه اى دير برمى خاستم ، چوب را به گرده ام مى كشيد و بر سر و صورت و بدنم مى نواخت !!
به اين ترتيب ، وى از اوان كودكى بر اثر برخوردهاى ناصحيح و غيراسلامى پدر، دچار عقده و بيمارى روانى شده و همين امر در سنين بالا موجب شده بود كه وى نسبت به اسلام و مقدّسات دين ، بدبين شود و به آنها جسارت كند. (62)

هدايت الهى

جوانى مى گفت : در، كوچكى هميشه سعى مى كردم نماز خود را در مسجد بخوانم . روزى مشغول خواندن نماز بودم كه متوجه شدم پيرمردى ، مراقب من است . نمازم كه به پايان رسيد، آن پيرمرد به من گفت : «نمازت درست نيست » و سپس شروع كرد به گفتن سخنانى نيشدار، چنانكه گويى تازيانه جلادان است . من غرق در سكوت بودم و هرگاه مى خواستم از او بپرسم كجاى نمازم اشتباه است ، اجازه نمى داد و پيوسته مى گفت : «نمازت درست نيست و امثال تو حق ندارند به مسجد بيايند!».
از آن پس تصميم گرفتم ديگربه مسجدنروم و نمازم را در منزل هم نخوانم .اين نخستين قدم براى ترك كامل نماز و انحرافم از طريق اسلام بود، ولى خداوند مرا هدايت فرمود و اكنون دوباره نماز مى خوانم .

نمونه اى جالب از اخلاق اسلامى

روزى امام حسن و امام حسين ( عليهما السّلام ) كه هنوز خردسال بودند، پيرمردى را ديدند كه اشتباه وضو مى گيرد، نزد او رفتند و گفتند: پدر جان ! ممكن است نگاه كنى و بگويى وضوى كداميك از ما درست تر است ؟ آنگاه شروع كردند به وضوگرفتن . به محض اينكه وضويشان تمام شد، پيرمرد روشن ضمير گفت : «آفرين بر شما! وضوى هر دوى شما درست است ، وضوى من اشتباه بوده است » . (63)

غرور و تكبر بيجا

روزى كسى پرسيد: چرا نماز صبح دو ركعت است ؟
گفتم : نمى دانم ، دستور خداوند است و بايد انجام دهيم .
همينكه فهميد نمى دانم ، قيافه روشنفكرى گرفت و گفت : دنيا، دنياى علم است ، امروز ديگر دين بدون علم صحيح نيست و...
پرسيدم : حال تو بگو: چرا برگ درخت انار كوچك است ولى برگ انگور، بزرگ و پهن مى باشد؟
گفت : نمى دانم . من هم همان قيافه را گرفته و گفتم : دنيا، دنياى علم است ، علم بايد ثابت كند و... اندكى از غرورش كاسته شد.
گفتم : برادر! قبول داريم كه دنيا، دنياى علم است ، ولى نه به اين معنا كه همه اسرار هستى را بايد همين امروز بدانيم . حتماً ميان برگ باريك انار و برگ پهن انگور و مزه ميوه هايشان ، رابطه اى در كار است كه هنوز، برگ شناس ، خاك شناس ، گياه شناس و ميوه شناس ، آن را كشف نكرده است .
پس وجود اسرار را مى پذيريم ولى ادعاى فهميدن همه آنها را هرگز از هيچ كس قبول نمى كنيم .(64)

يك حادثه عجيب

امام صادق ( عليه السّلام ) فرمود: رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز ظهر را با مردم به جماعت خواند، ولى برخلاف معمول ، دو ركعت آخر نماز را با شتاب تمام كرد. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسيدند: آيا حادثه اى رخ داد كه شما نماز را اين گونه (با شتاب ) تمام كرديد؟! فرمود: «آيا شما صداى گريه كودك را شنيديد؟».
(معلوم شد كه آن حضرت براى آرام كردن و نوازش نمودن كودك ، نمازش را سريع انجام داده است ).(65)

اثر نماز

1- به حضرت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) گفته شد كه فلانى در روز نماز مى خواند، ولى در شب دزدى مى كند!
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: «نمازش او را از اين كار باز خواهد داشت ».(66)
2- روايت شده است كه جوانى از اهالى مدينه با پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز خود را به جماعت مى خواند ولى مرتكب كارهاى زشت نيز مى شد، جريان كار او را خدمت رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) عرض كردند، سپس پيغمبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: «روزى نمازش او را از اين كار باز خواهد داشت »، چيزى نگذشت كه او توبه كرد.(67)

چرا تارك الصّلوة كافر است ؟

يكى از شيعيان به نام «مسعدة بن صدقه » به حضور امام صادق ( عليه السّلام ) آمد و پرسيد: چرا شما زناكار را به عنوان كافر معرفى نمى كنيد، ولى ترك كننده نماز را كافر (معنوى ) مى ناميد؟ و دليل اين تفاوت چيست ؟
امام صادق ( عليه السّلام ) فرمود: «زيرا زناكار و امثال او (مثل شرابخوار)، اين كار را به خاطر چيره شدن شهوت جنسى بر او انجام مى دهند، ولى ترك كننده نماز، آن را ترك نمى كند مگر به خاطر استخفاف و سبك شمردن نماز، مرد زناكار به سوى زن نمى آيد مگر به جهت ميل شديدى كه به او دارد و لذتى كه مى برد، ولى كسى كه نماز را ترك مى كند، در ترك نماز هيچ گونه لذّتى نيست ، وقتى لذت نبود، معلوم مى شود كه «سبك شمردن نماز» باعث ترك آن شده است . «وَاِذا وَقَعَ الاستخفاف وَقَعَ الكُفر؛ وقتى سبك شمردن نماز حاصل شد، به دنبال آن نوعى كفر، حاصل مى گردد». (68)

پرهيز از ريا

روزى مولا «عبدالله شوشترى » براى ديدن شيخ بهايى به منزل او آمد. ساعتى نشست تا اذان گفتند و موقع نماز شد. شيخ بهايى از مولا درخواست كرد كه نماز را همينجا بخوانيد تا ما هم با شما نماز خوانده و به فيض ‍ جماعت نايل شويم ، مولاعبدالله مقدارى فكر كرد و بعد از آن پاسخى نگفت و به منزل خود بازگشت .
بعضى از دوستان راجع به اين جريان سؤ ال كردند كه شما با اهتمام و اهميتى كه به نماز اول وقت مى دهيد پس چرا در منزل شيخ ، نماز نخوانديد؟
او گفت : هرچه فكر كردم ديدم در صورتى كه مثل شيخ بهايى پشت سر من نماز بخواند در نفسم يك تغييرى حاصل مى شود، اين بود كه از ترس ريا در منزل او، نماز نخواندم . (69)

پاسخ به يك پرسش

گويند: در جلسه اى ، يكى از شعراى معاصر را تكليف كردند تا شعرى بخواند.
شاعر نيز به رسم معمول شُعرا، تاءملى كرد و گفت : نمى دانم چه بخوانم كه تا به حال آن را نخوانده باشم .
ظريفى گفت : «نمازت را بخوان » . (70)

نمونه اى از روش نامعقول در امر به معروف

حضرت صادق ( عليه السّلام ) فرمود: «ايمان بر هفت سهم تقسيم مى شود، بعضى از مسلمانها يك سهم را دارند، برخى دو سهم و كسانى نيز هستند كه داراى هفت سهم مى باشند. از اين رو شايسته نيست بر صاحب يك سهم ، دو سهم را تحميل كنند و كسى كه دو سهم دارد، نبايد بار شخص سه سهمى را بر او تحميل نمود و همينطور تا هفت سهمى ».
آنگاه حضرت مثالى آوردند و فرمودند: «در همسايگى شخص ‍ مسلمانى ، مرد نصرانى بود، مسلمان او را دعوت به اسلام كرد و مزاياى ايمان آوردن را برايش تشريح نمود. نصرانى پذيرفت و ايمان آورد، سحرگاه ، مسلمان به در خانه نصرانى تازه مسلمان رفته در زد، همسايه اش ‍ بيرون آمد و گفت : برخيز، وضو بگير تا با هم به مسجد برويم و نماز بخوانيم .
آن مرد نيز وضو گرفت ، لباسهايش را پوشيد و با او به مسجد رفت . قبل از نماز صبح ، شخص مسلمان هرچه خواست نماز خواند، او هم از رفيق خود پيروى نمود تا اينكه نماز صبح را خواندند. پس از آن نشستند تا آفتاب سر زد. نصرانى خواست به منزلش برگردد ولى شخص مسلمان به او گفت : كجا مى روى ، روز كوتاه است ، بمان تا نماز ظهر را نيز بخوانيم او هم تا بعد از انجام نماز ظهر ماند. و بعد باز گفت : بين ظهر و عصر چندان فاصله اى نيست ، او را نگاه داشت تا نماز عصر را نيز خواند، مرد نصرانى خواست از جا حركت كند، مسلمان گفت : از روز چيزى نمانده نزديك غروب است ، باز او را نگاه داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت : نماز عشا وقتش ‍ نزديك است . يك نماز ديگر مانده ، آن را هم بخوانيم بعد خواهى رفت . پس از انجام نماز عشا از يكديگر جدا شدند.
روز بعد، هنگام سحر، باز در خانه او رفت و به نصرانى تازه مسلمان گفت حركت كن تا براى نماز به مسجد برويم . مرد نصرانى پاسخ داد كه من فقير و عيالمندم ، براى اين دين ، كسى را پيدا كن كه از من فارغتر باشد».
حضرت صادق ( عليه السّلام )فرمود:«شخص مسلمان ،با امر به معروف ،او را داخل در دينش نمود و با كار ديگرش او را از دين خارج كرد».(71)

اهميّت زكات از ديدگاه رسول خدا(ص )

روزى رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مسجد بين اصحاب خود نشسته بود و فرمودند: «فلانى ، فلانى و فلانى برخيزند (پنج نفر را فرمان داد تا برخيزند) سپس فرمود: شما از مسجد خارج شويد و در اينجا نماز نگذاريد؛ چون شما زكات نمى دهيد». (72)

على (ع ) و رسيدگى به شكايات مردم

روزى حضرت على ( عليه السّلام ) در محراب مسجد آماده نماز بودند، هنگامى كه دو دست خود را براى گفتن تكبيرة الاحرام بالا برد، ناگهان زنى به نام «سوده » خدمت آن حضرت آمد و پيرامون يك مساءله معمولى از استاندار على ( عليه السّلام ) شكايت نمود.
امام ( عليه السّلام )در همان لحظه ازخواندن نمازمنصرف شدو نامه اى از آستين مبارك بيرون آورد و دستورجلب آن استانداررامرقوم فرمود. (73)