چشمه آب حيات
اى عزيز! بدان كه چشمه آب حيات همين چشمه
عبادت است كه اگر كسى از اين چشمه ، آبى نخورد، مرده ابد است .
على نفسها
فليبك من ضاع عمره |
|
و ليس له
فيها نصيب ولاسهم |
كسى كه عمر خو را ضايع كرد و براى او از اين چشمه ، نصيب و سهمى نبود،
بايد شب و روز به حال خود بگريد و بر روح مرده خود نوحه ، و زارى كند
به مثل چنان است كه جمعى براى يافتن آب حيات در ظلمات فرو روند و عمر
خود را صرف و مشقت سفر را تحمل كنند، و آخرالامر از اين چشمه حيات ابدى
، آبى نخورند. ذلك هوالخسران المبين اى
عزيز! گفتن اين كلام آسان است ، ولى محقق شدن به معانى آن كار مردان
است .
يا ايها العزيز، مسنا و اهلنا و جئنا ببضاعة
مزجية ، فاوف لناالكيل و تصدق علينا، ان الله يجزى المتصدقين ،
سوره يوسف آيه 88 اى عزيز به ما و خاندان
ما، رنج و فقر و قحطى رسيده و ما با متاعى ناچيز و اندك ، به حضور تو
آمديم ، پس بر قدر احسانت بر ما بيفزا و از ما به صدقه دستگيرى كن كه
خداوند به صدقه دهندگان سزاى نيك خواهد داد.
بايد لسان حال ، مترنم به اين مقال باشد كه :
منى ما يليق بلؤ مى ، و منك ما يليق بكرمك آنچه كه مناسبت با
پستى من است ، از من پديد مى آيد و از تو آنچه كه شايسته كرم و
بزرگوارى تو است ظاهر مى گردد.
آنچه در قوه و توان من بود، همين بودكه آوردم ، اگر تو اعانت و كمك
فرمائى مى توانم خود را به اعلى عليين
برسانم ، والا اگر كمك تو نباشد در اسفل
السافلين طبيعت محبوس خواهم بود، تصدق
علينا كه قابل هيچ نيستم .
اى عزيز! اگر در اياك نعبد راستگو شدى ،
به يقين كه در اياك نستعين هم صادقى ،
زيرا كه اگر كسى ، خدا را شناخت و به عنوان عبوديت او را سجده كرد، نمى
تواند از ديگرى استعانت جويد اما اگر او را نشناخت و نتوانست او را
سجده كند، در كارهاى خود حيران و سرگردان مى ماند و هر لحظه به جائى
نگران است زيرا رسم است كه بنده از مولاى خود استعانت جويد حال اگر
انسان خداى خود را نشناخت و سجده اش به قلب نبود و بلكه به صورت بود،
همچون گدايان كوچه و بازار، در بدر و سرگردان خواهد بود.
تا قمار عشق با او باختم |
|
جز در او من درى نشناختم |
اى عزيز! بر تو باد كه شب و روز بكوشى ، شايد از چشمه عبادت جرعه اى
بنوشى و گوش فرا دار، شايد اين عبارت را بشنوى :
عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى ، انا حى لايموت
اجعلك حيا لاتموت و انا اقول للاشياء كن ، فيكون وانت تقول للاشياء كن
فيكون اى بنده من ، مرا اطاعت كن تا تو را مثل خود قرار دهم من
زنده اى هستم كه هرگز نمى ميرم ، تو رانيز زنده اى گردانم كه هرگز
نخواهيم مرد من به هرچه گويم موجود شو، موجود مى شود و تو نيز بر اثر
عبادت و بندگى من ، به هرچه گوئى موجود شو، موجود مى شود.
درى است در اين بحر، بجوئيد كه هست |
|
و ندر طلبش ، جمله بپوشاند، كه هست |
رفتند روندگان و گفتند نبود |
|
رفتيم و نديديم ، بجوئيد كه هست |
اعتقاد اهل سنت
بدان كه اهل سنت دو دسته اند: يك دسته جبرى اند كه مى گويند:
خداوند همه امور را مقدر كرده است و آنچه كه از ما به ظهور مى رسد، به
اختيار نيست ؛ بلكه مجبوريم كه چنين كنيم و دسته ديگر مى گويند: خدا ما
را خلق كرد و امور منا را به خود ما وگذاشته و او را هيچ مدخليتى در
كار ما نيست . آيه شريفه اياك نعبد و اياك
نستعين عقيده هر دو طايفه را رد مى فرمايد آنكه مى گويد: ما
مجبوريم و فعل ما فعل خدا است . اياك نعبد
او را رد مى كند زيرا حاكى از آن است كه ما نيز فعلى داريم و آن كه مى
گويد: ما خدا را به خود واگذاشته است ، اياك
نستعين او را رد مى كند و چون سفرى را كه در پيش داريم ، اگر در
راه باشيم ، به مقصد مى رسيم و وقتى به منزل رسيديم ، همه چيز براى ما
مهيا است و اگر خداى ناكرده گمراه شديم ، عاقبت در تيه ضلالت هلاك
خواهيم شد اين است كه از خداوند سؤ ال ميكنيم :
اهدناالصراط المستقيم ما را به راه راست كه راه اولياء است و از
آنها تعبير به انعمت عليهم شده است ،
هدايت فرما و اين راهى استكه يك دسته به طرف راست رفتند و از آن خارج
شدند و دسته ديگر به طرف چپ رفتند و هر دو دسته دچار افراط و تفريط
شدند كه خداوند از افراط كاران به ضالين
و از تفريط كنندگان به مغضوب عليهم تعبير
فرمود.
دو دسته از علماء دو نوع تعبير براى ضالين
و مغضوب عليهم نموده اند. يك دسته
گفته اند: مقصود از ضالين قوم نصارى و
مراد از مغضوب عليهم قوم يهود مى باشد
زيرا نصارى راه را نشناخته و گم شدند اما يهود راه را دانستند و به
هواى نفس از آن عدول كردند دسته ديگر گفتند: اهل افراط،
على اللهيان هستند و اهل تفريط
ناصبى ها هستند و اهل صراط مستقيم ،
شيعيان اثنى عشرى مى باشند.
نظريه حاج شيخ درباره صراط مستقيم
اما به نظر حقير، همين اهل شريعت مقدسه ، يعنى : شيعيان اثنى عشرى سه
دسته اند يك دسته براى تحصيل دنيا، عمل مى كنند، و غرضشان از نماز و
روزه و خمس و حج ، تحصيل دنيا است و مى خواهند خود را نزد مردم مقدس
جلوه مى دهند و از اين راه بهره اى ببرند اينان همان
مغضوب عليهم هستند دسته ديگر اهل آخرتند
آنان دنيا را نمى خواهند اما غرضشان از عبادت ، تحصيل حور و قصور و
خلاصى از آتش جهنم است ، اينها همان ضالين
و گمراهان هستند دسته ديگر هستند كه طالب خدا مى باشند و غرضشان
از عبادت قرب به خداوند و معرفت حق جل جلاله
است كه اينان همان انعمت عليهم
هستند.
الهى زاهد از تو حور مى خواهد،
قصورش بين |
|
به جنت مى گريزد از درت يا رب ،
شعورش بين |
دسته آخر كسانى مانند: اويس قرنى و سلمان فارسى و ابوذر و مقداد و عمار
ياسر و كميل بن زياد و مالك اشتر هستند. حضرت امير (عليه السلام )
درباره مالك اشتر مى فرمايد: كان لى كما كنت
لرسول الله مالك براى من ، همانطور بود كه من براى رسول خدا
(صلى الله عليه وآله ) بودم نمى دانم اين بزرگوار چه بود، جانم به
فدايش ، خدا مرا خاك پاى او قرار دهد.
و نيز حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) درباره اويس مى فرمايد:
بوى خدا از سوى يمن به مشام من مى رسد در حديثى چنين آمده است كه در
اثناء جنگ صفين مردم دسته دسته از اطراف مى آمدند و با اميرالمومنين
(عليه السلام ) بيعت كرده و به سپاه آن حضرت مى پيوستند روزى حضرت
فرمودند كه : امروز صد نفر مى آيند و با من بيعت مى كنند نود و نه نفر
آمدند و روز بلند شد و وقت آن رسيد كه حضرت براى استراحت بروند، اما
همچنان در آفتاب گرم نشسته و انتظار مى كشيدند ابن عباس مى گويد: شبهه
اى براى من پديد آمد، زيرا تا كنون هرچه آنحضرت فرموده بودند تخلف
نپذيرفته بود. حضرت همچنان منتظر بودند كه اويس قرنى از راه رسيد.
ظاهرا ابتدا حضرت را نشناخت سؤ ال كرد و حضرت را به او نشان دادند وقتى
به خدمت آن حضرت رسيد، فرمودند: براى چه آمده اى ؟ عرض كرد براى اينكه
با شما بيعت كنم . فرمود: به چه بيعت كنى ؟ عرض كرد:
بمهجتى با سويداى قلب خود، و با دو دست
با آن حضرت ، بيعت كرد و اين امر منحصر و مختص به خود او بود زيرا باقى
مردم با يك دست بيعت مى كردند و سپس آن بزرگوار با دو شمشير، يكى در
دست راست و ديگرى در دست چپ ، جهاد كرد تا شهيد شد ديگران سپر را به
دست چپ مى گرفتند تا خود را حفظ كنند، اما اين بزرگوار تمام همش على
(عليه السلام ) بود واز خود خبرى نداشت جانم به فدايش باد كه تن را
قابل ندانست لذا عرض كرد: بمهجتى .
پس اى عزيز! بهتر آن است كه در هنگام گفتن انعمت
عليهم اين بزرگواران را در نظر آورى گفته اند كه وقتى بنده شروع
به گفتن اهدنا الصراط المستقيم مى كند،
حضرت حق مى فرمايد: هذا عبدى و لعبدى ما ساءل
اين بنده من است و آنچه او بخواهد به او عطا خواهم كرد كفار
ايراد كردند كه شما مى گوئيد: اهدنا الصراط
المستقيم و حال آنكه تحصيل حاصل ، محال است . بنابراين معلوم مى
شود كه شما گمراه هستيد از معصوم (عليه السلام ) سؤ ال كردند، فرمود:
اى ثبتنا على الصراط المستقيم ،
ما را بر راه راست ثابت بدار در عين حال
انسان در هر قدم محتاج به يافتن راه راست است .
طلبكار خدا را، منزل از ره دورتر
باشد |
|
به دريا چون رسيد سيلاب ، آغاز سفر
باشد |
گفته اند: اهدناالصراط دعايى است مصدر به
ثنا، چون هداى و ثبات بر آن را سوال نمايد. كلمات
نعبد و نستعين
متكلم مع الغيرند و اين به خاطر آن است كه نمازگزار، عمل خود را
در عمل ديگران داخل كند كه شايد به واسطه آنها، عمل او نيز مورد قبول
افتد، و همچنين است در كلمه اهدنا زيرا
قطعا حضرت حق را بندگانى است كه دعاى آن ها را رد نمى كند، بلكه گفته
اند: اگر نخواستى دادندى بى خواست .
اى دعا از تو، اجابت هم ز تو |
|
ايمنى از تو، مهابت هم ز تو |
ما نبوديم و تقاضامان نبود |
|
لطف تو، ناگفته ما مى شنود بارالها |
اين دعاها بخشش و تعليم توست |
|
ور نه در گلخن ، گلستان از چه رست |
قشيرى در معنى اهدنا گفته است كه : مقصود
زائل كردن ظلمات احوال ما است ، تا به انوار قدس تو از، رجوع به طلب
خلال خود، مستغنى شويم . يعنى : سايه پندار و جد و جهد ما را از ميان
بردار، تا ديده ما به نور آفتاب شهود، روشن شود و راه تو را به كشش
محبت و جذبه شوق ، بسر بريم . نه با پندار سعى و طلب . اما تكرار كلمه
صراط از اين رو است كه راه خدا را دو راه
است يكى از بنده به خدا و ديگرى از خدا به بنده ، كه راه اول پر دزد و
دغل است
خليلى : قطاع
الفيافى الى الحمى |
|
كثير، و ان
الواصلون قلائل |
دوست من ! چه بسيارند بيابان پيمانان به سوى حريم قدس الهى ، و حال آن
كه به مقصد رسيدگان ، بسيار اندكند.
و اما راهى كه از خدا به بنده است
من دخلها كان امنا
صراط الذين انعمت عليهم بقبول الولاية فان امة محمد (صلى الله عليه
وآله ) كلهم كانوا فى الصراط المستقيم فلما مات النبى (صلى الله عليه
وآله ) قسموا قسمين قسم اقرؤ ا بالولاية وقسم ، انكروه فساءل من الله
ان يهديه صراط الذين اقرؤ ا بالوصاية و دخلوا فى باب الولاية الذى من
دخله كان امنا، فهى البيت الذى قال فيه : و من دخله كان امنا
راه كسانى كه با قبول ولايت به آنها نعمت بخشيدى پس بى ترديد
امت محمد (صلى الله عليه وآله ) تماما بر صراط مستقيم بودند، تا اينكه
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) وفات نمود و امت او به دو گروه
تقسيم شدند: گروهى كه به ولايت اقرار نمودند و گروهى كه آن را انكار
كردند پس نمازگزاز، از خداوند مى خواهد كه او را به راه كسانى كه اقرار
به وصايت نمودند و در باب ولايت داخل شدند هدايت فرمايد آن درى كه هر
كس از آن در وارد شد از عذاب الهى ايمن گشت . و اين همان خانه اى است
كه خداوند درباره آن فرمود: هركس كه در وارد شود ايمن گشته است .
قال على (عليه السلام ):
يا حار همدان
من يمت يرنى |
|
من مؤمن او
منافق قبلا |
وانت عند
الصراط متعرضى |
|
ولا تخف عثرة
ولا زللا |
اقول للنار
حين تعرض للعرض |
|
ذرية لاتقربى
الرجلا |
هذا لنا شيعة
و شيعتنا |
|
اعطانى الله
فيهم الاملا |
يعنى : اى حار همدان ! هر مؤمن يا منافقى كه بيمرد، به هنگام مرگ مرا
پيش روى خود خواهد ديد.
و تو نزد صراط بر من عرضه خواهى شد و در آن هنگام از خطا و لغزش
بيمناك مباش .
وقتى آتش دوزخ راه را بر يكى از شما ببندد، به او خواهيم گفت كه : اين
مرد را رها كن و به او نزديك مشو.
زيرا كه او، شيعه ما است و خداوند آرزوى شيعيان ما را برآورده ساخته
است .
صراط الذين انعمت عليهم بمشاهدة المنعم دون
النعمة پروردگارا! ما را به راه كسانى هدايت فرما كه فارغ از
ديدن نعمت به واسطه توفيق مشاهده منعم ، نسبت به آنها انعام فرمودى .
در ديارى كه توئى ، بودنم آن جا
كافى است |
|
آرزوى دگرم ، غايت بى انصافى است |
و چه نيكو گفته است :
لب ساقى مرا، هم نقل و هم جام است
هم باده |
|
مدامم از لب ساقى ، بودم اسباب
آماده |
پس اگر خداوند كسى را به اين نعمت سرافراز فرمود، هميشه در عيش و طرف
است و هيچ وقت ، هم و غمى براى او نيست ، زيرا مشاهده محبوب او را از
مشاهده هر چيز مستغنى كرده است ابن فارض گويد:
فبالحدق
استغنيت عن قدح |
|
و من شمائلها
لاعن شمولى و نشوتى |
غيرالمغضوب عليهم بترك حسن الادب فى وقت القيام
لخدمتك
يعنى : نه راه كسانى كه با ترك حسن ادب ، به هنگام قيام براى خدمت تو،
مورد غضب واقع شدند.
چنانكه قبلا ذكر شد.
در حين قرائت اين سوره ، خداوند سه بار به بنده خطاب فرمايد كه : اين
بنده من تو اگر با من صحبت مى دارى ، پس چرا توجه ات به من نيست ؟ تا
بنده به اياك نعبد برسد، كه اگر باز هم
ملتفت نشد، مورد غضب واقع مى شود.
از خدا خواهيم ، توفيق ادب |
|
بى ادب ، محروم ماند از فيض رب |
بى ادب تنها نه خود را داشت بد |
|
بلكه آتش در همه آفاق زد |
ولاالضالين عن رؤ ية ذلك منك نه طريق
اشخاصى كه گمراه شدند و نفهميدند كه آنچه هست از تو است و گمان كردند
كه خود كارى كرده اند اينان ادب را به جاى آوردند؛ ولى غافل از منعم
بودند بى ادبى نكردند، اما نفهميدند.
گله و شكايت مى كنند كه دعا كرديم و اجابت نشد، به خلاف آنهايى كه
هميشه مى گويند: ربنا اتمم علينا نعمتك ففى
شواهد الاء الكريم تتميم نعمائه پروردگارا نعمت خود را بر ما
تمام فرما پس در آثار نعمتهاى شخص كريم ، اتمام نعمتهايش نهفته است و
نمى گويد: من كارى كردم ، بلكه مى گويد: تو عطا كردى
رب منك الاكرام ، فتفضل ، علينا بالاتمام
پروردگارا بزرگوارى و بخشندگى از تو است ، پس با تمام كردن بخشش خودبر
ما احسان فرما.
اى عزيز!بدان كه بعد از نماز، تسبيح حضرت فاطمه زهرا (عليه السلام ) به
قدرى فضيلت دارد كه نماز يكى نماز را خوانده و چون اين تسبيح را به جاى
نياورده بود، به او گفتند: نمازت را اعاده كن دوم ، سه مرتبه سوره
توحيد و سه مرتبه صلوات و سپس سه مرتبه آيه مباركه
و من يتق الله يجعل له
مخرجا # و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله
بالغ امره ، قد جعل الله لكل شى ء قدرا ،
سوره طلاق ، آيات 2 و 3 را بخواند و به
قصد فتح باب به طرف بالاى سر بدمد حديث است از رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) و امام صادق (عليه السلام ) كه خواندن اين آيه پس از نماز موجب
وسعت رزق و طول عمر و باايمان از دنيا رفتن است .
پايان
تم بقلم مصنفه الاحقر الجانى الفانى ، حسنعلى بن
على اكبر الاصفهانى ، فى تشتت الحال وانقلال الاحوال ، الذين يظهر من
كلماتى انه ليس على نهج واحد
اسرار نماز، تاءليف : عالم ربانى شهيد ثانى
ترجمه : محمد صالح
بن محمد صادق واعظ
مختصرى از زندگى شهيد ثانى ره
علامه بزرگوار، زبدة المحققين ، شيخ زين الدين ، معروف به شهيد
ثانى (ره ) كه در جلالت شاءن و نفاست آثار و تاءليفاتش مستغنى از شرح و
بى نياز از بيان است تاءليفات بسيار سودمندى از ايشان باقى مانده است
كه مشهورترين آنها عبارتند از: 1 - روضة البهيد
شرح لمعه دمشقيه ى شهيد اول
قدس سره معروف به
شرح لمعه كه سالهاست به عنوان يكى از كتابهاى اصلى
فقه در حوزه هاى علميه ، تدريس مى شود 2
- مسالك الافهام شرح كتاب
شرايع درباره فقه
3 - منية المريد فى ادب المفيد والمستفيد
درباره اخلاق محصلين علوم دينى .
4 - اسرار الصلوة درباره اسرار نماز و
بيان نكات و رموزات بسيارى از نماز كه الحق در حد خود كتابى است بى
نظير و براى كسانى كه عملا نماز را معراج مومن مى دانند، بسيار سودمند
است و در زمان حكومت شاه سلطان حسين صفوى ، يكى از فضلاء بنام محمد
صالح بن محمد صادق واعظ (رحمه الله )
ترجمه فرموده است . شهيد ثانى (قدس سره ) در سال 911 (هق ) متولد و در
سال 965 (هق ) در عهد سلطنت سلطان سليم ، پادشاه عثمانى به درجه رفيع
شهادت نايل آمد.
مقدمه مترجم
بسم الله الرحمن الرحيم
هر چند آراء و عقول دانشوران كشور كمال ، و وهم خيال مهندسان بى شبهه و
مثال ، در بحر تفكر و انديشه ، غوص نمايند بجز گوهر حمدى كه در خور
قدرت و استطاعت حامد باشد، نه سزاوار جلالت شاءن
محمود عليه بدست ، نتوانند آورد و از غايت سراسيمگى و تحير و
نهايت واماندگى و تحسر، پشت به ديوار لا احصى
ثناء عليك ، انت كما اثنيت على نفسك داده ، سواى عرق جبين خجالت
و انفعال تحفه اى كه بارگاه كريم ذوالجلال راسزد، به معرض عرض ،
نتوانند رسانيد عقل دورانديش عقلاى روزگار و فهم اصابت كيش سخت كوش
فضلاى نامدار، در پيدا كردن آن ذات ناپيداى آشكار، هر قدر كه جد و
اجتهاد، در مبداء و معاد آن كار بكار برد، به غير از اقرار به عجز و
قصور، و اعتراف به نقصان ادراك و شعور، و اظهار بيچارگى و فتور، چاره
اى نتواند نمود.
نه انديشه بر كنه ذاتش رسد |
|
نه فكرت به غور صفاتش رسد |
نه سپر از آستانه عظمت و جلالش كمترين پايه اى و نه هفت بحر از سحاب
گوهر بار كرمش قطره بى مايه اى قامت قابليت انسانى در
احسن تقويم خلقتش به تشريف
و لقد كرمنا بنى ادم معزز، و دامن كبرياى
ذات بى مثل و مانندش ، به توصيف فتبارك الله
احسن الخالقين مطرز، از تلاطم بحر مواج مكرمتش ، هر قطره ابر
نيسانى در مشيمه صدف ، در شاهوارى ، و از ميمنت حفظ و حمايت و عون
تربيتش هر سنگريزه در دل صخره سماء، لعل آبدارى ، مشاعر حواس و قوى ،
از تفضل فيض شاملش مالامال عوائد و احسان ، و كاسه برگشته سر از عطاياى
فضل كالش ، لبريز عوارف عقل و عرفان از ذره ماء مهينى در ظلمات ثلاث
نازنينى آفريند، و از قطره ابر نيسانى در قعر دريا، در يتيمى پروراند.
ز ابر افكند قطره اى سوى يم |
|
ز صلب آورد نطفه اى در شكم |
از آن قطره ، لؤ لؤ ى لالا كند |
|
وزين ، قامتى سرو بالا كند |
خاك درگاه بارگاه عظمتش ، سجده گاه ناصيه پادشاهان ذوى الاقتدار، طوق
عبوديت و فرمانبرداريش در گردن گردنكشان روزگار، خاك پست را به سبب
فروتنى و تواضع مسجود، ملائكه ملااعلى ، و مسجود ساكنان عالم بالا سازد
و آتش جهان افروز عالم سوز را، به جهت سركشى و جراءت خودپسندى از اوج
عزت و اعتبار باسفل السافلين مذلت و
ادبار اندازد. لايسئل عما يفعل و هم يسئلون
تحفه تحياتى كه محل قبول تخت نشينان سبع ارائك ، و مورد وصول
كروبيان ملائك بود و نسيم رياض فردوس از شمامه معطر آن ، عطر بيزى و
باد روح افزاى بهشت ، از طيب روايح آن ، غاليه سائى كند، بر وفق مستفاد
ان الله و ملائكته يصلون على النبى نثار
روضه منور ضريح مقدس خواجه كاينات و خلاصه موجودات .
محمد كازل تا ابد هر چه هست |
|
به آرايش نام او نقش بست |
در تمامى اوقات و ازمان و عامه ادوار و احيان ، ارزانى فرماى . آن
مبارك قدمى كه به ميامن انوار هدايتش سبب ديجور، غوايت منقشع گشت واز
دلالت رسالتش ، جاده عمياى ضلالت به طريق مستقيم هدايت ، مبدل شد و از
يمن ذات كامل الصفاتش ، طغراى اليوم اكملت لكم
دينكم بر منشور دين قويم كشيدند و از مآثر سعى مشكورش ، رقم
و رضيت لكم الاسلام دينا
بر صفحه ملت مبين نوشتند قرآن مجيد، بينه صدق او را تا ابد،
نداى فاتوه بسورة من مثله مى زند و فحواى
ليظهره على الدين كله قواعد ملت او را
استحكام مى دهد.
شمس له بطحاء مكة مطلع
امى لقبى ، كز انبيا اعلم بود |
|
احمد نامى كه سرور عالم بود |
زان سايه به او نبود، همراه كه بود، |
|
محرم جائى كه سايه نامحرم بود |
طراز قدرى كه بر لباس شب لايح است از ميامين آثار شب معراج اوست ، و
بارقه نورى كه بر عارض روز تابان مانده به مباركى طلعت شب افروز او،
برق آتش پاى كورى چشم دشمنان دين را از براق تيزگامش ، سرعت سير آموخت
، و ابر بادپيماى ، به جهت سيرابى روندگان راه شريعت از درياى معجزش
باران رحمت اندوخت ، ماه كه بريد تيزگام افلاك است خواست كه به ساحت
جلالش رسد، نداى لم تكونوا بالغيه ، الا بشق
الانفس به گوش هوش شنيد، عطارد كه منشى ديوان آسمان است ، تا
غلامى انامل لاتخطه بيمينك به جان نخريد،
به عزت تحرير نرسيد.
بلغ العلى بكماله |
|
كشف الدجى بجماله |
حسنت جميع خصاله |
|
صلوا عليه و اله |
و هديه اثنيه نامعدود و محامد نامحصور، بر آل اطهار سيد ابرار سيما
سرور سرير ولايت و خورشيد فلك امامت ، امام الثقلين و هادى الكونين
اسدالله الغالب و مظهر العجائب ، على بن ابيطالب
صلوات الله عليه كه شاءن رفيعش به توقيع رفيع
انما وليكم الله و رسوله موشح و ذات كريم
الصفاتش از شاءن نزول سوره ، هل اتى موضح
است كيوان به پاسبانى قصر جلالش ، مباهات مى نمايد، و سپهر هر صبح و
شام از يمن زمين بوس آستان جلالش سر مباهات و افتخار به عرش مى سايد.
در مرتبه على نه چون است و نه چند |
|
در خانه حق زاده به جانش سوگند |
بى فرزندى كه خانه زادى دارد |
|
شك نيست كه باشدش ، بجاى فرزند |
و زبانها به محامد و معالى خدمتش بتولى و تبرى
به اين ابيات غراء گوياست .
اى دل ، سخن ز دست و دل بوتراب كن |
|
آباد ساز كعبه و خيبر خواب كن |
تسبيح خارجى كه نه در ذكر حيدر است |
|
در گردن سگان ، جهنم طناب كن |
و بر اولاد امجاد آن حضرت سيما يازده اختر برج امامت و خلافت ، كه هر
يك در فلك هدايت آفتاب تابنده و در برج شرافت ، كوكبى پاينده اند،
صلوات الله عليهم اجمعين و بعد چنين
گويد: احقر عبادالله الغنى (محمد صالح ، ابن مرحوم محمد صادق واعظ)
تاب الله عليه توبة
نصوحا، و افاض على ساحة وجوده من لدنه فتوحا كه بر
مقتضاى واجعل لى لسان صدق فى الاخرين
خواست كه به جهت برادران دينى و دوستان يقينى ، يادگارى گذارد كه بعد
از او ذكرش مندرس نشود و به يكبارگى از حاشيه قلوب احباء و اصدقاء،
محو و منسى نگردد، به ترجمه رساله اسرار الصلوة
پرداخت ؛ در حالتى كه روزگار بنابر عادت مذمومه اش در استرداد،
عطاياى خود كوشيده و قوت به ضعف و صحت به امراض مزمنه و شعله حرارت
غريزى شباب ، به رطوبت و برودت سن شيخوخيت ، مبدل ساخته و نقصان تمام
به حواس ظاهرى و باطنى راه يافته و به موجب
لكل داء و دواء الا اذا امتزج الاقتدار بالكبر
پريشانى احوال و كثرت عيال و اطفال ، علاوه اين مراتب گشته
و كفى بالله شهيدا كه تا مقدور و ممكن
بود و دست گيرائى و چشم بينائى داشت به دسترنج خود، تحصيل قوتى مى نمود
و هرگز راضى نشده كه مانند بى حميتان ، خودرا عيال مردمان گرداند، و يا
آنكه خود را مثل حلقه ، به هر درى چسباند، چنانكه گفته اند
هيچكس را در جهان يا رب مباد |
|
چشم بر دست كسان ، چون حلقه انگشترى |
بدان ايدك الله تعالى كه فقير
رساله اسرار الصلوة شيخ زين الدين معروف
به شهيد ثانى رحمة الله عليه را، ترجمه نمودم و در بين رساله ، آنچه از
آيات و احاديث كه مشتمل بود بر مواعظ حسنه ، الحاق نمودم ،
و عصمنا الله من الخطايا و الزلل ، و منه
العمصمة و عليه التوكل
محمد صالح بن محمد صادق واعظ.
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله مطلع من اختار
من عباده على حقائق الاسرار، و مودع قلوب اصفيائه من لطائف المعارف ما
تحار فيه البصائر و الابصار، وجاعل القلوب سببا للنجاة ، و موضعا
للمناجاة و المبار و ذريعة الى ارتفاع الدرجات و تفاوت مراتب العبادات
فى قبول طوالع الانوار، من مطالع المسار و فتح بمفاتح الغيوب اقفال
القلوب عمن شاء واختار، و رفع حجب السرائر، و جلا ابصار البصائر، ففهمت
الاشارات و رفعت الاستار، فدهشت فى مبادى اشراق نوره الاحداق و الانظار
و الصلوة على نبيه و حبيبه و معدن سره محمد النبى المختار و على اله
الائمة الابرار و صحبه الاخيار صلوة دائمه بدوام الليل و النهار
و بعد فان ، روح السعادة و بهجتها، و روح
العبادة و مهجتها، و موجب تلقيها بايدى القبول و الاحسان و مضاعفة
الثواب بها فى دار الجنان ، و التسبب بها الى ما لاعين رات ، ولا اذن
سمعت ، ولاخطر على قلب بشر و الانتساب بهاالى عالم الملكوت و الملائكة
الغرر، و تلقى الفيض من علم الغيب و الشهادة و ايجاب القليل منها لعظيم
الزيادة انما يتم بالاقبال بالقلب فى افعالها و حركاتها و سكناتها على
الله تعالى ، و التفكر فى اسرارها و تقلب النفس فى حالاتها حسب اختلاف
اوضاعها و اطوارها، فانها تارة صدق و اخلاص و انقطاع واختصاص و تارة
تكبيرلله تعالى و تجميد، و ثناء و تحميد و تارة دعاء و ابتهال ، وتارة
خضوع و تسافل فى حضرة ذى الجلال و تارة خشوع و تململ على التراب بين
يدى رب الارباب ، و تارة تجديد عهد بكلمة التوحيد، و تقرير للاسلام ،
وتذكير بالعهد القديم الماخوذ على الانام ، و تارة تحية لمقربى حضرته
بلفظ السلام الى غير ذلك من دقائق الحقائق التى تظهر للمصلى بفكره
الصادق ، و من ثم كانت الصلوة ناهية عن الفحشاء، موجبة للقرب ، و
الزلفى ، كما نطق به القرآن الحكيم ، و وردت به الاخبار عن النبى و اله
عليهم افضل الصلوة و اكمل التسليم ، و حينئذ فلابد للمكلف المستيقظ من
الاقبال بقلبه عليها، و التفكر فى اسرارها و التادب من غير ثمره ، و
العمل من غير غاية و قد ذكرنا فى هذه الرسالة نبذة من اسرارها و زبدة
من ادابها و اكثرها قد وردت به النصوص عن اهل الخصوص ، عليهم افضل
الصوات و اكمل التحيات و بمراعاتها يترقى القابل من مدارجها الى معارج
الاسرار و التجليات و هذه الامور و ان كان متفرقة فى تصانيف النصوص ، و
كلام الكاملين من العلماء العاملين لكن لايكاد يجتمع اطرافها الا عند
قليل من الاماجد، و لايطلع على معادنها الا واحد بعد واحد، فشاركتهم فى
مثوبته بجمع اطرافه و مبانيه ، و تهذيب ترتيبه و تقريب معانيه و صارت
مع ذلك معزرة للرسالتين الشريفتين اللتين اشتملت احداهما على واجبات
الصلوة و هى الالفية و الاخرى على مندوباتها و هى النفلية و هذه على
اسرارها القلبيه ، و سميتها بالتنبيهات العلية على وظائف الصلوة
القلبية و رتبتها ترتيب القادمة ، على مقدمة و فصول ثلاثة و خاتمة
حاصل ترجمه
خوشبختى و سعادت ، چون گلشنى است كه روح و ريحان آن بندگى ، و
عبادت مانند كالبد و تنى است كه جان و روان آن ، همانا اقبال قلبى بر
حضرت ذوالجلال و توجه باطنى به مبداء لم يزل و
لايزال است و از اين جاست كه اين توجه و اقبال ، مدار قبول
اعمال و مركز دائره تماميت و كمال ، واقع شده است به دستيارى آن ، به
روضه رضوان و بهشت جاودان مى توان سيد و در باغ و بستان خلد برين كه
وصف ناز و نعمت آن بيرون از توانائى بشر است مى توان خراميد و به وسيله
آن از ملك به ملكوت مى توان رسيد و از خطه خاك به محيط پاك عالم افلاك
، ربط مى توان يافت و به عالم بالا، و كروبيان ملااعلى ، منتسب مى توان
شد و به دست آويزى آن استفاضه فيض وجود از عالم غيب و شهود مى توان
نمود. بارى تماميت و كمال امور مذكوره ، وابسته به تماميت و كمال اقبال
قلبى بر خداى تعالى جلت اسمائه و عمت نعمائه
است .
پس كامل و تمام بودن عبادات وقتى تحقق مى يابد كه انسان روى دل را
متوجه به خداى تعالى كند و در كليات و جزئيات عبادات يعنى : در همه
اطوار و احوال و اوضاع و شؤ ون و حركات و سكنات وظائف بندگى و خداپرستى
اقبال كامل بر معبود حقيقى كه به قصد امتثال و فرمانبردارى او آن ها را
بجا مى آورد داشته باشد، و اسرار مطويه در انواع عبادات را، بر حسب
اقتضاى اختلاف آنها، به نظر بياورد و نفس خود را در انواع مختلفه عبادت
، پيرو و فرمانبردار مقتضيات آنها بگرداند، يعنى : حال خود را مناسب با
آن حال و وضع كند كه نوع عبادت ، مقتضى آن است .
چه عبادت اقسام كثيره دارد، گاهى عبادت ، فقط صدق و اخلاص و انقطاع و
اختصاص به حضرت احديت جلت عظمته است و
گاهى تكبير و تمجيد و ثناء و تحميد اوست و گاهى دعاء و زارى و عرض حاجت
و نياز به حضرت بارى است و گاهى از ته دل به ساحت عزتش ناليدن و روى
شكستگى و گاهى از ته دل به ساحت عزتش ناليدن و روى شكستگى و انكسار، در
پيشگاه عظمتش بر خاك ماليدن است و گاهى تجديد عهد است به كلمه توحيد و
تقرير عقائد اسلام و گاهى تذكير و ياد آوردن عقد قديم است كه از مردم
گرفته شده و آيه الست بربكم بيان آن كرده
و گاهى درود و تحيت است به مقربان درگاه خدا و پيشوايان راه هداى و هى
غير اينهاست از امورى كه نمازگزاران حقيقى آنها را مى دانند و حقيقت
اين مدعا را آنها مى فهمند زيرا نماز، عبادتى است جامع به تمام اقسام
مذكوره و نمازگزاران اقعى در نتيجه انس و ممارست به نماز، اهل فهم اين
قبيل مطالب شده اند.
از اين مرتبه جامعيه كه گفته شد، معلوم مى شود كه حقايق بسيار و دقائق
و اسرار بى شمار، در نماز منظور شده است به طورى كه مى توان گفت : نماز
يك معجون الهى و تركيب سماوى است كه براى جلوگيرى از فحشاء و منكر و
دفع و رفع آن ها دوائى شافى و كافى است چنانكه آيات و اخبار، به اين
مدعا ناطق و گوياست ، و اگر انسان بتواند نماز را چنانكه بايد و شايد
با آداب و شرائط مقرره آن بجا بياورد، از قيدعلائق دنيوى رسته و به
معراج ترقيات معنوى مى رسد و به مقام قرب الهى و ادراك فيوضات نامتناهى
نائل آيد.
پس در اين صورت نمازگزار هشيار و وظيفه شناش بيدار اگر بخواهد تكليف
خود را كما هو حقه انجام دهد، بايد روى
دل را در نماز، به خداى تعالى متوجه سازد و لوح قلب خود را از نقش
ما سوى الله بپردازد و مرغ فكرش را از
قيد علائق دو جهانى ، برهاند و در اوج فضاى نشر و اسرار مطويه نماز
بپراند و تا همت بر فهم دقائق مرعيه و عمل به آداب مقرره نماز نگمارد،
قدم جسارت به حريم اداى اين تكليف بزرگ و انجام اين وظيفه مهم ، نگذارد
وگرنه ، نماز او جسدى خواهد بود بى روح ، و تنى بى روان ، و پيكرى بى
جان ، و درختى بى ثمر، و نهالى بى اثر و سعيى بى نتيجه كامل و عملى
بدون نيل به مقصود اصلى .
بنابراين مقدمه ، ما در اين رساله اندكى از اسرار نماز و منتخبى از
آداب آن را، ذكر مى كنيم و اكثر آنها در اخبار اهل بيت عصمت و طهارت
(عليهم السلام ) سمت ورود، يافته است لكن پوشيده نماند كه اين اندك ،
نمونه و سرمشقى است كه نمازگزار دقيقه شناس و مؤ من خورده بين ، با
رعايت آنها در خور استعداد خود از مدارج نازله فهم اسرار، به معارج
عاليه آن ترقى مى كند و به همان نسبت ، ابواب فيوضات نامتناهى و درهاى
تجليات انوار الهى ، بر روى دلش باز مى شود.
امور نامبرده اگرچه در تصانيف نصوص از آيات و اخبار و كلمات عالمان
عامل و فاضلان كامل از اجلاء اخيار، بطور تفرق ذكر شده بود، لكن به حال
اجتماع بدست نمى آمد، مگر در نزد عده اى از مردان خدا كه اهل علاقه به
آن اسرار و طالب و راغب آن قبيل آثار هستند و من به وسيله جمع و تاءليف
اين رساله و نظم و ترتيب مطالب آن ، در ثواب كسانى كه از آن فائده برند
و عمل كنند، شريك هستم زيرا من ايشان را به آن فوائد رهبرى كرده ام
الدال على الخير كفاعله و علاوه بر اين
رساله ، دو رساله ديگر را كه پيش از اين ، در باب نماز نوشته شده ،
متتم مى باشد و در واقع اين رساله نسبت به آنها مصداق
فعززنا بثالث قرار مى گيرد و آن دو رساله
: يكى الفيه است كه مشتمل بر واجبات نماز
است و ديگرى نفليه كه در بيان مستحبات
نماز است و چون اين رساله ، در بيان اسرار قبيله نماز مى باشد، آن را
به نام التنبيهات العلية على وظائف الصلوة
القلبية ناميدم و ترتيب آن را مانند ترتيب رساله
الفيه قرار دادم يعنى : بر يك مقدمه و سه
فصل ويك خاتمه مبتنى كردم .