سفر آدمى به سوى خدا
اى عزيز! آدمى را سفرى بى نهايت و
منزلهائى پرخوف و خطر و بى غايت ، در پيش است و بيشتر مردم از اين
راه بى پايان و تحصيل اسباب نجات از مهالك آن غافلند.
خانه پر گندم و يك جو نفرستاده
به گور |
|
غم مرگت چو غم برگ زمستانى نيست
. |
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام ) فرمود:
رحم الله امرء، عرف من اين و الى اين ، ولاين خدا رحمت كند
كسى را كه بداند: از كجا آمده است و به كجا مى رود و براى چه آمده
است .
و اين سه مطلب در دو آيه شريفه از قرآن مجيد
انا لله و انا اليه راجعون ، سوره
بقره ، آيه 156 ما از آن خداييم و به سوى او نيز باز
گردانده ايم . و ما خلقت الجن و الانس الا
لعيبدون ، سوره ذاريات آيه 56
جن و انس را نيافريديم ، مگر براى آنكه پرستش كنند؛ بيان گرديده
است .
از نزد خدا آمده ايم و بازگشت ما نيز به سوى اوست ، اما براى چه
كار آمده ايم ؟ براى عبادت و خداشناسى ولى چرا خداوند
لعيبدن گفت و
ليعرفون نفرمود؟ براى اينكه بفهماند كه طريق خداشناسى منحصر
است به بندگى و عبادت . زيرا كه آدمى به هر كس كه نزديكتر شد،
شناسائيش از او بيشتر مى شود و شناسائى هركس نسبت به خداوند با
اندازه قرب او به خدا است . اين است كه در همه عبادات نيت و قربت
شرط است و هر عبادتى را به وقت نيت مى گوئى :
قربة الى الله .
و در حديث كافى آمده است كه :
ان العبد ليتقرب الى بالنوافل ، حتى كنت
سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى يبصربه ، و يده التى يبطش بها
بنده من به سبب اعمال مستحب و نوافل تا آنجا كه به من نزديك
مى گردد كه گوش و چشم و دست وى مى گردم ، همان گوش كه با آن مى
شنود و همان چشم كه با آن مى بيند و همان دست كه با آن كار مى كند.
در اينجا خداوند مى فرمايد كه : چنين بنده اى به من مى شنود و نه
به اين گوش ظاهر و به من مى بيند و به من مى دهد و مى ستاند. يعنى
: ديگر از خود هوايى و خويشتنى براى او باقى نمانده است و هرچه مى
كند، براى خدا مى كند.
روايت شده است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات
الله و سلامه عليه در جنگ ، بر كافرى غالب شد و او را بر
زمين زد كه بكشد در اين حال ، او آب دهان به صورت مبارك حضرت
انداخت حضرت از روى سينه او برخاست و او را نكشت علت اين كار را
پرسيدند، حضرت فرمود: غضب بر من مستولى شد و نخواستم در اين كار،
جز رضاى خدا باشد ، لذا قدرى صبر مى كنم تا غضبم فرو نشيند سپس آن
شخص مسلمان شد و گفت : اين كار همه براى خدا است .
بارى ، سفر آدمى داراى شش مرحله است و هر مرحله را منازل بسيارى
است كه بعضى مرحله سوم را كه فضاى اين عالم است تحديد به هجده هزار
منزل كرده اند مرحله اول ، صلب پدر، و مرحله دوم رحم مادر، مرحله
سوم عرصه و فضاى عالم اجسام ، مرحله چهارم قبر و عالم برزخ ، مرحله
پنجم عرصات قيامت كه داراى پنجاه موقف مى باشد و در هر موقف ،
انسان مورد سؤ ال قرار مى گيرد و در صورت داشتن خطا، هزار سال در
آن موقف حبس مى شود. يوما مقداره خمسين الف
سنة مما تعدون ، سوره معارج ، آيه 4،
مرحله ششم بهشت يا دوزخ است . در اينجا است كه خطاب مى رسد:
و امتازوا اليوم ايها المجرمون ،
سوره يس آيه 59،
اى مجرمين ! امروز از مؤمنين جدا شويد
و اين مرحله آخر، منزل خلود و جاودانگى است .
اما تمام گفتگوها درباره منزل سوم يا عرصه اين عالم است كه هرچه
بايد بشود، در اينجا مى شود، اين است كه اينجا را دار الزارعه يا
مزرعه گفته اند، زيرا كه هر تخمى كه در عرصه دنيا بكارى ، همان را
در قيامت بدروى .
دهقان سالخورده چه خوش گفت با
پسر |
|
كاى نور چشم من ، بجز از كشته
ندروى |
دنيا را دارالتجارة ، يعنى : تجارتخانه هم گفته اند، زيرا:
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم
بان لهم الجنة ، سوره توبه ، آيه 111
خداوند در ازاء بهشت ، خريدار جانها و اموال مؤمنين است حال اگر
فروشنده از اصحاب يمين باشد، جان و مال دهد و در عوض بهشت بستاند و
اگر از سابقين باشد، به درك مقام العبودية
جوهرة كنهه الربوبية - عبوديت و بندگى جوهر حقيقتى است كه ،
كنه و باطن آن ربوبيت و پروردگارى است - نائل گردد و در اينجا است
كه حضرت حق مى فرمايد: عبدى اطعنى اجعلك
مثلى بنده من ، مرا اطاعت كن تا تو را مثل خود قرار دهم در
دنيا است كه نقد انسانى را به محك امتحان مى زنند:
و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم
، سوره محمد (صلى الله عليه وآله ) آيه 31
شما را مى آزمائيم تا مجاهدين راه خدا را از غير مجاهدين ، جدا
سازيم و اكتساب سعادت و شقاوت در همين منزل انجام مى شود.
اى عزيز، دنيا رباطى است كه بر سر باديه قيامت نهاده اند و تو را
در آن رباط، روزى چند مهلت است كه براى راه قيامت خود، توشه اى
برگيرى و در اين چند روز نعم ظاهرى و باطنى را براى تو مهيا كرده
اند و احكام الهيه و طريق اكتساب مقامات عاليه اخروى را به لسان
انبياء و رسل ، براى تو بيان فرموده اند و حجج الهيه را براى تو
تمام كرده اند و كيفيت اكتساب سعادت و شقاوت را بيان نموده اند
و هديناه النجدين راه بهشت و دوزخ را
به وى نموده ايم و به او فهمانده ايم كه اگر بخواهى ، مى توانى اين
نعمتهاى فانى دنيوى را، سرمايه و وسيله لذات و درجات بهشتى ، يا
عذاب و شدائد و دركات جهنم قرار دهى ، چه زيبا سروده است :
از رباط تن چون گذشتى ، دگر
معموره نيست |
|
زاد راهى برنمى گيرى از اين
منزل چرا؟ |
گرچه كرسى سرفرازى بايدت |
|
ترك ملك و بى نيازى بايدت |
فى المثل گر صد جهان است آن تو |
|
آنچه بفرستى تو، آن است آن تو |
گر در اين ره بنده يا آزاده اى |
|
مى بينى آنچه نفرستاده اى |
بارى طريق تكميل انسان در دو جمله : التعظيم
لامرالله و الشفقة على خلق الله خلاصه شد كه اين دو مطلب به
منزله دو پا است براى سالك راه خدا و دو بال است براى طائر
الى الله كه در قيامت با آن دو، از
عقبه صراط به آسانى بگذرد. قسم اول : به خالق متعلق است و آن را
حق الله گويند. مانند نماز و روزه و
حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و تلاوت قرآن كريم .
قسم دوم : متعلق به مخلوق خدا است و آن را
حق الناس نامند. چون : خمس و زكوة و صدقه و تربيت ضعفا و
ايتام و كمك به درماندگان و ستمديدگان و افضل قسم نخستين نماز است
كه فرموده اند:
الصلوة عمود الدين ، ان قبلت قبل ماسواها و ان ردت رد ماسواها
نماز، به منزله ستون دين است اگر نماز مورد قبول پروردگار
افتد، اعمال ديگر آدمى نيز، مقبول درگاه خواهد شد و اگر نماز،
مردود گردد ساير اعمال و عبادات را نيز، وقعى و ارزشى نخواهد ماند.
نماز ستون دين
دين را به چادرى كه در آن منزل مى كنند و نماز را به تيرك
وسط چادر، تشبيه كرده اند كه اگر تيرك باشد، چادر برپا است اگر چه
بعضى از بندهاى چادر گسسته باشد و اگر تيرك خوابيد و افتاد، چادر
نيز خواهد خوابيد، اگر چه ريسمانهايش در نهايت استحكام باشد، و
ديگر نمى توان از آن منتفع شد.
قيام به اداى حقوق نماز، جز از ارباب قلوب متصور نشود، زيرا كه
حقيقت و روح و قلب نماز، راز و نياز با حضرت احديت و مناجات با رب
الارباب و حضرت صمديت است و ركوع و سجود و تشهد و تكبير و تسليم و
اذكار، صورت ظاهرى نماز است و به همين سبب است كه فرمودند: از نماز
آن مقدارش مقبول واقع مى شود كه نمازگزار در حين انجام و تكلم به
آن قلبش متوجه معانى آن باشد.
محمد بن مكى بغدادى در كتاب تبصرة العارفين
از ائمه هداى سلام الله عليهم
روايت كرده است كه :
ان الاعمال الجسدانية اذا لم يعرف معناها، لا يقع لها فى الاخرة
اجر اعمال بدنى : مانند نماز و دعا، اگر معنى آن را
نفهمد در آخرت ، اجرى براى عامل آنها نخواهد بود و در حقيقت ،
نمازى كه زبان به آن متكلم بوده است و قلب به جاى ديگرى توجه داشته
است ، نماز نيست .
آن نماز او نيز زد نيم جو |
|
زانكه با اغيار دارد دل گرو |
و خداوند متعال در قرآن مجيد فرمايد: يا
ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما
تقولون ، سوره نساء، آيه 43
در حال مستى و بى خبرى ، به نماز نزديك نگرديد، تا آن كه بدانيد چه
مى گوييد.
آرى ، چنين نماز كه بدون توجه كامل دل انجام شود، گرچه وظيفه واجب
به آن ساقط شده است ليكن آن را احترامى و ارزشى بايد و شايد نيست .
يكى از بزرگان ابتدا به جوالبافى اشتغال داشته است و روزى يك جوال
مى بافت ، و آخر هفته ، حساب مى كرد و مزد شاگردهايش را مى پرداخت
روزى به هنگام حساب ، يك جوال از قلم افتاد و آنچه فكر كردند كه آن
را به چه كسى داده اند، به خاطرشان نيامد غروب نزديك بود و استاد
نماز نخواند بود، مشغول نماز شد و در نماز، به خاطرش آمد كه آن
جوال را به چه كسى داده است پس از اتمام نماز شاگردش را خواسته و
به او گفت : جوال را به فلانى داده ايم شاگردش گفت : استاد! تو
نماز مى خواندى يا جوال پيدا مى كردى ؟ و استاد از اين واقعه ،
متنبه شد و مشغول اصلاح خود و قلب خود گرديد.
در احوال سيد رضى و سيد مرتضى ، رضوان الله عليهما، نوشته اند كه :
سيد رضى ، به برادر بزرگ خود، سيد مرتضى به جماعت اقتدا نمى كرد.
برادر مهتر، شكايت اين كار، نزد مادر برد و سيد رضى ، به توصيه
مادر به مسجد برادر آمد و به او اقتدا كرد اما در اثناء نماز،
ناگهان ، نماز خود را برهم زد و از مسجد بيرون شد سيد مرتضى نزد
مادر آمد و گفت : سيد رضى ، آنچه امروز كرد، بدتر از پيش بود مادر،
ماجرا را از سيد رضى جويا شد گفت : در اثنائ نماز ناگهان ديدم كه
برادرم در خون حيض غرق است ؛ به ناچار نماز را شكستم كه طهارت شرط
صحت نماز است مادر، شرح حال ، باسيد مرتضى در ميان نهاد. سيد گفت :
راست مى گويد؛ زيرا ما آنگاه كه به مسجد مى رفتم زنى در راه ،
مساءله اى از احكام خون حيض از من پرسيد به او پاسخى دادم ، اما در
اثناء نماز به اين انديشه در افتادم كه جوابى كه دادم ، درست بوده
و يا اشتباه بوده است ..
و در حديث آمده است كه : از نماز برخى مردم ، نصف و گاهى ثلث يا
ربع آن پذيرفته مى شود و نمازگزار گروهى ديگر را همچون جامه كهنه
اى كه به هم پيچند، پيچيده و بر سر نمازگزار مى كوبند نماز را
تشبيه فرمود به جامه اى كه شخص آن را درست گرفته و در مقام فروش
برآمده است . وقتى جامه را مى ستاند كه نگاه كرده و بخرد، مى بيند
كه هيچ جاى درست در آن نيست كه لااقل هيئت آن را برهم زند و چيز
ديگرى از آن درست كند، لذا جامه را به هم پيچيده و پيش صاحبش مى
اندازد و مى گويد: اين كه به هيچ دردى نمى خورد، براى چه آن را به
بازار آورده اى ؟
بدان اى عزيز! كه هر آنچه مورد نياز آدمى است . يك صورت نازله و
اقل ما يقنعى دارد كه امر انسان به
آن مى گذرد، سپس كم كم بالا مى رود تا به درجه
فوق فوق برسد مثلا انسان براى آنكه
خود را از سرما و گرما حفظ كند، احتياج به منزلى دارد، مثل منزل
كشاورزان ، سپس بالا مى رود تا مى رسد به منازلى كه براى اعيان و
اشراف است ، همچون پاركها و عماراتى كه در اين ايام متداول شده است
. يا اينكه وقتى انسان در پى آموختن خط مى رود، اقل مرتبه آن همان
است كه بتواند چيزى بنويسد و به وسيله نوشتن و محاسبه به عنوان
مثال ، اموالش را حفظ كند و يك مرتبه عالى دارد مثل خط خوش نويسانى
همچون احمد نيريزى در نسخ و
درويش عبد المجيد در شكسته و
مير عماد در نستعليق و
بايسنقر در ثلث ، كه تا به امروز كسى
مثل آنها ننوشته است نماز را نيز به همين نحو فرض كن يك مرتبه
نازله آن چنين است كه بگويند مسلمان است و بدن او پاك است و
نمازگزار است سپس اين نماز بالا مى رود تا به مرتبه اى برسد كه
نمازگزار ابدا در نماز، خيال دنيا به خود راه نمى دهد، و از آن
بالاتر اينكه خيال هيچ چيز، حتى خيال آخرت را نيز در او راهى
نباشد، و تمام توجه او معطوف به راز و نياز و مناجات با
رب الارباب است ، و حصول اين مرتبه ،
همچون خوشنويسى ، بدون زحمت و مشقت و طول زمان ، ممكن نيست نيك
بنگر كه وقتى كسى مى خواهد خوشنويس شود، چقدر بايد زحمت بكشد و مشق
كند و خدمت اساتيد كند واز آن ها تعليم بگيرد تا بتوان او را
خوشنويس ناميد.
پس اى عزيز! بدان كه مرتبه مناجات با خداوند مرتبه بسيار رفيعى است
و نياز به همت عالى دارد تفكر كن كه ظهور قرآن ، و نزول فرقان ،،
بعد از چهل سال سلوك و مجاهدات و توجه و تفكر، كه غالبا در
كوه حراء مى بود، بر پيغمبر اكرم
(صلى الله عليه وآله ) واقع شد پس جمعى كه بدون اين حال و به غير
اين كلام به تلاوت كلام الله مشغول مى شوند، اگر چه از اين بحر
بدان فيض نمى رسند، ولى آخر از رشاشه نورى و حشاشه حضورى ، خالى و
عاطل نيستند اما وصول به اين مقام عالى ، مريد را بعد از مرور دهور
و مجاهده بسيار اقامه صلوات مسنونه و ادامه آن ، كه ورد متوسطان
ارباب سلوك و روش معتدلان اصحاب قلوب است كه ديده و بصيرتشان به
كحل الجواهر،
و قرة عينى فى الصلاة متحكل شد، فراهم مى شود و در آن حالت
است كه زمزمه نماز به موجب حديث : المصلى
يناجى ربه (نمازگزار، با پروردگار خود، در حال مناجات و راز
و نياز است ) به مناجات با پروردگار مبدل مى گردد و از غايت صدق و
توجه و خلوص و استغراق كه در اين حال به بنده دست مى دهد، پيامبر
فرمود: الصلوة معراج المؤمن ، (نماز
معراج نمازگزار مؤمن است و به عبارت ديگر، نماز وسيله تقرب به خدا
و عروج بنده مى گردد).
نماز را در شب معراج ، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )
آموختند و چون بازگشت ، امت خود را امر فرمود كه
صلوا كما راءيتمونى اصلى به همين
ترتيب كه مى بينيد نماز مى گزارم ، نماز بگزاريد، اين است كه
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نماز را معراج مؤمن قرار داد.
سابق اين ميدان و فارس اين جولان ، بعد از حضرت رسول اكرم (صلى
الله عليه وآله ) اميرالمؤمنين عليه الصلوة
و السلام است كه در نماز، چندان مستغرق بحر احديت بودند، كه
پيكان تير، از پاى مباركش بيرون كشيدند و از درد آن ، آگاه نگرديد
و در توجه و توكل ، چنان صادق بود كه در
ليلة الهرير آن شب وحشتناك كه شمشير و تير از اطراف و جوانب
مى باريد، در ميان دو لشكر جنگجو، مصلى گسترد و از ورد و نوافل
شبانه خود غفلت ننمود و در آن شب پرآشوب ، هزار ركعت نافله شبانه
را به جاى آورد.
مراد از نماز، حضور دل و استغراق كامل و فناء ذات عابد در معبود و
فوز به مشاهده حق است اما مبتدى را براى وصول به اين مقام رياضت
بسيار و مجاهده بيشمار لازم است . به نحو اجمال بگويم كه : تا مدتى
به امر قلب مشغول نشوى ، فارس اين ميدان نمى توانى شد.
اهميت و اسرار نماز
بارى اى عزيز! اسرار نماز آنگاه حاصل شود كه شش چيز حاصل
باشد:
اول : حضور دل ، يعنى : دل را به هنگام نماز، به هيچ چيز جز
پروردگار جلت عظمته تعلق نباشد.
دوم : فهم كردن معانى قرائت و ذكر و تسبيح نماز، به طورى كه دل در
فهم آن الفاظ، مطابق زبان باشد.
سوم : تعظيم ، يعنى ، در آن حالت ، عظمت معبود و جلال و جبروتش در
خاطر نمازگزار باشد.
چهارم : هيبت ، يعنى : از غايت عظمت پروردگار، خوف بر دلش هجوم آرد
كه مبادا در اين عبادت تقصيرى باشد.
پنجم : اميد كه مقام كرم وجود خداوند اكرم
الاكرمين بر او معلوم باشد، كه از نهايت مرحمت ، او را
محروم و بى نصيب نخواهد فرمود و گناهانش را خواهد بخشيد.
ششم : شرم ، يعنى : خود و عبادت خود را كوچكتر از آن بداند كه
شايسته درگاه باشد وعبادت خود را در نهايت شرمسارى و بندگى را با
سرافكندگى ، به انجام رساند.
همچنانكه براى انجام هر كارى ، اسباب و لوازم خوب و مناسب ، سبب
پيشرفت آن و به نتيجه مطلوب رسيدن است ، در اين مقام نيز بايد
ادعيه و اخبارى كه در نماز وارد است مد نظر آورد كه يكى از آنها
حديثى است كه درباره نماز اول وقت است .
در روايت آمده است كه اختبروا شيعتى بخصلتين
، فان كانتا فيهم فهم شيعتى حقا؛ محافظتهم لاوقات الصلوة و
مواساتهم فى المال مع اخوانهم المؤمنين ، وان لم يكونا فيهم ،
فاعزب ثم اعزب ثم اعزب با دو خصلت زير، شيعيان مرا باز
شناسيد. اگر اين دو خصلت در ايشان بودت شيعه واقعى هستند يكى از آن
دو، رعايت اوقات نماز است به اين معنى كه : نماز را در اول وقت آن
، بجاى آورند. ديگر آنكه در ثروت و مال خود، با برادران ايمانى به
مواسات رفتار نمايند ليكن اگر از اين دو خصلت ، عارى و بى بهره
باشند، از آنان ، سخت برحذر باش واز ايشان دورى گزين ، دورى گزين و
دروى گزين .
و در حديث ديگر آمده است كه : ان الصلوة اذا
ارتفعت فى وقتها، رجعت اليب صاحبها و هى بيضاء مشرقة و تقول :
حفظتنى حفظك الله ، و اذا ارتفعت فى غير وقتها و بغير حدودها، رجعت
الى صاحبها و هى سودآء مظلمة تقول : ضيعتنى ضيعك الله
نماز، چون در وقت آن گزارده شود، سپيد و درخشان نزد، صاحب خود باز
مى گردد و مى گويد: همان طور كه مرا رعايت كردى ، خداوند تو را
مورد رعايت و حفظ خويش قرار دهد. ليكن اگر نماز، در غير وقت آن
گزارده شود و رعايت حدود آن نشود، سياه و ظلمانى نزد صاحب خود مى
آيد و مى گويد: همان گونه كه مرا ضايع ساختى خدايت ضايع و تباه
سازد. حال ببين اين نمازى كه ما، چشم شفاعت به آن داريم چگونه به
ما نفرين مى كند ويل لمن كان شفعائه خصمائه
واى به حال كسى كه شفيعان او، دشمنانش باشند.
در هر حال ، بايد كه توفيق و تا توفيق و مرحمد ذات احديت كرد كه
اوست ولى توفيق و تا توفيق و مرحمت ذات احديت نباشد هيچ كس را
شايستگى انجام عبادتى ، حاصل نخواهد گرديد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) فرمودند: دوازده آيه از تورات را
برگزيده و آن را از عبرى به عربى ترجمه كرده و روزى سه نوبت در آن
ها تاءمل مى كنم يكى از آن دوازده آيه اين است :
يابن ادم ان قمت بين يدى ، فقم كما يقوم
العبد الذليل بين يدى ملك جليل و كن كانك ترانى فان لم ترانى فانى
اراك اى فرزند آدم ، چنان در برابر من به نماز و نياز پرداز
كه بنده اى بى مقدار در برابر پادشاهى عظيم الشاءن به پاى مى ايستد
به هنگام نماز چنان باش كه مرا در برابر خود مى بينى اگر تو مرا
نتوانى ديد، من تو را مى بينم و به كار و رفتار تو، واقف و آگاهم .
به عنوان مثال ، وقتى جماعتى در محضر سلطان حضور مى يابد، آنهايى
كه چشم دارند وقتى سلطان مى آيد او را مشاهده مى كنند و به لوازم
ادب رفتار مى كنند و آنهايى كه نابينا هستند و سلطان را نمى بينند
وقتى به آنها گفته مى شود كه سلطان آمده است ، اگر چه سلطان را نمى
بينند اما مؤدب و با خضوع مى ايستند.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) منقول است كه : چون بنده به
نماز ايستد و به چيزى جز معبود جل جلاله
توجه كند، خداوند فرمايد: بنده من به چه مى انديشى ، مگر از
من مهربانتر و بزرگوارتر سراغ دارى ؟ و اگر بار ديگر توجه خود به
جايى معطوف دارد، فرمايد: بنده من آن كيست كه از من بهتر يافته و
به او توجه كرده اى ؟ و چون بار سوم ، به غير خداوند متعال توجه
كند، حق تعالى او را از رحمت خود، دور و مهجور سازد و آن نماز، به
فضاحت تمام به او گويد:
فضحك الله فى الملاء الاعلى ، كما فضحتنى
على رؤ وس الاشهاد خداوند تو را در برابر فرشتگان
عالم بالا، رسوا و مفتضح سازد، همان گونه كه مرا نزد همگان ، رسوا
و مفتضح نمودى .
اى عزيز! اين نماز نهايت ارتفاع سير هر سالك و رهرو است كه
بلاواسطه با خداوند خطاب مى كند و جمله مباركه
اياك نعبد و اياك نستعين را در هر
نماز تكرار مى كند. اينك ملتفت باش كه در اين مقام غافل نباشى و
حواس و انديشه خويش را، تنها به سوى او دارى .
در حديث است كه حضرت امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) وقتى
در نماز به آيه شريفه بالا رسيد، آنقدر مكرر فرمود كه از خود بى
خود شد و بر زمين افتاد و چون به حالت عادى باز آمد از خود بى خود
شد و بر زمين افتاد و چون به حالت عادى باز آمد، سبب آن وضع را
پرسيدند فرمود: لازال
اكررها حتى سمعت من قائلها آنقدر آن آيه را تكرار
كردم تا آن را از گوينده حقيقى آن ، باز شنيدم و ذوق اين سماع و
لذت اين استماع ، مرا از هوش بر دو بى خود از خويشتنم ساخت .
مولانا جلال الدين رومى فرمايد:
چون پرى غالب شود بر آدمى |
|
گم شود از مرد، وصف مردمى |
هرچه او گويد، پرى گفته شود - زين سرى نه ، زان سرى گفته شود
چون پرى را اين دم و قانون بود |
|
كردگار آن پرى را چون بود |
پس خداوند پرى و آدمى |
|
از پرى ، كى باشدش آخر كمى |
اگر حديث العبودية جوهرة ، كنهها الربوبية
را شنيده باشى ، پس بدان كه عبادت آب حيات است و اگر روح
انسان از اين چشمه ، نوش كرد، نعمت دنيا و عقبى را فراموش كرد.
از خدا نعمت جنت طلبد زاهد و ما |
|
به خدا، گر ز خدا غير خدامى
طلبيم |
هركسى را به تو گر هست به نوعى
طلبى |
|
ما به هر نوع كه هست ، از تو،
تو را مى طلبيم |
آرى به قول شاعر مرا دلى است كه از يار، يار
مى طلبد حضرت سيد الشهدا ارواحنا له الفداء مى فرمايد:
مافقد من وجدك ، و ما وجد من فقدك آن
كس كه تو را يافت ، هرچه را از دست داده و آنكس كه تو را از دست
داده چه بدست آورده است ؟
مرا غرض ز نماز آن بود كه يك
ساعت |
|
غم فراق تو را با تو زار بگزارم |
وگرنه اين چه نمازى بود كه من
بى تو |
|
نشسته روى به محراب و دل به
بازارم |
بسيار نيكو است كه قبل از مشغول شدن به نماز اين دعا كه از اساتيد
و بزرگان شنيده شده است ، خوانده شود رب
اعوذ بك من همزات الشياطين ، و اعوذ بك رب ان يحضرون رب اساءلك
حولا من حولك ، و قوه من قوتك ، و تاءييدا من تاءييدك ، حتى لا ارى
غيرك ، و لااشاهد سواك خدايا! پناه مى برم به تو از
عيبجوئيهاى شيطان و پناه مى برم به تو از حضور شيطان در نمازم .
خدايا! سؤ ال مى كنم از تو انتقالى از انتقالات تو را كه به وسيله
آن ، از خيالات فاسده را كه به وسيله آن نماز را به جاى آورم ،
زيرا كه به قوه خود نمى توانم ، و سوال مى كنم از تو توفيقى از
توفيقهايت را كه به واسطه آن ، در نماز غير تو و انوار جمال و جلال
تو را مشاهده نكنم ، يعنى : ريا و نظر به مخلوق نباشد.
جابر بن عبدالله انصارى ، رحمة الله عليه
روايت كرده است كه : در خدمت مولا اميرالمؤمنين على (عليه
السلام ) بودم حضرت كسى را مشاهده كرد كه سرگرم نماز است به وى
فرمود: اى مرد، آيا از تاءويل نماز با خبرى ؟ عرضه داشت : مگر نماز
به جز آنكه عبادت خداوند است ، تاءويلى دارد؟ امام فرمود:
اى و الذى بعث محمدا (صلى الله عليه وآله )
بالنبوة ، ما بعث الله نبيه بامر من الامور، الا وله مشابه و
تاءويل و تنزيل و كل ذلك يدل على التعبد فقال له : علمنى ماهو
يامولاى فقال : تاءويل تكبيرتك الاولى الى احرامك ان تخطر فى نفسك
اذا قلت الله اكبر من ان يوصف بقيام او قعود، و فى الثانية ان يوصف
بحركة او جمود و فى الثالثة ، ان يوصف بجسم او بشبه او يقاس بقياس
و تخطر فى الرابعة ان تحله الاعراض او تؤ لمه الامراض و تخطر فى
الخامسة ان يوصف بجوهر او عرض او يحل فيه شى ء و تخطر فى السادسة
ان يجوز عليه مايجوز على المحدثين من الزوال و الانتقال و التغير
من حال الى حال ، و تخطر فى السابعة ، ان لاتحله الحواس الخمس ثم ،
تاءويل مد عنقك ثم تاءويل رفع راسك من الركوع اذا قلت : سمع الله
لمن حمده الحمدلله رب العالمين تاءويله الذى اخرجنى من العدم الى
الوجود و تاءويل السجدة الاولى ان تخطر فى نفسك و انت ساجد
منهاخلقتنى و رفع راسك تاءويله و منها اخرجتنى والسجدة الثانية و
فيها تعيدنى ، و رفع راسك ، يخطر بقلبك و منها يخرجنى تارة اخرى و
تاءويل قعودك عن جانبك الايسر ورفع رجلك اليمنى ، و طرحها على
اليسرى ، يخطر بقلبك اللهم انى اقمت الحق و امت الباطل ، و تاءويل
تشهدك تجديد الايمان ، ومعاودة الاسلام ، و الاقرار بالبعث بعد
الموت و تاءويل قرائة التحيات تمجيد الرب سبحانه و تعظيمه عماقال
الظالمون ونعته الملحدون و تاءويل قولك السلام عليكم و رحمة الله
وبركاته تحرم عن الله سبحانه ، فمعناها: هذه امان لك من عذاب يوم
القيامة ثم قال اميرالمومنين (عليه السلام ): من لم يعلم تاءويل
صلوته هكذا فهى خداج
آرى به خداوند سوگند كه محمد (صلى الله عليه وآله ) را چخلعت
پيامبرى در پوشانيد كه هيچ امرى را به پيامبر خود فرمان نداده است
مگر آنكه ، عمل را مشابهى و تنزيلى و تاءويلى است كه در هر كدام ،
دلالتى است بر عبادت حق متعال مرد از تاءويل نماز پرسش نمود امام
فرمود: اما تاءويل تكبيرات هفتگانه كه در آغاز هر نماز مى گويى آن
است كه : چون الله اكبر نخستين را بر
زبان آوردى ، در دل خطور داده و اعتراف كره اى كه خداوند، والاتر
از آن است كه به قيام و قعود توصيف گردد و در تكبير دوم خداى را
برتر از توصيف به حركت و سكون و در تكبير دوم ، خدا را برتر از
توصيف به حركت و سكون دانسته اى و در سومين تكبير او را از توصيف
به جسم بودن و شبيه داشتن و يا آنكه به چيزى مقايسه گرديدن ،
بالاتر شناخته اى و در چهارمين از آن كه اعراض به حق تعالى عارض
شود و يا آن كه امراض رنجوريش دهد و در پنجمين از آنكه جوهر و يا
عرض باشد يا آن كه چيزى در او حلول كند. و در ششمين ، از آنكه حالت
زوال و نيستى يا انتقال و دگرگونى كه بر موجودات حادث ، عارض مى
شود و بالاخره در تكبير هفتم او را از آنكه حواس پنجگانه را در ذات
مقدسش راهى باشد، برتر و بالاتر خوانده اى پس از آن فرمود: تاءويل
گردن كشيده تو به هنگام ركوع نماز، آن است كه به زبان دل مى گويى :
خداوندا! به تو ايمان دارم ، گرچه گردنم را به تيغ جدا كنند، و
تاءويل سر برداشتن از ركوع و فتن ذكر سمع
الله لمن حمده آنكه خداوند را سپاس كه از عدم به وجودم
آورده است . و تاءويل نخستين آنكه در قلب خود خطور دهى كه :
خداوندا مرا از اين خاك آفريده اى و در سر برداشتن از سجده در دل
خود گويى : پروردگارا مرا از اين خاك بيرون كشيده اى و در سجده دوم
گويى : مرا در اين خاك ، باز خواهى گردانيد و در سربرداشتن از
دومين سجده گويى : خداوندگارا، تو مرا دوباره از اين خاك بيرون
خواهى كشيد و اما تاءويل آن كه به هنگام نشستن به جانب چپ نشسته و
پاى راست را بر پاى چپ خود قرار دهى ، آن است كه در باطن خود مى
گويى خدايا، حق را زنده و باطل را مى ميرانم و تاءويل تشهد، همانا
تجديد ايمان و اظهار مكرر اعتقاد به اسلام و تسليم در برابر امر حق
متعال و اقرار به بعث پس از مرگ است و تاءويل تحيات عبارت از اذعان
به مجد و عظمت پروردگار سبحان و تعظيم و تكريم و تنزيه وجود اقدس
او است ، از آنچه سمتكاران گفته اند و ملحدان و كافران درباره او
توصيف كرده اند.
و تاءويل جمله السلام عليكم و رحمة الله و
بركاته ترحم از سوى خداوند پاك و در حقيقت امان نمازگزار
است از آتش دوزخ و عذاب روز واپسين پس از آن امام (عليه السلام )
فرمود: هر آنكس كه بدينگونه تاءويل نماز خويش نداد، عملش ناقص و
ناتمام خواهد بود.
اهل دلى گفته است :
اين پيشنمازيم ، نه از روى
رياست |
|
حق مى داند كه از ريا مستثنى
است |
اين يك خوشم آمده كه در وقت
نماز |
|
پشتم به خلايق است و رويم به
خداست |
در روايت آمده است كه امام جعفر صادق (عليه السلام ) فرمود:
قال الله عز و جل فى
بعض ما اوحى : انما قبل الصلوة ممن يتواضع لعظمتى ويكف نفسه من
الشهوات من اجلى ، و يقطع نهاره بذكرى ، و لايتعظم على خلقى و يطعم
الجائع ، و يكسوالعارى ، و يرحم المصاب و يواسى الغريب ، فذلك يشرق
نوره مثل الشمس اجعل له فى الظلمة نورا و فى الجهالة علما (حلما)
اكلاه ، بعزتى و استحفظه ملائكتى ، يدعونى فالبيه ، ويساءلنى
فاعطيه فمثل ذلك العبد عندى كمثل جنات الفردوس لايسبق اثمارها و
لايتغير عن حالها
خداوند متعال ، در وحى خود فرمود: نماز كسى را خواهم پذيرفت كه در
برابر عظمت من ، متواضع و فروتن باشد و براى رضاى من از تمايلات و
شوات خود صرفنظر كند؛ روزها را در ياد من به سر آورد، و بر خلق
بزرگى نفروشد و گرسنگان را خوراك و برهنگان را جامه بخشد و با
مصيبت ديدگان به مهربانى رفتار كند و غريبان را با مواسات و الطاف
خود، دلخوش سازد چنين بنده را پرتوى از نور خواهد بود كه چونان
خورشيد مى تابد براى او نورى مقرر خواهم داشت كه ظلمات او را روشنى
بخشد و علم و حلمى كه جهالت را از او مرتفع سازد خود از او حمايت
مى كنم و فرشتگان را محافظ و نگهبان او قرار خواهم داد دعايش را
اجابت و خواسته اش را برآورده خواهم كرد مثل اين چندين بنده نزد من
، مثل باغستانهاى بهشت است كه ميوه اش را نارسى و يا فساد و تباهى
نخواهد رسيد.
روايت شده است كه سلوا الله حوائجكم السنية
فى صلواة الصبح حاجات مهم خود را در نماز صبح از خداوند
مساءلت كنيد.
اى عزيز! بدان كه اطباء جسمانى معجونى ساخته اند و اسم آن را
ترياق كبير و
حافظ الصحة گزارده اند، و اگر كسى آن ترياق را در ايام
طاعون و وبا بخورد، وبا و طاعون به او اثر نمى كند، و اگر افعى او
را بگزد زهرش در او اثر ندارد اما بايد دانست كه اثر اين ترياق تا
وقتى كه زهر به قلب آدمى نرسيده باشد ولى اگر به قلب رسيده باشد
اين ترياق بى فايده است و شخص به هلاكت مى رسد همچنين طبيب آسمانى
معجون براى روح آدمى ساخته است به نام نماز، كه حكم همان معجون
جسمانى را دارد اگر كسى ، از ابتدا نمازگزار باشد، وساوس شيطانى در
او اثر نمى كند و اگر مبتلاى به وساوس شد؛ در حالى كه هنوز سياهى ،
تمام قلب را نگرفته است نماز موجب رفع مهالك مى شود اما اگر قلب
بكلى خراب شد و مشمول آيه كريمه ختم الله
على قلوبهم گرديد يعنى : خداوند مهر بر دلهاى آنان زد ديگر
بر آن نماز، اثرى مترتب نمى گردد. ثم كان
عاقبة الذين اساءوا السواى ان كذبوا بايات الله ،
سوره روم آيه 10 سپس پايان كار كسانى
كه مرتكب زشتى شدند، اين بود كه آيات و نشانه هاى خداوند را تكذيب
كردند.
اسرار سوره حمد
اى عزيز! تفكر كن ، در اينكه چرا، حضرت حق در سوره
حمد بعد از لفظ
الحمد چهار اسم از اسماء خود را ذكر
نموده است ؟ الله ، رب ، رحمن ، رحيم و مالك
چرا تعداد بيشتر يا كمترى از اسماء را ذكر نفرموده است ؟
علت آن است كه : وقتى حمد و تعريف ، صرفا بخاطر وجود صفات كمالى در
محمود است و بس . مثل تعريف حاتم به
سبب صفت جود او و رستم به لحاظ صفت
شجاعتش و افلاطون و
لقمان به سبب حكمتشان . در اين صورت
وقتى محمود، حق است با اسم الله از
او ياد مى شود كه دارا و مستجع تمام صفات كمال است دوم آنكه اگر
سابقه نعمتى و احسانى باشد از محمود با اسم
رب ياد مى شود و حق متعال مربى تمام موجودات و عوالم است
سوم آن كه اگر محمود، شخص كريمى باشد و هنوز از او فيضى نرسيده و
حامد، طمع بر فيض او بسته است به هنگام تعريف لفظ،
رحمن و رحيم را به كار مى برد و
بالاخره چهارم ، وقتى است كه محمد شخص قاهرى است و حامد از قهاريت
او مى ترسد، لذا با اسم مالك او را
حمد مى كند و ما آنچه استقراء كرديم ، حمدى كه براى چيز ديگرى باشد
در عالم ، وجود ندارد. و نيافتيم كه كسى ، ديگرى را به غير اين
چهار اسم ، حمد كرده باشد پس در اين صورت بهتر آن است كه الف و لام
الحمد را الف و لام استغراق بدانيم
يعنى : تمام اقسام حمد، مختص به خداوند است بنابراين نمازگزار بايد
به قلب خود خطور دهد كه : ايتها الموصوف
بهذه الصفات التى وصفت نفسك بها، اياك نعبد و اياك نستعين
اى وصف شده به صفاتى كه خود خويشتن را به آن وصف نمودى ، تنها تو
را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جويم .
اى عزيز! بدان كه چنين روايت شده است كه خداوند مى فرمايد: من و
بنده ام ، در اين سوره ، شركت داريم يعنى : چهار آيه اول
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب
العالمين الرحمن الرحيم مالك يوم الدين مختص به خداوند است
و آيه اياك نعبد و اياك نستعين بين
بنده و خدا مشترك است و دو آيه بعد صراط
الذين انعمت عليهم غيرالمعضوب عليهم و لاالضالين ، مختص به
بنده است .
درباره اهدنا الصراط المستقيم ،
ما را به راه راست ، هدايت فرما در
كتاب مانى الاخبار، از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه
فرمودند:
اهدنا الصراط المستقيم . قال : هو
اميرالمؤمنين ، و الدليل على ذلك قوله عزوجل : و انه فى ام الكتاب
لدينا لعلى حكيم و هو امير المؤمنين
مقصود از صراط مستقيم اميرالمومنين
على (عليه السلام ) است و دليل بر آن سخن ، خداوند عزوجل است كه مى
فرمايد: و بدون ترديد او در ام الكتاب نزد
ماعلى حكيم است و او اميرالمؤمنين است .
از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام ) در تفسير
اهدنا الصراط المستقيم نقل شده است
كه فرمود: خداوندا توفيقى را كه به ما عطا فرموده اى تا به وسيله
آن تو را در گذشته اطاعت نمائيم . آن را در باقيمانده عمر ما نيز،
برقرار و مداوم فرما.
و طريق و راه ، بر دو قسم است : يك راه در دنيا و يك راه در آخرت
اما راه راست در دنيا، آن است كه كوتاه باشد از غلو، يعنى : محبت
به غلو نرسيده ، همچون على اللهيان و
بالاتر باشد از تقصير يعنى : طريق سنيان كه ديگر را بر على (عليه
السلام ) مقدم داشته اند و اما طريق در آخرت ، طريقه و راه على
(عليه السلام ) است كه راه مستقيم مؤمنين است بسوى بهشت .
از حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند:
بگوئيد خدايا ما را هدايت كن به راه آن كسانى كه نعمت توفيق داشتن
دين و اطاعت و بندگى تو را يافتند. آنان كسانى هستند كه خداوند در
حق آنها مى فرمايد: كسانى كه خدا و پيغمبر را اطاعت نمايند با
اشخاصى هستند كه خدا و پيغمبر را اطاعت نمايند اشخاصى هستند كه
خداوند نعمت خود را بر آنها ارزانى داشته است و آنان پيغمبران و
صديقين و شهداء و صالحين مى باشند يعنى : خداوند آنها را در بهشت
با يكديگر قرار مى دهد، و پيغمبران و صديقين و شهداء، دوستان و
رفقاى خوبى هستند.
از حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند:
مراد از اين نعمت در آيه شريفه صراط الذين
انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين ثروت و صحت بدن
نيست ، اگر چه مال و صحت بدن نيز از نعمتهاى خدا است زيرا اين نعمت
را خداوند به كفار و فساق هم ميدهد. بلكه شما ماءمور شده ايد دعا
كنيد كه خداوند شما را به راه راست هدايت كند يعنى : راه كسانى كه
خداوند نعمت ايمان و تصديق پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) و نعمت
ولايت و دوستى محمد و آل محمد (صلى الله عليه وآله ) كه طيب و
پاكيزه هستند و اصحاب خاص ائمه (عليهم السلام ) كه برگزيده هستند و
به وسيله تقيه كه خود نعمتى است ، دين خود را حفظ نمودند، به آن ها
عطا فرموده است .
اى عزيز! بدان كه بر وفق حديث المصلى يناجى
ربه ، نمازگزار با پروردگارش مناجات
مى نمايد مناجات از باب مفاعله است و بايد از سوى طرفين
باشد تا مناجات محقق شود يعنى : خداوند بايد توفيق دهد تا بنده
بتواند با اونحوى كند.
هيچكسى به خويشتن ، ره نبرد به
سوى او |
|
بلكه به پاى او رود هر كه رود
به كوى او |
خداوند بايد زبانى دهد كه بتوان با او نجوا، و چشمى عطا كند كه
بتوان عظمت او را مشاهده كرد.
ديده اى وام كنم از تو، به رويت
نگرم |
|
زانكه شايسته ديدار تو نبود
نظرم |
خداوند بايد توفيق دهد تا بنده بتواند به حقوق بندگى قيام كند
همانطور كه حضرت اميرالؤ منين (عليه السلام ) در دعاى صباح مى
فرمايد: الهى ان لم تبدئنى الرحمة منك بحسن
التوفيق ، فمن السالك بى اليك فى واضح الطريق پروردگارا!
اگر رحمت و كارسازى و حسن توفيق تو، ابتدا به كمك من نمى آمد، پس
چه كسى را ياراى آن بود، تا مرا به راه راست و روشن داخل گرداند.
توفيق ندادند بزرگان همه كس را |
|
تا يار كه خواهد و ميلش به كه
باشد |
پس وقتى ابتدا مى گوئيم بسم الله الرحمن
الرحيم معنايش آن است كه به منظور عبادت و بندگى حق ، از
اسم او كه الله و
رحمن و رحيم
است ، استعانت مى جوئيم .
در اينكه الله اسم اعظم خداوند است
شبهه نيست . حضرت صادق (عليه السلام ) در حديث خلق اسماء مى
فرمايد: فاظهر ثلثة
منها لفاقة الخلق اليها چون ديد بندگان بدون استعانت
از او مى توانند كارى انجام دهند، سه اسم از اسماء خود را ظاهر
ساخت سپس فرمود: ظاهرتين آن سه اسم الله
است بنابراين محقق شد كه الله
اسم اعظم است . اما اينكه چرا در عبارت بسم
الله الرحمن الرحيم سه اسم از اسماء حق ذكر شده است علت آن
است كه مردم سه قسمند. دسته اى طالب دنيا و دسته ديگر طالب عقبى و
دسته سوم طالب مولا هستند طالب مولى از اسم
الله اسعانت جويد، و طالب عقبى از اسم
رحيم كه حاكى از رحمت خاصه حق نسبت
به مؤ منين مى باشد، و طالب دنيا، از اسم
رحمن كه از رحمت عامه خداوند نسبت به جميع موجودات حكايت مى
كند مدد و يارى مى طلبد.بنابراين ، خداوند سه اسم را به منظور
استعانت جستن در امور، به ما عطا فرمود و ما بايد در تمام امور، به
وسيله اسمائش از او استعانت بجوئيم .
اين همه گفتيم ليك اندر بسيج |
|
بى عنايات خدا، هيچيم ، هيچ |
بى عنايات حق و خاصان حق |
|
گر ملك باشد، سياهستش ورق |
اى عزيز! بدان كه در بسم الله نكاتى
است كه بايد به آن توجه داشت .
اول آنكه : مراد از ذكر در آيه شريفه
: اذا ذكرت ربك فى
القرآن ، وحده ولوا على ادبارهم نفورا ،
سوره اسراء، آيه 46
بسم الله است زيرا كه اسم
لله اسمى است كه جامع جميع صفات كامل
است و وحدت از آن او است .
دوم آنكه : بسم الله نوزده حرف است و
عدد واحد به حساب جمل نوزده است و معنى واحد همان
وحده مى باشد.
سوم آنكه : كلمه بسم مشتمل بر سه حرف
ب و س
و م است عدد حروف
ب و م
92 است و عدد است محمد (صلى الله عليه وآله ) نيز 92 مى باشد. زيرا
عدد ملفوظى م 90 و
ب 2 است عدد ملفوظى
س 120، و عدد اسم على (عليه السلام )
وقتى كه با ياء مشدد خوانده مى شود، نيز 120 است به اين ترتيب كلمه
، بسم اشاره به مقام
نبوت و ولايت
دارد.
روايت شده است كه وقتى بنده اى مى گويد: بسم
الله الرحمن الرحيم خداوند كريم مى فرمايد:
ذكرنى عبدى بنده من مرا ياد كرد.
وقتى مى گويد: الحمدلله رب العالمين
مى فرمايد: حمدنى عبدى بنده من
مراحمد نمود. وقتى مى گويد: الرحمن الرحيم
مى فرمايد: بنده من با صفات جميله مرا ياد كرد و ثنا گفت .
وقتى مى گويد: مالك يوم الدين مى
فرمايد: مجدنى عبدى بنده من مرا با
صفات جلال و بزرگى ياد نمود. و چون گويد:
اياك نعبد و اياك نستعين تنها تو را عبادت مى كنم و بندگى
من ، اختصاص به تو دارد و فقط از تو كمك مى طلبم خداوند مى فرمايد:
اين آيه ميان من و بنده ام ، مشترك است او عابد است و من معبود او،
هرچه بخواهد به او مى دهم .
علت انحصار درخواست كمك از خداوند، آن است كه اگر خداوند مقدر
نفرموده باشد، از هيچكس كارى بر نمى آيد، و تمام امور بدست و است .
يا من ازمة الامور طرا بيدك و مصادرها عن
قضائك اى آنكه زمام همه امور كلا به دست قدرت تست ، و جارى
شدن آنها از قضاى نيست .
ما يفتح الله للناس من رحمة ، فلاممسك لها،
و ما يمسك ، فلامرسل له من بعده ، و هو العزيز الحكيم ،
سوره فاطر، آيه 2.
درى را كه خداوند بگشايد، كسى نتوانست بست و آنچه را كه خدا بست ،
ديگرى نتواند گشود و اوست تنها مقتدر و با حكمت .
بارالها! تو اگر نخواهى ، انبياء و اولياء،
چو حلقه بر در مانند، چه رسد بر ما.
نقل است كه در زمان بهلول ، روزى شخصى تفسيرى را كه بر قرآن كريم
نوشته بود، نزد خليفه مى برد بهلول در راه با او مصادف شد و پرسيد
كجا مى روى ؟ گفت : تفسيرى را كه نوشته ام نزد خليفه مى برم بهلول
گفت : مدتى بود كه مى خواستم تفسير آيه اياك
نعبد و اياك نستعين را بدانم ، بگو ببينم كه در تفسير اين
آيه چه نوشته اى ؟ آن شخص لختى انديشيد و از همانجا بسوى منزلش
بازگشت بهلول پرسيد: كجا رفتى ؟ گفت : همانجا كه تو مرا فرستادى .
اياك
نعبد بر زبان ، دل در خيال اين و آن |
|
كفر است اگر گويى يكى ، شرك است
اگر گوئى دوتا |
اى عزيز! بدان كه دسته اى از بزرگان مثل ، حضرت خليل الرحمن هستند
كه وقتى جبرئيل به هنگام برافروختن آتش نمرود نزد، او آمد و گفت :
هل لك حاجة آيا حاجتى دارى ؟ فرمود:
بلى گفت : بخواه فرمود: اما اليك فلا
اما نه به تو، بلكه حاجت من ، به خدا است . پرسيد: پس چرا از خدا
نمى طلبى ؟ فرمود: حسبى عن سؤ الى علمه
بحالى چون او از قلب من خبر دارد، ديگر من به او چه بگويم ؟
اما اين ، كار هركس نيست چه نيكو گفته است :
كار پاكان را قياس از خود مگير |
|
گرچه باشد در نوشتن شير، شير |
اين كار همان بزرگان است ، و باقى مردم بايد بدانند كه چون تمام
امور به دست خداست و عالم دنيا عالم اسباب است وقتى مريض شدند بايد
به طبيب مراجعه كنند اما بدانند كه شفا دهنده خدا است ، نه طبيب .
يكى از بزرگان براى حاجتى ، نامه اى به اين مضمون براى كسى نوشت :
عرضت حاجتى على الله قبل ان اعرضها عليك
وساءلت من الله ان يجريها على يديك فان فعلت فهو المشكور و ان لم
تفعل فانت المعذور حاجت خود را پيش از آنكه به تو عرضه
بدارم ، به خداوند عرضه داشتم ، و چون دنيا، دار لوازم و محل اسباب
است از خدا خواستم كه حاجتم را به دست تو برآورد پس اگر حاجت مرا
برآوردى ، بايد خدا را شكر كنم ، و اگر تو را نيز شكر گويم ، به
امر اوست . زيرا او فرمود: اگر كسى احسانى به تو نمود او را
شكرگزار باش والا مشكور واقعى خداست و اگر حاجت مرا بر نياوردى ،
هيچ گله اى از تو ندارم ، زيرا مى دانم كه تا خدا مقدر نكند، كه
قضاى حاجت من ، به دست تو جارى شود، تو نمى توانى كارى بكنى .
بنابراين نوع مردم بايد در پى اسباب دنيا بروند، اما نه اينكه از
مسبب غافل باشند و چنين گمان برند كه از سبب كارى ساخته است دو نفر
كاسب هر دو شاغل يك نوع كسب هستند و در يك بازار دكان دارند، اما
رسول الله (صلى الله عليه وآله ) در حق يكى مى فرمايد:
الكاسب حبيب الله كاسب دوست خداست و
درباره ديگرى مى فرمايد: كلب اليهود خير من
اهل السوق سگ يهودى ، بهتر از كسبه بازار است . كاسب اول ،
شخصى است كه مى داند رزاق خداوند است ، اما چون عالم دنيا، عالم
اسباب است و نيز در حديث وارد شده است كه عبادت ده قسم است و نه
قسم آن ، كسب روزى حلال و يك قسم ، ادعيه و كارهاى ديگر و نيز چون
زن و فرزندانى دارد كه نفقه آنها به عهده او است لذا براى انجام
كار، به دكان مى رود اما خريد و فروش او به طريق شرع است يعنى : به
خريد و فروش اجناس حرام نمى پردازد با بچه معامله نمى كند، دروغ
نمى گويد، بيع ربوى نمى كند، جنس بد را به جاى جنس خوب نمى فروشد،
وقتى به اين نحو به كسب مى پردازد، اين عبارت اين عبارت درباره اش
صدق مى كند كه هذا حبيب الله .
اما كاسب دوم : شخصى است كه وقتى مى بيند كه رفقايش خانه و فرش و
باغ دارند، غذاهاى خوب مى خورند ماشينهاى گران قيمت سوار مى شوند و
مشغول شهوترانى هستند، به قصد تحصيل اين مزايا و منافع ، به دكان
مى رود و مى خواهد به هر نحو كه ميسر شود، پول پيدا كند اگرچه به
وسيله دروغ و بيع ربوى و خوب جلوه دادن اجناس بد باشد و خلاصه
اينكه هيچ ملاحظه احكام نمى كند و تمام هم او، جمع مال است . در
اين صورت ، سگ يهودى بر چنين كاسبى شرف دارد، زيرا كه فرمود:
انما الاعمال بالنيات مدار صحت و
فساد عمل به نيت قلبيه است نه به صورت كار.
اى عزيز! ملتفت مطلب ، باش ، مثال به كاسب و دكان و بازار زدم ،
اما همه كارها به همين نحو است . دو نفر با شنيدن نداى
حل على الصلوة به سوى مسجد مى
شتابند. يكى به اين نيت كه امر حق را اجابت كند، چون شنيده است كه
نماز در مسجد و يا درك جماعت ، ثوابش بيشتر است و به مسجد مى رود و
ديگر چون ، مى بيند كه مردم به مقدسين توجه دارند، براى آنكه به
مردم بنمايد كه من نيز مقدسم و آدم خوبى هستم ، به مسجد مى رود و
مى خواهد با اين حيله ، منافعى از سوى مردم عايد او شود. او ابدا
به فكر خدا و مناجات و فرمانبردارى نيست ، بلكه تمام فكر و نيت او،
ريا و خودنمايى است اولى را عابد خدا
گويند و دومى را عابد هوى و مطيع
شيطان . ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
و حال آن كه ممكن است صورت نماز اين عابد هوا بهتر از صورت نماز آن
مخلص خداپرست باشد. افرايت من اتخذ اله هواه
سوره جاثيه آيه 23 آيا ديده اى كسى را كه هواى نفس خويش را
خداى خود قرار داد؟
رگ رگ است ، اين آب شيرين ، آب
شور |
|
در خلايق مى رود تا نفخ صور |
مه فشاند نور و سگ عوعو كند |
|
هركسى بر طينت خود رو كند |
وقتى متفكر بودم در اينكه در هر شبانه روز، پنج نوبت نماز مى گزارم
و در هر نماز، دوبار سوره حمد مى خوانم ، يعنى : در هر شبانه روز،
ده مرتبه مى گويم : اياك نعبد و اياك نستعين
، اهدناالصراط المستقيم چنين به قلبم خطور كرد كه هر عملى
كه از ما سر مى زند توسط پنج حواس ظاهر و پنج حواس باطن است كه
جمعا ده حس مى شود بنابراين ، ما نيز هر روز از خداوند استعانت مى
جوئيم و ميخواهيم كه ما در اين حواس ، كمك و اعانت فرمايد و هريك
از حواس ما را، به راه راست هدايت كند.
اياك نعبد، فاهلنا، لعبادتك و اياك نستعين ،
فلا تحرمنا معونتك تنها تو را عبادت مى كنيم ، پس ما را
شايسته عبادت خويش ساز، و تنها از تو يارى مى جوئيم ، پس كمك خويش
را از ما دريغ مفرما.
اياك نعبد بالاخلاص ،
و اياك نستعين بترك الريا
تنها تو را با اخلاص مى پرستيم و بدون راى تنها ريا تنها از تو
يارى مى جوئيم .