در
موعظهاى حسنه
اى عزيز، اكنون كه فرصت است و سرمايه عمر عزيز در دست است و طريق سلوك الى اللَّه
مفتوح است و درهاى رحمت حق باز است و سلامتى و قوت اعضاء و قوا برقرار است و دار
الزّرع عالم ملك برپا است، همتى كن و قدر اين نِعَم الهيّه را بفهم و از آنها
استفاده نما و كمالات روحانيّه و سعادات ازليّه ابديّه را تحصيل كن، و از اين همه
معارف كه قرآن شريف آسمانى و اهل بيت عصمت عليهم السلام در بسيط ارض طبيعت مظلمه
بسط دادن و عالم را به انوار ساطعه الهيه روشن فرمودند تو نيز بهرهاى بردار، و ارض
طبيعت مظلمه خود را به نور الهى روشن كن و چشم و گوش و لسان و ديگر قواى ظاهره و
باطنه را به نور حق تعالى منوّر كن و تبديل اين ارض ظلمانى را به ارض نورانى بلكه
آسمان عقلانى كن: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَيْرَ
اْلَارْضِ(235)
و اشْرَقَتِ اْلَارْضُ بِنُورِ رَبِّها(236).
در آن روز اگر ارض تو غير ارض نشده باشد و به نور رب نورانى نگرديده باشد، ظلمتها و
سختيها و وحشتها و فشارها و ذلّتها و عذابها دارى.
اكنون قواى ظاهره و باطنه ما مظلمه به ظلمتهاى شيطانى است؛ و از آن ترسم كه اگر با
اين حال باقى بمانيم، كم كم ارض هيولانىِ داراى نور فطرتْ متبدّل شود به ارض سجّينى
مظلمه خالى از نور فطرت و محجوب از همه احكام فطرت اللّهى. و اين شقاوتى است كه
سعادت در دنبالش نيست و ظلمتى است كه نورانيت در عقب ندارد و وحشتى است كه روى
اطمينان نبيند و عذابى است كه راحت در پى آن نيايد. فَمَنْ
لَمْ يَجْعَلِ اللَّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور(237).
پناه مىبرم به خداى تعالى از غرورهاى شيطانى و نفس امّاره بالسّوء.
عمده مقصد و مقصود انبياء عظام و تشريع شرايع و تأسيس احكام و نزول كتابهاى
آسمانى، خصوصاً قرآن شريف جامع كه صاحب و مكاشفِ آن نورِ مطهّرْ رسول ختمى صلّى
اللَّه عليه و آله است، نشر توحيد و معارف الهيه و قطع ريشه كفر و شرك و دوبينى و
دوپرستى بوده، و سرّ توحيد و تجريد در جميع عبادات قلبيّه و قالبيّه سارى و جارى
است. بلكه شيخ عارف كامل، شاهآبادى، روحى فداه مىفرمودند: عبادات اجراء توحيد است
در ملك بدن از باطن قلب. بالجمله، نتيجه مطلوبه از عبادات تحصيل معارف و تمكين
توحيد و ديگر معارف است در قلب. و اين مقصد حاصل نشود مگر آنكه حظوظ قلبيّه عبادات
را سالك استيفاء كند، و از صورت و قالب به حقيقت و لبّ عبور نمايد، و واقف نشود در
دنيا و قشر كه وقوف در اين امور خار راه سلوك انسانيت است. و كسانى كه دعوت به صورت
محض مىكنند و مردم را از آداب باطنيّه بازمىدارند و گويند شريعت را جز اين صورت و
قشر معنى و حقيقتى نيست، شياطين طريق الى اللَّه و خارهاى راه انسانيّتند، و از شرّ
آنها بايد به خداى تعالى پناه برد كه نور فطرت اللَّه را كه نور معرفت و توحيد و
ولايت و ديگر معارف است در انسان منطفى مىكنند و حجابهاى تقليد و جهالت و عادت و
اوهام را به روى آن مىكشند، و بندگان خداى تعالى را از عكوف به درگاه او و وصول به
جمال جميل او بازمىدارند و سدّ طريق معارف مىنمايند، و قلوب صافى بىآلايش بندگان
خدا را كه حق تعالى با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميره آنها پنهان فرموده و
انبياء عظام و كتب آسمانى را فرستاده براى تربيت و تنميه آن، به دنيا و زخارف آن و
جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجه مىكنند و از روحانيّات و سعادات عقليه منصرف
مىكنند، و حصر عوالم غيب و جنتهاى موعوده را مىنمايند به همان مأكولات حيوانيّه و
مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيات حيوانى.
اينها گمان كنند كه حق تعالى اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات
كتابها نازل فرموده و ملائكة اللَّه معظم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده
براى اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن
تا به شهوات آن در آخرت برسى. آن قدرى كه اهميت به جماع پانصد ساله مىدهند به
توحيد و نبوّات نمىدهند؛ و تمام معارف را مقدّمه تعمير بطن و فرج مىدانند. و اگر
حكيمى الهى يا عارفى ربّانى به روى بندگان خدا بخواهد درى از رحمت باز كند و ورقى
از حكمت الهى بخواند، از هيچ نسبت و بدگويى و فحش و تكفيرى به او خوددارى نمىكنند.
اينها به طورى منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميت مىدهند- مِن حيثُ لا
يَشعُرون- كه ميل ندارند سعادت ديگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيوانى، با
آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضررى نمىرساند.
امثال ماها كه از حدّ حيوانيّت تجاوز نكرديم، جز بهشت جسمانى و اداره بطن و فرج
چيز ديگر نداريم، و به آن هم با تفضل خداى تعالى اميد است برسيم؛ لكن گمان نكنيم كه
سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالى محصور به همين بهشت حيوانى است؛ بلكه براى
حق تعالى عوالمى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و خطور در قلب هيچ كس
نكرده. و اهل محبّت الهيه و معرفت اللَّه را اعتنائى به هيچ يك از بهشتها نيست و
توجّهى به عالم غيب و شهادت نمىباشد، و براى آنها جنّت لقاء است.
و اگر آيات قرآنيّه و احاديث وارده از اهل بيت عصمت را بخواهم در اين باب ذكر كنم،
مخالف با وضع اين اوراق است؛ و اين مقدار نيز از طغيان قلم ذكر شد. و مقصود عمده ما
توجّه دادن قلوب بندگان خدا است به آنچه براى آن خلق شدند كه آن معرفت اللَّه است
كه از همه سعادات بالاتر است و هيچ چيز جز مقدّمه آن نيست. و مقصود ما از كسانى كه
خار راه سلوكند علماء بزرگ اسلام و فقهاء كرام مذهب جعفرى عليهم رضوان اللَّه نيست،
بلكه بعضى از اهل جهل و منتحلين به علم از راه قصور و جهل، نه تقصير و عناد، راهزن
بندگان خدا شدند. و به خداى تعالى پناه مىبرم از شرّ طغيان قلم و نيّت فاسده و
مقصود باطل و الحَمدُ للَّه اوّلًا وَ آخِراً و ظاهِراً وَ
باطِناً.
باب سوم در سرّ نيّت و آداب آن است و در آن پنج فصل است
فصل اول در حقيقت نيّت است در عبادات
بدان كه نيت عبارت است از تصميم عزم به اتيان شىء و اجماع نفس بر آوردن آن پس از
تصور آن و تصديق به فائده آن و حكم به لزوم اتيان آن. و آن حالتى است نفسانى وجدانى
كه پس از اين امور پيدا شود، كه از آن تعبير به همت و تصميم عزم و اراده و قصد
مىكنيم. و اين در جميع افعال اختيارى موجود است و هيچ فعل اختيارىْ ممكن التّخلّف
از آن نيست. و اين امر در تمام عمل حقيقتاً موجود است بدون شائبه مجاز. و لازم نيست
در اثناء آن يا در اوّل آن تفصيلًا در ذهن حاصل باشد، يا اين قصد و تصميم را
تفصيلًا تصور نمايد فاعل؛ بلكه گاه شود كه انسان به همان تصميمِ عزمْ اتيان مىكند
عمل را در صورتى كه از صورت تفصيليّه عمل و تصميم بكلّى ذاهل و غافل است، ولى آن
حقيقت موجود است و عمل به تحريك آن در خارج موجود شود؛ چنانچه در افعال اختياريّه
وجداناً اين امر واضح است.
بالجمله، اين تصميمِ عزم، كه عبارت از نيّت است در لسان فقها رضوان اللَّه عليهم
در هر عملى موجود است بدون تخلّف، كه اگر كسى بخواهد عمل اختيارى را بدون آن ايجاد
كند امكان ندارد. با اين وصف وسوسه شيطان پليد و دعابه واهمه عقل را محكوم خود
مىكند و امر ضرورى را بر انسان بيچاره تعميه مىكند؛ و به جاى آن كه انسان عمر
گران بهاى خود را صرف در تجويد و تخليص عمل كند و آن را از مفاسد باطنيّه تخليص كند
و به جاى آن كه آن را صرف در معارف توحيد و حقشناسى و حق طلبى كند، ابليس پليد او
را وسوسه كند و نصف عمر را صرف در امرى ضرورى و شيئى واجب الحصول كند. شيطان را
دامها و مكايد بسيار است: يكى را به ترك اصل عمل وادار كند؛ و ديگرى را كه مأيوس
شود از آن كه ترك عمل كند، به ريا و عجب و ديگر مفسدات وادار كند؛ و اگر به اين امر
موفق نشد، عملش را از راه مقدّس مآبى باطل كند- عبادات همه مردم را در نظر انسان
خوار كند و مردم را نسبت به عدم مبالات دهد؛ آن وقت وادار كند كه در نيّت مثلًا، كه
امرى است ملازم با عمل، يا تكبير يا قرائت، كه از امورى است عادى و بىمايه، جميع
عمر را صرف كند. و بالأخره راضى نشود از انسان مگر آن كه عملش را به يكى از اين طرق
باطل كند.
وسواس را شئون بسيار و طرق بىشمار است كه اكنون نتوان در جميع آن بحث كرد و تمام
شئون آن را استقصا نمود؛ ولى در بين همه، وسوسه در نيّت شايد از همه مضحكتر و
عجيبتر باشد؛ زيرا كه اگر كسى بخواهد با تمام قوا قيام كند در همه عمر به اتيان يك
امر اختيارى بدون نيّت، ممكن نيست از عهده برآيد؛ مع ذلك، يك نفر بيچاره مريض
النّفسِ ضعيف العقل را مىبينى كه در هر نماز مدتهاى مديد خود را معطل مىكند كه
نمازش با نيّت و عزم موجود شود. و اين شخص به آن ماند كه مدتها تفكر كند كه براى
بازار رفتن يا نهار خوردن نيّت و عزم تهيه كند. بيچارهاى كه بايد نمازْ معراج قرب
و مفتاح سعادت او باشد و با تأدّب به آداب قلبيّه و اطّلاع بر اسرار اين لطيفه
الهيّه تكميل ذات و تأمين نشئه حيات خود كند، از همه اين امور غفلت كرده، بلكه اين
امور را لازم نداند سهل است، همه را باطل شمارد و سرمايه عزيز خود را صرف در خدمت
شيطان و اطاعت وسواس خنّاس كند و عقل خدا داد را كه نور هدايت است محكوم حكم ابليس
كند.
عبد اللَّه بن سنان گفت: ذكر كردم پيش حضرت صادق مردى را كه
مبتلا بود به وضوء و نماز (يعنى وسواسى بود) و گفتم: او مرد
عاقلى است. فرمود: چه عقلى دارد، با آنكه اطاعت شيطان
مىكند. گفتم: چگونه اطاعت شيطان مىكند؟ فرمود:
سؤال كن از او اين كه مىآيد او را از چه چيز است، مىگويد از عمل شيطان است(238).
بالجمله، قطع اين ريشه را انسان بايد با هر رياضت و زحمتى است بكند، كه از همه
سعادات و خيرات انسان را بازمىدارد. ممكن است چهل سال انسان جميع عباداتش حتى به
حسب صورت نيز صحيح به جا نيايد و اجزاى صورى فقهى هم نداشته باشد، فضلًا از آداب
باطنيّه و شرعيّه. مضحكتر آنكه بعضى از اين اشخاص وسواسى عمل جميع مردم را باطل
مىدانند و تمام مردم را بىمبالات به دين محسوب مىكنند. با آنكه خود اگر مقلّد
است، مرجع تقليدش نيز چون متعارف مردم مىباشد؛ و اگر اهل فضل است، به اخبار رجوع
كند ببيند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ائمّه هدى عليهم السلام نيز در اين
امور متعارف بودند. فقط در تمام مردم اين طايفه وسواسيّه هستند كه به خلاف رسول خدا
و ائمّه معصومين عليهم السلام و فقهاء مذهب و علماء ملت عمل مىكنند، و اعمال همه
را ناچيز مىشمارند و عمل خود را موافق با احتياط و خود را مبالى به دين مىدانند.
مثلًا، در باب وضو اخبارى كه وضوى رسول خدا را بيان كردهاند متواتر است. على
الظاهر، حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله يك مشت [آب ]به صورت مىزدند و يك مشت به
دست راست و يك مشت به دست چپ(239).
و اجماع فقهاء اماميّه قائم است على التّحقيق كه اين وضوء صحيح است. و ظاهر كتاب
خدا نيز همين است. در شستن دوم، بلكه غرفه دوم، بعضى اشكال كردند؛ ولى غرفه دوم،
بلكه شستن دوم نيز، ضرر ندارد، گرچه در استحبابش كلامى است. و ليكن شستن سوم بدعت و
مبطل وضوء است بلا اشكال روايتاً و فتوىً. اكنون عمل وسواسى بيچاره را ببين كه به
بيست غرفه كه هر يك از آن غرفهها فرا مىگيرد تمام دست را و غَسله تامّه محسوب
مىشود اكتفا نمىكند؛ در اين صورت وضويش بىاشكال باطل است. اين بدبخت ضعيف العقل
اين عمل را كه از اطاعت شيطان و وسوسه او بجا آورده صحيح مىداند و موافق احتياط،
آن وقت عمل سايرين را باطل مىشمارد. اكنون وجه صدق حديث شريف كه او را بىعقل
شمرده است معلوم مىشود. كسى كه عمل مخالف با عمل رسول خدا را صحيح بداند و عمل
موافق با آن حضرت را باطل بداند، يا از دين خدا خارج است يا بىعقل. و چون اين
بيچاره از دين خارج نيست، پس بىعقل است و مطيع شيطان و مخالف رحمان.
و براى علاج اين مصيبت و داء عضال چارهاى نيست جز آن كه قدرى تفكّر كند در اين
امور كه ذكر شد و مقايسه كند عمل خود را با عمل نوع متديّنين و علماء وَ فقهاء
رضوان اللَّه عليهم؛ و اگر خود را مخالف با آنها ديد ارغامِ انفِ شيطان كند و
بىاعتنائى به آن پليد نمايد. و چند مرتبه كه شيطان وسوسه كرد كه عملت باطل است،
جواب دهد كه اگر عمل همه فقهاء امّت باطل شد، عمل من نيز باطل باشد. اميد است چندى
كه مخالفت شيطان نمود و در ضمن به حق تعالى با عجز و نياز از شرّ او پناه برد، اين
مرض رفع شود و شيطان چشم طمعش از او بريده گردد؛ چنانچه براى دفع كثرت شك، كه آن
نيز از القائات شيطان است، در روايات شريفه همين دستور را دادند:
در كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم عليه السلام رساند كه گفت:
وقتى كه زياد شد شكّت در نماز، ممضى دار نماز را، يعنى اعتنا به آن مكن، اميد است
كه رها كند تو را؛ همانا اين نيست مگر از شيطان(240).
و در روايت ديگر است كه حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السلام مىفرمايند:
عادت ندهيد شيطان را به خودتان به شكستن نماز، پس به طمع بيندازيد او را؛ زيرا كه
شيطان پليد است معتاد است به آنچه عادت داده شد.
زراره گويد كه فرمود: همانا مىخواهد آن خبيث كه اطاعت شود،
پس وقتى كه عصيان شد، عود نمىكند به كسى از شماها(241).
و اين از معالجات مهمّه است در جميع امورى كه از القائات شيطان است و از دعابههاى
واهمه شيطانيّه است. و در احاديث شريفه ادعيه نيز دستور دادهاند، هر كس خواهد به
وسائل و مستدرك آن در اواخر كتاب خلل رجوع كند.
فصل دوم
يكى از مهمّات آداب نيّت، كه از مهمّات جميع عبادات است و از دستورات كلّيه شامله
است، اخلاص است. و حقيقت آن، تصفيه نمودن عمل است از
شائبه غير خدا، و صافى نمودن سرّ است از رؤيت غير حق تعالى در جميع اعمال صوريّه و
لُبّيّه و ظاهريّه و باطنيّه. و كمال آن، ترك غير است مطلقاً و پا نهادن بر انّيّت
و انانيّت و غير و غيريّت است يكسره. قال تعالى: الا للَّه
الدّينُ الْخالِص(242).
(خداى تعالى اختيار فرموده براى خويش دين خالص را.) و اگر يكى از حظوظ نفسانيّه و
شيطانيّه در دين باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نيست، حق تعالى اختيار
نفرموده؛ و آنچه شائبه غيريّت و نفسانيّت دارد از حدود دين حق خارج است.
و قال تعالى: وَ ما امِرُوا الّا لِيَعْبُدُوا اللَّه
مُخلِصينَ لَهُ الدّين(243).
و قال تعالى: مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ
مِنْها وَ ما لَهُ فِى الآْخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ(244).
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله- على ما نُقِل:
انَّما لِكُلّ امْرِئ ما نَوى: فَمَنْ كان هِجْرَتُهُ الى اللَّه وَ رَسُولِهِ،
فَهِجْرَتُهُ الى اللَّه وَ رَسُولِهِ؛ وَ مَنْ كان هِجْرَتُهُ الى دُنيا يُصيبُها
اوْ امْرَأَةٍ يَنْكَحُها، فَهِجْرَتُهُ الى ما هاجَرَ الَيه(245).
و قال تعالى: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً الَى
اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ المَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى
اللَّه(246).
و اين آيه شريفه ممكن است متكفّل جميع مراتب اخلاص باشد: يكى هجرت صورى كه به بدن
واقع شود. و اين هجرت اگر خالص براى خدا و رسول نباشد، بلكه براى حظوظ نفسانى باشد،
هجرت إلى اللَّه و رسوله نيست. و اين مرتبه اخلاص صورى فقهى است.
و ديگر، هجرت معنوى و مسافرت باطنى است كه مبدأ آن، بيت مظلمه نفس است؛ و غايت آن،
خداى تعالى و رسول او است كه آن هم به حق برگردد، زيرا كه رسول بما هو رسول استقلال
ندارد، بلكه آيت و مرآت و نماينده است؛ پس هجرت به او هجرت به حق است (حبّ خاصان
خدا حبّ خدا است.)(247)
پس، محصّل معناى آيه شريفه، به حسب اين احتمال، آن است كه كسى كه به مهاجرت معنوى
و سفر قلبى عرفانى از بيت نفس و منزل انانيّت خارج شد و مهاجرت الى اللَّه كرد بدون
ديدن خود و نفسانيّت و حيثيّت خود، جزاى او با حق تعالى است. و اگر سالك در سلوك
الى اللَّه يكى از حظوظ نفسانيّه را طالب باشد، و لو وصول به مقامات بلكه گرچه وصول
به قرب حق كه براى رسيدن خود به قرب حق باشد، اين سلوك الى اللَّه نيست؛ بلكه سالك
خارج از بيت نشده، بلكه مسافر در جوف بيت است از گوشهاى به گوشهاى و از زاويهاى
به زاويهاى.
پس، سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيّه، سفر الى اللَّه
نيست بلكه من النّفس الى النّفس است؛ ولى سالك را براى سفر الى اللَّه اين سفرْ
ناچار پيش آمد كند. و جز كمّل از اولياء عليهم السلام نتواند كسى سفر ربّانى بىسفر
نفسانى كند؛ فقط اين شأن براى كمّل است؛ و شايد آيه شريفه
سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْر(248)
اشاره به اين سلامت از تصرّفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالى
مظلمه طبيعت، كه براى كمّل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيمة، كه براى كمّل
رؤيت جمال احديّت است. و امّا غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه
در اوائل امر هيچ سالكى از تصرّفات شيطانيّه خارج نيست.
پس، معلوم شد كه اين مرتبه از اخلاص- كه سلامت از اول مرتبه سير الى اللَّه تا آخر
مراتب آن كه حصول موت حقيقى است بلكه تا پس از حيات ثانوى حقّانى كه صحو بعد المحو
است- براى اهل السّلوك و متعارف از اصحاب معرفت و رياضت دست ندهد. و علامت اين نحو
از خلوص آن است كه غوايت شيطان را در آنها راهى نيست و طمع شيطان از آنها يكسره
بريده است؛ چنانچه در آيه شريفه فرمايد از قول آن پليد:
فَبِعِزَّتِكَ لُاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ الّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخلَصين(249).
و در اينجا اخلاص به عين عبد نسبت داده شده نه به فعل عبد؛ و اين مقامى است بالاتر
از اخلاص در عمل. و شايد حديث معروف نبوى كه مىفرمايد: مَنْ
اخْلَصَ للَّه ارْبَعينَ صَباحاً جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ على
لِسانِهِ(250).
مراد جميع مراتب اخلاص باشد؛ يعنى، اخلاص عملى و صفتى و ذاتى. و شايد هم ظهور در
اخلاص ذاتى داشته باشد كه مراتب اخلاص ديگر از لوازم او است.
و شرح اين حديث شريف و بيان مقصود از ينابيع الحكمة و
كيفيّت جريان آن از قلب به لسان، و مدخليّت خلوص در اين جريان، و خصوصيّت
اربعين صباح، از نطاق بيان در اين رساله خارج است و محتاج به رسالهاى
جداگانه است. و رساله معروف به تحفة الملوك فى السّير و السلوك منسوب به عارف
باللَّه مرحوم بحر العلوم است كه عمده نظرش شرح اين حديث شريف است. و آن رساله
لطيفهاى است، گرچه خالى از بعض مناقشات نيست؛ و لهذا بعضى آن را از آن بزرگوار
نمىدانند؛ بعيد هم نيست.
فصل سوم در بيان بعضى مراتب اخلاص است
به طريق اجمال به طورى كه مناسب با وضع اين اوراق است يكى از مراتب آن، تصفيه عمل
است- چه عمل قلبى يا قالبى- از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها، چه براى محمدت يا
براى منفعت يا براى غير آن. و در مقابل اين، اتيان عمل است ريائاً. و اين رياء
فقهى، و از همه مراتب ريا پستتر و صاحب آن از همه مرائىها بىارزشتر و خسيستر
است.
مرتبه دوم، تصفيه عمل است از حصول مقصودهاى دنيوى و مآرب زائله فانيه، گرچه داعى
آن باشد كه خداى تعالى به واسطه اين عمل عنايت كند؛ مثل، خواندن نماز شب براى توسعه
روزى، و اتيان صلاة اوّل ماه مثلًا براى سلامت از آفات آن ماه، و دادن صدقات براى
سلامتى، و ديگر مقصدهاى دنيوى. و اين مرتبه از اخلاص را بعضى از فقهاء عليهم الرحمة
شرط صحت عبادات شمردهاند در صورتى كه اتيان عمل براى رسيدن به آن مقصود باشد. و
اين، خلاف تحقيق است به حسب قواعد فقهيّه؛ گرچه پيش اهل معرفتْ اين نماز را به هيچ
وجه ارزشى نيست و مثل ساير كسبهاى مشروعه است، بلكه شايد از آن نيز كمتر باشد.
مرتبه سوّم، تصفيه آن است از رسيدن به جنّات جسمانيّه و حور و قصور و امثال آن از
لذات جسمانيّه. و مقابل آن، عبادت اجيران است؛ چنانچه در روايات شريفه است. و اين
نيز در نظر اهل اللَّه چون ساير كسبها است، الّا آن كه عمل اين كاسب اجرتش بيشتر و
بالاتر است در صورتى كه قيام به امر كند و از مفسدات صوريّه عمل را تخليص كند.
مرتبه چهارم، آن است كه عمل را تصفيه كند از خوف عقاب و عذابها [ى ]جسمانى موعود.
و مقابل آن، عبادت عبيد است؛ چنانچه در روايات است.(251)
و اين عبادت نيز در نظر اصحاب قلوب قيمتى ندارد و از نطاق عبوديّت اللَّه خارج است.
و در نظر اهل معرفت فرق نكند كه انسان عملى را بكند از خوف حدود و تعزيرات در دنيا،
يا خوف عقاب و عذاب آخرتى، يا براى رسيدن به زنهاى دنيائى، يا براى رسيدن به زنهاى
بهشتى، در اين كه هيچ يك براى خدا نيست، و داعى بر داعى امرى است كه مطابق قواعد
فقهيّه عمل را از بطلان صورى خارج كند؛ ولى در بازار اهل معرفت اين متاع را ارزشى
نباشد.
مرتبه پنجم، تصفيه عمل است از رسيدن به سعادات عقليّه و لذّات روحانيّه دائمه
ازليّه ابديّه و منسلك شدن در سلك كروبيّين و منخرط شدن در جرگه عقول قادسه و
ملائكه مقرّبين. و در مقابل آن، عمل نمودن براى اين مقصد است. و اين درجه گرچه درجه
بزرگ و مقصد عالى مهمى است، و حكماء و محقّقين به اين مرتبه از سعادت خيلى اهمّيّت
دادند و براى او ارزش قائل شدند، ولى در مسلك اهل اللَّه اين مرتبه نيز از نقصان
سلوك و سالك آن نيز كاسب و از اجيران به شمار مىرود، گرچه در متجر و مكسب با
سايرين فرقها دارد.
و در ازاء اين مرتبه كه مرتبه ششم است تصفيه آن است از خوف عدم وصول به اين لذّات
و حرمان از اين سعادات. و در مقابل، عمل براى اين مرتبه از خوف است. و اين نيز گرچه
مرتبه عاليهاى است و از حدّ اشتهاى امثال نويسنده خارج است، ولى در نظر اهل اللَّه
اين نيز عبادت عبيد است و عبادت معلّل است.
مرتبه هفتم، تصفيه آن است از وصول به لذّات جمال الهى و رسيدن به بهجتهاى انوار
سبحات غير متناهى كه عبارت از جنّت لقاء است. و اين مرتبه، يعنى جنّت لقاء از
مهمّات مقاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب است و دست آمال نوع از آن كوتاه است، و اوحدى
از اهل معرفت به سعادت اين شرف مشرّفند، و اهل حبّ و جذبه از كمّل اهل اللَّه و
اصفياء اللَّه هستند؛ و لكن اين كمال مرتبه كمّل اهل اللَّه نيست، بلكه از مقامات
معمولى سرشار آنها است. و اين كه در ادعيه، مثل مناجات شعبانيّه، حضرت امير
المؤمنين و اولاد طاهرينش اين مرتبه را خواسته يا اشاره به داشتن آن نموده، نه آن
كه مقامات آنها منحصر به همين مرتبه است؛ چنانچه مرتبه هشتم كه در ازاء اين مرتبه
است و آن عبارت است از تصفيه عمل از خوف فراق نيز از كمال مقامات كمّل نيست، و اين
كه جناب امير المؤمنين كَيْفَ اصْبِرُ عَلى فِراقِكَ(252)
گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.
بالجمله، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزد اهل اللَّه لازم است، و عمل با آن
معلّل و از حظوظ نفسانيّه خارج نيست؛ و اين كمال خلوص است. و پس از اين، مراتب
ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است كه بيان
آن اينجا مناسب نيست.
فصل چهارم
اكنون كه مراتب اخلاص و مقامات عبادات را تا اندازهاى دانستى، خود را مهيا كن
براى تحصيل آن، كه علم بدون عمل را ارزشى نيست و بر عالم حجت تمامتر و مناقشه بيشتر
است. افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل اللَّه و مدارج عاليه
اصحاب قلوب بكلّى محروميم. يك طايفه از ما به كلّى مقامات را منكر و اهل آن را به
خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسى كه ذكرى از آنها كند يا دعوتى به مقامات آنها
نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست
كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود-
انّكَ لا تَهْدى مَنْ احْبَبْتَ-(253).
و ما انْتَ بمُسْمِعٍ مَنْ فى الْقُبُور(254).
آرى، آنهايى كه چون نويسنده بيچاره از همه جا بىخبر دلشان زنده به حيات معرفت و
محبّت الهيّه نيست مردگانىاند كه غلاف بدنْ قبور پوسيده آنها است، و اين غبار تن و
تنگناىِ بدنِ مظلمْ آنها را از همه عوالم نور و نور على نور محجوب نموده:
وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نور(255).
اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهى و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر
آنها فرو خوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند- آن همه
آيات لقاء و حبّ اللَّه را به لقاء درختهاى بهشتى و زنهاى خوشگل توجيه نمايند.
نمىدانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مىكنند كه عرض مىكنند:
الهى، هَبْ لى كَمالَ الانقِطاعِ الَيْكَ، وَ انِرْ ابْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ
نَظَرِها الَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ ابْصارُ القلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ الى
مَعدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ. الهى، وَ
اجْعَلْنى مِمّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ، وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك(256).
آيا اين حجب نور چيست؟ آيا نظر
به حق، مقصود گلابيهاى بهشت است؟ آيا معدن عظمت
قصرهاى بهشتى است؟ آيا تعلّق ارواح به عزّ قدس، يعنى
تعلّق به دامن حور العين براى قضاى شهوت؟ آيا اين صعق و محو از
جلال، يعنى محو در جمال زنهاى بهشتى است؟ آيا اين جذبهها و غشوهها كه براى
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در نماز معراج دست مىداده و آن انوار عظمت و
بالاتر از آن را كه مشاهده مىكرده در آن محفلى كه اعظم ملائكة اللَّه كه جبرئيل
امين عليه السلام است محرم سرّ نبود و جرأت پيش رفت انملهاى نداشت، جذبه براى يكى
از زنهاى خيلى خوب بوده؟ يا انوارى مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مىديد؟ آيا
آن قلب سليمى كه معصوم عليه السلام در ذيل آيه شريفه الّا
مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَليم(257)
فرمود: سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالى را در صورتى كه در
آن غير حق نباشد(258).
مقصود از آن كه غير حق نباشد، يعنى غير كرامت حق نباشد؟ كه برگشت به آن كند كه غير
از گلابى و زردآلو نباشد؟
خاك بر فرق من كه عنان قلم از دستم رها شد و به شطحيّات مشغول شد. ولى لَعَمْرِ
الحَبيب كه مقصودى از اين كلام نيست جز آن كه براى برادران ايمانى، خصوصاً اهل علم،
تنبّهى حاصل آيد و لا اقّل منكر مقامات اهل اللَّه نباشند، كه اين انكار سر منشأ
تمام بدبختيها و شقاوتها است. مقصود ما آن نيست كه اهل اللَّه كيانند، بلكه مقصود
آن است كه مقامات انكار نشود؛ امّا صاحب اين مقامات كيست، خدا مىداند. و اين امرى
است كه كسى را بر آن اطلاعى نيست- آن را كه خبر شد خبرى باز
نيامد(259).
و يك طائفه ديگر آنانند كه مقامات اهل معرفت را منكر نيستند و عناد با اهل اللَّه
ندارند، ولى اشتغال به دنيا و تحصيل آن و اخلاد به لذّات فانيه آنها را از كسب علمى
و عملى و ذوقى و حالى بازداشته. اينها مريضانى را مانند كه تصديق مرض خويش را
دارند، ولى شكمْ آنها را نمىگذارد كه به پرهيز و خوردن دواى تلخ اقدام كنند؛
چنانچه طائفه اول مريضانى را مانند كه اصل وجود چنين مريضى و مرضى را در دار تحقّق
تصديق نكنند؛ با آن كه خود مبتلا هستند، اصل وجود مرض را انكار كنند.
و يك طايفه آنانند كه به كسب علمى پرداختند و اشتغال به تحصيل معارف علماً پيدا
كردند، ولى از حقايق معارف و مقامات اهل اللَّه به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق
عبارات اكتفا نموده خود و عدّهاى بيچاره را در رشته الفاظ و اصطلاحات به زنجير
كشيده و از جميع مقاماتْ قناعت به گفتار نمودهاند. در اينان يكدسته پيدا شود كه
خودْ خود را مىشناسند، ولى براى ترأّس بر يك دسته بيچاره اين اصطلاحات بىمغز را
مايه كسب معيشت قرار دادهاند و با الفاظ فريبنده و اقوال جالب توجّه صيد قلوب
صافيه بندگان خدا را مىكنند. اينها شياطينى هستند انسى كه ضررشان از ابليس لعين
كمتر نيست بر عباد اللَّه. بيچارگان ندانند كه قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و
كسى را حق تصرّف در آن نيست. اينها غاصب منزلگاه حقّند و مخرّب كعبه حقيقى هستند؛
بتهايى تراشند و در دل بندگان خدا كه كعبه بلكه بيت المعمور است جاى گزين كنند؛
اينها مريضانى هستند كه به صورت طبيب خود را در آورده و آنها را به مرضهاى گوناگون
مهلك گرفتار كنند.
و علامت اين طايفه آنست كه به ارشاد اغنياء و بزرگان بيشتر علاقه دارند تا ارشاد
فقراء و درويشان. بيشتر مريدان اينان از صاحبان جاه و مال است، و خود آنها به زىّ
اغنياء و صاحبان جاه و مال هستند. اينها سخنانى بسيار فريبنده دارند، كه خود را در
عين حال كه به قذارات دنياويّه هزار گونه آلودگى دارند، در نظر مريدان تطهير كنند و
از اهل اللَّه قلم دهند. آن بيچارگان ابله نيز چشم خود را از همه معايب محسوسه آنها
پوشيده و به اصطلاحات و الفاظى بىمغز دل خوش داشتهاند.
اكنون كه كلام بدين جا رسيد، سزاوار باشد كه يكى دو حديث كه در اين موضوع وارد شده
ذكر كنم؛ گرچه از رشته سخن خارج است، ولى تبرّك به كلام اهل البيت نيكو است.
عَن كتاب الخصال لِلشّيخِ الَّصدُوقِ رحمه اللَّه
بِاسْنادِهِ الى ابى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قال: انّ مِنَ الْعُلَماءِ مَنْ
يُحِبَّ انْ يَجْمَعَ عِلْمَهُ وَ لا يُحِبُّ انْ يُؤْخَذُ عَنْهُ: فَذاكَ فى
الدَّرْكِ الاوَّلِ مِنَ النّارِ. و مِنَ الْعُلَماء مَنْ اذا وُعِظَ انِفَ، وَ اذا
وَعَظَ عَنَّفَ؛ فذاك فىِ الدَّرِك الثانى مِنَ النّار. وَ مِنَ الْعُلَماءِ مَنْ
يَرى انْ يَضَعَ الِعلْمَ عِنْدَ ذَوى الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ، وَ لا يَرى لَهُ
فى المَساكينِ وضعاً؛ فذاكَ فى الدَّرْكِ الثالِثِ مِنَ النّار. وَ مِنَ العُلَماءِ
مَنْ يَذْهَبَ فىِ عِلْمه مَذْهَبَ الَجبابِرَةِ و السّلاطين: فَانْ رُدَّ عَلَيْهِ
وَ قُصِّرَ فى شَىءٍ مِنْ امرِهِ، غَضِبَ؛ فَذَاكَ فِى الدّرْكِ الرّابع مِنَ
النّارِ. وَ مِنَ العُلَماءِ مَنْ يَطْلُبُ احاديَث اليَهودِ وَ النّصارى
لِيُغْزِرَ بِهِ عِلْمَهُ وَ يُكْثِرَ بِهِ حَدِيثَهُ؛ فَذاكَ فى الدَّرْكِ
الْخامسِ مِنَ النّار. وَ منَ العُلماءِ مَنْ يَضَعُ نَفْسَهُ لِلْفُتْيا وَ يقولُ:
سَلونى. وَ لَعَلَّهُ لا يُصيبُ حْرفاً واحداً، و اللَّه لا يُحِبُ
الْمُتَكَلِّفين؛ فذَاكَ فى الدَّرْك السّادِسِ مِنَ النّار. وَ مِنَ العُلَماءِ
مَنْ يَتَّخِذُ العِلْمَ مُرُوَّةً وَ عَقْلًا؛ فَذاكَ فى الدَّرْكِ السابعِ مِنَ
النّار(260).
و عن الكُلَيْنى رَحِمَهُ اللَّه فى جامِعِهِ الكافى
بِاسْنادِهِ الَى الْباقِرِ عَلَيْهِ السَّلامُ: مْن طَلَبَ العِلْمَ لِيُباهِىَ
بِهِ الْعُلَماءَ اوْ يُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ اوْ يَصْرِفَ (به- خ) وُجُوهَ
النّاسِ الَيْه، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ انَّ الرِئاسَةَ لا
تَصْلَحُ الّا لِاهْلِها(261).
و عن الصّادقِ عَلَيْه السّلام: اذا رَايْتُمُ الْعالِمَ
مُحبّاً لِلدُّنْيا فَاتَّهِمُوهُ عَلى دينِكُمْ. فَانَّ كُلَّ مُحِبٍّ بِشَىءٍ
يَحُوطُ ما احَبَّ. وَ قالَ: اوحَى اللَّه تَعالى الى داوُدَ عَلَيْه السلام: لا
تَجْعَلْ بَينى وَ بَيْنَكَ عالَماً مَفْتُوناً بِالدُّنيا، فَيَصُدُّكَ عَنْ
طَريقِ مَحَبَّتى. فِانّ اوُلئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِى الْمُريدينَ. انّ ادْنى
ما انَا صانِعٌ بِهمْ انْ انْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى مِنْ قُلُوبِهِم(262).
و آنان كه در اين طايفه شيّاد و كلاه بردار نيستند و خود سالك طريق آخرت و در صدد
تحصيل معارف و مقامات هستند، گاهى اتفاق افتد كه از شيطان قاطعِ طريق گول خورده
مغرور شوند و معارف و مقامات را حقيقةً عبارت از اصطلاحات علميّه كه خود تراشيده يا
از تراشيدن ديگران استفاده كردهاند مىدانند. اينان نيز تا آخر عمر نقد جوانى و
روزگار زندگانى را صرف در تكثير اصطلاح و ضبط كتب و صحف كنند؛ مثل يك طايفه از
علماء تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قرائات و معانى
لغات و تصاريف كلمات و محسّنات لفظيّه و معنويّه و وجوه اعجاز قرآن و معانى عرفيّه
و اختلاف افهام ناس در آنها دانند، و از دعوات قرآن و جهات روحيّه و معارف الهيّه
آن بكلّى غافلند. اينان نيز به مريضى مانند كه رجوع به طبيب نموده نسخه او را
گرفته، و معالجه خود را به ضبط نسخه و حفظ آن و كيفيت تركيبات آن دانند. اينان را
مرض خواهد كشت و علم به نسخه و مراجعه به طبيب براى آنها بكلّى بىنتيجه است.
عزيزا، جميع علومْ عملى است حتى علم التّوحيد را نيز اعمالى است قلبيّه و قالبيّه.
توحيدْ تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگرداندن است؛ و اين از اعمال روحيّه و
قلبيّه است. تا در كثرات افعاليّه واقعى و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا
نكردى و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيّه و غير طبيعيّه را فانى در حق و
افعال او نكردى و سلطان وحدت فاعليّت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و
صفا و تصفيه بكلّى دور و از توحيد مهجورى. تمام رياهاى افعاليّه و اكثر رياهاى
قلبيّه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بيچاره بيكاره را مؤثر در دار
تحقّق مىداند و متصرّف در مملكت حق مىشمارد، از كجا مىتواند خود را از جلب قلوب
آنها بىنياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد
صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الّا با سرچشمه گلآلود توقّع صفاى آب
نداشته باش. تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بدانى و معنى
يا مقلّب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين
همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنيايى. و اگر حقيقت
بِيَدِهِ مَلَكوتُ كُلِّ شَىء وَ لَهُ المُلْكُ وَ بِيَدِهِ المُلْك را به
قلب بفهمانى، از جلب قلوب بىنياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق ضعيف خود را
محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتياج كردى و مردم را
كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرّف در قلوب
انگاشتى، پس محتاج به ريا شدى؛ اگر كارگشا را حق مىديدى و خود را نيز متصرّف در
كون نمىديدى، بدين شركها احتياج پيدا نمىكردى.
اى مشرك مدّعى توحيد و اى ابليس در صورت آدمزاده، تو اين ارث را از شيطان لعين
بردى كه خود را متصرّف مىبيند و فرياد لَاغْوِيَنَّهُمْ(263)
مىزند. آن بدبخت و شقىّ در حجابهاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عالم و خود را
مستقل دانند نه مستظلّ و متصرّف دانند نه مملوك، از شيطنت ابليس ارث بردهاند. از
خواب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نورانى ربوبى را.
اين آيات با عظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را
منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت
كرد و حكمفرما شد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم. عجالتاً مطلب را اينجا ختم كنم و
اين سخن را بگذارم براى جاى ديگر. ان شاء اللَّه در آداب قرائت به شمهاى از اين
مطلب خواهم پرداخت و راه استفاده قرآن شريف را بر خود و بر بندگان خدا باز خواهم
كرد باذن اللَّه و حسن توفيقه. و السلام.
فصل پنجم
اكنون كه رشته سخن بدين جا رسيد ناچارم از ذكر بعض درجات ديگر اخلاص به طورى كه
مناسب اين مقام است
يكى از درجات اخلاص، تصفيه عمل است از رؤيت استحقاق ثواب و اجر. و در مقابل آن،
شوب آن است به طلب اجر و رؤيت استحقاق مزد و ثواب. و اين از يك مرتبه اعجاب به عمل
خالى نيست، كه سالك بايد خود را از آن تخليص كند. و اين رؤيتِ استحقاق از نقصان
معرفت به حال خود و حق خالق تعالى شأنه است؛ و اين نيز از شجره خبيثه شيطانيّه است
كه به رؤيت خود و عمل خود و انّيّت و انانيّت برگردد. بيچاره انسان تا در حجاب رؤيت
اعمال خويش است و آن را از خود مىداند و خود را متصرف در امر مىداند، از اين مرض
نجات پيدا نكند و به اين تصفيه و تخليص نائل نگردد. پس، سالك بايد جهد كند و با
رياضات قلبيّه و سلوك عقلى و عرفانى به قلب بفهماند كه جميع اعمال از موهبات و
نعمتهاى الهيّه است كه حق تعالى به دست بنده اجرا فرموده. و چون توحيد فعلى در دل
سالك جاى گزين شد، عمل را از خود نداند، پس طلب ثواب نكند بلكه ثواب را تفضلْ و نعم
را ابتدائى داند.
و در كلمات ائمّه اطهار عليهم السلام، خصوصاً صحيفه سجّاديّه همان صحيفه نورانيّه
الهيّه كه از سماء عرفان عارف باللَّه و عقل نورانى سيّد ساجدين نازل شده براى خلاص
بندگان خدا از سجن طبيعت و فهماندن ادب عبوديّت و قيام در خدمت ربوبيّت، اين لطيفه
الهيّه بسيار مذكور است؛ چنانچه در دعاى سى و دوم عرض كند:
فَلَكَ الْحَمْدُ عَلى ابْتِدائِكَ بِالنِّعَمِ الجِسامِ وَ الهامِكَ الشُّكْرَ
عَلَى الْاحْسان(264).
و در جاى ديگر گويد: نِعَمُكَ ابتِداءٌ و احسانُكَ
التَّفَضُّل(265).
و در مصباح الشّريعة فرمايد: وَ ادْنى حَدِّ الْاخْلاصِ
بَذلُ الْعَبْدِ طاقَتَهُ، ثُمَّ لا يَجْعَلُ لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللَّه قَدْراً
فَيوجِبَ بِهِ عَلى رَبِّهِ مُكافاةً لِعَمَلِه(266).
درجه ديگر اخلاص، تصفيه عمل است از استكثار و خوشنودى به آن و اعتماد و دلبستگى
بدان. و اين نيز از مهمّات سلوك سالك است كه او را از قافله سالكان الى اللَّه
بازدارد و به سجن مظلم طبيعت محبوس كند. و اين نيز از شجره خبيثه شيطانيّه رويد، و
از خودخواهى است كه از ارث شيطانى مىباشد كه خَلَقْتَنى مِنْ
نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين(267)
گفت و اين از جهل انسانى است به مقام خود و مقام معبود جلّت عظمته.
اگر بيچاره ممكن، مقام نقص و عجز و ضعف و بيچارگى خود را بداند و مقام عظمت و
بزرگوارى و كمال حق را بشناسد، هر گز عمل خود را بزرگ نبيند و خود را قائم به امر
محسوب ندارد. بيچاره، عملى را كه در بازار دنيا براى يك سال او بيش از چند تومان
ارزش قائل نيستند اگر از صحّت و اجزاء آن مأمون باشند، از دو ركعت آن توقّعهاى غير
متناهى دارد. اين خوشنودى و استكثار عمل است كه مبدأ بسيارى از مفاسد اخلاقى و
اعمالى است كه ذكرش به طول انجامد.
در احاديث شريفه بدين مطلب اشاره فرمودهاند؛ چنانچه در كافى شريف سند به حضرت
موسى بن جعفر سلام اللَّه عليهما رساند انِّهُ قالَ لِبَعْضِ
وُلْدِهِ: يا بُنَىَّ، عَلَيْكَ بِالْجِدِّ؛ وَ لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَكَ مِنْ حَدِّ
التَّقْصيرِ فى عِبادَةِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ طاعَتِهِ، فَانَّ اللَّه لا
يُعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِه(268).
و قال عليه السلام فى حديث آخر: كُلُّ عَمَلٍ تُريدُ بِهِ
اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فكُنْ فِيْهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ؛ فَانّ النّاسَ
كُلَّهُمْ فى اعمالِهِمْ فيها بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَّه مُقَصِّرونَ الّا مَنْ
عَصَمَهُ اللَّه عَزَّ وَ جَلَ(269).
و عنه عليه السلام: لا تَسْتَكْثِرُوا كَثيرَ الْخَيْر(270).
و در صحيفه كامله در وصف ملائكة اللَّه فرمايد: الَّذينَ
يَقوُلُونَ اذا نَظَروا الى جَهَنَّمَ تَزْفَرُ الى اهْلِ مَعْصِيَتِكَ:
سُبْحانَكَ، ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِك(271).
اى ضعيف، جايى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اعرف خلق اللَّه است و عمل او
از همه كس نورانى تر و با عظمت تر است اعتراف به عجز و تقصير كند و
ما عَرَفْناكَ حقَّ مَعْرِفَتِكَ وَ ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادتِكَ(272)
گويد و ائمّه معصومين عليهم السلام آن طور در محضر مقدس اظهار قصور و تقصير كنند،
از پشه لاغرى چه خيزد؟(273)
آرى، آنها مقام معرفتشان به عجزِ ممكن و عزت و عظمتِ واجب تعالى شأنه اقتضا مىكرد
آن اظهارات و اعترافات را. ما بيچارگان از جهل و حجابهاى گوناگون به گردن فرازى
برخاستيم و خودفروشى و عمل فروشى كنيم. سبحان اللَّه! چه كلام صادقى است فرمايش
امير المؤمنين عليه السلام كه مىفرمايد: عُجْبُ الْمَرْءِ
بِنَفْسِهِ احَدُ حُسّادِ عَقْلِه(274).
اين از بىعقلى نيست كه شيطان امر ضرورى را بر ما تعميه كند و ما در ميزان عقل به
سنجش آن بر نخيزيم؟ ما خود بالضرورة مىدانيم كه اعمال ما و همه بشر عادى بلكه همه
ملائكة اللَّه و روحانيّين در ميزان مقايسه با اعمال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و
آله و ائمّه هدى سلام اللَّه عليهم قدر محسوسى ندارد و به هيچ وجه در حساب نيايد،
آن گاه، اعتراف به تقصير و اظهار عجز از قيام به امر از آن بزرگواران متواتر بلكه
فوق حد تواتر است. اين دو قضيّه ضروريّه به ما نتيجه مىدهد كه بايد به هيچ يك از
اعمال خود خوشنود نباشيم؛ بلكه اگر به قدر عمر دنيا به عبادت و اطاعت قيام كنيم،
خجل و شرمسار باشيم و منفعل و سرافكنده باشيم؛ مع الوصف، چنان شيطان در قلب ما
متمكّن شده و حكومت بر عقول و حواس ما مىكند كه از اين مقدّمات ضروريّه نتيجه
نگرفته بلكه احوال قلوب ما به عكس است.
آن سرورى كه يك ضربت يوم الخندقش به تصديق رسول اللَّه (ص) افضل از جميع عبادات جن
و انس است(275)
با آن همه عبادات و رياضات كه علىّ بن الحسين، كه اعبد خلق اللَّه است، اظهار عجز
مىكند كه مثل او باشد(276)،
اظهار عجز و تذلّلش و اعتراف به قصور و تقصيرش از ما بيشتر و بالاتر است. رسول خدا
كه علىّ مرتضى و جميع ما سوى اللَّه بنده درگاه اويند و ذرّهخور خوان نعمت معارفش
هستند و متعلّم به تعليم او هستند، آن طور قيام به امر مىكند. پس از خلعت نبوّت
ختميّه، كه تمام سير دايره كمال و لبنه اخراى معرفت و توحيد است، ده سال در كوه حرا
برپا مىايستد و قيام به اطاعت مىكند تا آن كه قدمهاى مباركش ورم مىكند و خداى
تعالى بر او آيه فرو مىفرستد: طه، ما انْزَلْنا عَلَيكَ
الْقُرْآنَ لِتَشْقى(277).
اى طاهر هادى، ما قرآن بر تو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتى، تو پاكيزه و هادى
هستى، اگر مردم اطاعت تو نكنند، از نقص و شقاوت آنها است نه نقصان سلوك يا هدايت
تو، مع ذلك، عجز و قصور خود را اعلان مىفرمايد.
سيد بن طاوس قدس سرّه از جناب علىّ بن الحسين حديثى نقل كنند كه ما اين رساله را
متبرّك به آن مىكنيم؛ گرچه قدرى طولانى است، ولى چون شرح بعضى حالات آن سرور است،
شامّه ارواح از آن متعطّر شود و ذائقه قلوب از آن ملتذّ گردد.
عنه قُدِّسَ سِرُّهُ فى فَتْحِ الابوابِ باسنادِهِ عَن
الزّهرى، قالَ: دَخَلْتُ مَعَ عَلِىِّ بن الحسين عليهما السلام على عَبْدُ المَلِكَ
بن مَرْوانَ. قالَ: فَاسْتَعْظَمَ عَبدُ المَلِكَ ما رَأى مِنْ اثَرِ السُّجُودِ
بَيْنَ عَيْنَىْ عَلى بنِ الحسين عليهما السلام. فقالَ: يا ابا مُحَمَّدٍ، لَقَدْ
بَيَّنَ عَلَيْكَ الاجتِهادُ، وَ لَقَدْ سَبَقَ لَكَ مِنَ اللَّه الحُسْنى، وَ
انْتَ بِضْعَةٌ مِنْ رَسولِ اللَّه صلَّى اللَّه عَلَيْه وَ آله، قَريبُ النَّسَبِ،
وَ كيدُ السَّبَبِ، وَ انَّكَ لذو فَضْلٍ عَظيمٍ عَلى اهلِ بَيْتِكَ وَ ذوى
عَصْرِكَ، وَ لَقَدْ اوتيتَ مِنَ الفَضْلِ وَ العِلْمِ و الدّينِ وَ الْوَرَعِ ما
لَمْ يُؤْتَ احَدٌ مِثْلَكَ وَ لا قَبْلَكَ الّا مَنْ مَضى مِنْ سَلَفِكَ. وَ
اقبَلَ يُثْنى عَلَيْهِ وَ يُطريهِ. قال: فقال علىّ بن الحسين عليهما السّلام:
كُلَّما ذَكَرْتَهُ وَ وَصَفْتَهُ، مِنْ فَضْلِ اللَّه سُبْحانَهُ وَ تأئيدِهِ وَ
تَوْفِيقِهِ؛ فَايْنَ شُكْرُهُ عَلى ما انْعَمَ يا اميرَ الْمُؤْمنين؟ كانَ رَسولُ
اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يَقِفُ فى الصَّلاةِ حَتّى تَرُمَّ قَدَماهُ، وَ
يَظْمَأُ فى الصِّيامِ حتّى يَعْصِبَ فوهُ. فَقيل لَهُ: يا رَسولَ اللَّه، أَ لَمْ
يَغْفِرِ اللَّه لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَاخَّر؟ فَيَقُولُ (ص): أ
فلا اكونُ عَبْداً شَكُورًا. الحَمْدُ للَّه على ما اوْلى و ابْلى وَ لَهُ
الحَمْدُ فى الآخِرَةِ و الاولى. و اللَّه، لَوْ تَقَطَّعَتْ اعْضائى وَ سالَتْ
مُقْلِتاىَ عَلى صَدْرى انْ اقوُمَ للَّه جَلَّ جَلالُهُ بِشُكْرِ عُشْرِ الْعُشْرِ
مِنْ نِعْمَةٍ واحِدَةٍ مِنْ جَميعِ نِعَمِهِ الَّتى لا يُحصيها الْعادّون وَ لا
يَبْلُغُ حَدَّ نِعْمِةٍ مِنْها عَلى جَميعِ حَمْدِ الْحامِدينَ، لا و اللَّه، أ و
يَرانِىَ اللَّه لا يَشْغَلُنى شَىءٌ عَنْ شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ فى لَيْلٍ و لا
نهارٍ و لا سِرٍّ وَ لا عَلانِيَهٍ. وَ لَوْ لا انَّ لِاهلى عَلى حقّاً وَ لسائِرِ
النّاسِ مِنْ خاصِّهِمْ وَ عامِّهِمْ عَلَىَّ حُقوقاً لا يَسَعُنى الَّا الْقِيامُ
بِها حَسَبَ الوُسْعِ و الطّاقَهِ حتّى اؤَدّيَها الَيهِمْ، لَرَمَيْتُ بِطَرْفِى
الَى السَّماءِ و بِقَلْبى الَى اللَّه، ثُمَّ لَمْ ارْدُدْهُما حتّى يَقْضِى
اللَّه عَلى نَفْسى، وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ. وَ بَكى عليه السّلام و بَكى
عَبدُ الملِك ... الخبر(278).
و ما از ترجمه حديث شريف خوددارى كرديم، چنانچه از بعض مراتب اخلاص كه مناسب مقام و
وضع رساله نيست صرف نظر نموديم كه موجب طول كلام و ملالت خاطر نگردد.