تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۴۳ -


و من خطبة له (عليه السلام) خطبه دويست و سيزدهم

اين خطبه در ذكر صفات كمال ذى الجلال است و نعت حضرت رسول متعال و تزهيد مردمان از دنيا و توجّه ايشان به طاعت حضرت مولى نزد علامات نزول عقوبت و بلاء.

(لا يشغله شأن عن شأن) مشغول نمى‏گرداند او سبحانه را كارى از كار ديگر و دليل اين در خطبه سابقه سمت ذكر يافته.

(و لا يغيّره زمان) و متغيّر نمى‏سازد او را امتداد زمان زيرا كه تغيّر عبارت است از زيادتى شى‏ء يا نقصان آن و زيادتى يا به زيادتى اجزاء مى‏باشد يا به حلول اعراض و اين هر دو از لوازم اجسام است و بر اين قياس است نقصان و تغيّر شى‏ء به تغيير زمان، همچو تغيّر نبات است در فصل ربيع و خريف و خداى خالق زمان است و منزّه است از جسميّت و حلول حوادث در ذات بى‏مثال او. پس تغيير زمان او را عارض نشود.

(و لا يحويه مكان) و احاطه نمى‏كند او را هيچ مكانى (و لا يصفه لسان) و وصف نمى‏كند او را- همچنانكه كمال وصف او است- هيچ زبانى (و لا يعزب عنه عدد قطر الماء) و غايب نمى‏شود از علم محيط او شماره قطره‏هاى آب باران (و لا نجوم السّماء) و نه عدد ستاره‏هاى آسمان (و لا سوا فى الرّيح فى الهواء) و نه بادهاى سخت جهنده در هوا (و لا دبيب النّمل على الصّفا) و نه رفتار نرم مور در سنگ‏هاى سخت صاف (و لا مقيل الذّرّة فى اللّيلة الظّلماء) و نه خواب كردن مورچه در شب تار (يعلم مساقط الاوراق) مى‏داند مواضع افتادن برگ‏هاى درختان را (و خفىّ طرف الاحداق) و پنهان نگريستن حدقه‏هاى چشم‏ها (و اشهد ان لا اله الّا اللّه) و گواهى مى‏دهم كه نيست هيچ معبودى به سزا مگر خداى تعالى (غير معدول به) در حالتيكه برابر كرده نشده به او هيچ چيز (و لا مشكوك فيه) و شك كرده نشده در هستى ذات او (و لا مكفور دينه) و پوشيده نشد دين او (و لا محجود تكوينه) و انكار كرده نشد ايجاد او حيث قال جل ذكره «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ» (شهادة من صدقت نيّته) مثل گواهى كسى كه صادق باشد قصد او (وصفت دخلته) و صافى باشد باطن او (و خلص يقينه) و خالص و پاك باشد يقين او (و ثقلت موازينه) و گران باشد ميزان‏هاى او به اعمال صالحه (و اشهد انّ محمّدا عبده) و گواهى مى‏دهم به يقين كه محمّد بنده او است (و رسوله المجتبى) و فرستاده او كه برگزيده شده است به رسالت و تبيين شرع مبين (من خلائقه) از ميان خلايق او از اوّلين و آخرين (و المعتام) و اختيار كرده شده است (لشرح حقائقه) براى روشن كردن و هويدا ساختن چيزهائى كه حق است از دين او (و المختصّ بعقايل كراماته) و اختصاص يافته است به نفيس‏هاى الطاف و انعام او از قواعد و قوانين دين مبين (و المصطفى لمكارم رسالاته) و برگزيده شده است از براى بزرگواريهاى پيغام‏هاى او (و الموضحة به اشراط الهدى) و روشن كرده شده است به او علامت‏هاى هدايت و صراط مستقيم او (و المجلوّ به غربيب العمى) و جلا داده شده است به وى سياهى و تاريكى كورى كه آن حجاب جهالت است. (ايّها النّاس) اى گروه آدميان (انّ الدّنيا تغرّ المؤمّل لها) به درستى كه دنيا مى‏فريبد كسى را كه اميد دارنده است مر لذّات او را (و المخلّد اليها) و آرام گيرنده است به سوى او (و لا تنفس بمن نافس فيها) و بخل نمى‏كند به كسى كه رغبت كرد در او (و تغلب من غلب عليها) و غالب مى‏آيد بر كسى كه غلبه كرد بر او (و ايم اللّه) و سوگند به خداى كه (ما كان قوم قطّ) نبودند هيچ گروهى هرگز (فى غضّ نعمة) در نعمتى تازه و جمعيّتى بى‏اندازه (من عيش) از زندگانى دنيا (فزال عنهم) پس زوال يافت آن نعمت از ايشان (الّا بذنوب اجترحوها) مگر به سبب گناهانى كه كسب كردند آنرا (لانّ اللّه تعالى) زيرا كه حق سبحانه (ليس بظلّام للعبيد) نيست ستم كننده به بندگان خود و مصداق اين است قول حضرت عزّت، جلّ ذكره كه: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً الخ» (و لو انّ النّاس) و اگر مردمان (حين تنزل بهم النّقم) در وقتى كه فرود مى‏آيد بر ايشان خشم و غضب خدا (و تزول عنهم النّعم) و زايل مى‏شود از ايشان نعمت‏ها (فزعوا الى ربّهم) تضرّع كنند و زارى نمايند به سوى پروردگار خود (بصدق من نيّاتهم) به راستى از نيّت‏هاى خود (و وله من قلوبهم) و به شوق و محبّت از دل‏هاى خود و بالكليّه توجه نمايند به حضرت او (لردّ عليهم) هر آينه بازگرداند خداى تعالى بر ايشان (كلّ شارد) هر رميده از نعمت ايشان را (و اصلح لهم) و به صلاح آورد از براى ايشان (كلّ فاسد) هر تباه شده را (و انّى لاخشى عليكم) و به درستى كه من مى‏ترسم بر شما (ان تكونوا فى فترة) آنكه باشيد در كار اهل جاهليّت يا در عذاب منتظر به سبب مخالفت (و قد كانت امور مضت) و به تحقيق كه واقع شد كارهايى كه گذشت چون تقديم خلفاى ثلثه بر من (ملتم فيها) ميل كرديد در آن امور (ميلة كنتم فيها) ميلى كه بوديد در آن (عندى غير محمودين) نزد من ناستودگان و ناشايستگان

(و لئن ردّ عليكم) و اگر بازگردانيده شود بر شما (امركم) كار شما كه بوديد بر آن در زمان خاتم پيغمبران (انّكم لسعداء) هر آينه باشيد نيكبختان (و ما علىّ) و نيست بر من (الّا الجهد) مگر جهد نمودن در عود شما به مثل آن (و لو اشاء) و اگر خواستمى (ان اقول) آنكه بگويم (لقلت) هر آينه مى‏گفتم و گوهر تحقيق به الماس بيان مى‏سفتم مراد حضرت از اين كلام آن است كه شما اى اهل خلاف و عناد ظلم و ستم كرديد بر اهل بيت رسول اللّه (صلوات اللّه عليهم) و تقديم بر ايشان جستيد و حقّ‏ ايشان را غصب كرديد و انواع قبايح درباره ايشان به جاى آورديد.

(عفى اللّه عمّا سلف) عفو كناد خدا از آنچه گذشت از تقصيرات و ستم‏هاى مخالفان بر خاندان رسالت.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه دويست و چهاردهم

و از جمله كلام آن حضرت است (عليه السلام): (و قد سئله ذعلب اليماني) كه در وقتى كه سؤال كرد از او ذعلب يمانى (فقال) پس گفت كه (هل رأيت ربّك يا امير المؤمنين) آيا ديده‏اى پروردگار خود را اى امير مؤمنان (فقال (عليه السلام)) پس فرمود آن حضرت (عليه السلام) (فاعبد ما لا ارى) آيا مى‏پرستم چيزى را كه نمى‏بينم (قال) گفت ذعلب (و كيف تراه) و چگونه مى‏بينى او را (قال) آن حضرت فرمود كه (لا تراه العيون) نمى‏بيند او را چشم‏ها (بمشاهدة العيان) به ديدن ظاهر و آشكار (و لكن تدركه القلوب) و ليكن در مى‏يابد او را دل‏ها (بحقايق الإيمان) به اركان ثابته ايمان كه آن تصديق است به وجود وحدانيّت بارى تعالى و به صفات حسنى. (قريب من الاشياء) او سبحانه نزديك است به همه چيزها (غير ملامس) در حالتى كه هست غير لمس كننده به آنها (بعيد منها) دور است از آن اشياء (غير مباين) در حينى كه نيست جدا شده از آنها زيرا كه قرب به ملامسه و بعد به مباينه از خواصّ جسميّت است و حضرت‏ عزّت منزّه است از مشابهت جسم و جسميّت، پس معنى قرب او اتّصال علم و قدرت او است به هر چه ظاهر است و باطن، و معنى بعد او مباينه او است از مشابهت هر ممكن (متكلّم بلا رويّة) سخن آفريننده است بى‏فكرى و انديشه‏اى (مريد بلا همّة) خواهنده چيزها است بى‏قصدى و عزيمتى كه سابق باشد بر آن (و صانع بلا جارحة) كننده است چيزها را بى‏آلات جسمانى از دست و پا و غيرها (لطيف لا يوصف بالخفاء) لطيفى است كه موصوف نمى‏شود به نهانى و پنهانى زيرا كه لطافت او به معناى دقّت قوام نيست كه مخصوص است به اجسام بلكه معناى لطف او تصرّف او است در ذوات تصرّفى كه مخفى است اسباب معدّة او براى افاضه كمالات (كبير لا يوصف بالجفاء) بزرگى است كه وصف كرده نمى‏شود به ستم و عدم رأفت (بصير لا يوصف بالحاسة) بينايى است كه موصوف نمى‏شود به قوّت حاسّه (رحيم لا يوصف بالرّقّة) مهربانى است كه وصف كرده نمى‏شود به رقّت كه آن عبارت است از سوزش قلب. زيرا كه اينها از صفات اجسام است. (تعنوا الوجوه لعظمته) خوارند و ذليل رخسارها از براى بزرگوارى او (و يوحل القلوب) و مى‏طپند دل‏هاى اصحاب (من مخافته) از هيبت و ترس او

و من كلام له (عليه السلام) خطبه دويست و پانزدهم

(فى ذمّ اصحابه) اين كلام عالى مقام را ايراد نموده در مذمّت و نكوهش اصحاب خود

(احمد اللّه) حمد و ثنا مى‏گويم معبود به سزا را (على ما قضى) بر آنچه قضا فرمود (من امر) از هر كارى (و قدّر) و تقدير فرمود و اندازه نمود (من فعل) هر كردارى (و على ابتلائى بكم) و بر آنچه آزمايش نمود مرا به شما و چونكه قضا احاطه علم بارى تعالى است به اشيائى كه اعمّ است از فعل و قدر تفصيل قضا است و ايجاد اشياء بر وفق آن از اين جهت فرمود قضا را به امر، و قدر را به فعل.

(ايّتها الفرقة الّتى اذا امرت لم تطع) اى گروهى كه چون امر كردم شما را به طاعت، اطاعت نكرديد و از آن منحرف شديد (و اذا دعوت لم تجب) و چون خواندم شما را به عبادت اجابت ننموديد (ان امهلتم خضتم) اگر مهلت داده شديد شروع كرديد در نافرمانى (و ان هوربتم خرتم) و اگر مقاتله كرده شديد ضعيف شديد در آن.

و در بعضى روايت «جرتم» به جيم واقع شده. يعنى عدول كرديد و اعراض نموديد از آن. (و ان اجتمع النّاس) و اگر جمع شدند مردمان (على امام) بر پيشوايى (طعنتم) مفارقت كرديد در آن (و ان اجئتم) و اگر خوانده شديد (الى مشاقّة) به سوى مشقّت و اذيّت كه حرب است (نكصتم) باز گرديديد از آن (لا ابا لغيركم) اين دعايى است بر ذل غير ايشان و ايمائى است به نوعى از تلطّف بر ايشان چه تخصيص سلب پدر غير مفهم اثبات پدر است از براى ايشان و وجود پدر مستلزم‏ عطوفت و تلطّف.

(ما تنتظرون بنصركم) چه انتظار مى‏كشيد به تأخير يارى دادن خود (و الجهاد على حقّكم) و جهاد كردن بر حقّ خود از غنايم و غير آن (الموت) مرگ كه شهادت است (او الذّلّ) يا خوارى كه ترك جهاد است (لكم) مر شما را است (فو اللّه لئن جاء يومى) پس به خدا سوگند كه اگر آيد روز رحلت من از دنيا (و ليأتينّى) و البتّه مى‏آيد روز مرگ به سوى من (ليفرّقنّ) هر آينه جدايى اندازد (بينى و بينكم) ميان من و ميان شما (و انا لصحبتكم قال) و من مر صحبت شما را دشمن دارنده‏ام (و بكم غير كثير) و به شما نيستم بسيار. يعنى كثرت قوّت و بسيارى شوكت من از شما حاصل نمى‏شود، چه شما ضعيفيد و اندك (للّه انتم) از براى خدا شما موجود شده‏ايد. يعنى علّت غايى در ايجاد شما معرفت است به احكام الهى و منقاد شدن به آن (اما دين يجمعكم) آيا نيست دينى كه جمع آورد شما را (و لا حميّة تشحذكم) و نيست غيرتى و حميّتى كه تيز دارد شما را و به واسطه آن مردانه‏وار در آييد در امر كردگار (او ليس عجيبا) آيا نيست عجيب و غريب (انّ معاوية) آنكه معاويه (يدعو الجفاة الطّغام) مى‏خواند جفاكاران و فرومايگان را (فيتّبعونه) پس پيروى مى‏كنند او را (على غير معونة و لا عطاء) بر غير يارى دادن معاويه ايشان را و بخشش نمودن. كه متعارف است ميان لشكريان. چه بذل معاويه گزاف بوده به رؤساى قبايل‏ و قسمت امير المؤمنين (عليه السلام) بر وجه رزق و عطا بوده بى‏تفضيل اشراف بر ديگران. (و انا ادعوكم) و من مى‏خوانم شما را بر راه حق.

(و انتم تريكة الاسلام) در حالتى كه شما پس مانده اسلاميد (و بقيّة النّاس الى المعونة) و بقيه مردمان به سوى يارى دادن (او طائفة من العطاء) يا جماعتى كه محفوظ مى‏شوند از انعام و بخشش من (فتفرّقون عنّى) پس متفرّق مى‏شويد از من (و تختلفون علىّ) و اختلاف مى‏ورزيد بر من (انّه لا يخرج اليكم) به درستى كه بيرون نمى‏آيد به سوى شما (من امرى) از كار من (رضى فترضونه) خشنودى كه به آن راضى شويد (و لا سخط فتجتمعون عليه) و به خشمى كه مجتمع شويد بر آن. يعنى شما با من موافقت نمى‏كنيد در مواضع رضا و خشم (و انّ احبّ ما انا لاق الىّ) و به درستى كه دوست‏ترين چيزى به سوى من كه ملاقات كننده‏ام به آن (الموت) مرگ است و رحلت از دار فنا (قد دارستكم الكتاب) به تحقيق كه خواندم با شما كتاب الهى را كه قرآن است (و فاتحتكم الحجاج) و ابتدا كردم به شما حجّت آوردن با خصمان را (و عرّفتكم) و شناسا گردانيدم شما را (ما انكرتم) آنچه ندانستيد آنرا (و سوّغتكم) و گوارنده ساختم براى شما (ما مججتم) آنچه از دهان بيرون آوريد لفظ «تسويغ» مستعار است از براى اعطا. چه آن كه حضرت به ايشان داد آنچه محروم بودند از آن ارزاق يا از علومى كه قبول نمى‏كرد آنرا اذهان ايشان قبل از اين. (لو كان الاعمى يلحظ) كاشكى كور مى‏ديد (او النّائم يستيقظ) يا خواب كننده بيدار مى‏گرديد، اين اشارت است به‏ جهالت و غفلت ايشان. (و اقرب بقوم) و شمشير در نيام كن به واسطه قومى (من الجهل) از اهل جهالت و نادانى (باللّه قائدهم معاوية) به خدا كه كشنده ايشان معاويه است (و مؤدّبهم ابن النّابغة) و ادب كننده ايشان، پسر نابغه يعنى عمرو عاص بى دين كه رئيس منافقان و پيشواى خارجيان است. و «نابغه» مادر آن لعين است.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه دويست و شانزدهم

اين كلام آن حضرت است كه فرمود: (و قد ارسل رجلا من اصحابه) در وقتى كه فرستاده بود مردى را از اصحاب خود را (يعلم له علم قوم) كه بداند از براى او خبر گروهى را (من جند الكوفة) از لشكر شهر كوفه (همّوا باللّحاق بالخوارج) كه قصد كرده بودند پيوستن به خارجيان را (و كانوا على خوف منه (عليه السلام)) و بودند آن گروه ترسان و هراسان از آن حضرت (عليه السلام). (فلمّا عاد اليه الرّجل) چون بازگشت به سوى آن حضرت آن مرد (قال له) فرمود مر او را (ا امنوا) آيا ايمن بودند (فقطنوا) پس اقامت نمودند (ام جبنوا) يا ترسيدند (فظعتوا) پس كوچ كردند و به جانب خوارج شتافتند (فقال الرّجل بل ظعنوا يا امير المؤمنين) پس گفت آن مرد كه اقامت ننمودند بلكه كوچ كردند اى امير مؤمنان‏ (فقال (عليه السلام)) پس آن حضرت فرمود كه (بعدا لهم) دورى و هلاكت باد ايشان را (كما بعدت ثمود) همچنانكه هلاك شدند قوم ثمود در زير زمين (اما لو اشرعت الاسنّة اليهم) بدانكه اگر راست كرده شود نيزه‏ها به سوى ايشان (و صبّت السّيوف) و ريخته گردد شمشيرها (على هاماتهم) بر فرق‏هاى آن مردودان (لقد ندموا) هر آينه پشيمان شوند (على ما كان منهم) بر آنچه واقع شد از ايشان (انّ الشّيطان اليوم) به درستى كه شيطان امروز (قد استقلّهم) خواسته است تفريق و هزيمت ايشان را (و هو غدا) و او فردا (متبرّى‏ء منهم) بيزار شونده است از ايشان (و مخلّ عنهم) و رها كننده و بيرون رونده از ايشان (فحسبهم بخروجهم) پس بس است ايشان را عقوبت بيرون رفتن ايشان (من الهدى) از راه راست (و ارتكاسهم) و وا پس كرده شدن ايشان (فى الضّلال و العمى) در گمراهى و كورى (و صدّهم عن الحقّ) و بازداشتن ايشان از راه ايمان (و جماحهم) و سركشى ايشان (فى التّيه) در بيابان حيرانى و سرگردانى استعاره فرموده لفظ «جموح» را از براى خروج ايشان از فضيلت عدل به طرف افراط و تفريط بر جهل ايشان به مطالب خود.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه دويست و هفدهم

(روى عن نوف البكّالى) روايت كرده‏اند از نوف كه منسوب بوده به بكاله به كسر باء يا فتح آن. و آن قبيله‏اى است از حمير يا همدان.

(قال خطبنا بهذه الخطبة امير المؤمنين (عليه السلام)) گفت خطبه فرمود ما را به اين خطبه امير المؤمنين (عليه السلام) (بالكوفة) در شهر كوفه (و هو قائم) در حالتى كه ايستاده بود (على حجارة) بر سنگى كه (نصبها له جعدة بن هبيرة المخزومى) نصب نموده بود از براى او جعده مخزومى كه پسر هبيره بود و مادر او ام هانى كه خواهر امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) بود. (و عليه مدرعة من صوف) و بر آن حضرت دراعه‏اى از پشم بود (و حمايل سيفه) و دوال‏هاى شمشير او (ليف) از پوست درخت خرما (و فى رجليه نعلان) و در پاى او دو كفش بود (من ليفه) هم از ليف خرما (و كانّ جبينه ثفنة بعير) گوييا پيشانى مباركش همچو زانوى شتر بود از كثرت سجود (يقول (عليه السلام)) پس فرمود كه (الحمد للّه الّذى اليه مصائر الخلق) ثنا و ستايش مر خداى را كه به سوى او است بازگشت‏هاى جميع آفريده‏ها (و عواقب الامر) و عاقبت‏هاى همه كارها (تحمده) آن خدايى كه حمد مى‏گوييم او را (على عظيم احسانه) بر بزرگى انعام او (و نيّر برهانه) و بر برهان واضح كه دال است بر وجود آن (و نوامى فضله و امتنانه) و افزونى‏هاى فضل و نعمت او (حمدا يكون لحقّه قضاء) حمدى كه باشد مر حق او را گذاردن (و لشكره اداء) و مر سپاس او را ادا كردن (و الى ثوابه مقرّبا) و به سوى پاداش او نزديك گرداننده (و لحسن مزيده موجبا) و مر زيادتى نيكويى او را واجب سازنده (و نستعين به) و يارى مى‏خواهم به او (استعانة راج لفضله) مثل يارى خواستن اميد دارنده مر جود او را (مؤمّل لنفعه) آرزو دارنده مر سود او را (واثق بدفعه) اعتماد كننده به دفع كردن او مضرّت و الم را (معترف له بالطّول) اعتراف كننده از براى او بخشش و كرم را (مذعن له بالعمل و القول) گردن نهنده او را به كردار و رفتار (و نؤمن به) و ايمان مى‏آوريم به او (إيمان من رجاه) مثل ايمان كسى كه اميدوار باشد به او (موقنا) در حالتى كه يقين دارنده باشد ذات او را (و اناب اليه) و باز گردد به سوى او (مؤمنا) در وقتى كه ايمان آورنده باشند به او (و خنع له) و فروتنى نمايد به سوى او (و اخلص له) و اخلاص ورزد مر او را (موحّدا) در محلى كه به توحيد او قايل شونده باشد (و عظّمه) و بزرگ دارند او را (ممجّدا) به بزرگى ياد كننده باشد او را (و لاذ به) و پناه گيرد به او (راغبا مجتهدا) وقتى كه رغبت نماينده و اجتهاد كننده باشد به سوى او (لم يولد سبحانه) متولد نشد حق سبحانه و تعالى (فيكون فى العزّ مشاركا) تا باشد در عزّ و بزرگى شريك سابق خود (و لم يلد) و ولد نياورد (فيكون موروثا هالكا) تا باشد ميراث برده شده و به هلاك آمده با بقاء مماثل لاحق خود مقدّم داشت «لم يولد» را بر «لم يلد» به واسطه آنكه دال است بر قدم او. چه اگر مولود مى‏بود، حادث مى‏بود و لم يلد دال است بر نفى حاجت او زيرا كه انسان خواهان ولد است به جهت احتياج به وى. و اينكه در سوره اخلاص به عكس واقع شده به واسطه آن است كه ردّ است بر آنانى كه اثبات ولد مى‏نمودند براى او تعالى عن ذلك. (و لم يتقدّمه وقت و لا زمان) متقدّم نداشت بر او هيچ وقتى و هيچ زمانى زيرا كه وقت حادث است و بارى تعالى قديم و مقارنه حادث به قديم محال است (و لم يتعاوره زيادة و نقصان) و به نوبت فرا نگرفت او را زيادتى و نقصان، زيرا كه آن لوازم جسميّت است و او سبحانه از آن منزّه است (بل ظهر للعقول) بلكه ظاهر شد مر عقل‏ها را (بما ارانا) به آنچه نمود ما را (من علامات التّدبير المتقن) از نشانه‏هاى تدبير محكم (و القضاء المبرم) و حكم استوار در جميع امور (فمن شواهد خلقه) پس از جمله گواهان آفرينش او است (خلق السّموات) آفريدن آسمان‏ها (موطّدات بلا عمد) در حالتيكه بداشته شده است محكم و استوار بى‏ستونى (قائمات بلا سند) بر پاى ايستاده بى‏اعتمادى (دعاهنّ) خواند آنها را، يعنى حكم فرمود بر ايشان به قدرت كامله، به آنكه موجود شوند.

(فاجبن) پس اجابت نمودند او را و موجود گشتند (طائعات مذعنات) در حالتى كه فرمان بردار بودند و انقياد نماينده (غير متلكّئات) بى آنكه توقّف كننده باشند (و لا مبطئات) و درنگ نماينده (و لو لا اقرارهنّ له بالرّبوبيّة) و اگر نبودى اقرار آسمان‏ها به پروردگارى او (و اذعانهنّ بالطّواعية) و گردن نهادن ايشان به طوع و رغبت (لمّا جعلهنّ) نمى‏گردانيد ايشان را (موضعا لعرشه) جاى عرش خود (و لا مسكنا لملائكته) و نه محلّ سكونت فرشتگان او (و لا مصعدا للحكم الطّيّب) و نه جاى بالا رفتن گفتار خوب بايسته (و العمل الصّالح) و كردار شايسته (من خلقه) از آفرينش او (جعل نجومها اعلاما) گردانيد ستاره‏هاى آسمان را نشانه‏هايى (يستدلّ به الحيران) كه راه مى‏جويد به آن شخصى كه سرگردان باشد (فى مختلف فجاج الاقطار) در جاى آمد و شد راه‏هاى جوانب جهان (لم يمنع ضوء نورها) باز نداشت روشنى نور آن ستاره‏ها را (ادلهمام سجف اللّيل المظلم) شدّت تاريكى‏هاى شب تار (و لا استطاعت) و توانايى نداشت (جلابيب سواد الحنادس) پرده‏هاى سياه ظلمت‏هاى بسيار (ان تردّ ما شاع) آنكه بازگرداند آنچه آشكار شد (فى السّموات) در آسمان‏ها (من تلألؤ نور القمر) از درخشيدن نور ماه (فسبحان من لا يخفى عليه) پس مبرّا و منزّه مى‏دانم از عيب و نقصان آن كسى را كه پوشيده نيست بر او (سواد غسق داج) سياهى تاريكى شب تار (و لا ليل ساج) و نه شب آراميده (فى بقاع الارضين المتطأطئات) و بقعه‏هاى زمين‏هاى پست و فرو رفته (المتجاورات) قريب به يكديگر و در جوارهم (و ما يتجلجل به الرّعد) و مخفى نيست بر او آنچه آواز مى‏كند به آن رعد (فى افق السّماء) در كناره‏هاى آسمان (و ما تلاشت عنه) و آنچه متلاشى و نابود مى‏شود از او (بروق الغمام) برق‏هاى ابر و منكشف نمى‏شود بر ابصار به واسطه اضاءت آن (و ما تسقط من ورقة) و آنچه مى‏افتد از برگ درختانى كه (تزيلها عن مسقطها) زايل مى‏گرداند آنرا از جاى افتادنش (عواصف الانواء) بادهاى جهنده كه حاصل مى‏شود به سبب نجوم ساقطه از منازل قمر.

كه آن بيست و هشت منزل است و چون عرب باد و باران و حرارت و برودت را نسبت مى‏دادند به سقوط ستارگان چنانچه مشهور است در افواه، به واسطه آن اضافه فرمود عواصف را به انواء (و انهطال السّماء) و ديگر زايل مى‏گرداند برگ‏ها را ريخته شدن باران از ابرها. (و يعلم مسقط القطرة) و مى‏داند جاى افتادن قطره باران (و مقرّها) و قرارگاه آنرا (و مسحب الذّرّة) و كشيده شدن مورچه خرد (و مجرّها) و محل كشيده شدن آنها (و ما يكفى البعوضة) و آنچه بس است پشه را (من قوتها) از قوت آن (و ما تحمل من انثى) و آنچه بر مى‏دارد آنرا ماده (فى بطنها) در شكم خود (و الحمد للّه الكائن) و سپاس و ستايش مر خداى را است كه بوده است‏ (قبل ان يكون كرسىّ) پيش از آنكه بوده باشد كرسى كه زير عرش و زير آنها است (او عرش) يا عرش كه زير كرسى است (او سماء او ارض) يا آسمان و زمين (او جانّ او انس) يا پريان و آدميان (لا يدرك بوهم) دريافته نمى‏شود به دريافتن و دانستن (و لا يشغله سائل) و مشغول نمى‏گرداند او را از غير هيچ درخواهنده (و لا ينقصه نائل) و كم نمى‏گرداند بحر كرم او را كسى كه رسيده است به عطا و بخشش (و لا يبصر بعين) و ديده نمى‏شود به هيچ چشم (و لا يحدّ بابن) و محدود نمى‏گردد به اينكه او كجا است. زيرا كه منزّه است از مقدار و مكان.

(و لا يوصف بالازواج) و موصوف نمى‏شود به هم جفتان. زيرا كه برى است از همتايان (و لا يخلق بعلاج) و نمى‏آفريند به آلت چون ساير صانعان (و لا يدرك بالحواسّ) و دريافته نمى‏شود به حاسّه‏هاى ظاهره و باطنه (و لا يقاس بالنّاس) و قياس كرده نمى‏شود به مردمان (الّذى كلّم موسى تكليما) آن خداوندى كه سخن گفت با موسى سخن گفتنى كه بيرون بود از حدّ سماع بشر (و اراه من اياته عظيما) و بنمود به او از نشانه‏هاى قدرت خود چيزى بزرگ را كه آن شنيدن آواز بود از همه جهات (بلا جوارح و لا ادوات) بى اعضايى و آلاتى (و لا نطق) و بى گويا شدنى (و لا لهوات) و بى گوشت پاره‏هاى اندرون دهن كه به سبب آن نطق حاصل مى‏شود.

بعضى گفته‏اند كه مراد به «ايات» معجزات تسعه حضرت موسى (عليه السلام) است كه آن‏ انشقاق دريا است و قلب عصا به اژدها و غيرها. (بل ان كنت صادقا) اين اضراب است از معرفت ذات او، يعنى نه اينچنين است كه راه توانى برد به ذات بيچون او كه اگر تو باشى صادق در معرفت خدا (ايّها المتكلّف لوصف ربّك) اى تكلّف كننده در وصف كردن پروردگار خود (فصف جبرئيل و ميكائيل) پس وصف كن جبرئيل و ميكائيل را (و جنود الملائكة المقرّبين) و لشگرهاى فرشتگانى كه مقرّب درگاه اويند و مستقرّند (فى حجرات القدس) در حجره‏هاى قدس الهى يعنى در مقامات طاهره از كدورات شهوات و غضب و غير آن از صفات سيّئه (مرجحنين) مايلند به زير از جهت خضوع و حيرت.

(متولّهة عقولهم) متحيّر است عقل‏هاى ايشان (ان يحدّوا احسن الخالقين) آنكه به حد و نهايت بدانند بهترين آفرينندگان را (و انّما يدرك بالصّفات) و جز اين نيست كه دريافته مى‏شوند به صفت‏ها (ذوو الهيئات و الادوات) صاحبان صورت‏ها و آلت‏ها (و من ينقضى) و آن كسى كه منقضى شود و به سر آيد اجل او (اذا بلغ امد حدّه بالفناء) چون برسد به پايان نهايت خود به فنا و نيستى (فلا اله الّا هو) پس نيست هيچ معبود به سزا مگر ذات كبريا (اضاء بنوره) روشن شد به نور او (كلّ ظلام) همه تاريكى عدم و جهالت. چه عالم به نور وجود او از ظلمت عدم، روى به نور وجود نهاد و به واسطه لمعان انوار لطف او ظلمت جهالت به نور شريعت مبدّل شد.

(و اظلم بظلمته) و تاريك شد به تاريكى او (كلّ نور) هر نور. چون انوار وجود و نفوس بشريّت كه بپوشانيد آنرا ظلمت عدم و جهل‏ (اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه) اى بندگان خدا وصيّت مى‏كنم شما را به پرهيزكارى و ترس كارى از خدا (الّذى البسكم الرّياش) آن خدايى كه پوشانيد به شما لباس فاخر را (و اسبغ عليكم المعاش) و واسع و تمام گردانيد بر شما اساس بى‏قياس زندگانى را (فلو انّ احدا يجد) پس اگر يكى از مردمان مى‏يافت (الى البقاء سلّما) به سوى بقا نردبانى را (او لدفع الموت سبيلا) يا از براى دفع مرگ راهى را (لكان ذلك) هر آينه بودى آن مرد (سليمان بن داود (عليهما السلام)) سليمان پيغمبر كه بود پسر داود (عليهما السلام) (الّذى سخّر له) آن سليمانى كه مسخّر شد براى او (ملك الجنّ و الانس) پادشاهى پرى و آدمى (مع النّبوّة) با پيغمبرى (و عظيم الزّلفة) و بزرگى قرب او به حضرت عزّت (فلمّا استوفى طعمته) پس چون تمام فرا گرفت طعمه خود را (و استكمل مدّته) تمام كرد مدّت عمر خود را در دنيا (رمته قسىّ الفناء) انداخت او را كمان‏هاى فنا (بنبال الموت) به تيرهاى مرگ (و اصبحت الدّيار منه خالية) و گرديد بناى روزگار از او خالى (و المساكن معطّلة) و مسكن‏ها از وى تهى (و ورثها قوم اخرون) و به ميراث بردند آن مسكن‏ها را قومى ديگر (و انّ لكم) و به درستى كه مر شما را (فى القرون السّالفة) در روزگارهاى پيشين (لعبرة) هر آينه عبرتى است از حال ايشان و گذاشتن اين جهان (اين العمالقة) و كجايند عمالقه ‏(و ابناء العمالقة) و پسران عمالقه كه پادشاهان حجاز و يمن بودند از اولاد عمليق بن لاود بن ارم بن سام بن نوح (عليه السلام) (اين الفراعنة) كجايند فراعنه (و ابناء الفراعنة) و پسران فراعنه كه ملوك مصر بودند به استقلال و چگونه در دريا غرق شدند با لشگر مالامال و گرفتار شدند به سلاسل و اغلال (اين اصحاب مدائن الرّسّ) كجايند اصحاب «مداين رسّ» كه اصحاب شعيب پيغمبر (عليه السلام) بودند (الّذين قتلوا النّبيّين) آنان كه كشتند پيغمبران را (و اطفاؤا سنن المرسلين) و فرو نشاندند چراغ‏هاى طرق رسولان را (و احيوا سنن الجبّارين) و زنده كردند طريقه‏هاى متكبران را (و هزموا الالوف) و هزيمت ساختند هزاران هزار را (و عسكروا) و گرد آوردند (العساكر) لشگرها را (و مدّنوا المدائن) و شهرها بنا كردند شهرهاى جهان را.

پايان جلد اوّل از شرح نهج البلاغه موسوم به «تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين» تأليف عالم ربّانى مرحوم ملّا فتح اللّه كاشانى عطّر اللّه مرقده الشريف با تصحيح و تنظيم و ويرايش اقل خدمة العلم و العلماء سيّد محمّد جواد ذهنى تهرانى نزيل قم المشرّفة و از خداوند منّان توفيق اتمام جلد دوّم را خواستارم بحقّ محمّد و آله الطّاهرين، آمين ربّ العالمين.