تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۵ -


(و مبيّنا غوامضه) و بيان كننده بود مشكلات دقائق آن را مثل: كهيعص و حم عسق و غيرهما. (بين مأخوذ ميثاق علمه) اين تفصيل احكام كتاب است به اعتبار ديگر يعنى: آن كتاب ميان چيزى است كه اخذ كرده شده است بيان دانستن آن يعنى ظرف آن چيزى است كه فرا گرفته شده است بر خلق عهد تعلّم آن به عدم توسّع و تجوّز در جهل آن بلكه وجوب تعلّم آن بر جميع خلقان موسّع شده و آن مثل علم است به وحدانيّت صانع كقوله تعالى: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ (و موسّعا على العباد فى جهله) و ظرف آن چيزى است كه توسيع كرده شد بر بندگان جاهل بودن از آن و عدم وجوب علم به آن مانند آيات متشابهات است و اوايل سوره مثل: طس و لَحْمَ و إِبْلِيسَ (و بين مثبت فى الكتاب فرضه) و ديگر ظرف آن چيزى است كه ثبت نموده شده است در آن كتاب فرض آن.

(و معلوم فى السّنّة نسخه) دانسته شده است در حديث حضرت رسالت عليه الصلّوة و التحيّه نسخ نمودن و زائل گردانيدن حكم آن كقوله تعالى. وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً.

يعنى: آن كسانى كه از جهت متابعت هواى نفس بيايند به فعل قبيح كه آن زنا است از زنان شما. مراد محصناتند، پس شما اى حكّام شريعت طلب گواه كنيد بر ايشان چهار مرد عاقل بالغ عادل از شما كه مؤمنانند تا بر ايشان گواهى دهند پس اگر اين چهار كس بر ايشان گواهى دهند پس نگاه داريد اين زنان را و حبس كنيد در خانه‏ها تا وقتى كه متوفّى سازد ايشان را ملك الموت و استيفاى ارواح ايشان كنند مرگ يا گرداند خداى يعنى پيدا سازد براى ايشان به اين معنى راهى كه حدّى تعيين كنند كه از حبس خلاص باشد و اگر آن دو كس يعنى مرد و زن كه غير محصن باشند بيايند به فاحشه از شما كه مسلمانانيد پس برنجانيد ايشان را به زبان و سرزنش و ملامت كنيد و بزنيد پس اگر توبه كنند از آن فاحشه و كار خود را به صلاح آرند روى بگردانيد از ايشان يعنى دست باز داريد از ايشان به درستى كه خداى توبه پذيرنده است از بندگان و مهربان است بر توبه كنندگان.

در بدو اسلام به مقتضى آيه اوّلى حكم به حبس ثيّب بود در خانه و به مقتضاى ثانيه حكم به شتم و تشنيع و ضرب بكر بعد از آن وحى فرود آمد و سيّد عالم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود كه فرا گيريد از من حكم، قد جعل اللّه لهنّ سبيلا، صحابه متوجه شدند حضرت فرمود كه: الثيّب بالثيّب الرّجم و البكر بالبكر مأة جلدة و تغريب عام، پس به حكم اين حديث امساك بيوت منسوخ شد و حكم به رجم قرار گرفت و شتم و تشنيع بر طرف شد و حكم جلد و تغريب مقرّر گشت. (و واجب فى السّنّة اخذه) و ديگر كتاب ظرف چيزى است كه واجب است در سنّت يعنى در حديث فراگرفتن آن.

(و مرخّص فى الكتاب تركه) اذن داده شده است در آن كتاب ترك نمودن آن چون توجّه به بيت المقدّس كه در ابتداى اسلام ثابت بود به حكم سنّت بعد از آن منسوخ شد به آيه كريمه: فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ

(و بين واجب لوقته) و ظرف چيزى كه واجب است نزد وقت خود.

(و زائل في مستقبله) و زائل است در زمان استقبال خود يعنى در آن كتاب وارد است چيزى كه وجوب او نزد وقت او است و زوال آن در زمانى است كه بعد از اوست مثل حج كه وجوب آن تابع وقت معيّن و زمان مخصوص است. (و مباين بين محارمه) عطف است بر مجرورات سابقه و معنا چنين است كه: آن كتاب ميان حكمى است كه مباين است و جدا ميان مواضع حرمت آن يعنى در آن كتاب مذكور است حكمى كه ممتاز است ميان محارم به شدّت و ضعف يعنى به وعيد بر بعضى و غفران مر بعضى ديگر را.

(من كبير او عد عليه نيرانه) آن مباين گناه كبيره است كه وعيد نموده و بيم كرده است بر آن از آتش سوزان خود كقوله تعالى: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها (او صغير ارصد له غفرانه) يا صغيره‏اى كه آماده كرده و مهيّا ساخته از براى آن آمرزش خود را و آن به قول فقهاء تطفيف حبّه است و ساير صغاير كقوله تعالى: وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ و ظلم گناه صغيره است چنان كه در تفسير ورود يافته.

(و بين مقبول في ادناه) و ميان چيزى كه مقبول درگاه احديّت است در مرتبه ادناى خود.

(و موسّع في اقصاه) و مجوّز است در درجه اقصاء نهايت خود نسل قرائت سور قرآنى كه قصار و طوال آن در نماز جائز است كقوله تعالى: فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (منها) بعضى ديگر از آن خطبه اشارت است به وجوب حج بيت اللّه الحرام و نعمت او سبحانه بر خلقان بواسطه آن و تنبيه بعضى از اسرار وضع آن باين طريق كه: (و فرض عليكم حجّ بيته) و فرض نموده و واجب گردانيده واجب تعالى بر شما حجّ خانه خود را.

(الّذى جعله قبلة للانام) آن خانه‏اى كه گردانيده است آن را قبله از براى خلقان. (يردونه) وارد مى‏شوند مردمان به آن خانه.

(ورود الانعام) هم چو وارد شدن حيوانات به آب نزد تشنگى يعنى ازدحام خلقان بر آن در هر سال و رفتن ايشان به آن در همه حال همچو ازدحام حيوانات تشنه‏اند بر آب.

(و يألهون اليه) و سخت مشتاقند و آرزومند به جانب آن خانه.

(ولوه الحمام) چون شدّت شوق كبوترانى كه در آن خانه ساكنند نزد خروج ايشان از آن. (جعله اللّه سبحانه) و گردانيد آن خانه را حق سبحانه و تعالى.

(علامة لتواضعهم) نشانه از براى فروتنى ايشان.

(لعظمته) مر جلالت و بزرگى خود را.

(و اذعانهم) و تصديق نمودن و اعتقاد كردن ايشان.

(لعزّته) مر سلطنت و بزرگوارى او را چه ادا مناسك حج مستلزم تواضع و تذلّل است و علّت كمال رقيّه و خلوص انقياد به عزّت ربّ العباد در اخبار وارد گشته كه ابراهيم على نبيّنا و (عليه السلام) بعد از آنكه اتمام خانه كعبه فرمود خطاب الهى نازل شده كه در ميان مردمان آواز دهد و ايشان را به طواف خانه طلبد ابراهيم گفت خداوندا آواز من نمى‏رسد به اقطار عالم فرمود كه تو رفع صوت نماى و بر من است رسانيدن آن به شرق و غرب، پس بر بالاى مقام آمد و آن موضع فى الحال به قدرت ذى الجلال اطول جبال گشت بعد از آن توجه نمود به طرف شرق و غرب و به جانب يمين و شمال و آواز داد كه اى مردمان فرض شده است بر مستطيعان حج بيّت و بر غير ايشان مستحب گشته، پس اجابت كنيد امر پروردگار خود را. آنانكه كه اجابت اين قول نمودند در اصلاب رجال و ارحام نساء. گفتند: لبّيك اللّهم لبّيك.

حق سبحانه ايشان را نوازش فرمود و مرتبه جليله از براى ايشان تعيين نمود چنانچه كه حضرت ولايت پناه (عليه السلام) به آن خبر مى‏دهد كه: (و اختار من خلقه) و اختيار كرد و برگزيد از ميان خلائق خود.

(سماعا اجابوا) شنوندگان را كه اجابت نمودند.

(اليه) به جانب جناب او.

(دعوته) خواندن او را. (و صدّقوا اليه) و تصديق نمودند به سوى او.

(كلمته) كلمه او را كه آن امر بود به آن حجّ كردن چون طباع انسانيّه متنفّرند از اعمال شاقه از اين جهت آن حضرت (صلوات اللّه عليه) ترغيب و تحريص ايشان نمود به مناسك حجّ كه مستلزم رياضت بدنيّه و مشقّت نفسانيّه است به ذكر تشبه ايشان به انبياء و ملائكه، و فرمود كه: (و وقفوا) و به ايستادند مطيعان امر حضرت منّان و اداى مناسك حجّ و ساير اعمال آن.

(مواقف انبيائه) به جاى ايستادن پيغمبران او كه مواقف مناسك حج است.

(و تشبّهوا بملائكته) و مانند شدند به ملائكه مقرّبين.

(المطيفين بعرشه) كه طواف كنندگانند بر گرد عرش اعظم او.

وجه تشابه طواف است و ترك نكاح و جماع و فسق و جدال و شهوات و غير آن از اشياء محرّمه در حالت احرام.

بدان كه طواف فى الحقيقه طواف قلب است به حضرت ربوبيّت و خانه كعبه در عالم شهادت مثال حضرت ربوبيت است در عالم غيب همچنان كه انسان ظاهر در اين عالم مثال انسان باطن است در عالم غيبت كه نه مشاهد بصر است و اين كه در حديث واقع شده كه بيت المعمور در آسمان به ازاء كعبه معظّمه است و طواف ملائكه مثل طواف انسان است به اين خانه اشارت به اين معنا است.

و مخفى نيست كه عالم شهادت مرقات و مدارج عالم غيب است و لهذا چون كه مرتبه اكثر بنى‏آدم قاصر است از طواف حقيقى مأمور گشتند به متشبّه شدن به آن به حسب امكان به واسطه طواف كعبه كردن در اين جهان و موعود شدند به اينكه: من تشبّه بقوم فهو منهم.

و بسيار هست كه آن تشبه زياده مى‏شود به حيثيّتى كه مشبّه به سر حدّ مشبّه به‏ مى‏رسد و از اين جا است آن چه در حقّ بعضى از مكاشفين و اولياء اللّه گفته‏اند كه: الكعبة تزوره و تطوف به و هم از اين جهت ترغيب و تحريص عباد است اين كه مى‏فرمايد: (يحرزون الارباح) جمع مى‏كنند حاجيان و زائران سودها را به سبب سرمايه ايمان.

(في متجر عبادته) در مكان تجارت عبادت و پرستش او.

استعاره فرموده لفظ «متجر» را از براى حركاتى كه واقع مى‏شوند در عبادت و لفظ «ارباح» را از براى ثمره آن در آخرت از كرامت حضرت عزّت.

(و يتبادرون عنده) و مى‏شتابند نزد حج كردن.

(موعد مغفرته) به مكان وعده مغفرت و آمرزش او. (جعله سبحانه) گردانيد آن خانه را حق سبحانه و تعالى.

(للاسلام علما) از براى دين اسلام نشانه‏اى زيرا كه سلوك طريق خدا كه اسلام است قوّت يافته به حجّ، پس او هم چنين نشانه آن راه باشد.

(و للعائذين حرما) و از براى پناه برندگان بدان موضع محترم حرمى و يا آن به معناى محرّم است كقوله تعالى: عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ چه عرب در آن موضع شريف محترم آن چيزى‏اند كه حلال دانسته‏اند در غير آن از قتل و قتال و غارت و يا به معناى حرام چون زمان و زمن چه هر گناه كارى كه پناه به خانه آرد حرام است دست تعرّض به دامن او رسانيدن مادام كه در آن جا باشد و اين اشارت است به قول تعالى: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً (فرض حجّه) واجب نمود حجّ آن را.

(و اوجب حقّه) و لازم گردانيد حقّ آن را و متحتّم ساخت معرفت آن را.

(و كتب عليكم) و فرض كرد بر شما.

(وفادته) آمدن به نزديك آن به جهت يارى خواستن.

لفظ «وفاده» كه به معناى «قدوم» است براى استعانت مستعار است از براى حجّ به جهت آن كه آمدن به آن موضع عالى مقدار به واسطه طلب فضل و ثواب است از حضرت آفريدگار. بعد از آن اشاره مى‏كند به سبب وجوب حجّ به اين طريق كه: (و قال سبحانه) پس فرموده است او سبحانه و تعالى.

(و للّه على النّاس) و مر خداى راست بر مردمان.

(حجّ البيت) قصد خانه كعبه.

(من استطاع اليه سبيلا) هر كه استطاعت و توانائى داشته باشد به سوى آن خانه از جهت راه كه آن زاد و راحله است و مؤنه عيال در رفتن و آمدن و امكان سير و امن راه و قدرت بر ركوب وسعه وقت و اين خبرى است در معناى امر.

(و من كفر) و هر كه نگرود به فريضه حجّ.

(فانّ اللّه غنّى عن العالمين) پس بدرستى كه خداى تعالى بى‏نياز است از همه عالميان.

و من خطبة له (عليه السلام) بعد انصرافه من صفّين خطبه سوّم

اين بعضى از خطبه آن حضرت است (عليه السلام) كه بعد از بازگشتن او از صفّين فرموده است. و صفّين موضعى است در بيست فرسخى كوفه.

(احمده استتماما لنعمته) سپاس و ستايش پروردگار بر زبان مى‏رانم و ورق شكر از دفترخانه احسان او مى‏خوانم از براى تمام گردانيدن نعمت بى غايت او زيرا كه بنده به مزيد حمد و شكر مستعدّ مزيد نعمت و مكرمت مى‏گردد كه: وَ إِذْ تَأَذَّنَ. (و استسلاما لعزّته) و از جهت انقياد و فرمان بردارى عزّت و بزرگوارى او چه انقياد به حضرت عزّت به كمال حمد است بر نعمت و چون اين هر دو غايت تمام نمى‏شوند به دون عصمت او سبحانه از ورطات معاصى بدون معنويت و كفايت او بر دواعى مهلكه از اين جهت طلب عصمت را كه وسيله آن هر دو غايت است، غايت ديگر گردانيده و در عقب آن طلب معونه نموده از او و بر تماميّت استعداد مطلوب خود و بعد از آن اشاره نموده به علّت اين استعانت كه آن احتياج است به كفايت دواعى تفريط و افراد به اين طريق و فرموده كه: (و استعصاما من معصيته) يعنى حمد مى‏كنم او را به جهت باز ايستادن از معصيت كردن در درگاه او تا منظوريت نظر عنايتش حاصل شود. (و استعينه) و استعانت و يارى مى‏خواهم از او.

(فاقة الى كفايته) از جهت احتياج به سوى كفايت و برآوردن كار او. بعد از آن اشارت مى‏فرمايد بر تعليل استعانت از حضرت احديّت بر تحصيل كفايت به اين وجه كه: (انّه لا يضلّ من هداه) به درستى كه گمراه نمى‏شود و ميل نمى‏نمايد به جانب افراط و تفريط كسى كه به محض عنايت راه راست نموده است او را و مستقيم گردانيده او را بر آن.

(و لا يئل من عاداه) و نجات نمى‏يابد و رستگار نمى‏شود آن كه دشمنى نمايد به او يعنى از فرمان او روى بتابد و بنافرمانى او ميل نمايد.

(و لا يفتقر من كفاه) و محتاج نمى‏شود كسى كه كفايت كرد و برآورد كار او را. (فانّه ارجح ما وزن) پس بدرستى كه حضرت كردكار راجح‏ترين چيزى است كه سنجيده شود به ميزان عقل.

(و افضل ما خزن) و فاضل‏ترين چيزى است كه مخزون گردد در گنجينه‏هاى نفوس قدسيّه.

و مى‏تواند بود كه ضمير راجع باشد به «حمد» يعنى حمد و او راجح و افضل است. (و اشهد ان لا اله الّا اللّه) گواهى مى‏دهم به يقين كه نيست هيچ معبودى به حق و خداوند مطلق مگر معبود به سزا كه مستجمع جميع صفات كمال است.

(وحده لا شريك له) در حالتى كه منفرد است در ذات و در صفات كه هيچ شريك نيست او را.

(شهادة ممتحنا اخلاصها) شهادتى كه آزموده شده باشد اخلاص و پاكيزگى او يعنى عارى باشد از شبهه و شرك خفى.

(معتقدا مصاصها) اعتقاد كرده شده باشد خاصّ و خالص آن.

بعد از آن اشارت مى‏كند به وجوب تمسّك به كلمه شهادت به اين وجه كه: (تتمسّك بها ابدا) متمسّك مى‏شويم به آن شهادت و دست اعتصام به حبل المتين آن مى‏زنيم هميشه.

(ما ابقانا) مادام كه باقى گذاشته است او سبحانه ما را از براى عبادت در اين سرا (و ندّ خرها) و ذخيره مى‏سازيم آن شهادت را.

(لاها ويل ما يلقانا) از براى هول‏هاى آنچه رسد به ما از شدايد آن سرا.

(فانّها عزيمة الايمان) پس به تحقيق كه آن شهادت عقيده ايمان است كه مطلوب واجب الوجود است از خلقان و زائد بر آن از كمال عقيده است.

(و فاتحة الاحسان) و گشاينده نيكوئى كردن ملك منّان است با خلقان چه به او حاصل مى‏شود استعداد احسان الهى در هر دو جهان.

(و مرضاة الرّحمن) و محلّ رضا و خوشنودى خداى بسيار بخشاينده است.

(و مدحرة الشيطان) و محل دور كردن شيطان رجيم است زيرا كه مراد شيطان از انسان شرك است به حضرت سبحانه و كلمه شهادت نافى آن است در همه زمان. (و اشهد) و گواهى مى‏دهم از روى يقين.

(انّ محمّدا عبده و رسوله) آن كه محمّد بن عبد اللّه (عليه و آله صلوات اللّه) بنده ستوده خدا است و فرستاده او بر كافّه برايا. (ارسله بالدّين المشهور) فرستاده او را به دينى مشهور و معروف كه مشتمل است بر كيفيّت سلوك مستقيم و طريق قويم.

(و العلم المأثور) به نشانه‏اى كه نقل كرده مى‏شود از قرنى به قرنى.

(و الكتاب المسطور) و به كتابى نوشته شده كه آن قرآن است كه در الواح نفوس پاكيزه مرقوم است.

و بر السنه ظاهره مذكور.

(و النّور السّاطع) و به نور بالا رونده و درخشنده.

(و الضّياء اللّامع) و به روشنى به غايت تابنده كه آن اسرار مقصوده شرايع است.

استعاره فرموده لفظ (علم) و (نور) و (ضياء) را از براى كتاب و سنّت به جهت هدايت خلقان به آن در ظلمات جهل و ضلالت به سوى صراط مستقيم حضرت عزّت (و الامر الصّادع) و به امرى كه به قهر الهى شكافنده بناء فاسد مشركان است كقوله تعالى: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ. (ازاحة للشّبهات) اين اشارت است به وجوه مقاصد بعثت يعنى حق سبحانه او را مبعوث گردانيد از جهت دور كردن و قطع نمودن شبهه‏هاى باطله كه در نفس مركوز بود از شرك و طغيان.

(و احتجاجا بالبيّنات) و از جهت حجّت آوردن بر مردمان به معجزات ظاهره.

(و تحذيرا بالآيات) و از براى ترسانيدن به آيت‏هاى بيم كننده.

(و تخويفا للمثلات) و ترسانيدن مرعقوباتى را كه واقع شدند بر امم ماضيه. و قوله (عليه السلام): (و النّاس فى فتن) محتمل است كه جمله حاليه باشد و عامل آن «ارسله» پس معنا چنين باشد كه:

حق سبحانه ارسال حضرت رسالت پناه فرمود در حالتى كه مردمان افتاده بودند در فتنه‏هاى جاهليّت از كفر و ضلالت و بالكليّه دست از دين باز داشته.

و احتمال دارد كه كلامى باشد ملتقط كه سيّد رضى (رضى اللّه عنه) جمع كرده باشد آن را به دون نظام و مراد حضرت از «فتن» فتنه‏هاى زمان خودش باشد و بيان احوال قوم كه بعد از حضرت رسالت مخالفت او نمودند و هادى حق را گذاردند و تابع ضالّ مطلق شدند و اين اصح احتمالين است فحينئذ معنى بر اين نهج باشد كه: مردمان افتاده‏اند در اين زمان در فتنه‏هائى.

(انجذم فيها حبل الدّين) كه بريده شده در آن فتنه‏ها ريسمان دين متين.

(و تزعزعت) و متحرك گشته و منحرف شده از جاى خود.

(سوارى اليقين) ستون‏هاى يقين.

يعنى متزلزل شده قواعد ايمان و اين تزلزل و اضطراب براى آن بود كه اطاعت امام مفترض الطّاعة نكردند و از هادى زمان به يك سو شدند. (و اختلف النّجر) و مختلف شده اصل دين ايشان.

(و تشتّت الامر) و متفرّق گشته كار اسلام و ايمان چه اوّل همه بر يك مذهب بودند و بعد از آن مختلف شدند و سخن پيغمبر خود را نشنيدند و در ظلمات شبهات افتادند و اصل دين خود را درباختند.

(و ضاق المخرج) و تنگ شده محلّ بيرون رفتن ايشان از اين فتنه‏ها.

(و عمى المصدر) و كور شده است بر ايشان جاى صدور هدايت.

و اين از قبيل اسناد فعل است به مفعول از روى مجاز و اصل كلام حقيقت انجام اين است كه: و عموا عن المصدر يعنى كور شده‏اند از ديدن محلّ صدور هدايت به جهت غلظت غشاء و شبهه بر چشم‏هاى بصيرت ايشان كور گشته‏اند از ديدن طريق صدور هدايت و به واسطه آن از صراط مستقيم منحرف شده‏اند و در وادى ضلالت و هلاكت افتاده مثل كورى كه راه به مطلوب نبرد.

(فالهدى خامل) پس راه راست بى‏نام است يعنى انوار دين در ميان ايشان معدوم است.

(و العمى شامل) و كورى عام است به جهت عدم استضائة همه ايشان به ضوء ايمان (عصى الرّحمن) عصيان كرده شده است رحمن به اين معنا كه فرمان او را كار نمى‏بندند و به صراط مستقيم او نمى‏روند.

(و نصر الشّيطان) و يارى داده شده است شيطان به آن طريق كه متابعت او نموده‏اند در ضلالت و طغيان.

(و خذل الايمان) و فرو گذاشته شده است ايمان به سبب عصيان نمودن به امر ملك منّان.

(فانهارت دعالمه) پس ويران شده ستون‏هاى ايمان (و تنكّرت معالمه) و ناشناخته شده يعنى محو گشته از قلوب ايشان آثار و علامات آن.

(و درست سبله) و ناپديد شده راه‏هاى آن يعنى بالكليّه قواعد ايمان از خاطر ايشان رفته.

(و عفت شركه) و زائل گشته معظم راه‏هاى آن به سبب عدم سالك آن.

مراد ادلّه دين و طرق آل سيّد المرسلين است (صلوات اللّه عليهم اجمعين) كه در خفاى آن كوشيده‏اند و از نظر مردم پوشيده‏اند. (اطاعوّا الشيطان) فرمان بردارى كردند اهل اين زمان شيطان را.

(فسلكوا مسالكه) پس سلوك كرده‏اند و رفته‏اند در طرق مطالب او.

(و وردوا مناهله) و وارد شدند بر موضع آشاميدن يعنى در چشمه‏هاى تيره او آب گمراهى خورده‏اند و در مرعاى مناهى چريده. (بهم سارت اعلامه) به امداد ايشان روان شده علم‏ها و نشان‏هاى او كه بدان‏ كشنده خلائق است به اغلال و سلاسل.

(و قام لوائه) و به ايشان قائم شده و راست ايستاد علم ضلالت و اضلال او. و قوله: (فى فتن) متعلق است به «سارت» و معنى چنين است كه: به امداد اهل ضلال روان شده علم‏هاى غوايت شيطان در ميان فتنه‏ها كه آن ظلمات جهل است. و احتمال دارد كه متّصل به ما سبق نباشد بلكه متعلّق باشد به كلامى كه سيد رضى (رضى اللّه عنه) متعرض آن نشده و معنا چنين باشد كه: مردمان واقعند در ميان فتنه‏هائى كه: (داستهم باخفافها) كوفت و پايمال كرد ايشان را به سر سم‏هاى خود هم چنانكه شتران پاى مال كنند اشياء را.

(و وطئتهم باظلافها) و لگدكوب كرد ايشان را به سم‏هاى خود مانند بقر و غنم كه لگدكوب كنند چيزها را.

(و قامت على سنابكها) و راست به ايستاد بر طرف‏هاى مقدم سم‏هاى خود چون خيل.

و مخفى نيست كه وصف (دوس) و (وطى) مستعار است از براى فتنه و ذكر «اخفاف» و «اضلاف» و «سنابك» ترشيح آن است حاصل كلام آن است كه: آن قوم به دست آن فتنه گرفتارند و پاى بسته فريب شيطان. (فهم فيها تائهون) پس ايشان در فتنه‏ها سرگردانند.

(حائرون) متحيّر و متردّدند ميان حق و باطل.

(جاهلون) نادانند به آنچه حق است و اصلا علم به آن ندارند.

(مفتونون) در فتنه افتاده شده‏گانند به فتنه‏هاى ناكسان و از لال شيطان از اتّباع سبيل رحمن.

(فى خير دار) در بهترين سرا كه زمين مقدّسه شام است.

(و شرّ جيران) و بدترين همسايه‏ها كه اصحاب معاويه غاويه اند كه مسمّى‏اند به قاسطين.

بعضى بر آنند كه مراد زمين عراق است و اصحاب او (عليه السلام) كه ايشان را به جهاد خواند اجابت ننمودند و امتناع كردند و نزد بعضى دار دنيا است كه سراى اعمال است و خيريّت او نسبت به كسى است كه قيام نمايد در او به عبادت و اكثر متجاوران او اشرارند و بيشتر خلق او شرّ جيران يا مراد از خيردار مكّه باشد و شرّ جيران قريش و بهر تقدير: (نومهم سهود) خواب اين مردم بى‏خوابيى است.

(و كحلهم دموع) و سرمه ايشان اشك‏ها است.

اين هر دو فقره كنايتند از شدّت اهتمام ايشان به حروب و عدم استقرار ايشان از فتنه و آشوب يعنى ايشان به واسطه نهايت حرص به محاربه و غايت اهتمام به فتنه بالكليّه روى از راحت آباد خواب گردانيده به واديى مشقت نماى بى‏خوابى شتافته‏اند و به سبب شدّت غضب و خشم چشم ايشان مكدّر شده به دموعى كه حاصل مى‏شود از ابخره متصاعده به دماغ نزد غضب و هيجان نفس و اصلا به تسكين حدّت و تهيّج كه آن كحل الجواهر روشنائى استراحت است مشغول نمى‏شوند و هميشه به فتن اقدام مى‏نمايند.

(بارض عالمها ملجم) به زمينى كه داناى آن لجام كرده شده است به لجام مذلّت و خوارى.

اين اشاره است به نفس نفيس خودش (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

(و جاهلها مكرم) و نادان آن اكرام نموده شده است به انواع حرمت دارى.

و اين كنايت است از معاويه غاويه اسكنه اللّه فى الهاويه. (منها يعنى آل النّبي (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) بعضى از اين خطبه اراده نموده آل پيغمبر را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يعنى تعداد كمالات ايشان نموده به اين وجه كه:

(هم موضع سرّه) ايشان موضع سرّ الهى‏اند و موصوف‏اند به علوم نامتناهى.

(و ملجاء امره) و پناه امر اويند زيرا كه ايشان بر وجه فرموده حق قيام مى‏نمايند به اوامر او پس امر الهى در مكنون ضمير ايشان باشد.

(و عيبة علمه) و موضع نهادن علم اويند و صندوق دانش او.

و چون كه «عيبه» موضع حرز چيزى مى‏باشد پس آن از براى نفوس شريفه ايشان مستعار شده به جهت مشابهت به ايشان به حفظ آن چه در غيبت به وديعه نهند چه ايشان حفظ اسرار الهى و نگهبان علم اويند به اين معنا كه از تغيير و تبديل نگاه مى‏دارند و آن چنان چه كه هست به مردم مى‏رسانند.

(و موئل حكمه) و مرجع حكمتهاى اويند زيرا كه حكم او سبحانه نزد ايشان است و در حينى كه علوم و حكم مفقود است نزد اهل عالم از ايشان طلب مى‏كنند.

(و كهوف كتبه) و مخزنهاى كتابهاى اويند از قرآن و ساير كتب الهى كه به انبياء (عليهم السلام) نازل گشته چه تأويل و تفسير آن كتب كما ينبغى مى‏دانند.

(و جبال دينه) و كوه‏هاى دين اويند كه نگاه مى‏دارند آن را از تزلزل و وجهه شيطان و از تبديل و تحريف آن چنان كه جبال نگاه مى‏دارند زمين را از تحرّك و تزلزل. (بهم اقام) به ايشان راست كرده و درست داشته.

(انحناء ظهره) كجى پشت نبى خود را كه ضعيف بود در هدايت اسلام.

(و اذهب ارتعاد فرائصه) و به واسطه ايشان برده است لرزيدن گوشت پارهاى ميان پهلو و شانه حضرت رسالت.

اين كنايت است از اذهاب خوف و هول آن حضرت يعنى به معاونت اهل بيت زائل گردانيده هول و ترس پيغمبر را كه در حين شدّت محاربه و مقاتله او را طارى مى‏شده چه به قوّت بازى حيدرى (عليه السلام) دين اسلام قوّت يافته و دشمنان دين به وجود با جود آن حضرت مقهور و مقتول شده‏اند.

بدان كه همه ضمائر مفرده راجعند به بارى تعالى مگر ضمير «ظهره» كه به رسول يا به «دين» راجع است و ضمير «فرائصه» نيز به آن حضرت راجع است.

و بعضى بر آنند كه همه عائدند به «رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)» الّا ضمير «كتبه» و اين‏ ضعيف است. (منها يعنى قوما اخرين) بعضى ديگر از اين خطبه اراده فرموده قومى ديگر را كه آن معاويه است و اهل شام يا اصحاب جمل يا جميع خوارج و آن اين است كه: (زرعوا الفجور) كاشته‏اند خوارج تخم نافرمانى حضرت عزّت را در دلهاى تيره خود و پنهان كرده‏اند انحراف طريق حقّ را در سينه پر كينه خود.

(و سقوه الغرور) و آب داده‏اند انحراف و نافرمانى را به آب غفلت و فريب.

(و حصدوا الثبور) و درويده‏اند هلاكت دنيا و آخرت را كه حاصل آن فجور و غرور است چه هلاك شدند در دنيا به شمشير آن حضرت و جميع غازيان و در آخرت معذّب گشتند به عذاب ميزان.

بدان كه استعاره لفظ «زرع» از براى خوارج به اعتبار آن است كه ايشان اصل ضلالتند و اساس خلاف و وصف «سقى» از براى ايشان به جهت تمادى ايشان است در باديه غفلت و انحراف ايشان از طريق حقّ و وصف «حصاد به ثور» از جهت هلاكت ايشان است در دينى و عقبى و چون كه اهل بيت (عليهم السلام) موضع سرّ الهى و مخزن علوم و حكم اويند و جميع خلائق به سرچشمه حيات بخش ايشان از تشنگى هلاكت نجات مى‏يابند از اين جهت در حق ايشان مى‏فرمايد كه: (لا يقاس بآل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) قياس كرده نمى‏شود به آل محمّد.

(من هذه الامّة احد) از اين امّت هيچ يكى را در وفور علم و كمال استحقاق و درجه و منزلت ايشان چه ايشان مواضع اسرار حقّند چنانكه مذكور شد.

(و لا يسوّى بهم) و برابر كرده نمى‏شود به ايشان.

(من جرت نعمتهم عليه ابدا) آن كسى كه جارى شده نعمت‏هاى ايشان بر او هميشه و آن نعمت ارشاد قواعد دين و علم يقين است و شكّى نيست كه منعم افضل است از منعم عليه خصوصا مثل نعمت ارشاد اصول ايمان و قواعد اسلام، پس ديگرى را چگونه رسد كه خود را بر ايشان تفضيل كند و اولى به خلاف داند و لهذا آن جماعت كه اين اعتقاد كردند مردود حق گشتند و هدف تير طعن و لعن شدند و در و بال ابد ماندند و چگونه برابرى نمايد كسى با ايشان با آنكه كمال‏ عصمت و طهارت و ارشاد دين و ملّت و فنون علم و حكمت و اسرار معرفت و غايت بلاغت و براعت و فرط سخاوت و شجاعت و قرب منزلت به حضرت رسالت عليه الصّلوة و التّحيه و انقطاع از ما سوى بالكليّه در ايشان حاصل است. (هم اساس الدّين) ايشان اصل دينند.

(و عماد اليقين) و ستون يقين‏اند زيرا كه اسباب ازاله جميع شبهاتند. (اليهم يفيى‏ء الغالى) به سوى ايشان راجع مى‏شوند و باز مى‏گردند غلو كنندگان و افراط كنندگان يعنى در گذرندگان از صراط سوىّ و منهج حقّ.

(و بهم يلحق التّالى) و به ايشان ملحق مى‏شوند واپس افتادگان و تفريط و تقصير كنندگان در آنچه ايشان معيار عدلند و منهج صدق و صراط سوّى و معصوم و محفوظ از شائبه افراط و تفريط. (و لهم خصائص حقّ الولاية) و مر ايشان را است خاص‏هاى حقّ امامت كه آن علوم است در مكارم اخلاق و آيات واضحه و معجزات باهره و خلعت خلافت.

(و فيهم الوصية و الوراثة) و ميان ايشان دائر است وصيّت حضرت رسالت و ميراث گرفتن از او زيرا كه ايشان من جميع الوجوه اقرب‏اند از غير به حضرت رسالت. (الان اذ رجع الحقّ الى اهله) اين هنگام وقت آن است كه راجع شود حقّ خلافت به اهلش.

(و نقل الى منتقله) و زمان آن است كه منتقل شود رتبه امامت به محلّ نقلش و اين ايماء است به آنكه منصب خلافت قبل از او به غير حق داشتند و حق و خلعت ولايت را به ظلم از او خلع نموده‏اند من غصب حقه و ظلم عليه.