تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۱ -


مقدمه مصحح

بسم الله الرحمن الرحيم حمد و ستايش مى‏كنيم خداوند منّان را كه نعمت صحت و سلامتى به ما عطاء فرمود و نيروى عقل و درك معارف و حقائق را به ما ارزانى نمود تا به واسطه‏اش توانستيم راه صواب را از ناصواب و طريق مستقيم را از غير مستقيم تشخيص داده و به رهنمودهاى وسائط فيضش حضرات ذوات مقّدسه (عليهم صلوات اللّه) در شاهراه هدايت گام برداريم و درود و ثناء خود را بر اشرف موجودات و افخر كائنات يعنى وجود اقدس خاتم النبين حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ارسال مى‏نمائيم و خالص‏ترين و پاك‏ترين تحيّات و تهنيت‏هاى خويش را بر سرور اوصياء و افصح الفصحاء و ابلغ البلغاء اعليحضرت علوى حضرت على مرتضى (صلوات اللّه عليه) و اولاد طيبين و طاهرينش كه اختران تابناك هدايت و نجوم درخشان طرق سعادتند اهداء مى‏نمائيم.

بر تمام صاحبان بصيرت و ارباب كمال واضح و روشن است كه بعد از قرآن يعنى كلام الهى، هيچ سخن و مقاله‏اى از نظر فصاحت و بلاغت و اشتمالش بر ظرائف و لطائف ادبى و استوار بودنش از حيث بيان مطالب عاليه و معانى صافيه و واليه در حدّ كلام مولى الموحدين امير المؤمنين (سلام اللّه عليه) كه آن را در كتابى به نام «نهج البلاغه» جمع آورى كرده‏اند نمى‏باشد و همواره دانشمندان و صاحبان قلم در مقام توضيح و تشريح آن بوده و در اين مضمار آثار ارزشمند و پر بهائى را به بازار دانش ارائه داده‏اند كه در ميان آنها مى‏توان از كتاب مستطاب «تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين» كه از رشحات قلم پرتوان عالم بزرگ و فاضل فرزانه مرحوم مغفور عليهين و ساده ملا فتح اللّه كاشانى است نام برد.

محقق كاشانى عالمى جليل القدر، محدّثى كامل و مفسرى فاضل و محققى واسع الاطلاع بوده كه اين معنا را از شروح آن جناب بر كتاب نهج البلاغه و احتجاج طبرسى قدس سره و تفسير منهج الصادقين وى بخوبى مى‏توان‏ استفاده كرد و آن را تصديق نمود.

كتاب حاضر يعنى شرح نهج البلاغه، سفرى است قيّم و اثرى است پر بهاء كه بر اغلب شروح ديگر مزيت و برترى دارد منتهى بايد اعتراف نمود كه مؤلف و مترجم عاليمقام متن عربى را به فارسى عصر خود برگردانده و احيانا در پاره‏اى از موارد از لغات غير معمول و غير مأنوس استفاده كرده مضافا به اينكه سبك تحرير و ترقيم و ترجمه با روال نگراش اين زمان چندان موافق و آشنا نيست از اينرو كتاب از اغلاق و صعوبتى غير قابل انكارى برخوردار است و رعايت امانت در نقل و حفظ اثر صاحب كتاب و برخى از دواعى ديگر اين اجازه را به داعى نداد كه در عبارات و جملات تصرف كرده و آن را از وضع مزبور به گونه‏اى ديگر تبديل نمايم ولى در عين حال لغات مشكل و بعضا مراد و معناى پاره‏اى از جملات را در پاورقى توضيح داده و آدرس آيات قرآنى را نيز در آن درج كرده‏ايم تا بدينوسيله اشكال نسبتا باقى نماند.

در اينجا خود را موظف مى‏دانم از تمام كسانى كه در احياء اين كتاب و نشر و تكثير آن قدم مثبت برداشته و از صرف وقت و بذل مال در آن دريغ نكرده‏اند مخصوصا آقايان: سلالة السادات و خير الحاج جناب آقاى حاج سيد فخر الدين جواهريان و فاضل محترم جناب آقاى حاج محمد جاسبى مديران محترم انتشارات پيام حق كه در اقدام به طبع و انتشار اين كتاب سعى بليغ نموده‏اند كمال تشكر را كرده و از توفيق روزافزون ايشان را در خدمت به عالم دانش و احياء آثار دانشمندان شيعه از خداوند منان خواستارم.

قم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى

مقدمه مترجم

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الّذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لو لا ان هدانا اللّه، و الصّلوة و السّلام على من امرنا العباد بان يصلّوا عليه و يسلّموا فى كتاب اللّه اعنى بدر الدجى و شمس الضّحى و الرسول المجتبى و النبىّ المصطفى محمدا حبيب اللّه، و على آله الّذين هم اعلام الهدى و منار التّقى و حفظة الشريعة الغراء و أمناء الملّة البيضاء و حجج اللّه خصوصا على سيّد الاوصياء و قدوة الاوليآء و نهج البلغاء و غطريف الفصحاء امير المؤمنين و امام المتّقين و قائد الغرّ المحجّلين علىّ ولىّ اللّه و على محبّيهم و مقتديهم و مواليهم رضوان اللّه و على اعدائهم و مبغضيهم و معانديهم لعنة اللّه.

امّا بعد: بر ذوى بصائر ثاقبه و خواطر باهره مخفى نيست كه ترقّى به مدارج قرب الهى و وصول به منهج نامتناهى و حصول مقاصد اخروى كما هى به‏ تحليه نفس است به معرفت حضرت سبحانى و تخليه آن از اخلاق ذميمه شيطانى و تجليه آن به رفع كدورات نفسانى و عوائق جسمانى و متخلّق شدن به اخلاق ربّانى و آن به وسيله اطّلاع بر مسائل كلامى و امتثال اوامر و نواهى و استماع مواعظ و نصائح حكمى حاصل مى‏شود، چه عقول بى‏كسب علوم يقينيّه عارف نمى‏شوند و نفوس سركش جز به تازيانه امر و نهى رام نمى‏گردند و طباع خودپسند به زواجر مواعظ حكمى به اصلاح نمى‏آيند.

و كتابى كه مبانى آن مبتنى باشد به معرفت الهى و متأسّس به اوامر و نواهى و مشتمل بر مواعظ و نصائح حكمى كتاب نهج البلاغه است.

از شاه ايوان هل اتى و ماه آسمان لا فتى و درّ درج لو كشف الغطاء و اختر برج انت منّى بمنزلة هرون من موسى محلّى بحليه أنا مدينة العلم و على بابها مدرّس مدرسه سلونى معلّم علم لدنّى اسد الله الغالب و مطلوب كلّ طالب ابى الحسن علىّ بن ابى طالب (صلوات اللّه و سلامه عليه‏) كه در نهايت بلاغت و فصاحت و در غايت جزالت و براعت است.

نظم‏

صورت او جامه مجد و سعادت را طراز *** معنى او خاتم اقبال و دولت را نگين‏

از كلام كاملش انوار دانش شعله‏زن‏ *** راست چون اسرار علم از سينه اهل يقين‏

سوادش را كه كحل الجواهر معانى عبارت از آن است بر بياض ديده جاى توان داد و بياضش كه غرّه صباح شادمانى اشارت بدان است بر سواد چشم جهان بين توان نهاد.

بيت

سزد كه كاتب ديوان سراى خلد كشد *** سواد نسخه آن بر بياض ديده حور

و جامع و مؤلف آن كتاب حضرت من خصّه الله بالالطاف الابدّية و السّعادات السرّمديّة باللّطف الخفى، السّيد الشريف النسيب الحسيب رضى الدّين محمد بن ذى المناقب ابى احمد حسين بن موسى بن ابراهيم بن موسى الكاظم است قدس اللّه تعالى روحه و اسكنه فى روضات الجنان شخصه.

و چون از كتاب به واسطه كثرت استعارات و تشبيهات و غرابت لغات، بعضى از طالبان طريق نجات از استفاده آن محروم بودند و از اخذ مسائل كلام و اوامر و نواهى و مواعظ آن على الوجه التمام بهره‏اى نداشتند از اين جهت افقر العباد الى اللّه الغنىّ فتح اللّه بن شكر اللّه الكاشانى عفى اللّه تعالى بفضله عن ذنوبهما و ضاعف انوار المعارف فى قلوبهما به استمداد و استفاضه حضرت شاه اولياء و ائمّه هدى (عليهم صلوات اللّه ربّ الارض و السّماء) كشف معضلات و رفع مشكلات آن‏ نمود بر طريقى كه شارحان آن مثل ابن ميثم و غيره حلّ نموده‏اند و در تبيين و تفسير آن كوشيده‏اند و بعضى از روايات و حكاياتى كه مناسب مقام بود در آن درج نمود متقربا به الى اللّه المعين و متوسّلا الى شفاعة الائمّة المعصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) و چون كتاب مذكور بر نهجى واقع شده كه: بيت

بهار عالم حسنش دل و جان زنده مى‏دارد *** به رنگ، ارباب صورت را، به بو، ارباب معنا را

از اين جهت مسمّى شد به «تنبيه الغافلين» و «تذكرة العارفين».

و اين فقير اگر چه در ارتكاب اين امر خطير خود را هدف سهام ملامت مى‏بيند امّا در مقابله مقاله لازم التهديد «من صنّف فقد استهدف» و مقوله واضح التمهيد «من انصف فقد استطرف» فرو مى‏خواند.

نظم‏

ديده انصاف چه بينا بود *** در شمر دگر چه كه مينا بود

من خجلم از عمل زشت خويش‏ *** تو به ملامت مكنم سينه ريش‏

در روش زمره آزادگان *** نيست روا طعنه افتادگان‏

چشم هنربين بود از عيب پاك‏ *** بى‏هنر از عيب نمايد چه باك‏

و باللّه العصمة و التّوفيق و هو خير معين و رفيق.

پوشيده نماند كه چون افتتاح امور به اسم الهى سبب تزيّن و تيمّن است و عدم اتيان آن امر را ابتر و اقطع سازد كما ورد فى الحديث النّبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم): كلّ امر ذى بال لم يبدء فيه ببسم اللّه فهو ابتر.

و صدر عن لسان بعض العرفاء:

بيت

از اسم تو نامه نام يابد *** بى اسم تو كى نظام يابد

از اين جهت سيّد قدّس سرّه و رضى اللّه عنه اين كتاب را مصدّر ساخت به بسمله و فرمود:

مقدمه مؤلف

(بسم اللّه الرّحمن الرّحيم) بدان كه اللّه، علم ذات مقدّسه واجب الوجود بالذّات است كه در وجود هستى خود محتاج به غير نيست و هر چه غير او است به او محتاج است و از او پيدا شده و نعم ما قال احد من العارفين: نظم‏

اى همه هستى ز تو پيدا شده *** خاك ضعيف از تو توانا شده‏

زير نشين علمت كائنات‏ *** ما به تو قائم چه تو قائم به ذات‏

و رحمن به معناى بسيار بخشنده است بر خلقان به وجود و حيات و ارزاق تا معرفت او حاصل كنند و عبادات او سبحانه به جاى آرند و به واسطه آن ناجى شوند از عذاب نيران و برسند به روضات جنان.

و رحيم به معنا بسيار مهربان بر مؤمنان در دنيا و بسيار مغفرت بر ايشان در عقبى.

(امّا بعد حمد اللّه) يعنى امّا پس از سپاس و ستايش خداوند و ثناى حضرت كبرياء.

(الّذى جعل الحمد) آنچنان خدائى كه به عنايت ازلى و عطوفت لم يزلى گردانيد حمد را.

(ثمنا لنعمائه) بهاى نعمت‏ها و عوض عطاياى خود. (و معاذا من بلائه) ملجاء خلقان از بليّه و پناه بندگان از عقوبت خود.

(و وسيلا الى جنانه) و وسيله‏ها به رسانيدن ايشان به بهشت‏هاى خود. (و سببا لزيادة احسانه و نعمائه) و سبب مر زيادتى احسان و علّت افزونى انعام خود، و مصدّق اين است كريمه: وَ إِذْ تَأَذَّنَ.

و آنچه در حديث قدسى وارد شده كه اگر شكر كنيد بر نعمت ايمان زياده كنم بر ايقان و اگر سپاس دارى نمائيد بر آن افزون كنم به افضال و اعطاء و احسان و اگر بر آن ستايش كنيد زياده سازم آن را به كمال معرفت و اگر بر آن حامد باشيد به رسانم به مقام قربت و اگر بر آن حمد گوئيد در آرم به درجه وصلت و به شكران به رسانم به خلوت خانه انس.

پس از اين كلام حقائق اعلام مى‏شود كه سپاس الهى و ستايش پادشاهى مرقات ترقّى و معراج تصاعد بر درجات است.

فرد

شكر سوى شهر سعادت برد *** هر كه كند شكر زيادت برد

(و الصّلوة على رسوله) و سلام و تحيّت و رحمت بر فرستاده او باد كه: (نبىّ الرّحمة) پيغمبر با رحمت است و واسطه وصول نعمت بر كافّه بريّه كما قال عزّ اسمه: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ.

مثنوى‏

آنكه ايجاد جهان را واسطه است *** در ميان خلق و عالم رابطه است‏

شاهباز سدره آمد جان او *** رحمة للعالمين در شأن او

(و امام الائمّة) و پيشواى همه پيشوايان و پيشروان.

(و سراج الامّة) و چراغ امّتان و راهنماى ايشان در ظلمات ضلالت و طغيان و اين اشاره است به قوله تعالى: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً. يعنى اى پيغمبر برگزيده ما، فرستاديم تو را گواه بر تصديق و تكذيب امّت و مژده دهنده به رحمت و بيم كننده از عقوبت و خواننده به پرستش ما به فرمان ما و توفيق و تيسير ما و چراغى روشن تا كه به واسطه ضوء نور تو ظلمت كفر محو شود و تاريكى ضلالت به نور هدايت تو مبدّل گردد. و ما احسن ما قال: نظم‏

شد به دنيا رخش چراغ افروز *** شب ما گشت ز التفاتش روز

باز فردا چراغ افروزد *** كه از آن جرم عاصيان سوزد

(المنتخب من طينة الكرم) برگزيده از آفرينش كرم و بزرگوارى و پاكيزه از جميع عيوب باطنى و ظاهرى.

(و سلالة المجد الاقدم) و بيرون كشيده شده از بزرگى كه مزّيت تقدّم دارد بر ساير بزرگى‏ها. (و مغرس الفخار المعرق) و محل نشاندن مفاخرتى كه اصل است در كرامت.

(و فرع العلاء المثمر المورق) و شاخ بلند ميوه‏آور برگ‏دار با بركت.

اين فقرات مستعارند از براى علوّ مرتبه و رفعت و كمال قرب و رتبه او نزد حضرت عزّت و اصليّه نسب او نسبت به كافّه بريّه.

نظم‏

محمّد كازل تا ابد هر چه هست *** به آرايش نام او نقش بست‏

چراغى كه انوار بينش بدوست‏ *** فروغ همه آفرينش بدوست‏

(و على اهل بيته) و رحمت و تحيّت بر اهل بيت آن حضرت باد كه: (مصابيح الظّلم) چراغ‏هاى ظلمت‏هايند تا بندگان در طريق ظلمت و شعار ضلالت سلوك ننمايند. (و عصم الامم) و نگه‏دارندهاى امّتان تا در كفر و غوايت نيفتند. (و منار الدّين الواضحة) و علامات و نشانه‏هاى دين كه هويدا و روشن‏اند تا سركشتگان باديه گمراهى به روشنى هدايت ايشان رو به راه آورند. (و مثا قيل الفضل الرّاجحة) و معيارهاى فضل و زيادتى كه افزونند بر ساير فضائل تا جاهلان تبه روزگار به واسطه اكتساب علوم دينيّه از ايشان رستگار شوند از نار و برسند به درجه ابرار در دار القرار.

(صلّى اللّه عليهم اجمعين) سلام و تحيّت فرستاد خداى تعالى بر همه ايشان (صلوة تكون ازاء لفضلهم) صلوتى كه مى‏باشد در برابر فضل ايشان.

(و مكافاة لعملهم) و پاداش كردارهاى ايشان. (و كفاء لطيب فرعهم و اصلهم) و مساوى پاكى فرع و اصل بزرگوار ايشان. (ما انار فجر ساطع) مادام كه روشن است صبح بلند شونده.

(و خوى نجم طالع) كه فرو افتد از براى غروب ستاره‏اى برآينده.

اين كنايت است از عدم احصاى صلوات و عدم انقطاع آن يعنى: صلواتى كه در حيّز حصر نيايد و تحيّاتى كه نامعدود باشد به ارواح طيّبه ايشان باد.

فرد

صلوات و تحيّت بى‏مر *** باد بر اهل بيت پيغمبر.

(فانّى كنت) جواب «امّا» است يعنى: امّا بعد از حمد خداوند و درود ما لا يحصى بر حضرت سيّد انبياء و ائمّه هدى پس به تحقيق كه من بودم.

(فى عنفوان السّن) در اوّل سال جوانى.

(و غضاضة الغصن) و زمان تازگى و نازكى نهال ارغوانى. (ابتدئت) كه ابتدا كرده بودم.

(بتأليف كتاب) به جمع كردن و ترتيب دادن كتابى.

(فى خصائص الأئمة) در كمالات خاصّه امامان و حالات مختصه ايشان.

(عليهم السلام) بر ايشان باد صلوات و تحيّت و رحمت.

(يشتمل) كه مشتمل و جامع بود آن كتاب.

(على محاسن اخبارهم) بر نيكوئى‏هاى اخبار ميمنت آثار ايشان.

اين از قبيل اضافه صفت است به موصوف يعنى: خبرهاى ايشان كه مستحسن و نيكويند.

(و جواهر كلامهم) و گوهرهاى كلام بلاغت شعار ايشان.

و اين از قبيل اضافه مشبّه به است به مشبه يعنى: سخنان ايشان كه مانند جواهر گزين و درّ ثمين اند. (حداني عليه غرض) باعث شده بود مرا بر تاليف آن غرضى و بر تصنيف آن مدّعائى.

(ذكرته) كه ياد كرده بودم آن غرض را.

(في صدر الكتاب) در اوّل كتاب.

(و جعلته) و گردانيده بودم آن مدّعا را.

(امام الكلام) فرابيش آن كلام در صدر باب. (و فرغت من الخصائص) و فارغ شده بودم در آن كتاب از كمالات خاصّه و حالات مختصّه.

(الّتي تخصّ امير المؤمنين عليّا) كه خاصّ بودند به امير المؤمنين و امام المتقين‏ على بن ابى طالب.

(صلوات اللّه عليه) رحمت‏هاى الهى و سلام‏هاى نامتناهى بر او باد. (و عاقتني) و باز داشته بود مرا.

(عن اتمام بقيّة الكتاب) از تمام گردانيدن تتمّه آن كتاب.

(محاجزات الايّام) ممانعات دوران و دفع كننده‏هاى آن.

(و مما طلات الزّمان) و باز پس‏اندازهاى زمان.

و اين مقرّر است كه زمانه دون و روزگار بوقلمون آنچه عكس مطلوب است.

به فعل مى‏آورد و فلك دوّار و سپهر سيّار بر خلاف مراد مى‏گردد. (و كنت قد بوّبت) و بودم من كه گردانيده بودم.

(ما خرج من ذلك) آنچه بيرون آمده بود از كتاب و از قوّه به سر حدّ فعل رسيده.

(أبوابا) به باب‏هاى متعدّده.

(و فصّلته) و ساخته بودم آن را.

(فصولا) فصل‏هاى متنوعّه. (فجاء في آخرها) پس آمده بود در آخر آن ابواب و فصول.

(فصل يتضمّن) فصلى كه متضمّن بود.

(محاسن ما نقل عنه (عليه السلام)) نيكوئى‏هاى آن چيزى كه نقل كرده شده بود از امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه).

(و من كلام القصير) از كلام اندك لفظ، بسيار معنى.

(فى المواعظ) در موعضه‏هائى كه خطايات مقنعه و حكايات نافعه‏اند.

(و الحكم) و حكمت‏ها كه از كلماتى‏اند كه مزيل باطل و مثبت حقّ‏اند.

(و الامثال) و مثل‏ها كه آن وقايع و قصص اهل زمانه‏اند از براى تنبيه اهل عبرت.

(و الآداب) و ادب‏ها كه از طريق پسنديده و با صلاح است نزد اهل خبرت.

(دون الخطب الطّويلة) نه خطبه‏هائى كه خارج از دائره اختصار.

(و الكتب المبسوطة) و نه نام‏هائى كه گسترده‏اند و بيرون است از حد اقتصاد. (فاستحسن) پس نيكو شمردند.

(جماعة من الاصدقاء) گروهى از دوستان صادق دم (و الاخوان) و برادران ثابت قدم.

(ما اشتمل عليه) آن چيزى را كه مشتمل بود بر آن.

(الفصل المقدّم ذكره) فصلى كه پيش از اين گذشته شده بود ذكر آن (معجبين) در حالتى كه بسيار به عجب آورنده بودند و خوشحال سازنده غير خود را (ببدايعه) به سخن‏هاى نيكو و عجب آورنده آن.

(و متعجّبين) و تعجّب كننده بودند.

(من نواصعه) از سخنان خالصه پاكيزه آن كه در صفات و طراوت به مثابه شب چراغ بودند.

هر نكته از او شكفته باغى *** افروخته‏تر ز شب چراغى‏

لفظشن چه طراوت جوانى‏ *** معنيش چه آب زندگانى‏

(و سألوني) و در خواستند از من.

(عند ذلك) نزد اين حال و شنيدن اين مقال.

(ان ابتدء) آنكه ابتداء كنم و شروع نمايم.

(اوّلا بتأليف كتاب) اول به تصنيف و ترتيب كتابى كه.

(يحتوى) مشتمل و جامع باشد.

(على مختار كلام امير المؤمنين (عليه السلام)) بر سخنان برگزيده امير المؤمنين (عليه السلام).

(في جميع فنونه) در همه فن‏ها و نوع‏هاى آن.

(و متشعّبات غصونه) و در جميع اجزاى شاخه‏هاى شجره بلاغت فرساى او.

(من خطب و كتب) از خطبه‏ها و نام‏هاى درر نثار آن حضرت (و مواعظ و آداب) و موعظه‏ها و ادب‏هاى عالى مقدار او و اين سؤال اخوان. (علما) از جهت دانستن ايشان بود.

(بانّ ذلك) به آنكه آن كتابى كه التماس كرده بودند.

(يتضمّن من عجائب البلاغة) متضمّن خواهد بود از بلاغت عجيبه.

(و غرائب الفصاحة) و فصاحت غريبه.

(و جواهر العربيّة) و گوهرهاى با مقدار عربيّه. (و ثواقب الكلم الدينيّة و الدّنيويّة) و كلمات افروخته روش كه متعلقّ و منسوب باشند به دين و دنيا. (ما لا يوجد) مفعول (يتضمّن) است يعنى متضمّن خواهد بود آن نوع بلاغت عجيبه و كلمات ثاقبه را كه يافت نشود.

(مجتمعا) در حال اجتماع.

(فى كلام) در هيچ كلامى.

(و لا مجموع الاطراف) و موجود نگردد در حالتى كه جمع كرده شده و فراهم آورده سخنان پراكنده بوده باشد.

(في كتاب) در هيچ كتابى. (اذ كان امير المؤمنين (عليه السلام)) زيرا كه بود امير المؤمنين (عليه السلام) الملك المنّان.

(مشرع الفصاحة) محل شروع فصاحت و جريان او.

(و موردها) و جاى ورود آن چه همه فصحاى عالم از سرچشمه زلال فصاحت او سيراب شده‏اند. (و منشأ البلاغة) و مكان پيدا شدن بلاغت (و مولدها) و موضع متولّد شدن آنچه همه بلغاى نوع بنى‏آدم علم آداب بلاغت از آن جناب بلاغت مآب اخذ نموده‏اند. (و منه (عليه السلام) ظهر) و از آن حضرت (عليه السلام) ظاهر و نمايان شد.

(مكنونها) پوشيده فصاحت يعنى فصاحت و بلاغت پوشيده.

(و عنه اخذت) و از جانب آن جناب فصاحت و بلاغت آثار فرا گرفته شد.

(قوانينها) قاعده‏هاى بلاغت و براعت. (و على امثلته) و بر مثل‏هاى آن اعلى انتساب.

(حذا) برابرى نمود يا روى آورد با اقران و همسران.

(كلّ قائل خطيب) هر قائل بلاغت نشان و خطيب فصاحت بيان.

(و بكلامه استعان) و به سخنان آن عالى حضرت استعانت و يارى جست.

(كلّ واعظ بليغ) هر وعظ گوينده بليغ زبان. (و مع ذلك) و با وجود اين حالت.

(فقد سبق) پس به تحقيق كه پيشى گرفت آن عالى مقدار بلاغت مدار.

(و قصّروا) و تقصير كردند آن بلغاء و فصحاء و به گرد ميدان فصاحت و بلاغت او نرسيدند.

(و تقدّم) و تقدّم كرد و سبقت نمود آن رهبر عالميان.

(و تأخّروا) و باز پس افتادند ايشان. (لانّ كلامه) زيرا كه كلام آن حضرت عليه الصلوة و التّحيّة.

(الكلام الّذي عليه مسحة) آن كلامى است كه بر آن اثرى است.

(من العلم الالهى) از علم و دانش بارى.

(و فيه عبقة) و در آن كلام رائحه طيّبه‏اى است.

(من الكلام النبويّ) از كلام حضرت رسالت پناهى و نبوّت مآبى فلهذا كلام او فوق كلام بشرى است و چون عدم انجاج مرام آن اصدقاء و اخوان غير مستحسن بود. (فاجبتهم) پس اجابت كردم التماس ايشان را و توجّه نمودم.

(الى الابتداء بذلك) به ابتداء كردن به اين كتاب.

(عالما بما فيه) در حالتى كه عالم و دانا بودم به آنچه در اين كتاب است.

(من عظيم النّفع) از منفعت بزرگ و فائده بسيار.

(و منشور الذّكر) و ذكر پراكنده و نيك نامى شهرت يافته در افكار.

(و مذخور الاجر) و مزد ذخيره كرده از براى روز شمار. (و اعتمدت به) و قصد كردم به اين كتاب.

(ان ابيّن) آن كه مبيّن و روشن كردانم.

(عن عظيم قدر امير المؤمنين (عليه السلام)) از بزرگى قدر و منزلت و رفعت و رتبت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام).

(فى هذه الفضيلة) در اين فضيلت كه بلاغت و فصاحت است.

(مضافة) در حالتى كه اضافه نموده شده باشد آن فضيلت.

(الى المحاسن الدّثرة) به محاسن كثيره و مناقب غفيره ان عالى حضرت.

(و الفضائل الجمّة) و فضيلت‏هاى وافره آن عالى رتبت. (و انّه (عليه السلام)) و به تحقيق كه آن حضرت (عليه السلام).

(انفرد ببلوغ غايتها) يگانه است به رسيدن به نهايت اين فضيلت.

(من جميع السّلف الاوّلين) از همه گذشتگان در ازمنه سابقه.

(الّذين ما يؤثر عنهم) آن كسانى كه روايت كرده نمى‏شود از ايشان.

(منها) از آن فضيلت.

(الّا القليل النّادر) الّا اندكى كه نادر باشد.

(و الشّاذ الشّارد) و تنها مانده‏اى كه نافر باشد يعنى خورده‏اى كه نفرت كننده و رمنده باشد از غير خود به سبب توحّش و عدم مؤانست او در ميان كلام‏هاى غير بليغ كالدّر بين الخرز.

(فامّا كلامه (عليه السلام)) پس امّا كلام امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه).

(فهو البحر الّذى لا يساجل) پس آن دريائى است بى‏پايان كه مغلوب غير نمى‏شود در مساجله كه آن مباهات نمودن و مفاخرت كردن است در سقى يعنى بر او غلبه نمى‏كند هيچ دريائى در آب دادن زيرا كه اين نه بحرى است كه پايان و كنارى‏ دارد.

(و الجمّ الّذى لا يحافل) و مجمع فضائلى است كه مجمعى ديگر برابرى با او نمى‏نمايد يعنى در كلام غير او مجمعى نيست كه برابرى كند با كلام او در فضل و با او مكاثره نمايد و چون افتخار نمودن به آباء راجع است به ذكر مناقب و مراتب ابناء از اين جهت. سيّد مى‏فرمايد: (و اردت ان يسوغ لى) و اراده كردم آنكه جايز و خوش گوار باشد مرا چون آب صافى در حلق عطشان.

(التّمثّل فى الافتخار) به مثل زدن در افتخار نمودن و نازيدن به سبب رسيدن نسب من به آن عالى نسب.

(بقول الفرزدق) به گفته فرزدق شاعر: (اولئك آبائي فجئنيّ بمثلهم) يعنى آن گروه پدران منند پس بياور از براى من مثل و مانند ايشان را.

(اذا جمعتنا يا جرير المجامع) هنگامى كه جمع كند ما را اى جرير مجمع‏ها و محفل‏ها يعنى هنگامى كه همه مردمان جمع شوند بر وجه تفاخر نسب ذكر آباى خود كنند و تعداد اوصاف و مراتب جليله عليّه ايشان كنند تو در ميان مثل آباى عالى مقدار مرا طلب كن و به ديه تأمّل بنگر كه اين چنين اصل و نسب در عالم كه راست. (و رأيت كلامه (عليه السلام)) ديدم من و ملاحظه نمودم كلام آن جناب ولايت مدار را.

(يدور على اقطاب ثلاثة) كه دائر بود بر سه قطب كه مدار عليه مسائل است.

(اوّلها الخطب و الاوامر) اوّل آن سه قطب خطبه‏ها بود و امرها كه رعيّت را بدان هدايت نموده.

(و ثانيها الكتب و الرّسائل) و دوّم آن مكتوب‏ها و رساله‏ها كه به جانب عمّال خود فرستاده.

(و ثالثها الحكم و المواعظ) و سيم آن حكمت‏ها و موعظه‏ها كه به آن حقّ را ثابت كرده و تنبيه غافلان نموده.

(فاجمعت بتوفيق اللّه تعالى) پس مصمّم و استوار كردم عزم را به توفيق خداى تعالى و يارى او.

(على الابتداء بالاختيار محاسن الخطب) بر ابتداء كردن و اختيار نمودن خطبه‏هائى كه مواعظ حسن‏اند و نيكوئى.

(ثمّ محاسن الكتب) بعد از آن به مكتوب‏هاى حسنه.

(ثمّ محاسن الحكم و الاداب) پس از آن به حكمت‏ها و ادب‏هاى محسنه. (مفردا) در حالتى كه منفرد ساخته بودم.

(لكلّ صنف من ذلك) از براى هر نوعى از اين مذكورات.

(بابا) بابى از ابواب.

(و مفصّلا) و در حينى كه زياد گردانيده بودم.

(فيه) در آن.

(اوراقا) ورقى چند از بياض.

(لتكون) تا باشد آن اوراق.

(مقدّمة لاستدراك ما عساه يشذّ عنّى) از براى دريافتن چيزى كه شايد رهيده باشد از من (عاجلا) در اين حال.

(و يقع الىّ آجلا) و واقع شود به سوى من در مآل. (فاذا جاء) پس هر گاه آيد.

(شيى‏ء من كلامه (عليه السلام)) چيزى از كلام آن حضرت (عليه السلام).

(الخارج فى اثناء حوار) كه خارج بود از ايراد مقصود در ميان‏هاى محاوره و مخاطبه.

(او جواب سؤال) يا در ميان جواب سؤالى.

(او غرض آخر من الاغراض) يا در ميان غرضى از اغراض.

(فى غير الانحاء الّتى ذكرتها) در غير مقاصدى و اغراضى كه ياد كردم آن را.

(و قرّرت القاعدة عليها) و وضع كردم و ثابت گردانيدم قاعده را بر آن.

(نسبته) نسبت دادم امر خارج را.

(الى اليق الابواب به) به لايق‏ترين باب‏ها به آن.

(و اشدّها ملامحة) و محكم‏ترين آن باب‏ها از روى موافقت و مشابهت.

(لغرضه) از براى غرض آن يعنى آن را به وضعى كه به آن اليق و انسب بود وضع كردم.

نظم‏

سخن‏ها را به دستور خردمند *** بوجه خوب بايد داد پيوند

(و ربّما جاء فى ما اختاره) و بسا كه آمده است در آن چه اختيار كردم آن را.

(من ذلك) از اين مذكورات.

(فصول غير متّسقة) فصلى چند كه بر يك نسق نيستند.

(و محاسن كلم) و كلام‏هاى به غايت نيكو.

(غير منتظمة) كه به يكديگر انتظام ملايم نيافته‏اند. (لانّى) به جهت آنكه من.

(اورد النّكت) مى‏آورم نكته‏هاى غريبه لطيفه‏اى كه به دقت نظر حاصلى مى‏شوند.

(و اللّمع) و كلمات درخشنده‏اى كه منوّر اذهانند.

(و لا اقصد التّتالى) و قصد نمى‏كنم به تعاقب آوردن و به ترتيب هم ذكر كردن.

(و النّسق) و به يك نسق ايراد نمودن، ملخّص سخن آن است كه من هر سخنى كه مناسب و لايق قطبى از اقطاب ثلاثه است ذكر كرده‏ام و در غير آن قطب ايراد آن نكرده‏ام و ليكن متصدى نسق فصول و محاسن كلام شده‏ام به جهت آنكه مقصود ذكر اقسام كلام بليغ است على اىّ وجه و مكان كان. (و من عجائبه (عليه السلام)) و بعضى از عجائب و غرائب آن حضرت (عليه السلام).

(الّتى انفرد بها) كه منفرد و يگانه است به آن.

(و امن المشاركة فيها) و ايمن است از مشاركت غير در آن. (انّ كلامه) آن است كه كلام او.

((عليه السلام) الوارد فى الزهد و المواعظ) كه ورود يافته در زهد و ترك دنيا و موعظه‏ها.

(و التّذكير و الزّواجر) و در احوال مبدء و محشر و در منع كنندهاى فعل منكر را.

(اذا تأمّله المتامّل) چون تأمّل كند او را تأمّل كننده‏اى.

(و فكر فيه المتفكّر) و فكر نمايد در آن فكر كننده.

(و خلع من قلبه) و بر كند از دل خود و قطع نظر كند.

(علاقة الهوى و ربقة التّعصّب علم) علاقه هوا و بند تعصّب را خواهد دانست.

(انّه كلام مثله (عليه السلام)) از آنكه آن كلام مثل او است (عليه السلام).

(ممّن عظم قدره) از آن كسى كه بزرگ باشد قدر و منزلت او.

(و نفذ امره) و جارى باشد امر و فرمان او.

(و احاط بالرّقاب ملكه) و احاطه كند به جميع عباد حكومت و پادشاهى او. (لم يعترضه الشّك) عارض و طارى نشود او را شك و پيش نيايد او را گمان.

(فى انّه) در آنكه آن كلام.

(من كلام من لا حظّ له) از كلام كسى است كه هيچ حظّى و بهره‏اى نيست او را.

(فى غير الزّهادة) در غير زهادت و ترك دنيا و مافيها. (و لا شغل له) و هيچ مشغولى نيست مر او را.

(بغير العبادة) به جز از عبادت و پرستش خدا. (قد قبع في كسر بيت) در حالتى كه سر فرو برده در كوشه خانه‏اى. (او انقطع الى سفح جبل) يا بريده از مردم و توجّه نموده به دامن كوهى. (لا يسمع الّا حسّه) نمى‏شنود مگر آواز نرم خود را.

(و لا يرى الّا نفسه) و نمى‏بيند مگر شخص خود را چنانكه دأب زهّاد است. (و لا يكاد يوقن) و نزديك نيست كه يقين كند آن متأمّل.

(بانّه) به آن كه آن كلام.

(كلام من ينغمس فى الحرب) كلام كسى است كه فرو رفته در درياى ذخّار قتال.

(مصلتا سيفه) در حالتى كه كشنده است شمشير برّان خود را از غلاف. (فيقطّ الرّقاب) پس دو نيم مى‏كند و مى‏زند گردن‏هاى كفّار را.

(و يجدّل الابطال) و مى‏اندازد بر زمين مذلّت دليران اهل نفاق را. (و يعود به) و عود مى‏كند و باز مى‏گردد بدان شمشير.

(ينطف دما) در حالتى كه روان مى‏سازد خون فجّار را.

(و يقطّر مهجا) و مى‏چكاند به آن خون‏ها كه در ميان است يعنى جان‏هاى ايشان را از تن جدا مى‏گرداند. (و هو) و آن حضرت (صلوات اللّه عليه).

(مع تلك الحال) با وجود اين حالت.

(زاهد الزّهاد) خلاصه زاهدان و زبده تاركان بود.

(و بدل الابدال) و قدوه ابدال و آن جمع بديل است.

و ابن ميثم فرموده كه: ابدال جماعتى‏اند از اولياء الله كه دنيا از وجود ايشان خالى نيست هر گاه احدى از ايشان به عالم قدس عروج نمايد و به آشيانه صدق پرواز كند حق سبحانه و تعالى بدل سازد كسى ديگر را در مقام او كه ايشان قطب و مدار عليه دنياءاند و بى وجود احدى از ايشان دنيا قرار نمى‏گيرد و اين‏ها ائمّه اثنى عشرند (صلوات اللّه عليهم) كه بعد از پيغمبر آخر الزّمان دنيا به وجود ايشان قائم است و اينكه در دعاء عديله منسوب است به امير المؤمنين (عليه السلام). وارد شده كه: ثمّ الحجة القائم المنتظر المهدى الذى ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الورى و بوجوه‏ ثبت الارض و السّماء. مؤيّد اين است.

و به نزد اهل خلاف ايشان چهل تن‏اند در شام و سى در ساير بلدان و بر هر تقدير آن حضرت خلاصه اين جماعت و زبده اين طائفه بود و وافى به ضبط امور دينيّه و تحصيل سعادت اخروى و او را هيچ مانع نبود در عبادت بلكه من جميع الوجوه متوجّه بود به عبادت حضرت عزّت و مؤيّد قول مذكور است آنكه حضرت در ليلة الهرير در صفّين هزار ركعت نماز گذارد و پانصد و بيست و سه منافق به دوزخ فرستاد ذخرا ليوم المعاد. و علوّ مرتبه آن اعلى رتبت بر وجهى است كه عقل دوربين به گرد سرادق رفعت او راه نتواند برد.

نظم‏

علوّ او است به جائى كه اختر از پروين *** فشانده در قدمش جمله لؤلؤى منثور

زهى به علم ازل فى البديهه حلّ كرده‏ *** نكات دفتر توراة و مشكلات زبور

كجا شوند به صد قرن ديگران چون او *** ستاره ماه جهان تاب كى شود به مرور