سيرى در نهج البلاغه

استاد شهيد علامه مطهرى

- ۹ -


انتقاد از خلفا

مساله سوم در اين موضوع انتقاد از خلفا است , انتقاد على ( ع ) ازخلفا غير قابل انكار است و طرز انتقاد آنحضرت آموزنده است . انتقادعلى ( ع ) از خلفاء احساساتى و متعصبانه نيست , تحليلى و منطقى است وهمين است كه به انتقادات آن حضرت ارزش فراوان مى دهد . انتقادات اگراز روى احساسات و طغيان ناراحتيها باشد , يك شكل دارد , و اگر منطقى وبراساس قضاوت صحيح در واقعيات باشد شكلى ديگر . انتقادهاى احساساتىمعمولا درباره همه افراد يك نواخت است , زيرا يك سلسله ناسزاها وطعن ها است كه نثار مى شود . سب و لعن ضابطى ندارد .
اما انتقادهاى منطقى مبتنى بر خصوصيات روحى و اخلاقى و متكى بر نقطه هاىخاص تاريخى زندگى افراد مورد انتقاد مى باشد , چنين انتقادى طبعا نمى تواند در مورد همه افراد يكسان و بخشنامه وار باشد . در همين جا است كه ارزش درجه واقع بينى انتقاد كننده روشن مى گردد .
انتقادهاى نهج البلاغه از خلفاء برخى كلى و ضمنى است و برخى جزئى ومشخص . انتقادهاى كلى و ضمنى همانها است كه على (ع) صريحا اظهارمى كند كه حق قطعى و مسلم من از من گرفته شده است , ما در فصل پيش به مناسبت بحث از استناد آن حضرت به منصوصيت خود آنها را نقل كرديم .
ابن ابى الحديد مى گويد :

شكايت و انتقاد امام از خلفاء ولو به صورت ضمنى و كلى متواتر است .روزى امام شنيد كه مظلومى فرياد بر مى كشيد كه من مظلومم و بر من ستم شده است , على به او گفت : ( بيا سوته دلان گردهم آئيم ) بيا با هم فريادكنيم . زيرا من نيز همواره ستم كشيده ام .

ايضا از يكى از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقلمى كند كه گفته .

در محضر اسماعيل بن على حنبلى امام حنابله عصر بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود و اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او مى پرسيد , او در ضمن نقل وقايع با تاسف زياد جريان انتقادهاىشديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مى كرد . فقيه حنبلى گفت تقصيرآنمردم چيست ؟ اين در را خود على (ع) باز كرد . آن مرد گفت پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟ آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را !
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد .همين قدر گفت اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدانكرده ام.

ابوبكر

انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است :
اول : اينكه او به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها بر اندام من راست مىآيد . او با اينكه اين را به خوبى مى دانست چرا دست به چنين اقدامى زد , من در دوره خلافت , مانند كسى بودم كه خاردر چشم يا استخوان در گلويش بماند :

( اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافه و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ) .
به خدا قسم پسر ابو قحافه پيراهن خلافت را به تن كرد در حالى كه خودمى دانست محور اين آسيا سنگ منم .

دوم : اين است كه چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد خصوصا اينكه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قراربيعت را اقاله كنند و او را از نظر تعهدى كه از اين جهت بر عهده اشآمده آزاد گذارند , كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديد مى كند و ازمردم تقاضا مى نمايد استعفايش را بپذيرند چگونه است كه خليفه پس از خودرا تعيين مى كند .

( فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته ) .
شگفتا كه ابوبكر از مردم مى خواهد كه در زمان حياتش او را از تصدىخلافت معاف بدارند و در همان حال زمينه را براى ديگرى بعد از وفات خويش آماده مى سازد .

پس از بيان جمله بالا , على ( ع ) شديدترين تعبيراتش را درباره دوخليفه كه ضمنا نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يك ديگر است بكار مى بردمى گويد :

( لشد ما تشطرا ضرعيها ) .
با هم , به قوت و شدت , پستان خلافت را دوشيدند .

ابن ابى الحديد درباره استقاله ( استعفاء ) ابوبكر مى گويد جمله اى به دوصورت مختلف از ابوبكر نقل شده كه در دوره خلافت بر منبر گفته است ,برخى به اين صورت نقل كرده اند : وليتكم ولست بخيركم يعنى خلافت بر عهده من گذاشته شد در حالى كه بهترين شما نيستم . اما بسيارى نقل كرده اند كه گفته است : اقيلونى فلست بخيركم , يعنى مرا معاف بداريد كه من بهترين شما نيستم . جمله نهج البلاغه تاييد مى كند كه جمله ابوبكر به صورت دوم اداء شده است .

عمر

انتقاد نهج البلاغه از عمر به شكل ديگر است , علاوه بر انتقاد مشتركى كهاز او و ابوبكر با جمله لشد ما تشطرا ضرعيها شده است يك سلسلهانتقادات با توجه به خصوصيات روحى و اخلاقى او انجام گرفته است . على (ع ) دو خصوصيت اخلاقى عمر را انتقاد كرده است :
اول خشونت و غلظت او عمر در اين جهت درست در جهت عكس ابوبكر بود. عمر اخلاقا مردى خشن و درشتخو و پر هيبت و ترسناك بوده است .
ابن ابى الحديد مى گويد :
اكابر صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند . ابن عباس عقيده خود رادرباره مساله ( عول( بعد از فوت عمر ابراز داشت . به او گفتند چراقبلا نمى گفتى ؟ گفت از عمر مى ترسيدم .
( دره عمر) يعنى تازيانه او ضرب المثل هيبت بود تا آنجا كه بعدها گفتند : ( دره عمر اهيب من سيف حجاج) يعنى تازيانه عمر از شمشير حجاج مهيب تر بود . عمر نسبت به زنان خشونت بيشترى داشت , زنان از اومى ترسيدند . در فوت ابوبكر زنان خانواده اش مى گريستند و عمر مرتب منعمى كرد , اما زنان همچنان به ناله و فرياد ادامه مى دادند , عاقبت عمر ام فروه خواهر ابوبكر را ازميان زنان بيرون كشيد و تازيانه اى بر او نواخت زنان پس از اين ماجرامتفرق گشتند .
ديگر از خصوصيات روحى عمر كه در كلمات على (ع) مورد انتقاد واقعشده شتابزدگى در راى و عدول از آن , و بالنتيجه تناقضگوئى او بود , مكرر راى صادر مى كرد و بعد به اشتباه خود پى مى برد و اعتراف مى كرد .
داستانهاى زيادى در اين مورد هست . جمله : كلكم افقه من عمر حتى ربات الحجال : همه شما از عمر فقيه تريد حتى خداوندان حجله , در چنين شرايطى از طرف عمر بيان شده است . همچنين جمله لولا على لهلك عمر : اگر علىنبود عمر هلاك شده بود كه گفته اند هفتاد بار از او شنيده شده است . درمورد همين اشتباهات بود كه على او را واقف مى كرد .
اميرالمؤمنين على (ع ) عمر را به همين دو خصوصيت كه تاريخ , سخت آنرا تاييد مى كند , مورد انتقاد قرار مى دهد , يعنى خشونت زياد او به حدىكه همراهان او از گفتن حقايق بيم داشتند و ديگر شتابزدگى و اشتباهات مكرر و سپس معذرت خواهى از اشتباه . درباره قسمت اول مى فرمايد :

( فصيرها فى حوزه خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها . . . فصاحبهاكراكب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم ) .
يعنى ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبيعتى خشن قرار داد كه آسيب رساندنهايش شديد و تماس با او دشوار بود . . آنكه مى خواست با او همكارى كند مانندكسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار باشد , اگر مهارش را محكم بكشد بيني اش را پاره مى كند و اگر سست كند به پرتگاه سقوط مى نمايد .

و درباره شتابزدگى و كثرت اشتباه و سپس عذر خواهى او مى فرمايد :

( و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها ) .
لغزشهايش و سپس پوزشخواهيش از آن لغزشها فراوان بود .

در نهج البلاغه تا آنجا كه من به ياد دارم از خليفه اول و دوم تنها درخطبه شقشقيه كه فقراتى از آن نقل كرديم بطور خاص ياد و انتقاد شده است . در جاى ديگر اگر هست يا به صورت كلى است و يا جنبه كنايى دارد , مثلآنجا كه در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف اشاره به مساله فدك مى كند.
و يا در نامه 62 مى گويد : باور نمى كردم كه عرب اين امر را از منبرگرداند , ناگهان متوجه شدم كه مردم دور فلانى را گرفتند و يا در نامه 28كه در جواب معاويه نوشته و مى گويد اينكه مى گويى مرا به زور وادار به بيعت كردند , نقصى بر من وارد نمى كند , هرگز بر يك مسلمان عيب و عارنيست كه مورد ستم واقع شود مادامى كه خودش در دين خودش در شك و ريب نباشد .
در نهج البلاغه ضمن خطبه شماره 226 جمله هايى آمده است مبنى بر ستايش از شخصى كه به كنايه تحت عنوان ( فلان( از او ياد شده است . شراح نهج البلاغه درباره اينكه اين مردى كه مورد ستايش على واقع شده كيست اختلاف دارند غالبا گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است كه يا به صورت جد و يابه صورت تقيه ادا شده است و برخى مانند قطب راوندى گفته اند مقصود كه يكى از گذشتگان صحابه از قبيل عثمان بن مظعون و غيره است , ولى ابن ابىالحديد به قرينه نوع ستايشها كه مى رساند از يك مقام متصدى حكومت ستايششده است , زيرا سخن از مردى است كه كجيها را راست و علتها را رفع نموده است و چنين توصيفى بر گذشتگان صحابه قابل انطباق نيست , مى گويد :قطعا جز عمر كسى مقصود نبوده است .
ابن ابى الحديد از طبرى نقل مى كند كه :

در فوت عمر زنان مى گريستند دختر ابى حثمه چنين ندبه مى كرد : اقام الاودو ابرا العمد , امات الفتن و احيا السنن , خرج نقسى الثوب بريئا منالعيب . آنگاه طبرى از مغيره بن شعبه نقل مى كند كه پس از دفن عمر به سراغ على رفتم و خواستم سخنى از او درباره عمر بشنوم . على بيرون آمد درحالى كه سر و صورتش را شسته بود و هنوز آب مى چكيد و خود را در جامه اىپيچيده بود و مثل اينكه ترديد نداشت كه كار خلافت بعد از عمر بر او مستقر خواهد شد . گفت دختر ابى حثمه راست گفت كه گفت : لقد قوم الاود . . .

ابن ابى الحديد اين داستان را مويد نظر خودش قرار مى دهد كه جمله هاىنهج البلاغه در ستايش عمر گفته شده است .
ولى برخى از متتبعين عصر حاضر از مدارك ديگر غير از طبرى داستان را به شكل ديگر نقل كرده اند و آن اينكه على پس از آنكه بيرون آمد و چشمش به مغيره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود : آيا دختر ابى حثمه آن ستايشهارا كه از عمر مى كرد راست مى گفت ؟
عليهذا جمله هاى بالا نه سخن على (ع) است و نه تاييدى از ايشان است نسبت به گوينده اصلى كه زنى بوده است و سيد رضى ( ره ) كه اين جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است .

عثمان

ذكر عثمان در نهج البلاغه از دو خليفه پيشين بيشتر آمده است , علت آنروشن است . عثمان در جريانى كه تاريخ آن را فتنه بزرگ ناميد و خودخويشاوندان نزديك عثمان يعنى بنى اميه بيش از ديگران در آن دست داشتند, كشته شد و مردم بلافاصله دور على (ع ) را گرفتند و آنحضرت طوعا اوكرهابيعت آنان را پذيرفت و اين كار طبعا مسائلى را براى حضرتش در دورهخلافت به وجود آورد . از طرفى , داعيه داران خلافت شخص او را متهممى كردند كه در قتل عثمان دست داشته است و او ناچار بود از خود دفاع وموقف خويش را در حادثه قتل عثمان روشن سازد , و از طرف ديگر , گروهانقلابيون كه عليه حكومت عثمان شوريده بودند و قدرتى عظيم به شمارمى رفتند جزو ياران على (ع ) بودند و مخالفان على از او مى خواستند آنان را تسليم كند تا به جرم قتل عثمان قصاص كنند و على (ع ) مى بايست اينمساله را در سخنان خود طرح كند و تكليف خود را بيان نمايد .
بعلاوه , در زمان حيات عثمان آنگاه كه انقلابيون عثمان را در محاصرهقرار داده بودند و بر او فشار آورده بودند كه يا تغيير روش بدهد يااستعفا كند , يگانه كسى كه مورد اعتماد طرفين و سفير فى ما بين بود و نظريات هر يك از آنها را علاوه بر نظريات خود به طرف ديگر مى گفت ,على بود .
از همه اينها گذشته , در دستگاه عثمان فساد زيادترى راه يافته بود وعلى (ع ) بر حسب وظيفه نمى توانست در زمان عثمان و يا در دوره بعد ازعثمان درباره آنها بحث نكند و به سكوت برگزار نمايد . اينها مجموعاسبب شده كه ذكر عثمان بيش از ديگران در كلمات على (ع ) بيايد .
در نهج البلاغه مجموعا 16 نوبت درباره عثمان بحث شده كه بيشتر آنهادرباره حادثه قتل عثمان است . در پنج مورد على خود را از شركت در قتلجدا تبرئه مى كند و در يك مورد طلحه را كه مساله قتل عثمان را بهانه اىبراى تحريك عليه على (ع ) قرار داده بود شريك در توطئه عليه عثمان معرفى مى نمايد . در دو مورد معاويه را كه قتل عثمان را دستاويز براىتوطئه و اخلال در حكومت انسانى و آسمانى على قرار داده و اشك تمساحمى ريخت و مردم بيچاره را تحت عنوان قصاص از كشندگان خليفه مظلوم به نفع آرمانهاى ديرينه خود تهييج مى كرد سخت مقصر مى شمارد .

نقش ماهرانه معاويه در قتل عثمان

على در نامه هاى خود به معاويه مى گويد تو ديگر چه مى گوئى ؟ دست نامرئىتو تا مرفق در خون عثمان آلوده است , باز دم از خون عثمان مى زنى ؟
اين قسمت فوق العاده جالب است , على پرده از رازى بر مى دارد كه چشم تيز بين تاريخ كمتر توانسته است آنرا كشف كند , تنها در عصر جديد است كه محققان به دستيارى و رهنمائى اصول روانشناسى و جامعه شناسى از زواياى تاريخ اين نكته را بيرون آورده اند اگر نه اكثر مردم دوره هاى پيشين باورنمى كردند كه معاويه در قتل عثمان دست داشته باشد و يا حداقل در دفاع ازاو كوتاهى كرده باشد .
معاويه و عثمان هر دو اموى بودند و پيوند قبيله اى داشتند , امويان بالخصوص چنان پيوند محكم براساس هدفهاى حساب شده و روشهاى مشخص شدهداشتند كه مورخين امروز پيوند آنها را از نوع پيوندهاى حزبى در دنياىامروز مى دانند .
يعنى تنها احساسات نژادى و قبيله اى آنها را به يكديگر نمى پيوست ,پيوند قبيله اى زمينه اى بود كه آنها را گرد هم جمع مى كند و در راه هدفهاىمادى متشكل و هماهنگ نمايد . معاويه شخصا نيز از عثمان محبتها و حمايتهاديده بود و متظاهر به دوستى و حمايت او بود , لذا كسى باور نمى كرد كه معاويه باطنا در اين كار دست داشته باشد .
معاويه كه تنها يك هدف داشت و هر وسيله اى را براى آن هدف مباح مى دانست و در منطق او و امثال او نه عواطف انسانى نقشىدارد و نه اصول , آنروزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهرهبردارى كند تا از زنده او و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهدتا خونى كه در رگهاى عثمان حركت مى كند , براى قتل او زمينه چينى كرد ودر لحظاتى كه كاملا قادر بود كمكهاى موثرى به او بدهد و جلو قتل او رابگيرد , او را در چنگال حوادث تنها گذاشت .
ولى چشم تيزبين على دست نامرئى معاويه را مى ديد و جريانات پشت پردهرا مى دانست , اينست كه رسما خود معاويه را مقصر و مسئول در قتل عثمانمعرفى مى كند .
در نهج البلاغه نامه مفصلى است كه امام در جواب نامه معاويه نوشته است . معاويه در نامه خود امام را متهم مى كند به شركت در قتل عثمان وامام عليه السلام به او اينطور پاسخ مى گويد :

( ثم ذكرت ما كان من امرى و امر عثمان فلك ان تجاب عن هذه لرحمك منه , فاينا كان اعدى له و اهدى الى مقاتله ا من بذل له نصرته فاستقعده واستكفه ؟ ام من استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه حتى اتى قدره ؟ . .. و ما كنت لاعتذر من انى كنت انقم عليه احداثا فان كان الذنب اليهارشادى و هدايتى له فرب ملوم لا ذنب له و قد يستفيد الظنه المتنصح و مااردت الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت ) (1) .
يعنى اما آنچه درباره كار مربوط به من و عثمان ياد كردى , اين حق براىتو محفوظ است كه پاسخ آنرا بشنوى , زيرا خويشاوند او هستى . كداميك از من و تو بيشتر با او دشمنى كرديم و راههايى را كهبه قتل او منتهى مى شد بيشتر نشان داديم ؟ آنكس كه بيدريغ در صدد يارى اوبر آمد اما عثمان به موجب يك سوء ظن بيجا خود طالب سكوت او شد وكناره گيرى او را خواست يا آنكس كه عثمان از او يارى خواست و او به دفع الوقت گذراند و موجبات مرگ او را برانگيخت تا مرگش فرا رسيد ؟ البته من هرگز از اينكه خير خواهانه در بسيارى از بدعتها و انحرافات بر عثمان انتقاد مى كردم پوزش نمى خواهم و پشيمان نيستم . اگر گناه من اين بودهاست كه او را ارشاد و هدايت كرده ام آنرا مى پذيرم , چه بسيارند افرادبيگناهى كه مورد ملامت واقع مى شوند , آرى گاهى ناصح و خيرخواه نتيجه اى كهاز كار خود مى گيرد بدگمانى طرف است . من جز اصلاح تا حدى كه در قدرت دارم قصدى ندارم جز از خدا توفيقى نمى خواهم و بر او توكل مى كنم .

در يك نامه ديگر خطاب به معاويه چنين مى نويسد :

فاما اكثارك الحجاج فى عثمان و قتلته فانك انما نصرت عثمان حيث كان النصر لك , و خذلته حيث كان النصر له (2).
اما اينكه تو فراوان مساله عثمان و كشندگان او را طرح مى كنى , تو آنجا كه يارى عثمان به سودت بود او رايارى كردى و آنجا كه يارى او به سود خود او بود او را واگذاشتى .

قتل عثمان خود مولود فتنه هايى بود و باب فتنه هايى ديگر را بر جهان اسلام گشود كه قرنها دامنگير اسلام شد و آثار آن هنوز باقى است . از مجموعسخنان على در نهج البلاغه بر مىآيد كه بر روش عثمان سخت انتقاد داشتهاست و گروه انقلابيون را ذيحق مى دانسته است . در عين حال قتل عثمان رادر مسند خلافت به دست شورشيان با مصالح كلى اسلامى منطبق نمى دانسته است . پيش از آنكه عثمان كشته شود على اين نگرانى را داشته است و به عواقب وخيم آن مى انديشيده است . اينكه جرائم عثمان در حدى بود كه او را شرعامستحق قتل كرده بود يا نه و ديگر اينكه آيا موجبات قتل عثمان را بيشتراطرافيان خود او به عمد يا به جهل فراهم كردند و همه راهها را جز راه قتلعثمان بر انقلابيون بستند , يك مطلب است و اينكه قتل عثمان به دستورشورشيان در مسند خلافت به مصلحت اسلام و مسلمين بود يا نبود , مطلب ديگراست .
از مجموع سخنان على بر مىآيد كه آن حضرت مى خواست عثمان راهى را كهمى رود رها كند و راه صحيح عدل اسلامى را پيشه نمايد . و در صورت امتناع ,انقلابيون او را بركنار و احيانا حبس كنند . و خليفه اى كه شايسته است روى كار بيايد , آن خليفه كه مقام صلاحيت داراست بعدها به جرائم عثمان رسيدگى كند و حكم لازم را صادر نمايد .
لهذا على نه فرمان به قتل عثمان داد و نه او را عليه انقلابيون تاييدكرد . تمام كوشش على در اين بود كه بدون اينكه خونى ريخته شود خواسته هاى مشروع انقلابيون انجام شود , يا عثمان خود عليه روش گذشته خود انقلاب كندو يا كنار رود و كار را به اهلش بسپارد . على درباره دو طرف اين چنين قضاوت كرد :

استاثر فاساء الاثره و جزعتم فاساتم الجزع ( 3 ) .
يعنى عثمان روش مستبدانه پيش گرفت همه چيز را به خود و خويشاوندان خود اختصاص داد و به نحو بدى اين كار را پيشه كرد و شما انقلابيون نيزبى تابى كرديد و بد بيتابى كرديد .

آنگاه كه به عنوان ميانجى خواسته هاى انقلابيون را براى عثمان مطرح كرد ,نگرانى خود را از اينكه عثمان در مسند خلافت كشته شود و باب فتنه اىبزرگ براى مسلمين باز شود به خود عثمان اعلام كرد . فرمود :

و انى انشدك الله الا تكون امام هذه الامه المقتول , فانه كان يقال :يقتل فى هذه الامه امام يفتح عليها القتل و القتال الى يوم القيامه , ويلبس امورها عليها , و يبث الفتن فيها , فلا يبصرون الحق من الباطل ,يموجون فيها موجا , و يمرجون فيها مرجا ( 4 ) .
من تو را به خدا سوگند مى دهم كه كارى نكنى كه پيشواى مقتول اين امت بشوى زيرا اين سخن گفته مى شد كه در اين امت يك پيشوا كشته خواهد شد كه كشته شدناو در كشت و كشتار را بر اين امت خواهد گشود و كار اين امت را بر اومشتبه خواهد ساخت و فتنه ها بر اين امت خواهد انگيخت كه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه ها غوطه بخورند و درهم بياميزند .

همانطور كه قبلا از خود مولى نقل كرديم , آن حضرت در زمان عثمان رو درروى او و يا در غياب او بر او اعتراض و انتقاد مى كرده است . همچنان كه بعد از درگذشت عثمان نيز انحرافات او را همواره ياد مى كرده است و ازاصل : اذكروا موتاكم بالخير كه گفته مى شود سخن معاويه است و به نفع حكومتها و شخصيتهاى فاسد گفته شده كه سابقه شان با مردنشان لوث شود تابراى نسلهاى بعدى درسى و براى حكومتهاى فاسد بعدى خطرى نباشد پيروى نكردهاست . اينك موارد انتقاد .
1 - در خطبه 128 جمله هايى كه على ( ع ) در بدرقه ابوذر هنگامى كه ازجانب عثمان به ربذه تبعيد مى شد فرموده است , در آن جمله ها كاملا حق رابه ابى ذر معترض و منتقد و انقلابى مى دهد و او را تاييد مى كند و بطورضمنى حكومت عثمان را فاسد معرفى مى فرمايد :
2 - در خطبه 30 جمله اى است كه قبلا نقل شد : استاثر فاساء الاثره عثمان راه استبداد و استيثار و مقدم داشتن خود وخويشاوندان خويشرا بر افراد امت پيش گرفت و به شكل بسيار بدى رفتاركرد .
3 - عثمان مرد ضعيفى بود , از خود اراده اى نداشت خويشاوندانش ,مخصوصا مروان حكم كه تبعيد شده پيغمبر بود و عثمان او را به مدينه آورد وكم كم به منزله وزير عثمان شد , سخت بر او مسلط شدند و به نام او هركارى كه دلشان مى خواست مى كردند . على (ع ) اين قسمت را انتقاد كرد ورو در روى عثمان فرمود :

( فلا تكونن لمروان سيقه يسوقك حيث شاء بعد جلال السن و تقضى العمر) ( 5 ) .
تو اكنون در با شكوه ترين ايام عمر خويش هستى و مدتت هم پايان رسيدهاست با اينحال مهار خويش را به دست مروان مده كه هر جا دلش بخواهد تورا به دنبال خود ببرد .

4 - على مورد سوء ظن عثمان بود , عثمان وجود على را در مدينه مخل و مضربه حال خود مى ديد , على تكيه گاه و مايه اميد آينده انقلابيون به شمارمى رفت خصوصا كه گاهى انقلابيون به نام على شعار مى دادند و رسما عزل عثمانو زمامدارى على را عنوان مى كردند , لهذا عثمان مايل بود على در مدينهنباشد تا چشم انقلابيون كمتر به او بيفتد , ولى از طرف ديگر بالعيانمى ديد خيرخواهانه ميان او و انقلابيون وساطت مى كند و وجودش مايه آرامشاست از اينرو از على خواست از مدينه خارج شود و موقتا به مزرعه خود در ( ينبع) كه در حدود ده فرسنگ يا بيشتر با مدينه فاصله داشت برود .
اما طولى نكشيد كه از خلاء ناشى از نبود على احساس ناراحتى كرد و پيغامداد كه به مدينه برگردد .
طبعا وقتى كه على برگشت شعارها بنامش داغتر شد , بار ديگر از علىخواست مدينه را ترك كند . ابن عباس پيغام عثمان را آورد كه تقاضا كردهبود بار ديگر مدينه را ترك كند و به سر مزرعه اش برود . على از اينرفتار توهين آميز عثمان ناراحت شد و فرمود :

( يا ابن عباس ما يريد عثمان الا ان يجعلنى جملا ناضحا بالغرب اقبلو ادبر , بعث الى ان اخرج ثم بعث الى ان اقدم ثم هو الان يبعث الى اناخرج , و الله لقد دفعت عنه حتى خشيت ان اكون آثما ) .
پسر عباس ! عثمان جز اين نمى خواهد كه حالت من حالت شتر آبكش باشدكه كارش اينست در يك مسير معين هى برود و برگردد , عثمان پيام فرستاد كه از مدينه خارج شوم سپس پيام داد كه برگردم اكنون بار ديگر تو رافرستاده كه از مدينه خارج شوم . به خدا قسم آنقدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم گنه كار باشم.

5 - از همه شديدتر آنچيزى است كه در خطبه شقشقيه آمده است :

( الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معهبنو ابيه يخضمون مال الله خضم الابل نبته الربيع الى ان انتكث عليه قتلهو اجهز عمله و كبت به بطنته ) .
تا آنكه سومين آن گروه به پا خاست آكنده شكم ميان سرگين و چراگاهش ,خويشاوندان وى نيز قد علم كردند و مال خدا را با تمام دهان مانند شتر كه علف بهارىرا مى خورد , خوردن گرفتند تا آنگاه كه رشته اش باز شد و كارهاى ناهنجارش مرگش را رساند و شكم پرستى , او را به سر در آورد .

ابن ابى الحديد در شرح اين قسمت مى گويد :
اين تعبيرات از تلخترين تعبيرات است و به نظر من از شعر معروف حطيئه كه گفته شده است هجو آميزترين شعر عرب است شديدتر است شعرمعروف حطيئه اينست :

و اقعد فانك انت الطاعم الكاسى

دعالمكارم لاترحل لبغيتها .


پى‏نوشتها:
1 - نهج البلاغه , نامه 28 .
2 - نهج البلاغه , نامه 37 .
3 - نهج البلاغه , خطبه 30 .
4 - نهج البلاغه خطبه 162 .
5 - نهج البلاغه خطبه 162 .