نهج البلاغه موضوعى

عباس عزيزى

- ۱۰ -


723. دشمنى با پيمان شكنان
اءنا حجيج المارقين ، و خصيم الناكثين المرتابين
من استدلال كننده با منحرفان از دين هستم ؛ ولى با پيمان شكنان و شك كنندگان در حقيقت اسلام دشمنى آشتى ناپذيرم . (717)
724. نيكى و احسان
لا يزهدنك فى المعروف من لا يشكر لك ، فقد يشكرك عليه من لا يستمتع بشى ء منه ، و قد تدرك من شكر الشاكر اءكثر مما اءضاع الكافر، و الله يحب المحسنين
مبادا ناسپاسى افراد در برابر احسانت تو را بدان بى رغبت كند، بسا كسى كه از احسان تو بهره مند نشده از كارت سپاسگزارى كند و تو از قدردانى او بيش ‍ از بى اعتنايى آن ناسپاس استفاده ببرى و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد. (718)
725. دام محبت و دوستى
البشاشة حبالة المودة
خوشرويى دام محبت و دوستى است . (719)
726. دو گروه هلاك شدند!
هلك فى رجلان : محب غال ، و مبغض قال
در راه من دو گروه هلاك شوند: دوست افراطى و دشمن كينه توز (720)
727. حسد و دوستى
حسد الصديق من سقم المودةُ
حسد بردن بر دوست از نادرسى در محبت به اوست . (721)
728. از منافقان حذر كن !
فى خطبة يصف فيها المنافقين -: اءحذر كم اءهل النفاق ، فانهم الضالون المضلون ، والزالون المزلون ، يتلونون اءلوانا، و يفتنون افتنانا و يعمدونكم بكل عماد، و يرصدونكم بكل مرصاد، قلوبهم دوية ، و صفاحهم نقية . يمشون الخفاء و يدبون الضراء و صفهم دواء، و قولهم شفاء، و فعلهم الداء العياء حسدة الرخاء و موكدو البلاء و مقنطو الرجاء لهم بكل طريق صريع ، و اءلى كل قلب شفيع ، و لكل شجو دموع يتقارضون الثناء، و يتراقبون الجزاء: اءن ساءلوا الحفوا، و اءن عذلوا كشفوا و اءن حكموا اءسرفوا
قد عدوا لك حق باطلا، و لك قائم ملائلا، و لك حى قاتلا، و لكل باب مفتاحا، و لك ليل مصباحا، يتوصلون اءلى الطمع بالياس ليقيموا به اءسواقهم ، و ينفقوا به اءعلاقهم ، يقولون فيشبهون ، و يصفون فيمودهون ، قد هونوا الطريق ، و اءضلعوا المضيق ، فهم لهة الشيطان ، و حمة النيران ؛ (اءولئك حزب الشيطان ، اءلا اءن حزب الشيطان هم الخاسرون ).

اميرالمومنان عليه السلام در اين خطبه منافقين را توصيف مى فرمايد: از اهل نفاق بر حذر مى دارم ؛ زيرا كه آنان هستند كه گمراهان و گمراه كنندگان و لغزندگان و عوامل لغزش . به طور دايم در حال رنگ عوض كردن و غوطه خوردن در آشوب ها مى باشند و هدف آنان قرار دادن شما در سختى ها و حوادث سنگين است و براى شما از هر طرف كمين مى گيرند. دل هاى آنان بيمار است و چهره هاى آنان پاك نما. كار آنان حركت هاى مخفيانه است و براى ، در پنهانى ها مى خزند وصفشان دارو است و سخنشان وعده شفا مى دهد و كارشان درد علاج ناپذير است .
حاسدان رفاه و آسايش مردم و تقويت كننده بلا و مصيبت و نوميدكنندگان اميدواران هستند در هر راهى (كه در حيات اجتماعى براى سعادت انسان هاى كشيده شده است افتاده اى را بر خاك هلاكت افكنده اند و برا منحرف ساختن هر قلبى به سوى خويش وسيله اى آماده دارند و براى هر اندوهى اشك ها در اختيار، تبادل در مدح و تعريف يكديگر دارند و در انتظار پاداش دادن به يكديگرند، اگر سوالى كنند اصرار ورزند و اگر كسى را ملامت كنند اسرار او را فاش سازند و اگر حكم كنند اسراف بورزند. براى هر حقى باطلى آماده دارند و براى هر واقعيت راست ، عاملى براى انحراف ، و براى هر زنده اى كشنده اى و براى هر درى كليدى در آستين و براى هر تاريكى چراغى مهيا.
براى وصول به آنچه كه طمع در آن دراند اظهار نوميدى و استغناء از آن نمايند تا بازارهاى خود را برپاى دارند و كالاى خود را به فروش برسانند، سخن مى گويند تا مردم را به اشتباه بياندازند و توصيف مى كنند و باطل را با آن مى آرايند و يا حق را با آن تيره و زشت مى سازند. راه براى وصول به ضلالت را كج و پيچيده مى نمايند. آنان هستند گروه شيطان و شديدترين نقطه آتش ها آنان حزب شيطان اند، بدانيد حزب شيطان اند كه زيانكارند. (722)
729. جايگاه زبان مومن و دل منافق
اءن لسان المؤ من من وراء قلبه و اءن قلب المنافق من وراء لسانه
قطعى است كه زبان شخص با ايمان در پشت قلب او، و قلب منافق پشت زبان اوست . (723)
730. همنشينى با پيامبران
و اعلموا اءنه من يتق الله يجعل له مخرجا له مخرجا من الفتن . و نورا من الظلم ، و يخلده فيما اشتهت نفسه ، و ينزله منزل الكرامة عنده ، فى دار اصطنعها لنفسه ، ظلها عرشه ، و نروها بهجته ، و زوارها ملائكته ، و رفقاؤ ها رسله
بدانيد هر كسى از خدا بترسد، خداوند براى بيرون شدن و رهايى اش از فتنه ها و گمراهى ها راهى قرار دهد و در تاريكى ها نورى و او را در آنچه كه مى خواهد بهشت جاويدان سازد و در جايگاهى با كرامت نزد خود جايش ‍ دهد، در سرايى كه خداوند آن را براى خويش برگزيده است و سايه آن عرش خداست و روشنايى اش جمال و سرور او و زائرانش فرشتگان او و همنشينانش پيامبران او. (724)
731. بهترين همنشين
لا قرين كحسن الخلق .
هيچ همنشينى بهتر از الخلاق خوب نيست . (725)
732. دوست واقعى
لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اءخاه فى ثلاث : فى نكبته : و غيبته و وفاته
دوست هنگامى به حقيقت دوست است كه دوستى برادر خويش را در سه حال نگاه دارد، در حال نكبت و در حال زمان غيبت ، و پس از رحلت . (726)
733. دشمن خدا
اءن اءبغض الخلائق الى الله رجلان : رجل و كله الله اءلى نفسه ، فهو جائر عن قصد السبيل ، مشغوف بكلام بدعة ، و دعاء ضلالة ، فهو فتنه لمن افتتن به ، ضال عن هدى من كان قبله ، مضل لمن اقتدى به فى حياته و بعد وفاته ، حمال خطايا غيره رهن بخطيئته
همان خداوند دو كس را بيشتر از هر كس ديگر دشمن مى دارد: نخست مردى كه خدا او را به خودش واگذار كرد0 كه به دنبال هواى نفس رود و گرد دين نگردد پس چنين كسى از راه راست منحرف و دلباخته سخنان بدعت آميز و شيفته دعوت به گمراهى است ، پى او براى كسانى كه گول سخنان وى را بخورند موجب فتنه است و خود از راه راست آنان كه قبل از او بوده اند به سوى گمراهى مى كشاند، خطاها و گناهان ديگران را به گردن گرفته و خود در گرو خطاهاى خويشتن مى باشد. (727)
734. خداوند دوست خود را وا نمى گذارد!
لا تجعلن اءكثر شغلك باءهلك و ولدك فان يكن اءهلك و ولدك اءلياء الله ، فاءن الله لا يضيع اءولياءه ، و اءن يكونوا اءعداء لله فما همك و شغلك باءعداء الله ؟!
اكثر اشتغالت را بر خانواده و فرزندت مگذار، زيرا اگر خانوده ات دوستان خدا باشند، خداوند هرگز دوستان خود را ضايع نمى سازد و اگر دشمنان خدا باشند، چرا بايد به دشمنان خدا اهميت بدهى و خود را به آنان مشغول بسازى . (728)
735. دشمنى مردم با آنچه نمى دانند
الناس اءعدائ ما جهلوا.
مردم ، دشمن چيزى هستند كه نمى دانند. (729)
736. بدترين دوستان
شر لا خوان من تكلف له .
بدترين برادران و دوستان كسى است كه انسان براى او در رنج و مشقت قرار گيرد. (730)
737. دعا به رفاقت پيامبران
نسال الله منازل الشهداء. و معايشة السعداء، و مرافقة الانبياء
از خدا مقام و منزلت شهيدان و زندگى كردن با نيك بختان و دوستى و همنشينى با پيامبران را درخواست مى كنم . (731)
738. دوستان و دشمنان على (ع )
لو ضربت خيشوم المؤ من بسيقى هذا على اءن يبغضنى ؛ و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على اءن يحبنى ما اءحبنى ؛ و ذلك اءنه قضى فانقضى على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله ؛ اءنه قال : يا على ! لا يبغضك مؤ من و لا يحبك منافق
اگر با اين شمشيرم به بينى شخص با ايمان بزنم كه مرا دشمن بدارد، ندارد و اگر همه دنيا را به كيسه منافق بريزم كه به من محبت بورزد هرگز نورزد، اين براى آن است كه قضا بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله جارى گشته است كه فرموده : اى على ! هيچ مؤ منى عداوت به تو نورزد و هيچ منافقى به تو محبت نكند. (732)
739. دوستى افراطى
سيهلك فى صنفان : محب مفرط يذهب به الحب الى غير الحق ، و مبغض مفرط يذهب به البغض اءلى غير الحق ، و خير الناس فى حالا النمط الاوسط فالزموه
به زودى درباره من دو گروه هلاك مى شوند: دوست افراط گر كه محبت من او را به سوى غير حق باطل مى كشاند و دشمن تفريط گر كه عدوت با من ، او را هم به سوى غير حق باطل مى كشاند و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى درباره من ، صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى كند. (733)
740. ناتوان در مقابل دشمن
والله اءن امرا يكمن عدوه من نفسه يعرقى لحمه ، و يهشم عظمه ، و يفرى جلده ، لغظيم عجزه ، ضعيف ما ضمت عليه جوانح صدره
به خدا سوگند، كسى كه به دشمن آن فرصت راب دهد كه گوشتش را از استخوان جدا كند، استخوانش را بشكند، پوستش را بيرون آورد، در عاجز بودن به انتها رسيده است و هيكلش ضعيف و بى ارزش است . (734)
741. سزاوار نام دشمن
من لم يبالك فهو عدوك .
كسى كه به تو بى اعتنايى مى كند، دشمن توست . (چون امر تو را اجرا نكرده است ) (735)
742. نبايد خود را از دشمن ايمن پنداشت
من نام لم ينم عنه .
اگر كسى بخوابد، دشمنش نمى خوابد. (736)
743. بخشش بر دشمن
تجاوز عند المقدرة و احلم عند الغضب
عصبانيت را فرو نشان و به هنگام غضب بردبار باش و آن موقع كه بر دشمن دست يافتى او را ببخش . (737)
744. دستيابى به دوستى با ديگران
من ضيعه الاقرب اءتيح له الا بعد.
هر كس كه نزديكانش او را ضايع كنند، دوستى و الفت با ديگران را به دست آورد. (738)
فصل سوم : توصيف دنيا 
بخش اول : نعمت خداوندى 
1. ثروت  
O مال و ثروت
745. مايه شهوت
المال مادة الشهوات .
مال مايه شهوت هاست . (739)
746. وصى خويش در اموال باش !
يابن آدم ! كن وصى نفسك فى مالك ، و اعمل فيه ما توثر اءن يعمل فيه من بعدك
اى فرزند آدم ! تو خود در اموال و دارايى وصى خويش باش و امروز بدان گونه در آن عمل كن كه مى خواهى بعد از تو عمل كنند. (740)
747. سرور نابكاران
اءنا يعسوب المؤ منين ، و المال يعسوب الفجار
من امير مؤ منانم و مال دنيا پيشواى بدكاران . (741)
748. مال پند دهنده !
لم يدهب من مالك ما و عظك
از دستت نرفته است هر مالى كه به تو پندى داده است . (742)
749. دو شريك مال انسان
لكل امرى فى مله شريكان الوارث و الحوادث
هر انسانى در مال خود دو شريك دارد: وارث و حوادث . (743)
750. بهتر از مال به جاى مانده
اءن اللسان الصالح يجعله الله تعالى للمرء فى الناس ، خير له من المال يورثه من لا يحمده
زبان صالحى كه خداوند براى يك انسان عنايت فرمايد تا انسان آن زبان صالح را در ايجاد سعادت براى مردم به كار ببرد، براى او بهتر است از مالى كه ان را براى كسى به ارث بگذارد كه سپاسش را به جاى نياورد. (744)
751. بذل در راه خدا
لا اموال بذلتموها للذى رزقها.
اموال خويش را در راه آن كس كه به شما داده ، بذل نمى كنيد (745)
752. بدترين فقر، بهترين ثروت
لا غنى كالعقل ؛ و لا فقر كالجهل
هيچ ثروتى مانند عقل نيست و هيچ فقرى مانند جهل نيست . (746)
753. بزرگ ترين بى نيازى
الغنى الاكبر الياس عما فى اءيدى الناس
بزرگ ترين بى نيازى ان است كه به آن چه در دست مردم است بى اعتنا باشى . (747)
754. سودمندترين مال
لا مال اءعود من العقل
هيچ مال سودمندتر از خرد نيست . (748)
755. رضا به روزى مقدر
لا مال اذهب للفاقة ، من الرضا بالقوب
هيچ مالى از رضامندى به قوت مقدر، حاجت برآورتر نيست . (749)
O وظيفه توانگران
756. كفالت فقير
... لا يعول غنيهم فقى هم .
ثروتمندان امروز زندگى مستمندان را تكفل نمى نمايند. (750)
757. بهتر از فروتنى اغنياء
ما اءحسن تواضع لا غنياء للفقراء طلبا لما عند الله ! و اءحسن منه تيه الفقرء على الاغنياء اتكالا على الله
چه نيكو است فروتنى توانگران در برابر تنگدستان ، مشروط بر اين كه اين فروتنى براى طلب چيزى يا پاداشى بوده باشد كه در نزد خداست و بهتر از اين از تواضع اغنياء در برابر فقرا) عزت نفس و بى اعتنايى تهيدستان در برابر توانگران است ، مشروط بر اين كه كار براى اعتماد و اتكال بر خداوند باشد. (751)
758. واى بر خصم فقر!!
بوسا لمن خصمه - عند الله - الفقراء و المساكين و السائلون و المدفوعون ، و الغارمون و ابن السبيل !
واى به حال كسى كه - دشمنش در نزد خدا - فقرا، بيچارگان ، درماندگان ، غلامان ، ورشكستگان و در راه ماندگان باشند. (752)
759. رد سفره ثروتمندان
من كتابه اءلى عامله بالبصرة عثمان بنى حنيف -: ما ظننت اءنك تجيب اءلى طعام قوم عائلهم مجفو، و غنيهم مدعو
امام على عليه السلام در نامه خود به عثمان بن حنيف ، كارگزار خويش در بصره نوشت : گمان نمى كردم دعوت كسانى را بپذيرى كه فقيران را كنار مى زنند و ثروتمندان را دعوت مى نمايند. (753)
760. تساوى عرض حاجت نزد مؤ من و خدا
من شكا الحاجة اءلى مؤ من ، فكانه شكاها الى الله ، و من شكاها اءلى كافى ، فكانما شكا الله
هر كه نياز خود را نزد مؤ من ببرد، گويا نزد خدا برده است و كسى كه نيازش ‍ را نزد كافرى ببرد، گويا از خدا شكايت كرده است . (754)
761. خوراك تهيدستان در اموال توانگران
اءن الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اءقوات الفقراء؛ فما جاع فقير الا بما متع به غنى ، و الله تعالى سائلهم عن ذلك
خداوند سبحان خوراك تهيدستان را در اموال توانگران قرار داده است ، پس ‍ هيچ تهيدستى گرسنه نماند، مگر به سبب اين كه ثروتمند از حق او بهره مند شده است و خداى بزرگ در اين باره از آنان باز خواست مى كند. (755)
762. همدرد واقعى
الله الله ! اءن تشكوا اءلى من لا يشكى شجو كم و لا ينقض براءيه ما قد اءبرم لكم
زنهار! زنهار! از اين كه پيش كسى درد دل كنيد كه اندوه و مشكل شما را بر طرف نمى كند و با انديشه خود گره از كار شما نمى گشايد. (756)
763. رعايت مردم مستمند
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر -:... الله الله فى الطبقه السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اءهل البوسى و الزمنى ، فان فى هذه الطبقة قانعا و معترا، و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم ، و اجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلات صوافى الاسلام فى كل بلد، فاءن للاقصى منهم مثل الذى للادنى ، و كل قد استرعيت حقه ، فلا يشغلنك عنهم بطر، فانك لا تعذر بتضييعك التافه لا حكامك الكثير المهم . فلا تشخص همك عنهم ، و لا تصعر خدك لهم ، و تفقد اءمور من لا يصل اءليك منهم ممن تقتحمه العيون ، و تحقره الرجال . ففرغ لاولئك ثقتك من اءهل الخشية و التواضع ، فليرفع اءليك اءمور هم ، ثم اعمل فيهم بالاعذار اءلى الله يوم تلقاة ، فان هولاء من بين الرعية اءحوج اءلى الانصاف من غير هم ، و كل فاعذر اءلى الله فى تاءديه حقه اليه
خدا را خدا را، در نظر بگيريد درباره طبقه پايين از مردمى كه چاره اى ندارند از بينوايان و نيازمندان و مشقت زدگان و زمين گيرشدگان ، زيرا در اين طبقه مردمى قانع و حاجت خواه وجود دارد، حق خدا را كه از تو مراعات آن را درباره آنان خواسته است حفظ كن و براى آنان قسمتى از بيت المال را در نظر بگير و امور كسانى از اين طبقه را كه نمى توانند به حضور تو برسند و مردم ره ان ان با تحقير مى نگرند و مردان چشمگير آنان را پست مى شمارند تحت نظر بگير و براى رسيدگر به امور آنان مردمى را معين كن كه در نزد تو مرود اطمينان و اهل ترس از خدا و فروتن مى باشند تا نيازها و مسال آنان را به تو اطلاع دهند، سپس درباره اين طبقه مستمند چنان رفتار كن كه روز ديدار با خداوند سبحان معذور و سر بلند باشى ؛ زيرا اين طبقه از ديگر مردم جامعه به انصاف و عدل و محبت نيازمنديرند و حقوق همه مردم و طبقات جامعه را چنان ادا كن كه در نزد خدا معذور و سر بلند باشى . (757)
764. سفارشات به فرزند خود امام حسن (ع )
اعلم اءن امامك طريقا ذا مسافة بعيدة و مشقد شديده و اءنه لا غنى بك فيه عن حسن الارتياد، و قدر بلاغك من الزاد مع خفة الظهر، فلا تحملن على ظهرك فوق طاقتك ، فيكون ثقل ذلك و بالا عليك ، و اذا وجدت من اءهل الفاقة من يحمل لك زادك اءلى يوم القيامة ، فيوافيك به غدا حيث تحتاج اءليه فاغتنمه و حمله آياه و اءكثر من تزويده و اءنت قادر عليه ، فلعلك تطلبه فلا تجده ، و اغتنم من استقرضك فى حال غناك ليجعل قضاءه لك فى يوم عسرتك
بدان پيش روى تو راهى است بس دور و داراى مشقت شديد و تو از جستجوى شايسته در چگونگى اين راه و مقدار توشه كافى و پشتى سبكبار بى نياز نيستى ، پس بار بيش از طاقت بر پشت خود حمل مكن كه سنگينى آن وبال گردنت باشد و اگر از مستمندان كسى را پيدا كردى كه از طرف تو توشه اى به قيامت ببرد و در ان روز در موقع احتياج آن را به تو برساند، وجود او را غنيمت بشمار و بار را به او بسپار و هر چه بتوانى در فراوان كردن زاد و توشه او بكوش ، شايد روزى جستجويش كنى و او را نيابى و هر كس ‍ كه از تو وامى بخواهد و تو توانايى آن را نداشته باشى ، وجود او را غنيمت بشمار و نيازش را برطرف كن تا در روز دشوارى آن را به تو اداء كند. (758)
765. دو خصلت غير قابل اعتماد
لا ينبغى للعبد اءن يثق بخصلتين : العافية ، و الغنى . بينا تراه معافى اذ سقم ، و بينا تراه غنيا اذ افتقر
بنده را نشايد كه به دو خصلت اعتماد كند: تندرستى و توانگرى ؛ زيرا در حالى كه او را تندرست مى بينى ، ناگهان بيمار مى شود و در حالى كه توانگرش مى بينى ، ناگهان تهيدست مى گردد. (759)
766. توانگرى و فقر حقيقى
الغنى و الفقر بعد العرض على الله .
توانگرى و تهيدستى بعد از عرضه شدن اعمال انسان در پيشگاه خدا معلوم مى شود. (760)
767. آثار توانگرى و مال
الغنى فى الغربة وطن ، و الفقر فى الوطن غربةُ
توانگرى غير آقا را آقايى مى بخشد، مال ، ناتوان را نيرومند مى سازد. (761)
768. وظيفه ثروتمندان
من آتاه الله مالا فليصل به القرابة وليحسن منه الضيافة
هر كه را خداوند به او مال و ثروتى بخشيده ، بايد به خويشاوندانش كمك كند و مهمانى بدهد. (762)
769. بخشنده خجل
اءلا و اءن اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اءسراف ، و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعفه فى الاخرة
آگاه باشيد كه بخشش مال نابجا، تبذير و اسراف است . اين كار ممكن است در دنيا باعث سربلندى بخشنده باشد؛ اما در آخرت موجب سرافكنداش ‍ مى گردد. (763)
770. نكوهش ثروت اندوزى
الحرفة مع العفة ، خير من الغنى مع الفجور
كسب با عفت و پاكدامنى از توانگرى با گناه بهتر است . (764)
771. زيانكارترين مردم
اءن اءخسر الناس صفقة و اءخيبهم سعيا، رجل اءخلق بدنه فى طلب ماله ، لم تساعده المقادير على ارادته ، فخرج من الدنيا بحسرته ، و قدم على الاخرة بتبعته
زيانكارترين مردم در معامله و نوميدترين آنها در سعى و تلاش ، كسى است كه براى كسب مال دنيا تن خود را فرسوده كرده و مقدارت هم او را برخواستهاش يار نگشته كه با حسرت از دنيا رفته و زر مالش را به آخرت برده است . (765)
772. نابود شدن ثروت اندوزان
يا كميل ! هلك خزان الاموال و هم اءحياء و العماء باقون ما بقى الدهر؛ اءعيانهم مفقودة ، و اءمثالهم فى القلوب موجودة
اى كميل ! ثروت اندوزان نابود شدند در حالى كه در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان زنده اند تا روزگار باقى است و بدن هاى شان از ميان مردم بيرون رفته ، ولى نمونه هاى عالى آنان در دل ها موجود است . (766)
773. نتيجه دريغ از كار نيك
اءذا بخل الغنى بمعروفه باع الفقير آخرته بدنياه
هرگاه توانگر از كار نيك دريغ كرد و به مصرف شايسته صرف نكرد، فقير هم آخرتش را به دنيا بفروشد. (767)
774. زندگى پيشواى عادل
اءن الله تعالى فرض على اءئمه العدل اءن يقدروا اءنفسهم بضعفة الناس ، كيلا يتبيغ بالفقير فقرة !
همانا خداوند بر پيشوايان عدالت گستر واجب كرده كه زندگانى خويشتن را با توده مردم هم اندازه كنند تا براى فقيران تنگدستى و ندارى زشت نباشد. (768)
O توانگرى و پيروزى
775. شكست حقيقى
ما ظفر من ظفر الاثم به ، و الغالب بالشر مغلوب
كسى كه باگناه به پيروزى دست يابد پيروز نيست و كسى كه با (توسل به ) بدى چيره گردد (در حقيقت ) شكست خورده است . (769)
776. رستگاران
اءيها الناس ! شقوا اءمواج الفتن بسفن النجاة ، و عرجوا عن طريق المنافرة ، و ضعوا تيجان المفاخرة . اءفلح من نهض بجناح ، اءو استسلم فاءراح .
اى مردم ! شما امواج آشوب را از طريق كشتى هاى نجات بشكافيد، از راه ايجاد و اختلاف منحرف گرديد. تاج هاى افتخار را كنار بگذاريد. كسى كه به وسيله بال پرواز كند و يا سكوت كند و گوشه اى بنشيند پيروز مى شود. (770)
777. شنيدن زنگ خطر
رحم الله امراء سمع حكما فوعى ، ودعى اءلى رشاد فدنا، و اءخذ بحجزة هاد فنجا
رحمت خدا بر آن كس كه حكمى را شنيد و آن را حفظ و رعايت كرد و به راه راست فراخوانده شد و به آن نزديك گشت و كمربند راهنما را گرفت و نجات يافت . (771)
778. بزرگ ترين توانگرى
الغنى الاكبر الياس عما فى اءيدى الناس
بزرگ ترين توانگرى ، چشم نداشتن به دستم مردم است . (772)
779. مرگ بهتر از ذلت
المنية و لا الدنية ! و التقلل و لا التوسل
مرگ آرى ، ذلت و پستى هرگز، كم خواهى آرى ، دست سوى اين و آن دراز كردن هرگز! (773)
780. رمز پيروزى
الظفر بالحزم ، و الحزم باجالة الراى ، و الراى بتحصين الاسرار
پيروزى در سايه دورانديشى و احتياط است ، احتياط به تفكر، و تفكر به حفظ اسرار است . (774)
2. عمر 
781. عمر مقدر شده !
اعلم يقينا اءنك لن تبلغ اءملك ، و لن تعدو اءجلك و اءنك فى سبيل من كان قبلك
يقين بدان كه هرگز به آرزويت نمى رسى و هرگز بيش از اجلت عمر نمى كنى و تو همان راهى را مى پويى كه پيشينيانت پيمودند. (775)
782. غنيمت شمردن عمر
قرنت الهيبة بالخيبة ، والحياء بالحرمان ، والفرضه تمر مر السحاب ، فانتهزوا فرص الخير
هيبت ، قرين نوميدى است و كم رويى قرين محروميت و بى نصيبى ، و فرصت به شتاب ابر مى گذرد، پس فرصت هاى شايسته را مغتنم شماريد. (776)
783. گذشت عمر
ما اءسرع الساعات فى اليوم ، و اسرع الايام فى الشهر، و اسرع الشهور فى السنة ، و اءسرع السنين فى العمر!
چه زود مى گذرد ساعات روز و روزهاى ماه و ماه هاى سال و سال هاى عمر!(777)
784. كوتاه شدن عمر
لا يعمر معمر منكم ، يوما من عمره ، الا بهدم آخر من اءجله
عمر هيچ كس از شما اضافه نشود مگر با نابودى روزى از مدت زندگى اش . (778)
785. مغتنم شمردن فرصت عمر
اءضاعد الفرصة غصة .
از دست دادن فرصت ، غصه (و گلوگيرى ) است . (779)
786. مدت عمر
العمر الذى اءعذر الله فيه الى ابن آدم ستون سنة
مدت عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد، شصت سال است . (780)
787. هدر دادن عمر
اءين الذين عمروا فنعموا، و علموا ففهموا، اءنظروا فلهوا، و سلموا فنسوا! اءمهوا طويلا، و منحوا جميلا!؟
كجايند كسانى كه خداوند عمرشان داد و درناز و نعمت زيستند و علم آموخته شدند و فهم و دانايى يافتند و مهلت داده شدند و بهغفلت گذارندند و سلامتى داده شدند و فراموش كردن ! مهلت زيادى به آنها داده شد و احسان و نيكويى ديدند؟(781)
788. عمر هر چيز
اءن لكل شى ء مدة و اءجلا
هر چيزى را مدتى است و پايانى . (782)
789. حجت عمر
فيالها حسرة على كل ذى غفلة اءن يكون عمره عليه حجة ، و اءن توديه اءيامه اءلى الشقوة !
دريغا بر غافلى كه عمرش بر او حجت باشد و دوران زندگانى اش اورا به سوى بدبختى براند. (783)
3. عافيت  
790. طلب خير و خوبى از خدا
فى وصيته لا بنه عليه السلام -: و اءكثر الاستخارة
در وصيت خود به فرزندش مى فرمايد: از خدا بسيار طلب خير كن . (784)
791. سازش با بيمارى
امش بدائك ما مشى بك .
تا زمانى كه بيمارى با تو مى سازد تو نيز با آن بساز. (785)
792. درشتى و نرمى به هم در به است
اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا. ربما كان الدواء داء، و الداء دواء .
هرگاه به جاى نرمى ، خشونت لازم باشد، خشونت (عين ) نرمى است ، بسا دارو كه (مايه ) درد و بيمارى باشد و بسا درد و بيمارى ، كه خود دارو مى باشد. (786)
793. سخن على عليه السلام در پايان عهدنامه
فى ختام كتابه للاشتر لما ولاه مصر -: اءنا اءسال الله بسعة رحمته ، و عظيم قدرته على اعطاء كل رغبة .. اءن يختم لى و لك بالسعادة و الشهادة
امام على عليه السلام ، در پايان عهدنامه خود، به مالك اشتر مى فرمايد: من از خداوند، به رحمت گسترده و قدرت عظيمش بر برآوردن هر خواهش و مطلوبى ، مساءلت دارم كه ... عاقبت من و تو را به سعادت و شهادت ختم فرمايد. (787)
794. امان از تيرهاى روزگار
اءن الدهر موتر قوسه ، لا تخطى سهامه ، و لا توسى جراحه . يرمى الحى بالموت ، و الصحيح بالسقهم ، و الناجى بالعطب
روزگار زه كمان خود را بسته است ، تيرهايش خطا نرود و زخم هايش درمان نشود، زنده را هدف تير مرگ قرار مى دهد و تندرست را آماج تير بيمارى و نجات يافته را هدف تير هلاكت . (788)
795. طلب عافيت
نحمده على ما كان ، و نستعينه من اءمرنا على ما يكون ، و نساله المعافاة فى الاديان ، كما نساله المعافاة فى الابدان
خدا را براى آن چه عطا فرموده ستايش مى كنيم و در كارهاى خود از او يارى مى جوييم و عافيت و سلامت در دين و عقيده را زا او مى طلبيم ، همچنان كه سلامت بدن ها را از او خواستاريم . (789)
796. نعمت وبلاى حقيقى
ما خير بخير بعده النار، و ما شر بشر بعده الجنة ، و كل نعيم دون الجنة فهو محقور، و كل بلاء دون النار عافية
خيرى كه در پى آن آتش بود خير نتوان شمرد و شرى كه در پس آن بهشت باشد شر نيست . هر نعمتى جز بهشت ناچيز است و هر بلايى جز آتش ‍ عافيت . (790)
797. دو نعمت زايل
لا ينبغى للعبد اءن يثق بخصلتين : العافيه ، و الغنى ، بينا تراه معافى ، اذ سقم ، و بينا تراه غنيا، اذ افتقر
بنده را نسزد كه به دو چيز اعتماد كند: عافيت و توانگرى ، زيرا در حالى كه او را سالم مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در حالى كه توانگرش مى بينى ناگهان به فقر دچار مى گردد. (791)
798. فرجام كار
اءن اءتاكم الله بعافيه فاقبلوا، و اءن ابتليتم فاصبروا، فان العاقبه للمتقين .
اگر خداوند به شما عافيتى داد، بپذيريد و اگر مبتلا شديد، شكيبايى ورزيد، زيرا فرجام از آن پرهيزگاران است . (792)
799. محاسن بيمارى
لبعض اءصحابه فى علة اعتلها -: جعل الله ماكان من شكواك حطا لسيئاتك ، فان المرض لا اءجر فيه ، و لكنه يحط السيئات ، و يحتها حت الاوراق . و انما الاجر فى القول باللسان ، و العمل بالايدى و الاقدام ، و اءن الله سبحانه يدخل بصدق النية و السريرة الصالحة من يشاء من عباده الجنة .
اميرالمومنين امام على عليه السلام به يكى از اصحاب خود كه به مرضى مبتلا شده بود، چنين فرمود:
خداوند آن چه را كه از اين بيمارى عارض تو گردانيده موجبى براى فرور ريختن گناهانت قرار داده است كه همانا بيمارى براى انسان اجر و مزدى در بر ندارد، ليكن گناهان را پايين مى آورد و آن ها را به مانند فرو ريختن برگ از درختان فرو مى ريزد.
جز اين نيست كه مزد در برابر گفتار با زبان و عمل با دست ها و گام ها است .
همانا خداى سبحان هر يك از بندگانش را كه اراده كند به واسطه درستى نيت و انديشه صالح و پسنديده اى كه دارا بوده به بهشت داخل مى كند. (793)
4. خرد و تفكر 
O وصف خرد و عقل
800. سودمندترين دارايى
لا مال اعود من العقل .
هيچ دارايى سودمندتر از خرد نيست . (794)
801. بهترين دانش
لا علم كالتفكر.
هيچ دانشى همانند تفكر (و انديشه براى كسب حقايق ) نيست . (795)
802. چونان آيينه اى صاف
الفكر مراة صافية .
انديشه ، آيينه اى است صاف و شفاف . (796)
803. شمشير برنده
العقل حسام قاطع .
خرد، شمشيرى برنده است . (797)
804. سرشارترين توانگرى
اءن اغنى العقل ، و اءكبر الفقر الحمق
سرشارترين توانگرى ، خردمندى است و بزرگ ترين تهيدستى نابخردى است . (798)
805. نيك انديشى
اءفق اءيها السامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك ، و اءنعم الفكر فيما جاءك على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله ما لا بد منه و لا محيص عنه
پس بيدار شو اى شنونده ! و به خود آى از آن مستى كه تو را از تو ربوده و از غفلتى كه تو را در خود فرو برده است و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوى (بيش از نيازهاى ضرورى ) كم كن و خوب بيانديش در آنچه كه به زبان پيامبر امى صلى الله عليه و آله به تو رسيده است ، امورى كه چاره و گريز از آن ها امكان پذير نيست . (799)
806. بالاترين دورانديشى
لا عقل كالتدبير.
هيچ عقل و دارتى مانند دورانديشى نيست . (800)
807. ميزان خرد
رسولك ترجمان عقلك ، و كتابك اءبغل ما ينطق عنك !
فرستاده تو بازگو كننده خرد توست و نامه ات رساترين سخنگوى توست . (801)
808. نگهدارى خرد
فرض الله ... ترك شرب الخمر تحصينا للعقل
خداوند واجب فرمود... ترك شرابخوارى را به منظور نگهدارى خرد. (802)
809. خفتن عقل
نعوذ باللله من سبات العقل ، و قبح الزلل
پناه مى بريم به خدا، از خفتن عقل و زشتى لغزش . (803)
810. حسود خرد
عجب المرء بنفسه احد اءحد حساد عقله
خود پسندى انسان يكى از حسودان خرد اوست . (804)
811. كشتارگاه هاى خرد
اءكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع
بيش ترين كشتارگاه هاى خرد، در پرتو درخشندگى طمع هاست . (805)
812. علت غفلت از خرد
اعلموا اءن الامل يسهى العقل ، و ينسى الذكر
بدانيد كه آرزو، خرد را دچار غفلت مى سازد و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد. (806)
813. نيمى از خردمندى
قلة العيال اءحد اليسارين ، التوادد نصف العقل ، الهم نصف الهرم
كمى عيال يكى ار دو راحتى است ، واظهار مودت و دوستى با همگان نيمى از خردمندى است و اندوهبارى نيمى از (شكست ) پيرى است . (807)
814. هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد!
لا خير فى الصمت عن الحكم ، كما اءنه لا خير فى القول بالجهل
لب فرو بستن از گفتار حكيمانه خوب نيست ، چنان كه سخن گفتن از روى نادانى خوبى ندارد. (808)
O اوصاف خردمندان
815. پندپزيرى خردمند
اءن العاقل يتعظ بالاداب ، و البهائم لا تتعظ اءلا بالضرب !
خردمند با آداب پند مى پذيرد؛ اما چهار پايان پند نپذيرند جز با كتك ! (809)
816. نشانه خردمند
اءذا تم العقل نقص الكلام
چون خرد كامل شود، سخن كم گردد. (810)
817. انسان با بصيرت
اءنما البصير من سمع فتفكر، و نظرش فاءبصر، و انتقع بالعبر، ثم سلك جددا واضحا يتجنب فيه الصرعة فى المهاوى
جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنوند و در آن بيانديشد و نظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهره گيرد، سپس در راه راست و روشن حركت كند و از سقوط در سيه چال ها، و از گمراهى در گژراهه ها بپرهيزد. (811)
818. سيراب شدن از درياى دانش
من فهم علم غور العلم ؛ و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم .
كسى كه فهم دارد، از عمق حقايق علمى آگاه مى شود و كسى كه از عمق حقايق آگاه شود، از دريايى احكام سيراب مى گردد. (812)
819. خردمندان عبرت پذيرند!
رحم الله امرا تفكر فاعتبر، و اعتبر فابصر، فكان ما هو كائن من الدنيا عن قليل لم يكن ، و كاءنما هو كائن من الاخره عما قليل لم يزل
خدا رحمت كند مردى را كه انديشيد و عبرت اندوخت و از عبرت اندوخته بينايى يافت ، آنچه كه از دنيا وجود دارد پس از اندك زمانى گويى وجود نداشته است و گويى آنچه را كه از آخرت وجود دارد، پس از اندك زمانى ، پس از مرگ ) ابدى است . (813)
820. توصيف خردمند و جاهل
قد سئل عن العاقل فقال عليه السلام -: هو الذى يضع الشى ء مواضعه . فقيل : فصف لنا الجاهل ، فقال : قد فعلت .
على عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه خردمند كيست ؟فرمود: خردمند كسى است كه هر چيزى را در جاى خود به كار برد.
عرض شد: نادان را براى ما توصيف فرما!
فرمود: توصيف كردم . (814)
821. سفر خردمندان
ليس للعاقل اءن يكون شاخصا الا فى ثلاث : مرمة لمعاش ، اءو خطوة فى معاد، اءو لذة فى غير محرم
خردمند را شايسته نيست كه سفر كند مگر براى يكى از سه مقصد: اصلاح امور زندگى ، تحصيل توشه آخرت و لذت بردن بر وجه حلال . (815)
822. خبرنگاران زياد، خردمندان اندك
اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل رواية ، فان رواة العلم كثير، و رعاته قليل
هرگاه خبرى شنيديد با عقل بسنجيد و به روايت آن بسنده نكنيد، زيرا راويان دانش بسيارند؛ اما نظر كنندگان در آن اندك . (816)
823. صندوق راز خردمند
صدر العاقل صندوق سره .
سينه خردمند، صندوق راز اوست . (817)
824. برابر پيوند با دانايان
قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل .
بريدن از نادان ، برابر پيوند با داناست . (818)
O توصيف نادان
825. صرف نيكى در موردش
ليس لواضع المعروف فى غير حقه ، و عند غير اءهله ، من الحظ فيما اءتى اءلا محمدة اللئام ، و ثناء الاشرار، و مقالة الجهال ، مادام منعما عليهم .
براى ان كه نيكى ها را در غير موردش و در اختيار غير اهلش قرار دهد، بهره اى جز ستايش انسان هاى پست و درود گفتن ناكسان و گفتار نادانان نيست ، و اين ها نيز تا وقتى كه به آن ها بخشش مى كند، مى باشد. (819)
826. دل احمق در زبانش است !
قلب الاحمق فى فيه ، و لسان العاقل فى قلبه
دل احمق در دهان اوست و زبان خردمند در دل اوست . (820)
827. مردم بى خرد
الناس منقوصون مدخولون اءلا من عصم الله : سائلهم متعنت ، و مجيبهم متكلف ، يكاد اءفضلهم رايا يرده عن فضل راءيه الرضا و السخط .
مردم كوته انديش و كم خردند مگر آن كس كه خداوند مصونش بدارد، پرسش كننده شان آزار دهنده است و پاسخ دهنده شان از علم بى بهر اگر در ميانشان صاحب راءى و انديشه اى هم باش ، خشم و خشنودى (و حب و بغضش ) او را از اظهار راءى درست باز مى دارد. (821)
828. مزاح و كاستى عقل
ما مزح امرو مزحة الا مج من عقله مجة
هيچ كس مزاحى نكرد، مگر اين كه اندكى از عقل او كاسته شد. (822)
829. سستى خرد
فى ذم اءهل الصرة بعد وقعة الجمل -: اءرضكم قريبة من الماء، بعيدة من السماء. خفت عقولكم ، و سفهت حلومكم ، فانتم غرض لنابل ، و اءكلة لاكل ، و فريستة لصائل
در نكوهش بصريان بعد از جنگ جمل فرمود: سرزمين شما به آب دريا نزديك و، آسمان دور است ، مردمانى سبك سر و سست خرديد؛ از اين رو، آماج هر تيرانداز و لقمه هر خورنده و طعمه هر درنده اى قرار بگيريد. (823)
830. اسير هوسرانى
كم من عقل اءسير تحت هوى اءمير
چه بسيار خردى كه اسير هوسرانى اميرى است . (824)
831. كم خردترين مردم
اءيتها النفوس المختلفة ! و القلوب المتشتتة ! الشاهدة اءبدانهم ، و الغائبة عنهم عقولهم ، اءنتم تنفرون عنه نفور المعزى من و عوعة الاسد!
اى جان هاى گونه گون و دل هاى پراكنده ! همانان كه پيكرهايشان حاضر و پيداست و خردهايشان از آنان غايب است ! شما را با مهر و محبت به سوى حق مى برم ؛ اما شما از آن مى رميد؛ همچون رميده بره از نعره شير. (825)
832. بدبخت حقيقى
... فاءن الشقى من حرم نفع ما اءوتى : العقل و التجربة
همانا بدبخت كسى است ، كه از منافع خرد و تجربه محروم باشد. (826)
833. نشانه كم عقلى
من الخرق المعاجلة قبل الامكان ، و لاناة بعد الفرصة
از كم خردى شخص است ، شتاب كردن در چيزى پيش از امكان آن ، و از دست دادن چيزى پس از رسيدن فرصت آن . (827)
834. آفات بى توجهى به عقل
من عشق شيئا اعشى بصره و اءمرض قلبه ، فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة ، قد خرقت الشهوات عقله ، و اءماتت الدنيا قلبه ، و ولهت عليها نفسه ، فهو عبد لها
هر كس كه به چيزى عشق ورزد، چشمش نابينا و دلش بيمار گردد؛ يعنى با ديده نادرست به آن مى نگرد و با گوش ناشنوا (ى حقايق ) آن را مى شنود. شهوت ها عقلش را از ميان مى برند و دنيا دلش را مى ميراند و او را شيفته خو مى سازد و او بنده دنيا مى گردد. (828)
O نتايج تفكر و خردورزى
835. زيان و سود
الناظر بالقلب ، العامل بالبصر يكون مبتدا عمله اءن يعلم : اء عمله عليه اءم له ؟! فاءن كان له مضى فيه ، واءن كان عليه وقف عنه
كسى كه چشم دل را گشوده و از روى بصيريت كارى را انجام مى دهد، بايد پيش از انجام آن بداند كه آن كار به زيان اوست يا به سودش كه اگر به سود اوست ان را به جا بياورد و اگر به زيانش باشد ترك نمايد. (829)

 

next page

fehrest page

back page