190. طبع آدمى
لقد علق بنياط هذا الانسان بضعُة هى اءعجب ما
فيه ، و ذلك القلب . و له مواد من الحكمة و اءضداد من خلافها، فان سنح
له الرجاء اءذله الطمع ، و اءن هاج به الطمع اءهلكه الحرص ، و ان ملكه
الياس قتله الاسف ، و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان اسعده الرضا
نسى التحفظ، و اءن ناله الخوف شغله الحذر، و اءن اتسع له الامن استلبثه
الغرة ، و ان اءفاد مالا اطغاه الغنى ، و ان اءصابته مصيبة فصحه الجزع
، و ان عضته الفاقة شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعد به الضغف ، و آن
افراط به الشبع كظته البطنُة . فك تقصير به مضر، و كل افراط به مفسد
بى گمان به بند دل اين انسان قطعه گوشتى آويخته شده كه از شگفت
انگيزترين اعضاى بدن است و شگفتى اش اين است كه در آن مايه هايى از
حكمت و اضدادى كه مخالف حكمت اند وجود دارد.
پس اگر براى او اميدى رخ دهد طمع او را خوار گرداند و اگر طمع وى را از
جا برانگيزد دچار حرصى شود كه نابودش سازد، و اگر نوميدى او را فراگيرد
اندوه او را بكشد و اگر خشم بر آن عارض شود غليظ و تنگ خلقى بر او سخت
بتازد، و اگر به سعادت رضا و خشنودى نايل آيد جانب احتياط كارى او را
به خود مشغول گرداند، و اگر امن و آسايش بر او سايه افكند غفلت او را
از بن براندازد و اگر مالى به او رسد سركشى ثروت به دامش كشد و اگر
دچار مصيبتى شود گرفتارى او را مشغول كند و اگر گرسنگى به او فشار آورد
ناتوانى از پايش در آورد، و اگر پرخورى كند نفسش در گلو بگيرد و خلاصه
هر كاهش و نقصانى به او زيان آور و هر افزايش تباه كننده است .
(189)
191. شكوه و عظمت آفرينش
سبحانك ما اءعظم ما نرى من خلقك ! و ما اءصغر كل
عظيمة فى جنب قدرتك ! و ما اءهول ما نرى من ملكوتك ! و ما اءحقر ذلك
فيما غاب عنا من سلطانك ! و ما اءسبغ نعمك فى الدنيا، و ما اءصغرها فى
نعم الاخرة !
اى خداى پاك ! چه عظيم و پر شكوه است آن چه از آفرينش تو مى بينيم ! و
چه خرد است هر بزرگى در برابر قدرت تو! و چه هول انگيز است آن چه ما از
ملكوت تو مى بينيم ! و چه حقير است آن چه ما مى بينيم در برابر قدرت و
سلطنت ناپيداى تو از ديدگان ما! چه بسيار است نعمت هاى تو در اين دنيا!
و چه اندك است اين نعمت ها در برابر نعمت هاى آخرت !
(190)
192. آفرينش زمين
اءنشا الارض فاءمسكها من غير اشتغال . و اءرساها
على غير قرار، و اءقامها بغير قوائم . ورفعها بغير دعائم . و حصنها من
الاود و الاعوجاج . و منعها من التهافت و الانفراج
زمين را ايجاد كرده آن را نگه داشت بى آن كه وى را مشغول سازد و آن را
بر جايى بدون قرار استوار كرد و بى هيچ پايه اى بر پايش داشت و بى هيچ
ستونى برافراشتش و آن را از كجى نگاه داشت و از افتادن و شكافتن آن
جلوگيرى كرد.
193. عظمت آفرينش آسمان ها
(191)
فمن شواهد خلقه خلق السموات موطدات بلا عمد،
قائمات بلا سند.
دعا هن فاءجبن طائعات مذعنات ، غير متلكئات و لا مبطئات . و لولا اقرار
هن له بالربوبية و اذعانهم له بالطوا عية ، لما جعلهن موضعا لعرشه ، و
لا مسكنا لملائكته ، و لا مصعدا للكلم الطيب و العمل الصالح من خلقه .
جعل نجومها اءعلاما يستدل بها الحيران فى مختلف فجاج الاقطار. لم يمنع
ضوع نورها ادلهمام سجف الليل المظلم . و لا استطاعت جلابيب سواد
الحنادس اءن ترد ما شاع فى السموات من تلالو نور القمر
از نشانه هاى آفرينش خدا، پديد آوردن آسمان هاى استوار بدون ستون و
ايستاى بدون تكيه گاه است . خداوند اراده ايجاد آن ها را فرمود و آن ها
با ميل و رغبت و بى هيچ درنگ و كندى اجابتش كردند و اگر اقرار آن ها بر
خداوندى او و اعتراف آن ها به طاعت و بندگى اش نبود آنها را جايگاه عرش
خويش و مكان فرشتگان و محل فرا بردن گفتار و كردار شايسته بندگانش قرار
نمى داد. ستارگان آسمان را نشانه هايى ساخت تا افراد سرگردان در آمد و
شد راه هاى زمين به وسيله آن ها راه خويش را بيابند، پرده هاى شب تا
پرتو نور آنها را نپوشانده و رداهاى سياه شب هاى تاريك توانايى محو
درخشش نور پراكنده ماه در آسمان را ندارد.
(192)
194. عظمت سلطنت الهى
كان من اقتار جبروته ، و بديع لطائف صنعته ، اءن
جعل من ماء البحر الزاخر المتراكم المتقاصف ، يبسا جامدا، ثم فطر منه
اءطباقا، ففتقها سبع سموات
از نشانه هاى توانايى و سلطنت خداوند و شگفتى آفرينش هاى او اين است كه
از آب درياى ژرف بر هم ريخته پر موج خش و جامدى را آفريد، آنگاه از آن
طبقاتى خلق كرد و آن طبقات را به آسمان شكافت .
(193)
195. تعديل حركات زمين
عدل حركاتها بالراسيان من جلاميدها، و ذوات
الشناخيب الشم من صياخيدها
حركت زمين را به وسيله صخره هاى عظيم و قله كوه هاى بلند و محكم تعديل
كرد.
(194)
196. آفرينش آسمان ها
نظم بلا تعليق رهوات فرجها، و لا حم صدوع
انفراجها و وشج بينها و بنى ازواجها و ذلل للهابطين باءمره ، و
الصاعدين باءعمال خلقه ، خزونة معراجها، و ناداها بعد اذ هى دخان ،
فالتحمت عرى اءشراجها، و فتق بعد الارتتاق صوامت اءبوابها، و اءقام
رصدا من الشهب الثواقب على نقابها، و اءمسكها من اءن تمور فى خرق
الهواءء باءيده ، اءمرها آن تقف مستسلمة " لامره ، و جعل شمسها آية
مبصرة " لنهارها، و قمرها آية ممحوة " من ليلها، و اءجراهما فى مناقل
مجراهما، و قدر سير هما فى مدارج درجهما، ليميز بين الليل و النهار
بهما، و ليعلم عد السنين و الحساب بمقاديرهما، ثم علق فى حوها فلكها، و
ناط بها زينتها، من خفيات دراريها و مصابيح كواكبها، و رمى مسترفى
السمع بثواقب شهبها، و اءجراها على اذلال تسخيرها من ثبات ثابتها، و
مسير سائرها، و هبوطها و صعودها، و نحوسها و سعودها
راه هاى گشاده آسمان ها را بى آنكه به جايى پيوسته باشد منظم ساخت و
شكاف هاى وسيعش را به هم پيوست و ميان هر آسمانى با آسمان هاى ديگر
ارتباط برقرار كرد و براى فرود آيندگان به فرمان او و بالا روندگانى كه
اعمال و كردار بندگان را مى برند دشوارى آن را آسان نمود و به آسمان ها
كه از دود بودند ندا داد كه به هم به پيوندند و گرد آيند و پس از جمع
شدن و گرد آمدن درهاى بسته آنها را گشود و از ستاره هاى درخشان بر راه
هاى آسمان نگهبان گماشت و با قدرت خويش از به جنبش در آمدن آن ها در
فضاى شكافته جلوگيرى كرد و فرمود تا در جاى خويش بايستند و به امر او
تسليم باشند. خورشيد آسمان را نشانه اى روشنگر براى روز و ماه آن را كه
نورش محو مى شود آيتى براى شب قرار داد و آنها را در مسيرشان روانه
ساخت و حركت آنها را در منازل و راه هايى كه بايد طى كنند تعيين نمود،
تا با سير آن ها شب و روز مشخص و شمار سال ها و حساب كارها دانسته شود.
پس فلك را در فضا معلق نگه داشت و زينت هايش را به آن آويخت كه عبارتند
از ستارگانى پنهانى همانند در سفيد و ستارگانى همانند چراغ روشن ، و با
شهاب هاى تابان شيطان هايى را كه گوش مى كشند براند و جاى ستارگان سيار
و فرورو صعود و سعد و نحس هر يك را تحت تسخير خويش قرار داد.
(195)
197. نيكوترين آفرينش
لم يخلق الاشياء من اءصول اءزليةُ، و لا اءوائل
اءبدية ، بل خلق ما خلق فاقام حده ، و صور ما صور فاءحسن صورته
اشيا را از ماده اى ازلى يا نمونه هايى ابدى نيافريد، بلكه آفريد آن چه
آفريد و حدودش را تعيين كرد و صورتى داد به آن چه داد و آن صورت را به
نيكوترين شكل نگاشت .
(196)
198. راز استوارى زمين
و تد بالصخور ميدان اءرضه
جنبش و لرزش زمين را به وسيله سنگ هاى بزرگ و كوه ها ميخكوب و استورا
گردانيد.
(197)
199. حركت آسمان ها
خلق سبحانه لاسكان سمواته ، و عمارة الصفيح
الاعلى من ملكوته ، خلقا بديعا من ملائكته
آسمان را با پرجا بودن ستاره هاى آن و با گردش ستاره هاى سيار آن و با
فرا رفتن و فرود آمدن آن ها و با بودن ستاره هاى نحس و سعد (بدى آور و
نيكى آور) در آن و با تسخير آن به آسانى به جريان انداخت .
(198)
200. اوج عظمت خدا در آفرينش انسان
اءيها المخلوق السوى ، و المنشا المرعى فى ظلمات
الارحام ، و مضاعفات الاستار. بدئت من سلالة من طين ، و وضعت فى قرار
مكين ، الى قدر معلوم و اجل مقسوم . تموز فى بطن اءمك جنينا لا تحير
دعاء و لا تسمع نداء. ثم اءخرجت من مقرك الى دار لم تشهدها، و لم تعرف
سبل منافعها. فمن هداك لاجترا الغذاء من ثدى اءمك ! و عرفك عند الحاجُة
مواضع طلبك و ارادتك !
اى انسانى كه از نظر خلقت بى كم و كاست و متناسبى و در زهدان هاى تاريك
و پرده هاى تو در، پديد آمده و محافظت مى شدى ! آفرينش از عصاره گل
آغاز شد.. و سپس از جايگاه به محيطى كه آن را نديده بودى و راه به دست
آوردن منافعش را نمى دانستى بيرون آورد شدى . چه كسى تو را به مكيدن
شير از پستان مادرت هدايت كرد؟و چه كسى جايگاه هاى طلب و خواستن را به
تو آموخت ؟!
(199)
201. يكتايى در آفرينش
خلق الخلائق على غير مثال خلا من غيره ، و لم
يستعن على خلقها باءحد من خلقه
موجودات را بدون نمونه اى كه از غير او صادر شده باشد خلق كرده و در
آفريدن آن ها از هيچ يك از مخلوقاتش كمك نگرفت .
(200)
202. آفرينش انسان از خاك
اءم هذا الذى اءنشاه فى ظلمات الارحام ، و شغف
الاستار؛ نطفة دهاقا، و علقة محاقا، و جنينا و راضعا، و وليدا و يافعا،
ثم منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لا حظا، ليفهم معتبرا، و
يقصر مزدجرا؛ حتى اذا قام اعتداله ، و استوى مثالفه ، نفر مستكبرا
آيا اين انسان همان كسى نيست كه خداوند او را در تاريكى هاى زهدان و
پرده هاى غلاف مانند آفريد، از نطفه اى كه ريخته شد..... آن گاه به او
دلى حفظ كننده و زبانى گويا و چشمى بينا بخشيد تا بفهمد و عبرت گيرد و
از زشتكارى ها باز ايستد اما چون قد راست كرد و به نهايت رشد خود رسيد
كرد فرازانه روى برگرداند.
(201)
203. قدرت خدا در آفرينش
فطر الاخلائق بقدرته ، و نشر الرياح برحمته
آفريدگان را با قدرت خود بيافريد و بادها را با رحمت خود به حركت در
آورد.
(202)
204. راز آفرينش
لو اءراد الله اءن يخلق آدم من نور يخطف الابصار
ضياؤ ه ، و يبهر العقول رواوه ، و طيب ياءخذ الانفاس عرفه لفعل . و لو
فعل لظلت له الاعناق خاضعة ، و لخفت البلوى فيه على الملائكه . و لكن
الله سبحانه يبتلى خلقه ببعض ما يجهلون اءصله ، تمييزا بالاختبار لهم ،
و نفيا، للاستكبار عنهم ، و ابعادا للخيلاء منهم
اگر خداوند مى خواست كه آدم عليه السلام را از نورى بيافريند كه
روشنايى آن ديده ها را بربايد و زيبايى آن عقول آدميان را خيره سازد و
او را چنان معطر نمايد كه نفس ها را بوى خوش و عطر آن حضرت را چنين مى
آفريد گردن ها در مقابل او خم مى شدند و آزمايش فرشتگان به وسيله خلقت
آن حصرت سبك مى گشت ، ولى خداوند سبحان مخلوقات خود را با بعضى از امور
كه اصل آن را نمى دانند براى تمايز خوب از بد امتحان مى نمايد، هم چنين
به وسيله دستورات آزمايشى تكبر را از آنان نفى و غرور و خودخواهى را از
آنان دور مى سازد.
(203)
205. آفرينش زمين
اءنهد جبالها عن سهولها، و اءساخ قواعدها فى
متون اءقطارها و مواضع اءنصابها، فاءشهق قلالها، و اءطال اءنشازها، و
جعلها للارض عمادا، و اءرزها فيها اءوتادا، فسكنت على حركتها من اءن
تميد باءهلها، اءو تسيخ بحملها او تزول عن مواضعها
كوه هاى زمين را از دشت ها و پستى هايش برآمده ساخت و ريشه آن ها را در
دل زمين هاى اطرافشان و جاهايى كه برقرار هستند فرو برد.. و آن ها را
تكيه گاه زمين و ميخ ها نگهدارنده آن قرار داد. پس ، آن گاه زمين در
عين متحرك بودن آرام گرفت تا ساكنان خود را در سقوط و اضطراب قرار
ندهد، يا آنچه را حمل كرده است فرو نياندازد، يا آن گاه زمين در عين
متحرك بودن آرام گرفت تا ساكنان خود را در سقوط و اضطراب قرار ندهد، يا
آنچه را حمل كرده است فرو نياندازد، يا آن را از جاى خويش جابه جا
نكند.
(204)
206. توصيف خلق آدم
جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها، و عذبها و
سبخها ترية سنها بالماء حتى خلصت . و لا طها بالبله حتى لزبت فجبل منها
صورة ذات اءحناء و وصول و اءعضاء و فصول : اءجمدها حتى استمسكت و
اءصلدها حتى صلصلت لوقت معدود، و اءمد معلوم : ثم نفخ فيها من روحه
فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها، و فكر يتصرف بها...
خداى بزرگ از زمين هاى سنگلاخ و هموار و زمين هاى مستعد كشت و زرع و
شوره زاران اندكى خاك فراهم آورد و بر آن آب ريخت تا خالص و پاكيزه شد
و آن را با آب آميخت
207. آفرينش مخلوقات بى نظير
الذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله ... و
اءرانا من ملكوت قدرته ، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته ، و اعتراف
الحاجة من الخلق الى آن يقيمها بمساك قوته ، مادلنا باضطرار قيام الحجة
له على معرفته
208. نابودى دنيا
الذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله ... و
اءرانا من ملكوت قدرتة ، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته ، و اعتراف
الحاجة من الخلق الى اءن يقيمها بمساك قوته ، مادلنا باضطرار قيام
الحجة له على معرفته
خداوندى كه مخلوقات را پديدار ساخت بى آن كه مثل و مانندى از هر يك از
آن ها قبلا وجود داشته و او آن را مثالى قرار داده باشد، خدايى كه عظمت
و شكوه قدرت خود و شگفتى هايى كه نشانه هاى حكمت او، گوياى آن است به
ما نشان داد. و نيز اعتراف همه مخلوقات در مورد احتياج خود به اين كه
خداوند با قدرت خويش آن ها را نگاه دارد، همه اين ها چيزهايى است كه ما
را از پذيرفتن دليل هايى استوار پابرجا بر شناخت خداوند ناگزير مى
سازد.
(205)
209. شگفتى هاى انسان
ليس فناء الدنيا بعد ابتداعها باءعجب من انشائها
و اختراعها... و اءن الله ، سبحانه ، يعود بعد فناء الدنيا وحده لا شى
ء معه
نابودى دنيا، پس از آفريدن آن زياد شگفتى آورتر از آفريدن و ايجاد آن
نيست . و خداوند سبحان ، پس از نابودى جهان تنها باقى مى ماند و چيزى
با او نيست .
(206)
210. بخشش خدا
اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم ، و يتكلم بلحم ،
و يسمع بعظم ، و يتنفس من خزم !!
از اين انسان تعجب كنيد و پند بگيريد! با پيه نگاه مى كند، با گوشت حرف
مى زند، با استخوان مى شنود و از شكافى (بينى ) نفس مى كشد!
(207)
211. عجب از اين آدم !
جعل لكم اسماعا لتعى ما عناها، و اءبصارا لتجلو
عن عشاها خداوند به شما دو گوش داد تا آن چه را به آن ها مربوط
مى شود دريافت كنند و دو چشم داد تا از نابينايى به در آيند.
(208)
بخش دوم : عدل و عدالت
212. عدل چيست
لما سئل عن العدل -: العدل اءن لا تتهمه
امام عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه عدل چيست ؟فرمود: عدل ، آن
است كه خدا را متهم نكنى .
(209)
213. دادگرى واقعى
الذى صدق فى ميعاده ، و ارتفع عن ظلم عباد0 و
قام بالقسط فى خلقه ، و عدل عليهم فى حكمه
خدايى است كه در وعده خويش راستگوست و بالاتر از آن است كه به بندگانش
ستم كند و در ميان آفريدگانش به عدل رفتار كرده و در حكم خويش با آن ها
دادگرى كرده است .
(210)
214. دادگرى حق
ما كان قوم قط فى غض نعمة من عيش فزال عنهم اءلا
بذنوب اجتر حوها، لان الله ليس بظلام للعبيد
هرگز نعمت و رفاه زندگى از مردمى گرفته نشد، مگر به سبب گناهانى كه
مرتكب شدند؛ چرا كه خداوند به بندگانش ستم نمى كند.
(211)
215. بردبار عادل
الذى عظم حلمه فعفا، و عدل فى كل ما قضى
خدايى كه بردبارى اش زياد است و مى بخشد و در آن چه حكم كرده ، عدالت
را رعايت نموده است .
(212)
216. نتيجه عدل
بالسيرة العادله يقهر المناوى
با روش عدل دشمن شكست مى يابد و از ميان مى رود.
(213)
217. قضاوت بى عدالت
ليس من العدل القضاء على الثقة بالظن
قضاوتى كه به حدس و گمان متكى باشد از روى عدل و داد نيست .
(214)
218. عدل شريف تر از بخشش
سئل عليه السلام : اءيهما اءفضل : العدل ، اءو
الجود؟
فقال عليه السلام : العدل يضع الامور مواضعها، والجود يخرجها من جهتها.
العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ، فالعدل اءشرفهما و اءفضلهما
از حضرتش پرسيدند: دادگرى بهتر است يا بخشندگى ؟
فرمود: دادگرى هر چيزى را در جاى خويش قرار مى دهد و بخشش آنها را از
جاى خود بيرون مى كند و عدل نگهبان همه مردم است و بخشندگى به افراد
مخصوص بهره مى دهد. بنابراين عدل شريف تر و برتر است .
(215)
219. امر به عدل و احسان
قال فى قوله تعالى : (ان الله يامر بالعدل و
الاحسان ) -: العدل : الانصاف ، و الاحسان : التفضل
امام على عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال : (خداوند شما را به
عدل و احسان فرمان مى دهد.) فرمود: عدل ، انصاف دادن و ستم نكردن است و
احسان جود و بخشش .
(216)
220. پيوند دهنده خلق
بالنصفة يكثر المواصلون .
انصاف و عدالت است كه پيوند انسان ها را بيشتر مى نمايد.
(217)
221. سفارش به كارگزاران
اءنصفوا الناس من اءنفسكم ، و اصبروا لحوائجهم
فانكم حزان الرعية ، و وكلاء اءلامة ، و سفراء الائمة
امام على عليه السلام در نامه اى خطاب به كارگزارانش چنين فرمود: ما
بين مردم و خودتان انصاف بورزيد و به برآوردن نيازهاى آنان تحمل
نماييد؛ زير شما خزانه داران رعيت هستيد و وكلاى امت و سفيران پيشوايان
.
(218)
222. توصيه به عدالت
استعمل العدل ، و احذر العسف و الحيف ، فان
العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو اءلى السيف
عدل و دادگرى را به كار بند، و از روز گويى و ستمگران برحذر باش ؛ زيرا
زور گويى ملت را به جلاى وطن وا مى دارد و ستم مردم را به قيام مسلحانه
فرا مى خواند.
(219)
223. توصيه على (ع ) به يكى از كارگزارانش
آس بينهم فى اللحظة و النظرة و الاشارة و التحية
، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك ، و لا يياس الضعفاء من عدلك
اميرمؤ منان على عليه السلام در نامه اى خطاب به كارگزاران خويشتن چنين
فرمودند: ما بنى همه افراد رعيت در نگاه گذار و نگرش دقيق و اشاره و
درود گفتن تساوى برقرار كن تا بزرگان طمع در ظلم تو نكنند و ناتوانان
از دادگرى تو ماءيوس نشوند.
(220)
224. انصاف با رعيت
اءنصف الله و اءنصف الناس من نفسك و من خاصة
اءهلك و من لك فيه هوى من رعيتك ، فانك اءلا تفعل تظلم !
ما بين خدا و مردم از يك طرف و نفس و دودمان و هر كسى از رعيت كه هوايى
از او بر سر دارى ، از طرف ديگر انصاف برقرار كن ، اگر انصاف بر اقرار
نكنى ستم ورزيده اى .
(221)
225. ياوران عدالت
اءدا اءدت الرعية الى الوالى حقه ، و اءدى
الوالى اءليها حقها عز الحق بينهم ، و قامت مناهج الدين ، و عتدلت
معالم العدل ، و جرت على اءذلالها السنن ، فصلح بذلك الزمان ، و طمع فى
بقاء الدولة ، و يئست مطامع الاعداء و ادا غلبت الرعية و اليها، اءو
اءجحف الوالى برعيته ، اختلفت هنالك الكلمة ، و ظهرت معالم الجور
در آن هنگام كه مردم جامعه حق حاكم بر به حاكم ادا كردند و زمامدار نيز
حق مردم را به آنان ادا كرد، حق در ميان آنان عزيز گردد و مسيرهاى روشن
دين هموار و نشانه هاى عدالت معتدل و برپا، و سنت ها در مجراى خود به
جريان مى افتند، در نتيجه زمان اصلاح مى شود و بقاى حكومت مورد اميد، و
طمع و آز دشمنان از تسلط بر جامعه ماءيوس و ساقط مى گردد و در آن هنگام
كه رعيت بر حاكم غالب شود يا حاكم بر رعيت ظلم و تعدى روا دارد، كلمه
جامع آن دو مختلف گردد و پراكندگى در جامعه نفوذ كند و علامت هاى ستم
آشكار شود.
(222)
226. شعبه هاى عدالت
الايمان على اءربع دعائم : على الصبر، و اليقين
، و العدل ، و الجهاد... و العدل منها على اءربع شعب : على غائص الفهم
، و غور العلم ؛ و زهرة الحكم و رساخُة الحلم : فمن فهم علم غور العلم
؛ و من علم غور العلم صدر عن رائع الحكم ؛ و من حلم لم يفرط فى اءمره و
عاش فى الناس حميدا
ايمان چهار ستون دارد: صبر، يقين ، عدل و جهاد، و عدل چهار قسمت مى
گردد: دقت در فهميدن ، رسيدن به حقيقت علم و زيبايى قضاوت ها و استوار
شدن در بردبارى ، كسى كه فهميد، حقيقت علم را درك مى كند و كسى كه
حقيقت دانش را درك كرد، از راه هاى بردبارى وارد مى شود و كسى كه حليم
بود در زندگى افراط نمى كند و در ميان مردم ، خوشنام زندگى مى كند.
(223)
227. سر گذشت شگفت آورتر!
اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفُة فى وعائها، و
معجونة شنئتها، كاءنما عجنت بريق حى ء اءوقيئها، فقلت : اءصلة ، اءم
زكاُة ، اءم صدقة ؟ فذلك محرم علينا اءهل البيت . فقال : لا ذا و لا
ذاك ، و لكنها هدية . فقلت . هبلتك الهبول ! اءعن دين الله اءتيتنى
لتخد عنى ؟اءمختبط انت اءم ذوجنة ، اءم تهجر؟و الله لو اءعطيت الاقاليم
السبعة بما تحت اءفلاكها، على اءن اءعصى لله فى نملة اءسلبها جلب شعيرة
ما فعلته
از اين سرگذشت (سرگذشت عقيل كه تقاضاى كمك كرد و حضرت آهن گداخته به
دست او نزديك كرد) شگفت آورتر داستان كسى است كه نيمه شبى ظرفى
سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به در خانه ما مى آورد، ولى اين
حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم ، گويا آب دهان مار را با
استفراغش خمير طعم و لذيذ به در خانه ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود
كه من از آن متنفر شدم ، گويا آب دهان ما را با استفراغش خمير كرده
بودند، به او گفتم : صدقه است يا زكات است ؟ كه اين دو بر ما اهل بيت
حرام است .
گفت : نه اين است و نه آن ، بلكه هديه است .
گفتم : مادرت بر تو بگريد! آمده اى مرا از راه دين خدا فريب دهى يا
پريشان خردى يا ديوانه اى و يا هذيان مى گويى ؟
به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان است به من بدهند تا
خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم هرگز نخواهم
كرد.
(224)
228. نخستين گام عدل
آن من اءحب عباد الله اءليه عبدا اءعانه الله
على نفسه ، فاستشعر الحزن ، و تجلبب الخوف ... فهو من معادن دينه ، و
اءدتاد اءرضه . قد اءلزم نفسه العدل ، فكان اءول عدله نفى الهوى عن
نفسه
از محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه ربوبى بنده اى است كه خداوند
(سبحان ) او را در شناخت نفس خود و ساختن آن يارى فرمايد (اين انسان
مورد عنايت خداوندى ) لباسى از اندوه بر تن نموده و پوشاكى از بيم بر
خود پوشيد... (اين رشد يافته ) از معدن دين خداوندى و مانند ميخ هاى
محكم از عوامل نگهدارنده ارزش ها در زمين اوست ، خود را بر عدل و
دادگرى ملزم نموده و نخستين عدل وى درباره خويشتن ، نفى هوى و اميال از
نفس خود مى باشد.
(225).
229. اختلاف حكم ها
و قال عليه السلام فى ذم اختلاف العلماء فى
القتيا -: ترد على اءحدهم القضية فى حكم من الاحكام فيحكم فيها براءيه
، ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلافه ، ثم يجتمع
القضاه بذلك عند الامام الذى استقضا هم فيصوب آراءهم جميعا؛ و الههم
واحد! و نبيهم واحد! و كتابهم واحد! اءفا مرهم الله - سبحانه -
بالاختلاف فاءطاعوه !
امام عليه السلام در بدگويى از اختلاف علماء در فتوى چنين مى گويد: يك
موضوع به يكى از آنان داده مى شود كه حكم آن را صادر كند و او نظر خود
را مى دهد، عين همين موضوع به يكى ديگر از اهل علم داده مى شود و دومى
حكمى صادر مى كند كه برخلاف حكم اول است ، پس هر دو براى حل اختلاف پيش
امامى كه آنان را به قضاوت گمارده است مى روند و امام نظر هر دو را
تاءييد مى كند. خداى آنان يكى ، پيامبرشان يكى و قرآن آنان هم يكى است
؛ اما در حكم اختلاف دارند! آيا خدا دستور داده اختلاف پيدا كنند و
آنان به فرمان خدا گوش داده اند.
(226)
230. گستردگى دامنه عدالت
و قال فيما رده على المسلمين من قطائع عثمان بن
عفان -: و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء: لردته ؛
فان فى العدل سعة ". و من ضاق عليه العدل ، فالجور عليه اءضيق
درباره زمين هايى كه عثمان به اقطاع ديگران در آورده و آن حضرت عليه
السلام زمين هاى مذكور را به مسلمانان برگردانيده بود فرمودند: به خدا
قسم ، اگر آن مال را چنين مى يافتم كه به تحقيق با آن ، زنانى به عقد
زناشويى در آمده و كنيزانى با آن خريدارى شده بودند، باز هم هر آينه آن
را به مسلمانان بر مى گردانيدم ، پس به راستى در عدل و دادگرى وسعت و
گشايش است و هيچ چيز آن را از ميان نمى برد و آن كس (يا آن فرمانروا)
كه اجراى عدالت ، او را در تنگنا قرار دهد و نتواند از اين راه به
تدبير امور بپردازد چاره جويى از راه جور و ظلم براى او تنگ تر و
دشوارتر خواهد بود.(227)
231. وظيفه پيشواى عادل
ان الله تعالى فرض على اءئمه العدل اءن يقدروا
اءنفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره
خداوند بر پيشوايان عدالت مقرر فرموده است كه شاءن و اندازه خود را در
حد مردم ناتوان تنظيم نمايند تا بينوايى مستمندان آنان را گرفتار درد و
اندوه مهلك نسازد.
(228)
بخش سوم : نبوت
232. هدايت كننده انسان ها
اصطفى سبحانه من ولده (اءى آدم ) اءنبياء اءخذ
على الوحى ميثاقهم ، و على تبليغ الرسالة اءمانتهم ، لما بدل اءكثر
خلقه عهدالله اءليهم فجهوا حقه و اتخذوا الانداد معه و اجتالتهم
الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته ، فبعث فيهم رسله ، و واتر
اءليهم اءنبياه ليستاءدو هم ميثاق فطرته
233. برترين آفريده
اختار آدم عليه السلام ، خيرة " من خلقه ، و
جعله اول جبلته
خداى بزرگ آدم را از ميان آفريدگانش برگزيد و او را نخستين و برترين
آفريدگانش قرار داد.
(229)
234. وصف عيسى (ع )
فى صفة عيسى عليه السلام -: لم تكن له زوجة
تفتنه ، و لا ولد يحزنه ، و لا مال يلفته
در وصف عيسى عليه السلام مى فرمايد: نه همسرى داشت كه او را به فتنه در
افكند، نه فرزندى كه غمگينش سازد و نه مالى كه او را به خود مشغول
گرداند.
(230)
235. زهدى موسى (ع )
ان شئت ثنيت بموسى كليم الله صلى الله عليه و
آله حيث يقول : (رب انى لما اءنزلت اءلى من خير فقير) و الله ، ما ساله
الا خبزا يا كله ، لانه كان يا كل بقلةُ الارض
اگر بخواهى دوباره پيامبرى را پيروى كنى از موسى عليه السلام پيروى كن
آن گاه كه فرمود: (پروردگار! من به آنچه از خير و نيكى برايم فرستاده
اى نيازمندم ) به خدا سوگند، حضرت موسى عليه السلام به جز نانى كه مى
خورد از خدا نخواست ، زيرا او گياهان زمين مى خورد.
(231)
236. پيامبر زداينده شبهات
اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالدين
المشور، و العلم الماءثور، و الكتاب المسطور، و النور الساطع ، و
الضياء اللامع ، و الامر الصادع ، ازاحة للشبهات ، و احتجاجا بالبينات
، و تحديرا بالايات
گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستاده خداست ، او را با دين بلند آواز و
نشانه برگزيده و كتاب نوشته و نور درخشان و پرتو تابان و فرمان آشكار و
آشكار كننده حق از باطل فرستاد، تا شبهات را بزدايد و با دليل و برهان
حجت آورى كن و با آيات هشدارشان دهد.
(232)
237. پزشك امت
رسول الله صلى الله عليه و آله طبيب دوار بطبه ،
قدا حكم مراهمه ، و اءحمى مواسمع ، يضع ذلك حيث الحاحة اليه
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پزشكى است سيار كه با طب خويش همواره
به گردش مى پردازد و مرهم ها را به خوبى آماده ساخته و به هنگام نياز
آنها را به كار مى برد.
(233)
238. نشانه رستاخيز
ان الله جعل محمدا صلى الله عليه و آله علما
للساعة ، و مبشرا بالجنةُ، و منذرا بالعقوبه
همانا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را نشانه رستاخيز قرار داد و
نويد دهنده بهشت و بيم دهنده از كيفر.
(234)
239. وصف على عليه السلام در زمان مبعوث شدن
پيامبر صلى الله عليه و آله
ارسله على حين فترة من الرسل ، و طول هجعة من
الامم ، و عتزام من الفتن ... و الدنيا كاسفة النور... عابسة فى وجه
طالبها. ثمرها الفتنه ، و طعامها الجيفُة
خداوند پيامبر را زمانى فرستاد كه مدت ها بود پيامبرى نيامده بود و
مردم در خوابى دراز به سر مى بردند و فتنه ها نيرومند شده بود... و
دنيا بى فروغ شد بود... و به روى طالب خود رو ترش كرده بود. ميوه اش
فتنه و گمراهى بود و خوراكش مردار.
(235)
240. نزول وحى بر جان پيامبر (ص )
ثم اءنزل عليه الكتاب نورا تطفا مصابيحه .. و
تبياتا لا تهدم اءركانه . و شفاء لا تخشى اءسقامه ، و عزا لا تهزم
اءنصاره ، و حقا لا تخذل اءعوانه ... جعله الله ريا لعطش العلماء و
ربيعا لقلوب االفقهاء... و معقلا منيعا ذورته ، عزا لمن تولاه
آن گاه قرآن را بر پيامبر فرو فرستاد كه نورى است كه چراغ هايش خاموش
نمى شود... و بناى روشنگرى است كه پايه هايش ويران نمى گردد و شفا و
دارويى است كه ترس از بيمارى هاى آن نمى رود و عزتى است كه هوادارنش
شكست نمى خورند و حقى است كه يارانش بى ياور گذاشته نمى شود... خداوند
آن را سيراب كننده عطش دانشوران قرار داده است و بهر دل هاى فهميدگان
... و پناهگاهى كه ستيغ آن دست تسخير ناپذير است و براى كسى كه آن را
سرپرست خود گيرد مايه عزت مى باشد.
(236)
241. اجراى پيمان الهى
بعث فيهم رسله ، و واتر اءليهم اءنبياءه ،
ليستادو هم ميثاق فطرته ، و يذكر و هم منسيى نعمته ، و يحتجوا عليهم
بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة : من سقف
فوقهم مرفوع ، و مهاد تحتهم موضوع ، و معايش تحييهم ، و اءجال تفنيهم
فرستادگان خود را در ميان مدرم برانگيخت و پيامبرانش را پياپى به سوى
ايشان فرستاد تا از آنان بخواهند پيمان الهى را كه در فطرتشان است به
جاى آوردند... و نشانه هاى قدرت خدا را به ايشان نشان دهند: از آسمانى
كه بر فراز سرشان برافراشته شده است تا زمينى كه زير پاهايشان نهاده
شده و نعمت هايى كه زنده نگاهشان مى دارد و مرگ هايى كه نابودشان مى
كند.
(237)
242. فضيلت پيامبر صلى الله عليه و آله
سيرته القصد، و سنته الرشد، و كلامه الفصل ، و
حكمه العدل
راه و رسم پيامبر معتدل ، سنت و روشش صحيح و پايدار، سخنانش جدا كننده
حق از باطل و قضاوتش عادلانه بود.
(238)
243. وصف پيامبر صلى الله عليه و آله
واعيا لوحيك ، حافظا لعهدك ، ماضيا على نفاذ
اءمرك
پيامبر و حى تو را فهميد و پيمانت را حفظ كرد و در راه اجراى آن حركت
كرد.
(239)
244. بهترين راه و روش
اقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى . و استنوا
بسنته فانها اهدى السنن
به راه و رسم پيامبرتان اقتدا كنيد كه بهترين راه و روش است و رفتارتان
را به سنت و روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايت كننده ترين روش هاست .
(240)
245. علم پيامبر
قد علمتم اءن رسول الله صلى الله عليه و آله رجم
الزانى المحصن ، ثم صلى عليه ، ثم ورثه اءهله ؛ و قتل القاتل و ورث
ميراثه اءهله . و قطع السارق و جلد الزانى غير المحسن ، ثم قسم عليها
من الفى ء، و نكحا المسلمات
شما خوب مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زناكارى را كه
همسر داشت سنگبران كرد، سپس بر مرده اش نماز خواند و اموالش را ميان
ورثه اش تقسيم نمود و دست دزد را قطع كرد و زناكار بدون همسر را
تازيانه زد، سپس از در آمد بيت المال سهم آنان را داد و هر دو خطا كار
با زنان مسلمان ازدواج كردند.
(241)
246. آشكار كننده حق
اءرسله و اءعلام الهدى دارسة ، و مناهج الدين
طامسة ، فصدع بالحق ؛ و نصح للخلق
خداوند او را در موقعى فرستاد كه نشانه هاى هدايت كهنه گشته و مسيرهاى
روشن دين محو شده بود، او براى حق قيام و آن را براى مردم آشكار ساخت .
(242)
247. سرمشق از پيامبر صلى الله عليه و آله و
رفتار او
و لقفد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله
كاف لك فى آلاسؤ ة . و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها، و كثرة مخازيها
و مساويها، اذ قبضت عنه اءطرافها و وطئت لغيره اءكنافها، و فطم عن
رضاعها، و زوى عن زخارفها... فتاءس بنبيك الاطيب الاطهر صلى الله عليه
و آله فان فيه اءسؤ ةُ لمن تاءسى ، و عزاءء لمن تعزى و اءحب العباد
اءلى الله المتاسى بنبيه ، و المقتص لاتر قضم الدنيا قضما، و لم يعرها
طرفاء. اءهضم اهل الدنيا كشحا، و اءخمصهم من الدنيا بطنا. عرضت عيله
الدنيا فاءبى اءن يقبلها، و علم اءن الله سبحانه اءبغض شيئا فابغضه ، و
حقر شيئا فحقره ، و صغر شيئا فصغره و لو لم يكن فينا اءلا حبنا ما
اءبغض الله و رسوله ، و تعظيمنا ما صغر الله و رسوله ، لكفى به
شقاقاللله ، و محادة عن اءمر الله . لقد كان - صلى الله عليه و اله و
سلم - ياءكل على الارض ، و يجلس جلسة العبد، و يخصف بيده نعله ، و يرقع
بيده ثوبه ، و يركب الحمار العارى ، و يردف خلفه ، و يكون الستر على
باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول : يا فلانة - لا حدى اءزواجه - غيبه
عنى فاءنى اذا نظرت اءليه ذكرت الدنيا و زخارفها فاءعرض عن الدنيا
بقلبه ، و اءمات ذكرها من نفسه ، و اءحب اءن تغيب زينتها عن عينه ،
لكيلا يتخذ منها رياشا، و لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما،
فاخرجها من النفس و اءشخصها عن القلب ، و غيبها عن البصر. و كذلك من
اءبغض شيئا اءبغض اءن ينظر اءليه ، و اءن يذكر عنده ، و لقد كان فى
رسول الله صلى الله عليه و آله ما يدلك على مساويى الدنيا و عيوبها. اذ
جاع فيها مع خاصته ، و زويت عنه زخارفها مع خاصته ، و زويت عنه زخارفها
مع عظيم زلفته . فلينظر ناظر بعقله ، اءكرم الله محمدا بذلك اءم اءهانه
! فان قال : اءهانه ، فقد كذب و الله العظيم - بالافك العظيم ، و ان
قال : اءكرمه فليعلم اءن الله قد اءهان غيره حيث بسط الدنيا له ، و
زواها عن اءقرب الناس منه . فتاءسى متاءس بنيه ، و اقتص اءثره ، و ولج
مولجه ، و الا فلا يا من الهكة ، فان الله جعل محمداصلى الله عليه و
آله علما للساعه ، و مبشراء بالجنة ، و منذرا بالعقوبه . خرج من الدنيا
خميصا، و ورد الاخرة سليما. لم يضع حجرا عى حجر، حتى مضى لسبيله ، و
اءجاب داعى ربه ، فما اءعظم منه الله عندنا حين اءنعم علينا به سلفا
نتبعه ، و قائدا نطا عقبه !
سر مشق بودن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى تو كافى است و
راهنمايى است براى اين كه به نكوهيدگى و ننگين بودن دنيا و فراوانى
رسوايى ها و بدى هايش پى ببرى ، چه آن كه دنيا از آن حضرت گرفته شد و
براى ديگران فراهم گشت و از شير مادر دنيا باز گرفته شد و از زيبايى ها
و زخارف آن دور گشت ... پس به پيامبر پاك و پاكيزه ات اقتدا كن ؛ زيرا
كه آن حضرت براى كسى كه بخواهد به كسى تاءسى جويد و از و پيروى كند.
لقمه دنيا را با اطراف دندان مى خورد (به اندازه ضرورت از دنيا بر مى
گرفت ) و گوشه چشمى هم به دنيا نداشت . پهلوهايش از همه لاغرتر و شكمش
از همه گرسنه تر بود. دنيا به او پيشنهاد شد، اما از پذيرفتن آن سرباز
زد و دانست كه خداى سبحان چيزى (علاقه به دنيا) را دشمن دارد او هم آن
را دشمن گرفت ، چيزى را خرد مى شمارد او هم خرد مى شمارد. اگر در ما
هيچ (عيبى ) نبود جز همين كه آنچه را خدا و پيامبرش دشمن دارند دوست
داشته باشيم و آنچه را خدا و پيامبرش خرد شمرده اند بزرگ و با ارزش
شماريم ، همين خود براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش كافى بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله روى زمين غذا مى خورد و همچون بردگان مى
نشست با دست خود كفشش را مى دوخت و جامه اش را وصله مى زد و بر الاغ
برهنه سوار مى شد و پشت سر خود شخصى ديگرى را هم سوار مى كرد.
پرده اى با نقش و نگار بر در خانه اش آويخته ديد، به همسرش گفت : اى زن
! اين پرده را از جلو چشم من بردار؛ زيرا هرگاه به آن مى نگرم به ياد
دنيا و زرق و برق آن مى افتم . او از ته دل از دنيا روى برتافت و نام
ياد آن را در جانش ميراند و دوست داشت كه زيب و زيور دنيا از جلو
چشمش دور باشد، تا از آن جامه زيبايى تهيه نكند و آن را در جاى آرامش
ندارند و اين ماندن هميشگى در آن نداشته باشد. پس دنيا را از جان خود
بيرون راند و از دلش دور كرد و از چشمانش پنهان ساخت . آرى ! اين
چنين كسى كه چيزى را دشمن بدارد از نگاه كردن به آن و از اين كه ياد و
نام آن در حضورش برده شود نفرت دارد. راه و رسم رسول خدا صلى الله عليه
و آله تو را به بدى ها و عيب هاى دنيا رهنمون مى شود، چه ، او و
نزديكانش در دنيا هميشه گرسنه بودند و با اين كه مقام و منزلت عظيمى
(نزد خداوند) داشت ، زيب و زيورهاى دنيا از او دور نگه داشته شد، پس هر
بيننده اى ، با ديده خرد خود بنگرد و ببيند كه آيا خداوند با اين كار
محمد را تكريم كرده يا خوار و كوچكش نموده است ؟اگر بگويد، او را خوار
و بى مقدار كرده است ، سوگند به خداى بزرگ كه دروغ و بهتان بزرگى زده
است اگر بگويد: او را گرامى داشته است ، پس بداند كه خداوند ديگران را
خوار و حقير كرده است ؛ چرا كه دنيايى را كه از نزديك ترين و مقرب ترين
افراد خود گرفته براى آنان گسترده است . پس آن كه خواهان پيروى است به
پيامبر خود تاءسى جويد و گام در جاى گام هاى او گذارد و هر جا كه او در
آمده است درآيد و گر نه از تباه شدن ايمن نباشد؛ زيرا خداوند محمد صلى
الله عليه و آله را نشانه قيامت قرار داد و بشارت دهنده بهشت و بيم
دهنده از كيفر و عقوبت . او با شكم گرسنه از دنيا رفت و با سلامت به
آخرت قدم گذاشت . تا زمانى كه عمرش به سر آمد و دعوت پروردگارش را
اجابت كرد، سنگى روى سنگ نگذاشت . چه منت بزرگى خداوند بر ما نهاده كه
نعمت وجود آن حضرت را به ما ارزانى داشت كه پيشروى وى است كه ما از او
پيروى مى كنيم و پيشوايى است كه گام در جايى گام او مى نهيم .
(243)
248. عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله
كان لى فيما مضى اءخ فى الله ، و كان يعظمه فى
عينى صغر الدنيا فى عينه ، و كان لا يشكو و جعا الا عند برئه
گذشته برادرى در مسير جاذبيت الهى داشتم ، كوچكى دنيا در چشمش او را در
چشم من بزرگ مى كرد و از هيچ دردى شكايت نمى كرد مگر زمانى كه از آن
درد بهبود حاصل شده بود.
(244)
249. پيام هاى پيامبر
اءرسله داعيا اءلى الحق و شاهدا على الخلق ،
فبلغ رسالات ربه غير وان و لا مقصر، و جاهد فى الله اءعدآءه غير واهن و
لا معذر اءمام من اتقى ، و بصر من اهتدى
و پيامبر صلى الله عليه و آله را فرستاد تا به حق فرا خواند و بر
آفريدگان گواه باشد. او پيام هاى پروردگارش را رسان و در اين راه نه
سستى كرد و نه كوتاهى ورزيد و در راه خدا با دشمنان او جنگيد، بى آن كه
ناتوانى به او راه يابد، يا آن كه عذر و بهانه آورد. او پيشواى
پرهيزگاران و ديده ره يافتگان است .
(245)
250. عامل جلوگيرى از عذاب خدا
كان فى الارض اءمانان من عذاب الله ، و قد رفع
احد هما، فدونكم الاخر فتمسكوابه : اءما الامان الذى رفع فهو رسول الله
صلى الله عليه و آله و اءما الامان الباقى فالاستغفار. قال الله تعالى
: (و ما كان الله ليعذبهم و اءنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم
يستغفرون )
بر روى زمين دو عامل ايمن كنده از عذاب خدا وجود داشت كه يكى از آن دو
از دست رفت . پس آن ديگرى را بگيريد و بدان چنگ زنيد. اما آن ايمنى
بخشى كه از دست رفت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و آن كه باقى
است ، آمرزش خواهى است . خداى متعال مى فرمايد: (اى محمد)! تا تو را در
ميان آنان هستى ، خدا عذابشان نمى كند و تا زمانى كه آمرزش مى طلبند،
خدا عذابشان نكند.
(246)