نهج البلاغه موضوعى

عباس عزيزى

- ۲ -


93. عجز خرد از درك خدا
لم يطلع العقول على تحديد صفته ، و لم يحجبها عن واجب معرفته
خردها را بر حد و نهايت صفاتش آگاه نساخته و در عين حال مانع و حجاب خردها از شناخت او در حد ضروردت نشده است . (92)
94. شگفتى خرد از عظمت كردگار
الحمد لله الذى اظهر من آثار سلطانه ، و جلال كبريائه ما حير مقل العيون من عجائب قدرته ، و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته
ستايش خدايى را كه از نشانه هاى پادشاهى و شكوه كبريايى اش چيزهايى را آشكار نمود، كه ديده خردها را از مشاهده شگفتى هاى قدرت خود به حيرت در آورد و انديشه هايى كه درجان ها خطور مى كند، از شناخت كنه صفت خويش بازداشت . (93)
95. قدرت خداوندى
لا ينقص سلطانك من عصاك ، و لا يزيد فى ملك من اءطاعك ، و لا يرد اءمرك من سخط قضاءك
خدايا! كسى كه تو را معصيت كند از قدرتت كم نمى شود، و كسى كه تو را اطاعت كند بر حكومتت افزون نگردد، و كسى كه از قضاوتت ناخرسند باشد، فرمانت را بر نمى گرداند. (94)
96. ناتوانى هر توانا
كل قادر غيره يقدر و يعجز.
هر توانايى ، جز او آميخته اى از توانايى و ناتوانى است . (95)
97. دو صفت خدا
ان الامر بالمعروف ، و النهى عن المنكر، لخلقان من خلق الله سبحانه ؛ و اءنهما لا يقربان من اءجل ، و لا ينقضان من رزق
به راستى كه امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند. (96)
98. خدا منقم
كفى بالله منتقما و نصيرا! و كفى بالكتاب حجيجا و خصيما
كافى است كه خداوند انتقام گيرنده و يارى كننده باشد، و كافى است كه قرآن ، براى گناهكاران و منكران دشمن باشد.
99. قدرت ازلى (97)
قادر اذ لا مقدور
قادر بوده در زمانى كه مقدورى نبوده است (قدرت ازلى و از صفات ذاتى خدا است ). (98)
100. نحوه ء تكلم الهى
الذى كلم موسى تكليما، و اءراه من آياته عظيما. بلا جوارح و لا اءدوات ، و لا نطق و لا لهوات
كسى كه موسى عليه السلام سخن گفت ، سخن گفتنى و برخى از نشانه هاى بزرگ خويش را بدو نماياند، بى آن كه اندامى و ابزارى و نطقى و زبانچه اى داشته باشد. (99)
101. صداقت و عدالت خداى تعالى
فى صفُة الله سبحانه : الذى صدق فى ميعاده ، و ارتفع عن ظلم عباده ، و قام بالقسط فى خلقه
خداوندى كه در وعده خود صادق است و بالاتر و بى نيازتر از آن است كه ستمى بر بندگانش روا بدارد، عدالت را در ميان بندگانش برپا نمود. (100)
102. سخن گفتن خدا با نهان بشر
ما برج لله - عزت الاوه - فى البرهةُ، و فى اءزمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم ، و كلمهم فى ذات عقولهم
خداوند - كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد - در هر برهه و در هر دوره اى از فترت (فاصله ظهور دو پيامبر) همواره بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان نجوا مى كرده و در اندرون خردها يشان با آن ها سخن مى گفته است . (101)
103. خدا سخنگوست
يخبر لا بلسان و لهوات ، و يسمع لا بخروق و اءدوات . يقول و لا يلفظ، و يحفظ و لا يتحفظ، و يريد و لا يضمر. يحب و يرضى من غير رقة ، و يبغض و يغضب من غير مشقُة . يقول لمن اءراد كونه : كن فيكون . لا بصوت يقرع ، و لا بنداء بسمع . و انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاه و مثله ، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا
خبر مى دهد، اما نه به وسيله زبان و زبانچه ها و مى شنود اما نه با سوراخ ‌هاى گوش و ابزارهاى شنيدن ، سخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن و و از بر مى كند اما نه با حافظه ... به هر چه اراده كند كه هستى يابد، مى گويد: باش و او هستى مى يابد، اما اين گفتن او نه با صدايى است كه پرده گوش را بكوبد و نه با آوازى كه شنيده شود، بلكه گفتار خداى سبحان فعل اوست كه آن را ايجاد كرده و تجسم مى بخشد و پيش تر وجود نداشته است ؛ زيرا اگر فعل او قديم و ازلى مى بود آن خداى دومين بود. (102)
104. اعلميت خدا
لما مدحه قوم فى وجهه فقال : اللهم انك اءعلم بى من نفسى ، و اءنا اءعلم بنفسى منهم ، اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون ، و اغفر لنا ما لا يعلمون
در حالى كه گروهى در برابر و پيش روى وى زبان به ستايش او گشودند فرمود: خداوند! همانا تو نسبت به من از خود من داناترى و خود من نسبت به خود از اين ها كه مرا مى ستايند داناترم . خدايا! تو ما را از آنچه اينان درباره ما گمان مى برند بهتر قرار ده و درباره آنچه اين ها نمى دانند ما را بيامرز (103)
105. خداى ازلى و ابدى
لم ترك العيون فتخبر عنك ، بل كنت قبل الواصفين من خلقك . اءنت الابد لا اءمد لك ، و انت المنتهى فلا محيص عنك ، و اءنت الموعد فلا منجى منك الا اءليك . سبحانك ما اءعظم شاءنك ! سبحانك ما اعظم ما نرى من خلقك
چشم هاى آفريدگان تو را نديده اند تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از آن كه آفريدگانت تو را توصيف كنند بوده اى . تو يك موجود ازلى و ابدى هستى و برايت انتهايى نيست و تو پايانى هستى كه جز بازگشت به سوى تو راهى نيست . و عده گاهى هستى كه از (حكم ) تو گريزى نيست جز به سوى تو. (پروردگار!) پاك و منزهى چه بزرگ است مقام تو! و چقدر عظيم است آنچه از آفريدگانت مى بينيم . (104)
106. نديدن خدا با چشم
لم يدركك بصر، ادركت لابصار
هيچ چشمى تو را در نيابد (بلكه ) تو ديدگان را درمى يابى . (105)
107. سخن گفتن و خواسته هاى الهى
قول و لا يلفظ... و يريد و لا يضمر
سخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن ... و مى خواهد اما خواست او با انديشه و تدبير درونى همراه نيست . (106)
108. خدا صداها را مى شنود
يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات ، و معاصى العباد فى الخلوات ، و اختلاف النينان فى البحار الغامرات ، و تلاطم الماءء بالرياح العاصفات
خداى بزرگ صداى جانوران وحشى را در بيابان ها و گناهنا بندگان را در خلوت ها و آمد و شد ماهيان را در دل درياها و بر هم خوردن آب (درياها) را از بادها سخت مى داند. (107)
109. شناخت خدا بدون چشم
المعروف من غير روية ، و الخالق من غير منصبة
خداوندى كه بدون اين كه ديده شود شناخته شده و بدون رنج و زحمت آفريننده موجودات است . (108)
110. ندريدن پرده ء انسانيت در برابر خدا
لا تهتكوا اءستاركم عند من يعلم اسرار كم
(اى مردم )! پرده خود را در پيش كه رازهاى شما را نيك مى داند ندريد. (109)
111. ترس از خدا
اءيها الناس ! اتقوا الله الذى ان قلتم سمع ، و ان اضمرتم علم
اى مردم ! بترسيد از خدايى كه اگر سخن بگوييد مى شنود، و اگر مخفى كنيد مى داند. (110)
112. بزرگى خدا را با عقل اندازه نگيريد
لا تقدر عظمة الله سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين
بزرگى و عظمت خداى سبحان را با عقلت اندازه مگير كه هلاك و تباه مى شوى . (111)
113. ما از خداييم و به سوى او بر مى گرديم .
سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون ) فقال عليه السلام : اءن قولنا: (انا لله ) اقرار على انفسنا بالملك ؛ و قولنا: و انا اليه راجعون اقرار عن انفسنا بالهلك
امام على عليه السلام از مردى شنيد كه مى گويد: ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم آن حضرت فرمو: سخن ما كه مى گوييم (ما از خداييم ) اعتراف ماست به تسلط خداى بزرگ بر ما (كه مملوك او هستيم ) و اين كه مى گوييم (به سوى او باز مى گرديم ) اقرار ماست به فانى شدن خود. (112)
114. پرهيز از برابرى با عظمت خداوندى
اياك و مساماة الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته ، فان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال
سخت بپرهيزيد از اين كه در صدد برابرى با عظمت خداوندى برآيى ، و خود را در جبروت ربوبى با خداوند متعال همانند بينى ؛ زيرا خداوند هر جبارى را ذليل ، و هر متكبرى را پست و خوار مى سازد. (113)
115. همه چيز مملوك خداست
لما سئل عن معنى قولهم لا حول و لا قوة الا بالله -: انا لا نملك مع الله شيئا، و لا نملك الا ما ملكنا؛ فمى ملكنا ما هو اءملك به منا كلفنا، و متى اءخذه منا وضع تكليفه عنا
هنگامى كه از آن حضرت از معناى سخن آنان (لا حول و لا قوة الا بالله ) پرسده شد، فرمود: ما با وجود خدا بر هيچ چيزى مالك نيستم و نيز به آنچه او بر ما تمليك كرده است مالك نمى باشيم ، پس هر موقعى كه بر ما تمليك كرد آنچه را كه او از ما به آن مالك تر است ما را مكلف فرموده و هر موقع كه آن را از ما گرفت تكليف آن را از ما ساقط نموده است . (114)
116. هيچ چشمى خدا را نمى بيند
لم يدركك بصر، ادركت لابصار.
هيچ چشمى تو را در نميابد، ولى تو ديده ها را در مى يابى (و ديدگان ما از دين آن ها عاجز است .) (115)
117. خداوند بينا است
بصير اذ لا منظور اءليه من خلقه
(خداوند متعال ) بيناست ، حتى زمانى كه مخلوقاتش وجود نداشته باشند كه مورد نظر قرار گيرند. (116)
118. توكل بر خدا
هو حسبنا و نعم الوكيل !
خداى بزرگ براى ما كافى است و بهترين وكيل است . (117)
119. بى همتايى در خلقت
لم يستعن على خلقها باءحد من خلقه
در آفرينش موجودات از هيچ يك از آفريدگانش كمك نگرفته است . (118)
120. راز و نياز با خدا
اذا ناجيته علمى نجواك .
زمانى كه با او راز و نياز مى كنى ، آن را مى داند. (119)
121. دو صفت خاص الهى
الحمد لله الذى لبس العز و الكبرياء؛ و اختار هما لنفسه دون خلقه ، و جعلهما حمى و حرما على غيره ، و اصطفا هما لجلاله
ستايش خداى راست كه عزت و كبرياء مطلق از ان او است ، خداوند اين دو مقام عالى را تنها براى خود برگزيده و هيچ كس شايسته آن دو نمى باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را براى ديگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و براى جلال خود برگزيد. (120)
122. عارى از ماعر و ادراك
بتشعيره المشاعر عرف اءن لا مشعرله
با آفريدن مشاعر و حواس معلوم شد كه او منزه از مشاعر و آلات ادراك است . (121)
123. پنهان و آشكار
كل سر عندك علانيه ، و كل غيب عندك شهادةُ
هر پنهانى نزد تو آشكار و هر غايبى نزد تو حاضر است . (122)
124. پرهيز از معصيت در خلوتگاه
اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم
از معصيت خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد كه خدايى كه شاهد گناهان شماست خود قاضى و حاكم است . (123)
125. عجز قول از شناسايى خدا
الحمد لله الذى انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته ، و ردعت عظمته العقول ، فلم تجد مساغا الى بلوغ غاية ملكوته !
سپاس مخصوص خداوندى است كه وصف ها (از رسيدن ) به كنه معرفت او درمانده اند و عظمتش عقول انسان ها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است تا حدى كه راهى براى رسيدن به غايت ملكوت او در نيافته است . (124)
126. صفات ذات
سبحان من اءدمج قوائم الذرة و الهمجة الى ما فوقهما من خلق
پاك و منزه است خدايى كه موران كوچك و پشه هاى خرد را و (حيوانات ) بزرگ تر از آن ها را بر پاى خويش استوار ساخته است . (125)
127. خداى زمين و زمان
اللهم داحى المدحوات ، وداعم المسموكات ، و جابل القلوب على فطرتها، شقيها و سعيدها
خداوند! اى گسترنده و رها كننده گسترده ها! (براى كار خود) و اى برپا دارنده آسمان هاى بلند واى آفريننده دل ها - چه شقى و چه سعيد - بر فطرت اصلى خود. (126)
128. رضاى خداوندى
فى ختام كتابه للاشتر: و انا اسال الله بسعُة رحمته ، و عظيم قدرته على اعطاء كل رغبة ان يوفقنى و اياك لما فيه رضاه من الاقامة على العذر الواضح اليه والى خلقه
در پايان عهدنامه خود به مالك اشتر مى فرمايد: من از رحمت واسعه خداوندى و قدرت عظميش مساءلت مى دارم كه خواسته هاى ما را عنايت فرمايد و من تو را موفق بدارد به آنچه رضاى او در آن است از پربرجا بودن در عتذار واضح در پيشگاه او و بندگانش . (127)
129. شايسته نيكوترين صفات
اللهم انت اهل الوصف الجميل ، و التعداد الكثير، ان تؤ مل فخير مامول ، و ان ترج فخير مرجؤ . اللهم و قد بسطت لى فيما لا اءمدح به غيرك ، و لا اثنى به على اءحد سواك ، و لا اوجهه الى معادن الخبية و مواضع الريبة ، و عدلت بلسانى عن مدانح الادميين ، و الثناء على المربوبين المخلوقين . اللهم و لكل مثن على من اثنى عليه مثوبة من جزاء، او عارفة من عطاء؛ و قد رجوتك دليلا على ذخائر الرحمة و كنوز المغفرة . اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحيد الذى هو لك ، و لم ير مستحقا لهذه المحامد و الممادح غيرك
خداوندا! تو شايسته وصف نيكو و داراى كمالات بى انتهايى ، اگر انجام آرزويى از تو خواسته شد، تو بهترين كسى هستى كه آرزوى آرزومندان را برآورى و اگر برآورده شدن اميدى از تو خواسته نشود، تو گرامى ترين كسى هستى كه به او اميد ورزند. خداوند! تو به من چنان زبان گويا و فصيح عطا فرمودى كه جز تو، كس ديگرى را ثنا نمى گويم و آن را به مواضع نااميدى و موارد شك و ترديد (يعنى توجه به غير خدا) نمى گردانم .
(خداوندا!) تو زبان مرا از اين كه به مدح يكى از آدميان بگشايم و به ثنا خوانى مخلوقات آفريده شده ات به كار بندم برگردانيدى .
خداوندا! اين مقام و موقعيت كسى است كه تنها تو را به توحيدى كه مخصوص به تو است مى ستايد و جز تو هيچ كس را سزاوار اين ستايش ها و ثناخوانى ها نمى داند. (128)
130. حكمت خداوند
جعله سبحانه علامُة لتواضعهم لعظمته ، و اذعانهم لعزته
حكمت خداوندى در اين ماءموريت كمال بخش (حج )، سر فرود آوردن آزادانه مردم در برابر عظمت ربوبى و پذيرش عزت كبريايى او است . (129)
131. بى حدى خدا
لا يشمل بحد، و لا يحسب بعد؛ و انما تحد الادوات اءنفسها، و تشير الالات اءلى نظائرها
مشمول هيچ حدى نمى شود و با شماره و عدد به حساب در نمى آيد، بلكه ادوات خود را محدود مى سازند و آلات و ابزارها به همانند خود اشاره مى كنند. (130)
132. عظمت آفرينش الهى
سبحانك ما اءعظم ما نرى من خلقك ! و ما اضغر كل عظيمة فى جنب قدرتك ! و ما اءهول ما نرى من ملكوتك ! و ما اءحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك
خدايا! تو را پاك و منزه مى دانيم ، چه بزرگ وعظيم است آنچه از مخلوقات تو مشاهده مى كنيم و چه كوچك است عظمت مخلوقات تو در جنب قدرت تو، چه عظيم و هولناك است آنچه از قدرت و سلطنت تو مى بينيم و چه حقير و كوچك است انچه در اين باره مى بينيم در قبال آنچه از قدرت تو بر ما نهان است . (131)
133. شايسته ستايش حقيقى
الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون
ستايش مخصوص خداوندى است كه هيچ گوينده و سخنورى توانايى ستودن او را بدان گونه كه شايسته ذات مقدس اوست ندارد. (132)
134. سوگند ستمگر
اءحلفوا الظالم - اءذا اءردتم يمينه - باءنةُ برى ء من حول الله و قوته ؛ فانهُ اذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبةُ، و اذا حلف بالله الذى لا اله الا هو لم يعاجل ، لانه قد و حدالله تعالى
هرگاه خواستيد ستمگر را سوگند دهيد، چنين سوگندش دهيد كه بگويد از حول و قوه خدا به دور باشم ، زيرا اگر به دروغ چنين سوگندى ياد كند بى درنگ سزايش را خواهد چشيد. اما اگر بگويد: سوگند به خدايى كه جزا و خدايى نيست . در كيفر او درنگ خواهد شد؛ زيرا خداى تعالى را به يگانگى ستوده است . (133)
135. محيط و محاط بر هر چيز
لا ان الاشياء تحويه او تهويهُ، او اءن شيئا يحمله اءو يعدلهُ. ليس فى الاشياء بوالج ، و لا عنها بخارج
چنان نيست كه اشياء او را احاطه كنند و با خود حركت دهند و يا چيزى او را بر دارد و در نتيجه ، با خود كج و راستش كند؛ نه درون چيزهاست و نه بيرون از آن ها. (134)
136. اثبات صفات خدا
الحمد لله الدال على وجوده بخلقه ، و بمحدث خلقه على اءزليته ؛ و باشتبا ههم على اءن لا شبه له
سپاس و ستايش خداوندى را است كه خلقش را دليل وجود خويش قرار داد و حادث بودن آفريدگانش را دليل بر ازليت خويش و همانندى آن ها را دليل بر همانند نداشتن خود. (135)
137. عالم به همه چيز
قسم اءرزاقهم ، و اءحصى آثارهم و اءعمالهم ، و عدد اءنفسهم ، و خائنُة اءعينهم ، و ما تخفى صدور هم من الضمير
ارزاق مخلوقاتش را تقسيم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است و به خيانت چشم هاى آنان عالم و به آنچه كه در سينه هاى خود مخفى نموده اند آگاه است . (136)
138. علم عظيم خدا
علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين ، و علمه بما فى السموات العلى كعلمه بما فى الارضين السفلى
علم او به مردگان گذشته ، همچون علم او به زندگان آينده است و علم او به آنچه در آسمان هاى برين است ، همانند علم اوست به آنچه در زمين هاى زيرين است . (137)
139. خدا وصف نمى شود
لا يجرى عليه اسلكون و الحركُة . و كيف يجرى عليه ما هو اءجرا و يعود فيه ما هو اءبداه ، و يحدث فيه ما هو اءحدثه ! اذا لتفاوتت ذاته ، و لتجزاء كنهه ، و لا متنع من الازل معناه ، و لكان له وراء اذ وجد له امام ، و لالتمس التمام اذ لزمه النقصان . و اذا لقامت آيُة المصنوع فيه ، و لتحول دليلا بعد اءن كان مدلولا عليه ، و خرج بسلطان الامتناع من اءمتناع من اءن يؤ ثر فيه ما يؤ ثر فى غيره
سكون و حركت در او به وقوع نمى پيوندد؛ چگونه پديده اى درباره او به وقوع پيوندد كه او خود آن را به جريان انداخته و چيزى به او برگردد كه خود آن را هستى بخشيده و چيزى در او پديد آيد كه خود آن را پديد آورده است ؟زيرا در اين صورت ، ذات او دستخوش تغيير شود و حقيقت وجودش داراى اجزاء گردد و حقيقتش از ازلى بودن امتناع ورزد و چون براى او جلوى است ، پشت سرى هم خواهد داشت و چون كاستى ملازم اوست ، پس طالب كمال خواهد بود، همچنين اگر حركت و سكون در او راه يابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق يابد و دليل بر وجود آفريننده اى خواهد بود، در صورتى كه پيش تر همه چيز دليل بر وجود او بود در حالى كه وجود خداوند امتناع دارد از اين كه عوامل تاءثير گذار در غير، در او نيز تاءثير بگذارد. (138)
140. آفريننده بى همتا
الخالق من غير رويةُ.
آفريننده است ، بى آن كه انديشه و تدبر كند. (139)
141. وجودى جدا و پيوسته
لم يحلل فى الاشياء فيقال : هو كائ، و لم يناء عنها فيقال : هو منها بائن
در اشياء حلول نكرده ، تا در نتيجه گفته شود او در آن ها وجود دارد و از آن ها دور نگشته ، تا گفته شود او از آن ها جداست . (140)
142. نه درون چيزها و نه بيرون آن ها
لم يقرب من الاشياء بالتصاق ، و لم يبعد عنها بافتراق
نزديكى او به چيزها به نحو چسبيدن به آن ها نيست و دورى اش از آن ها به گونه جدا شدن نمى باشد. (141)
143. نه زاده و نه زاييده شد
لم يلد فيكون مولودا، و لم يولد فيصير محدودا
نه زاده است تا در نتيجه خود زاده كسى ديگر باشد و نه زاده كسى است تا در نتيجه محدود باشد. (142)
144 معنى آفرينندگى خدا
الخالق لا بمعنى حركُة و نصب .
آفريننده است نه به اين معنا كه كار آفريدنش با حركت و فعاليت و رنج و زحمت همراه باشد. (143)
145. شنوايى حق
و كل سميع غيره يصم عن لطيف الاصوات ؛ و يصمه كبيها، و يذهب عنه ما بعد منها
هر شنوايى ، جز او، آواهاى ظريف را نمى شنود و صداهاى شديد نيز گوشش را كر مى كند و صداهاى دور دست را نمى تواند بشنود. (144)
146. علم خدا در وضف نگنجد
اشهد اءنه عدل عدل ، و حكم فصل .
گواهى مى دهم كه خداوند دادگرى است كه به عدل رفتار مى كند و حاكم داورى است كه حق باطل را از هم جدا مى سازد. (145)
147. حاضر بودن هر غايبى نزد خدا
كل عيب عندك شهادة .
هر غيبى براى تو شهود است . (146)
148. مالك همه چيز
كل مالك غيره مملوك .
هر مالكى ، جز خداوند مملوك است . (147)
149. خرسندى و ناخرسندى خداوند
اعلموا اءنه لن يرضى عنكم بشى ء سخطه على من كان قبلكم ، و لمن يسخط عليكم بشى ء رضيه ممن كان قبلكم
بدانيد كه خداوند به كارى از ملت هاى قبل ناخرسند بوده هرگز براى شما خشنود نمى شود و كارى كه بارى گذشتگان خشنود بوده هرگز براى شما ناخرسند نخواهد شد. (148)
4. قضا و قدر 
150. پاداش شكيبايى
اءن صبرت جرى عليك القدر و انت ماءجحور، و ان جزعت جرى عليك القدر و اءنت مازور
اگر شيكيبايى ورزى حكم و قدر خداوند بر تو رفته است و پاداش دارى و اگر بى تابى كنى تقدير الهى بر تو جارى است و گناهكارى . (149)
151. ظاهر نيكوى روزگار
ما قال الناس لشى ء(طوبى له ) الا و قد خباء له الدهر يوم سوء مردم درباره هيچ چيزى نگويند: خوشا آن مگر اين كه روزگار براى آن (ظاهر خوش نما) روز نامباركى پنهان كرده باشد. (150)
152. تغيير قضا با صدق و خلوص
فلما راى الله صدقنا اءنزل بعدونا الكبت ، و اءنزل علينا النصر حتى استقر الاسلام ملقيا و متبوئا اءوطانه
وقتى كه خداوند صدق و خلوص ما را ديد، دشمن ما را به ذلت و خوارى نشاند و پيروزى را بر ما فرستاد. تا آن گاه كه اسلام مانند شترى كه گردن بر زمين بنهد و حالت تسليم به خود بگيرد، استقرار يافت و در جايگاه هاى خود عقول و دل هاى مسلمانان ) جاى گير شد. (151)
153. قضاى الهى
حتى اذا و افق وارد القضاء انقطاع مدة البلاء حملوا بصائرهم على اسيافهم و دانوا لربهم باءمر واعظهم
آن گاه كه عامل قضاى خداوندى با پايان يافتن مدت آزمايش موافقت نمود بصيرت هاى خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند و با اطاعت از امر راهنمايشان به پروردگار نزديك شدند. (152)
154. ناخرسند از قدر الهى
من اءصبح على الدنيا حزينا فقد اءصبح لقضاء الله ساخطا
كسى كه صبح كند و به خاطر دنيا محزون باشد، از قضا و قدر الهى ناخرسند است . (153)
155. سرنوشت و تقدير
لا يجرى لاحد الاجرى عليه ، و لا يجرى عليه الا جرى له . و لو كان لاحد اءن يجرى له و لا يجرى عليه ، لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه ، لقدرته على عباده ، و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه
حق چيزى است كه به نفع كسى به جريان نمى افتد، مگر اين كه روزى ديگر به ضرر او سراغش را خواهد گرفت (و بالعكس ) و به ضرر كسى جارى نمى شود مگر اين كه روزى ديگر به سود او به جريان مى افتد و بنا بود كه حق همواره به سود كسى جارى گردد نه بر ضرر او، چنين وضعى درباره حق فقط به طور خالص براى خدا منحصر بود؛ زيرا او است پيروز مطلق بر بندگانش و به جهت دادگرى مطلق او در همه مواردى كه انواع قضاى (حكم ) او در آن ها به جريان مى افتد. (154)
156. سپاس تقدير الهى
الحمد الله على التقدير حتى تكون الافُة فى التدبير
ستايش مى كنم خدا را در برابر چيزى كه قضايش به آن متعلق گشته و به هر فعلى كه مقدر فرموده و مرا به شما مبتلا ساخته است . (155)
157. آفت در تدبير
يغلب المقدر على التقدير حتى تكون الافة فى التدبير
قدر الهى بر تدبير پيروز شود تا آن جا كه آفت در تدبير باشد. (156)
158. مصدر قضا و قدرها
اءان صبت عليهم المصائب لجؤ وا الى الاستجازة بك ، علما بان اءزمة الامور بيدك ، و مصادرها عن قضائك
اگر مصيبت هاى روزگار بر سر اولياء الله تاختن آورد، پناهندگى به تو جويند؛ زيرا مى دانند كه زمام همه امور به دست تو است و صدور آن ها از مقام قضاى تو. (157)
159. ناخشنودى به قضاى الهى
اءلا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم الذين تكبروا عن حسبهم ، و ترفعوا فوق نسبهم ، والقوا الهجينه على ربهم ، و جاحدوا الله على ما صنع بهم . مكابرة لقضائه ، و مغالبُة لالائه
آگاه شويد! بر حذر و بيمناك باشيد از اطاعت آقايان و بزرگان خود، كسانى كه از ارزش هاى واقعى حيثيت خود را بالاتر تلقى كردند و بالاتر از نسب خود سربلند نمودند، زشتى كار خود را به خدا نسبت دادند و درباره آن چه كه خداوند با آنان انجام داده است انكار ورزيدند، اين همه (خطا كارى ها) را در رويا رويايى جاهلانه و متكبرانه با قضاء خداوندى و پيروزى جستن بر نعمت هاى او مرتكب شدند. (158)
160. قطعيت تقدير
لن يبطى ء عنك ما قد قدر لك .
آن چه كه براى تو تقدير شده است از تو به تاءخير نخواهد افتاد. (159)
161. خرسند نبودن به قضا
لا ينقص سلطانك من عصاك و لا يزيد فى ملك من اءطاعك ، و لا يرد اءمرك من سخط قضاءك
كسى كه تو را معصيت كند از سلطه تو خدا نكاهد و كسى كه اطاعتت كند بر ملك تو نيفزايد، و كس كه از قضاى تو به غضب آيد نتواند امر تو را برگرداند.(160)
162. تقدير معلوم الهى
احمده الى نفسه كما استحمد اءلى خلقه ، و جعل لك شى ء قدرا، و لك قدر اءجلا و لكل اجل كتابا
ستايش مى كنم خدا را براى تقرب به او همان گونه كه خود از مردم ستايشش را خواسته است و براى هر چيزى اندازه اى قرار داده و براى هر اندازه اى مدتى محدود، و براى هم مدتى قرارى ثابت . (161)
163. تقدير معلوم الهى
لما سئل عن القدر -: طريق مظلم فلا تسلكوه ، و بحر عميق فلا تلجوه ، سر الله فلا تتكفوه
از آن حضرت عليه السلام درباره قدر سوال شد، پس فرمود: راهى است تاريك ! پس آن راه را در پيش نگيريد و دريايى است عميق پس در آن وارد نشويد و راز خداوندى است پس براى كشف آن خود را به زحمت (162) نيندازيد.
164. تقدير و تدبير
تذل الامور للمقادير حتى يكون الحتف فى التدبير كارها و چاره جويى ها در برابر تقديرات الهى خوار مى گردد. تا آن حد كه گاه چاره جويى انسان موجب هلاك او مى گردد. (163)
165. فرمان هاى محكم حق
اءمره قضاء و حكمة ، و رضاه اءمان و رحمة ، يقضى بعلم ، و يعفو بحلم
فرمان خداوند بر مبناى قضا و حكمت ، و رضاى او موجب آمال و رحمت است حكم او بر مبناى علم ، و منشاء عفو او هم است . (164)
166. تقدير الهى
المقدر لجميع الامور بلا روية و لا ضمير
آفريننده است با سنجش دقيق براى همه كائنات بدون انديشه و مفاهيم درونى . (165)
167. نامعلومى سرنوشت
رب مستقبل يوما ليس بمستدبره ومغبوط فى اءول ليله ، قامت بوا كيه فى آخره
چه بسا كسى كه روز به زندگى روى آورده ؛ اما شب آن روز را نديده ، و بسا كسانى كه در آغاز شب به او رشك برده اند؛ اما در پايان شب بر مرگ او گريسته اند. (166)
168. آرزوى بهترين تقدير
استودع الله دينك و دنياك و اساله خير القضاء لك فى العاجلُة و الاجلة و الدنيا و الاخرُة
دين و دنياى تو را به خدا مى سپارم و از او مى خواهم كه در حال و آينده در دنيا و آخرت بهترين سرنوشت را براى تو در نظر بگيرد. (167)
169. خشم به قضاى الهى
من اصبح على الدنيا حزينا، فقد اءصبح لقضاء الله ساخطا، و من اصبح يشكو مصيبةُ نزلت به ، فقد اصبح يشكو ربه
كسى كه به خاطر مال دنيا اندوه خورد، به قضاى الهى خشم ورزيده و كسى كه از مصيبتى كه به او رسيده به خلق شكايت برد، از پروردگارش شكايت كرده است . (168)
170. قضاى متقن الهى
لم يوده خلق ما ابتدا، ولا تدبير ما ذرا، و لا وقف به عجز عما خلق ، و لا ولجت عليه شبهُة فيما قضى و قدر، بل قضاء متقن ، و علم محكم ، و امر مبرم
آفرينش آن چه كه خلق نموده و تدبير آن چه كه به وجود آورده است سنگينى و خستگى براى او نداشته و ناتوانى از ايجاد كائنات و به راه انداختن آن او را متوقف نساخته است و در اجراى قضا و گستردن نقشه هستى اشتباهى بر او وارد نگشته است ، بلكه كار او قضايى است متقن و علمى است محكم و امرى است قطعى . (169)
5. توصيف فرشتگان 
171. آفرينش فرشتگان
خلق سبحانه لاسكان سمواته ، و عمارُة الصفيح الاعلى من ملكوته ، خلقا بديعا من ملائكته ، و ملا بهم فروح فجاجها، وحشابهم فتوق اءجوائها
خداى سبحان براى سكونت بخشيدن در آسمان ها و آبادانى بالاترين قسمت ملكوت و عظمت خويش (افلاك بلند) مخلوقاتى بديع و نوظهور، يعنى فرشتگان را آفريد و آنها را در راه هاى گشاده آسمان ها و فضاهاى وسيع ميان آنها قرار داد و هميشه ميان آن ها راه هاى گشاده (170)
172. بندگى بى كسالت
من ملائكتك ، لا يساءمون من عبادتك
گروهى از فرشتگانت هستند كه از بندگى تو خسته نمى شوند. (171)
173. درجه يقين فرشتگان
لم ترم الشكوك بنوازعها عزيمةُ ايمانهم ، و لم تعترل الظنون على معاقد يقينهم
انگيزه هاى اميال و شك و ترديدها، استحكام ايمان آنان را متزلزل و مختل نساخت ، گمان ها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان ، ازدحام و هجوم نياورد. (172)
174. توصيف فرشتگان
انشاء هم على صور مختلفات ، و اءقدار متفاوتات ، اءولى اءجنحة تسبح جلال عزته ... و منهم من هو فى خلق الغمام الدلح و فى عظم الجبال اشمخ ، و فى قترة الظلام الابهم ، و منهم من خرقت اءقدامهم تخوم الارض السفلى ، فهى كرايات بيض قد نفذت فى مخارق الهواء، و تحتها ريح هفافُة تحبسها على حيث انتهت من الحدود المتناهيةُ، قد استفر غتهم اءشغال عبادته .
خداى سبحان فرشتگان را به صورت هاى مختلف و اندازه هاى گوناگون آفريده است : (بالدارانى هستند) كه همواره تسبيح جلال و عزت او را مى گويند. گروهى از آنان در ميان ابرهاى پر آب و در كوه هاى مرتفع و بلند و در ظلمات تاريك قرار دارند و جمعى ديگر قدم هايشان تا قعر زمين پايين رفته و همانند پرچم هاى سفيدى دل هوا را شكافته و در زير آن بادهايى است كه به نرمى حركت مى كنند و آنها را در جاى خويش نگه مى دارد، اشتغال به عبادت حق آن ها را از هر كار ديگرى باز داشته است . (173)
175. اراده فرشتگان در عبادت
لا تعدو عزيمة جدهم بلادة الغفلات ، و لا تنتضل فى هممهم خدائع الشهوات
سستى ناشى از عفلت ها بر اراده آن ها به كوشش در عبادت چيره نگردد و تيرهاى خدعه آلود شهوت ها و هوس ها، همت هاى آنان را آماج خود قرار ندهد. (174)
176. كم بودن طاعت ملايك
انهم على مكانهم منك ، و منزلتهم عندك ، و استجماع اءهوائهم فيك و كثرة طاعتهم لك ، و قلة غفلتهم عن اءمرك ، لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقروا اءعمالهم ، و لزروا على اءنفسهم ، ولعرفوا اءنهم لم يعبدوك حق عبادتك ، و لم يطيعوك حق طاعتك
آنان با همه منزلتى كه نزد تو دارند و همه وجودشان عشق به توست و با وجود فراوانى طاعتشان از تو و غافل نبودنشان از تو، اگر حقيقت آن چه را از تو بر آنان پوشيده است مشاهده كنند، بى گمان اعمال خويش را خرد شمارند و بر خويشتن خرده گيرند و دريابند كه تو را چنان كه سزد عبادت نكرده اند و چندان كه شايسته است طاعتت ننموده اند.
177. عصمت فرشتگان (175)
و عصمهم من ريب اشبهات ، فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته
آنان را از ترديد حاصل از شبهات مصون داشت ؛ از اين رو، هيچ كدام آنها از راه خشنودى خدا منحرف نمى شود.
178. صفت ملايك (176)
لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم
وسوسه ها طمعى در راهيابى به آنان نداشته تا با كثافت خود، فكر آنان را بكوبد. (177)
179. عبادت ملايكه
لم يتولهم الاعجاب فيستكثروا ما سلف منهم ، و لا تركت لهم استكانة الاجال ، نصيبا فى تعظيم حسناتهم
عجب (خود بزرگ بينى و خود پسندى ) بر آنان غلبه نكرده تا آنان عبادات گذشته را زياد محسوب كنند و احساس ناتوانى و ناچيزى در دريافت جلال خداوندى براى بزرگ بينى حسناتى كه انجام مى دهند نصيبى نگذاشته است .
180. فرشتگان شيفته عبادت (178)
وصلت حقائق الايمان بينهم و بين معرفته ، و قطعهم الايقال به الى الوله اءليه ، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غير قد ذاقوا حلاوة معرفته ، و شربوا بالكاس الروية من محبته
حقايق ايمان ، ميان ايشان و شناخت خدا پيوند داده است و يقينشان به وجود او، آنها را شيفته و سرگشته او كرده است . شيرينى معرفت او را چشيده اند و از جام محبت او سيراب گشته اند. (179)
181. نظارت فرشتگان
اعلموا، عباد الله ! اءن عليكم رصدا من اءنفسكم ، و عيونا من جوار حكم ، و حفاظ صدق يحفظون اءعمالكم ، وعدد اءنفاسكم ، لا تستركم منهم ظلمُة ليل داج ، و لا يكنكم منهم باب ذو رتاج
بدانيد اى بندگان خدا! كه ديده بانى از وجود شما و جاسوسانى از اعضاى بدن شما و نگهبانان صادقى بر شما گماشته شده اند كه اعمال شما و شمار نفس هايتان را ثبت مى كنند. نه سياهى شب تار (اعمال ) شما را از ديد آنها پوشيده مى دارد و نه دروازه محكم و بسته ، شما را از آنان مخفى مى كند. (180)
182. سعى و كوشش در عبادت
ليس فى اءطباق السماء موضع اهاب ، الا و عليه ملك ساجد، اوساعت حافد، يزدادون على طول الطاعة بربهم علما، و تزداد عزة ربهم فى قلوبهم
در هيچ يك از طبقات آسمانى جايى به اندازه جاى پوستينى وجود ندارد كه در آن فرشته اى در حال سجده نباشد و يا با سعى و كوشش (به دنبال كار) شتابد، با اطاعت فراوان به علم و يقين خويش مى افزايند و عزت و سلطنت پروردگار در دل هايشان افزوده مى شود. (181)
183. وصف فرشتگان الهى
جعلهم الله فيما هنالك اءهل الاءمانة على وحيه ، و حملهم اءلى المرسلين و دائع امره و نهيه
خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه صفحات مقدس ملكوتى كه هستند، امين وحى خود قرار داده و به وسيله آنان امانت هاى امر و نهى خود را بر رسولانش رسانده است . (182)
184. فرشته تحذير
اءن لله ملكا ينادى فى كل يوم : لدوا للموت ، و اجمعوا للفناء، و ابنوا للخراب !
همانا خدا را فرشته اى دارد كه هر روز ندا در مى دهد: براى مرگ بزاييد و براى نابودى گرد آوريد و براى ويرانى بسازيد!
185. داناتر از خلايق ! (183)
هم اءعلم خلقك بك ، و اءخوفهم لك ، و اءقربهم منك ؛ لم يسكنوا الاصلاب ، و لم يضمنوا الارحام ، و لم يخلقوا من ماء مهين ، و لم يتشعبهم ريب المنون ؛ و اءنهم على مكانهم منك ، و منزلتهم عندك ، و استجماع اءهوائهم فيك ، و كثرة طاعتهم لك ، و قلة غفلتهم عن اءمرك ؛ لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقروا اءعمالهم
آنها فرشتگان به تو داناتر از باقى خلايق هستند و از تو بيش از همه مى ترسند و به تو بيش از همه نزديك اند، در پشت پدران جا نگرفته اند و در رحم هاى مادران در نيامده اند و از آب بى مقدار آفريده نشده اند و (حوادث روزگار) آن ها را پريشان نكرده است .
آنان با مقامى كه در پيش تو دارند و با اين كه همه عشق و آروزهايشان در وجود تو جمع شده است و با وجود فزونى طاعت و عبادتشان براى تو، كمى غفلتشان از فرمانت ؛ اگر حقيقت ذات تو را كه بر آنان پوشيده است مشاهد كنند اعمال خود را حقير و كوچك شمارند. (184)
186. هميشه در ركوع و سجود
فتق ما بين السموات العلا، فملآهن اطوارا من ملائكته ، منهم سجود لا يركعون ، و ركوع لا ينتصبون ، و صافون لا يتزايلون ، و مسبحون لا يساءمون ، لا يغشاهم نوم العيون ، و لا سهو العقول ، و لا فترة الا بدان ، و لا غفلة النسيان و منهم اءمناء على وحيه ، و اءلسنة الى رسله ، و مختلفون بقضائه و اءمره ، و منهم الحفظة لعباده ، و السدنة لابواب جنابه ، و منهم الثابتة فى الارضين السفل اءقدامهم ، والمارقة من الاقطار اءركانهم ، و المناسبة لقوائم العرش اءكتافهم . ناكسة ذونه ابصارهم ، متلفعون تحته باءجنحتهم ، مضروبة بينهم و بين من دونهم حجب العزة ، و اءستار القدرُة . لا يتو همون ربهم بالتصوير، و لا يجرون عليه صفات المصنوعين ، و لا يحدونه بالاماكن ، و لا يشيرون اءليه يشيرون اءليه بالنظائر
خداوند آسمان هاى بلند را از هم گشود و مملو از فرشتگان گوناگون كرد، دسته اى از آن ها هميشه در سجودند و ركوع ندارند و يا در ركوع اند و قيام نمى كنند و يا در صف هايى كه هرگز پراكنده نمى شوند قرار دارند و يا همواره تسبيح مى گويند و ملول نمى شوند، نه خواب به ديدگان آنها راه مى يابد و نه خطايى در خردشان و نه سستى در وجودشان و نه بى خردى و فراموشى در آن پديد مى آيد و گروهى ديگر از آنان ، امينان وحى حق و زبان او به سوى پيام آوران اند و پيوسته براى رسانيدن حكم و فرمان او رفت و آمد مى كنند. گروهى ديگر از آنان نگهبان بندگان و دربانان بهشت اويند. جمعى از ايشان پاهايشان در طبقات پايين زمين ثابت و گردن هايشان از آسمان بالا گذشته و اعضاى آنها از كرانه هاى جهان بيرون رفته است و كتف هاى آنان براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است و در مقابل عرش ‍ او سر را پايين افكنده اند و در زير آن ، بال ها را به خود پيچيده اند و در ميان آنان و ديگران كه در مراتب پايين قرار دارند، حجاب هاى عزت و پرده هاى قدرت فاصله انداخته ، هرگز پروردگار خود را با نيروى وهم تصوير نكنند و صفات آفريدگان را براى او قائل نشوند. هرگز او را در مكانى محدود نساخته و با چشم اشاره به او نمى كنند. (185)
6. خلقت و آفرينش خداوند 
187. عجز انسان
ما لابن آدم و الفخر، اءوله نطفة ، و آخره جيفة و لا يرزق نفسه ، و لا يدفع حتفه
انسان را با فخر چه كار! او كه آغازش نطفه است و فرجامش مردار گنديده ، نه مى تواند روزى خود دهد و نه مى تواند مرگ را دفع كند. (پس چرا فخر مى كند؟!) (186)
188. آفرينش جهان
خلق الخلق على غير تمثيل ، و لا مشورة مشير، و لا معونة معين ، فتم خلقه باءمره ، و اءذعن لطاعته ، فاءجاب
خداوند موجودات را بدون در دست داشتن هيچ نمونه اى و بدون مشورت با هيچ مشاورى و بدون كمك گرفتن از هيچ ياورى آفريد و خلقت به فرمان او تمام و كامل شد و همگى به طاعتش اقرار كردند. (187)
189. شكوه و عظمت آفرينش
ما الذى نرى من خلقك ، و نعجب له من قدرتك ، و نصفه من عظيم سلطانك و ما تغيب عنا منه ، و قصرت اءبصارنا عنه ، و انتهت عقولنا دونه ، و حالت ستور الغيوب بيننا و بينه اءعظم
چه بزرگ است انچه ما از آفرينش تو مى بينيم و از قدرت تو در پديد آوردن آن به شگفت مى آييم و آن به عنوان نشانه بزرگى و قدرت تو وصف مى كنيم ، و چه بزرگ تر از اين هاست آنچه از ما پنهان است و ديدگان ما از دين آنها قاصر است و خردهاى ما را به آن ها دسترسى نيست و پرده هاى غيب ميان ما و آن ها حايل شده است . (188)

 

next page

fehrest page

back page