سمت
(بر وزن عقل) اين كلمه كه در قرآن مجيد به كار نرفته به معنى راه و طريقه است كه سه
بار در كلام حضرت ديده مىشود، درباره بىضرر بودن شبهه نسبت به اولياء خدا فرموده:
«فامّا اولياء الله فضيائهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى» خ 38، 81 امّا اولياء
خدا نورشان در شبهه نور يقين است و دليلشان راه هدايت، درباره
اهل بيت (عليهم السلام) فرموده: «انظروا اهل بيت نبيكّم فالزموا سمتهم و اتبّعوا اثرهم فلن
يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى» خ 97، 143
سمج
سماجت و سموجت: قبيح و
بد منظر بودن
تسميج: بد منظر كردن
اين ماده كه در قرآن مجيد نيامده فقط يكبار در كلام حضرت به كار رفته، آنهم از باب
تفعيل درباره اهل قبور فرموده: «و عاث فى كلّ جارحة منهم جديد بلى سمّجها و سهّل
طرق الآفة اليها» خ 221، 340 فساد گذاشته در هر عضوى از آنها، پوسيدن تازهاى كه آن
عضو را بد منظر كرده و راه آفت را به سوى آن آسان نموده است.
سمح
سماح و سماحت: جود و
بخشش «مسامحه» سهل گرفتن. از اين مادّه هشت مورد در «نهج» آمده ولى در كلام الله از
آن خبرى نيست. درباره طلحه و زبير و اتباع آندو فرمود:
حرم رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را با خود به طرف بصره مىكشيدند، مانند كشيدن برده و
حرم خود را در خانههاى خود نگاه داشته بودند، و همه آنها از روى رغبت و بدون اكراه
به من بيعت كرده بودند: «ما منهم رجل الّا و قد اعطانى الطاعة و سمح لى بالبيعة
طائعا غيره مكره» خ 172. «سمح لى» يعنى بيعت خويش را به من بخشيده بود
«سمح» بر وزن شرف. بذل كننده و بخششگر در حكمت 33 فرموده: «كن سمحا و لا تكن
مبذّرا» بذل كننده باش نه تلف كننده و اسرافكار. و در وصف آدم نادان فرموده: «ينافس
فيما يفنى و يسامح فيما يبقى» حكمت 150 در آنچه فانى مىشود رقابت مىكند و در آنچه
مىماند سهل انگارى مىنمايد «سمح» اسم فاعل و «اسمح» اسم تفضيل آن است در خ 168 و
حكمت 120
سمر
بر وزن عقل و سمور
آنستكه انسان شب را نخوابد و مرتبا سخن گويد
«سمر سمرا و سمورا: لم ينم و تحدّث ليلا»
گويند: «لا افعله ما
سمر السمير» يعنى اين كار را نمىكنم ماداميكه مردم سخن مىگويند يغنى هيچ وقت
نمىكنم. «سمر» بر وزن شرف شب و سياهى شب را گويند «سمير» به معنى دهر و روزگار
است.
از اين ماده سه مورد در
«نهج» يافته است آنحضرت را در مساوى بودن عطاها ملامت كردند و خواستار تبعيض شدند
فرمود: «اتا مرونّى ان اطلب النّصر بالجور فيمن وليّت عليه و الله ما اطور به ما
سمر سمير و ما امّ نجم فى السماء نجما لو كان المال لى لسويّت بينهم فكيف و انّما
المال مال الله» خ 126، 183 از من مىخواهيد كه يارى مردم را با ظلم بطلبم در
آنانكه ولى امير آنها هستم، به خدا قسم تا روزگار مىرود و تا ستارهاى در پى
ستارهاى مىآيد به اين كار دست نمىزنم، اگر مال از آن من بود باز مساوات مىكردم
كجا مانده كه مال، مال خداست. «سمراء» گندم گويا نسبت به رنگ آن سمراء گفته شده
درباره كعبه فرموده: «و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام... بين برّة سمراء و
روضة خضراء... لكان قد صغر قدر الجزاء» خ 192، 293 منظور از «برّه» گندم و از سمراء
بهترين آنست. اگر خدا مىخواست كعبه را ميان گندم خوب و باغ سبز قرار دهد، اندازه
پاداش كوچك مىشد، اين كلمه در خ 33 نيز در ضمن شعرى آمده است.
سمط
(بر وزن جسر): نخى كه قلاده چينند نظير نخ تسبيح در لغت آمده:
«السمسط: خيط النظم مادام فيه الخرز»
از اين كلمه فقط يك
مورد در «نهج» آمده كه در خلقت زمين فرموده: «فهى تبهج بزينة رياضها... و حلية ما
سمطت به من ناضر انوارها» خ 91، 133 يعنى زمين سرور انگيز مىشود با زينت باغات آن
و زيور آنچه در نظم و نخ كشيده شده از غنچههاى با طراوت آن.
سمع
قوّه شنوائى. شنيدن.
گوش.
به معنى فهم و درك و
طاعت نيز آيد چنانكه راغب و ديگران گفتهاند
«استماع» گوش دادن. «اسماع» شنواندن. «سماع» به فتح اول: شنيدن و به كسر اوّل اسم
فعل به معنى «اسمع» (بشنو) از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است: «رحم الله
امرء سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنا» خ 76، 103 «سمعه»: آنستكه انسان كارى را
براى شنواندن به ديگران انجام دهد چنانكه رياء به قصد نماياندن است در مقام موعظه
فرموده: «و اعملوا فى غير رياء و لا سمعة فانه من يعمل لغير الله يكله الله لمن عمل
له» خ 23، 65 «مسامع» جمع مسمع (بر وزن منبر) به معنى گوش است در خطبه همّام
فرموده: «و اذا مروّا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم» خ 193، 304 ناگفته
نماند. سمع در قرآن مجيد پيوسته به صورت مفرد آمده ولى در «نهج» به صور مفرد و جمع
هر دو آمده است، رجوع شود به (سمع) در قاموس قرآن.
اسماعيل
ناگفته نماند: اسماعيل
در قرآن مجيد نام دو نفر از پيامبران است يكى اسماعيل ذبيح پسر
ابراهيم (عليهم السلام) و جدّ رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، ديگرى اسماعيل صادق الوعد (عليه السلام)،
اين كلمه فقد يكبار در «نهج» آمده و مراد از آن اسماعيل بن ابراهيم است كه در موعظه
گرفتن از گذشتگان فرموده: «فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنىاسحاق و بنى اسرائيل (عليهم السلام)» خ 192، 297.
سمك
سقف. ارتفاع. بالا بردن
و بالا رفتن:
«سمكه سمكا: رفعه فارتفع»
لازم و متعدى هر دو
آمده است. از اين ماده فقط دو مورد در «نهج» يافته است درباره خلقت آسمانها فرموده:
«جعل سفلاهنّ موجا مكفوفا و علياهنّ سقفا محفوظا و سمكا مرفوعا» خ 1، 41 منظور از
سمك سقف است چنانكه فرموده: وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً در مقام دعا
فرموده: «اللهم داحى المدحوّات و داعم المسموكات و جابل القلوب على فطرتها شقّيها
و سعيدها» خ 72، 100، اى خداى گستراننده زمينهاى گسترده و اى نگاهدارنده آسمانهاى
نگاه داشته شده و اى خدائى كه آفريننده قلوب هستى بر فطرت آنها.
سمل
سمله (بر وزن عجله)
باقى مانده آب در حوض. يا آب كم
«السملة: الماء القليل»
اين لفظ فقط دو بار در
«نهج» آمده است در مقام موعظه فرموده: «الا و انّ الدنيا... قد امرّ فيها ما كان
حلوا و كدر منها ما كان صفوا فلم يبق منها الّا سملة كسملة الاداوة او جرعة كجرعة
المقلة» خ 52، 89، بدانيد دنيا تلخ گشته در آن، آنچه شرين بود و تيره شده آنچه صاف
بود نمانده از آن مگر آب كمى مانند آب كم آفتابه يا جرعهاى مانند جرعه مقله. مقلة
به فتح اوّل، سنگ كوچكى است كه مسافران در ظرفى قرار مىدهند آنگاه در آن آب
مىريزند تا آنرا بپوشاند، آنگاه هر كس آن مقدارى بر مىدارد كه آب پائين آيد آنقدر
كه بالا رفته بود
اين كار را در وقتى
مىكنند كه آب كم باشد (نهج عبده)
سمّ
زهر. از اين ماده چهار
مورد در «نهج» آمده است درباره دنيا فرموده: «مثل الدنيا كمثل الحيّة ليّن مسّها و
السّم الناقع فى جوفها» همين عبارت در نامه 68، 458 نيز آمده است، و در رابطه با
دنيا فرموده: «عذبها اجاج و حلوها صبر غذائها سمام و اسبابها رمام» خ 111، 165
يعنى: گواراى دنيا تلخ است و شرين آن صبر است و طنابهاى آن طناب پوسيده است و غذاى
آن زهرهاست. «صبر» به فتح اوّل و كسر دوم- شيره گياه مخصوصى است بسيار تلخ «سمام»
جمع سمّ است «رمام» جمع رمّه و آن تكّه پوسيده از طناب است.
سمن
روغن. سمين: فربه و آن
تنها يكبار در «نهج» يافته است درباره دنيا فرموده: فكانت كيوم مضى او شهر انقضى و
صار جديدها رثّا و سمينها غثّا» خ 190، 282، دنيا نسبت به گذشتگان مانند روزى است
كه گذشته و يا ماهى كه منقرض شده است تازهاش كهنه و فربهاش لاغر گرديده است.
سمو
اسم لفظى است كه بر
چيزى گذاشته شود تا از ديگر چيزها متمايز گردد گويند: اصل آن و سم است به معنى
علامت كه واو به همزه قلب شده است، طبرسى و راغب گفتهاند: اصل آن «سمو» به معنى
رفعت و بلندى است
«تسميه» نام گذاشتن «سمىّ» هم نام. از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است، در
حكمت 369 فرموده: «يأتى على الناس زمان لا يبقى فيهم من القرآن الّا رسمه و من
الاسلام الّا اسمه».
سمات
علامتها. مفرد آن سمة
است در وصف رسول خدا فرموده: «مشهورة سماته كريما ميلاده» خ 1، 44 كه علامتهايش در
كتب انبياء گذشته مشهور بود.
مساماة
مفاخره و رقابت در علوّ
و بزرگى. آن فقط يكبار در كلام حضرت آمده است به مالك اشتر مىنويسد: «اياك و
مساماة الله في عظمته فانّ الله يذّل كلّ جبّار و يهين كلّ مختال» نامه 3، 428 حذر
كن از برترى جوئى با خدا در عظمت او، كه خدا هر ظالم را ذليل و هر متكبر را خوار
مىكند، يعنى اهل استكبار در برابر خدا مباش.
سمآء
بلندى. آسمان. اين كلمه
به لفظ مفرد (سماء) بيست و پنج بار و به لفظ جمع سموات 12 بار در كلام حضرت آمده
است، اصل آن «سمو» به معنى رفعت و بلندى است.
راغب گويد: سماء هر
چيز، بالاى آنست
طبرسى فرموده: سماء
معروف است و هر آنچه بالاى تو باشد و بر تو سايه افكند سماء است
سماء اطاق سقف آن است
به باران نيز سماء گويند كه در بالاست.
آنجا كه در دعاى
استسقاء فرموده: «اللهم... انزل علينا سماء مخضلة» خ 115، 172 منظور از سماء باران
است يعنى خدايا بر ما بارانى سيراب كنندهاى بفرست در نهج البلاغه آمده كه آسمان
درها دارد «و فتحت لهم ابواب السماء» خ 222، 343 و راهها دارد «سلونى قبل ان
تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منّى لطرق الارض» خ 189، 280 و نيز آسمان اهل (غير
از ملائكه) دارد، «انّ حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد» خ 192، 287 و امانت
بر آسمانها عرضه شده است «انّها عرضت على السموات المبنيّة» خ 199، 317
سنبك
به ضمّ اوّل گوشه ناخن
اسب در لغت آمده
«السنبك: طرف الحافر»
جمع آن سنابك بر وزن
عواطف است و نيز به معنى عهد و اوّل هر شىء آمده است اين لفظ دو بار در «نهج» ديده
مىشود، در حكمت 31 فرموده: «و من تردّد في الريب و طئته سنابك الشياطين» هر كه در
ظن و شك مرددّ باشد و نتواند به عزيمت برسد پاهاى شياطين او را پايمال مىكند، يعنى
شياطين او را در هلاكت مىاندازند.
درباره اهل جاهليت
فرموده: «اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه... فى فتن... وطئتهم باظلافها و قامت على
سنابكها» خ 2، 47، يعنى اهل جاهليت شيطان را طاعت كردند... در فتنههائيكه آنها را
با ناخنهاى خود پايمال كرد و بر پاهاى خود يستاد.
سنة
قحطى:
«السنة: الجدب و القحط»
و آن فقط يكبار در
«نهج» آمده است كه در دعاى استسقا فرموده: «و انزل علينا سماء... يحيا ببركتها
المسنتون» خ 115، 172، خدايا بر ما بارانى فرست كه بركت آن قحطى زدگان زنده شوند.
سنح
سنوح: مرور و گذشتن از
چپ براست
«سنح الطير: مرّ من اليسار الى اليمين»
سانح آنكه از طرف راست
آيد به عكس بارح كه از طرف چپ آيد، و نيز به معنى ظهور و آشكار شدن باشد، اين لفظ
سه بار در «نهج» آمده است بعد از ضربت خوردن از طرف ابن ملجم عليه لعائن الله
فرمود: «ملكتنى عيناى و انا جالس فسنح لى رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سلّم فقلت يا رسول الله ما ذا لقيت من امتّك من
الاود و اللّدد فقال: ادع عليهم...» خ 70، در حال نشسته بودن خوابم ربود، رسول خدا
ص بر من گذاشت گفتم: يا رسول الله چقدر انحراف و خصومت كه از امت تو ديدهام فرمود:
بر آنها دعا كن. در حكمت: 108 درباره قلب انسان فرموده: «انّ له موادّ من الحكمة و
اضدادا من خلافها فان سنخ له الرجاء اذلّه الطمع» براى قلب موادّى از حكمت و اضدادى
از خلاف آن هست مثلا اگر اميد براى آن ظاهر شود، طمع ذليلش مىكند، در نامه 28، 388
آمده: «بقدر ما سنح من ذكرها» كه به معنى ظهور است.
سنخ
(بر وزن جسر) اصل و پايه و محل روئيدن
«رجع الى سنخه الكريم» به اصل بزرگوار خوش برگشت
«سنخ السنّ: منبتها»
از اين ماده سه مورد در
«نهج» آمده است، پس از آنكه بيعت شد در ضمن كلامى فرمود: «لا يهلك على التقوى سنخ
اصل و يظماء عليها رزع قوم» خ 16، 58 بر روى تقوى محل پايهاى فاسد نمىشود و كشت
قومى بىآب نمىگردد. مراد از «اسناخ» در «اصناف اسناخها» خ 186، 275، اصول و انواع
است و درباره اسلام فرموده: «فهو دعائم اساخ فى الحق اسناخها و ثبّت لها آساسها» خ
198، 314 اسلام ستونهائى است كه اصول و ريشههاى خود را در حق پايدار كرده و براى
آن ستونها پايههايش را ثابت و محكم نموده است.
سند
(بر وزن شرف) تكيهگاه مثل ديوار و ستون. مسنّده: ستوندار تكيه داده شده، چهار مورد
از اين كلمه در «نهج» آمده است. درباره آسمانها فرموده: «فمن شواهد خلقه خلق
السموات موطّدات بلا عمد قائمات بلا سند» خ 182، 261. «سناد» تكيهگاه. ستون.
درباره دنيا فرموده: «ضوء آفل و ظلّ زائل و سناد مائل» خ 83، 108 روشنائى غروب
كننده است و سايه زوال پذير و ستونى كج است كه نمىشود بر آن تكيه كرد. «اسناد»:
نسبت دادن، در بيان خلقت طاووس بعد از فرمودن اسرار آن فرموده: «احيلك من ذلك على
معاينة لا كمن يحيل على ضعيف اسناده» خ 165، 237 يعنى حواله مىدهم تو را به معاينه
(برو و ببين) نه مانند كسيكه حواله مىدهد به نسبت ضعيفش.
سنم
سنام: كوهان شتر.
«سنام القوم» بزرگ آنهاست
«تسنّم» رفتن به بالاى شىء از اين ماده پنج مورد در «نهج» آمده است، درباره اهل
بيت (صلوات اللّه عليهم) فرموده: «بنا اهتديتم
فى الظلماء و تسنّمتم ذروة العلياء و بنا افجرتم عن السّرار» خ 4، 51 به وسيله ما
از ظلمات شرك و جهالت هدايت يافتيد، و به درجه عالى ايمان و شرافت بالا رفتيد و به
وسيله ما داخل صبح شديد از ظلمت آخر شب. عبارتهاى عجيبى است از فصاحت و بلاغت امام
(صلوات اللّه عليه).
در نامه 1، 363 به اهل
كوفه مىنويسد: «من عبد الله على امير المؤمنين الى اهل الكوفة جبهة الانصار و سنام
العرب... اخبركم عن امر عثمان حتى يكون سمعه كعيانه» نامهاى است از بنده خدا على
امير المؤمنين به اهل كوفه جماعت انصار و بزرگان عرب، از جريان عثمان به شما خبر
مىدهم كه شنيدن آن مانند ديدن آنست، در خ 107 به ياران خود در صفين لقب «السنام
الاعظم» داده است يعنى بزرگ بزرگان.
سنن
سن (بر وزن عقل) گاهى
به معنى ريختن آب آيد مثل
«سنّ الماء: صبّه
» و از اين است فرموده آنحضرت كه در خلقت آدم (عليه السلام) فرموده: «ثمّ جمع الله صبحانه... تربه سنّها بالماء حتى خلصت و
لاطها بالبلّة حتى لزنت» خ 1، 42، مىشود گفت: «سنّها بالماء» مخلوط كرد آن تربت را
با آب كه عبارت اخراى ريختن آب است و نيز مىشود گفت: نرم كرد. بعضىها آنرا ساختن
و نرم كردن گفتهاند.
يعنى خداوند خاكى را
جمع نمود، آنرا با آب آميخت تا گل خالص شد و با رطوبت مخلوط كرد تا چسبنده و سخت
گرديد. اين كلمه به اين معنى فقط يكبار در «نهج» آمده است.
سنّ
مقدار عمر. مثل
«حديث السنّ و كبير السنّ»
آنحضرت به عثمان درباره
نصيحت فرموده: «فلا تكونّن لمروان سيّقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ و تقضى
العمر» خ 164، 235 براى مروان حكم مانند حيوان سوق شده نباش كه با اين بزرگى سنّ و
گذشت عمر، تو را هر جا كه خواسته بكشد. در نامه 31 و 53 نيز اين لفظ آمده است.
سنّة
طريقه. رويّه، جمع آن
سنن است و به حدّ وفور در «نهج» يافته است در خطبه 110، 163 فرموده: «و اقتدوا بهدى
نبيّكم فانه افضل الهدى و استّنوا بسنّته فانّها اهدى السنن» استنان: عمل كردن به
سنّت است.
«سنن مراحه» خ 83 در «مرح» خواهد آمد.
سنان
سر نيزه كه از آهن باشد
جمع آن «اسنّة» است كه جمعا چهار بار در «نهج» آمده است در حكمت 174 فرموده: «من
احدّ سنان الغضب الله قوى على قتل اشدّاء الباطل» هر كه سنان غضب را براى نصرت دين
خدا تيز كند، بر قتل اهل باطل قوى مىشود هر چند كه آنها قدرتمند باشند. درباره
خوارج فرموده: «بعدا لهم... اما لو اشرعت الاسنّة اليهم... لقد ندموا على ما كان
منهم» خ 181 دور باشند از رحمت خدا، اگر سرنيزه تا به سوى آنان راه مىيافت از كار
خود نادم شده بودند.
سنة
سال. به صورت مفرد و
جمع، سيزده بار در «نهج» آمده است در خ
192، 287 (قاصعه) درباره استكبار ابليس فرموده: «احبط الله عمله و كان قد عبد الله
ستّة الاف سنة لا يدرى امن سنّى الدنيا ام من سنّى الآخرة عن كبر ساعة واحدة»
خداوند از روى تكبرى كه در يك لحظه كرد عملش را باطل نمود، با آنكه شش هزار سال به
خدا عبادت كرده بود، معلوم نيست از سالهاى دنيا (12 ماه) يا از سالهاى آخرت كه يك
روزش به قدر هزار سال است وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ
اللَّهُ وَعْدَهُ وَ جمع: 47.
سالهاى قحطى را نيز
«سنين» گويند بر خلاف «عام» كه به سالهاى فراوانى گفته مىشود در دعاى استسقاء
فرموده: «اللهم... لا تهلكنا بالسنين و لا تؤاخذنا بما فعل السفهاء منّا يا ارحم
الراحمين» خ 143، 200 معلوم مىشود كه گناهان بندگان باعث بروز قحطى مىشود، چنانكه
در قرآن كريم نيز آمده است.
سنى
باز كردن و آسان نمودن
«سنى الباب: فتحه»
«سناء» رفعت و بلندى، سه مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است در نصيحت يارانش
فرمود: «انّ الشيطان يسنّى لكم طرقه و يريدان يحّل دينكم عقدة عقدة و يعطيكم
بالجماعة الفرقه» شيطان راههاى خود را براى شما باز مىكند. و مىخواهد دين شما را
گره، گره باز كند و به جاى وحدت اختلاف بياورد. خ 121، 178
در دعا براى رسول الله
ص فرموده: «اللهم... و آته الوسيلة و اعطه السناء و الفضيلة و احشرنا فى زمرته» خ
106، 154 كه منظور از سناء رفعت و بلندى مقام است. «سنا» نور درباره جهاد فرموده:
«و اعدّوا لها عدّتها فقد شبّ لظاها و علا سناها» خ 26، 68 براى جنگ مقدّماتش را
آماده كنيد، كه شعلههايش بالا رفته و نورش بلند شده است.
سهب
(بر وزن عقل) بيابان
«السهب: الفلاة»
و آن فقط يكبار در
«نهج» آمده كه درباره كوهها فرموده: «فجرينا بيع العيون من عرانين انوفها و فرقّها
فى سهوب بيدها و اخاديدها» خ 91، 132 يعنى حشمه سارها را از بلنديهاى جبال بشكافت و
آنها را در فلات بيابانها و نهرهاى زمين كنده و تقسيم كرد. «سهوب» فلاتها. عرانين
جمع عرنين- به كسر اوّل- استخوان محكم بينى است، منظور اعالى جبال است با استعاره
عجيب. «بيد» (بر وزن ديد) جمع بيداء و اخاديد: كانالها و نهرهاست.
سهد
بر وزن شرف و سها- به
ضم اوّل- بيدار ماندن سه مورد از اين مادّه در «نهج» آمده است. در فراق حضرت فاطمه
4 خطاب به رسول الله فرموده: «امّا حزنى فسرمد و امّا ليلى فمسهّد الى ان يختار
الله لى دارك التى انت بها مقيم» خ 202، 320، «تسهيد» بيدار گذاشتن است يعنى
غصّهام دائمى است شبم بيدار مانده شده است تا وقتى كه خداوند براى من اختيار كند
خانهاى را كه تو در آن قرار گرفتهاى. اين كلمه در «سعدان» نيز گذشت. و در وصف اهل
جاهليت فرموده: «نومهم سهود و كحلهم دموع بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرّم» خ 2،
47، خوابشان بيدارى و سرمهشان اشكها بود در زمينى كه دانايش زبانبسته و نادانش
محترم بود.
سهر
(بر وزن شرف) بيدار ماندن در شب:
«سهر الرجل سهرا: لم ينم ليلا»
از اين مادّه هفت مورد
در «نهج» آمده است در وصف گذشتگان از صحابه فرموده: «مره العيون من البكاء خمض
البطون من الصيام. ذبل الشفاه، من الدعاء صفر الالوان من السهر» خ 121، 178، آزرده
چشم بودند از كثرت گريه. لاغر شكمان از طعام، پلك خشك شدگان از دعا، و زرد چهرگان
از بيدار ماندن بودند. «ساهر» بيدار مانده چنانكه در خ 93 آمده است.
سهل
هموارى و آسانى و نرمى،
مثل زمين هموار و كار آسان و چيز نرم دوازده مورد از اين ماده در «نهج» آمده است،
درباره تقوى فرموده: «فمن اخذ بالتقوى عزبت عنه الشدائد بعد دنوّها... و اسهلت له
الصعّاب بعد انصابها» خ 198، 313، هر كه تقوى را پيشه كند، شدائد بعد از نزديك شدن
از او دور مىشود و سختيها بعد از ناراحت كردنش بر او آسان مىشود، «اسهل» در اينجا
لازم آمده است.
درباره كوهها فرموده:
«فمضت رؤسها فى الهواء ورست اصولها فى الماء فانهد جبالها عن سهولها و اساخ قواعدها
فى متون اقطارها» خ 211، 328، يعنى سرهاى كوهها در هوا بالا رفت و ريشههاى آنها در
آب ثابت ماند و خداوند كوههاى زمين را از هموارهاى آن مرتفع نمود و پايههاى آنها
را در متن اطراف زمين رسوخ داد.
سهم
تير معروف. و تير قرعه
و نيز به معنى حصّه آيد، سيزده مورد از اين ماده در «نهج» آمده است، در ذمّ اصحاب
خويش فرموده: «و مع اىّ امام بعدى تقاتلون... و من فازبكم فقد فاز و الله بالسهم
الاخيب و من رمى بكم فقد رمى بافوق ناصل» خ 29، 73، با كدام امام بعد از من در راه
خدا خواهيد جنگيد هر كه با شما برنده شود، به خدا قسم برنده شده با تير قرعهايكه
نصيب و حصّه ندارد و هر كه با شما تيراندازى كند، تير انداخته با تيريكه سرش شكسته
و پيكان ندارد. عبارات عجيبى است كه امام (صلوات اللّه
عليه) به كار برده است: «اخيب» از تيرهاى قرعه است كه نصيب ندارد و پوچ است
«افوق» تيرى است كه سرش شكسته باشد «ناصل» تيرى است كه پيكان نداشته باشد. آنجا كه
به خوارج فرموده: «و قد علمتم انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم).. قطع السارق و جلد الزانى... و لم يمنعهم سهمهم من
الاسلام...» خ 127، 184، منظور از «سهم» حصّه و نصيب است «سهمة» بر وزن تهمت نيز به
معنى حصّه و نصيب است كه در حكمت 370 آمده است. «سهمان» بر وزن سبحان جمع سهم است
كه فرموده: «ليس على الامام الّا ما حمّل من امر ربّه... و اصدار السهمان على
اهلها» خ 105، 152، وظيفه امام عمل به دستور حق و رساندن حقوق به اهل آن است.
سهو
غفلت. چهار مورد از اين
ماده در «نهج» آمده است در وصف ملائكه فرموده: «لا يغشاهم نوم العيون و لا سهو
العقول و لافترة الابدان» خ 1، 41، آنها را خواب چشم و غفلت عقل و سستى بدن عاض
نمىشود. درباره آرزوهاى باطل فرموده: «و اعلموا ان الامل يسهى العقل و ينسىء
الذكر» خ 186، 181 بدانيد آرزوها عقل را غافل مىكند، و ياد خدا را به فراموشى
مىكشد
«ساهون» غافلان (خ 34) «الاهواء الساهية» هواهاى غفلتآور (خ 156)
سوء
- به ضم اوّل- اسم است به معنى «بد» و به فتح اول مصدر است به معنى بدى
«اسائة» بد كردن «سيّئة» به و قبيح، مذكر آن «سىّء» است «مسىء» بد كننده، بد كار،
گناهكار. گناه را از آن «سيّئة» گويند كه كار بدى است و يا نتيجه بد دارد، «مساوى»
جمع سوء است «مساوى الدنيا» يعنى بديهاى دنيا. از اين ماده موارد زيادى در «نهج»
آمده است.
در حكمت 31 فرموده: «و
من زاغ سائت عنده الحسنة و حسنت عنده السيّئة» هر كه منحرف شود، خوب در نزد او بد و
بد در نزد او خوب مىشود.
سوح
ساحت: ناحيه. فضاى
خالى. مكان واسع. از اين كلمه فقط يك مورد در «نهج» يافته است در عداوت دشمنان به
رسول خدا ص فرموده: «و ضربت الى محاربته بطون رواحلها حتى انزلت بساحته عداوتها» خ
194، 307 عرب در آمدن به جنگ او بر شكمهاى مركبها شلاق زد تا خود را به ميدان عداوت
او رسانيد.
سود
سواد: سياهى، «سيّد»:
رئيس و آقا،
راغب گويد: به جماعت
كثيره سواد گويند
مثل: «عليكم بالسواد
الاعظم» سيّد آنستكه متولى و رئيس سواد اعظم (گروه كثير) باشد، به شخص فاضل و پاك
نيز سيّد گويند: «سودد» آقائى، بزرگى، هيجده مورد از اين ماده در «نهج» آمده است.
در مقام موعظه فرموده:
«فلا يعزّك سواد الناس من نفسك و قد رأيت من كان قبلك... كيف نزل به الموت» خ 132،
190، زيادى مردم تو را مغرور نكند كه انسانها ماندنى است زيرا كه انسانهاى قبل را
ديدهاى كه مرگ چطور آنهات را دريافت. به خوارج فرمود: «و الزموا السواد الاعظم
فانّ يد الله مع الجماعة و اياكم و الفرقة فانّ الشاذّ من الناس للشيطان كما انّ
الشاذّ من الغنم للذئب» خ 127، 184، ملازم سواد اعظم و جماعت مردم باشيد، دست خدا
با جامعه و اتحاد است، از اختلاف بپرهيزيد، كه كنار شونده از مردم نصيب شيطان است
چنانكه كنار شونده از گوسفندان نصيب گرگ خواهد بود، «السواد الاعظم» در خ 66، 97
نيز آمده است.
سادة و سادات جمع سيّد
است درباره مصقله كه از آنحضرت به طرف معاويه گريخت فرموده: «قبّح الله مصقلة فعل
فعل السادة و فرّ فرار العبيد» خ 44، 85 كه در «صقل» خواهد آمد «ساداتكم و كبرائكم»
خ 192 «سودد» در حكمت 224 ديده شود.
سويداء
ظاهرا منظور از آن وسط
قلب است در لغت عرب آمده
«سويداء القلب: حبّته»
و در لغت فارسى نقطه
سياه دل، دانه دل گفتهاند، اين لفظ دو بار در «نهج» آمده است يكى در حكمت 367 كه
درباره شدت تعلّق به دنيا فرموده: «و من استشعر الشغف بها ملئت ضميره اشجانا لهنّ
رقص على سويداء قلبه» هر كس به دنيا بسيار حريض باشد، دنيا قلب او را پر از
اندوهها مىكند كه آن اندوهها در وسط قلب او جست و خيز مىكنند. دوم در وصف ملائكه
فرموده: «و تمكّنت من سويداء قلوبهم و شيجة خيفته فحنوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم»
خ 91، 130 يعنى در وسط قلب آنها اسباب خوف خدا رسوخ يافته كه با طول طاعت خدا قامت
خود را خم كردهاند صلوات و سلام خدا بر تو اى امير المؤمنين.
سور
به فتح اول- بالا رفتن
«سار الحائط سورا: علاوه و صعد عليه»
مساورة بالا رفتن و بين
الاثنين، تساور: نيز بالا رفتن است از اين ماده هشت مورد در «نهج» آمده است در وصف
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده:
«ارسله بالضياء و قدّمه فى الاصطفاء فرتق به المفاتق و ساور به المغالب و ذلّل به
الصعوبة» خ 213، 330، او را با نور وحى فرستاد، و در برگزيدن مقدم گردانيد، و با او
شكافها (مفاسد) را مسدود كرد و او را بر غلبه كنندگان به حق بالا برد و غالب
گردانيد واقعا انسان در بهت مىرود از اين كلمات و تشبيهاتى كه به طور آسان به زبان
حضرت ولى الله الاعظم جارى شده است.
در مقام نصيحت فرموده:
«الا فاذكروا هادم اللذات... عند المساورة للاعمال القبيحة» خ 99، 145 مرگ را ياد
آورديد در وقت بالا رفتن براى اعمال بد. گوئى اعمال قبيح به علت منظور بودن در طبع
انسان بايد انسان به طرف آنها جهش كند «مساورة» در خ 192 نيز آمده است «تساور قلوب
الرجال مساورة السموم القاتلة» تكبر در قلوب مردان بالا رفته مانند بالا رفتن و
تاثير سموم كشنده.
سورة
شدت و بالا رفتن و
منزلت. به مالك اشتر نوشته: «املك حمّيةّ انفك و سورة حدّك و سطوة يدك» نامه 53،
444 زير بار ظلم نرفتن خود را كنترل كن و شدت انتقام و سطوت دستت را مالك باش.
«سورات الزفير» خ 83 شدّتهاى زفير جهنم است «ساريه»: عمود و ستون، جمع آن سوارى است
در وصف اهل جاهليت فرموده: «و الناس في فتن انجذم فيها حبل الدين و تزعزت سوارى
اليقين» خ 2، 46، مردم در فتنههائى بودند كه در آن ريسمان دين پاره شده و ستونهاى
يقين متزلزل شده بود. «آساور» جمع اسورة و آن جمع سوار به معنى دستبند است در خ
192.
سوس
سياست: تدبير امور.
«ساس الوالى الرعية: تولّى امرها و دبّرها»
از اين ماده چهار مورد
بيشتر در «نهج» نداريم در حكمت 146 فرموده: «سوسوا ايمانكم بالصدقة و حصّنوا
اموالكم بالزكاة و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء» تدبير كنيد ايمان خود را با صدقه
(كه جالب دوستى و آن سبب مزيد ايمان است) و اموال خود را با زكات حفظ كنيد و امواج
بلا را با دعا دفع نمائيد. از آن حضرت سؤال شد: عدالت بهتر است يا سخاوت فرمود:
«العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض
خاصّ فالعدل اشرفهما و افضلهما» حكمت 437، عدالت كارها را در محلهاى خود مىگذارد
ولى، بخشش آنها را از جهت خود خارج مىكند، عدالت تدبير و اداره كننده فراگير ولى
سخاوت كار بخصوصى است پس عدالت اشرف و افضل آندو است «السائس و المسوس» نامه 28،
386 «ساسة الرعية» نامه 10، 370، «ساسة» جمع سائس است.
سوط
شلّاق كه از پوست
بافند، آن در اصل به معنى آميختن است، شلّاق را از آن، سوط گويند كه تارهاى آن به
هم آميخته است. شش مورد از آن در «نهج» آمده است، پس از آنكه بخلافت رسيد و بيعت
عمومى واقع شد، در ضمن كلامى فرمود: «الا و انّ بليّتكم عادت كهيئتها يوم بعث الله
نبيّكم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)... و
لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم» خ 16،
57 امتحانتان برگشت مانند روزيكه خداوند پامبرتان را بر انگيخت... حتما غربال
مىشويد غربال كامل، و به هم آميخته مىشويد مانند آميخته شدن محتويات ديك، تا
پائينتان بالايتان و بالايتان پائينتان گردد، اشاره به حكومت عدل است كه مىخواست
بدعتهاى گذشته را از بين ببرد و حق را به حقدار بدهد.
به عاملان خراج نوشته:
«و لا تضربنّ احدا سوطا لمكان درهم و لا تمسنّ مال احد من الناس مصّل او معاهد»
نامه 51، 425 براى يكدرهم به كسى تازيانه نزنيد، به مال كسى دست درازى نكنيد،
مسلمان و اهل نماز باشد يا اهل ذمّه... «سياط» جمع سوط است (خ 176)
ساعة
راغب گويد: ساعت جزئى
است از اجزاء زمان
جوهرى آنرا وقت حاضر
گفته است
آن به معنى مطلق وقت
است جزئى باشد يا زياد و موارد زيادى در «نهج» به كار رفته است، روز قيامت را به
علت وقت و زمان بودن ساعت گفتهاند، در فضيلت خويش فرموده: است: «و لقد علم
المستحفضون من اصحاب محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
انّى لم اردّ على الله و لا على رسوله ساعة قطّ» خ 197، 311، امانتداران از اصحاب
رسول خدا ص مىدانند كه من حتى لحظهاى بر خدا و رسول مخالفت نكردهام. در حكمت 390
فرموده: «للمؤمن ثلاث ساعات فساعة يناجى فيها ربّه...» كه منظور از ساعات و ساعت،
وقت است، ساعت به معنى امروز در آن وقت نبوده است.
سوغ
فرو رفتن از حلق به
آسانى، اساغه: فرو بردن از حلق. پنج مورد از آن در «نهج» يافته است به آنكس كه بيت
المال را دزديد به مكّه فرار كرد و مشغول خوشگذرانى شد مىنويسد: «أو ما تخاف نقاش
الحساب... كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انّك تأكل حراما و تشرب حراما» نامه
51، 413 آيا از مداقّه حساب نمىترسى چطور شراب و طعامى را به آسانى از حلق فرو
مىبرى با آنكه مىدانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى.
مساغ
محل فرو رفتن در يك
كلامى عجيب فرموده: «و لئن امهل الله الظالم فلن يفوت اخذه و هو له بالمرصاد على
مجاز طريقه و بموضع الشجامن مساغ ريقه» خ 97، 141، اگر چه خداوند به ظالم مهلت
مىدهد، ولى هرگز انتقام او از خدا فوت نمىشود، خدا در كمين اوست بر محل عبورش و
در محلّ گلوگير شدن استخوان از مجراى آب دهانش (از حلقش)
سوف
سوف به معنى استقبال
فقط دو بار در «نهج» آمده است نامه 31 و حكمت 344، امّا بمعنى ديگر هفت بار به كار
رفته است «تسويف» آنستكه انسان عمل را به تأخير اندازد و بگويد: به زودى خواهيم
كرد، در حكمت 285 فرموده: «كلّ معاجل يسئل الانظار و كلّ مؤجّل يتعّلل بالتسويف»
يعنى همه مردم اجلش عجله مىكند ولى او مهلت مىخواهد و همه مردم مهلت داده شدهاند
ولى با تسويف عمل را به تأخير مىاندازند و تعلّل مىكنند. درباره شيطان فرموده:
«يمنيّه التوبة ليسّوفها» خ 64، 95 شيطان انسان را اميدوار به توبه مىكند تا آنرا
تأخير اندازد و بگويد به زودى توبه خواهم كرد، در حكمت 283 فرموده: «و عالمكم
مسوّف».
«مسافة»
بعد و دورى. ولى مشهور
مسافت به معنى مساحت است و آن سه بار در «نهج» آمده است. به امام حسن (عليه السلام) مىنويسد:
«و اعلم انّ امامك طريقا ذا مسافة بعيدة و مشقّة شديدة»
نامه 31، 398، ايضا «و يقطع المسافة» نامه 31، 401 و در وصف حق تعالى فرموده: «و
البائن لا بتراخى مسافة» در خ 152 و 212
سوق
راندن و بردن. موارد
زيادى از اين ماده در «نهج» آمده است «تساقى» پى در پى بودن
«تساوقت الابل: تتابعت»
چنانكه در 214، 331
آمده است «سيقّه» حيوان سوق شده:
«السيّقة: ما استاقه العدوّ من الدواب»
آن حضرت به عثمان
فرمود: «فلا تكونّن سيقّة لمروان...» خ 164، 235 چنانكه در «سن» گذشت. به اهل كوفه
فرموده: «يا اهل العراق... و الله ما اتيتكم اختيارا و لكن جئت اليكم سوقا» خ 71،
100 به خدا قسم از روى اختيار به سوى شما نيامدم بلكه بالاجبار سوق شدم، اگر جريان
جمل و بصره نبود، در مدينه مىماندم و نمىآمدم.
«ساق» ما بين پا و زانو. در وقت اشتداد امرى گويند: «قام الامر على ساق» در رابطه
با جاهليت فرموده: «و اظلمت بهجتها بعد اشراق و قامت باهلها على ساق» خ 198، 315
«سياق و سياقه» سوق دادن. درباره دنيا فرموده: «دار حرب و سلب و نهب و عطب اهلها
على ساق و سياق و لحاق و فراق» خ 191، 280، دنيا خانه جنگ است، خانه مسلوب شدن، خانه غارت
شدن، خانه فشار است، اهل آن بر پا ايستاده و در سوق شدن به سوى مرگ است و در لاحق
شدن به گذشتگان و جدا شدن از باقى ماندگانند. «ساقه» آخر قشون كه اوّل آنرا مىراند
چنانكه در خ 33 و 104 آمده است سوق- به ضم اول- بازار، جمع آن اسواق است و سه بار
در «نهج» آمده است در وصف منافقان فرموده: «اعدّوا لكّل حق باطلا... يتوصّلون الى
الطمع باليأس ليقيموا به اسواقهم و ينفقوا به اعلاقهم» خ 194، 308 براى هر حق باطلى
آماده كردهاند، با يأس به سوى طمع مىروند تا بازار خويش را گرم كنند و اشياء نفيس
خويش را رونق بازار بخشند.
سوم
تحميل. چريدن. لازم و
متعدى هر دو آمده است
«سام فلانا الامر: كلّفه اياه»
و نيز آمده:
«سام الماشيته: رعت»
«سائمه»: شتريكه مىچرد و در آغل علف نمىخورد كه موجب زكات است، جمع آن «سوامّ»
مىباشد از اين ماده چهارده مورد در «نهج» آمده است.
آنگاه كه از حضرت
خواستند درباره قاتلان عثمان بازجوئى و عقوبت كند فرمود: اى برادران آنچه شما
مىدانيد من نيز مىدانم ولى اين چطور ميّسر است حال آنكه حمله كنندگان در قدرت
هستند، غلامان شما و مردان شما به آنها مخلوط شدهاند. «و هم خلالكم يسومونكم ما
شاؤا فهل ترون موضعا لقدرة على شىء» خ 168، 243، آنها در ميان شما هستند آنچه
بخواهند بر شما تحميل مىكنند، آيا محلى براى قدرت نمائى هست «و سيم الخسف» خ 27،
69 يعنى ذلت و خوارى بر او تحميل مىشود. «سائمه» شترانى است كه پيوسته در صحرا
مىچرند و زكات بر آنها تعلق مىگيرد ولى ظاهرا مراد از موارد آن در «نهج» فقط
چريدن و چرانيدن است نه وجوب زكات بر آنها، مثلا درباره خود فرموده: اگر همّ و غمّ
على ((عليه السلام)) خوردن و خوابيدن باشد،
چشمش روشن كه بعد از سالها تلاش، به حيوان چرنده شبيه شده است «قرّت اذا عينه اذ
اقتدى بعد السنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة و السائمة المرعيّة» نامه 45، 420
هامله: چهارپائى كه رها شده و بىچوپان مىچرد. در دعاى استسقاء فرموده: «اللهم
ندعوك حين قنط الانام و منع الغمام و هلك السوامّ الّا تؤاخذنا باعمالنا» خ 115،
172 «سوّام» جمع سائمة است، به امام حسن (عليه السلام)
نوشته: «فانّما اهلها... نعم معقّلة و اخرى مهملة... ليس لها راع يقيمها و لا مسيم
يسمها» نامه 31، 400، اهل دنيا مانند چهار پايان بسته شده و رها شدهاند، كه نه
چوپانى دارند ادارهشان كند و نه چرانندهاى كه آنها را بچراند، «مسيم» بر وزن مقيم
چراننده است.
سيما
علامت و هيئت. اين لفظ
فقط دو بار در «نهج» آمده است درباره خود فرموده: «و انّى لمن قوم لا تأخذهم فى
الله لومة لائم سيماهم سيما الصدّيقّين و كلامهم كلام الابرار» خ 192، 302 من از
قومى هستم كه ملامت ملامتگرى آنها را از راه خدا باز نمىدارد علامتشان علامت
راستان و كلامشان كلام نيكوكاران است.
سوى
مساوات: برابرى در وزن
يا پيمانه يا شباهت و غير آن است «تسويه»: برابر كردن. پرداختن مرتب كردن. «استواء»
برابرى اگر با «على» باشد به معنى استقرار آيد مثل «ثمّ استوى على العرش» يعنى بر
حكومت استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى توجّه است، «ثمّ استوى الى السماء
و هى دخان» سپس به آسمان توجّه كرد كه دخان بود.
«سوىّ» تمام. راست. مستقيم. (آنچه در اندازه و كيفيت بدون افراط و تفريط باشد
«سوى»: غير. «فعل هذا سواى» يعنى غير من اين كار را كرده است «سواء» برابرى به معنى
مساوى و وسط نيز آيد، از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است.
در باره بدعتهاى خلفاى
پيش از خود فرموده: «لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء» حكمت 272 اگر
قدمهايم در اين لغزشگاها ثابت مىماند، بدعتهائى را تغيير مىدادم، در تحفة الاحباب
در حالات عمر بن على نقل شتده كه آن حضرت فرمود: خلفاى پيش از من بدعتهائى انجام
دادهاند كه اگر آنها را تغيير بدهم، مردم از دور من كنار مىروند، فقط خودم
مىمانم و اهل بيتم.
«ايها المخلوق السوىّ» خ 163، اى انسان مستوى الخلقه.
سيح
(بر وزن ميل) جريان:
«ساح الماء سيحا: جرى على وجه الارض»
«ساح الرجل» يعنى مرد در روى زمين سياحت كرد و رفت. از اين ماده فقط يك مورد در
«نهج» آمده است، درباره زمانهاى فتنه فرموده است: «و ذلك زمان لا ينجو فيه الّا كلّ
مؤمن نومة... اولئك مصابيح الهدى... ليسوا بالمساييح و لا المذاييع البذر» خ 103،
149 «نومة» آنكه بيشتر مىخوابد منظور كسانى است كه در كارهاى اشرار حاضر نمىشوند
«مساييح» جمع مسياح و آن كسى است كه براى فساد و نمامى رفت و آمد مىكند. «مذاييع»
جمع مذياع به معنى شايع كننده بديهاست. «بذر» جمع بذور (بر وزن فعول) يعنى بسيار
احمق و بىمنطق. عبارات بسيار عجيبى است كه امام ع بر زبان رانده است.
سيخ
رسوخ:
«ساخ الشىء: رسخ»
سه مورد از اين ماده در
«نهج» آمده است درباره دين اسلام فرموده: «اساخ فى الحق اسناخها» كه در «سنخ» گذشت.
درباره خلقت زمين فرموده: «و اساخ قواعدها فى متون اقطارها... فسكنت... من ان تميد
باهلها او تسيخ بحملها» خ 211، 328 ريشههاى كوهها را در درون اقطار زمين رسوخ داد
و ثابت كرد، پس زمين آرام گرفت از اينكه مردم را بالا و پائين ببرد، يا محمولات خود
را فرو ببرد. «تسيخ» در اينجا مانند «تسوخ» است در گذشته خوانديم كه سوخ به معنى
فرو رفتن است
ساخت قوائم الدابة
سوخا: غاصت فى الارض»
.سير
راه رفتن. سيرت: حالت و
طريقه و وضع طبيعى «سائر» راهرو. موارد زيادى از اين ماده در «نهج» آمده است در وقت
رفتن به بصره فرمود: «و لكم علينا العمل بكتاب الله و سيرة رسوله ص» خ 69، 244 براى
شماست بر ما عمل به كتاب خدا و طريقه رسولش.
سيف
شمشير. سيوف و اسياف:
شمشيرها، آن در قرآن مجيد به كار رفته ولى در «نهج» به طور زياد آمده است «و من سلّ
سيف البغى قتل به» حكمت 340 هر كه تيغ ظلم و تعدى را از غلاف بركشد عاقبت با آن
كشته مىشود، آنگاه كه مالك اشتر را به مصر مىفرستاد به اهل مصر چنين نوشت: «امّا
بعد فقت بعثت و اليكم عبدا من عباد الله... و هو مالك بن الحارث... فانّه سيف من
سيوف الله» نامه 38، 411، در ميدان صفين به يارانش فرمود: «و الذى نفس ابن ابى طالب
بيده لالف ضربة بالسيف اهون علّى من متيتة على الفراش فى غير طاعة الله» خ 123،
180. «بقيّة السيف»: آنهائيكه بعد از كشته شدن يارانشان مىمانند در حكمت 84
فرموده: «بقيّة السيف ابقى عددا و اكثر ولدا» يعنى آنهائيكه بعد از كشته شدن
اسلافشان در راه دفاع از شرف و دين، در جهان زنده مىمانند، اهل شرف و كرامتند،
آنها باقىترند و اولادشان زياد است بر خلاف آنهائيكه بطور ذلت ماندهاند، آنگاه كه
زياد بن ابيه را حكومت فارس داد در ضمن كلامى به وى نوشت: «و احذر العسف و الحيف
فانّ العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو الى السيف» حكمت 476 از خشونت و سختگيرى
بپرهيز زيرا خشونت منجّر به اختلاف مىشود و ظلم رعيّت را به قيام و شمشير كشيدن وا
مىدارد.
سيل
جارى شدن:
«سال الماء سيلا و سيلانا: جرى»
آن اسم نيز آمده است پس
«سيل» يعنى آبى كه مىآيد و باران آن در جاى ديگرى باريده است، ده مورد از اين ماده
در «نهج» امده است. در رابطه با نزديكى خود به رسول خدا ص فرموده: «و لقد قبض رسول
الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و انّ رأسه
لعلى صدرى و لقد سالت نفسه فى كفّى فامررتها على وجهى» خ 197، 311 آن حضرت از دنيا
رفت در حاليكه سر مباركش بر سينه من بود و روحش در دست من جارى شد و من آنرا بر
صورت خويش كشيدم. و در خ 3، 48 فرموده: «ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الىّ الطير» در
وصف حق تعالى فرموده: «الحمد لله خالق العباد و ساطح المهاد و مسيل الوهاد» خ 163،
232 حمد خداى را كه آفريننده بندگان و گسترنده زمين و جارى كننده درهها و گوديهاست
ناگفته نماند حرف سين
صد و پنجاه هفت (157) كلمه است در شب سه شنبه 7 ذو الحجة 1412 شب شهادت امام باقر (عليه السلام) مطابق 19، 3، 1371 تمام شد.