کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۱۲ -


حديثي بسيار مهم از امام جعفر صادق

اين حديث نيز عجيب است. آن را دو عالم و محدث بزرگ، ملا محسن فيض كاشانى "م: 1091 ه. ق" و شيخ محمد بن حسن حر عاملى "م: 1104 ه. ق"، از مدارك معتبر نقل كرده اند. حديث از امام صادق ''ع'' است:

ان من بقاء المسلمين و بقاء الاسلام، ان تصير الاموال عند من يعرف فيها الحق و يصنع المعروف. و ان من فناء الاسلام و المسلمين، ان تصير الاموال فى ايدى من لا يعرف فيها الحق و لا يصنع فيها المعروف. [ ''الوافى'' ج 2 "بخش 6"، ص 62، ''وسائل الشيعه'' ج 11، ص 521. ]

- از جمله عوامل بقاى مسلمانان و بقاى اسلام، اين است كه اموال و ثروتها در نزد كسانى باشد كه مى دانند حق "و ميزان درست" در كار مال و مالدارى چيست، و همواره با آن اموال كار خير مى كنند "و براى خود نگاه نمى دارند". و از جمله عوامل فناى اسلام و مسلمانان اين است كه اموال در دست كسانى قرار گيرد كه حق "تملك" آنها را نمى دانند و با آنها كار خير نمى كنند "و مال را احتكار مى كنند و بدان بخل مى ورزند، و براى خود و نزديكان خود نگاه مى دارند، و زندگيهاى اشرافى و پرتجمل و غرق در اتراف و اسراف و اتلاف ترتيب مى دهند".

اين هر دو حديث شريف، و تعليم عظيم، و پيام الهى را، از زبان دو انسان هادى، پيامبر بزرگ و فرزندش و وارث علم و هدايتش، امام جعفر صادق، فرا گيريد، و در آنها بژرفى بنگريد، و نيك بينديشيد. جوان هسته ى مركزى موجوديت هر جامعه و ملت است. هر چه بر سر جامعه بيايد- بواقع- بر سر نسل جوان آمده است. و هر خطرى جامعه را تهديد كند بواقع- نسل جوان را تهديد كرده است. پس چگونگى درست چرخش مال در جامعه "نظام سالم اقتصادى" است كه نسل جوان را نگاه مى دارد، و بر سر تعهد استوار مى سازد.

اكنون ملاحظه مى كنيد كه مسئله ى اقتصاد، مسئله اى ساده و بى اهميت يا كم اهميت نيست. ديندارى و معنويت، بقا و عزت، سربلندى و غرور، حماسه و اقدام، عفت و اخلاق، شرف و تعالى، هنر و فرهنگ، نشاط و خلاقيت، اميد و تكاپو، شور آورى و سازندگى، دفاع و پايدارى هر جامعه اى بستگى دارد به چگونگى نظام اقتصادى آن جامعه، حتى بايد اعتراف كرد كه بروز شايسته ى نبوغ و استعداد نسلها، در شعبه هاى مختلف علم و صنعت و اختراع و هنر و فكر و تعقل و.. متوقف است بر جو سالم اقتصادى. در جو سالم اقتصادى است كه يك متفكر مى تواند درست بينديشد، و يك جراح مى تواند عمل دقيق خود را بخوبى انجام دهد، و يك هنرمند بيافريند، و يك اخلاقى تربيت كند، و يك آموزگار آموزش دهد، و يك مادر فردى را- كه مى خواهد سپس در افق جامعه طلوع كند- بشايستگى بپرورد... و بر همين قياس همه ى چيزهاى ديگر...

پس اگر يك نظام اقتصادى سالم، ضد تكاثر و فقر، و پويا در جهت استقرار عدالت و اجراى قسط حاكم بود يا حاكم گشت، و مخالفان چنين انديشه ى الهى و قرآنى "چه مخالفت از روى عمد و عناد باشد و چه از روى جهل و تشخيص ندادن و نكشيدن" كنار گذاشته شدند، همه گونه اميدى به استقلال و عظمت و بقا و عزت و ايمان نسل جوان و عمل آنان به احكام قرآن و فرايض الهى و نماز و روزه و امر به معروف و نهى از منكر... هست و گرنه، نه...

و اين است كه من به خود اجازه مى دهم تا براى بيدارى افكار و اذهان، و دفاع از ارزشهاى الهى اسلام و قرآن، و توجه عالمان، و تنبه مسئولان، سخن را تكرار كنم و بفرياد بگويم:.

پيوستگي توحيد و عدل اقتصادي در دعوت پيامبران

اين بيخود نيست كه پيامبران، پس از دعوت به توحيد "ان اعبدوا الله" بلافاصله و بيدرنگ دعوت مى كنند به سالمسازى روابط اقتصادى "اوفوا الكيل و الميزان".

و اين بيخود نيست كه امام على بن ابيطالب ''ع''، در طرح نخستين برنامه ى خلافت و حكومت خويش "بازسازى پس از انقلاب"، مسئله سالمسازى اقتصادى را مطرح مى كند [ ''نهج البلاغه'' ص 66، ''عبده'' ج 1، ص 42. ] به منظور رسيدن به اقامه ى ''عدل'' و اجراى ''قسط''.

و من همواره نگرانيم از اين است كه برخى از جوانان- خداى ناخواسته- در اثر چگونگيها، به يك ''از خود بيگانگى اسلامى'' سوق داده شوند، و به دليل نداشتن اطلاعات كافى از اسلام و متون و مدارك اصيل اسلام از باور خويش تهى گردند. و اگر اين شد فاجعه اى بس بزرگ به وقوع پيوسته است. و گناه و مسئوليت آن به گردن دو جريان خنثى كننده ى انقلاب است: ارتجاع و سرمايه دارى. و در آن صورت نسل جوان، از باورها و حماسه هاى خود تهى گشته و در سراشيب سقوط و در معرض پذيرش هر تهاجمى قرار گرفته است. آرى، ظرف خالى جاى همه چيز هست، ليكن ظرف پر نه.

يكبار ديگر، به حديثهايى كه آورده شد باز گرديم، و در آنها نيك بينديشيم. نمى توان عدالت اسلامى و قسط قرآنى را، آنهم در عصر انقلاب، فداى اميال يك مشت سرمايه دار جانى و طاغوتها و طاغوتچه هاى اقتصادى كرد، و نمى توان كاربرد وسيع و جهانى اسلام را به دست جمعى بسته ذهن مرتجع سپرده له نمود.

اشاره اي مجدد به مسئله تهاجم فرهنگي

اينكه مى گويند ''تهاجم فرهنگى'' [ اين نويسنده- به دلايلى- نمى خواست اين اصطلاح را بكار برد، ليكن به اين جهت كه يادآورى و تذكر پاره اى مطالب را، در كنار آن، وظيفه ديد به ذكر آن پرداخت. ] بايد درباره ى آن صادقانه تامل كرد. تهاجم فرهنگى نه پديده ى تازه اى است و نه امرى مجرد. مشكل عمده ى ما در تهاجم فرهنگى از دست دادن نسل جوان است. اين مشكل را امام صادق ''ع''- در حديث عظيمى كه نقل شد- به چگونگى اقتصاد جامعه و وضعيت گردش مال در اجتماع مربوط كرده است.

و درست همين است. تهاجم فرهنگى و آسيب رسانى آن- از جمله- با دو جريان مهم ''اقتصاد'' و ''قضاوت'' پيوستگى مستقيم دارد. البته بحث عميق و تحليلى درباره ى ''تهاجم فرهنگى'' و سوابق و ماهيت آن، و شگردهاى مروجان آن، و عوامل داخلى و خارجى و نفوذى و غير نفوذى آن، و راههاى مبارزه با آن، و اينكه آيا چه كسانى صلاحيت اين مبارزه را دارند و مى توانند آن را پس برانند، اينها همه، به نوشتن يك كتاب مستقل نيازمند است. در اينجا همين اندازه اشاره مى كنم كه نسل حساس جوان، اگر در عملكردها، موضعگيريها، فرو كوفتنها، بركشيدنها، روابط قضايى، تشخيصهاى ارتجاعى، برخوردها، برخورداريها، زندگيها، سفره ها، سفرها، خريدها، گشت و گذارها و... به ''خلا اسلامى'' رسيد، يعنى از معيارهاى اسلامى و اخلاق قرآنى و ملاكهاى انقلابى و رهنمونيهاى ''نهج البلاغه''، نشانه اى چندان نديد، بطبع، به سوى ''خلا اعتقادى'' و سپس ''خلا عملى و عبادى'' رانده مى شود. و روشن است كه رانده شدن همان، و بريدن همان. و در اين صورت آماده ى آسيب پذيرى از هر امرى خواهد بود، از جمله ''تهاجم فرهنگى''.

براستى، از خردمندى بدور است "بلكه جاى شگفتى و شگفت زدگى بسيار است" كه ما از مردم، بويژه نسل جوان دختر و پسر، توقع داشته باشيم كه به وظايف اسلاميشان عمل كنند، و در اين باره كوتاهى و مسامحه اى روا ندارند، آنگاه خود به وظايف اسلامى خويش- در سطوح مسئوليتهاى مختلف- چنانكه بايد عمل نكنيم، و كوتاهى و مسامحه روا داريم؟!

وارثان نهج البلاغه و عاشورا...

بايد انديشه اى كرد... بايد بيدار شد.. بايد تكانى خورد... بايد چشم را باز كرد و گوش را تيز... بايد خرد را به كار گرفت و تعهد را زنده كرد... بايد لحظاتى فكر كرد كه ما انقلاب كرده ايم و مدعى انقلاب هستيم... آنهم انقلاب اسلامى [ چنانكه ما نيز براى انقلاب و احياى ارزشهاى انقلابى، اين حقايق را مى گوييم و مى نويسيم. ].. در يك كشور اسلامى شيعى... يعنى پايگاه تعاليم على و آل على ع... بايد به ياد آورد كه:

- ما، وارثان نهج البلاغه ايم در تاريخ...

- ما، تلاوت كنندگان خطبه هاى فاطميه و واژه هاى خروش آفرين آن سخنان آتشينيم در جهان...

- ما، پيام گستران خون فجر و شفقيم در روزگار...

- ما، صاحبان جغرافياى معنوى كربلا و تقويم روحى عاشورا ايم...

- ما، سرايشگران سرود خوان معبد بزرگ مسئوليت و تعهد صحيفه ى سجاديهايم... - ما، سر بر آورده از زندانهاى مخوف و تيغهاى آخته و شكنجه هاى خونين بنى اميه و بنى عباسيم...

- ما، شاگردان كتابهاى مقدسى هستيم كه در قفسهاى آهنين، به دست انسانهاى كاملى چون شهيد اول تاليف يافته است...

- ما، سربدارانيم و تشيع شعاران...

- و سرانجام ما، منتظران حكومت آسمانى قرآن، در دولت عدل جهانى مهدى آل محمديم...

و آيا سزاوار است كه نتوانيم آنهمه ميراث خورشيدى را زنده كنيم، و جامعه ى نهج البلاغه را بسازيم؟... نه، هرگز سزاوار نيست. و اگر چنين كرديم بخشوده نخواهيم گشت.

لزوم انديشيدن در قرآن كريم و احاديث

چرا در قرآن و احاديث ژرف نمى انديشيم؟ چرا تعاليم و احاديث هاديان الهى را بكار نمى بنديم؟ اگر به آنچه از نهج البلاغه "صفحات 169 تا 178" نقل شد عمل شود، ديگر كجا انقلاب افت مى كند، و كسى مايوس مى گردد، و جوانى مى برد، كجا؟ و ديگر كجا خفاشان مى توانند در برابر آفتاب فاش پديدار گردند؟ چرا به نهج البلاغه باز نمى گرديم؟ و آن را كه حكومت نامه ى اسلامى است، ملاك قرار نمى دهيم؟ دواى همه ى دردهاى انسان در نهج البلاغه است، و نجات نسلهاى جوان در نهج البلاغه.

بايد به اين تعاليم بازگشت، آنها را درست فهميد، و متعهدانه تحقق بخشيد، و راه را بر بسته ذهنان غافل و سود پرستان پست بست، و از عوامزدگى گريخت، و جهان نو و انسان نو را، در ارتباط با ابلاغ پيام الهى اسلام و رسالت انسانى قرآن، در نظر گرفت. بايد راهى براى انتساب به على و آل على ع پيدا كرد... بايد نشانه اى از نهج البلاغه در درون جامعه پديدار ساخت، و آن نشانه را در زندگيهاى خود "با زهد" و در زندگيهاى مردم "با عدالت و رفاه"، نشان داد...

من در اينجا، سخن دو مسيحى را درباره ى نهج البلاغه مى آورم، يكى به نثر و ديگرى به شعر، جرح جرداق و فواد جرداق.

سخن جرق جرداق درباره نهج البلاغه

اما سخن جرج جرداق:

... فى نهج ابن ابى طالب هذا، من الخير للقوميه مقدار ما فيه من الخير للناس بوصفهم ناسا، و للمجتمع الذى يضم على وحده العمل و الغايه، بشرا متفاهمين، متعاونين، مخلصين. ذلك لان الصدق لا يتجزا، و كذلك المنهج.

فالذى لا يفضل فى المجتمع الواحد عربيا على اعجمى الا بالعمل النافع، هو نفسه الذى لا يفضل شريفا من قومه على مشروف. و هو نفسه الذى لا يخص اخاه بمنفعه يمنعها عن غريب. و هو نفسه الذى يحول دون استغلال عربى لعربى اولاى انسان آخر. و هو نفسه الذى يسعى فى ان يجعل الناس احرارا متساوين. و هو نفسه الذى يعمل جاهدا بما تسمح به طاقه الزمان و المكان، فى ان يرفع الفقر و الحاجه عن جميع الناس، لعلهم يعيشون سعداء مطمئنين. و هو نفسه الذى يكره الحرب و القتال و العدوان، و يدعو الى الامن و السلام و التاخى فى ظل عداله اجتماعيه صريحه، لا تترك الناس بين آكل و ماكول. و هو نفسه الذى يريد من الانسان ان يكون عادلا حتى مع البهيمه، فلا تسلب نمله لب شعيره و لا يعتدى على طير. و هو نفسه الذى يقف حياته على خدمه هذه المبادى حتى الموت... [ الامام على صوت العداله الانسانيه ج 5، ص 1091. ]

- در نهج البلاغه على، به همان اندازه كه براى عرب خير و ارزش وجود دارد، براى همه ى انسانهاى ديگر نيز وجود دارد، و براى جامعه اى كه توده هاى بشرى در آن، با تفاهم، تعاون، و اخلاص زندگى كنند، با يك برنامه و يك هدف، زيرا كه صدق و راستى تجزيه "و تبعيض"پذير نيست، و همچنين است برنامه ى عمل به صدق و راستى.

بنابراين، كسى كه در جامعه، عربى را بر غير عرب ترجيح نمى دهد "مگر در صورتى كه كردارى سودمند داشته باشد و ديگرى نداشته باشد"، خود هموست كه انسان متشخصى را بر غير متشخص ترجيح نمى دهد، و هموست كه به برادر خود چيزى نمى بخشد كه به بيگانه اى نداده باشد، و هموست كه نمى گذارد انسانى انسان ديگرى را استثمار كند، و هموست كه مى كوشد تا همه ى مردم آزاد باشند و مساوى، و هموست كه تا آنجا كه زمان و مكان به او اجازه مى دهد تلاش مى كند تا فقر و نيازمندى را از مردمان دور سازد، تا همه زندگيى داشته باشند توام با خوشبختى و آرامش، و هموست كه جنگ و كشتار و ستم را خوش ندارد، و مردمان را فرا مى خواند به امنيت و صلح و برادرى، در سايه ى روش عادلانه اى روشن، تا گروهى ديگران را نخورند، و هموست كه از انسانها مى خواهد تا به عدالت رفتار كنند حتى با چهارپايان، بدانسان كه دانه ى جوى از دهان مورى نستانند و بر پرنده اى ستم روا ندارند، و سرانجام، هموست كه زندگى خويش را وقف تحقق بخشيدن به اين ارزشها مى كند تا دم مرگ...

شعر فؤاد جرداق درباره نهج البلاغه

اما شعر فواد جرداق:

هو للظالم رعد قاصف   و هو للمظلوم فينا معتصم
و هو للعدل حمى قد صانه   خلق فد، و سيف، و قلم
من لاوطان بها العسف طغى   و لارض فوقها الفقر جثم
غير نهج عادل فى حكمه   يرفع الحيف اذا الحيف حكم

[ همانجا. آنچه در جهشها، ص 62، از قول اين شاعر مسيحى نقل شده است، ترجمه ى آزاد و نقل به معنايى است از اين دو بيت آخر. ] - على، براى ستمگران تندرى است كمرشكن، و براى ستمديدگان پناهگاهى است استوار.

- على، براى عدالت، دژ پايدارى است كه اخلاق بيمانند و شمشير و قلم همواره آن دژ را نگاهبانى مى كنند.

- چه كسى به داد سرزمينهايى خواهد رسيد كه ستم در آنها بيداد مى كند و كابوس فقر بر سر آنها سايه اى سنگين افكنده است؟

- جز على با نهج البلاغه اش، نهج البلاغه كه برنامه ى حكومت عدل است، و ويرانگر بناى جور و تجاوز هر جا كه باشد.

توصيه اي به جوانان...

من مى خواهم جوانان به ارزشهاى اسلامى وفادار بمانند، و ظرف وجود خويش را از حقايق الهى تهى نكنند بلكه سرشار سازند، و قلب خود را پاس دارند، و ايمان خود را- چنان گوهرى گرانبها- نگاهبانى كنند، و هويت اسلامى خويش را از هر گونه دستبردى مصونيت دهند.

من به جوانان مى گويم نهج البلاغه- اين كلام جاودانه- را بخوانند، و با آن هر چه بيشتر آشنا شوند و انس گيرند، سپس اگر اين تعاليم و ارزشها را- كه از نفس معصوم امام انسان و انسانيت و خداوند ارزش شناسى و ارزش گرايى تراويده و سيره ى عملى او آنها را اثبات كرده است- در خور وفادار ماندن ديدند "و دريافتند كه در هيچ زمان و مكان ديگرى چنين ارزشها و تعاليمى، با چنان سيره و عملكردى وجود نداشته است"، به آنها وفادار بمانند، و به دين و ايمان و عقيده ى خود پايبند باشند، نماز بخوانند. روزه بگيرند. عفت بورزند. اميال نفسانيى كه انسان را به سقوط مى كشاند سركوب كنند. جوانمرد و مودب و فروتن باشند. به ديگران با مهربانى و تواضع- و بى منت- كمك كنند، هر گونه كمكى. درد ديگران را درد خود بدانند. مشكل ديگران را مشكل خود شمارند. صادق باشند و سالم، و مومن باشند و سرافراز، و شجاع باشند و نستوه، و سازنده باشند و مثمر. حيف است به دليل امورى- هر چند درد آور- انسان نماز نخواند، و رابطه ى روحانى خود را با خداى خود قطع كند، و قلب را از تجلى انوار نماز، و معنويت ژرف سجده براى خداى متعال، محروم سازد؟ قبله قبله ى قرآن و محمد ص است، به آن توجه كنيد. و خدا خداى نهج البلاغه و على است، نماز بخوانيد. و ناظر بر اعمال، ولى عصر، و صاحب زمان، حضرت حجت بن الحسن، مهدى آل محمد عج است، مواظب باشيد... و به من و امثال من كار نداشته باشيد.

سرمايه اصلي زندگي: ايمان، عبادت و خدمت

سرمايه ى اصلى زندگى "سرمايه اى كه با فناى دنيا و عمر، فانى نمى گردد و براى جهان ابدى باقى مى ماند"، ايمان و عمل صالح است. و عمل صالح عبادت خداست و خدمت به خلق خدا، هر دو، هر دو با هم. سعى كنيد اين سرمايه را از دست ندهيد، كه بدون اين سه:

1- ايمان،

2- عبادت،

3- خدمت.

هيچ چيز ارزشى ندارد، و زندگى جز منجلابى بيش نيست.

زندگى خورشيدى، زندگى گرم و گرمى آفرين است. گرمى زندگى ايمان به خداست، و گرمى آفرينى خدمت به خلق خدا. گفته اند: مرد بايد به دو كار مشغول باشد: هر چه او را از خداى باز مى دارد از پيش بردارد، و راحتى به بنده اى نيازمند برساند. هر كس بر اين دو كار مداومت كند به مقصود برسد.

و بايد از اين نكته غافل نبود كه وقت گرانبهاترين امكانى است كه انسان در اين دنيا دارد، كه بايد از اين امكان، در اين گذرگاه پرشتاب عمر فانى، براى كسب نيكى جاودان و خير باقى استفاده كند، و آرامش ابدى خود را تامين سازد.

قدر وقت ار نشناسد دل و كارى نكند

بس خجالت كه از اين حاصل اوقات ببريم.

چند تعليم والا از نهج البلاغه

و اكنون اين رساله را- كه در اصل براى گفتن سخنى چند درباره ى نهج البلاغه نگارش يافته بود- با چند سخن از نهج البلاغه به پايان مى برم:

كونا للظالم خصما و للظلوم عونا... [ نهج البلاغه ص 977، عبده ج 3، ص 85. ]

- دشمن ستمگران "بويژه ستمگران اقتصادى" و ياور ستمديدگان "بويژه ستمديدگان اقتصادى" باشيد!...

... و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم. [ نهج البلاغه ص 52، عبده ج 1، ص 32. ]

- پيمان خدايى با عالمان اين است كه در برابر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم از خود تحمل نشان ندهند.

در اين سخن على ع، تكليف بخوبى روشن شده است: عالمان وكيل مدافع محرومان و احقاق گر حقوق آنان معرفى شده اند. پس "اگر به پيمان خدايى معتقدند و به تعهد تكليفى پايبندند"، نبايد در برابر ستمگستران اقتصادى و اينهمه تفاوت و تبعيض و برخوردارى و محروميت سكوت كنند و گامى موثر بر ندارند، بويژه اكنون كه قدرت را خداوند- براى امتحان- در دست آنان قرار داده است. [ آنهم با توجه به اين موضوع بديهى و اصل قطعى در دين اسلام، كه قدرت وسيله است نه هدف- قدرت براى آن كسب مى شود تا دين خدا عملى گردد و به همه ى دين و احكام دين عمل شود، و حق به پا داشته شود و باطل از ميان برود، حق در همه ى ابعاد و اشكال، از جمله در شكل قضاوت و اقتصاد، و باطل در همه ى ابعاد و اشكال. نهج البلاغه، ص 111، عبده ج 1، ص 76. ]

عجب تعبير عجيبى، و واژه هاى شگرفى، و احساس پاك و ژرفى، عجب واقعگرا و عينيت پذير و ملموس: ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم [ و اين تنوين نكره، در دو كلمه ى ظالم و مظلوم، چگونه بار تكليف را سنگين مى كند، و قلمرو آن را تا هر جا ظالمى هست و مظلومى، مى گسترد و مى گسترد. ]

چه برخورداران غرقه در رفاه و برخوردارى... و چه محرومان سوزان در آتش فقر و نادارى... و جامعه مدعى پيروى از على و آل على ع...؟!!

الله! الله! فى الايتام... [ نهج البلاغه ص 977 و 1019، عبده ج 3، ص 86 و 112. ]

- با يتيمان چه مى كنيد، با يتيمان؟... خدا را! خدا را!

... ممن تقتحمه العيون، و تحقره الرجال... [ نهج البلاغه ص 977 و 1019، عبده ج 3، ص 86 و 112. ]

- آى، آى، آن محرومان كه به چشم نمى آيند، و كسى به آنان اهميتى نمى دهد... فقر نامرئى و فقيران و محرومان و كمبود داران آبرومند، كه روى اظهار ندارند، و بى دست و پا و لب فرو بسته، در لابلاى قشرهاى جامعه، بى نام و بى نشان، و بى حلقومى براى فرياد و توانى براى طلب داد، با مرگ تدريجى روزگار مى گذرانند... جوانانشان، دختران و پسران... كودكان... بيماران... پيران... از كارافتادگان... آيا تربيت و تعليمشان چگونه است؟ آيا احكام دين را چگونه مى آموزند، و چسان بدانها مى توانند عمل كرد.. حتى يك غسل ساده، با اين چگونگيهاى احوال... و هزينه ى آب و برق... و نرخ گرمابه ها؟...

... لا يياس الضعفاء من عدلك عليهم... [ نهج البلاغه ص 886، عبده ج 3، ص 31. ]

- مبادا ضعيفان و محرومان جامعه از اجراى عدالت نااميد گردند...

... و لكنها فى عنقك امانه... [ نهج البلاغه ص 839، عبده ج 3، ص 7. ]

- آى، صاحبان مقامها و پستها، اين مقام و پست امانت است در دست شما، نه سكوى بهره ورى و دكه ى برخوردارى...

... عائلهم مجفو، و عنيهم مدعو... [ 'نهج البلاغه' ص 966، 'عبده' ج 3، ص 78. ]

- اغنيا دعوت شده اند، و فقيران نه...

چه سفره ها، چه ميزهاى غذا، چه مهمانيها، چه هتلها، چه جشنهاى عروسى، و چه ريخت و پاشها، از سوى چه كسانى، با چه ظاهرها و ادعاها.. و هيچ جا نه نشانى از محرومى و نه حضورى از بينوايى...

ادقوا اقلامكم، و قاربوا بين سطوركم، و احذفوا من فضولكم، و اقصدوا قصد المعانى، و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار. " [ 'مستدرك نهج البلاغه'، كاشف الغطاء، ص 111. ]

- "يكى از بخشنامه هايى كه على 'ع' براى ماموران حكومت اسلامى نوشته است:" با قلمهاى ريز و سطرهاى نزديك بنويسيد، و بيش از آنچه مقصود را برساند ننويسيد، و كاغذ زياد مصرف نكنيد! چون نبايد به اموال مسلمانان "اموال عمومى" زيانى برسد!

يا على!...

ان هذا المال ليس لى و لا لك... [ 'نهج البلاغه' ص 728، 'عبده' ج 2، ص 253. ]

 

- "به كسى كه مى خواست از اموال عمومى چيزى بگيرد، و استفاده ى خصوصى كند:" اين اموال نه از من است نه از تو...

باز هم، يا على!...

... اما اخ لك فى الدين، و اما نظير لك فى الخلق... [ 'نهج البلاغه' ص 993، 'عبده' ج 3، ص 93. ]

- "خطاب به مالك اشتر:" مردم يا برادران دينى تواند، يا همنوعان انسانى تو...

اى حاكم مسلمان، اى مامور حكومت اسلامى، در هر پست و در هر مقام، انسانهايى كه به تو مراجعه مى كنند و سر و كارشان و نيازشان به تو مى افتد، يا مسلمانند - و برادر دينى تو- يا انسانند- و همنوع تو- پس يا به آيين مسلمانى با آنان برخورد كن يا به سيره ى انسانى...

و ما اگر جز اينگونه ها باشيم، و جز اينگونه ها رفتار كنيم، نبايد از 'نهج البلاغه' دم بزنيم...

و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم، و الى الله مصائر الامور.

و السلام على من يخدم الحق لذات الحق، و يسعى لاقامه القسط و العدل.

يادآورى

اصل اين مقاله "بجز بخش 'تذييل'"، ده سال پيش، در تابستان سال 1360-"1401 ه. ق" به قلم آمده و چاپ نشده بود، تا در اين ايام كه يكى از آشنايان براى 'يادنامه ى استاد محمد تقى شريعتى مزينانى'، از اينجانب نيز مقاله اى خواست. ياد كرد آن دوست مشفق گرامى، يعنى مرحوم استاد محمد تقى شريعتى- رحمه الله عليه- مرا بر آن داشت تا- در خلال همه ى خستگيها و افسردگيها- در مقاله تجديد نظر كنم، و بكاهم و بيفزايم، و آن را به 'يادنامه ى' استاد بسپارم. و چه از اين بهتر كه مقاله اى درباره ى 'نهج البلاغه'، در يادنامه ى يكى از مخلص ترين شيعيان على 'ع' و يكى از برجسته ترين 'نهج البلاغه' شناسان و آگاهترين استادان 'نهج البلاغه'، در اين روزگار، به چاپ برسد.

خدمات استاد محمد تقى شريعتى به اسلام و مسلمانى و دفاع او از اسلام در سنگر مبارزه با مكتبهاى الحادى به هنگام خالى بودن اين سنگر- بويژه در خراسان- و كمك روحى او به نسلهاى جوان 50 سال اخير كشور، و كوششهاى او براى شناساندن ابعادى از دين به صورتى آگاهانه و زنده و پر جاذبه به نسلهاى معاصر هرگز فراموش شدنى نيست. هر كس استاد محمد تقى شريعتى را بشناسد و از مجاهدات موثر و خالصانه ى او در راه نشر آگاهانه ى دين و ديندارى آگاهانه اطلاع داشته باشد، با اين ناتوان همنوا خواهد شد.

من چه بسيار خاطراتى درباره ى اين مجاهدات خستگى ناپذير از او دارم، و چه رنجهايى كه تحمل مى كرد و مى ديدم، و چه شكوه ها داشت كه مى شنيدم، و چه فراوان درد گزاريهايى از اوضاع و احوال ستم و ناآگاهى و ارتجاع، كه با يكديگر در ميان مى نهاديم، و در غمهاى بزرگ جامعه و امت ساعتها و ساعتها همدلى مى كرديم.

تلاش استاد در راه نجات نسلهاى جوان از سقوط و الحاد و سست اعتقادى چنان بود كه دوست مشترك استاد و اين بنده، شاعر آزاده ى خراسانى، مرحوم غلامرضا قدسى "در گذشته 1368 ش"، گاه مى گفت: 'استاد شريعتى مانند پيامبران بنى اسرائيل است'، يعنى آنان كه در راه رسالت خويش همواره تلاش مى كرده اند و هر مشقتى را بجان مى خريده اند.

استاد از هوشى نيرومند، حافظه اى عجيب، و درك اجتماعيى والا برخوردار بود. سيمايى دلنشين داشت و محضرى بسيار جذاب و نگاهى صميمى و هوشيارانه و نافذ. داراى مطالعاتى بسيار متنوع بود و عميق. كتابهاى خوب را مى شناخت و بدقت مى خواند، و مطالب آنها را با بلاغتى ويژه باز مى گفت. كتب دانشمندان مصرى را- كه در آن روزگار متداول بود- فراوان مى خواند. به دو يادگار هدايت "ثقلين" عشق مى ورزيد و در راه شناساندن آن دو مى كوشيد. كتاب تفسير او " [ 'تفسير نوين' "تفسير جزء سى ام" چاپهاى متعدد، در يك جلد و دو جلد. ] و كتاب ديگرش درباره ى امامت و خلافت [ 'خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت'، چند چاپ. ] گواه اين اعتقاد حق و راستين اوست.

فراموش نمى كنم يكى از سخنرانيهاى با عظمت او را در همان سالها "پيش از سال 40 ش"، در روز ميلاد مسعود امام على بن ابيطالب 'ع'، در تالار دبيرستان فردوسى مشهد، چه جمعيتى عظيم و مشتاق و چه خطابه اى عميق و پربار، و از آن جمله استاد ابياتى از قصيده ى عينيه ى ابن ابى الحديد خواند، و با بيانى جذاب براى آن دانش آموزان و جوانان و دبيران و حاضران ترجمه كرد.

و نيز فراموش نمى كنم يكى از شبهاى احياى ماه رمضان را، شب بيست و يكم، كه استاد در محل 'كانون نشر حقايق اسلامى' "مشهد"، احيا گرفته بود، و مردم بسيارى آمده بودند. شب به لحظه هاى اسرار آميز خود رسيده بود، مردم غرق توسل و توجه، چراغها خاموش، و بركات شب احيا گسترده... چراغ كوچكى روى ميز جلو استاد روشن بود تا هر چه را مى خواهد از رو بخواند بتواند. در آن لحظات مى نگريستم كه به هنگام ذكر مصائب و غمهاى مولا على 'ع' و سوك شهادت او، جانش از غم آن مظلوميت بى پايان آكنده است و قطرات اشك همينسان بر گونه هايش جارى... قرآن بر سر و نام على بر لب...

و يك روز در خلال گفتگو، سخن از دانته و كتاب 'كمدى الهى' پيش آمد. ايشان آن كتاب را به من معرفى نمود و از دانته- شاعر بزرگ ايتاليايى- و قوت اثر او تجليلى بسزا كرد، بويژه معلومات خاصى را كه او در آن كتاب به كار برده است. همچنين توجه مرا به اهميت تابلوها و كار نقاش آن جلب نمود، و خود برخاست و 3 جلد آن را از اشكاف كتاب بيرون آورد و با مهربانى به من داد تا ببرم و بخوانم. و من تا مدتها آن كتاب را به رسم امانت در نزد خود داشتم و مى خواندم.

بارى، من همواره آرزو داشتم كه دو چيز از استاد ضبط گردد و باقى بماند:

اول، شرح 'نهج البلاغه'، كه آن استاد مسلط بگويد، و در اوج گفتار قرار گيرد، و از حافظه ى عجيب خود مدد جويد، و با بلاغت ويژه ى خويش سخن را به اوج رساند، و پيوسته از ارتباط دادن بخشهاى مختلف 'نهج البلاغه' به يكديگر، مطالب را بسيار بالا برد و شگفتى آفريند. و اينهمه ضبط شود و- بيادگار- براى جويندگان نسلها و نسلها بماند.

دوم، شرحى درباره ى 'واقعه ى عاشورا'، از نخستين مراحل اين 'حركت خورشيدى' تا پايان آن، كه در اين باره نيز استاد را بيانها و تحليلهايى بود بس عميق و سازنده و زيبا و سرشار. و اينهمه از ذوق نيرومند و حافظه پرتوش و مطالعات فراوان و انديشه ى عميق و شعور تحليل و عمق اعتقاد و سوز اخلاص و عشق او به تحرك و قيام مايه مى گرفت.

استاد عمرى را در 'شهر شهادت' يعنى جوار آستان ملكوتى حضرت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا 'ع'، با استمداد از انوار ولايت رضويه، به اين خدمات تعالى بخش و فرهنگ آفرين در حوزه ى دين، و نسل ساز در جامعه ى اسلامى، اشتغال ورزيد. و سرانجام سر به آستان آن امام همام نهاد.

اميد است خداوند مهربان پاداش بخش، او را در آن جوار رحمت در رحمت خويش غرق سازد، و در جوار ابديت جاى دهد.

و سپس چون قرار شد مقاله ى ياد شده به صورت رساله اى جدا انتشار يابد، اندكى به مطالب اصل افزوده گشت، و بخش 'تذييل' نيز به قلم آمد و در پايان آورده شد. و واقع اين است كه نوشتن اين مسائل را، تا اين اندازه، در اين اوقات "با توجه به آنچه در واقعيت جامعه وجود دارد، و روز و روزگارى كه بر مردم مى گذرد، و چگونگى احوال نسلهاى جوان حساس، و اسلامخواهان بيدار، و انقلاب شناسان آگاه، و آگاهان دردمند"، وظيفه ى شرعى تشخيص دادم...

زمستان 1370