جنگ و جهاد در نهج البلاغه

حسين شفائى

- ۲ -


هدف جنگ
چيزى كه مشكلات را بر طرف ، موانع را رفع ، راه را براى روند حركت هموار، دور را نزديك و روى باور ((نمى شود)) و ((نمى توان )) و ((نشدنى )) خط بطلان مى كشد ((هدف )) است .
هدف را چنين تعريف نموده اند:
هدف عبارت است از آن حقيقت مطلوب كه اشتياق وصول به آن ، محرك انسان به انجام دادن كارها و انتخاب وسيله هايى است كه آن حقيقت را قابل وصول مى نمايد. (49)
آرى هدف موتور حركت به سوى مقصدها، انگيزه رسيدن به خواسته ها، حل كننده ناگوارى هاى ناشى از پيچ و خم راه و فراز و نشيب مسير است .
هدف است كه برايش مال ها تقديم و نثار، جان ها قربانى و فدا مى شود.
در برابر عظمت هدف است كه همه چيز كوچك و ارزش و قيمت هر شيئى كاسته مى گردد.
در راه هدف است كه نه تنها از مال ، ثروت ، زندگى و مقام ، كه از خود، جوانان و عزيزان نيز مى گذرند، زيرا رسيدن به ((هدف )) در گرو ميزان اهميت قائل بودن به ((هدف )) است .
جنگ هم نياز مبرم ، و احتياج شديد به ((هدف )) دارد كه در سايه داشتن هدف مى توان مشكلات ، ناملايمات ها، رنج و پيش آمدهاى ناشى از جنگ و در راه جنگ را حل ، تحكل و آسان نمود و امت را بسيج ساخت و در جنگ پيروز گرديد.
در سايه داشتن هدف است كه مانند جوانان رزمندهه مسلمان چه : ايرانى ، افغانى ، عراقى و لبنانى و... تربيت مى شوند كه براى روى ((مين )) رفتن و براى شركت در خط مقدم جبهه از همديگر سبقت مى گيرند، كه اگر هدف نداشته باشند بايد با زور و فشار به جنگ فرستاد و به جنگيدن واداشت ، چنانچه مى نويسد: در ويتنام جنوبى سربازان را داخل تانك مى كردند و درب آن راقفل مى نمودند كه فرا نكنند.
لذا اميرالمومنين على عليه السلام موضوع اهميت ((هدف جنگ )) را در چند خطبه بيان فرموده :
((فلا بقرن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه ، مالى و لقريش ؟ و الله لقد قاتلهم كافرين و لا قاتلنهم مفقونين و انى لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم اليوم )) (50)
به يقين باطل را مى شكافم تا حق از پهلوى آن بيرون بيايد، قريش از من چه مى خواهند، سوگند به خدا، من با آنان در آن زمان كه كافر بودند، جنگيده ام و اكنون كه فريب خورده و فساد به راه انداخته اند خواهم جنگيد و من همان مقاومت كننده ديروز در برابر شان هستم چنانكه امروز رويارويشان ايستاده ام .
يعنى من كه با قريش مبارزه و پيكار مى نمايم هدفم زنده نمودن حق و نابود ساختن باطل است ، من كه با قريش ديروز جنگيدم و امروز مبارذزه مى نمايم هدفى جز بقاى حق و جلوگيرى از لغزش و انحراف آنها نداشته و نزاع و اختلاف شخصى با آنها ندارم .
در خطبه ديگر مى فرمايد: همانگونه كه جنگ هدف دارد، در تاخير و مهلت دادن به دشمن نيز هدفى را دنبال مى نمايد و انتظار گرايش دشمن را به راه راست و صراط مستقيم و دست برداشتن از عقيده باطل مى كشد:
((فوالله ما دفعت الحرب يوما الا و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى و نعشوا الى ضوئى و ذلك احب الى من اقتلها على ضلالها و ان كانت تبوه باثامها)) (51)
سوگند به خدا هيچ روزى جنگ را به تاخير نينداختم مگر به اميد اينكه گروهى از مردم (فريب خورده ) به من ملحق و به وسيله من هدايت شوند و با آن بينائى ضعيفى كه دارند از روشنائى من بهره ور گردند اين (تاخير در شروع جنگ كه چنين نتيجه اى را در بر داشته باشد) براى من محبوب تر از آن است كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطه ورند نابود بسازم اگر چه در سرنوشت و مقصد نهائى با گناهان خود دمساز شوند.
در خطبه ديگر نقش هدف جنگ را چنين بيان مى دارد كه بر اثر داشتن هدف ، پدران ، فرزندان ، برادران و عموهاى خويش را كه از نظر هدف و عقيده فرسنگ ها با هم فاصله داشتيم و اعتقاد و كفر به ((الله )) ميان ما دورى و جدائى انداخته بود، مى كشتيم و از بين مى برديم و اين عمل بر عقيده ، ايمان و باورما مى افزود، و مقاومت ، تلاش و حركت ما را بيشتر و اضافه مى كرد:
((و لقد كنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله : نقتل آبائنا و اخو اننا و اعمامنا: ما يزديدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا على القم و صبرا على مضض الالك وجدانى فى جهاد العدو، و لقد كان الرجل منا و الاخرين عدونا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان انفسهما ايهما يسقى صاحبه كاس المنون )) (52)
ما در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم پدران ، فرزندان برادران و عموهاى خود را مى كشتيم و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص ، براى ما جز ايمان و تسليم و حركت در راه روشن و بردبارى در برابر نيش هاى درد آگين و كوشش در جهاد با دشمن نمى افزود، در آن زمان مردى از ما و مردى از دشمن ما، مانند دو نر (جنگى ) سخت با يكديگر گلاويز مى گشتند در حالى كه از خود بيخود شده بودند تا كدام يك از آن دو، كاسه مرگ را بر ديگرى بچشاند.
امام عليه السلام هنگام رفتن به جنگ جمل سخنانى ايراد فرمود و بيان داشت كه مانند گذشته كه در خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با كفار مبازره مى نمد و هدفش تعالى حق يود، در اين جنگ نيز هدفش اظهار حق ، ريشه كن ساختن باطل ، پاسدارى از اساس مكتب و حراست از نظام اسلامى است :
((و الم لا بقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته )) (53)
سوگند به خدا (در اين جنگ مهم ) باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون آورم . در بخش ديگر از سخنان آن حضرت مشاهده مى نمائيم كه ضمن عرض حال به پيشگاه بارى تعالى ، انگيزه و هدفش از جنگ و مبارزه را، زنده نمودئن دين اصلاح جامعه ، رفع ستم از سر مظلوم اجراى حدود و پياده كردن احكام الهى بيان مى دارد:
((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا، منافسه فى سلطان ، و لا التماس شى من فضول الحطام ، و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك )) (54)
بار خدايا تو آگاهى آنچه از ما صادر شده (جنگ ) نه براى ميل و رغبت در حكومت ، سلطنت و خلافت بوده ، نه براى به دست آوردن چيزى از متاع دنيا (غنيمت ) بلكه براى اين بود و هدفى جز اين نيست كه : آثار دين تو را كه تغيير يافته بود باز گردانيم ، و در شهرهاى تو اصلاح ، آسايش و ارامش را برقرار نمائيم (ظلم ، ستم و اختلافات فاحش طبقاتى را كه حاكم نموده اند ريشه كن نمائيم ) تا بندگان ستم كشيده ات در امن ، آسودگى و فارغ از هر گونه تشويق به سر برند و احكام و حدود تو كه معطل مانده جارى گردد و برنامه ات پياده شود.
در فرازهاى ديگر از سخنانش كه مى خوانيد، ضمن بيان فلسفه ارسال پيامبر اكرم و شمردن صفات پسنديده آن حضرت و نياز مبرم و شديد ملت به آن بزرگوار، انگيزه و هدف رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جهاد و جنگ را اين گونه باز گو مى دارد:
((ارسله : على حين فتره من الرسل و تنازع من الالسس فقفى به الرسل و ختم به الوحى فجاهد فى الله المد برين عنه و العادلين به )) (55)
خداوند پيامبر را زمانى فرستاد كه هيچ پيامبرى باقى نمانده و نزاع ، زد و خورد و مجادله زبانى (انديشه هاى گوناگون و اختلاف كلمه ) بر قرار بود. پس آن حضرت (پيامبر) در راه خدا و براى خدا جهاد كرد با كسانى كه از خدا اعراض و دورى نموده و مثل و مانند (شريك ) برايش برقرار مى داد.
در قسمت ديگر مى بينيم حضرت پيروانش را امر به دقت ، بصيرت و بينش ‍ و به صداقت ، درستى و خلوص در هدف و نيت سفارش و تاءكيد مى نمايد و از مشوه كرده خلوص را به اميال شخصى يا اغراض سياسى دور از رضاى ((الله )) شديدا نهى مى فرمايد:
((فانفذوا على بصائركم و لتصديق نياتكم فى جهاد عدوكم )) (56)
شنا كنيد از روى بينائى ، آگاهى و بصيرت و بايد در جنگ با دشمن نيست و هدف شما راست و درست باشد و از روى اخلاص جنگ نمائيد.
با توجه و دقت به اين سخنان امام عليه السلام در اين زمنيه ، آشكار مى گردد كه شرط اساسى جنگ ، داشتن انگيزه و هدف الهى ، انسانى و مقدس ‍ مى باشد، و نيز تعيين كننده ميزان ايستادگى و مقاومت در جنگ ((هدف جنگ )) است .
بررسى ثمرات جنگ
هر كارى اگر نسنجيده انجام گيرد و بدون مطالعه دقيق و حساب نشده صورت پذيرد، غير عاقلانه ، لغو و فاقد ارزش و ندامت بار است .
جنگ هم از اين اصل و قانون كلى مستثنى نيست ، كه بايست پيش از آغاز جنگ و قبل از شروع درگيرى ، تمام جوانب قضيه و به خصوص اثرات مثبت و منفى ، پيامدهاى سودمند و زيان بخش و مشكلات ناشى از جنگ را مورد بررسى و مطالعه قرار داد، زيرا روى همان تصميم گيرى ، كارها طرح ريزى مى گردد، كه اگر اساسى ، سنجيده و دقيق بود، طرح و نقشه حسابى خواهد بود و ناراحتى و مشكلات به بار نخواهد آورد و اگر سطحى و بدون مطالعه و دقت انجام پذيرد، احساساتى ، نامنظم و خطرناك خواهد بود و پشيمانى در بر خواهد داشت و چه بسا كه ضررش بيش از نفع و يا ضربه اش ‍ جبران ناپذير باشد.
لذا امير المومنين على عليه السلام كه مانند ساير رشته ها و موضوعات ، با شركت و فرماندهى ده ها نبرد، مبارزه و جنگ ، در مسائل نظامى صاحب نظر، داراى تجربه كافى و آموزگار فنون جنگى و نظامى است ، اين مطلب را بيان مى دارد كه پيش از آغاز جنگ به قدر لازم روى آن مطالعه مى داشته اند. كه بعد از آنكه تصميم جنگ با معاويه مى گيرد، مى فرمايد:
((و لقد ضربت انف هذا الامر و عنيه و قلبت ظهره و بطنه فلم ارلى الا القتال او الكفر بما جاء محمد (ص ) )) (57)
من بينى و چشم اين رويا روئى با ستمكار را بررسى نموده و ظاهر و باطن آن را مطالعه كردم ، راهى براى خود جز نبرد با كفار نديدم ، من در شناخت اين مسائل به حد لازم و كافى انديشيده ام ، نتيجه اى جز اين نمى بينم كه يا بايد در برابر ستمكار مفسد، ساكت بنشينم كه اين سكوت تاييد ستمكار و مبارزه با خدا است كه خود كفرى واضح است ، و يا بايد به جنگ و پيكار بر خيزم كه مجاهدت در راه خدا است ، من راه دوم را انتخاب كرده ام .
و در خطبه ديگر نيز همين مطلب را كه روى مساءله انتخاب جنگ بسيار فكر نمودم ، تكرار مى فرمايد:
((و قد قلبت هذا الامر بطنه و ظهره حتى منعنى النوم ، فما وجدتنى يسعنى الا قتالهم او الجحود...)) (58)
سپس برنامه و كار خود را زير و رو كردم ، همه جهاتش را سنجيدم و به حدى انديشيدم كه خوابم نمى برد، ديدم چاره اى نيست جز اينكه يكى از دو راهه را انتخاب كنم يا به مبارزه برخيزم يا...
اين جملاات امام عليه السلام مى آموزد كه در مقام تصميم گيرى براى جنگ هيچگاه نبايد تحت تاءثير احساسات قرار گرفت و عجولانه اقدام نمود، بلكه با تانى ، فكر و انديشه ، عمق مسائل را بررسى و ارزيابى و جوانب قضيه را سنجيده و دست به عمل زد.
رهبر در جنگ
نقش رهبر در حكومت و نظام اسلامى ، پاسدارى و حراست از مكتب ، حفظ نظام اجتماعى ، نظارت بر عملكرد مجريان و دولت مردان ، هماهنگ نمودئن و مشروعيت بخشيدن و تعيين حدود مسووليت ها به مسوولين ، نيروها، نهادها، ارگانها و ملت است .
با اين همه مسووليت هاى حساس و سنگين ، در زمان جنگ كارش مشكل و دشوارتر از اين مى شود زيرا امر داير است ميان اينكه خود شخصا در جبهه شركت جويد و فرماندهى كند، يا ضمن انجام وظيفه هميشگى جنگ را نيز نظارت داشته باشد.
با توجه به دوره اميرالمؤ منين عليه السلام ، گاهى خود در جنگ شركت مى نمود و گاهى حضرت چنين صلاح مى دانستند كه رهبر در مركز بماند و رسالتش را انجام دهد و فرماندهان مورد اعتماد ارتش را براى جنگ بفرستد. چون اگر بخواهد خود درجنگ و صحنه نبرد شركت و امر و نهى نمايد، حتما از انجام ساير وظايف باز مى ماند و يا چنانچه بايد كارها و مسووليت ها طبق روال هميشگى صورت نمى گيرد و ممكن است كندى ، بى نظمى هرج و مرج به وجود آيد. از اين رو بايد رهبر در زمان جنگ در عين حال كه آنچه نسبت به جنگ از دستش مى آيد و ساخته است انجام دهد و رهنمائى و ارشاد كند و بر اوضاع جنگ اشراف داشته باشد، ولى همان رسالت رهبرى را ايفا و چون گذشته به كارهايش عمل كند و نقطه مركزيت و محور حركت و تلاش را ترك ننمايد.
بعد از جنگ ((نهروان )) هنگامى كه اهل شام و لشكريان معاويه به اطراف عراق هجوم آوردند امام عليه السلام سپاهى فرستاد و خواست براى پشتيبان آنها بفرستد، مردم را جمع كرد و آنها را براى رفتن به جنگ و شركت به جهاد تشويق نمود ولى عده اى بهانه گيرى نمودند كه اگر خودت مى روى حاضر هستيم و گرنه نمى رويم ، كه امام عليه السلام فرمود:
((ما بالكم لا سددتم لرشد، و لا هديتم لقصد؟ افى مثل هذا ينبغى لى ان اخرج ؟ انما يخرج فى مثل هذا رجل ممن ارضاه من شجعانكم و ذوى باسكم ، و لا ينبغى لى ان ادع الجند و المصر و بيت المال و جبايه الارض و القضاء بين المسلمين و النظر فى حقوق المطالبين ثم اخرج فى كتيبه اتبع اخرى ،... هذا لعمر الله الراى السوء)) (59)
چه شده شما را كه به طريق حق ارشاد نگشته به راه راست هدايت نشده ايد؟ آيا در چنين موقعى سزاوار است كه من براى جنگ از شهر بيرون روم ؟ در اين وقت به جنگ مى رود سردارى از دلاوران شما كه من او را بپسندم و از كسانى كه قوى و توانا باشد، و براى من سزاوار نيست كه : لشكر، بيت المال ، جمع آورى ماليات (خراج زمين ). حكومت ، قضاوت ميان مسلمانان و رسيدگى به حقوق ارباب رجوع را رها كرده با لشكرى بيرون رفته از لشكرى (كه پيش فرستاده ام ) پيروى نمايم ، جنبش داشته باشم مانند جنبش تير در جعبه خالى ، من قطب و ميخ آسيا هستم كه آسيا به اطراف من دور مى زند (نظم امور، آسايش مردم ، آراستگى لشكر در كارزار به بودن من در اينجاست ) و من در جاى خود هستم ، پس اگر جدا شوم ، مدار آسيا به هم خورده سنگ زيرين آن مضطرب گردد (اگر نباشم رشته امور گسيخته مى شود) سوگند به خدا اين انديشه آمدن من با شما راى و انديشه اى بدى است كه فساد آن آشكار است .
مورد ديگرى كه على عليه السلام اين مطلب را بيان مى دارد، در دوران خلافت ((عمر ابن الخطاب )) است كه هنگامى كه ((عمر)) عازم جنگ با روميان بود آمد خدمت امام عليه السلام و با آن حضرت مشورت نمود كه خود در جنگ شركت جويد يا نه ، امام بعد از سخنانى چنين فرمود:
((انك متى تسر الى هذا العدو بنفسك فتلقهم فتنكب لا تكن للمسلمين كانفه دون اقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون اليه ، فابعث اليهم رجلا محربا و احفرمعه اهل البلا و النصيحه فان اظهر الله فذاك ما تحب و ان تكن الاخرى كنت ردء للناس و مثابه للمسلمين )) (60)
تو خود اگر به سوى اين دشمن (قيصر روم و لشكريانش ) روانه شوى و در ملاقات و جنگ با ايشان مغلوب گردى و شكست خورى ، براى مسلمانان شهرهاى دور دست و سرحدها پناهى نمى ماند، بعد از تو (يعنى با بودن تو در جبهه ) مرجعى نيست كه (براى جلوگيرى از فتنه ، فساد و ستم ) به آنجا مراجعه و شكايت نمايند، پس مصلحت در اين است كه خود در اينجا باشى و به جاى خويش مرد جنگ ديده ، شجاع و دليرى به سوى ايشان بفرست و به همراه او روانه كن كسانى را كه قدرت تحمل سختى و مقاومت و استقامت در جنگ داشته و پند و اندرز را بپذيرد، پس اگر خداوند پيروز گردانيد آن است كه دوست دارى ، و اگر واقعه اى ديگر پيش آمد (خداى نكرده لشكر اسلام شكست خورد و آسيب ديد) تو يار و پناه مسلمانان خواهى بود (يعنى مى توانى دوباره لشكرى تريب داده به جنگ آنها بفرستى ). و براى سومين بار كه على عليه السلام به اين مطلب اشاره فرموده ، نيز زمانى است كه ((عمر ابن الخطاب )) عازم جنگ با ((يزدگرد)) پادشاه ايران و لشكريانش بود و با آن حضرت مشورت نمود و امام مفصلا قضايا را تحليل كرد و خودش را از شركت در جنگ نهى فرمود:
((و مكان القيم بالامر مكان النظام من الخرز، يجمعه و يضمه ، فاذا انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذا فيره ابدا، و العرب اليوم و ان كانوا قليلا فهم كثيرون بالاسلام ، عريزون بالاجتماع فكن قطبا و استدر الرحى بالعرب و اصلهم دونك نار الحرب ، فانك ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها و اقطارها حتى يكون ما تدع و رائك من العورات اهم اليك ممابين يديك )) (61)
مكان زمامدار و رهبر مانند رشته اى مهره است كه آن را گرد آورده يه هم پيوند مى نمايد، پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراكنده گردد، و هرگز همه آنها گرد نيامده است ، اگر چه امروز عرب اندك است ، لكن به سبب دين اسلام بسيار است و به جهت اجتماع ، اتحاد و يگانگى غلبه دارند، پس مانند ميخ وسط آسيا باش و آسيا(ى جنگ ) را به وسيله عرب بگردان (با تجهيز لشكر و فراهم كردن مهمات ) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود به كارزار و جنگ مرو، زيرا اگر تو از اين زمين بيرون روى عرب از اطراف و نواحى آن عهد با تو شكسته فساد و تباهكارى مى نمايند (و با به دست آوردن فرصت از زير بار اطاعت و پيروى تو دوى گردان مى شوند و نظم عمومى نابسامان مى شود) تا كار به جائى مى رسد كه حفظ و نگهبانى سرحدها كه در پشت كه در پشت سر گذاشته اى نزد تو از رفتن به كارزار مهمتر مى گردد.
البته احتمال هم مى رود امام عليه السلام در اين سه مورد چون از پشت جبهه احساس خطر مى كرده اند و به جهت آسيب وارد نشدن به اصل نظام صلاح نمى داند مقام رهبرى به جبهه شركت كند. و جمله ((افى مثل هذا ينبغى لى ان اخرج )) (آيا در چنين موقعى سزاوار است من بيرون روم ) در زمان خودش و جمله ((فانك ان شخصت من هذا الارض انتقضت عليك العرب )) (اگر تو از اين زمين بيرون روى عرب اطراف عهد با تو را شكسته و فساد مى كنند) زمان خلافت عمر، مى تواند شاهد مدعا باشد كه در شرايط خاصى و حال اضطرارى حضرت به جنگ شركت نفرموده و عمر را منع فرموده اند، ولى چنانچه مصلحت ايجاب كند، يا خطر نباشد نمى توان گفت حتما بماند، چنانچه پيامبر بزرگوار اسلام خود شخصا در غزوات شركت مى فرمودند.
ولى با توجه به وسايل مخابراتى پيشرفته عصر ما مثل بى سيم و تلفن ، نياز به اين نيست كه مقام رهبرى خود در جبهه شركت جويد، چيزى كه مهم است ، اشراف شان بر جنگ و جبهه است كه با وسايل ارتباط و تماس ‍ صورت مى گيرد.
رسالت مردم در جنگ
دولت اسلامى ، نظامى مبتنى بر آراء مردم ، خواست مردم (پياده شدن برنامه اسلام ) حكومت مردم ، اداره مردم ، مديريت مردم ، مسووليت مردم ، فكر و انديشه مردم ، همكارى و همدردى مردم و حركت و تلاش مردم است . مردم است كه دولت را در فراز و نشيب يارى ، در مشكلات جهت رفع آن تلاش و در زمان جنگ ، حمله بيگانه و هجوم دشمن حراست ، پاسدارى و دفاع مى نمايند، زيرا مساءله جنگ دو كشور چيزى نيست كه بشود توسط برخى ، گروهى و قشرى به پيروزى رسيد يا عده اى بتوانند حمله دشمن را دفع كنند.
لذا صحنه نبرد و ميدان مبارزه نيازمبرم به پشتوانه عظيم و همه جانبه ملت و احتياج شديد به حضور سيل آساسى مردم دارد، كه اگر خداى نكرده ملت اين رسالتش را ايفا نكنند و اين مسووليت را انجام ندهند و از شركت در ميدان جنگ و جهاد و اجتناب و از كوشش و تلاش در دفع آن ديغ ورزند، چه كسانى مى توانند و قدرت و توانائى آن را دارند كه تهاجم ارتش اجانب و دشمن را متوقف و جلوگيرى نمايند؟ صفوف منسجم مهاجم را درهم كوبند؟ نيروشان را تار و مار و به زانو در آوردند؟ كشور را از خطرات ، حوادث و پيش آمده هاى ناگوار، بيمه كنند و نگرانى عمومى را از بين ببرند؟
آرى ، دخالت حضور و ايستادگى ملت آنقدر سرنوشت ساز است كه حضرت امام خمينى (روحى فداه ) به سفير شوروى مى فهماند كه اگر چه از نظر ظاهر ابر قدرت هستيد و سلاح مدرن در اختيار داريد و از ارتش زياد و تجهيزات نظامى پيشرفته برخوردار، لكن در برابر يك ملت (مردم افغانستان ) با اراده و مقاوم نمى توانيد مقاومت نمائيد و تاب بياوريد، چنانچه مى فرمايد:
روزى سفير شوروى آمد پيش من و گفت افغانستان از ما كمك خواسته است و ما مى خواهيم وارد افغانستان شويم ، من گفتم : البته مى شود افغانستان را گرفت ولى بدانيد كه نمى توانيد دوام بياوريد، تا ملت چيزى را نخواهد نمى شود كارى كرد، حالا فهميده اند ولى پاشان گير كرده است . (62)
با در نظر داشت نقش ملت و اثر حضور مردم ، روشن مى گردد كه بايد مردم در اين امر خطير و سرنوشت ساز كه : مكتب ، استقلال ، حيثيت ، شرف و سيادت ما به آن بستگى دارد، شركت نمايند، اهميت قائل باشند و احساس ‍ مسووليت كنند. و لذا امام عليه السلام مى فرمايد:
((انفروا - رحمتكم الله - الى قتال عدوكم و لا تثا قلوا الى الارض ‍ فتقروا باالخسف و تبووا بالذل ، و يكون نصيبكم الاخس و ان اخا الحرب الارق ، و من نام لم ينم عنع )) (63)
خدا شما را بيامرزد، به جنگ با دشمن خود برويد و خود را به زمين گران مسازيد كه به خوارى تن دهيد، و به بيچارگى و ذلت بر گرديد و پست ترين چيز بهره شما شود، برادر جنگ (مجاهد، مبارزه و رزمنده ) بيدار و هوشيار است و هر كه خطر دشمن را به فراموشى سپرد و بخوابد دشمن او به خواب نرفته در كمين است و از فرصت استفاده خواهند نمود.
به راستى اگر ملت در اين امر مهم و سرنوشت ساز (جنگ ) بى اعتنائى كنند يا چنانچه بايد از خود همكارى نشان ندهند يا از شركت در جبهه هاى نبرد سر باز زنند و روحيه جهاد، مبارزه و سلحشورى در آنها نباشد، عواقب وخيم و خطرناك را به دنبال خواهد داشت ، زيرا تجربه نشان داده كه در جنگى كه مردم در آن دخالت و نقش نداشته باشند و جنگ را انحصارى به ارتش واگذار كنند، نمى توان صد در صد به پيروزى و رسيدن به اهداف جنگ اميدوار بود.
اراده آهنين
يكى از مسائل كه در سرعت بخشيدن انجام كارى نقش دارد و در به ثمر رساندن عملى مؤ ثر مى باشد، تصميم قاطع و اراده پولادين است ، زيرا اراده و تصميم به انسان حركت مى بخشد و حركت آغاز رسيدن به هدف و مراد است ، كه رسيدن به مقصد ثمره حركت و تلاش است و كار و كوشش نتيجه تصميم و اراده آهنين است .
جنگ و جهاد نيز از اين اصل كلى و قاعده همه شمول مستتنى نمى باشد، آنكه از دودلى و ترديد گذشت و به وادى تصميم گام نهاد، و به صحراى اراده قدم گذاشت ، زودتر و سريعتر به قله پيروزى مى رسد و سيادت ، سربلندى و افتخار را به ارمغان مى آورد، و گرنه سرگردان و حيران در جاى مى ماند.
شاهد بر گفتار و دليل بر مدعاى ما، سفارش و تاكيدى هاى امام عليه السلام ، به لزوم داشتن اراده قوى در جنگ است :
((تزول الجبال ، و لاتزل عض على ناجدك ، اعرالله جمجمتك ، تدفى الارض قدمك ارم ببصرك اقصى القوم و غص بصرك ، و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه )) (64)
فرزندم ! (خطاب به فرزندش محمد ابن حنيفه در جنگ جمل ) اگر كوه ها از جاى كنده شوند تو پا بر جا باش ، دندان ها روى هم بفشار جمجمه ات را به خدا بسپار (احتمال مى رود مراد حضرت اين باشد كه فكر و انديشه ات الهى باشد، و احتمال هم مى رود كه خود را به خدا بسپارد و با توكل به او به جنگ و به هيچ چيز ديگر ميانديش )، قدمت را روى زمين چونان ميخ فرو رفته ثابت بدار، چشم به آخرين صفوف دشمن بدوز، و ديده از نيروها و بارقه هاى شمشير آنان بپوش ، و خيره مباش و بدان كه پيروزى از نزد خداوند سبحان است .
در خطبه ديگر قبل از حركت و رفتن به سوى جنگ ((نهروان )) به ياران و لشكريانش نخست به تهيه ابزار جنگى سفارش و سپس گوشزد مى فرمايد كه پيروزى مرهون صبر و مقاومت كه زاده تصميم قاطع است مى باشد:
((فخذوا للحرب اهبتها و اعدوا لها عدتها فقد شب لظاها و علا سناها و استشعروا الصبر فانه ادعى الى النضر)) (65)
(اى ياران من !) وسايل و ساز و برگ جنگ را آماده بسازيد و هر گونه نيازمندى هاى پيكار با دشمن را تهيه نمائيد زيرا شعله هاى جنگ سر بر كشيده ، صبر وبردبارى براى استقبال رويدادهاى كارزار را در يابيد و صدمات آن را متحمل شويد زيرا صبر، شكيبائى و تحمل ، بهترين انگيزه و عامل براى پيروزى است .
و در فرازى ديگر از سخنانش كه ياران و اصحابش را تشويق و ترغيب به جهاد و مبارزه مى نمايد، آنها را سفارش به بستن كمر كه معنايش گرفتن تصميم قوى است ، مى فرمايد:
((و الله مستا ديكم شكره ، و مورثكم امره و ممهلكم فى مضمار ممدود لتتنازعوا سبقه فشدوا عقد المازر و اطووا فضول الخواصر)) (66)
خداوند از شما اداى شكر و سپاس خويش را مى طلبد و فرمان خويش را به دست شما مى سپارد و در اين سراى آزمايش و تمرين به شما فرصت مى دهد تا كوشش كنيد و برنده جايزه او شويد، بنابراين كمربندها را محكم ببنديد و آماده شويد، و دامن ها را به كمر زنيد.
روشن است كه اگر در كارى اراده قوى حاكم نباشد پس از مدتى در اثر خستگى دست از كار مى كشد، در ميدان جنگ و صحنه درگيرى كه با انواع خطرات مواجه است و به فعاليت و تلاش زياد دارد، اگر اراده پولادين ، عزم راسخ و تصميم قاطع وجود نداشته باشد نمى تواند در برابر پيشامدها و مشكلات ، گام شان استوار و محكم باشد.
انتخاب افراد رزمى
در مساءله جنگ و مبارزه روياروى با دشمنى كه عزت و ذلت ، پيروزى و شكست يك ملت مرهون آن و سرنوشت يك جامعه به آن بستگى دارد، به افراد آشنا به مسائل رزمى ، ورزيده و كار آزموده ، لااقل به اشخاص آموزش ‍ نظامى ديده ، شجاع ، مقاوم و جنگ ديده نياز دارد، تا بتواند در سايه نيروى ايمان ، تعهد به مكتب ، علاقه اى به جهاد و عشق به پيروزى يا شهادت ، به هدف و آرمان برسند.
شاهد بر مدعا و دليل بر اين مطلب ، عمل على عليه السلام است كه هنگامى عازم جنگ با معاويه بود، ((عمر ابن ابى سلمه )) را كه فردى رزمى ، جنگ ديده و شجاع بود با اينكه والى ، استاندار و حاكم ((بحرين )) بود، به جايش ((نعمان ابن عجلان ))، را نصب نمود و او را براى رفتن و شركت در جنگ فرا خواند:
((فلقد اردت المسير الى ظلمه اهل الشام و اببت ان تشهد معى ، فانك ممن استظهر به على جهاد العدو، و اقامه عمود الدين انشاء الله )) (67)
من تصميم گرفته ام به سوى ستمگران اهل شام حركت كنم ، و دوست دارم تو با من باشى ، چرا كه تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و بر پاداشتن ستون هاى دين از آنها استعانت مى جويم ان شاء الله .
همچنين مى بينيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در جنگ ((احد)) نوجوانان داوطلب كمتر از پانزده ساله را (شايد چون نياز احساس ‍ نمى فرمود) با خود به جهاد نمى برد، ولى دو جوان به نام هاى ((سمره )) و ((رافع )) را با اينكه سن آنها از پانزده سال تجاوز نمى كرد به جهت مهارت شان در تير اندازى با خود مى برد. (68)
در جنگ ها، چه در صدر اسلام در جنگ هاى : بدر، احد، صفين ، با روم ، با ايران و جمل و... و چه در جنگ هايى كه در قرن هاى اخير به وقوع پيوسته يا اكنون شاهد آنيم ، ثابت شده كه در ميدان جنگ آنچه مهم است و سرنوشت جنگ را تعيين مى كند، كيفيت نيروهاى رزمنده ، مهارت و ميزان تعهد و دلگرمى شان به جنگ است ، نه كميت لشكر.
انگيزه لشكريان حق و باطل
هر عملى كه از انسان هوشيار، با درك و عاقل صورت مى پذيرد و در خارج تحقق مى يابد بدون هدف و خالى از انگيزه نمى تواند باشد، چه اينكه اگر عارى از غرض و مقصد انجام گيرد، كار نادرست و غير عاقلانه است زيرا چه بسا كه معيار ارزيابى عمل ، انگيزه را قرار مى دهند، و ملاك ارزش و بهاء كار، نيت را مى دانند، كه ((الاعمال بالنيات )) ارزش عمل ها در گرو نيت ها است ((و لا عمل الا بالنيت )) عمل بدون نيت عمل نيست و ارزش ندارد.
با توجه به اين موضوع ، آيا مى توان مساءله گذشتن از آسايش و رها كردن بستگان و قبول زحمات را بدون انگيزه دانست ؟ آيا مى شود مساءله كشتن و به قتل رساندن افراد همنوع خود يا دوستان و بستگان ، بدون انگيزه باشد؟ آيا قابل قبول است ، مساءله جنگيدن و از جان گذشتن و ايثار را گفت انگيزه ندارد؟
پس حتما دو لشكر يا دو نيرو كه در مقابل هم صف آرائى نموده و رو در رويى هم قرار مى گيرند و مى جنگند و يكى ديگرى را از پا در مى آورند حق يا در جهت حق ، باطل يا همسويى باطل اند كه داراى دو انگيزه متفاوت و دو هدف متضاد مى باشند.
حق طرف دارانش را حركت مى بخشد و به جهاد وا مى دارد تا ريشه هاى ستم ، بى عدالتى ، فساد و تباهى را قطع نمايد، و باطل هواداران و پيروانش ‍ را انسجام مى دهد و به جنگ با پرچم داران حق تشويق و ترغيب مى كند تا نور و پرتو حق را خاموش كند و از تاريكى ظلمت به نفع خويش بهره بردارى نمايد.
على عليه السلام انگيزه لشكريان حق و باطل را چنين بيان مى فرمايد:
((و اما استواونا فى الحرب و الرجال فلست بامضى على الشك منى على اليقين )) (69)
اما اينكه ادعاى مساوى بودن ما در جنگ و نفرات (چنين نيست زيرا) تو در شك به درجه من در يقين نرسيده اى .
يعنى جنگ راه انداختن ، توطئه نمودن و كوشش تو در جهت براندازى حكومت اسلامى براى رياست ، قدرت ، كسب شهرت ، عيش و نوش ، به چنگ آوردن ماديات و نايل شدن به اميال شهوانى است ، و سعى و تلاش ‍ من در جهت پاسدارى از نظام به خاطر انجام رسالت به ارزش هاى مكتب حيات بخش اسلام و ريشه كن نمودن تبعيض ، بى عدالتى و فساد مى باشد، پس من و تو با دو انگيزه متفاوت ((حق )) و ((باطل )) جنگ مى نمائيم .
لذا مى بينيم طرفداران باطل در ميدان هاى جنگ براى رسيدن به هدف به راه هاى غير انسانى متوسل مى گردند. چنانچه در جنگ ((احد)) سران و فرماندهان لشكر باطل براى تهييج لشكريان شان زنان خواننده زيادى را به همراه آورده بودند تا با خواندن اشعار و ترانه و با دف و دايره آنها را به خون ريزى و كينه جوئى دعوت كنند كه يكى از اشعارشان اين است :
نحن بنات طارق
نمشى على النمارق
ان تقلبوا نعانق
اوتد بروا نفارق (70)
يعنى ما دختران طارقيم ، روى فرش هاى گرانبها راه مى رويم اگر رو به دشمن (و پيشروى ) كنيد با شما همبستر مى شويم و اگر پشت به دشمن نمائيد و فرار كنيد از شما جدا مى گرديم .
و اين برنامه اختصاص به آنها و آن زمان ندارد، در عصر ما هم وقتى رزمندگان سلحشور جمهورى اسلامى ايران تانك هاى عراقى را محاصره مى كردند و سالم مى گرفتند در بعضى آنها سربازان را به همراه زنان بى بند و بار مى يابيدند و در بعضى آنها شيشه هاى شراب و مجله هاى سكسى موجود بود...
و همچنين مبارزين قهرمان افغانستان هنگام چيره شدن بر مزدوران كاخ كرملين يا بر ارتش سرخ شوروى در درون تانك ها با اين گونه قضايا روبرو مى گردند.
ملاك انتخاب فرمانده
فردى كه بيش از ديگران در سپاه و ارتش نقش سازنده ، يا منحرف كننده دارد و تمام حركات و رفتارش براى سربازان سرمشق ، الگو و درس است ((فرمانده )) است .
فرمانده است كه مى تواند با آموزش و تربيتش ، با تشويق و ترغيبش ، با نشست و برخاستش ، با اخلاق و كردارش ، با دلجوئى و نوازشش ، ارتش ‍ مكتبى ، متخصص ، دلير، وقاوم و متعهد به اسلام ، پاى بند و حافظ به كشور و ملت بسازد. و يا خداى نكرده با الغاى افكار غلط و انديشه هاى نادرست و باطل به انحراف بكشد و به گمراهى و ضلالت سوق دهد و خائن و وطن فروش بار آورد.
فرمانده است كه مى تواند با زنده نگهداشتن روحيه اى تعاون و همدردى ، با رعايت مساوات اسلامى ، تفقد و همكارى ، روحيه سربازان را بالا ببرد، و او را به مسووليتش بيش از پيش دلگرم و پايبند نمايد. لذا بايد در برگزيدن فرمانده ، دقت كافى و ارزيابى لازم صورت گيرد و موقع انتخاب فرمانده ، علاوه بر تخصص ، لياقت ، مديريت و كارايى ، به تقوا و تعهدش بيشتر توجه شود تا كسى كه اين معيارها در او نيست ، انتخاب نگردد.
امام عليه السلام در انتخاب فرمانده به مالك اشتر چنين سفارش مى فرمايد:
((فول من جنودك انصحهم فى نفسك لله و لرسوله و لا مامك ، و انقاهم جبيبا، و افضلهم حلما، ممن يبطى عن الغضب ، و يستريح الى العذر، و يراف بالضعفاء، و ينبو على الاقوياء، و ممن لا يثيره العنف ، و لا يعقد به الضعف )) (71)
1 - مطيع و تسليم فرمان خدا، پيامبر و رهبر باشد.
2 - پاك ، صادق ، عاقل ، تيز هوش ، بردبار و شكيبا باشد.
3 - از عمل زيردستان دير خشم آيد و زود پوزش بخواهد و بپذيرد.
4 - نسبت به زيردستان مهربان و روف باشد.
5 - در برابر كردن كلفت ها و مستكبرين قاطع ، سخت گير و شجاع باشد.
6 - در مقابل درشتى از جا نرود و در برابر نرمى از برنامه اش دست بر ندارد و بر اثر تهديد و تمنا خود را نبازد.
پس از دارابودن اين شرايط بايد به مسائل اخلاقى نيز پاى بند باشد و به آن عمل كند تا بتواند چنانچه بايد قلب سربازان را به دست آورد و اطمينان و اعتمادشان را به خود جلب نمايد:
((و ليكن اثر روس جندك عندك من واساهم فى معونته و افضل عليهم من جدته ، بما يسعهم و يسع من وراء هم من خلوف اهليهم ، حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو)) (72)
فرماندهان لشكريان تو بايد كسانى باشند كه در كمك به سپاهيان بيش از همه مواسات كنند. و از امكانات خود بيشتر به آنان كمك نمايند، به حدى كه هم نفرات سربازان ، و هم كسانى كه تحت تكلف آنها هستند اداره شوند، به طورى كه همه آنها تنها به يك چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است .
ديگر از ويژگيهاى فرماندهان بخصوص فرمانده عمليات اين است كه شجاع باشد، زيرا پرچم دار جنگ است .
با توجه به اينكه پرچم بيانگر رمز استقلال يك ملت و كشور است ، در قديم پرچم به دست . كسى سپرده مى گرديد كه حكم فرمانده عمليات را داشته است ، و لذا به فرماندهان ، پرچمداران اطلاق مى گردد.
امام عليه السلام سفارش مى فرمايد: پرچم داران و فرماندهان را از افراد دلاور و شجاع انتخاب نمائيد، زيرا اين گونه افرادند كه براى افراشتن و در اهتزاز داشتن پرچم تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون خود تلاش ‍ مى كنند.
و نيز توصيه مى نمايد كه اگر پرچمدار شهيد شد، ديگرى مسووليت او را به عهده و پرچم او را به دست گيرد كه ارتش بدون پرچمدار و سپاه بدون فرمانده محكوم به شكست و سقوط است .
((و رايتكم فلا تميلوها، و لا تخلوها، و لا تجعلوها الا بايدى شجعانكم ، و المانعين الذمار منكم ، فان الصابرين على نزول الحقايق هم الذين يحفون براياتهم )) (73)
از پرچم خود به خوبى نگهبانى كنيد و آن را متمايل به اين طرف و آن طرف نسازيد، و آن را تنها نگذاريد و جز به دست دلاوران و مدافعان سر سخت نسپاريد، زيرا آنان در حوادث سخت و مشكل ايستادگى به خرج مى دهند، همانها هستند كه از پرچم هايشان پاسدارى مى كنند.
با توجه به حساس بودن و اهميت مسؤ وليت فرمانده روشن است كه در تعيين فرمانده بايست كمال دقت ، بررسى و احتياط لازم را به كاربرد تا فردى كه به تمام معنى شايسته و لايق اين مقام و از صفات و شرايط لازم براى يك فرمانده برخوردار است ، برگزيده شود، زيرا به قول فردوسى فرمانده به سپاه و هنگ جراءت ، روحيه و شهامت مى دهد.
چو سالار شايسته باشد به جنگ
نترسد سپاه از دلاور نه هنگ
مشورت با فرماندهان
انسان هر اندازه انديشه و فكرش عالى باشد و از آگاهى و دانش در سطح بالا برخوردار باشد، در تصميم گيرى هاى مهم و حياتى احتمال اشتباه و نقص ‍ در تصميم گيرى اش وجود دارد، زيرا انسان دچار سهو و نسيان و غفلت مى شود. ولى اگر همين تصميم با مشورت چند شخص شايسته و لايق گرفته شود، احتمال اشتباه يا وجود ندارد يا بسيار صعيف است .
قرآن خطاب به پيامبر كه كامل ترين انسان روى زمين است ، مى فرمايد:
((و شاورهم فى الامر)).(74)
در كارها با آنها (ملت ) مشورت كن .
و خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هم مى فرمايد:
((ما شقى عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء راءى )).(75)
هيچكس هرگز با مشورت بدبخت ، و با استبداد راءى خوشبخت نشده است .
و خود به اين فرموده اش ، هميشه و به خصوص در ميدان جنگ عمل مى كند.
در جنگ ((بدر)) هنگامى كه پيامبر خواست در موضعى فرود آيد و توقف نمايد، يكى از صحابه و يارانش به نام ((حباب ابن منذر)) عرض كرد: يا رسول الله ! اگر در اينجا فرود آمدن حكم الهى نباشد. از نظر استراتژيك در جنوب منطقه فرود آيم بهتر است ، تا بتوانيم از آب استفاده كنيم و...
حضرت پذيرفت و همان منطقه فرود آمد.
در جنگ ((احزاب )) (خندق ) پيامبر اكرم در كيفيت جنگيدن و دفاع از شهر با اصحاب مشورت نمود، هر كدام نظرش را بروز دادند، ((سلمان فارسى )) نظر داد كه اطراف شهر، خندق كنده شود تا جلو سرعت هجوم دشمن گرفته شود.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) نظر او را پذيرفت ، و مدت يك ماه سپاهيان اسلام به طول 600 متر و عمق 3 متر و پهناى 5 متر خندق را كندند.
در جنگ ((احد)) دو تاكتيك جنگى مطرح بود:
1 - در شهر ماندن و در قلعه ها و برج ها موضع گرفتن و تيراندازى به سوى دشمن .
2 - در بيرون شهر جنگيدن .
با اينكه شخص پيامبر طرفدار نظريه اول بود، ولى چون نظريه دوم بيشتر طرفدار داشت و زيادتر راءى آورد، حضرت به آن عمل فرمود.
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
((و لا ظهير كالمشاورة )). (76)
هيچ پشتيبانى چون مشورت نخواهد بود.
و در جاى ديگر همين مطلب را با عبارت ديگر مى فرمايد:
((و لا مظاهرة اوثق من المشاورة )).(77)
هيچ پشتيبانى مطمئن تر و استوارتر از مشورت نيست .
و حضرت خود در بيشتر كارها و به ويژه در زمان جنگ با مشورت و هم فكرى فرماندهانش تصميم هاى جنگى را مى گرفت و نقشه هاى رزمى را مى ريخت ، در جمله اى به فرماندهانش اطمينان مى دهد كه كارهاى مربوط به جنگ را بدون مشورت و نظرخواهى از آنها انجام نمى دهد:
((و لا اطوى دونكم امرا الا فى حكم )).(78)
كارى بدون مشورت شما انجام ندهم ، جز در حكم الهى كه قابل مشورت نيست .
امروز در جهان معمول است ، كه مدام يا در زمان جنگ ، گروهى متشكل از دولت مردان و فرماندهان عالى رتبه ارتش ، به نام ((شوراى عالى نظامى )) يا ((شوراى جنگ )) يا ((شوراى عالى دفاع )) وجود دارد.
اطاعت از فرمانده
گرچه مساءله فرمانده و فرمانبر آن گونه كه در ساير سيستم هاى حكوومتى رايج و معمول است كه فرمانده ، فرمانده مطلق العنان است ، در نظام اسلامى نيست بلكه در برنامه حكومتى اسلام به مثابه سمت ، مقام و رتبه ، رسالت و مسووليتش سنگين ، و بايد به همان اندازه اخلاقش نيكوتر، تقوايش بيشتر، آگاهى و بينشش زيادتر باشد، تا توقع بيجا و انتظار نادرست از سربازان را نداشته و فرمان بى مورد صادر ننمايد.
ولى چيزى كه مهم و حياتى است و در اسلام به آن تاءكيد شده مساءله رعايت نظم است كه على عليه السلام در وصيتش به امام حسن و حسين عليهماالسلام مى فرمايد:
((اوصيكما، و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوالله و نظم امركم )) (79)
من شما و تمام فرزندان و خاندانم و كسانى را كه اين وصيت نامه ام به آنها مى رسد به تقوا و ترس از خداوند و نظم امور خود، سفارش مى كنم . زيرا نظم ، به كارها رونق ديگر، و سرعت بيشتر مى بخشد، نظم ، هرج و مرج را كه باعث كندى در كارها و عامل سستى در اداره و تصميم ها است . جلوگيرى مى نمايد. به خصوص در مساءله اى نظامى كه اگر بى نظمى بر آن حاكم باشد فاجعه آفرين و پيامدهاى خطرناك به دنبال خواهد داشت .
با توجه به اين موضوع و از اين باب مى توان گفت اطاعت فرمانده در نظام اسلامى لازم و ضرورى است ، و به ويژه در ميدان جنگ و صحنه نبرد، كه كوچكترين سستى و اهمال ، بزرگترين زيان ها و خسارات را به بار خواهد آورد.
و لذا امام عليه السلام هنگامى كه مالك اشتر را به عنوان فرمانده فرستاد، خطاب به دو نفر از سران لشكرش (زياد ابن نصر و شريح ابن هانى ) نوشت :
((و قد امرت عليكما و على من فى حيزكما مالك ابن الحارث الاشتر، فاسمعاله و اطيعا. واجعلاه درعا و مجنا)) (80)
((مالك ابن حارث اشتر)) را بر شما و بر آنان كه زير فرمان شما هستند امير ساختيم ! گوش به فرمانش دهيد و مطيع او باشيد! تو را زره و سپر خويش ‍ قرار دهيد.
وقتى فرمانده متعهد، مكتبى و لايق باشد هر فرمانى صادر كند و هر برنامه اى بريزد مطابق دستور اسلام و براى مصالح كشور است ، نافرمانى ، تخلف و سرپيچى در چنين مساءله كندى در كارها و برنامه ها ايجاد و در نتيجه لطمه به اسلام و ضربه به كشور خواهد بود، كه اين خيانت بزرگ و غير قابل گذشت است . لذا امام امت خمينى كبير (دام ظله العالى ) مى فرمايد:
اطاعت از فرماندهان لازم است و تخلف از آن جرم . (81)
زيرا پيامد و زيان ناشى از سرپيچى و عدم اطاعت از دستور فرمانده ، متوجه كشور و جامعه است كه جرمى بزرگ و نابخشودنى است .
و همچنين حضرت امام ، در نامه اى كه به نماينده اش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ايران ، مى فرستد به اين مطلب تاءكيد مى نمايد و مخالفت و عدم اطاعت از فرماندهان را داراى مسووليت شرعى مى شمارد: تبعيت از... فرمانده كل سپاه در جمهورى اسلامى ايران يك وظيفه شرعى الهى است كه تخلف از آن علاوه بر تعقيب قانونى مسووليت شرعى دارد. (82)
اينكه در صدر اسلام مسلمين در جنگ ((بدر)) پيروز گرديدند و در جنگ ((احد)) با شكست مواجه شدند، رمز پيروزى و شكست شان در پيروى و نافرمانى از مقام رهبرى و فرمانده خلاصه مى شود. و اين مى رساند كه پيروى و اطاعت از فرمان فرمانده چه اندازه نقش دارد.

next page

fehrest page

back page