جامعه علوى در نهج البلاغه

عبدالحسين خسرو پناه

- ۳ -


گلشن اول : كلام علوي

سيري در نهج‌البلاغه

كلمات و سخنان امام علي(ع) از صدر اسلام مورد توجه شيفتگان معرفت قرار گرفته است. بر اين اساس، نسبت به جمع‌آوري فرمايشات آن حضرت اهتمام فراوان ورزيده شد. كساني كه درگردآوري بيانات امام تلاش نمودند به ترتيب تاريخي عبارتند از:

1. حارث بن عبدالله همداني (متوفاي 65 ق).[1]

2. ابوسليمان، زيد بن وهب جهني كوفي (متوفاي 96 ق).

3. اصبغ بن نباته.[2]

4‌. ابواسحاق، نزاري ابراهيم بن حكم (از علماي قرن دوم).[3]

5. ابومنذر، هشام بن محمد سائب كلبي كوفي (متوفاي 204 ق).[4]

6. مسعده‌ بن صدقه (از علماي قرن دوم).[5]

7.  ابوعبدالله محمد بن عمربن واقدي بغدادي (متوفاي 207).

8 . لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف ازدي غامدي كوفي معروف به ابومخنف (متوفاي 157 ق).

9 . ابوالحسن، علي‌بن محمد‌بن عبدالله بن ابي‌سيف بغدادي (متوفاي 225 ق).

10. صالح بن ابي حمّاد (متوفاي قرن سوم).

11. ابراهيم بن سليمان بن عبدالله خراز كوفي نهمي (متوفاي قرن سوم).

12. اسماعيل بن مهران از اصحاب امام رضا(ع) (متوفاي قرن سوم).

13. ابوالحسن، علي بن عبدالله بن بخيع سعدي مشهور به ابن المديني (متوفاي 234 ق).

14. عبدالعظيم بن عبدالله علوي حسني (متوفاي قرن سوم).

15. ابوعثمان، عمرو بن بحر البصري (متوفاي 255 ق).

16. ابواسحاق، ابراهيم‌بن محمدبن سعيدبن هلال ثقفي كوفي (متوفاي283 ق).

17. ابوبكر، محمد بن حسين بن دريد ازدي بصري (متوفاي 321 ق).

18. عبدالعزيز بن يحيي بن احمد بن عيسي ازدي بصري (متوفاي 332 ق).

19. ابوحنيفه، نعمان بن محمد بن منصور بن حيّون مغربي تميمي مصري (متوفاي 363 ق).

20. ابوالحسن، محمد بن حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن امام موسي بن جعفر(ع) مشهور به سيد رضي و شريف رضي سامان دهنده‌ي نهج‌البلاغه[6] كه در سال 359 هجري در بغداد چشم به جهان گشود و در سال 406 از اين عالم فاني رخت بربست.

نهج‌البلاغه به جهت اهميت محتوايي و زباني مورد استقبال فراوان عالمان شيعه و سني قرار گرفت و بدان شرح‌ها، حاشيه‌ها و تعليق‌ها زده شد.

محققان از بيست و شش تا دويست و ده شرح نهج‌البلاغه را نام برده‌اند.[7] سيد رضي و برادرش سيد مرتضي، پاره‌اي از جمله‌ها يا خطبه‌هاي حضرت را تبيين و شرح نموده‌اند، ولي اولين شارح تمام نهج‌البلاغه، علي بن ناصر از علماي قرن هفتم هجري است.

برخي از محققان، ضياءالدين تاج الاسلام علم الهدي كاشاني رواندي از علما و مفسران قرن ششم هجري را به عنوان اولين مفسر و محقق نهج‌البلاغه دانسته‌اند.[8] و عده‌اي قطب الدين راوندي را اولين مفسر نهج‌البلاغه معرفي مي‌كنند و ابن ابي الحديد نيز به منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، نوشته‌ي قطب الدين راوندي متوفاي 573 استناد مـي‌كند. حـدائق الـحقائق، قـطـب‌الدين كيدري نيز شرحي ادبي، لغوي بر نهج‌البلاغه است. كيدري از عالمان خراسان در قرن ششم هجري است. شرح‌ابن ابي الحديد نيز گسترده‌ترين و استوارترين شرح‌هاي نهج‌البلاغه است كه توسط يك عالم سني معتزلي نگاشته شده است. از امتيازات اين شرح، بهره‌گيري از تاريخ در بيان جريان‌هاي سياسي و اجتماعي صدر اسلام و خلافت علوي است.

شرح نهج‌البلاغه، نگاشته‌ي كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم البحراني از فضلا و فقهاي بزرگ قرن هفتم هجري و منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، اثر ميرزا حبيب الله هاشمي خويي وبهج الصباغه في شرح نهج البلاغه، علامه محمد تقي شوشتري از علماي معاصر و ترجمه و تفسير نهج البلاغه، علامه محمد تقي جعفري و پرتوي از نهج‌البلاغه، آيت الله سيد محمود طالقاني و دكتر سيد محمد مهدي جعفري و پيام امام، آيت الله ناصر مكارم شيرازي نيز نمونه‌هايي از اين تفاسير نهج‌البلاغه مي‌باشند.

ترجمه‌هاي فراواني بر نهج‌البلاغه به زبان فارسي نگاشته شده كه مي‌توان ترجمه و شرح نهج البلاغه‌ي فيض الاسلام؛ ترجمه اسدالله مبشري؛ ترجمه‌ي محمد جعفر امامي و محمدرضا آشتياني؛ ترجمه‌ي سيد جعفر شهيدي؛ ترجمه‌ي عبدالمجيد معادي‌خواه؛ ترجمه‌ي محمدجواد شريعت؛ ترجمه‌ي محمد تقي جعفري؛ ترجمه‌ي حسين استادولي؛ ترجمه‌ي سيد جمال الدين دين‌پرور؛ ترجمه‌ي محمودرضا افتخارزاده؛ ترجمه‌ي محمد دشتي؛ ترجمه‌ي مصطفي زماني؛ ترجمه‌ي حسين عمادزاده اصفهاني و ده‌ها ترجمه‌ي ديگر اشاره كرد. نهج‌البلاغه به زبان‌هاي مختلف انگليسي، اردو، اسپانيايي، آلماني، ايتاليايي، فرانسوي، استانبولي و غيره نيز ترجمه شده است. نهج‌البلاغه از نظر طبقه‌بندي، به سه بخش خطبه‌ها و كلمات، نامه‌ها و حكمت‌ها تقسيم مي‌شود. بخش اول مشتمل بر يكصد و بيست و پنج خطبه، صد و يازده كلمه و چهار قول و بخش دوم شامل شصت و سه نامه، دوازده وصيت و سفارش و بخش نامه، دو فرمان، يك دعا و يك پيمان‌نامه و بخش سوم داراي چهارصدوهشتاد جمله‌ي كوتاه حكمت‌آميز است.

نهج‌البلاغه از نظر محتوايي به مسائل گوناگون اعتقادي، اقتصادي، سياسي، اخلاقي پرداخته است و در قالب خطبه‌ها، نامه‌ها و حكمت‌ها به پرسش‌ها و مسائل عرصه‌هاي مذكور پاسخ داده است.

نهج‌البلاغه در مسائل اعتقادي به آفرينش جهان و انسان و جانوران، هدفدار بودن خلقت انسان،[9] معرفت حق تعالي[10] وحدت حق تعالي[11]، هدف فرستادن پيامبران[12]، هدف بعثت پيامبر اكرم(ص) [13]، استمرار رسالت با قرآن و عترت[14] و فرجام و رستاخيز،[15] پرداخته است.

امام علي(ع) در نهج‌البلاغه، به مسائل اقتصادي نيز پرداخته است و مسئوليّت انسان را نسبت به سرزمين‌ها و چهارپايان[16] و ارج نهادن به كار و تلاش انسان و بهره‌مندي از حاصل دست‌رنج خويش[17] و ضرورت آباداني سرزمين‌ها[18] و ذخيره‌سازي ثروت[19] و توصيه‌‌هايي مربوط به بيت‌المال و عدالت اجتماعي و فقر زدايي و ره‌نمودهاي اخلاقي به ثروت‌مندان و برنامه‌هاي اقتصادي و وظايف فردي نيازمندان و وظايف دولت و جامعه را بيان كرده است.[20]

بخش ديگري از فرمايشات امام علي(ع) به مسائل سياسي و حكومتي اختصاص دارد. امام(ع) در اين ساحت، به وظايف كارگزاران و استانداران، نويسندگان، ارتش و نيروها و سران نظامي، روش‌هاي دريافت ماليات و اصول كشورداري پرداخته است.[21]

ساحت ديگر نهج البلاغه، مسائل اخلاقي و تربيتي است. كه امام(ع) بر مبناي جهان‌بيني توحيدي، آن‌را استوار ساخته است. اخلاق فردي در نهج‌البلاغه، دانش اندوزي توأم با عمل، بي اعتنايي به زخارف دنيوي، آزادگي و ظلم ستيزي، نظم و حساب‌رسي در امور را تبيين نموده است و اخلاق اجتماعي نيز به خوش خلقي و انسان دوستي، انصاف‌ورزي با مردم و مانند اين‌ها اشاره كرده است.[22]

مسائل عبادي و معنوي مانند سيماي عابدان شب زنده‌دار، انگيزه‌هاي گوناگون در عبادت، حالات و مقامات عابدان و تأثير عبادت در زوال گناه نيز در نهج‌البلاغه مورد توجه جدي قرار گرفته است[23]. روي‌كرد علي(ع) در سراسر سخنانش بر مبناي عدالت است؛ همان‌گونه كه فرمود: «عدالت، زندگي است.»[24]

علي(ع) از آن بسيار افرادي نبود كه در سخن، از حق دم مي‌زنند، ولي در عمل از آن سرمي‌پيچند؛ [25] زيرا حق، در مقام سخن گسترده‌ترين پهنا را داراست ولي در مقام اجرا و عمل بدان، در تنگنايي بي‌مانند است؛[26] يعني در مقام سخن، به آساني مي‌توان حق و عدل را ستود و از آن دم زد، ولي عمل كردن بدان، بسيار دشوار و مشكل است. «اما علي(ع) در برابر ستم‌كاران چونان تندري مي‌غرّد و براي مظلومان پناهي استوار و اميدبخش است. علي(ع) حريم مقدّس عدالت است و با انسانيتي والا و شمشير و قلم، حريم آن را پاس مي‌دارد. سرزمين‌هايي را كه ستم بر آن‌ها غلبه يافته و مكان‌هايي كه كابوس فقر بر آن‌ها چيره شده است، چه كسي مي‌تواند نجات دهد جز نهج‌البلاغه كه برنامه‌ي حاكميتي عادل است كه بنياد ستم را  در هر مكان و زمان، از ريشه برمي‌آورد.»[27]

علي(ع) به پاسدارانش توصيه مي‌كرد: «بر توباد كه عدالت را درباره‌ي دوست و دشمن اجرا كني.»[28]

علي(ع) اين روي‌كرد را از قرآن آموخت كه: «مبادا دشمني با گروهي سبب شود، عدالت را ترك كنيد.»[29]

«هماره مي‌بايد عدالت را به پا داريد، گرچه به زيان خودتان يا پدر و مادرتان و يا نزديكانتان باشد»؛[30] «چون سخن مي‌گوييد، عدالت را به پا داريد، هرچند درباره‌ي نزديكانتان باشد.»[31]

جلوه‌هاي عدالت علوي عبارت است از برابري در بهره‌برداري از بيت‌المال و امتيازهاي عمومي، مراقبت و بازرسي مداوم از اجراي عدالت توسط كارگزارانش، تساوي همگان در برابر قانون.[32]

سلوكي در نهج البلاغه نهج‌البلاغه اثري است كه بايد با آن زيست و تنفس كرد. روح را با آن هم‌دم ساخت و با آن نبض و قلب را به تپش در آورد، تا معاني آن در عمق جان بنشيند و بتوان دنياهاي آن‌ را وارد شد و سرزمين‌هايش را فتح كرد. هرچند رسيدن به قله‌ي رفيع معرفت علي(ع)  حتي در حوزه‌ي نهج‌البلاغه بر كسي ميسّر نيست و ضعف ما حكم مي‌كند كه نمي‌توان تمام دنياهاي زهد و تقوا و عبادت و عرفان و حكمت و فلسفه و پند و موعظه و ملاحم و مغيبات و سياست و مسؤوليت‌هاي اجتماعي، حماسه، شجاعت و ديگر زواياي نهج البلاغه را وارد شد و اين اقيانوس بي‌پايان را شناخت. نگارنده نيز در فصول اين كتاب مدعي شناساندن تمام ابعاد و محتواي نهج‌البلاغه نيست بلكه تنها در صدد است تا از خوانندگان، بيگانگي نسبت به كلام علي(ع)  را بزدايد. و مخاطبان را از اين معارف عظيم و ارزش‌مند، ذره‌اي بهره‌مند سازد.

نهج‌البلاغه، پرتوي درخشان از هدايت قرآن است كه به ابعاد گوناگون سعادت آدمي پرداخته است و مباحث و موضوعات ذيل را تبيين كرده است.

خداشناسي: شامل توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي و عبادي و بيان صفات ذاتي و فعلي الهي از جمله علم و قدرت و حيات و عدالت و خالقيت و غيره.

راه‌نما شناسي: شامل ضرورت بعثت پيامبران، فلسفه‌ي بعثت، هدف بعثت، روش تبليغ و هدايت‌گري پيامبران، مسئله‌ي امامت و ولايت، معرفي ابعاد گوناگون قرآن و سنت.

كائنات و مسئله‌ي آفرينش: مانند هدف‌داري در خلقت، حركت مخلوقات، آفرينش جهان و طبيعت و انسان و ويژگي‌هاي آن‌ها.

رهبري و مسائل اجتماعي: مانند وظايف و شرايط رهبري، حقوق متقابل دولت و مردم، امور اقتصادي، سياست بين‌المللي، تعليم و تربيت و روابط اجتماعي، جنگ و صلح و ساير حقوق بين المللي.

موعظه و حكمت: شامل زهد، تقوي، ايثار، دنيا، رذايل اخلاقي و فضايل اخلاقي.

تاريخ: حوادث تاريخي، مردم شناسي، فتنه‌ها و بلاهاي جوامع گذشته جهت شناساندن حقايق اين جهان.

احكام و عبادات: بيان بايد و نبايدهاي شرعي و فلسفه و آثار عملي آن‌ها.

فرجام شناسي: شامل مرگ، برزخ، حشر، حساب، بهشت، دوزخ و زندگي اخروي.

دعا و مناجات: شامل تضرع، استغفار و غيره.

به طور كلي محتواي نهج البلاغه، مشتمل بر تفسير قرآن و احاديث نبوي و بيان معارف اسلامي است، در يكصدوبيست‌ودو مورد به آيات قرآن و در سي وهشت مورد به احاديث نبوي استناد شده و در يازده مورد آيات، تفسير و در نودوشش مورد كتاب خدا وصف شده است.

نهج‌البلاغه كه در سال 400 هجري، حدود هزار سال پيش، توسط سيد رضي گردآوري شده، در سه بخش عمده ترتيب يافته است:

بخش نخست: خطبه‌ها و كلمات اميرالمؤمنين كه شامل يكصدوبيست‌وپنج خطبه و يكصدويازده كلمه و چهار قول كه دوازده قطعه از خطبه‌ها يا كلمات دعا هستند.

اين خطبه‌ها و كلمات از نظر حجم كمي متفاوتند از يك سطر تا هفده صفحه را شامل مي‌شوند.

بخش دوم: نامه‌ها كه شامل شصت‌وسه نامه، دوازده وصيت و سفارش و بخش‌نامه، دو فرمان، يك دعا و يك پيمان‌نامه است كه بلندترين آن‌ها فرمان شريف حضرت به مالك اشتر و كوتاه‌ترين آن‌ها نامه‌ي هفتادونه با دو سطر است.

بخش سوم: حكمت‌ها كه شامل چهارصدوهشتاد جمله‌ي كوتاه حكمت‌آميز است.

گفتني است نهج‌البلاغه، گزيده‌اي از فرمايشات گهربار علي(ع) است كه سيد رضي با توجه به تخصص خود يعني ادبيات و شعر و سخن‌وري، اين مجموعه را گرد آورده است، سخناني كه از حيث زيبايي و تأثير و نفوذ از ويژگي خاصي برخوردار است؛ نثر است، ولي از مزاياي نظم برخوردار است و بر عمق احساسات انساني تأثير مي‌گذارد. علي(ع) در اين باره مي‌فرمايد:

«همانا زبان، پاره‌اي از انسان است و در اختيار ذهن او. اگر ذهن نجوشد و واپس رود، از زبان كاري ساخته نيست؛ اما آن‌گاه كه ذهن باز شود، مهلت به زبان نمي‌دهد. همانا فرماندهان سپاه سخنيم، ريشه‌ي درخت سخن در ميان ما دويده و جا گرفته و شاخه‌هايش بر سرما آويخته است».[33] /[34] شاهكار نهج‌البلاغه و سخنان علي(ع) اين است كه تنها در يك ميدان اسب نتاخته است. در ميدان‌هاي گوناگون، جولان نموده است و سرّ اين جامعيّت، به جامعيّت سخن‌گوست؛ زيرا سخن نماينده‌ي روح و دنياي گوينده است. روح علي محدود به دنياي خاصي نيست؛ به اصطلاح عرفا، انسان كاملي است كه تمام مراتب هستي را در بر دارد. اين ويژگي روحاني، در كلام علي(ع) نيز تجلّي نموده است. و مباحث و مسائلي چون الهيات و ماوراء الطبيعه، سلوك و عبادت، حكومت و عدالت، اهل بيت و خلافت، موعظه و حكمت، دنيا و دنيا پرستي، حماسه و شجاعت، ملاحم و مغيبات، دعا و مناجات، شكايت، اصول اجتماعي، اسلام و قرآن، اخلاق و تهذيب نفس، شخصيت‌ها و را در بر گرفته است. و اينك به اختصار، به اين مسائل از منظر علي(ع) خواهيم پرداخت.

الهيات و ماوراء الطبيعه

نهج‌البلاغه به صورت اعجاب‌انگيزي به بحث‌هاي توحيدي با شيوه‌هاي مختلف پرداخته است. برخي از بخش‌هاي آن از طريق مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و بيان نظام كلي آسمان و زمين يا مطالعه‌ي موجود معيني چون خفاش، طاووس، مورچه، به اين بحث پرداخته و گاهي نيز از طريق استدلال، مسائل توحيدي را ذكر كرده است. در خطبه‌ي 227 از استحكام خلقت و استواري تركيب مورچه و دستگاه شنوايي و بينايي و استخوان و پوست آن و چگونگي حركت و گردآوري دانه سخن مي‌گويد

و خوانندگان را به تفكر در مجراي ورودي و خروجي غذا و ساختمان شكم، گوش و چشم او دعوت مي‌كند. حضرت با اين نوع استدلال آيه‌اي، در صدد تحقق آگاهي مخاطبان نسبت به كمال پديدآورنده و هستي بخش است. ولي حضرت در بخشي از بحث‌هاي الهي نهج‌البلاغه به تفكرات عقلي محض و محاسبات فلسفي خالص پرداخته است. هرچند برخي در اين شيوه‌ي تفكر ترديد دارند و به همين جهت در اصالت انتساب اين‌گونه مباحث نهج‌البلاغه به امام علي(ع) تشكيك مي‌نمايند. در حالي‌ كه اين شيوه از تفكر نيز در قرآن وجود دارد. آيات «لو كانَ البَحْرُ مداداً لِكَلَماتِ ربي»[35] و «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها»[36] از اين سنخ‌اند. و در نهج البلاغه نيز مباحث توحيدي با شيوه‌ي تعقلي مطرح شده است.

«مع كل شي لا بمقارنه و غير كل شي لابمزايله»[37]؛ او با همه‌چيز هست ولي نه به نحو مقارنت و مغاير با همه چيز است ولي نه به اين وجه كه از اشيا جدا باشد.

«ليس في الاشياء بوالج و لاعنها بخارجٍ»؛[38] او در اشيا حلول نكرده است، و در عين حال از هيچ چيز هم بيرون نيست.

«الاحدُ لا بتأويل عددٍ»؛[39] او يك است ولي نه يك عددي.

«لا يُشمَلُ بحَدٍّ و لا يُحسَبُ بِعدٍّ»؛[40] هيچ حدود و اندازه‌اي، او را در بر نمي‌گيرد و با شمارش به حساب نمي‌آيد.

سپاس خداي را كه آفرينش، دليل بر هستي‌ او، و حدوث مخلوقاتش دليل بر ازليّت او، و مانند داشتن مخلوقاتش، دليل بر بي‌مانندي اوست. از حواس پنهان است و دست حواس به دامن كبريايي‌اش نمي‌رسد، و در عين حال هويداست و هيچ چيزي نمي‌تواند مانع و حاجب و پرده‌ي وجودش شود.[41]

زمان‌ها، او را هم‌راهي نمي‌كنند و اسباب و ابزارها او را كمك نمي‌كنند، هستي او بر زمان‌ها، وجود او بر نيستي، و ازليّت او بر هر آغازي تقدم دارد.[42]

سلوك و عبادت

پرستش خداوند و ترك هرگونه بت‌پرستي، يكي از اصول تعليمات پيامبران الهي است. عبادات اسلامي به صورت دسته‌جمعي و فردي شكل گرفته است. از نظر اسلام هركار خير و مفيدي اگر با انگيزه‌ي پاك خدايي توأم باشد، عبادت است؛ بنابراين درس خواندن، كار و كسب كردن و فعاليت اجتماعي كردن اگر لله و ‌في ‌الله باشد، عبادت است. تلقي افراد از عبادت يك‌سان نيست؛ از نظر برخي، عبادت، نوعي معامله و معاوضه و مبادله‌ي كار و مزد است. تلقي ديگر از عبادت، تلقي عارفانه است. بر حسب اين تلقي، عبادت نردبان قرب است؛ معراج انسان و تعالي روان او است.

تلقي نهج‌البلاغه از عبادت، تلقي عارفانه است. حضرت علي(ع) در اين‌باره مي‌فرمايد: «همانا گروهي، خداوند را به انگيزه‌ي پاداش مي‌پرستند، اين عبادت تجارت پيشگان است؛ و گروهي او را از ترس مي‌پرستند، اين عبادت، عبادت برده صفتان است؛ و گروهي او را براي آنكه او را سپاس‌گزاري كرده باشند، مي‌پرستند، اين عبادت آزادگان است».[43]

«من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده‌ام، من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته‌ي پرستش يافتم».[44] ريشه‌ي همه‌ي آثار معنوي، اخلاقي و اجتماعي كه در عبادت است ياد حق و ياد بردن غير او است. بر اين اساس مي‌فرمايد: «خداوند، ياد خود را صيقل دل‌ها قرار داده است. دل‌ها بدين وسيله از پسِ كري، شنوا و از پسِ نابينايي، بينا و از پسِ سركشي و عناد، رام مي‌گردد».[45]

«اهل معني در پرتو عبادت به مقالات و حالات و كرامت‌هايي دست مي‌يابند و فرشتگان، آنان را در ميان گرفته و آرامش برايشان فرود آورده‌ و درهاي ملكوت بر روي آنان مي‌گشايند.»[46]

امام علي(ع) در ترسيم چهره‌ي عابدان چنين مي‌فرمايد:

«شب‌ها پاهاي خود را براي عبادت جفت مي‌كنند؛ آيات قرآن را با آرامي و شمرده شمرده تلاوت مي‌نمايند؛ با زمزمه‌ي آن آيات و دقت در معني آن‌ها غمي عارفانه در دل خود ايجاد مي‌كنند و دواي دردهاي خويش را بدين وسيله ظاهر مي‌سازند؛ هرچه از زبان قرآن مي‌شنوند مثل اين است كه به چشم مي‌بينند؛ هرگاه به ‌آيه‌اي از آيات رحمت مي‌رسند بدان طمع مي‌بندند و قلبشان از شوق لبريز مي‌گردد؛ چنين مي‌نمايد كه نصب العين آن‌هاست؛ و چون به آيه‌اي از آيات قهر و غضب مي‌رسند بدان گوش فرا مي‌دهند و مانند اين است كه آهنگ بالا و پايين رفتن شلعه‌هاي جهنم به گوششان مي‌رسد؛ كمرها را به عبادت خم كرده پيشاني‌ها و كف دست‌ها و زانوها و سر انگشت‌پاها به خاك مي‌سايند و از خداوند، آزادي خويش را مي‌طلبند. همين‌ها كه چنين شب زنده‌داري مي‌كنند و تا اين حد روحشان به دنياي ديگر پيوسته‌ است، روزها مرداني هستند اجتماعي، بردبار، دانا، نيك و پارسا.»[47]

حكومت و سياست

از جمله مسائلي كه در نهج‌البلاغه فراوان از آن بحث شده، مسائل مربوط به حكومت و سياست و عدالت است.[48] حضرت، در مقابله با خوارج و ساير گروه‌هاي معاند، از ضرورت حكومت مقتدر، حقوق متقابل حكومت و مردم، ارزش عدالت، امانت‌داري حكومت (نه مالكيت آن) سخن گفته است در خطبه‌ي 40 از ضرورت فرمان‌رواي نيك يا بد، و در خطبه‌ي 207 از حقوق متقابل حكومت و مردم، در حكمت 429 از اشرفيت و افضليت عدالت، و در خطبه‌ي 126 از تقدم عدالت بر مصلحت و در نامه‌ي 5 از امانت‌داري حكومت تأكيد شده است.

اهل بيت و خلافت

نهج‌البلاغه در باب خلافت اهل بيت متضمّن مسائل ذيل است:

1. مقام ممتاز و فوق عادي اهل بيت و اين‌كه علوم و معارف آن‌ها از يك منبع فوق بشري سـرچشمه مي‌گيرد و آن‌ها با ديگران قـابل مـقايسه نيستند؛ 2. احقيّت و اولويت اهل بيت از جمله شخص اميرالمؤمنين(ع) به امر خـلافت به حـكم وصيت، لـياقت، فـضيلت و قـرابت؛ 3. انتـقاد از خـلـفا؛ 4. فلسفه‌ي اغماض و چشم پوشي علي(ع) از حق مسلّم خود و حدود آن.

علي(ع) در بيان مقام ممتاز اهل بيت(ع) مي‌فرمايد: «اهل بيت(ع) جايگاه راز خدا، پناه‌گاه دين او، صندوق علم او، مرجع حكم او، گنجينه‌هاي كتاب‌هاي او و كوه‌هاي دين او مي‌باشند. به وسيله‌ي آن‌ها پشت دين را راست كرد و تزلزلش را مرتفع ساخت. احدي از امت با آل محمد(ص) قابل قياس نيست. كساني را كه از نعمت آن‌ها متنعم‌اند، با خود آن‌ها نتوان هم‌تراز كرد. آنان ركن دين و پايه‌ي يقين‌اند. تندروان بايد به آنان برگردند و كندروان بايد سعي كنند به آنان برسند. شرايط ولايت امور مسلمين در آن‌ها جمع است و پيغمبر درباره‌ي آن‌ها تصريح كرده است و آنان كمالات نبوي را به ارث برده‌اند. اين هنگام است زماني كه حق به اهلش بازگشته و به جاي اصلي خود منتقل گشته است.»[49]

«ما درخت نبوّت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن‌هاي علوم و سرچشمه‌هاي حكمت‌هاييم»[50].

«جامه‌ي زيرين و ياران واقعي و گنجوران دين و درهاي ورودي اسلام ماييم؛ به خانه‌ها جز از درهايي كه براي آن‌ها مقرّر شده است نتوان داخل شد و فقط دزد است كه از ديوار وارد مي‌شود»[51].

«آنان مايه‌ي حيات علم و مرگ جهل مي‌باشند؛ حلم و بردباريشان از ميزان علمشان حكايت مي‌كند و سكوت‌هاي به موقعشان از توأم بودن حكمت با منطق آن‌ها خبر مي‌دهد، نه با حق مخالفت مي‌ورزند و نه در حق اختلاف مي‌كنند. آنان پايه‌هاي اسلام و وسايل احتفاظ مردم‌اند؛ به وسيله‌ي آن‌ها حق به جاي خود برمي‌گردد و باطل از جايي كه قرار گرفته، دور مي‌شود و زبانش از بيخ بريده مي‌شود. آنان دين را از روي فهم و بصيرت و براي عمل فرا گرفته‌اند، نه آن‌كه طوطي‌وار شنيده و ضبط كرده‌ باشند و تكرار كنند؛ همانا ناقلان علوم فراوان‌اند، اما جانب‌داران آن كم‌اند.»[52]

امام علي(ع) در باب احقيّت و اولويت و حق اختصاص اهل بيت نسبت به مسئله‌ي حاكميت نيز سخن گفته است و مسئله‌ي نص و وصيّت پيامبر را به صراحت بازگو كرده است. در خطبه‌ي 2 نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: «و فيهم  الوصية و الوراثه»؛ وصيت رسول خدا(ص) و وراثت او در ميان اهل بيت است.

«به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز، همواره حق مسلّم من از من سلب شده است».[53] امام(ع) در موارد ديگر از امر حكومت به عنوان حق خويش ياد مي‌كند و از ظلم قريش و هم‌دستان آن‌ها به خدا شكايت مي‌نمايد.[54] در خطبه‌ي شقشقيه، مسئله‌ي لياقت و فضيلت را مطرح مي‌سازد و مي‌فرمايد: «به خدا سوگند! پسر ابوقحافه، خلافت را مانند پيراهني به تن كرد، در حالي كه مي‌دانست آن محوري كه اين دستگاه بايد برگرد آن بچرخد من هستم. سرچشمه‌هاي علم و فضيلت از كوهسار شخصيت من سرازير مي‌شود و شاهباز وهم انديشه‌ي بشر از رسيدن به قله‌ي عظمت من باز مي‌ماند».

در مقابل استدلال مهاجران نسبت به انتساب آن‌ها به پيامبر و قريشي بودن آن حضرت، قرابت و نسبت خود را گوشزد ميكند[55] و به شدت از عمل‌كرد خلفاي سه‌گانه، ابوبكر و عمر و عثمان، انتقاد مي‌كند. انتقاد حضرت نسبت به ابوبكر اين است كه او به خوبي مي‌دانست كه علي شايسته‌تر به امر خلافت است؛ پس چرا پسر ابوقحافه، پيراهن خلافت را بر تن كرد؛ و اين‌كه چرا پس از خود، خليفه تعيين كرد. انتقاد امام(ع) به عمر در قلمرو روحيّات و اخلاقيات از جمله خشونت و غلظت و شتاب‌زدگي و اشتباهات مكرر او برمي‌گردد؛ علاوه بر آن‌كه حكومت وي را غاصبانه معرفي ‌مي‌كند. دولت عثمان نيز گرفتار فساد اداري و مالي گرديد تا حدّي كه سبب قتل او را فراهم كرد؛ هر چند نزديكان وي از جمله معاويه براي رسيدن به قدرت در اين ماجرا نقش داشتند.[56] علي(ع) با اين همه انتقادها و استدلال‌ها، نسبت به اوضاع زمان سكوت و مدارا كرد و ترك قيام و دست نبردن به شمشير را پيشه‌ي خود ساخت و فرمود: «خار در چشمم بود و چشم‌ها را بر هم نهادم؛ استخوان در گلويم گير كرده بود و نوشيدم؛ گلويم فشرده مي‌شد و تلخ‌تر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم.»[57] در پاسخ ابوسفيان، آن‌گاه كه آمد و ‌خواست تحت عنوان حمايت از علي(ع) فتنه به پا كند، فرمود: «امواج درياي فتنه را با كشتي‌هاي نجات بشكافيد، از راه خلاف و تفرقه دوري گزينيد و نشانه‌هاي تفاخر بر يك‌ديگر را از سر بر زمين نهيد.»[58] وقتي زهرا(س)  با جمله‌هاي كوه شكن، شوهر غيور خود را مورد عتاب قرار مي‌دهد كه: «اي پسر ابوطالب، چرا به گوشه‌ي خانه خزيده‌اي؟ تو هماني كه شجاعان از بيم تو خواب نداشتند. اكنون در برابر مردمي ضعيف، سستي نشان مي‌دهي؟ اي كاش مرده بودم و چنين روزي را نمي‌ديدم.» و علي(ع) پس از شنيدن سخن زهرا(س) با نرمي او را آرام مي‌كند كه نه، من فرقي نكرده‌ام من همانم كه بودم؛ مصلحت چيز ديگري است.

موعظه و حكمت

بخش مهمّي از نهج‌البلاغه به موعظه‌ها، پند‌ها، اندرزها و حكمت‌هاي عملي اختصاص دارد. عناصر موعظه‌اي نهج‌البلاغه متنوع است؛ تقوا، توكل، صبر، زهد، پرهيز از دنيا پرستي، از تنعّم و تجمل، پرهيز از هواي نفس، پرهيز از طول امل، پرهيز از عصبيّت، پرهيز از ظلم و تبعيض، ترغيب به احسان و محبّت و دست‌گيري از مظلومان و حمايت ضعفا، ترغيب به استقامت و قوّت و شجاعت، ترغيب به وحدت و اتفاق و ترك اختلاف، دعوت به عبرت از تاريخ، دعوت به تفكر و تذكّر و محاسبه و مراقبه، يادآوري گذشت سريع عمر، يادآوري مرگ و شدايد سكرات و عوالم بعد از مرگ، ياد آوري اهوال قيامت. و اينك به تبيين پاره‌اي از اين مفاهيم مي‌پردازيم:

تقوا: تقوا يعني پرهيزكاري و اجتناب‌كاري و كناره‌گيري. تقوا، نيرويي روحاني است كه بر اثر تمرين‌هاي زياد پديد مي‌آيد. اين حالت، روح را نيرومند و شاداب و مصون مي‌كند. لازمه‌ي بي‌تقوايي، اطاعت از هواي نفس است. شايان ذكر است كه تقوا، مصونيت است نه محدوديت. حضرت در اين‌باره مي‌فرمايد: «بندگان خدا، بدانيد كه تقوا، حصار و بارويي بلند و غير قابل تسلط است و بي‌تقوايي و هرزگي، حصار و بارويي پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نيست و آن كس را كه به آن پناه ببرد، حفظ نمي‌كند. همانا با نيروي تقوا نيش گزنده‌ي خطاكاري‌ها بريده مي‌شود».[59] «همانا تقوا، كليد درستي و توشه‌ي قيامت و آزادي از هر بندگي و نجات از هر تباهي است.»[60] نهج‌البلاغه تعهّد متقابل بين انسان و تقوا را بيان مي‌كند. «انسان، نگهبان تقوا و تقوا، نگهبان انسان است.»[61]

زهد: عنصر زهد بعد از عنصر تقوا، بيش از همه تكرار شده است. زهد، مترادف با ترك دنيا است و علي(ع) فراوان در اين باب سخن گفته است. زهد و رغبت با يك‌ديگر تقابل دارند. زهد، يعني اعراض و بي‌ميلي، در مقابل، رغبت به معناي كشش و ميل است. بي‌ميلي دوگونه است: طبيعي و روحي. بي‌ميلي طبيعي آن است كه طبع انسان نسبت به شيئي معين تمايل نداشته باشد، آن‌چنان كه طبع بيمار، ميل و رغبتي به غذا و ميوه ندارد. بي‌ميلي روحي يا عقلي يا قلبي آن است كه اشيايي كه مورد تمايل و رغبت طبع است از نظر انديشه و آرزوي انسان كه در جست‌وجوي سعادت و كمال مطلوب است، هدف و مقصود نباشد. حضرت مي‌فرمايد:

«اي مردم، زهد عبارت است از كوتاهي آرزو و سپاس‌گزاري هنگام نعمت و پارسايي نسبت به نبايستني‌ها».[62] «زهد در دو جمله‌ي قرآن خلاصه شده است: بر اين‌كه متأسف نشويد از آن‌چه (از ماديات دنيا) از شما فوت مي‌شود و شاد نگرديد بر آن‌چه خدا به شما مي‌دهد. هر كس برگذشته‌ اندوه نخورد و براي آينده شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست يافته است.»[63]

پس زهد، حالتي روحي است و زاهد به جهت دل‌بستگي‌هاي معنوي و اُخروي، نسبت به مظاهر مادي زندگي بي‌اعتناست. اين بي‌‌اعتنايي تنها در فكر و انديشه و احساس و تعلق قلبي نيست؛ بلكه در زندگي عملي خويش نيز سادگي و قناعت را پيشه مي‌سازد و از تجمّل‌گرايي پرهيز مي‌كند. ولي بايد توجه داشت كه اسلام با رهبانيّت و اعراض از دنيا مخالف است و آن را با جهان‌بيني خود ناسازگار مي‌داند. رهبانيّت، بريدن از مردم و رو آوردن به عبادت فردي است؛ بر اساس اين انديشه كه كار دنيا و آخرت از يك‌ديگر جداست يا بايد به رياضت پرداخت و يا بايد معيشت را گزينش كرد. اما زهد اسلامي در عين اين‌كه مستلزم انتخاب زندگي ساده و پرهيز از تجمّل و لذّت‌گرايي است، در متن زندگي و در بطن روابط اجتماعي قرار دارد. زهد اسلامي  بر سه پايه و اصل استوار است:

الف. بهره‌‌گيري‌هاي مادي از جهان و تمتعات جسماني و طبيعي، تنها عامل تأمين كننده‌ي خوشي و بهجت سعادت انسان نيست؛

ب. سرنوشت و سعادت فرد از سرنوشت و سعادت جامعه جدا نيست؛

ج، روح در عين نوعي اتحاد و يگانگي با بدن در مقابل بدن اصالت دارد و بيش از بدن نيازمند به تغذيه و تهذيب و تقويت و تكميل است.

پس روشن شد كه اسلام، به زهد دعوت و رهبانيّت را محكوم كرده است. زاهد و راهب، هر دو از تنعّم و لذّت‌گرايي دوري مي‌جويند، اما راهب از جامعه و تعهّدات و مسئوليت‌هاي اجتماعي مي‌گريزد و آن‌ها را جزء امور پست و مادي دنيايي مي‌شمارد و به صومعه و دير و دامن كوه پناه مي‌برد، و زاهد به جامعه و ملاك‌هاي آن و ايده‌ها و مسئوليت‌ها و تعهدهاي آن رو مي‌آورد. تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهان بيني مختلف، ناشي شده است. فلسفه‌ي زهد عبارت است از: ايثار (مقدم داشتن ديگران بر خويش)، همدردي و شركت عملي در غم مستمندان و محرومان، آزادي و آزادگي، برخورداري از مواهب روحي و معنوي است.[64]

دنيا و دنيا پرستي: از جمله مباحث نهج‌البلاغه، منع و تحذير شديد از دنيا پرستي است. امير المؤمنين(ع) مردم را به مستي‌هاي نعمت هشدار مي‌دهد.[65] از نظر حضرت علي(ع) دنيا، خوب جايي است اما براي كسي كه بداند اين‌جا قرارگاه دائمي نيست، گذرگاه و منزل‌گاه اوست. «دنيا، خوب خانه‌اي است، اما براي كسي كه آن را خانه‌ي خود (قرارگاه خود) نداند».[66] «دنيا خانه‌ي بين راه است، نه خانه‌ي اصلي و قرارگاه دائمي.»[67]

«نفس خويش را از آلودگي به پستي‌ها گرامي بدار كه در برابر آن‌چه از خويشتن خويش مي‌پردازي، بهايي نخواهي يافت».[68] پس تعلق و وابستگي روحي به غير خدا نوعي بيماري و موجب محو ارزش‌هاي انساني و عامل ركود و توقف و انجماد است. امام در بيان رابطه‌ي دنيا و آخرت و تابع‌گرايي و متبوع گرايي مردم چنين مي‌فرمايد: «مردم در دنيا از نظر عمل و هدف دو گونه‌اند: يكي تنها براي دنيا كار مي‌كند و هدفي ماوراي امور مادي ندارد. سرگرمي به امور مادي و دنيوي او را از توجه به آخرت باز داشته است. چون غير از دنيا چيزي نمي‌فهمد و نمي‌شناسد، همواره نگران آينده‌ي بازماندگان است كه چگونه وضع آنان را براي بعد از خودش تأمين كند، اما هرگز نگران روزهاي سختي كه خود در پيش دارد نيست؛ بنابراين عمرش در منفعت بازماندگانش فاني مي‌گردد. يك نفر ديگر، آخرت را هدف قرار مي‌دهد و تمام كارهايش براي آن هدف است؛ اما دنيا، خود به خود و بدون آن‌كه كاري براي آن و به خاطر آن صورت گرفته باشد، به او رو مي‌آورد. نتيجه اين است كه بهره‌ي دنيا و آخرت را توأماً احراز مي‌كند و مالك هر دو خانه مي‌گردد. چنين كسي، صبح مي‌كند در حالي كه آبرومند نزد پروردگار است و هرچه از خدا بخواهد به او اعطا مي‌كند».[69]

زيباشناسي كلام علي(ع) درباره‌ي چيستي زيبايي، سخن‌ها بسيار رانده شده‌ است. برخي زيبايي را تناسب و هم‌آهنگي اجزا با كل و هم‌آهنگي اجزا با يك‌ديگر و عدّه‌اي آن را به سودمندي يا توانايي يا لذّت و يا عشق تعريف كرده‌اند. افلاطون در مجموعه‌ي آثار خود، گفت‌وگوي سقراط با هيپياس را بيان مي‌كند و در اين رساله به بررسي تعاريف گوناگون زيبايي مي‌پردازد. آن‌گاه سقراط از هيپياس، سوفيست و حقوق‌دان معروف آن روزگار، درباره‌ي چيستي زيبايي پرسش مي‌كند و او تعاريف گوناگون مذكور در سطور بالا را بيان نموده و سقراط تك‌تك آن‌ها را نقد مي‌كند. به هر حال، تعريف اين حقيقت بسيار دشوار است؛ امّا بي‌شك، زيبايي يك كيفيت نگارين نمادي است كه از سه ويژگي برخوردار است و موجب انبساط روح و روان آدمي مي‌گردد. اولاً ملازم با لذّت است و اصولاً انبساط رواني، همان لذّت است؛ ثانياً ملازم با مطلوبيت است، يعني چيز زيبا براي شخص مُدرِك، مطلوبيت و ارزش مي‌نمايد؛ ثالثاً شگفت‌انگيزي و تعجب‌آور بودن را به ارمغان مي‌آورد.

امير كلام و هنر درباره‌ي زيبايي نيز سخن فرموده است و در مقايسه‌ي انواع زيبايي‌ها، زينت باطن را بر زينت ظاهر ترجيح مي‌دهند. «زينت باطن‌ها، زيباتر از زينت ظاهر است».[70] «زينت به زيبايي و نيكويي صواب و حقيقت است، نه به نيكويي لباس.»[71]

امام علي(ع) بر اين مبنا، زيبايي مرد را حلم، وقار، حُسن دروني، زينت اخلاق و رفتار، عبادت و خشوع، صدق و راستي معرفي كرده است. زينت عبادت، خشوع؛ زينت رياست، بخشش و بزرگواري؛ زينتِ علم، حلم و بردباري و زينت حكومت، عدالت است.[72] پس زيبايي در مكتب علوي به زينت‌هاي صوري و حسي محدود نمي‌گردد و زيبايي‌هاي معقول و فرا حسي را نيز در بر مي‌گيرد.

گفتار و نوشتار و ادبيات زيبا، جذاب و همراه با ضوابط فصاحت و بلاغت، يكي ديگر از مصاديق زيبايي است كه امير بيان و پيشواي بلاغت، سرچشمه‌ي آن است.  سرآمد فصاحت در اين باره مي‌فرمايد: «زيباترين و بهترين سخن آن است كه نظام نيكو آن را آراسته باشد و خواص و عوام مردم آن را بفهمند.»[73]

گزيده‌گويي، بهره‌مندي و عبرت‌آموزي از گذشتگان، يادآوري مرگ و قيامت، توجّه به كاركردهاي مثبت و منفي و جاذبه‌هاي لفظي و تعبيري، از هنرهاي كلامي است كه مخاطبان را شيفته‌ي خود مي‌سازد. اميرمؤمنان در نهج‌البلاغه، اين تابلوي هنر و زيبايي، از هنرهاي كلامي فوق بهره جسته است. بخش پاياني نهج‌البلاغه به كلمات قصار اختصاص دارد كه در بردارنده‌ي سخنان كوتاه، جذاب، پرمعنا و قابل فهم است.

ابن ابي‌الحديد، شارح نهج‌البلاغه در وصف يكي از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه[74] مي‌نويسد: «سوگند به كسي كه همه‌ي امت‌ها به او سوگند مي‌خورند، من اين خطبه را در مدت پنجاه سال تاكنون بيش از هزاربار خوانده‌ام. هيچ بار در آن تأمل نكردم، مگر آن كه در من خشيت و خوف و پندي ايجاد كرد و در دلم تأثير نهاد و مرا به لرزه آورد. هيچ بار در آن تأمل نكردم، مگر آن كه به ياد مردگان از خويشاوندان و نزديكان و دوستانم افتادم و چنين تصور كردم كه آن را كه حضرت به توصيف حالش پرداخته، خود من هستم. در اين زمينه بسياري از خطبا و فصحا داد سخن داده‌اند و من آن‌ها را مكرر خوانده‌ام، ولي هيچ كدام تأثير كلام اميرالمؤمنين را بر من نداشته است.»[75]

همّام صحابي عابد اميرالمؤمنين، آن‌گاه كه از امام خواست كه پارسايان را براي او توصيف كند كه گويي آنان را با چشم مي‌بيند، امام(ع) فرمود: «اي همّام، پرواي از خدا داشته باش و نيكوكاري كن كه همانا خداوند با كساني است كه تقوا بورزند و اهل نيكوكاري باشند. همّام به اين مقدار از سخن قانع نشد و امام را سوگند داد كه توصيف بيش‌تري بنمايد. و امام اوصاف پارسايان را شرح داد تا وقتي كه سخن امام(ع) بدين‌جا رسيد كه دوري اهل تقوا از سر كِبر و خودبزرگ‌بيني و نزديكي‌اش از روي مكر و خديعت نيست، در آن هنگام، همّام فريادي كشيد كه جانش در آن بود. امام فرمود: «به خدا سوگند كه بر او از همين مي‌ترسيدم. موعظه‌هاي بليغ با اهلش چنين مي‌كند.»[76]

ابن ابي‌الحديد در مقايسه‌ خطبه‌ي ابن نباته ـ كه از ادباي قرن چهارم بود و مردم را به جهاد برانگيخت ـ با خطبه‌ي 27 نهج‌البلاغه، كه متضمن دعوت مردم به جهاد است، مي‌گويد: «اگر بخواهيم از دايره‌ي انصاف دور نشويم، بايد نسبت آن دو را، نسبت شمشير چوبين با تيغ فولادين بدانيم؛ گرچه خطبه‌ي ابن نباته از صناعات بديعي بهره‌مند است، ولي كلام  امير مؤمنان‌(ع) در اوج آسمان است.»[77]

كلام علي(ع) علاوه بر بهره‌مندي از واژگان متناسب و بليغ از آهنگ و موسيقي خاصي برخوردار است كه در روح مخاطبان نفوذ مي‌كند.

جرج جرداق در اين زمينه مي‌نگارد: «علي بن ابي‌طالب، از ذوق سرشار هنر و بيان زيباي سخن، آن‌چنان بهره‌اي دارد كه او را در روزگاران از ديگران ممتاز ساخته است. شكل سخن با مفهوم آن به هم آميخته است؛ بمانند گرمي با آتش و نور با خورشيد و هوا با جوّ؛ و تو در برابر اين سخن، چناني كه گويي در برابر سيل خروشاني كه مي‌جوشد و دريايي كه مي‌توفد و تندبادي كه مي‌وزد و چون از روشني هستي و زيبايي آفرينش سخن مي‌گويد، چنان است كه گويي بر صفحه‌ي جانت با قلم‌هايي از اختران آسمان مي‌نگارد. گفتارش چون شراره‌ي برق و خنده‌ي آسمان در شب‌هاي تاريك زمستان است.»[78]

امام علي(ع) در كلام خود از صناعات ادبي، زيبايي‌ها و شگفتي‌هاي طبيعت بهره مي‌گرفت.[79] با استفاده از تمثيل، موضوعات و مباحث عقلي را تفهيم مي‌كرد و با تشبيه معقول به محسوس، مردم عوام را نيز به حقيقت نزديك مي‌ساخت.[80] شعر، ابزار ديگري است كه امام(ع) در توصيف حقايق از آن استفاده مي‌كرد. امام در پاسخ به اين پرسش كه سرآمد همه‌ي شاعران كيست، فرمود: «هر چند شاعران، همه در يك وادي راه نپيموده‌اند كه بتوان پيش‌تاز راه را شناخت، ليكن اگر از تعيين شاعرترين شاعران چاره‌اي نباشد، سرآمد آنان آن پادشاه گم‌راه (يعني امرالقيس) است.»[81]

شعر مطلوب علي(ع)، سروده‌اي است كه از نظر محتوا و نظر و فكر ارزش‌مند و صحيح و حق باشد و عقيده‌ي مردم را به انحراف نكشاند.


پى‏نوشتها:

[1]. الطبقات الكبري، ج 6، ص 168 و بهج الصباغه، ج 1، ص 23.
[2]. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 132.
[3]. رجال النجاشي، ص 15.
[4]. همان، ص 434.
[5]. همان، ص 415.
[6]. جمعي از نويسندگان، آشنايي با نهج‌البلاغه، مؤسسه‌ي مطالعات و پژوهش‌هاي فرهنگي آيه‌ي حيات، ص 28 ـ 16.
[7]. ر.ك: حسين نوري، مستدرك الوسائل (الخاتمه) ج 3، ص 513؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 245؛ الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 14، ص 161.
[8]. الذريعه، ج 14، ص 171.
[9]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 1و 165 و 185.
[10]. همان، خطبه‌ي 186.
[11]. همان، خطبه‌ي 152، 45.
[12]. همان، خطبه‌ي 144 و 1.
[13]. همان، خطبه‌ي 1.
[14]. همان، خطبه‌ي 198 و 152 و 97.
[15]. همان، خطبه‌ي 132، حكمت 456 و 44 و خطبه‌ي 222.
[16]. همان، خطبه‌ي 167.
[17]. همان، خطبه‌ي 160.
[18]. همان، نامه‌ي 53.
[19]. همان، حكمت 123 و خطبه‌ي 183.
[20]. همان، نامه‌ي 53 و 40 و 67 و حكمت 229 و 68 و 390 و 366 و 140 و 141 و 328 و 230 و 93، خطبه‌ي 15 و 127 و 205 و 224.
[21]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53 و 45 و 5 و 18 و 19 و 20 و 27 و 40 و 43 و 71 و 8 و 14 و 12 و 11 و 16 و 50 و 60 و 25 و 26 و 51 و 77.
[22]. همان، خطبه‌ي 192 و 110 و 230 و 53 و 47 و نامه‌ي 31 و 47 و 53؛ حكمت 147و 439.
[23]. همان، خطبه‌ي 222 و 193 و 220 و 230 و 199 و 192، حكمت 290 و 237، نامه‌ي 45.
[24]. غررالحكم و دررالكلم.
[25]. شرح غرر الحكم، ج 6، ص 62.
[26]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 216.
[27]. فؤاد جرداق لبناني، صوت العدالة الانسانية، ج 5، ص 1210، به نقل از الحياة، ج 5، ص 252.
[28]. غررالحكم، ترجمه‌ي محدث ارموي، ج 4، ص 294.
[29]. سوره‌ي مائده، آيه‌ي 8.
[30]. سوره‌ي نساء، آيه‌ي 135.
[31]. سوره‌ي انعام، آيه‌ي 152.
[32]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 126 و 27 و 215.
[33]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 224.
[34]. در اين قسمت، از كتاب سيري در نهج‌البلاغه استاد مطهري، مجموعه‌ي آثار، ج 16، ص 345 . 586 اقتباس شده است.
[35]. سوره‌ي كهف، آيه‌ي 109.
[36]. سوره‌ي محمد، آيه‌ي 24.
[37]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 1.
[38]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 228.
[39]. همان، خطبه‌ي 152.
[40]. همان، خطبه‌ي 228.
[41]. همان، خطبه‌ي 152.
[42]. همان، خطبه‌ي 228.
[43]. نهج‌البلاغه، حكمت 229.
[44]. بحارالانوار، ج 41، ص 14.
[45]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 213.
[46]. پيشين.
[47]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 184
[48]. براي مباحث مربوط به حكومت و سياست، تفصيل بيش‌تري در فصول ديگر اين كتاب خواهد آمد.
[49]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 2.
[50]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 106.
[51]. همان، خطبه‌ي 153.
[52]. همان، خطبه‌ي 239.
[53]. همان، خطبه‌ي 6.
[54]. همان، خطبه‌ي 171.
[55]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 65.
[56]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 3 و نامه‌ي 28 و 37.
[57]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 26.
[58]. همان، خطبه‌ي 5.
[59]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 157.
[60]. همان، خطبه‌ي 221.
[61]. همان، خطبه‌ي 233.
[62]. همان، خطبه‌ي 80.
[63]. همان، حكمت 439.
[64]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 184، 200، نامه‌ي 45، خطبه‌ي 159، حكمت 171 و 128، خطبه‌ي 215.
[65]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 151 و 185.
[66]. همان، خطبه‌ي 214.
[67]. همان، خطبه‌ي 194.
[68]. همان، نامه‌ي 31.
[69]. نهج البلاغه، حكمت 269.
[70] . غررالحكم و نيز نهج‌البلاغه، حكمت 65.
[71] . همان.
[72] . همان.
[73] . غررالحكم.
[74] . نهج‌البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبه‌ي 221 و شرح ابن ابي‌الحديد، خطبه‌ي 216.
[75] . شرح نهج‌البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج 11، ص 153.
[76] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 193.
[77] . شرح ابن ابي‌الحديد، ص 84 ـ 82.
[78] . جرج جرداق، روائع نهج‌البلاغه، (شگفتي‌هاي نهج‌البلاغه)، ترجمه‌ي فخرالدين حجازي، صص 170 به بعد.
[79] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 90، 234، 164، 165، 155.
[80] . همان، خطبه‌ي 119، 100، 187.
[81] . نهج‌البلاغه، تحقيق صبحي صالح، حكمت 455.