بينش تاريخى نهج البلاغه

يعقوب جعفرى

- ۱۰ -


2. فساد اخلاقى و شيوع گناه

يكى از سنت‏هاى الهى كه بر كل تاريخ بشرى حاكميت دارد، اين است كه هرگاه در جامعه‏اى اصول انسانى و ارزش‏هاى اخلاقى و معيارهاى معنوى مورد تمسخر قرار گرفت و مردم از خدا و مكتب انبيا فاصله گرفتند و فساد و فحشا و منكر رواج پيدا كرد و زشتى گناه از بين رفت، چنين جامعه‏اى محكوم به فناست و دير يا زود از بين خواهد رفت و طعم تلخ شكست و هلاك و تباهى را خواهد چشيد.

ورشكستگى اخلاقى و از بين رفتن ملاك‏هاى معنوى و شيوع گناه و فسق و فجور، ريشه‏هاى سعادت را مى‏خشكاند و سرنوشت نامطلوبى را رقم مى‏زند. گناه و معصيت و دورى از خدا و معنويت و افتادن در دام شيطان و عياشى‏ها و خوشگذرانى‏ها باعث زوال نعمت و سقوط و بدبختى است و عذاب و كيفر الهى را به دنبال خود دارد. در قرآن كريم مى‏خوانيم:

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِه فَحاسَبْناها حِسابًا شَديدًا وَ عَذَّبْناها عَذابًا نُكْرًا(1)

چه بسا آبادى‏اى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبران او سرپيچيد پس آن را مورد محاسبه شديدى قرار داديم و به عذابى دشوار معذب ساختيم.

اميرالمؤمنين(ع) اين حقيقت را به طور مكرر بيان كرده و هشدارهاى لازم را داده است و عواقب مرگبار و مهلك شيوع گناه و فساد در جامعه را خاطرنشان كرده است:

وَ ايْمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا لِ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيد.(2)

سوگند به خدا هيچ ملتى نيست كه در ناز و نعمت و آسايش و رفاه باشد و اين نعمت از آن‏ها گرفته شود مگر به سبب گناهانى كه مرتكب مى‏شوند؛ زيرا خداوند بر بندگان خود ستم نمى‏كند.

إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ الْبَرَكَاتِ وَ إِغْلَاقِ خَزَائِنِ الْخَيْرَات.(3)

خداوند بندگان خود را به هنگام ارتكاب كارهاى ناروا، به كمبود ميوه‏ها و حبس بركت‏ها و بستن درهاى گنجينه‏هاى خيرات مبتلا مى‏كند.

و در مورد گروهى از اهل‏فساد كه علاوه بر ارتكاب گناه به كار خود مغرور هم مى‏شدند، مى‏فرمايد:

زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُور.(4)

فسق و فجور را كاشتند و آن را با غرور آبيارى كردند و حسرت و افسوس درو نمودند.

بدبختى چنين جوامعى در اين است كه در اثر غوطه‏ورى در گناه و معصيت و غرور نابجا، نمى‏توانند به زشتى كارهاى خود پى ببرند و در فكر اصلاح خود باشند. شيطان اعمال زشت و ناپسند آن‏ها را در نظرشان زينت مى‏دهد و آنان چنين مى‏پندارند كه راه درستى مى‏روند:

اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَل.(5)

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و او هم آنان را شريكان خود اختيار كرد و سپس در سينه‏هايشان تخم گذاشت و جوجه درآورد و در دامن آن‏ها پرورش داد. پس با چشم آن‏ها نگريست و با زبان آن‏ها سخن گفت و به وسيله آن‏ها بر مركب لغزش‏ها سوار شد و زشتى‏ها را برايشان جلوه‏گر نمود.

بدين‏سان در اثر كثرت گناه، كار انسان به جايى مى‏رسد كه شيطان در نيروى درك او رخنه مى‏كند و روح او را به تسخير خود درمى‏آورد و در چشم و گوش و حواس او جاى مى‏گيرد و در نتيجه دستگاه انديشه انسان دچار اختلال مى‏شود و ديگر نمى‏تواند زشتى گناه را درك كند و آن چنان در اين وادى پيش مى‏رود كه بالاخره دچار فاجعه مى‏شود.

3. سرپيچى از راهنمايى دانايان

يكى از آفت‏هاى بزرگى كه گاه دامنگير يك جامعه مى‏شود و آن را به مرز سقوط و تباهى مى‏كشاند، سرپيچى مردم از راهنمايى مربيان و دانايان دلسوز و آگاه است. كسانى كه در موقع بروز فتنه‏ها و پيش آمدن تنش‏هاى سياسى و اجتماعى، سخن آگاهان و دلسوزان را به هيچ بشمارند و در غفلت و سستى به سر برند يا دست به كارهاى خودسرانه و نسنجيده بزنند يا سخن فتنه‏انگيزان فريبكار و فرصت‏طلبان دروغگو را بشنوند، جز پشيمانى و تأسف و خوارى و خذلان نصيبى نخواهند داشت.

اميرالمؤمنين(ع) ضمن اينكه مردم را از نيرنگ و دروغ مفسدان و گمراهان برحذر مى‏دارد، از آن‏ها مى‏خواهد كه به اندرز مربيان دلسوز گوش فرادهند و به آن ها دل بسپارند و از دانايان مى‏خواهد كه با صداقت تمام و به كارگيرى عقل و خرد در راهنمايى مردم كوشش كنند:

أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُوءْتَوْنَ وَ أَنَّى تُوءْفَكُونَ فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَه.(6)

اين راه‏هاى گمراهى شما را به كجا مى‏برد و تا كى ظلمت‏ها شما را متحير مى‏سازد و تا كى دروغ پردازى‏ها شما را فريب مى‏دهد؟ از كجا به سراغ شما مى‏آيند و چگونه شما را مى‏فريبند؟ همانا كه براى هر مدتى نوشته‏اى و براى هر غيبتى بازگشتى است. به سخن مرد ربّانى خود گوش فرادهيد. دل‏هاى خود را در پيشگاه او حاضر كنيد و اگر فرياد كشيد، بيدار شويد و پيشرو هم صادقانه با مردم خود سخن بگويد و پراكنده‏ها را جمع كند و محتواى ذهن خود را حاضر نمايد.

در خطبه ديگرى مردم را مورد سرزنش قرار مى‏دهد كه چرا با وجود نشانه‏هاى آشكار، از دانايان امت كه همان عترت پيامبرند فاصله مى‏گيرند و به جاى ديگرى مى‏روند.

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّى تُوءْفَكُونَ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الآْيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ.(7)

به كجا مى‏رويد و رو به كدام سو داريد؟ پرچم‏هاى حق برپاست و نشانه‏ها آشكار است و چراغ‏هاى هدايت نصب شده است. پس شما را به كجا مى‏برند و چگونه در سرگردانى قرار گرفته‏ايد؟ در حالى كه عترت پيغمبرتان در ميان شماست، آن‏ها زمام‏هاى حق و پرچم هاى دين و زبان‏هاى راستى هستند.

ديديم كه جامعه اسلامى پس از رحلت رسول گرامى اسلام(ص) به علت دورى از اهل بيت پيامبر و سرپيچى از راهنمايى‏هاى آنان، چگونه دچار تفرقه‏ها و فتنه‏ها و سردرگمى‏ها شدند و چه تاوان سنگينى پرداختند. متأسفانه در زمان حكومت اميرالمؤمنين(ع) هم، مردم رهنمودهاى آن حضرت را به طور دقيق به كار نبستند و نتيجه آن بروز و ظهور حادثه‏هاى ناگوار در جامعه اسلامى شد. امام همواره از اين مسئله رنج مى‏برد و از سستى و بى‏تعهدى و نافرمانى مردم شكايت داشت. اين موضوع، در خطبه‏هاى متعددى منعكس شده است و در واقع اين خطبه‏ها، درد دل‏ها و رنجنامه‏هاى آن حضرت است كه به جا مانده است:

وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَاب.(8)

ملت‏ها همواره از ستم زمامدارانشان مى‏ترسند، در حالى كه من از ظلم رعيت خود در هراسم. شما را به جهاد بسيج كردم اما شما نرفتيد. به گوش شما خواندم اما شما نشنيديد. در پنهان و آشكار شما را خواندم و شما اجابت نكرديد. شما را نصيحت نمودم نپذيرفتيد. مگر شما حاضرانِ غايب يا بردگانى همچون ارباب هستيد!

أَلا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَوءُلاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَان.(9)

آگاه باشيد كه من شب و روز و پنهان و آشكار، شما را براى جنگ با اين قوم(سپاه معاويه) دعوت كردم و به شما گفتم كه پيش از آنكه آن‏ها به شما حمله كنند، شما به آن‏ها بتازيد كه به خدا قسم هيچ قومى در درون خانه‏اش مورد حمله قرار نگرفت مگر آنكه ذليل شد. اما شما سستى كرديد و دست از يارى برداشتيد تا اينكه دشمن پى در پى به شما حمله كرد و سرزمين‏هاى شما را اشغال نمود.

امام در ادامه همين خطبه ضمن تأسف شديد از جنايت‏هايى كه به دست كارگزاران معاويه اتفاق مى‏افتاد، بهانه‏جويى‏هاى مردم را در سرپيچى از فرمان جهاد مورد انتقاد شديد قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد:

وَ لَكِنْ لا رَأْيَ لِمَنْ لا يُطَاعُ.(10)

كسى كه فرمان‏هاى او اجرا نمى‏شود، ديگر رأى او سودى ندارد.

4. رفاه‏زدگى و كفران نعمت

رفاه و برخوردارى و استفاده از نعمت‏هاى مادى، از نشانه‏هاى سعادت جامعه و يكى از فاكتورهايى است كه مى‏تواند ملاك خوشبختى و ثبات و شكوفايى باشد، اما اگر اين حالت هدف زندگى باشد و ارزش‏هاى ديگر مورد غفلت قرار گيرد، جامعه دچار بيمارى مهلك رفاه‏زدگى و لذت‏جويى خواهد شد و عواقب نامطلوب و ناگوار آن را خواهد ديد.

ميل به كمال مطلق كه به صورت يك غريزه در وجود هر انسانى نهفته است، اگر درست رهبرى و اشباع نشود، انسان به كام‏جويى‏هاى بدلى رومى‏آورد و به دام خوشگذرانى‏ها و بى‏بندو بارى‏ها مى‏افتد. روشن است كه اگر افراد جامعه اين حالت را پيدا كنند، در مقابل هجوم دشمن كارآيى لازم را نخواهند داشت؛ زيرا فرد رفاه‏زده خوشگذران، شجاعت و شهامت دفاع از خويشتن را ندارد و حتى ممكن است براى تأمين منافع مادى خود، به جامعه و كشورى كه به آن تعلق دارد خيانت كند و با دشمن به همكارى بپردازد. اين موضوع در تاريخ گذشتگان و همچنين در تاريخ معاصر نمونه‏هاى فراوانى‏دارد.

از سوى ديگر رفاه‏زدگى و خوشگذرانى قدرت ابتكار و خلاقيت را از بين مى‏برد و نيروهايى كه بايد سازنده و توليدكننده باشند، تبديل به عوامل مصرف مى‏شوند و نتيجه آن وابستگى شديد به بيگانگان و از دست دادن استقلال اقتصادى و سياسى است.

البته استفاده از نعمت‏هاى الهى و لذايذ مادى اگر هدف زندگى قرار نگيرد و به اسراف و تبذير كشيده نشود، كار نامطلوبى نيست و عواقب مرگبارى را كه به آن اشاره شد، ندارد. اساساً در يك جامعه سعادتمند افراد بايد در رفاه و آسايش زندگى كنند، اما چيزى كه كار را به مرحله خطرناكى مى‏كشاند، طغيانگرى در استفاده از لذايذ و كفران نعمت‏هاى الهى است. در اين حالت جامعه به تباهى و هلاك كشيده مى‏شود و خداوند طبق يك سنت جاريه، نعمت‏هاى خود را از آن مردم سلب مى‏كند و به آن‏ها لباس فقر و ترس مى‏پوشاند. اين مطلب در آيات متعددى از قرآن كريم آمده است ازجمله:

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.(11)

و خداوند مثل مى‏زند آبادى‏اى را كه آسوده و آرام بود و روزى آن به فراوانى از هر طرف مى‏رسيد. پس به نعمت‏هاى خدا كفر ورزيدند. پس خداوند به دليل كارهايى كه انجام دادند، طعم گرسنگى و ترس را به آن‏ها چشانيد.

اميرالمؤمنين (ع) در سخنان خود در مورد كفران نعمت و هدف قرار دادن دنيا و لذايذ آن و عواقب هلاكت‏بارى كه به دنبال دارد، مطالب جالبى دارد و با بيان شيرينى كه مخصوص آن حضرت است موضوع را از ابعاد گوناگون مورد توجه قرار داده است.

درباره دنياپرستانى كه غرق در نعمت هستند و آن را معبود خود قرار داده‏اند، مى‏فرمايد:

سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْيَا طَرِيقَ الْعَمَى وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى فَتَاهُوا فِي حَيْرَتِهَا وَ غَرِقُوا فِي نِعْمَتِهَا وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا.(12)

دنيا آن‏ها را در طريق كورى به راه انداخته و ديدگانشان را از ديدن چراغ‏هاى هدايت بربسته است. پس آن‏ها در حيرت و سرگردانى دنيا فرومانده‏اند و در نعمت‏هاى آن غرق شده‏اند و دنيا را معبود خود قرار داده‏اند پس دنيا آن‏ها را به بازى گرفته همان گونه كه آن‏ها دنيا را به بازى گرفته‏اند و آنچه را كه پشت سر آن است، فراموش كرده‏اند.

و در جاى ديگر مردم را از مستى نعمت برحذر مى‏دارد:

فَاتَّقُوا سَكَرَاتِ النِّعْمَةِ وَ احْذَرُوا بَوَائِقَ النِّقْمَة.(13)

از مستى‏هاى نعمت بپرهيزيد و از عواقب بلا در حذر باشيد.

ذَاكَ حَيْثُ تَسْكَرُونَ مِنْ غَيْرِ شَرَابٍ بَلْ مِنَ النِّعْمَةِ وَ النَّعِيم.(14)

اين هنگامى است كه شما بدون خوردن شراب مست مى‏شويد اين مستى از نعمت و بهره‏مندى است.

همچنين متذكر مى‏شود كه ناسپاسى در مقابل نعمت‏هاى الهى، آن را تبديل به نقمت مى‏كند و ارتكاب معاصى به هنگامى كه خداوند نعمت‏هاى خود را ارزانى مى‏دارد خطرناك است و بايد از آن بيمناك بود؛ زيرا در اين صورت انتظار بلا مى‏رود:

إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ.(15)

وقتى گوشه‏هاى نعمت‏هاى الهى به شما رسيد، با ناسپاسى‏هاى خود، دنباله آن را از خود دور نكنيد.

يَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْه.(16)

اى فرزند آدم! هنگامى كه ديدى خداوند پشت سر هم به تو نعمت مى‏دهد و تو او را نافرمانى مى‏كنى پس برحذر باش.

وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى.(17)

چه بسا كسى كه به او نعمت داده مى‏شود اما همين نعمت مايه هلاك تدريجى اوست.

امام در مورد ثروتمندانى كه مال و نعمت فراوانى در اختيار دارند، هشدار مى‏دهد كه از ثروت و نعمت خود در مصالح مردم و در فقرزدايى از طبقات محروم استفاده كنند و گرنه مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت و آن نعمت از آن‏ها سلب خواهد شد، چون اختلاف طبقاتى فاحش قابل دوام نيست. به اين جملات توجه كنيد:

إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمُ اللَّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِم.(18)

براى خداوند بندگانى است كه نعمت‏هايى را مخصوص آن‏ها كرده تا در منافع مردم صرف كنند. خداوند اين نعمت‏ها را مادامى كه بذل مى‏كنند در دست آن‏ها نگه مى‏دارد، ولى چون منع كردند از آن‏ها مى‏گيرد و در اختيار ديگران مى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِك.(19)

خداوند آذوقه فقرا را در اموال اغنيا قرار داده، پس هيچ فقيرى گرسنه نشد مگر به سبب اينكه ثروتمند از حق او بهره‏مند شد. و خداوند آنان را به سبب اين عمل مورد سؤال قرار خواهد داد.

إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.(20)

براى خداوند در هر نعمتى حقى است، پس هر كس آن را ادا كند به نعمت او مى‏افزايد و هركس كوتاهى نمايد نعمت او در خطر زوال واقع مى‏شود.

5. ستم و ستمگرى

سرنوشت محتوم هر ستمگرى هلاك و نابودى است و هيچ ظالمى ره به مقصد نمى‏برد. اين يكى از سنت‏هاى جاريه الهى در تاريخ است. هر حكومتى كه پايه‏هاى آن بر ظلم و ستم و تجاوز به حقوق مردم باشد و براى بقاى خود دست به شكنجه و كشتار بزند، بى‏ترديد محكوم به نابودى است و در واقع گور خود را مى‏كند.

معمولاً حكومت‏هاى جور و نظام‏هاى ستمگر به قدرت نظامى خود مغرور مى‏شوند و مى‏پندارند كه سركوب مردم و ايجاد محيط وحشت و خفقان، آن‏ها را در ادامه حكومت و سلطه به مردم موفق خواهد كرد. غافل از اينكه خداوند اراده كرده است كه ظالمان را مقهور كند و ستمگران را در آتشى كه خود شعله‏ور ساخته‏اند، بسوزاند:

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْمًا اخَرينَ(21)

و چه بسا آبادى‏اى را كه ستمگر بود نابود كرديم و پس از آن‏ها قومى ديگر به وجود آورديم.

نتيجه ظلم و ستم و بدرفتارى با مردم از دست دادن قدرت است؛ زيرا اگر هم مردم نتواند آشكارا خشم و نفرت خود را اظهار كنند، باز با كارشكنى‏هاى حساب شده و مداوم و عدم همكارى با كارگزاران حكومت، انزجار خود را ابزار مى‏كنند و چون نارضايى‏ها فزونى يافت و به روى هم انباشته شد، به صورت توفانى سهمگين و سيلى بنيان‏كن، كاخ ستم را درهم فرومى‏ريزد و ظالم را سخت كيفر مى‏دهد. اين يكى از سنت‏ها و نواميس الهى است و هيچ‏گونه ترديدى در آن وجود ندارد و خداوند در كمين ستمگران است:

وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَاد.(22)

هيچ چيزى در تغيير نعمت‏هاى خدا و تعجيل انتقام او سريعتر از اصرار بر ستم نيست؛ زيرا كه خداوند دعاى مظلومان را مى‏شنود و او در كمين ستمگران است.

إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ وَ لا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا.(23)

زنهار، از ريختن خون بناحق بپرهيز، زيرا هيچ چيز در نزديك ساختن كيفر انتقام و بزرگ كردن مجازات و سرعت زوال نعمت و پايان بخشيدن به زمامدارى، همچون ريختن خون ناحق نيست.

فَلَا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُه.(24)

حكومت خود را با ريختن خون حرام تقويت نكن؛ زيرا اين عمل حكومت را ضعيف و سست مى‏كند؛ بلكه آن را زايل و به ديگران منتقل مى‏سازد.

ستمگر بايد بداند كه خداوند قادر قهار ظالمان را كيفر مى‏دهد و آن‏ها را رها نمى‏سازد:

وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوب.(25)

كسى كه به بندگان خدا ستم كند، خداوند پيش از بندگانش خصم او خواهد بود و كسى كه خدا دشمن او باشد دليلش را باطل مى‏كند و با او مى‏جنگد تا بميرد يا توبه كند.

وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لا يُتْرَكُ فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً الْقِصَاصُ هُنَاكَ شَدِيدٌ لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِاْلمُدَى وَ لا ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ لَكِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ ذَلِكَ مَعَه.(26)

و اما ظلمى كه بدون مجازات نمى‏ماند، ظلم بعضى از بندگان به بعضى ديگر است. قصاص در اينجا سخت است و فقط زخمى كردن با چاقو با زدن با تازيانه نيست؛ بلكه چيزى است كه اين‏ها در برابر آن كوچك مى‏نمايد.

خداوند از ظالمان انتقام خواهد گرفت و آن‏ها را سخت كيفر خواهد داد. اميرالمؤمنين(ع) روزى را كه ستمگران تاوان سنگين اعمال خود را مى‏دهند و گرفتار كيفر الهى مى‏شوند، به ياد مى‏آورد و آن روز را سخت‏تر از روز مظلوم به هنگام قدرت ظالم مى‏داند:

يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.(27)

روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ظلم ظالم بر مظلوم است.

يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ.(28)

روز اجراى عدل بر ظالم شديدتر از روز ستم بر مظلوم است.

مطلب مهم ديگرى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه همانگونه كه ظلم و ستم كار ناشايستى است و موجب هلاك ظالمان مى‏شود، ظلم‏پذيرى و سكوت در برابر ظالمان نيز باعث هلاك جامعه مى‏شود؛ زيرا اين سكوت، ظالم را تشويق مى‏كند كه بر ظلم خود بيفزايد و مى‏توان گفت كسانى كه در مقابل ظالم سكوت مى‏كنند و به اندازه توانايى خود عكس‏العمل نشان نمى‏دهند، مقدارى از مسئوليت ظلم‏هاى بعدى آن ظالم را به عهده دارند. همه مردم موظفند كه در برابر ظالم قد علم كنند و آن‏چنان درسى به ظالم بدهند كه ديگر هوس تكرار ظلم را نكند. در غير اين صورت هيچ‏كس امنيت نخواهد داشت و جامعه روى خوشى نخواهد ديد. اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه سخنى از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل مى‏كند كه به طور مكرر آن را فرموده است:

فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ( صلى الله عليه و آله‏وسلم (يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لا يُوءْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع.(29)

از رسول خدا(ص) شنيدم كه بارها مى‏فرمود: ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت و قاطعيت نگيرد، هرگز پاك نمى‏شود.

به همين جهت، مبارزه با ظلم و بى‏عدالتى و سركوبى ظالمان و ستمگران در رأس برنامه‏هاى امام قرار داشت و بدون هيچ‏گونه ملاحظه و محافظه‏كارى اين برنامه را اجرا مى‏كرد. در اين مورد مى‏فرمايد:

وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِهاً.(30)

به خدا قسم، حق مظلوم را از ظالم مى‏گيرم و افسار ظالم را مى‏كشم تا وى را به آبشخور حق وارد كنم، هر چند كه مايل به اين كار نباشد.

6. پيدايش تفرقه‏ها

يكى از عوامل بسيار مهم در فروپاشى و سقوط جامعه‏ها، پيدايش گروه‏بندى‏ها و تفرقه‏ها و اختلاف‏هاى سياسى در ميان مردم است. اين عامل مانند انگل، امكانات و توانايى‏هاى جامعه را از بين مى‏برد و آن را از درون مى‏پوساند.

يك جامعه وقتى زنده و پايدار است كه در ميان افراد آن يگانگى و تفاهم وجود داشته باشد و با همسو كردن نيروهاى فعال و امكانات موجود، از منافع خود دفاع كند و پايه‏هاى قدرت و پيشرفت خود را تثبيت نمايد. هنگامى كه وحدت يك جامعه از بين رفت و نيروهايى كه در ايجاد آن دست به دست هم داده بودند از يكديگر جدا شدند و روى در روى هم قرار گرفتند و در درون جامعه گروه‏بندى‏ها به وجود آمد، طبيعى است كه آن جامعه ديگر نمى‏تواند پايدار بماند و محكوم به شكست و نابودى است . به همين دليل، استعمارگران و زورگويان هميشه براى شكستن قدرت يك جمعيت متشكل در ميان آنان اختلاف ايجاد مى‏كنند و پايه‏هاى حكومت و قدرت خود را بر آن اساس، محكم مى‏سازند.

قرآن كريم جامعه اسلامى را از اختلاف و نزاع برحذر مى‏دارد و متذكر مى‏شود كه اختلاف و ستيز با يكديگر موجب از هم‏پاشى جامعه و به هرز رفتن نيروها مى‏گردد:

وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوآا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ(31)

و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد و با يكديگر در ستيز نباشيد كه از هم مى‏پاشيد و نيروى شما از بين مى‏رود و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با صابران است.

در طول تاريخ، هرگاه جمعيتى وحدت و انسجام داشتند، توانستند بر مشكلات فائق آيند و بر دشمنان خود غلبه كنند. اما جامعه‏هاى نيرومندى بودند كه با پيدايش اختلاف و چند دستگى، نيروى آن‏ها از دست رفت و سرانجام محكوم به فنا شدند.

اميرالمؤمنين(ع) بر موضوع وحدت در جامعه تأكيد بسيار دارد و آن را رمز پيروزى مى‏داند. در مقابل، وجود اختلاف و تفرقه در ميان مردم را عامل سقوط و از بين رفتن ملك و مملكت و درهم ريختن قدرت و شوكت، معرفى مى‏كند. امام درباره بعضى از امت‏هاى پيشين چنين مى‏فرمايد:

فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانُوا حَيْثُ كَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُوءْتَلِفَةً وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ الْأَيْدِي مُتَرَادِفَةً وَ السُّيُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ الْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ الْعَزَائِمُ وَاحِدَةً أَ لَمْ يَكُونُوا أَرْبَاباً فِي أَقْطَارِ الْأَرَضِينَ وَ مُلُوكاً عَلَى رِقَابِ الْعَالَمِينَ فَانْظُرُوا إِلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِمْ حِينَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَةُ وَ اخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِينَ وَ قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ وَ بَقِيَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِيكُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِينَ.(32)

بنگريد كه آن‏ها چگونه بودند هنگامى كه جمعيتهايشان متحد و خواسته‏هايشان متفق و دلهايشان معتدل و دستهايشان پشتيبان هم و شمشيرهايشان در راه كمك به يكديگر بود و ديده‏هايشان نافذ و اراده‏هايشان واحد بود. آيا آن‏ها صاحبان اقطار زمين نشدند و آيا زمامداران جهانيان نگشتند؟ اما به پايان كار آن‏ها نيز بنگريد هنگامى كه پراكندگى در ميان آن‏ها به وجود آمد و الفت از بين رفت و سخن ها و دل‏ها اختلاف پيدا كرد و به گروه‏هاى متعددى تقسيم شدند و در پراكندگى با يكديگر به جنگ و ستيز برخاستند. در اين هنگام بود كه خداوند لباس كرامت را از تنشان بيرون كرد و انبوهى نعمت را از آنان گرفت و داستان آن‏ها به صورت درس عبرتى براى عبرت‏گيرندگان باقى ماند.

در جاى ديگر مى‏فرمايد:

وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَة.(33)

همواره با جمعيت‏هاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است و از اختلاف و پراكندگى بپرهيزيد.

از ديدگاه امام پيدايش اختلاف و تفرقه در ميان مردم دو عامل دارد:

1. وسوسه‏هاى شيطانى كه از هواپرستى‏ها و قدرت‏طلبى‏ها ناشى مى‏شود،

2. دسته‏هايى از مردم كه از آن‏ها به عنوان اهل نفاق و منافق ياد مى‏كند. اينان با زبان‏بازى و رنگ عوض كردن، فتنه‏انگيزى مى‏كنند و باعث اختلاف مى‏شوند:

إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَة.(34)

شيطان راه‏هاى خود را براى شما هموار مى‏كند و مى‏خواهد پيمان دين شما را گره به گره بگشايد و به جاى اتحاد، ميان شما تفرقه اندازد و به وسيله تفرقه فتنه‏انگيزى كند.

وَ أُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ يَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ يَفْتَنُّونَ افْتِنَانا.(35)

شما را از اهل نفاق برحذر مى‏دارم؛ زيرا آن‏ها گمراه و گمراه‏كننده و لغزش كار و لغزش اندازند، به رنگ‏هاى مختلف درمى‏آيند و به فتنه‏گرى مى‏پردازند.

اختلاف‏هايى كه در زمان حضرت على(ع) در جامعه اسلامى به وجود آمد، ناشى از افزون‏طلبى‏ها و جاه‏طلبى‏هاى يك گروه و فتنه‏انگيزى‏ها و زبان‏بازى‏هاى گروهى ديگر بود. اين اختلاف‏ها همواره روح بزرگ امام را رنج مى‏داد و او را از آينده امت اسلامى نگران مى‏كرد. به همين دليل در خطبه‏هاى خود گاه و بى‏گاه آن مردم را مورد عتاب قرار مى‏داد و آن‏ها را به سبب از دست دادن اتحاد، سرزنش مى‏كرد:

وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَوءُلاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُم.(36)

به خدا قسم، قلب را مى‏ميراند و غصه را فراهم مى‏آورد اينكه اين قوم(ياران معاويه) در باطل خود متحد هستند و شما در حق خود پراكنده‏ايد.

وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَوءُلاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِل.(37)

به خدا قسم، من گمان مى‏كنم كه اين قوم(ياران معاويه) به زودى بر شما مسلط خواهند شد؛ زيرا آن‏ها در باطل خود متحد هستند و شما در حق خود پراكنده‏ايد و به امام خود در حق نافرمانى مى‏كنند و آن ها از امام خود در باطل اطاعت مى‏كنند.

راه بازگشت

در مورد سقوط و نابودى جامعه‏ها، ميان اسلام و مكتب‏هاى ديگر يك فرق اساسى و بسيار مهم وجود دارد كه بايد مورد توجه عميق قرار گيرد. همه نظريه‏هاى موجود در تبيين دگرگونى‏هاى تاريخى و سبب‏شناسى ظهور و سقوط تمدن‏ها، در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه وقتى عوامل سقوط در جامعه‏اى ظاهر شد، آن جامعه محكوم به نابودى است و هيچ‏گونه راه بازگشتى براى آن وجود ندارد. حتى در بسيارى از اين نظريه‏ها پيدايش عوامل سقوط هم حتمى است. بنابراين، هر جامعه‏اى به هر حال روزى سقوط خواهد كرد و هر تمدنى مانند يك انسان، ابتدا متولد مى‏شود، سپس به مرحله رشد و جوانى مى‏رسد، آنگاه به مرحله پيرى قدم مى‏گذارد و عاقبت مى‏ميرد.

البته در بينش اسلامى هم، هر تمدنى محكوم به نابودى است و نقطه پايانى دارد و براى هر امتى دوران مشخصى است كه چون آن دوران به سر رسيد، آن جامعه از بين مى‏رود.

نكته مهمى كه بينش اسلامى را از ديگر نظريه‏ها متمايز مى‏سازد، اين است كه جامعه‏اى كه وقت سقوط آن فرارسيده و به مرحله سقوط حتمى نزديك شده است، مى‏تواند با يك تغيير بنيادى در درون خود، دوباره احيا شود و در خود قابليت ثبات و بقا ايجاد كند و با يك تجربه جديد، زندگى جديدى را به دست آورد. در واقع اين جامعه همان جامعه است اما با ايجاد تغييرات زيربنايى و اساسى، عوامل سقوط را از بين برده و فصل جديدى را آغاز كرده است. بنابراين، براى جامعه‏اى كه به مرزهاى سقوط رسيده و به زودى متلاشى خواهد شد، راه بازگشت وجود دارد و مى‏تواند با يك جهش و تغيير بنيادى خود را نجات بدهد.

حال بايد ديد راه بازگشت كدام است و چگونه مى‏توان مانع سقوط شد؟ در قرآن كريم و نهج البلاغه، توبه و استغفار به عنوان راه حل اين مسئله معرفى شده است:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوآءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوآا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ(38)

آنگاه پروردگارت براى كسانى كه از روى نادانى كار زشت كرده‏اند و سپس توبه نمودند و به اصلاح خود پرداختند، همانا پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.

همچنان كه شخص مى‏تواند با توبه و استغفار در زندگى خود تغيير اساسى بدهد و راه كمال را پيش بگيرد، جامعه نيز- كه به عقيده ما شخصيتى همانند فرد دارد- مى‏تواند به وسيله استغفار چرخشى در مسير خود ايجاد كند و با يك تحول اساسى عوامل سقوط را از كار بيندازد و دوباره خود را بازسازى كند. استغفار با شرايط خاص خود سبب مى‏شود تا درهاى بركت زمين و آسمان كه بسته شده بود، بار ديگر باز شود و جامعه به سوى رفاه و آسايش و سعادت مطلوب رهسپار گردد. به اين سخن اميرالمؤمنين(ع) دقت كنيد:

إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ الْبَرَكَاتِ وَ إِغْلَاقِ خَزَائِنِ الْخَيْرَاتِ لِيَتُوبَ تَائِبٌ وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الِاسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهارا.(39)

خداوند بندگان خويش را هنگام ارتكاب اعمال ناروا به كمبود ميوه‏ها و حبس بركت‏ها و بسته شدن درهاى گنجينه‏هاى خيرات مبتلا مى‏كند تا توبه‏كاران توبه كنند و اجتناب‏كنندگان اجتناب كنند و پندپذيران پند گيرند و آن‏ها كه از گناه مى‏ترسند از آن باز ايستند و همانا خداوند استغفار را سبب فراوانى روزى و رحمت بر خلق قرار داده و فرموده است: «پروردگارتان را استغفار كنيد كه او آمرزنده است بركات خويش را از آسمان بر شما فرومى‏بارد و شما را با اموال و فرزندان يارى مى‏كند و براى شما نهرهايى قرار مى‏دهد.»

همچنين امام با استناد به آيه‏اى از قرآن (سوره انفال، آيه 33) متذكر مى‏شود كه استغفار سپرى است كه از نزول عذاب الهى جلوگيرى مى‏كند و يكى از دو امانى است كه خداوند به انسان داده است. يكى از اين دو امان وجود شخص پيامبر در ميان مردم و ديگرى استغفار است. حال كه امان اول از ميان رفته است، بايد امان دوم را غنيمت شمرد:

كَانَ فِي الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ الآْخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ( صلى الله عليه و آله‏وسلم) وَ أَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِي فَالِاسْتِغْفَارُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُون.(40)

در روى زمين دو امان و وسيله نجات از عذاب الهى بود كه يكى از آن‏ها برداشته شده است، دومى را دريابيد و به آن چنگ بزنيد. اما امانى كه برداشته شده، وجود رسول خدا(ص) بود و اما امانى كه باقى مانده، استغفار است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «خدا آن‏ها را عذاب نمى‏كند تا تو در ميان آن‏ها هستى و خداوند آن‏ها را عذاب نخواهد كرد در حالى كه استغفار مى‏كنند.»

اكنون بايد ديد حقيقت استغفار چيست و چگونه مى‏توان به آن دست يافت. استغفار به معنى بازگشت به سوى خدا و طلب آمرزش از اوست و براى دستيابى به آن بايد مراحلى را پشت سر گذاشت و گام‏هاى مهمى برداشت. اميرالمؤمنين(ع) اين مراحل را چنين ذكر مى‏كند:

الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً وَ الثَّالِثُ أَنْ تُوءَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ضَيَّعْتَهَا فَتُوءَدِّيَ حَقَّهَا وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ كَمَا أَذَقْتَهُ حَلَاوَةَ الْمَعْصِيَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ.(41)

استغفار مقام بلندمرتبگان است و آن كلمه‏اى است كه شش معنى و مرحله دارد: اول پشيمانى از گذشته، دوم تصميم بر ترك هميشگى آن، سوم حقوق مردم را به آن‏ها بازگردانى به گونه‏اى كه وقتى خدا را ملاقات مى‏كنى هيچ‏گونه حقى بر تو نباشد، چهارم هر واجبى كه از تو ضايع شده به جا بياورى، پنجم گوشت‏هايى كه در اثر حرام بر بدنت روييده با اندوه بر گناه ذوب كنى تا پوست بر استخوان بچسبد و گوشت تازه‏اى برويد، ششم بر بدن خود زحمت طاعت را بچشانى همان‏گونه كه شيرينى معصيت را چشانداى. در اين موقع است كه مى‏گويى: استغفرالله.

به طورى كه ملاحظه شد در اين سخن مراحل استغفار يك فرد بيان شده است و مى‏توان با استفاده از بيان امام اين مراحل را براى استغفار يك جامعه نيز تعميم داد و موارد مشابهى به اين شرح در نظر گرفت:

1. پشيمانى و ندامت از اعمال گذشته؛

2. تصميم قاطع و جدى بر عدم بازگشت به كارهاى نارواى پيشين؛

3. جبران حقوق ضايع شده افرادى كه مورد تجاوز قرار گرفته‏اند و ترميم خرابى‏ها؛

4. بازگشت به سوى خدا و ايجاد يك فضاى معنوى و الهى؛

5. رياضت اقتصادى و تحمل سختى‏ها و شدايد؛

6. پيروى از فرمان‏هاى الهى و پياده كردن آن در جامعه.

بدين‏سان، در بينش اسلامى با استغفار و بازگشت به سوى خدا و ايجاد تغييرات اساسى و بنيادى در جامعه، مى‏توان بار ديگر نيروها را تجديد سازمان داد و كاخى را كه در حال فروريختن است، تجديد بنا كرد و سعادت و شكوه از دست رفته را باز يافت.

اسلام با طرح اين مسئله، دل‏هاى سرد و مأيوس را با نور اميد روشن مى‏سازد و جامعه‏هاى بشرى را به تلاشى جديد و تجربه‏اى تازه و حركتى نو فرامى‏خواند و اين نويد را به همه انسان‏هاى سرخورده و نااميد مى‏دهد كه:

راه بازگشت همواره موجود است.

اين نوشته در صبح روز جمعه بيستم جمادى‏الثانى 1412 همزمان با سالروز ولادت بانوى بزرگ اسلام، دختر گرامى پيامبر(ص) و همسر باوفاى اميرالمؤمنين(ع)، صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام‏الله عليها به پايان آمد. به همين مناسبت اين اثر را به پيشگاه آن بزرگوار تقديم مى‏كنم.

قم - يعقوب جعفرى

پى‏نوشتها:‌


1- سوره طلاق، آيه 8.
2- خطبه 178.
3- خطبه 143.
4- خطبه 2.
5- خطبه 7.
6- خطبه 108.
7- خطبه 87.
8- خطبه 97.
9- خطبه 27.
10- خطبه 27.
11- سوره نحل، آيه 112.
12- نامه 31.
13- خطبه 151.
14- خطبه 187.
15- قصار 13.
16- قصار 25.
17- قصار 273.
18- قصار 425.
19- قصار 328.
20- قصار 244.
21- سوره انبياء، آيه 11.
22- نامه 53.
23- نامه 53.
24- نامه 53.
25- نامه 53.
26- خطبه 176.
27- قصار 241.
28- قصار 341.
29- نامه 53.
30- خطبه 136.
31- سوره انفال، آيه 46.
32- خطبه 191.
33- خطبه 127.
34- خطبه 121.
35- خطبه 194.
36- خطبه 27.
37- خطبه 25.
38- سوره نحل، آيه 119.
39- خطبه 143.
40- قصار 88.
41- قصار 417.