انواري از نهج البلاغه

محمدجعفر امامى

- ۷ -


رهبرى امام على در نهج البلاغه

خطبه

و هى المعروفه بالشقشقيه

و تشتمل على الشكوى من امر الخلافه ثم ترجيح صبره عنها ثم مايعه الناس له

اما و الله لقد تقمصها [ هم چون پيراهن در بر كرد. ] فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا. ينحدر عنى السيل، و لا يرقى الى الطير، فسدلت [ رها ساختم. ] دونها ثوبا، و طويت عنها كشحا. [ از ان كنار كشيدم. ] و طفقت ارنئى بين ان اصول بيد جذاء، [ بريده. ] او اصبر على طخيه عمياء [ تاريكى. ] يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه!

ترجيح الصبر

فرايت ان الصبر على هاتا احجى، [ بعقل نزديكتر. ] فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، [ استخوانى كه در گلو گير كند. ] ارى تراثى [ ميراث. ] نهبا، حتى مضى الاول لسبيله، فادلى بها [ آن را افكند. ] الى فلان بعده. ثم تمثل بقول الاعشى: شتان ما يومى على كورها [ وسائل سفر. ]

و يوم حيان اخى جابر فيا عجبا!! بينا هو يستقيلها [ استعفاء مى خواست. ] فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته- لشد ما تشطرا ضرعيها! [ بستانهاى خلافت را ميان خود تقسيم كردند. ] فصيرها فى حوزه خشناء يغلظ كلمها، [ زخمهاى سخت آن. ] و يخشن مسها، و يكثر العثار، [ لغزش و سقوط. ] فيها، و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبه، [ شتر سركش. ] ان اشنق [ مهار آن را كشيد. ] لها خرم، [ قطع مى شود. ] و ان اسلس [ رها سازد. ] لها تقحم [ به هلاكت مى افتد. ] فمنى [ مبتلا شدند. ] الناس لعمر الله- بخبط [ انحراف از مسير. ] و شماس [ چموشى- سركشى. ] و تلون و اعتراض؛ [ از غير راه صحيح رفتن. ] فصبرت على طول المده، و شده المحنه، حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعه زعم انى احدهم، فيا لله و للشورى! [ مشورت كردن. ] متى اعترض الريب فى مع الاول منهم، حتى صرت اقرن الى هذه النظائر!! [ مانند اين افراد. ] لكنى اسففت [ نزديك شدم. ] اذ اسفوا و طرت اذ طاروا، فصغى [ ميل كرد. ] رجل منهم لضغنه [ كنيه اش. ] و مال الاخر لصهره مع هن و هن [ مطالب ديگرى كه نمى خواهم بگويم. ] الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه [ ميان زير بغل و پهلويش بالا آمده بود. ] بين نثيله [ نثيل مساوى مدفوع حيوان. ] و معتلفه، [ محل علف. ] و قام معه بنوابيه يخضمون [ خوردن گياهان تازه. ] مال الله خضمه الابل نبته الربيع [ گياه بهارى. ] الى ان انتكث عليه فتله، [ تابيده هايش وا شد. ] و اجهز [ عملش كارش را تمام ساخت. ] عليه عمله و كبت [ به روى به زمين انداخت. ] به بطنته. [ پرخورى. ]

مبايعه على

فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع [ يال گفتار. ] الى ينثالون [ پشت سر هم. ] على من كل جانب حتى لقد وطى ء الحسنان، و شق عطفاى [ پهلوهايم درهم فشرده شد. ]، مجتمعين حولى كربيضه الغنم [ گله گوسفند. ] فلما نهضت بالامر نكثت [ پيمان را شكستند. ] طائفه، و مرقت [ خارج شدند. ]، و قسط [ ستم كردند. ] آخرون كانهم لم يسمعوا كلام الله سبحانه يقول: 'تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين' بلى! و الله لقد سمعوها و وعوها، ولكنهم حليت [ دنيا خودآرائى كرد. ] الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها. [ زينت. ] اماو الذى فلق الحبه، و برى النسمه [ روح انسانى. ] لولا حضور الحاضر [ بيعت كنندگان. ] و قيام الحجه بوجود الناصر، [ ياور. ] و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا [ موافقت نكنند. ] على كظه [ شكمخوارگى. ] ظالم، و لا سغب [ شدت گرسنگى. ] مظلوم، لا لقيت حبلها على غاربها [ شانه دوشت. ] و لسقيت آخرها بكاس اولها، و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز. [ آب بينى بز ماده. ]

قالوا: و قام اليه رجل من اهل السواد [ سرزمين عراق كه به خاطر درختهاى فراوان از دور سياه مى نمود. ] عند بلوغه الى هذا الموضع من خطبته فناوله كتابا، فاقبل ينظر فيه فلما فرغ من قرائته قال له ابن عباس يا اميرالمومنين لواطردت خطبتك [ ادامه مى يافت. ] من حيث افضيت. [ از آنجا كه رها ساختى. ]

فقال: هيهات يابن عباس تلك شقشقه [ چيزى است چون ريه كه شتر هنگام هيجان از دهان بيرون مى آورد. ] هدرت [ صدائى است كه همراه آن مى دهد. ] ثم قرت. [ فرونشست. ]

ترجمه

شعله اي از آتش دل زبانه كشيد و فرو نشست:

"به خدا سوگند، او "ابوبكر" رداى خلافت را بر تن كرد در حالى كه خوب مى دانست من در گردش حكومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسيابم كه بدون آن آسياب نمى چرخد".

"او مى دانست" سيلها و چشمه هاى "علم و فضيلت" از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان "دور پرواز انديشه ها" به افكاربلند من راه نتوانند يافت!

پس من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم "و كنار گرفتم " در حالى كه در اين انديشه فرورفته بودم كه: با دست تنها "با بى ياورى" به پا خيزم "و حق خود و مردم را بگيرم" و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند صبر كنم؟ محيطى كه: پيران را فرسوده، جوانان را پر و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد.

"عاقبت" ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبائى ورزيدم ولى به كسى مى ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند!.

تا اينكه اولى به راه خود رفت "و مرگ دامنش را گرفت" بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، "در اينجا به قول اعشى شاعر متمثل شد كه مضمونش اين است":

كه بس فرق است تا ديروزم امروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز

شگفتا! او كه در حكايت خود، از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند "و با وجود من" وى را از خلافت معذور دارند خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست! وه چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره گيرى كردند.

"خلاصه" آن را در اختيار كسى قرار داد، كه جوى از خشونت و سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود! رئيس خلافت به شترسوارى سركش مى ماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پرده هاى بينى شتر پاره شود و اگر آزاد گذارد در پرتگاه سقوط مى كند.

به خدا سوگند.

مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند، و من در اين مدت طولانى با محنت و عذاب، چاره اى جز شكيبايى نداشتم.

سرانجام روزگار او "عمر" هم سپرى شد و آن "خلافت" را در گروهى به شورا گذاشت، به پندارش مرا نيز از آنها محسوب داشت پناه به خدا از اين شورا "راستى" كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان مقايسه كنند اكنون كار من به جائى رسيده كه مرا هم سنگ اينان "اعضاى شورا" قرار مى دهند؟! لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزيدم "و طبق مصالح مسلمين" در شوراى آنها حضور يافتم بعضى از آنان به خاطر كينه اش، از من روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را "بر حقيقت" مقدم داشت اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكر آن خوشايند نيست.

بالاخره سومى به پا خاست او همانند شتر پرخور و شكم برآمده! همى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت، بستگان پدريش نيز به همكاريش برخاستند آنان همچون شتران گرسنه اى كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند اما! عاقبت بافته هايش "براى استحكام خلافت" پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم خوارگى و ثروت اندوزى براى ابد نابودش ساخت.

ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت آنان از هر طرف مرا احاطه كردند چيزى نمانده بود كه دو نور چشم، دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانى "گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند" مرا در ميان گرفتند.

اما هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى "به بهانه هاى واهى" سر از اطاعتم باززدند و از دين بيرون رفتند و دسته اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سر پيچيدند "و جنگ صفين را به راه انداختند" گويا نشنيده بودند كه خداوند مى فرمايد: 'سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيده ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است' [ قصص- 83. ] چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود.

آگاه باشيد! به خدا سوگند خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان "هر جامعه" گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم "آن وقت" خوب مى فهميديد كه دنياى شما "با همه زينتهايش" در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!.

هنگامى كه اميرمومنان "ع" به اينجاى سخن رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى به دستش داد و او همچنان نامه را نگاه مى كرد "پس از فراغت از نامه"، ابن عباس گفت اى اميرمومنان! چه خوب بود سخن را از جايى كه رها كردى ادامه مى دادى؟ امام "ع" در پاسخش فرمود: 'هيهات' اى پسر عباس 'شعله اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرونشست'. "خطبه ى: 3"

شرح و توضيح

براى اين درس خطبه شقشقيه را انتخاب كرده ايم تا بر امامت اميرمومنان "ع" استدلال كنيم:

امام در اين خطبه با اشاره پرده از اسرارى را برمى دارد.

ابتدا مى فرمايد: 'به خدا سوگند فلانى "ابوبكر" رداى خلافت را بر تن پوشيد در حالى كه مى دانست من در گردش آسياى خلافت همچون محور سنگ آسيايم'.

"اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا" .

او مى دانست و همه مى دانند كه نخستين ويژگى خلافت پيامبر "ص" آگاهى از آنچه بر آن حضرت نازل شده و دستورات آسمانى است و خوب مى دانست كه اين ويژگى را مى دارم و بس كه: 'سيل "و چشمه هاى علوم" از دامن كوهسار وجود من جريان مى يابد'.

"ينحدر عنى السيل".

و خوب مى دانست كه شخصى لياقت اين مقام را دارد كه از نظر فضائل و مناقب بلندترين موقعيت، موقعيتى تالى تلو رسول را داشته باشد و در ميان امت داراى اين موقعيت جز من كسى نبود 'و مرغان بلند پرواز "انديشه" به قله افكار و فضائل من راه نتوانند يافت' "و لا يرقى الى الطير".

با اين آگاهى شرائطى به وجود آوردند كه 'من از خلافت دورى كرده و از تحمل مسئوليت آن شانه خالى كردم'.

"فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا".

اما حركت جامعه اسلامى به ستمى بود كه من متحير شدم كدام طريق را پيش گيرم، چرا كه رهبر و زمامدارش نه از علم و دانش بهره داشت كه جامعه را به سمت صحيح سوق دهد و نه فضائل و مناقب آنچنانى كه شايسته خلافت رسول الله باشد و بتواند الگوى مسلمانان باشد.

'من در اين انديشه بودم كه با دست تنها "و بى ياورى" بپا خيزم "و زمام حكومت و حق مسلم خود را در اختيار گيرم" يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آمده صبر كنم'.

"وطفقت ارتئى بينان اصول بيد جذاء او اصبر على طخيه عمياء".

به دنبال اين قسمت وضع بد جامعه و انحراف از طريق حق را چنين توضيح مى دهد پس از 23 سال زحمت و تلاش براى استقرار اسلام، اخلاق و ايمان شرايطى به وجود آمده كه: 'بزرگسالان به فرسودگى مى گرائيدند، خردسالان پير و انسان مومن آنچنان به رنج مى افتاد كه نزديك بود به لقاء پروردگارش بشتابد'.

"يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه".

در اين راه تامل بسيار كردم 'و سرانجام به اين نكته رسيدم كه صبر بر اين امر به عقل نزديكتر است لذا شكيبائى پيشه ساختم ولى به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته است با چشم خود مى ديدم كه ميراثم را به غارت مى برند "و اسلام را از راه خود منحرف مى سازند"'.

"فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراثى نهبا".

اين دوره به پايان رسيد 'و اولى به راه خود رفت "مرگ دامنش را گرفت" ولى خلافت را پس از خود به فلانى "پسر خطاب" به عنوان رشوه ى زمامدارى خويش سپرد'.

"حتى مضى الاول لسبيله فادلى بها الى فلان بعده".

امام به اينجا كه رسيد 'به قول اعشى "شاعر معروف عرب" متمثل شده.

"ثم تمثل "ع" بقول الاعشى".

مضمون اشعار اين است:

كه بس فرق است تا ديروزم امروز   كنون مغموم و دى شادان و پيروز
"شتان ما يومى على كورها   و يوم حيان اخى جابر"

پس از آن به تفاوت قول و عمل اولين خليفه و تناقض گفتار و كردارش اشاره كرده مى گويد: 'شگفتا او كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند " و با وجود من" وى را از خلافت معذور دارند پس چه شد كه پس از وفاتش عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست'.

"فيا عجبا!! بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته".

'وه كه چه پستانهاى خلافت را بين خود تقسيم كردند و هر دو از آن به خوبى بهره گرفتند'.

"لشد ما تشطرا ضرعيها".

آنگاه وضع خليفه دوم را توضيح مى دهد امام نسبت به اولى علم و فضيلت را با اشاره نفى كرد و درباره ى دومين خليفه مى گويد: 'خلافت را در حوزه و گردابى از خشونت و سخت گيرى قرار داد'.

"فصيرها فى حوزه خشناء".

در حالى كه خلافت و زمامدارى نياز به نرمش، محبت و لطف دارد چه اكثر مردم مستضعف و نادانند و براى تربيت و تعليم صفات ويژه لازم است. و ادامه مى دهد:

'زخمهايش سخت، تماسش خشن، اشتباه و لغزشش بسيار و پوزش و عذرخواهيش فراوان بود'. "يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها".

به طور خلاصه 'رئيس خلافت به سوار شترى سركش مى ماند كه اگر مهار را محكم كشد پرده هاى بينى شتر پاره شود و اگر آزادش گذارد در پرتگاه سقوط مى كند'.

"فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم".

بالاخره اوضاع اجتماعى زمان وى آنگونه بود- كه سرانجام به ترور او منجر شد- 'به خدا سوگند در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند'.

"فمنى الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض".

'و من در اين مدت طولانى با محنت و عذاب چاره اى جز شكيبايى نداشتم'.

"فصبرت على طول المده و شده المحنه".

اين دوره نيز پايان گرفت 'تا او هم به راه خود رفت "روزگارش سپرى شد" و خلافت را در ميان جماعتى "به شورى" گذاشت و به خيال خود مرا هم يكى از آنها محسوب داشت'.

"حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعه زعم انى احدهم".

'پناه مى برم به خدا از اين شورى'.

"فيالله و للشورى."

شورائى كه بايد از بين خود يكى را به عنوان خليفه برگزيند، چنين شورائى بايد افرادش همسنگ باشند وليدر اين شورا اين شرط مراعات نشده بود راستى 'كدام زمان بود كه مرا با نخستين و برجسته ترين آنها مقايسه كنند تا كار من به جائى امروز رسيده كه مرا همسنگ و قرين اين اعضاء "شورى" قرار دهند'.

"متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر".

اما او چنين قرارى را گذاشت و چنان وصيتى كرد كه من مجبور باشم در جمع چنين كسانى حاضر باشم "و كناره گيرى مساوى آن باشد كه او به خواسته و ميلش برسد و من از ميان برداشته شوم". 'و من در اين ميان باز هم كوتاه آمدم و با آنان هماهنگى كردم "و به خاطر مصالح مسلمين" در شوراى آنها حضور يافتم'.

"لكنى اسففت اذا اسفوا، و طرت اذ طاروا".

اما برنامه ريزى شورى طورى انجام شده بود كه اكثريت توافقى براى زمامدارى من نداشته باشند در عين حال آنچنان هم نبود كه اين معنى كاملا آشكار باشد بعضى از دوستان من هم نيز در اين شوراى شش نفرى قرار داشتند به هنگام راى گيرى و نظر 'يكى از آنها به خاطر كينه اش، "از من" روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را "بر حقيقت" مقدم داشت اعتراض آن ديگرى هم جهاتى داشت كه ذكرآن خوشايند نيست'.

"فصغى رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره مع هن و هن".

بالاخره 'سومين نفر به پا خاست "و زمام خلافت را به دست گرفت" اما مانند شتر پرخور شكم برآمده اى بود كه جز جمع آورى و خوردن بيت المال هم و غمى نداشت'.

"الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه".

ولى او تنها خود به خوردن و جمع آورى بيت المال اكتفا نكرد بلكه 'بستگان پدريش نيز در اين راه به كمكش برخاستند و همچون شترانى كه گياهان بهار را با ولع عجيبى ببلعند مال الله را خوردند'.

"و قام معه بوابيه يخضمون مال الله خضمه الابل نبته الربيع".

مسلم است چنين رفتارى با نظام اسلامى و آنچنان خوردن بيت المال نمى توانست دوام داشته باشد و مردم را برنينگيزد 'سرانجام همه ى بافته هايش "براى استحكام خلافتش" بر ضدش پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و شكمخوارگى و ثروت اندوزى براى ابد نابودش ساخت'.

"الى ان اتتكث فتله و اجهز عليه عمله و كبت به بطنته".

بالاخره ملت اسلام پس از اعتراض، ايراد، شكايت و ياس از اصلاح تصميم گرفتند و كار خليفه را يكسره كردند چيزى كه نبايد در اسلام اتفاق بيفتد و خليفه كشى باب شود.

پس از اين مدت طولانى براى همه ى مردم مسلم شد تا وقتى وصى پيامبر "ص" را بر مسند ننشانند مشكلات جامعه اسلامى حل نخواهد شد- وجدان همه بيدار شده بود، همه شعار مى دادند، فرياد مى زدند كه خليفه، وصى پيغمبر است دور خانه ام را اجتماع مردم گرفته بود: مرد، زن، پير، جوان، دختر، پسر و غيره...

همه مى گفتند: 'على'! اما مى دانيد جامعه اى كه/ 25 سال فوق نظام اسلامى حركت نكرده و كودكان هنگام رحلت پيامبر، مردان بزرگى شده اند و با اين كردار و اخلاق خو گرفته اند چگونه مى شود آنان را به زمان رسول خدا بازگرداند؟! كارى بس مشكل و دشوار بود لذا از بيعت سر باز زدم مردم نپذيرفتند و آنچنان براى بيعت هجوم آوردند كه 'ازدحام فراوان مردم- كه همچون يالهاى كفتار مجتمع بود- مرا به خلافت واداشت آنان مرا از هر طرف احاطه كردند چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيامبر، حسن و حسين زير دست و پا له شوند'.

"فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع الى ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطى ء الحسنان".

'آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد، مردم مانند گوسفندانى "گرگ زده كه دور چوپان جمع شوند" مرا در ميان گرفتند'.

"وشق عطفاى مجتمعين حولى كربيضه الغنم".

اما همانطور كه پيش بينى مى شد ثروت اندوزان و تبعيض كاران كه اموال امت اسلامى را با تبعيض بسيار به جيب زده بودند نتوانستند در برابر عدالت مقاومت كنند و تحمل آورند كه آنها همچون ساير مسلمانانند و امتياز به تقوى است لذا به تحريك مردم پرداختند 'لذا هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم "تا جامعه اسلامى را سر و سامان دهم و به زمان پيامبر بازگردانم" جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى "به بهانه هاى واهى" سر از طاعت باز زدند و از دين بيرون رفتند، و دسته اى ديگر براى رياست و مقام، از اطاعت حق سر پيچيدند "و جنگ را به راه انداختند"'

"فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون".

به دنبال آن مى افزايد: 'گويا اينها نشنيده بودند كه خداوند سبحان مى فرمايد ': 'سراى آخرت را براى كسانى برگزيده ايم كه خواهان فساد بر روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك از آن پرهيزگاران است'.

"كانهم لم يسمعوا كلام الله سبحانه يقول: تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين".

امام به علت اين امر اشاره كرده مى گويد: 'چرا به خدا قسم خوب شنيده بودند، و خوب آن را حفظ داشتند ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود'.

"بلى والله لقد سمعوها و وعوها ولكنهم حليت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها".

پس از همه اينها امام دليل پذيرش خلافت را چنين توضيح مى دهد:

'آگاه باشيد، سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده بودند و از اين جهت حجت تمام شده و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان "هر جامعه" گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى كردم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم'.

"اما والذى فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها".

'و آن وقت مى فهميديد كه دنياى شما "با همه زينتهايش" در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى بزى مى آيد'.

"و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز". هنگامى كه سخن امام به اينجا رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى به دستش داد و او همچنان به نامه نگاه مى كرد "پس از فراغت از نامه" ابن عباس گفت: اى اميرمومنان چه خوب بود سخن را ادامه مى دادى؟ امام پاسخ داد: 'هيهات اى پسر عباس شعله اى از آتش دل بود زبانه كشيد و فرونشست'.

نكات و تفسير بعضى از جملات خطبه

"هيهات يابن عباس تلك شقشقه هدت ثم قرت".

ابن عباس مى گويد: به خدا سوگند من هيچگاه بر سخنى همچون اين گفتار تاسف نخوردم كه امام نتوانست تا آنجا كه مى خواست ادامه دهد.

1- ابن جوزى حنفى در 'تذكره الخواص' صفحه 124 مى نويسد: 'استاد ما ابوالقاسم نفيس انبارى' به اسناد خود، اين خطبه را از ابن عباس نقل كرده كه گفته است: 'پس از آن كه مردم با اميرالمومنين "ع" بيعت كردند و على بر منبر بود، شخصى از ميان صف صدا زد: ما الذى ابطابك الى الان: چه باعث شد تا به حال در به دست گرفتن خلافت مسامحه كردى؟ امام "ع" در پاسخ او اين خطبه را ايراد فرمود'.

2- در مورد اين خطبه بعضى از مخالفان كه محتويات آن را برخلاف ميل خود ديده اند سر و صداى زيادى به راه انداخته، مى گويند كه اين خطبه را 'سيد رضى ' ساخته و به على نسبت داده است! ولى 'ابن ميثم' در 'شرح نهج البلاغه' مى نويسد: اين خطبه را در دو جا يافتم كه تاريخ آن قبل از تولد شريف رضى بوده است:

يكى در كتاب 'الانصاف' نوشته 'ابى جعفر بن قبه' كه وفات او قبل از تولد رضى بوده است.

يكى در كتاب 'الانصاف' نوشته 'ابى جعفر بن قبه' كه وفات او قبل از تولد رضى بوده است.

و ديگر در نسخه اى كه به خط ابوالحسن 'على بن محمد بن فرات' وزير 'المقتدر بالله' كه حدود شصت و چند سال پيش از تولد رضى بوده است. [ شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد 1 صفحه 252 و 253. ] 'ابن ابى الحديد' مى گويد: قسمت زيادى از اين خطبه را در نوشته هاى 'ابوالقاسم بلخى' امام بغداد ديدم كه در زمان حكومت مقتدر بالله مى زيسته است.

و نيز مى گويد: 'مصدق بن شبيب واسطى' گفته: اين خطبه را براى 'ابن خشاب' خواندم او گفت:... به خدا قسم من اين خطبه را در كتابهائى ديدم كه 200 سال پيش از تولد سيد رضى قبل از آنكه نقيب 'ابواحمد' پدر رضى متولد شود نوشته شده بود. [ شرح ابن ابى الحديد جلد 1 ص 205 -206 چاپ جديد. ]

براى تحقيق بيشتر مى توانيد به كتاب نفيس الغدير- جلد 7 صفحه 82 مراجعه فرمائيد در آنجا اسناد و مدارك زيادى خواهيد يافت كه اين خطبه از سخنان امام است.

ضمنا بايد توجه داشت كه علت نامگذارى اين خطبه، به 'شقشقيه' در پايان خطبه آمده است كه امام در پاسخ ابن عباس مى فرمايد: "هيهات يابن عباس تلك شقشقه هدرت ثم قرت".

3- جمله 'و انه ليعلم ان محلى منها' اشاره به اين است كه ابوبكر به جنبه هاى علمى و فضائل على توجه داشت و بارها چنانكه 'عايشه'، 'ابن عباس'، و 'عمر'، شنيده اند او نيز شنيده است كه پيغمبر فرمود: اقضا امتى على: 'داناترين فرد امت من به قضاوت، على است' و ابن عباس مى گفت:

"ما علمى و علم اصحاب محمد فى علم على الا كقطره فى سبعه ابحر":

'علم من و علم ديگر اصحاب پيغمبر "ص" در برابر علوم على "ع" چون قطره اى است در برابر هفت دريا!'. [ به الغدير جلد 3 صفحه 97 -95 چاپ دوم براى اطلاع از اين احاديث مراجعه فرمائيد. ]

4- ينحدر عنى السيل: اشاره به اين است كه علوم و فضائل، از او سرچشمه مى گيرد و دانشمندان بزرگ به اين حقيقت معترفند:

از جمله ابن ابى الحديد مى نويسد: 'تمام علوم اسلامى به على "ع" بازگشت مى كند': اما علم عقائد: معتزليها كه بزرگترين آنها 'واصل بن عطاء' است شاگرد 'ابن هاشم' فرزند محمد حنفيه است كه او از پدرش على آموخته و اشعريها به 'ابوالحسن اشعرى' منسوبند كه شاگرد ابوعلى جبائى بوده كه او خود از سران معتزله است.

و اما علم فقه: تمام فقهاى اسلامى ريزه خوار خوان على "ع" هستند زيرا 'ابوحنفيه' از امام صادق "ع" كسب علم كرده، و علم او به على "ع" منتهى مى شود، 'شافعى' شاگرد 'محمد بن حسن' بود كه او شاگردى ابوحنفيه را كرده 'احمد بن حنبل' نيز از شافعى آموخته، 'مالك' هم شاگرد 'ربيعه' است، ربيعه شاگرد 'عكرمه' و او شاگردابن عباس است، ابن عباس هم كه شاگرد ملازم على بوده است و بازگشت فقه شيعه به على واضحتر از آن است كه گفته شود زيرا شيعه آنچه دارد از ائمه خود دارد كه همه ى آنها علوم خود را از على "ع" گرفته اند و او از پيامبر "ص".

و اما تفسير: كه مى دانم مفسران اسلامى غالبا از ابن عباس نقل مى كنند و او شاگرد و ملازم و دائمى امام "ع" بوده است.

و اما ادبيات هم مى دانند كه اصول آن را على بن ابى طالب "ع" به 'ابوالاسود دئلى'. [ شرح ابن ابى الحديد جلد 1 ص 20 17. ]

5- 'ارى تراثى نهبا' اشاره به اين است كه ميراث الهى مرا به غارت مى برند ولى سوال اين است كه امام چه ارثى از رسول خدا مى برده؟ جواب اين است كه همان ارثى كه رسول خدا بارها به آن اشاره كرده بود، از جمله پس از نزول آيه و عشيرتك الاقربين قرآن نيز خلافت را ارث الهى خوانده است 'و ورث سليمان داود...' "سوره نحل: 16" و در سوره مريم آيه 6 مى خوانيم كه زكريا از خداوند فرزندى خواسته و چنين دعا مى كند: 'يرثنى و يرث من آل يعقوب' روشن است كه وراثت سليمان از داود و يحيى از ذكريا و آل يعقوب ظاهرا چيزى جز خلافت الهى نبوده است. [ فى ظلال جلد 5 صفحه 426. ]

6- حتى مضى الاول لسبيله: ابوبكر در سال 13 هجرى ماه جمادى الاخر از دنيا رفت. [ مروج الذهب جلد 2 ص 304 چاپ چهارم. ]

7- 'فادلى بها الى فلان بعده' مى گويند از كلمه 'ادلى' استفاده مى شود كه جنبه ى رشوه در آن است اين ماده در قرآن آيه 188 سوره بقره نيز در مورد رشوه بكار رفته است آنجا كه مى خوانيم.

'وء تدلوا بها الى الحكام لتاكلوا فريقا من اموال الناس بالاثم'.

'اموال خود را به حاكمان، براى خوردن ثروت مردم، به رشوه ندهيد'.

ولى اين سوال پيش مى آيد كه: عمر براى ابوبكر چه كرده بود تا خلافت را به عنوان رشوه و پاداش به او بسپارد؟ پاسخ را مى توان از جملاتى كه ابن ابى الحديد نوشته است فهميد، او مى گويد:

'عمر همان كسى است كه پايه هاى خلافت ابوبكر را محكم كرد و مخالفين او را در هم شكست او بود كه شمشير زبير را هنگامى كه از نيام بيرون آمده بود "و مى گفت خلافت بايد به اهلش برسد" شكست و به سينه مقداد كوبيد، 'سعد بن عباده' را در سقيفه زير لگد گرفت، و گفت: 'سعد را بكشيد خدا او را بكشد'! بينى 'حباب بن منذر' را له كرد، هم او بود كه هاشميهائى كه در خانه فاطمه پناهنده شده بودند را تهديد كرد و آنان را از آنجا خارج ساخت. اگر او نبود كار ابوبكر و امور او رو براه نمى گرديد'. [ شرح ابن ابى الحديد جلد 1 ص 174. ]

8- 'فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته. ابوبكر پس از بيعت، به مردم خطاب كرد و گفت: اقيلونى فلست بخيركم: 'مرا از خلافت معذور داريد، كه بهتر از شما نيستم' عبارت امام "ع" اشاره به همين است ولى عده اى از اهل تسنن مى گويند ابوبكر چنين گفت: 'وليتكم و لست بخيركم' 'امير شما شدم و از شما بهتر نيستم'. [ نهج البلاغه عبده ص 40 چاپ دوم. ]

9- فصيرها فى حوزه خشناء: اين جمله اشاره به خشونت عمر است، ابن ابى الحديد مسائلى از خشونت عمر نقل مى كند از جمله 'عمر زنى را براى پرسش از جريانى احضار كرد، زن حامله بود، هنگامى كه چشمش به عمر افتاد بچه اش را سقط كرد'.

"فلشده هيبته القت ما فى بطنها فاجهضت به جنينا ميتا". [ شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 174. ]

و نيز نقل كرده كه عمر هنگام مرگ از اهل شورى پرسيد: همه شما طمع در خلافت داريد؟... زبير گفت ما از تو كمتر نيستيم زيرا تو در ميان قريش، نه از ما در اسلام سبقت داشتى، و نه در نزديكى به پيغمبر "ص".

ابوعثمان جاحظ گفته است: 'به خدا سوگند اگر نه اين بود كه زبير مى دانست عمر در همان ساعت از دنيا مى رود، هرگز چنين سخنى نمى گفت، و در اين باره نفس نمى كشيد'. [ همان مدرك ص 185. ]

10- و يكثر العثار فيها.... اشاره به اين است كه عمر در جنبه هاى علمى و قضاوت اشتباهات فراوانى داشته است، او بارها اعتراف كرده كه: لولا على لهلك عمر: 'اگر على نبود عمر هلاك شده بود'.

و نيز گفته: اللهم لا تبقنى لمعضله ليس لها ابن ابيطالب: 'خدايا مرا در مشكلى كه على به كمكم نشتابد، قرار مده' و لا ابقانى الله بعدك يا على 'خدا مرا پس از تو زنده مگذارد'. [ الغدير جلد 3 ص 97 چاپ دوم براى آگاهى از اين نوع اشتباهات به جلد 6 الغدير ص 240 به بعد مراجعه فرمائيد. ]

11- حتى اذا مضى لسبيله: عمر در ماه ذيحجه سال 23 هجرى در اثر ضربت 'فيروزه: ابولولوه' غلام مغيره بن شعبه از دنيا رفت.

12- جعلها فى جماعه: عمر هنگام مرگ در مورد خلافت به مشورت پرداخت، پيشنهاد اينكه عبدالله فرزندش را خليفه كند رد كرد به خاطر اينكه از فرزندان خطاب نبايد دو نفر خليفه شوند.

پس از آن اضافه كرد: پيغمبر تا هنگام مرگ از اين شش نفر راضى بود:

على، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف، لذا خلافت بين اينان بايد به شورا باشد تا يكى را از ميان خود انتخاب كنند، و دستور احضار هر شش نفر را صادر كرد، سپس براى هر كدام عيبى برشمرد، از جمله به طلحه گفت:

پيغمبر تا دم مرگ به خاطر آن جمله كه پس از نزول آيه حجاب گفتى بر تو، غضبناك بود، و به على گفت: 'شما مردم را به راه روشن و طريق صحيح به خوبى هدايت مى كنى ولى تنها عيب تو شوخيهاى تواست!'

بعد 'ابوطلحه' انصارى را خواست و فرمان داد كه پس از دفن او با 50 تن از انصار اين 6 نفر را در خانه اى جمع كند، تا با يكديگر براى تعيين خلافت مشورت كنند: در صورت توافق 5 نفر، گردن فرد ششم را كه مخالف است بزند و در صورت توافق 4 نفر ديگر را سر ببرد، و چنانچه 3 نفر يك طرف و 3 نفر طرف ديگر بودند به آن 3 توجه كند كه عبدالرحمن بن عوف بين آنها است، و سه نفر ديگر را در صورت پافشارى در مخالفت به قتل برساند و هرگاه 3 روز از شورا گذشت و توافقى نشد، همه را گردن بزند، تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب كنند پس از دفن او ابوطلحه مقدمات اين كار را فراهم ساخت 'طلحه' كه مى دانست با وجود على و عثمان خلافت به او نخواهند رسيد، و از على "ع" دل خوشى نداشت، براى تضعيف جانب او حق خود را به عثمان داد، زبير، در برابر، حق خود را به على واگذار كرد. سعد بن ابى وقاص نيز كه مى دانست خليفه نمى شود، حق خويش را به پسر عمويش عبدالرحمن بن عوف داد.

"بنابراين 6 نفر در 3 نفر خلاصه شدند" عبدالرحمن از على "ع" و عثمان پرسيد: كدام يك حاضريد از خلافت صرف نظر كنيد و در تعيين 2 نفر ديگر مختار باشيد؟

جوابى نشنيد پس از آن خود را از ميدان خلافت به در برد كه يكى از آن دو را انتخاب كند به على "ع" رو كرد كه با تو بيعت مى كنم كه طبق كتاب خدا و سنت پيغمبر "ص" و روش ابابكر و عمر با مردم رفتار كنى؟ على "ع" در پاسخ فرمود مى پذيرم ولى طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و آنچه خود مى دانم عمل مى نمايم.

عبدالرحمن رو به عثمان كرد و همان جمله را تكرار كرد عثمان پذيرفت بار ديگر عبدالرحمان به على "ع" همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنيد براى بار سوم نيز همان را گفت و همان جواب را شنيد لذا دست عثمان را به خلافت فشرد و گفت السلام عليك يا اميرالمومنين!

در اينجا بود كه على "ع" به عبدالرحمن فرمود:

"و الله ما فعلتها الا لانك رجوت منه ما رجى صاحبكما من صاحبه دق الله بينكما عطر منشم". [ 'منشم' نام زنى عطار بوده كه در مكه زندگى مى كرده قبيله 'خزاعه' و 'جرهم' هرگاه مى خواستند جنگ كنند عطر او را استعمال مى كردند و هرگاه چنين مى كردند كشته از دو جانب زياد مى شد لذا به صورت ضرب المثلى درآمد كه 'اشام من عطر منشم' شوم تر از عطر منشم "المنجد قسمت فرائد الادب". ]

'به خدا سوگند اينكار را نكردى، مگر اينكه انتظاراتى از او داشتى كه آن دو نفر از يكديگر داشتند خداوند ميان شما را جدائى افكند'!

مى گويند پس از آن بين عثمان و عبدالرحمن اختلاف افتاد كه تا پايان مرگ عبدالرحمن با هم سخن نگفتند. [ شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 188 -185. ] جالب اينست كه ابوعثمان جاحظ مى گويد: اگر كسى از عمر مى پرسيد در ابتدا گفتى پيغمبر از اين شش نفر راضى بود پس چگونه مى گويى پيامبر تا دم مرگ بر طلحه غضبناك بود؟ سپس اضافه مى كند اگر كسى چنين مى گفت عمر او را به تير مى زد اما چه كسى جرات داشت كه ساده تر از اين را بپرسد؟

13- 'فصغى رجل منهم...' مراد از اين شخص سعد بن ابى وقاص است كه كينه على "ع" را به دل داشت زيرا بستگان او را على "ع" در جنگ بدر كشته بود. [ شرح نهج البلاغه عبده ص 42. ]

14- 'و مال الاخر...' مقصود عبدالرحمن بن عوف مى باشد كه داماد عثمان بود زيرا همسر او ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط خواهر ماردى عثمان بوده است. [ شرح نهج البلاغه عبده ص 42. ]

15- 'مع هن وهن...' شايد اشاره به تمايل طلحه به عثمان باشد زيرا بخششها و هدايايى بين آنها رد و بدل مى شد. [ شرح نهج البلاغه عبده ص 42. ]

خليفه اسلامى چگونه بايد تعيين شود؟

در اينجا سوال بالا به ذهن مى رسد: اگر جانشين پيامبر "ص" بايد از طرف خداوند به وسيله ى رهبر قبلى تعيين شود پس چگونه عمر آن را به شورا گذاشت در حالى كه مدعى هستند ابوبكر را مردم برگزيدند؟!.

و اگر مى بايست مردم انتخاب كنند چرا ابوبكر شخصا و بدون انتخاب عمر را تعيين كرد و اگر به وسيله انتخاب يا نصب رهبر قبلى است پس چگونه عمر آن را به شورا گذاشت؟

اين سوال پاسخى جز اين ندارد كه بگوئيم يكى از اين دوكار نادرست بوده است و از آنجا كه با عقيده ى ما رهبر امت اسلامى "يعنى امام" بايد صفاتى داشته باشد كه جز خدا پى به وجود آنها نمى برد "مانند مقام عصمت و مقام خاص علمى" بايد منحصرا از ناحيه ى پروردگار تعيين گردد.

16- 'ثالث القوم...' اشاره به خليفه ى سوم است كه بهسال 23 سر كار آمد و در سال 35 هجرى به دست مسلمانان كشته شد. [ مروج الذهب جلد 2 ص 430. ]

17- 'خضمه الابل نبته الربيع' اشاره به اين است كه عثمان و خويشاوندان وى اموال مسلمانان، يعنى بيت المال را تصاحب مى كردند، به عنوان نمونه به چند قسمت از بخششها و اموال او اشاره مى كنيم:

خليفه ى سوم به دامادش 'حارث به حكم' برادر مروان سيصد هزار درهم بخشيد شترهاى زكات و قطعه زمينى كه پيغمبر اسلام آن را به عنوان صدقه، وقف مسلمانان كرده بود به او داد.

به سعيدبن عاص بن اميه 'صدهزار' درهم بخشيد.

و هنگامى كه به مروان بن حكم 'صد هزار' درهم بخشيد به ابوسفيان نيز 'دويست هزار' درهم داد.

به طلحه '000 /200 /32' درهم، به زبير '000 /800 /59' درهم داد.

خود او '000 /500 /30' درهم و 000 /350 دينار.

يعلى بن اميه 000 /500 دينار. "هم او كه جنگ جمل با كمك مالى او به وجود آمد".

و عبدالرحمن 000 /560 /2 دينار از بيت المال برداشتند. [ براى اطلاع بيشتر از مدرك اين بحث به جلد 8 'الغدير' قسمت بخششهاى عثمان صفحه 286 مراجعه فرمائيد. آمار همه ى بخششهاى وى كه در آنجا آمد به 126770000 درهم و 4310000 دينار بالغ شده. ] 18- 'وكبت به بطنته...' اشاره به وضعى است كه عثمان به وجود آورد و سرانجام گرفتار كيفر آن شد.

او در اثر بخششهاى زياد از بيت المال به بستگان خود، اهانت به اصحاب خاص پيغمبر "ص" همچون ضرباتى كه به 'عمار ياسر' وارد آورد و باعث فتق او گرديد و اخراج دلخراش 'عبدالله بن مسعود' از مسجد پيغمبر بدانگونه كه قسمتى از استخوانهاى دنده اش شكسته شد، و تبعيد صحابى پاك 'ابوذر' كه پيغمبر درباره اش فرموده بود: 'آسمان بر سر راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده' به نقطه ى بد آب و هواى 'ربزه' و گماردن عمال و فرمانروايان ناصالح از خويشاوندان خود در شهرهاى اسلامى، و رسيدگى نكردن به شكايات مردم در اين زمينه، گروهى از مسلمانان از شهرهاى مختلف در مدينه گرد آمدند، و پس از استيضاح وى، خواستار كناره گيرى اش از خلافت شدند و چون نپذيرفت موجبات قتل او را فراهم ساختند. [ براى اطلاع بيشتر به جلد 9 'الغدير' مراجعه فرمائيد. ]

19- 'نكثت طائفه': مقصود از اينان طلحه، زبير و افراد ديگرى هستند كه بيعت را شكستند و جنگ جمل را به راه انداختند و عايشه را نيز با خود همراه ساختند.

20- 'و مرقت اخرى': مراد از اين گروه 'خوارج' هستند يعنى همانها كه در لشكر امام "ع" بودند، ابتدا امام "ع" را مجبور كردند كه 'حكميت' را بپذيرد و پس از آن كه آن حكم شوم صادر شد اعتراض كردند و سرانجام جنگ نهروان را به راه انداختند كه بالاخره على "ع" كار آنها را يكسره كرد.

21- 'و قسط آخرون': اينان كسانى بودند كه به رهبرى معاويه در برابر امام "ع" قيام كردند و نهايت ستمگرى را به خرج دادند و مبارزه هائى را به راه انداختند كه مهمترين و معروفترين آنها 'جنگ صفين' است.

سوال و تحقيق

1- لطفا خطبه را حفظ فرمائيد.

2- لغات پيچيده ى خطبه را با مراجعه به كتب لغت و شروح معنى كنيد.

3- در مورد 'خلافت و ولايت' يك مقاله تهيه فرمائيد.