بعثت پيامبر خاتم در نهج البلاغه
خطبه
مبعث النبى
الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لانجاز
عدته، [ وعده خداوند. ] و اتمام نبوته، ماخوذا على النبيين ميثاقه، مشهوره
سماته، [ نشانه هاى پيامبر اسلام "ص". ] كريما ميلاده. و اهل الارض يومئذ ملل
متفرقه، و اهواء منتشره، و طرائق متشتته، بين مشبه الله بخلقه، او ملحدا [
منحرف از حقيقت. ] فى اسمه، او مشير الى غيره، فهداهم به من الضلاله، و انقذهم
بمكانه من الجهاله. ثم اختار سبحانه لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم لقاءه، و
رضى له ما عنده، و اكرمه عن دار الدنيا، و رغب به عن مقام البلوى، فقبضه اليه
كريما صلى الله عليه و آله، و خلف فيكم ما خلفت الانبياء فى اممها، اذ لم
يتركوهم هملا، بغير طريق واضح، و لا علم قائم. [ نشانه هاى كه براى راهنمائى
نصب مى شود. ]
و فيها يصف العرب قبل البعثه ثم يصف حاله قبل البيعه له العرب قبل البعثه
ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين، و امينا على
التنزيل، و انتم معشر العرب على شر دين، و فى شر دار، منيخون [ زندگى مى كردند-
مقيم بودند. ] بين حجاره خشن، [ جمع خشناء به معنى خشن. ] و حيات صم، [ كر. ]
تشربون الكدر و تاكلون الجشب، [ غذاى ناگوار. ] و تسفكون دماءكم، و تقطعون
ارحامكم. الاصنام فيكم منصوبه، و الاثام بكم معصوبه. [ بسته و پيچيده. ]
ترجمه
عصر بعثت محمد "ص":
'"به همين حال قرنها گذشت، و روزگاران سپرى شد. پدران در گذشتند و فرزندان
جانشين آنها گرديدند" تا اينكه خداوند سبحان، براى وفا به وعده خود، و كامل
گردانيدن نبوت، محمد "ص" رسول خويش را مبعوث ساخت كسى كه از همه پيامبران براى
بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده بود. نشانه هايش مشهود و ميلادش پسنديده بود در
آن روز "كه او قدم به جهان گذارد" مردم زمين داراى مذاهب پراكنده و خواسته هاى
ضد و نقيض، و جمعيتهاى متشتت بودند عده اى خداوند را به مخلوقش تشبيه مى كردند.
گروهى ملحد بودند. و جمعى معبودهاى ديگرى غير از خداى يگانه داشتند. اما او
آنها را از گمراهى نجات داد و هدايت نمود و با موقعيت خود آنان را از جهالت
نجات بخشيد.
سپس خداى سبحان لقاى خويش را براى محمد "ص" اختيار كرد و آنچه را نزد خود
داشت براى او پسنديد. او را با انتقال از دنيا گرامى داشت و از گرفتارى با
مشكلات نجات داد، وى را در نهايت احترام قبض روح كرد و به سوى خويش فراخواند او
هم آنچه را كه انبياى پيشين براى امت خود گذارده بودند در ميان امت خويش به جاى
گذشت "كتاب خدا و اوصياى خويش را ميان آنان قرار داد" زيرا آنها هرگز امت خود
را مهمل و بى سر پرست رها نساختند و بدون اينكه راهى روشن و دانشى پايدار به
آنها بدهند از ميان آنان بيرون نرفتند' "خطبه ى: 1".
'خداوند پيغمبر را به رسالت مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و امين آيات وى
باشد، در حالى كه شما ملت عرب بدترين دين و آئين را داشتيد. و در بدترين
سرزمينها زندگى مى نموديد. در ميان سنگهاى خشن و مارهائى كه فاقد شنوائى بودند
"و به همين جهت از هيچ چيز نمى ترسيدند!" آبهاى آلوده را مى نوشيديد و غذاهاى
ناگوار را مى خورديد، خون يكديگر را مى ريختيد و پيوند خويشاوندى را قطع مى
نموديد، بتها در ميان شما بر پا بود "و پرستش بت شيوه و آئين شما" و گناهان
سراسر وجود شما را فراگرفته بود'. "خطبه ى: 26"
شرح و توضيح
در درس پيش بحث نبوت عامه را از زبان امام اميرالمومنين "ع" در نهج البلاغه
خوانديم اكنون نوبت آن است كه درباره ى نبوت خاصه يعنى نبوت پيامبر اسلام حضرت
محمد "ص" از نهج البلاغه درس فراگيريم.
امام "ع" به دنبال آن مى فرمايد: "به همين حالت قرنها گذشت و روزگاران سپرى
شد، پيامبران آمدند، انجام وظيفه كردند و رفتند" 'تا اينكه خداوند سبحان، براى
وفاى به وعده ى خود و كامل گردانيدن نبوتش، محمد رسول خدا را مبعوث ساخت.'
"الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لانجاز
عدته و اتمام نبوته".
امام در مورد ارسال پيامبر اسلام "ص" به دو دليل اشاره مى كند يكى وعده ى
خداوند كه هر وقت انسانها او را فراموش كردند، دست از عبادتش كشيدند شيطان بر
آنها مسلط شد، مى بايست پيامبرى را مبعوث سازد و ديگرى كامل ساختن بناى نبوت و
پايان بخشيدن به سلسله ى جليله ى انبياء كه بايد به اين شخصيت عظيم پايان گيرد.
آنگاه مى فرمايد: 'اين پيامرى است كه پيمان بشارت آمدنش از همه ى انبياء گرفته
شده'.
"ماخوذا على النبيين ميثاقه".
آرى همه ى پيامبران ماموريت بشارت آمدن پيامبر خاتم را به امتشان داشته و به
امت خود اعلام كرده اندكه منتظر آمدنش باشند. و مى افزايد: 'علائم و نشانه هايش
مشهور، و ميلادش پسنديده بود'.
"مشهوره سماته كريما ميلاده".
نشانه هاى وجودى و ظاهريش، قد و قامت رسايش، خاتم نبوتش، اخلاق خوش و رفتارش
و مكان بعثتش همه و همه را براى مردم روشن ساخته بودند.
آنگاه زمان بعثتش را كه مردم در شرايطى بودند كه لازم بود رسولى برايشان
فرستاده شود، چنين توضيح مى دهد 'در آن روز مردم زمين داراى مذاهب متفرق و
خواسته هاى ضد و نقيض بودند'.
"و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره".
'جمعيت و راههايشان متشتت و پراكنده بود'.
"و طرائق متشتته".
و توضيح مى دهد كه:
'عده اى خداوند را به مخلوقش تشبيه مى كردند'.
"بين مشبه لله بخلقه".
'گروه ديگرى ملحد و منحرف از حقيقت، و نام خداوند را بر غير او مى نهادند'.
"او ملحد فى اسمه".
'و جمعى معبودهاى ديگرى غير از خداى يگانه داشتند'.
"او مشير الى غيره".
و همين بود كه بايد رسولى مبعوث گردد و آنها را از اين تشتت و تفرق نجات دهد
مى فرمايد:
'خداوند به وسيله ى او آنان را هدايت كرد و از گمراهى نجات داد'.
"فهداهم به من الضلاله".
'و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد'.
"و انقذهم بمكانه من الجهاله".
به دنبال توضيح اجمالى نسبت به هدف بعثت پيامبر خاتم و چگونگى زمان بعثت او
و انجام وظيفه اش، به رحلت آن حضرت اشاره كرده مى فرمايد: 'سپس خداوند سبحان
لقاى خويش را براى محمد "ص" اختيار كرد و آنچه را نزد خود داشت براى او
پسنديد'.
"ثم اختار سبحانه لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم لقاءه و رضى له ما عنده".
'و او را با انتقال از اين دنيا گرامى داشت و از گرفتارى همراه مشكلات نجات
داد'.
"و اكرمه عن دار الدنيا و رغب به عن مقام البلوى".
'وى را در نهايت احترام قبض روح كرد و به سوى خويش فراخواند درود خداوند بر
او باد'.
"فقبضه اليه كريما صلى الله عليه و آله".
پس از اين بخش به سراغ مسئله خلافت رفته و اشاره مى كند كه راه و رسم همه ى
انبياء كه به جاى گذارى خليفه و جانشين خود در ميان مردم بوده نيز پيامبر اسلام
مراعات كرد، مى فرمايد: 'او هم آنچه را كه انبياى پيشين براى امت خود بجاى
گذارده بودند در ميان شما امت بجاى گذارد'.
"و خلف فيكم ما خلفت الانبياء فى اممها".
انبياى پيشين پس از خود وصى و جانشينى تعيين مى كردند و كتاب و دستورات
خداوند را به جاى مى گذاردند، كتاب راه و رسم عمل آنان را بيان مى كرد و اوصياء
تبيين و توضيح و اجراى دستورات را عهده دار بودند پيامبر اسلام نيز همين عمل را
ادامه داد. مى فرمايد:
انبياء هرگز امت خود را مهمل و بى سرپرست رها نساختند و بدون اينكه راهى
روشن و دانشى پايدار در اختيار آنها گذارند "از بين آنها بيرون نرفتند"'.
"اذ لم يتركوهم عملا بغير طريق واضح، و لا علم قائم". "خطبه ى: 1"
در خطبه اى ديگر كه بخشى از آن را انتخاب كرده ايم وضع مردم جزيره العرب در
زمان بعثت رسول گرامى اسلام را چنين توضيح مى دهد: 'خداوند محمد را مبعوث ساخت
كه جهانيان را بيم دهد و امين آيات او باشد'. "ان الله بعث- محمدا صلى الله
عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل".
'و اين در حالى بود كه شما ملت عرب بدترين دين و آئين را داشتيد و در بدترين
سرزمينها زندگى مى كرديد'.
"و انتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار".
'در ميان سنگهاى خشن و مارهاى فاقد شنوايى زندگى مى كرديد'.
"منيخون بين حجاره خشن و حيات صم".
پس از آن به وضع خوراك آنان اشاره كرده مى گويد: 'آبهاى آلوده را مى نوشيديد
و غذاهاى ناگوار را مى خورديد'.
"تشربون الكدر و تاكلون الجشب".
آنگاه به امور اجتماعى و روابط آنان با يكديگر پرداخته مى گويد: 'خون يكديگر
را مى ريختيد و پيوند خويشاوندى را قطع مى نموديد'.
"و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم".
بعد از آن به وضع فكرى و مذهبى آنان اشاره كرده مى گويد: 'بتها در ميان شما
بر پا بود "پرستش بت آئين و شيوه ى شما" و گناهان سراسر وجودتان را فراگرفته
بود'
"الاصنام فيكم منصوبه، و الاثام بكم معصوبه".
هم از نظر فكرى و هم از نظر عملى و رفتارى در راه ضلالت و گمراهى بوديد در
چنين شرايطى رسول اسلام "ص" قيام فرمود و شما را به سرورى عالم رسانيد.
عصر بعثت
او را در زمانى فرستاد كه مردم در حيرت و گمراهى سرگردان بودند، و در فتنه و
جهل و فساد غوطه ور، هوا و هوسهاى سركش آنها را به سوى خود جذب كرده، تكبر و
خودخواهى آنها را از جاده ى حق دور ساخته بود، جهل و نادانى آنها را سبك مغز
بار آورده و در كارهاى خود مضطرب و حيران ساخته و به جهل و نادانى مبتلا گشته
بودند.
به بركت وجودش، خداوند كينه ها را دفن و آتش دشمنيها را با او خاموش ساخت به
واسطه وجود او در ميان دلها الفت افكند "و افراد دور افتاده را در سايه ى آئينش
برادر ساخت" و نزديكانى را "كه در ايمان به او هماهنگ نبودند" از هم دور ساخت،
ذليلان محروم در پرتو او عزت يافتند، و عزيزان خود خواه به وسيله او ذليل شدند،
كلامش بيان، و سكوتش زبان بود!
او را زمانى فرستاد كه مردم در درون فتنه ها قرار داشتند، رشته هاى مذهب
گسسته و اركان ايمان و يقين متزلزل شده، راههاى اساسى براى شناخت حق مختلف، و
امور مردم پراكنده و متشتت، راه فرار از فتنه ها باريك، مرجع و پناهگاه ناپيدا،
هدايت فراموش شده، و گمراهى و نابينائى همه را فراگرفته بود، خداى رحمان معصيت
مى شد، و شيطان يارى مى گرديد، ايمان بدون ياور مانده، اركان آن فروريخته و
نشانه هايش دگرگون شده، راههاى آن ويران و جاده هاى آن كهنه و فرسوده گشته بود.
شيطان را اطاعت مى كردند و به راههاى او مى رفتند، و در آبشخورگاه او وارد
مى شدند و به وسيله مردم نشانه هاى شيطان آشكار شده و پرچم او برافراشته
گرديده، فتنه ها با پاى خويش آنان را لگدمال نموده، و با سمهاى خود آنان را له
كرده بود، فتنه بر روى پاى خود ايستاده و آنها در آن متحير و سرگردان، بى خبر،
فريب خورده، در كنار بهترين خانه "كعبه" و بدترين همسايگان "بت پرستان" قرار
داشتند، خوابشان بيدارى، و سرمه چشمهايشان اشك بود در سرزمينى كه دانشمندش به
حكم اجبار لب فروبسته، و جاهلش گرامى بود!
هنگامى خداوند رسالت رابرعهده او گذارد كه مدتها از بعثت پيامبران پيشين
گذشته بود، و ملتها در خواب عميقى فرورفته بودند.
فتنه و فساد جهان را فراگرفته بود.
كارهاى خلاف در ميان مردم منتشر، و آتش جنگ زبانه مى كشيد، دنيا بى نور و پر
از مكر و فريب گشته بود. برگهاى درخت زندگى به زردى گرائيده، و از ثمره ى زندگى
خبرى نبود، آب حيات انسانى به زمين فرورفته، منارهاى هدايت به كهنگى گرائيده،
پرچمهاى هلاكت و بدبختى آشكار شده بود، دنيا با قيافه اى زشت و كريه به اهلش مى
نگريست، و با چهره ى عبوس با طالبانش روبرو بود.
ميوه ى درخت آن فتنه، و طعامش مردار بود، در درون، وحشت و اضطراب، و در برون
شمشير، حكومت مى كرد.
گواهى مى دهم كه 'محمد "ص" بنده و فرستاده ى او است، وى را زمانى مبعوث ساخت
كه مردم در غرقاب گناه و جهالت سخت فرورفته بودند، و در حيرت و سرگردانى به سر
مى بردند. افسار هلاكت، آن ها را مى كشيد و پرده هاى ضلالت و گمراهى چهره ى
عقلشان را پوشيده بود و بر جان و دلشان قفل زده شده بود.
وى را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود و ملتهاى جهان به
خواب فرورفته بودند و تار و پود حقائق از هم گسسته بود، "براى هدايت انسانها"
فرستاد "محتواى رسالت او براى اين مردم" تصديق كتابهاى آسمانى پيشين بود و نورى
كه بايد به آن اقتدا كنند.
سوال و تحقيق
1- علت بعثت رسول اسلام "ص" چه بود؟
2- وضع جهان هنگام بعثت او چگونه بود؟
3- وضع مردم جزيره العرب در عصر آن حضرت چگونه بود؟
4- رحلت آنحضرت و مسئله جانشينى را به طور فشرده بيان كنيد.
5- لغات پيچيده خطبه را معنى كنيد.
امامت و رهبرى در نهج البلاغه
خطبه
فى الخوارج لما سمع قولهم: 'لا حكم الا لله'
قال عليه السلام: كلمه حق يراد بها باطل! انه لا حكم الا لله، ولكن هولاء
يقولون: لا امره الا لله، و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل فى امرته
المومن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفى ء، و
يقاتل به العدو، و تامن به السبل، و يوخذ به للضعيف من القوى، حتى يستريح بر، و
يستراح من فاجر.
طريق السداد
ايها الناس، ان لى عليكم حقا، و لكم على حق: فاما حقكم على فالنصيحه لكم، و
توفير فيئكم [ خراج شما. ] عليكم، و تعليمكم كيلا تجهلوا، و تاديبكم كيما
تعلموا و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه، و النصيحه فى المشهد و المغيب، و
الاجابه حين ادعوكم، و الطاعه حين آمركم.
انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظه، و الاجتهاد
فى النصيحه، و الاحياء للسنه و اقامه الحدود على مستحقيها، و اصدار السهمان.
ترجمه
'سخنى است كه امام "ع" به هنگام شعار خوارج كه مى گفتند: 'لا حكم الا لله'
فرموده است'
'آرى لا حكم الا لله:'
'امام هنگامى كه شنيد خوارج مى گويند: 'لا حكم الا لله' "فرمانى جز فرمان
خدا نيست" فرمود: سخن حقى است كه از آن اراده باطل شده! آرى درست است فرمانى جز
فرمان خدا نيست ولى اينها مى گويند: زمامدارى و جز براى خدا نيست، در حالى كه
مردم به زمامدارى نيازمندند خواه نيكو كار باشد يا بد كار تا مومنان در سايه
حكومتش بكار خويش مشغول و كافران هم بهره مند شوند و مردم در دوران حكومت او،
زندگى را طى كنند و به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى گردد، و به كمك او با
دشمنان مبارزه شود، جاده ها امن و امان، حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود،
نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران. مردم در امان باشند!' "خطبه ى: 40"
طريق عدالت:
اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى است اما حق شما بر من آن است كه از
خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال شما را در راه شما صرف كنم و شما را تعليم
دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا فراگيريد.
'و اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش با من وفادار باشيد و در
آشكارا و نهان خيرخواهى را از دست ندهيد. هر وقت شما را بخوانم اجابت نمائيد و
هرگاه فرمان دادم اطاعت كنيد'. "خطبه ى: 34"
'امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خدا مامور است وظيفه اى ندارد "وظائف او
از اين قرار است": با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام دارد. كوشش در خيرخواهى
مردم كند. احياى به سنت و اقامه حدود بر آن كس كه مستحق كيفر است نمايد و حق
مظلومان را به آنها بازگرداند.' "خطبه ى: 105"
شرح و توضيح
در اين درس كه سخن درباره اصل امامت، ولايت و رهبرى است 3 بخش از 3 خطبه را
انتخاب كرده ايم كه هر كدام هدفى را تعقيب مى كند.
قسمت اول از اصل امامت و لزوم رهبرى سخن مى گويد و به 'خوارج' پاسخ مى دهد
چه خوارج شعار مى دادند 'لا حكم الا لله' حكومت از آن خداست، اين سخن دو پهلو
است يكى اينكه حكم و دستور بايد از طرف خدا صادر شود و ديگر اينكه رهبرى و امور
اجرائى نيز از آن خداست، اولى درست و دومى صحيح نيست زيرا دومى وظيفه انسانها
است به همين دليل امام چنين مى فرمايد:
سخن آنها به ظاهر 'سخن حق است ولى اراده باطل از آن مى شود'.
"كلمه حق يراد بها باطل".
پس از آن توضيح مى دهد كه: 'بلى فرمانى جز فرمان خدا نيست ولى اينها مى
گويند: امارت و زمامدارى جز براى خدا نيست'.
"نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون: لا امره الا لله".
به دنبال اين قسمت امام به زندگى اجتماعى انسانها اشاره مى كند كه جامعه
بدون حكومت و نظام رشد، پيشرفت و سامان نمى يابد و حكومت بدون زمامدار و رئيس
معنى ندارد مى فرمايد: 'بدون ترديد مردم نيازمند امير و زمامدارند نيكوكار باشد
يا بدكردار'.
"و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر".
اگر مردم زمامدار نيك و صالحى داشته باشند جامعه اى صالح خواهند داشت "وگرنه
شخص فاجرى بر آنها مسلط مى گردد" 'كه مومن در سايه حكومتش به كار خود مشغول مى
گردد و كافر هم بهره مند مى شود'.
"يعمل فى امرته المومن و يستمتع فيها الكافر".
شخص بد كار و فاجرى بر آنها مسلط مى گردد اما در عين حال از بى حكومتى و هرج
و مرج بهتر است.
'و بالاخره مردم در دوران امارت آنها زندگى را طى مى كنند'.
"و يبلغ الله فيها الاجل".
به دنبال اين قسمت به كارهائى كه خود زمامدار انجام مى دهد پرداخته مى
فرمايد : 1- 'در سايه حكومت، اموال بيت المال جمع آورى مى شود'.
"و يجمع به الفى ء".
2- 'و به كمك او با دشمنان كشور مبارزه مى گردد'.
"و يقاتل به العدو".
3- 'و به وسيله او جاده ها امنيت مى يابد'.
"و تامن به السبل".
4- 'و به وسيله او حق ضعيف از قوى گرفته مى شود'.
"و يوخذ به للضعيف من القوى".
5- 'سرانجام نيكوكاران در رفاه، و مردم از دست بدكاران در امان مى گردند'.
"حتى يستريح بر و يستراح من فاجر". "خطبه ى: 40"
در بخش دوم سخن از حقوق والى و رعيت نسبت به يكديگر به ميان آمده مى فرمايد:
'اى مردم مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است'.
"ايها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق".
پس از اين اشاره بخشى از حقوق طرفين را بر مى شمارد مى فرمايد: 'اما حق شما
بر من نصيحت و خيرخواهى شما است'.
"فاما حقكم على فالنصيحه لكم".
و حق ديگر شما: اين است كه 'بيت المال شما را "افزون كنم، جمع آورى نمايم" و
در راه خودتان هزينه سازم'.
"و توفير فيئكم عليكم".
سومين حق شما بر من است كه 'شما را تعليم دهم تا جاهل و نادان باقى نمايند'.
"و تعليمكم كيلا تجهلوا".
چهارمين حقتان 'تاديب و تربيت شما است تا به خوبى فراگيريد'.
"و تاديبكم كيماتعلموا".
سپس حق والى بر رعيت را چنين برمى شمارد: 'اما حق من بر شما وفادارى به بيعت
است.'
"و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه".
دومين حق والى 'نصيحت و خيرخواهى نسبت "به او است" آشكار او پنهان'.
"و النصيحه فى المشهد و المغيب".
سومين حق اين است كه 'هر وقت شما را بخوانم اجابت كنيد'.
"و الاجابه حين ادعوكم".
و چهارمين حق اين است: 'هر وقت شما را فرمان دهم اطاعت كنيد'.
"و الطاعه حين آمركم". "خطبه ى: 34"
در سومين بخش از اين درس به بخشى از وظائف امام و امير اشاره كرده مى گويد:
'امام و پيشوا جز آنچه از طرف خدا ماموريت يافته وظيفه اى ندارد'.
"انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه".
پس از آن به تعدادى از وظائفى كه خداوند به عهده اش قرار داده پرداخته مى
فرمايد وظيفه او در مرحله اول اين است كه: 'با پند و اندرز فرمان خداوند را "به
آنها" اعلام دارد'.
"الابلاغ فى المواعظه".
دومين وظيفه اى كه از ناحيه خداوند به عهده او است: 'تلاش و كوشش در
خيرخواهى و نصيحت "مردم" است'.
"و الاجتهاد فى النصيحه".
سومين وظيفه: 'احياء سنت "پيامبر" است'.
"و الاحياء للسنه".
چهارمين وظيفه: 'اقامه حدود بر كسانى است كه مستحق آنند'.
"و اقامه الحدود على مستحقيها". و پنجمين وظيفه: 'باز گرفتن حق مظلومان
است'.
"و اصدار السهمان على اهلها". "خطبه ى: 105"
خوارج چگونه پيدا شدند؟
در اين سخن امام از خوارج و عقائد و تفكر آنان سخن به ميان آورده، گروهى كه
در سخنان امام در نهج البلاغه مكرر به آنان اشاره شده است؟
براى اينكه بدانيم اين گروه چگونه به وجود آمد و رهبرى آن را چه كسى عهده
دار بود در حد اين بحث توضيحات ذيل را لازم مى دانيم.
علت اصلى پيدايش اين گروه را بايد در پيشنهاد حكميت در جنگ صفين و عملكرد
عمر و عاص و ابوموسى اشعرى و فعاليتهاى منافقانه اى كه در سپاه امام به وسيله
اشعث بن قيس انجام مى شد جستجو نمود. به سراغ نحوه و علت پيشنهاد حكميت مى
رويم.
چرا حكميت پيشنهاد شد؟
حكميت حيله اى بود كه از جانب عمروعاص پس از آشكار شدن علائم پيروزى سپاه
امام، پيشنهاد شد:
صبح روز سه شنبه دهم ماه صفر سال 37 هجرى پس از نماز صبح دو لشكر با يكديگر
به سختى به نبرد پرداختند، لشكر شام سخت در فشار قرار گرفته وامانده شده بود،
از آن طرف لشكر عراق طى سخنان گرم و آتشينى كه 'مالك اشتر' ايراد كرده بود
آنچنان در نبرد پيش مى رفتند كه چيزى نمانده بود لشكر شام را نابود سازند.
عمار بن ربيعه مى گويد: اشتر در ميان اصحابش ايستاد و گفت: خويشاوندانم
فدايتان باد، آنچنان به شدت حمله كنيد كه خدا را راضى سازيد، و دين را عزت
بخشيد.
توجهتان به من باشد به هر سو حمله كردم، حمله كنيد. اشتر در جنگ فرورفته بود
كلاهش را بر قربوس زين گذارده بود، بلند مى گفت: 'مومنان استقامت ورزيد!'.
كسى در آن نزديكى مى گفت: آفرين به مادرى كه او را زاد، اگر كسى سوگند بخورد
كه غير از على "ع" در ميان عرب و عجم از اشتر شجاعتر وجود ندارد بروى گناهى
نيست.
مالك اشتر و همراهانش لشكر شام را درهم پيچيدند، پرچمداران آنها را كشتند و
تا لشكرگاه آنان پيش تاختند، اين جنگ شب هم ادامه داشت كه به نام 'ليله الهرير'
معروف شد.
اشتر رئيس ميمنه، و ابن عباس فرمانده ى ميسره و على "ع" در قلب سپاه بود
نشانه هاى پيروزى و پيشرفت اشتر آشكار شد، امام "ع" براى او كمك فرستاد.
اشتر مى گفت:
"الا من يشرى و يقاتل مع اشتر حتى يظهر، او يلحق بالله":
'كيست كه خود را به خدا بفروشد و با اشتر در راه خدا بجنگد تا پيروز گردد و
يا به لقاء خداوند برسد.'
امام "ع" در ميان صف ايستاد و ندا داد:
'دشمن به آخرين نفس رسيده من فرداى قيامت اينها را در پيشگاه خدا محاكمه مى
كنم، كار را يكسره كنيد!'.
اين جريان را به معاويه گزارش دادند و عمروعاص را طلبيد و گفت:
امشب از شبهايى است كه تا فردا كار ما را يكسره خواهند كرد نقشه اى بكش.
عمروعاص گفت: مردان تو، توان رزم مردان على را ندارند، تو مثل على نيستى،
هدف او شهادت است، و هدف تو دنيا، عراقيان از پيروزى تو وحشت دارند زيرا تو ستم
مى كنى و شاميان از پيروزى على "ع" ترسى ندارند، زيرا مى دانند او ذره اى ظلم
روا نخواهد داشت، به نظر من فردا صبح قرآنها را بر سر نيزه كنند و بگويند ما به
حكومت قرآن راضى هستيم. اينكار اختلاف خواهد انداخت. "و زمينه عمل دوم را فراهم
خواهد ساخت" صبح 'ليله الهرير' شاميان چنين كردند و ندا دادند كه با اين جنگ
زنان، دختران و فرزندان بى سرپرست مى شوند قرآن حاكم بين ما و شما باشد.
اما هنگامى كه امام اين جريان را مشاهده كرد فرمود:
"اللهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون":
'بار خدايا تو ميدانى آنها مقصودشان "حكميت" قرآن نيست'.
ولى منافقان و دست نشانده هاى معاويه همچون 'اشعث' دست بكار شدند و مردم را
از گرفتارى و بيچارگى كه براى همسران و فرزندانشان در صورت ادامه جنگ پيش خواهد
آمد ترساندند و بالاخره آنها را آماده پذيرفتن حكميت نمودند. [ براى آگاهى
بيشتر از نقش منافقانه اشعث به شرحى كه در خطبه 19 نهج البلاغه در ترجمه و شرح
فشرده آورده ايم مراجعه فرمائيد. جلد 1 ص 295. ]
اين وضع بالا گرفت اصحاب امام اطراف او را گرفتند و اصرار كردند كه به حكميت
تن در دهد فشار آوردند كه اشتر را از نبرد فراخواند، و سرانجام تهديد كردند كه
اگر اشتر بازنگردد و حكميت را قبول نكند او را همانند خليفه ى سوم مى كشند.
امام ناچار اشتر را خواست و بالاجبار آماده پذيرفتن حكميت شد.
شاميان از ناحيه خود عمروعاص را تعيين كردند و اشعث و عده اى كه بعدها از
خوارج شدند ابوموسى را معرفى نمودند.
امام "ع" پس از آنكه ناچار شد تن به حكميت بدهد. فرمود: بنابراين از طرف ما
عبدالله بن عباس باشد زيرا او مى تواند خدعه ى عمروعاص را رد كند و هر گره اى
او بزند بگشايد، اما اشعث بن قيس منافق و همدستانش نپذيرفتند و سر و صدا راه
انداختند.
امام "ع" فرمود:
'اشتر' را انتخاب مى كنم، گفتند: آتش جنگ را اشتر شعله ور ساخته ما هرگز تن
به حكميت او نمى دهيم، سرانجام امام براى جلوگيرى از تفرقه و نفاق بيشتر "ع"
ناچار شد 'حكميت ابوموسى' را بپذيرد، صلحنامه اى بين دو گروه تنظيم شد.
پس از پايان قرارداد منافقان دست بكار شدند: و ناگاه از هر سو صدا بلند شد.
'لاحكم الا لله' حكومت مخصوص خدا است عده اى جمع شدند و گفتند:
ما حكم افراد را قبول نداريم، اشتباه كرديم، توبه كرديم، تو هم اى على توبه
كن!
امام "ع" فرمود: واى بر شما پس از قرارداد؟ مگر خداوند نفرموده است:
"و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتهم
الله عليكم كفيلا".
"هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد و سوگندهايتان را بعد از
تاكيد نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر "پيمان" خود قرار داده ايد".
"نحل: 91"
ولى خوارج به اين سخن گوش ندادند.
پس از امضاء عهدنامه عمروبن عاص به همراهى 40 نفر از اهل شام و ابوموسى با
چهارصد نفر به رياست شيخ بن هانى و به همراهى عبدالله بن عباس به عنوان امام
جماعت به سوى 'دومه الجندل' محل حكميت حركت كردند.
به هنگام حركت بزرگان اصحاب امام سفارشهاى لازم را به ابوموسى كردند، وى را
از نيرنگ و خدعه عمروعاص برحذر داشتند و او اطمينان مى داد كه به رهبرى جز على،
معتقد نيست.
مرد نيرنگ باز
عمروعاص از همان آغاز نقشه فريب ابوموسى را طرح كرد: در هر كارى او را مقدم
مى داشت هنگام سخن گفتن اظهار مى كرد:
'اول حق سخن با تو است، تو مصاحب رسول خدا بوده اى به علاوه سن تو از من
بيشتر است'. وى را در صدر مجلس مى نشاند، و تا ابوموسى دست به غذا نمى برد
عمروعاص شروع نمى كرد، او را با بهترين لقبها "يا صاحب رسول الله" خطاب مى كرد!
اين كارها ابوموسى را كاملا خام نمود، حتى خيال خيانت از طرف عمرو نمى كرد.
در اين مدت پيشنهادهاى مختلفى در ميان آمد و فضائل افراد شمرده شد و مورد
توافق قرار نگرفت.
سرانجام عمروعاص به ابوموسى گفت: آخرين نظرت چيست؟
ابوموسى پاسخ داد هر دو "على و معاويه" را از خلافت خلع مى كنيم، و مسلمانان
را براى انتخاب خليفه به شورا دعوت مى نمائيم.
عمروعاص سوگند يادكرد كه اين نظر بسيار خوبى است.
سپس در برابر حاضران قرار گرفتند كه نظريه ى خويش را اعلام كنند.
ابوموسى پيش آمد كه سخن بگويد عبدالله بن عباس وى را خواست و گفت واى بر
تو!!
به خدا سوگند او تو را فريفته، اگر راستى اتفاق كرده ايد، اول او سخن بگويد
بعد تو، او مرد حيله گرى است، ابتدا راضى شده بعد كه تو سخن گفتى مخالفت خواهد
كرد.
- ابوموسى گفت:
اوه! ما اتفاق نموده ايم.
سپس قدم را پيش گذاشت و گفت:
راى ما بر اين قرار گرفته كه على و معاويه را خلع كنيم و كار را به شورا
گذاريم و اضافه كرد:
من على و معاويه را خلع كردم شما هر كه را اهل مى دانيد به خلافت برگزينيد.
عمرو به پا خاسته گفت: اين شخص آنچه گفت شنيديد، او رئيس خود را خلع نمود من
نيز او را خلع مى كنم .
همانطور كه او خلع كرد، و رئيس خود معاويه را به مقام خلافت اثبات مى نمايم
او ولى عثمان و خونخواه، و سزاوارترين مردم به مقام او است.
"و به اين ترتيب نادانيها و حماقتهاى مردم قشرى از يك سو و تلاشهاى
باقيمانده منافقان و احزاب جاهلى از سوى ديگر كار خود را كرد و جهان اسلام را
تاريك ساخت، لشكر امام "ع" سخت پشيمان شدند، چرا همان روز كه امام گفته بود كار
را يكسره نكردند اما پشيمانى سودى نداشت. [ تلخيص و اقتباس از شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد جلد 2 صفحه 256 -205. ]
و بالاخره جمعى از نيروهاى امام از سپاه او جدا شدند و شعارشان اين بود 'لا
حكم الا لله' و در برابر امام قرار گرفتند و در محلى به نام 'نهروان' لشكرگاه
زدند، 'نهروان' نام دامنه نهرى است در نزديكى كوفه و در كنار آن صحراى 'حروراء'
واقع است و به همين مناسبت خوارج، نهروان را 'حروريه' نيز مى گويند.
رئيس اين گروه گمراه 'حرقوص بن زهير سعدى' است كه به 'ذوالثديه' ملقب بوده
است. [ شرح نهج البلاغه عبده ذيل خطبه مورد بحث. ]
ابن ابى الحديد مى نويسد:
اخبار و روايات در حد تواتر است كه خداوند قاتلان و كشندگان خوارج را وعده ى
ثواب داده است.
و اين سخنان از زبان پيغمبر "ص" نقل گرديده است.
از جمله اينكه:
در اخبار صحيح و مورد اتفاق رسيده است:
هنگامى كه پيغمبر اموال غنائم را تقسيم مى فرمود كسى به او گفت 'عدالت را
مراعات كن!'. پيامبر "ص" در پاسخ فرمود:
مراعات كردم.
او باز هم جمله اول را تكرار كرد.
پيامبر "ص" فرمود:
'واى بر تو اگر من عدالت را مراعات نكنم چه كسى مراعات مى كند؟'.
عمر بن خطاب از پيامبر اجازه خواست، تا گردن اين شخص را بزند.
'فرمود: وى را رها كن! از او اقوامى برمى خيزند، كه از دين خارج مى شوند، و
آن هنگامى است كه بين مردم تفرقه افتاده باشد، نماز و روزه شما در برابر نماز و
روزه ى آنها "ظاهرا" ناچيز مى نمايد قرآن را مى خوانند ولى به آن عمل نمى
كنند'.
در 'مسند' 'احمد حنبل' از قول 'مسروق' آمده است كه عايشه از من پرسيد:
از 'مخدج' چه خبر دارى؟
گفتم على بن ابى طالب او را در نهروان كشت.
عايشه گفت: براى اين گفته شاهد اقامه كن، من افرادى را براى شهادت آوردم.
پس از آن به او گفتم تو را به صاحب اين قبر "قبر پيغمبر" "ص" قسم مى دهم
درباره ى او چه شنيده اى؟
گفت: پيغمبر "ص" مى فرمود:
"انهم شر الخلق و الخليفه، يقتلهم خير الخلق و الخليقه و اقربهم عندالله
وسيله": [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 2 ص 267 -265. ]
'آنها بدترين مردمند كه بهترين مردم و نزديكترين افراد به خدا آنها را خواهد
كشت'.
آرى چنين بود جريان پيدايش خوارج، مردمى خشكه مقدس كه نخست با ديدن قرآن
برنيزه فريب خوردند و خواسته خود را بر فرمان امام خود مقدم داشتند، راضى به
حكميت شدند، پس از عهدنامه از حرف خود برگشتند و اصرار داشتند بگويند على "ع"
به خاطر اين رضايت اجبارى كافر شده، و سرانجام آماده شدند با او بجنگند.
گرچه امام "ع" در 'نهروان' برايشان صحبت كرده و عده ى بسيارى پس از تشريح
وقائع "خصوصا آنها كه در صفين نبودند" از خوارج جدا شدند و به سپاه امام ملحق
شدند ولى عده اى باقى ماندند كه امام ناچار شد با آنها بجنگد كه خود داستان
مفصلى دارد.
سوال و تحقيق
1- خوارج كيانند؟ درباره عقائد، گروهها و وجود فعلى آنها تحقيق فرمائيد.
2- لغات پيچيده خطبه ها را با مراجعه به شروح و كتب لغت معنى كنيد.
3- مقاله اى در حقوق والى و رعيت با استفاده از نهج البلاغه تهيه كنيد.
4- منافعى را كه با وجود امير و والى نصيب جامعه مى شود طى مقاله اى برشمرده
و تبيين فرمائيد.