'دوستى خواستنيهاى "گوناگون" از: زنان و پسران و ثروتهاى فروان از زر و سيم و
اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزارها براى مردم آراسته شده "ليكن" اين جمله مايه
ى تمتع "بهره مندى" زندگى دنيا است و "حال آنكه" فرجام نيكو نزد خدا است'.
بنابراين نمى توان گفت: نهج البلاغه مردم را به گوشه گيرى و عزلت فراخوانده،
بلكه خطبه ها و كلمات قصار آن حضرت كه در اين زمينه آمده كلا هماهنگ با روح
اسلام و قرآن كريم و احاديث نبوى است.
"و ثانيا" از آنجا كه هميشه حب دنيا بزرگترين مانع راه سعادت انسانها بوده
است و شيفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه ى انواع گناهان مى باشد، لذا در
بسيارى از خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه از آن نكوهش شده است، ولى
در عين حال هنگامى كه آن حضرت- شنيد شخصى دنيا را مذمت و نكوهش مى كند او را
توبيخ نمود و فرمود:
'ايها الذام للدنيا المغتر بغررها، المنخدع باباطيلها اتغتر بالدنيا ثم
تذمها؟ انت المتجرم عليها ام هى المترجمه عليك؟... ان الدنيا دار صدق لم صدقها
و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها،
مسجد احباء الله و مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله
اكتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه، فمن ذا يذمها و قد آذنت ببينها و نادت
بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟...' [ نهج البلاغه، حكمت 131، ص 523، چاپ
دارالثقلين- قم. ]
'اى نكوهنده ى دنيا كه خود به نيرنگ آن فريفته شده اى و با باطلهاى آن
دلباخته اى تو خود فريفته ى دنيائى و آن را نكوهش مى كنى؟ تو بر دنيا دعوى گناه
دارى؟ يا دنيا بايد بر تو دعوى كند كه گناهكارى؟ از كجا و چه وقت دنيا تو را
سرگردان نمود؟ يا كى فريبت داد؟ آيا با پوسيدگى گورهاى پدرانت يا با آرامگاههاى
زير خاك مادرانت؟'.
چه بسيار بيماران و دردمندانى كه تو با دست و پنجه ات از آنان پرستارى كردى
و آنان را يارى نمودى؟ و مى خواستى بهبود يابند و از پزشكان برايشان دارو مى
طلبيدى بامدادان كه دارويت آنان را بهبودى نداد و گريه ات براى آنان سودى نداشت
و ترست فايده اى نبخشيد و آنچه خواهانش بودى به تو نرسيد و تو با تمام نيرو و
قدرت خود نتوانستى مرگ را از آنان دور كنى دنيا براى تو حال آنان را مثال زد
"سرمشقت قرار داد" و با گورهايشان گور خودت را به رخت كشيد "تا بدانى با تو نيز
همان خواهد كرد كه با او نمود".
همانا دنيا سراى راستى است براى كسى كه به راستى با آن درآيد و خانه ى عافيت
و سلامتى است براى كسى كه به خوبى آن را بفهمد و خانه ى بى نيازى و توانگرى است
براى كسى كه از آن توشه برگيرد و خانه ى پند است براى كسى كه پند پذيرد، دنيا
سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهى است، فرودگاه وحى خدا و جايگاه
تجارت دوستان او است، در آن كسب رحمت نموده و بهشت را سود برند.
پس چه كسى آن را نكوهش مى كند؟ و حال آنكه خود او است كه اعلام جدائى كرده و
مفارقتش را فرياد زده "و گفته كه ماندگار نيست" و از نابودى و مرگ خود و اهلش
خبر داده، با بلاهاى خود بلاى دوزخ را مجسم كرده و با شادمانى خود شادمانى بهشت
را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد و بامدادن با سوك و مصيبت باز آيد تا
مشتاق سازد و بيم دهد و تهديد كند و بترساند و هشدار دهد.
پس اشخاصى فرداى پشيمانى- روز قيامت- آن را نكوهش كنند. و ديگران
"نيكوكاران" در روز رستاخيز آن را بستانيد، زيرا دنيا "حقايق را" به آنها
يادآور شد و آنها متذكر شدند "و از آن پند گرفتند" و رويدادها را برايشان حكايت
كرد و تصديقش نمودند و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذيرفتند'.
خلاصه: از ديدگاه نهج البلاغه دنيا بر دو گونه است:
"الف" دنياى ممدوح "قابل ستايش".
"ب" دنياى مذموم "مورد نكوهش"
دنيا گرائى و محبت كوركورانه و عشق به "متاع
الحياه الدنيا" و سعى و تلاش براى به دست آوردن آن از هر راهى كه شد- حلال باشد
يا حرام و غفلت از جهان ابدى، دنياى مذموم و مورد نكوهش است، گرچه زيبا و شيرين
و سر سبز و خرم است 'حلوه خضراء' [ نهج البلاغه، خطبه ى 45، صفحه ى 71، چاپ
دارالثقلين- قم. ]
اما سعى و كوشش براى به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشايش بر اهل و
عيال و صله ى ارحام و رسيدگى به مستمندان و ترويج حق و دفع باطل و امثال آن،
دنياى ممدوح است، بلكه در حقيقت اينگون تلاشها تلاش براى آخرت است نه دنيا.
اميرمومنان عليه السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد: 'و من
ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته': [ نهج البلاغه، خطبه ى 82، صفحه ى 98،
چاپ دارالثقلين- قم. ]
يعنى كسى كه "با چشم بصيرت" به دنيا نگريست، دنيا حقيقت را به وى مى نماياند
"و او را آگاهى بخشد" و آن كسى كه در دنيا نگريست "چشم به دنيا دوخت" او را كور
"دل" مى نمايد.
بنابراين كسانى كه به دنيا با ديد ابزارى مى نگرند 'ابصر بها' و از آن توشه
ى لازم را بهره مند مى شوند دنيا نزد آنان ممدوح و مورد ستايش است و كساى كه به
دنيا چشم دوخته اند 'ابصر اليها' و عملكردشان نادرست مى باشد دنياى آنان مذموم
و مورد نكوهش است.
"ثالثا" گر چه در نهج البلاغه از كسانى كه همچون عيسى بن مريم عليه السلام
ترك دنيا كرده و هيچ توجهى به آن ندارند تجليل شده و آن حضرت به نوف بكالى مى
فرمايد: 'اى نوف خوشا به حال آنان كه دل از اين جهان گسستند و بدان جهان
بستند... اينان چون مسيح رشته ى دوستى دنيا را از خود بريده و هيچ توجهى بدان
ندارند'. [ نهج البلاغه، حكمت 104، ص 516، چاپ دارالثقلين- قم. ]
ولى اين بدان معنى نيست كه آن حضرت به رهبانيت دعوت مى كند، زيرا در تشبيه
چيزى به چيزى ديگر وجود فقط يك وجه شباهت ميان آن دو كافى است، مثلا اگر گفته
شود 'حسن' همچون شير است بدين معنى است كه او در دليرى همانند او است نه اينكه
او چنگ و دندان دارد و يا با چهار دست و پا راه مى رود. و همچنين منظور
اميرمومنان عليه السلام در تشبيه تاركان دنيا به حضرت مسيح عليه السلام فقط از
جهت دلبستگى نداشتن به دنيا است نه رهبانيت و شيوه ى زندگانى او كه بدون زن و
فرزند و خانه و كاشانه بوده است زيرا در جاى ديگرى از نهج البلاغه مى خوانيم كه
اميرمومنان عليه السلام به شدت از رهبانيت و ترك زن و فرزند نكوهش كرده است.
آن حضرت پس از جنگ 'جمل'در بصره جهت عيادت 'علاء بن زياد حارثى' كه از ياران
امام عليه السلام بود به خانه ى او رفت وقتى كه خانه ى بسيار مجلل و وسيع او را
ديد فرمود با اين خانه ى وسيع در دنيا چه مى كنى؟ در حالى كه در آخرت به آن
نيازمندترى:
آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه به ثواب آخرت برسى. در اين خانه ى
وسيع ميهمانان را پذيرائى كنى. به خويشاوندان با نيكوكارى بپيوندى. و حقوقى كه
بر گردن تو است به صاحبان حق برسانى. پس آنگاه تو با همين خانه ى وسيع مى توانى
به ثواب آخرت دستيابى. علاء گفت: از برادرم 'عاصم بن زياد' به شما شكايت مى
كنم: فرمود: مگر او را چه شده است؟
گفت: عباى "پشمينه" پوشيده و از دنيا كناره گرفته است. امام عليه السلام
فرمود: او را بياوريد. هنگامى كه آمد به او فرمود: اى دشمنك جان خويش شيطان تو
را سرگردان ساخته آيا تو به زن و فرزندانت رحم نمى كنى؟ تو مى پندارى كه خداوند
نعمتهاى پاكيزه اش را حلال كرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده كنى؟ تو در
برابر خدا كوچك تر از آنى كه اين گونه با تو رفتار كند "اين مقام اولياى خاص
خدا است".
عاصم گفت: اى اميرمومنان پس چرا تو با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر
مى برى؟ حضرت فرمود: واى بر تو من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب
كرده كه خود را با مردم ناتوان و تهيدست همسو كنند.
تا فقر و ندارى تنگدست را به هيجان نياورد و به طغيان نكشاند'. [ نهج
البلاغه، خطبه ى 209، ص 336. چاپ دارالثقلين- قم. ]
از آنچه گذشت به خوبى روشن سد كه اين شبهه نيز ناتمام است و نهج البلاغه هيچ
گاه دعوت به رهبانيت نكرده است.
شبهه ى 8
در بسيارى از خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه سختيهاى مرگ و ظلمت قبر و مشكلات
جهان پس از مرگ بيان شده است و طبيعى است كه يادآورى اينگونه مسائل موجب سلب آرامش
روحى و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعيد به نظر مى رسد كه اينگونه سخنان مربوط به
على بن ابى طالب عليه السلام بوده باشد. [ اثر التشيع فى الادب العربى، ص 61. ]
پاسخ:
اولا: اگر يادآورى مرگ و قبر و قيامت و مانند آن براى جامعه مفيد نبوده و موجب
سلب آسايش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن كريم و احاديث نبوى اين همه از آنها
يادآورى شده است از جمله:
"اينما تكونوا يدرككم الموت..." [ سوره ى نساء، آيه
78. ] 'هر كجا كه باشيد شما را مرگ درمى يابد...'.
"كل نفس ذائقه الموت" [ سوره ى انبياء، آيه ى 35. ]
'هر نفسى چشنده ى مرگ است'.
"كل من عليها فان" [ سوره ى الرحمن، آيه ى 26. ]
'تمام كسانى كه بر زمينند فانى شوند'.
"كل شى هالك الا وجهه" [ سوره ى قصص، آيه ى 88. ]
'جز ذات او همه چيز نابود شونده است'.
و در بسيارى از كتب حديث شيعه و اهل سنت احاديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم به همين مضمون نقل شده است از جمله:
حديثى در كتاب 'تحف العقول' از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم
كه فرموده: 'مالى ارى حب الدنيا قد غلب على كثير من الناس، حتى كان الموت فى هذه
الدنيا على غيرهم كتب...' [ تحف العقول، ص 29. ]
'"چه شده است؟" چرا مى بينم محبت دنيا بر بسيارى از مردم غلبه كرده است، گويا
مرگ در اين دنيا براى جز اينان نوشته شده و گويا مراعات حق براى جز اينان واجب مى
باشد بلكه گويا آنچه را از خبر مردگان مى شنوند همانند مسافرانى هستند كه به زودى
باز خواهند گشت؟...'.
و ثانيا: از آنجا كه ياد مرگ و قبر و قيامت در سازندگى انسان تاثير ه سزائى
دارد لذا در تعاليم دين مبين اسلام اينهمه به آن ترغيب شده است زيرا اگر انسان
پيوسته به ياد مرگ بوده و آمادگى لازم جهت فرارسيدن آن را داشته باشد نتايج ذيل
حاصل شود:
- داراى زندگانى شرافتمندانه اى خواهد بود.
- در برابر قدرتهاى شيطانى و تمام طاغوتيان با دليرى و شجاعت مى ايستد.
- انسانى كريم و داراى روحيه ى بذل و بخشش خواهد بود.
- بر مال دنيا حرص و طمع نخواهد داشت.
- در برابر مشكلات بردبار و صبور است.
- در هر دو حال گرفتارى و گشايش شكر گذار است.
- داراى عزمى راسخ و اراده اى مستحكم مى باشد.
- با عزت زندگى مى كند و زير بار ذلت و منت كسى نمى رود.
- در كارها با جديت به پيش مى رود و هيچگاه خسته نمى شود.
- عنان گسيخته در پى شهوترانى نمى رود.
- كارهاى دنيا را بدون شتاب زدگى انجام مى دهد "گوئى تا ابد در اين دنيا
زندگى خواهد كرد" و در كارهاى آخرت جدى است و كار امروز را به فردا نمى اندازد
"گوئى همين فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم مى شود".
و از آنجا كه ياران خوب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيوسته به ياد
مرگ بودند، لذتهاى دنيا را ناديده گرفتند و با عزت زيستند و بسيارى از آنان به
شرف شهادت نائل شدند. و موجبات پيروزى و گسترش اسلام را فراهم ساختند.
و از آن هنگامى كه مسلمانان ياد مرگ را به فراموشى سپردند و به دنبال دنيا و
لذتهاى مادى و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را
از دست دادند و از هر صدائى به خود مى لرزيدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند.
از آنچه گذشت به اين نتيجه رسيديم كه پيوسته به ياد مرگ بودن موجب خودسازى و
خشنودى پرودگار و به فراموشى سپردن آن موجب گمراهى و خشنودى شيطان است، و همين
مطلب يكى از امتيازها و ويژگيهاى نهج البلاغه به شمار مى آيد و به همين علت-
چنانكه گذشت- ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خطبه ى 'الهاكم التكاثر' مى گويد:
پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار مرتبه خوانده ام و در هر مرتبه تاثير جديدى
بر من گذاشته است...'. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 153. ]
بنابراين اين شبهه نيز ناتمام است.
شبهه ى 9
درك اوضاع اجتماعى و توجه به نقاط ضعف دستگاههاى حكومتى و انتقاد از شرايط حاكم،
در آن زمانها متعارف نبوده بلكه در زمانهاى بعد مرسوم و متعارف شده و در خطبه هاى
نهج البلاغه از حاكمان و وزيران و واليان و قضات و علما با تعبيرهاى گوناگون انتقاد
شده و بر شيوه ى حكومت و رفتار واليان و تبعيض در تقسيم بيت المال و جهل قضات به
شدت اعتراض شده است و به همين دليل نهج البلاغه سخنان على بن ابى طالب عليه السلام
نمى باشد. [ اثر التشيع فى الادب العربى، ص 66. ]
پاسخ:
گر چه تمام شبهه هايى كه پيرامون نهج البلاغه مطرح شده نادرست مى باشد، ولى اين
شبهه از تمام آن شبهه ها سست تر و نادرست تر مى باشد، زيرا چگونه ممكن است چشم بسته
گفته شود: چونكه اين موضوع بعدا ميان مردم مرسوم گشت پس باى ولى خدا و دروازه ى علم
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز از آن بى اطلاع باشد، با اينكه او از كودكى
پيوسته ملازم آن حضرت بوده و چه تجربه هاى ارزشمندى را كه در نوجوانى و جوانى
فراگرفت و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حوادث مهمى اتفاق افتاد و
ميان فقيهان صحابه در احكام الهى اختلاف شديدى پديد آمد و هر كدام ديگرى را رد مى
كرد و چه خونهاى حرامى كه بنا حق ريخته شده و چه بسيار اموال مردم كه به يغما رفت و
چه حقوقى از مردم پايمال گشت!!!.
آيا تمام اينها كافى نيست كه آن حضرت از شرائط حاكم و تمام دستگاههاى مقصر
انتقاد كند و از حقوق مردم دفاع نمايد؟ و با واليان خيانتكار و قضات فاسق و عالمان
دين فروش برخورد كند؟
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.
شبهه ى 10
از آنجا كه برخى از خطبه ها و سخنان قصار موجود در نهج البلاغه به ديگران نيز
نسبت داده شده است از آن جمله: "حكمت 289" 'كان لى فيما مضى اخ فى الله، و كان
يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه...' [ نهج البلاغه،ص 555 و ص 332. ]
كه از ابن المقفع [ [ عبدالله بن المقفع: اديب مشهور، او ايرانى الاصل و مجوسى
بوده و توسط عيسى بن على "عموى منصور خليفه ى عباسى" اسلام آورد و نامش را از
'روزبه' به عبدالله تغيير داد، او چندين كتاب به زبان عربى تاليف كرده، از جمله:
'الدره اليتيمه فى طاعه الملوك' و 'الادب الصغير' و 'الادب الكبير' و در كتابش
"حكمت 289" 'كان لى فيما مضى اخ...' را بدون نسبت دادن آن به اميرالمومنين عليه
السلام ذكر كرده است و كتاب 'كليله و دمنه' را به زبان عربى ترجمه كرده است. و گفته
شده كه اين كتاب تاليف خود او است. او در سال 143 هجرى در بصره به فرمان منصور
'خليفه ى عباسى' توسط سفيان بن معاويه بن المهلب- امير بصره به قتل رسيد. ] ] نيز
نقل شده است.
و همچنين "خطبه ى 203" 'ايها الناس انما الدنيا دار مجاز...' [ نهج البلاغه، ص
555 و ص 332. ] كه از سحبان بن وائل [ سحبان وائل: يكى از سخنوران و خطيبان مشهور
كه در زمان معاويه در دمشق مى زيسته. ] نيز روايت شده است بنابراين به نظر نمى رسد
كه تمام نهج البلاغه سخنان آنحضرت بوده باش، به ويژه آنكه بسيارى از اين خطبه ها در
كتابهاى مشهور ادبيات عرب يافت نمى شود [ ترجمه ى 'على بن ابى طالب' تاليف احمد زكى
صفوت. ص 122. ]
پاسخ:
اولا: به هيچ وجه نمى توان گفت كه سيد رضى رحمه الله بدون آنكه سند معتبرى داشته
باشد، اين سخنان را به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت داده است.
و ثانيا: برخى از مولفان نيز اين سخنان را به ابن المقفع نسبت نداده اند بلكه
ابن قتيبه در 'عيون الاخبار ج 2 ص 355' با سند خود آن را با اندكى تفاوت در الفاظ
از امام حسن مجتبى عليه السلام نقل كرده است و همچنين ابن شعبه ى حرانى در 'تحف
العقول ص 234' آن را با كمى تفاوت به امام حسن عليه السلام نسبت داده است، خطيب
بغدادى نيز در 'تاريخ بغداد، ج 12، ص 315' به سند خود آن را از حسن بن على عليه
السلام نقل كرده است.
ولى زمخشرى در 'ربيع الابرار، ج 1 باب الخير و الصلاح' آن را از اميرالمومنين
عليه السلام روايت كرده است. در هر حال خواه اين سخنان حسن بن على عليه السلام باشد
يا سخنان پدر بزرگوارش از يك سرچشمه ى زلال اقتباس شده و ابن المقفع توان چنين سخن
گفتن را ندارد.
ناگفته نماند: ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه خود "ج 5 ص 389" گفته است اين
كلام را ابن المقفع از حسن بن على عليه السلام نقل كرده است.
و ثالثا: ابن ابى الحديد معتزلى نيز در شرح 'نهج البلاغه، ج 19 ص 183' اين سخنان
را به اميرالمومنين عليه السلام نسبت داده و گفته: